سمینار بررسی ریشه های ستم­ کشیدگی زنان (لندن، فوریه 1987)

سخنران: یکی ازاعضای هسته ­ی زنان سوسیالیست پاریس

ویراستار: ساسان دانش      

انگلس و مساله ی ستم­ کشیدگی زنان

پیش ازآغاز بحث، ازدوستان متشکل در انجمن و کمیته­ی زنان که این امکان را فراهم کردند تا امروز کنار یکدیگر باشیم، سپاسگزاری می­کنم و امیدوارم این نوع سمینارها ادامه یابند و بتوانیم با همیاری و مشارکت، مباحث مربوط به زنان را شفاف کنیم تا به جنبش زنان ایران یاری رسانیم.

ممکن است بحث در مورد ریشه های ستم­کشیدگی زنان، برای برخی بحثی آکادمیک به ­نظر آید که چندان به مسایل مشخص جنبش زنان در ایران و یا به وظایف ما در مرحله­ی کنونی ربطی نداشته باشد. اما باید خاطر نشان کرد که بدون داشتن تحلیلی از ریشه های مساله ­ی ستم­کشیدگی زن در ابعاد کلی و جهانی آن، قادر نخواهیم بود به راه حلی برای رفع این ستم، نه در عرصه ی کلی و نه در موارد مشخص و خاص دست یابیم و از این نقطه نظر، اگرچه  تا به حال در این زمینه بسیار گفته شده و بسیار نوشته شده، اما هنوز کافی نیست!

شاید بیش از یک قرن است که بحث­های اساسی در مورد ریشه های ستم­کشیدگی زنان، جریان داشته است. در میان مارکسیست­های کلاسیک، انگلس بیش از دیگران به این مساله توجه کرده و بخش مهمی از کتاب "منشا خانواده، دولت و مالکیت خصوصی" را به این موضوع اختصاص داده است. این کتاب پس از مدتی، بارها و بارها مورد استفاده قرار گرفته است.

با توجه به اینکه از یک سو، هنوز بسیاری عملکردها و برنامه هایشان را در مورد زنان، ادامه­ی روش مارکسیستی و به ویژه ادامه­ی بحث­های انگلس معرفی می­کنند، ولی از سوی دیگر، در جنبش زنان کسانی هستند که پیرامون همین بحث، مخالفت شدید خود را با انگلس و در واقع با مارکسیسم بیان می­دارند. افزون براین، با در نظر گرفتن اینکه بیش از صد سال است که از زمان نوشته شدن این کتاب گذشته و طی سال­ها، تغییرات مهمی در مناسبات اجتماعی به وقوع پیوسته که در آن زمان مطرح نبوده­اند، از این روی، بررسی مجدد آرای انگلس ضرورت دارد. با اشاره به این دلایل، بحث امروز خود را بر تحلیل و دیدگاه انگلس متمرکز کرده و تلاش می­کنم روشن سازم که آیا به طور اصولی مارکسیسم می­تواند پاسخگوی این مساله باشد یا خیر؟

تصور من بر این است که فقط روش مارکسیستی می­تواند کلیت مساله ­ی زن را به طور جامع توضیح دهد و آن را تحلیل کند و در نتیجه ما را به راه حل نزدیک سازد. اما این بدان معنا  نیست که فرض کنیم انگلس در همه­ی پیش­بینی­ها و در همه­ی جوانب نظری­اش از اشتباه مبرا بوده و یا اینکه بحث­هایش نیاز به بازنگری یا تکامل ندارد. این شیوه برخورد، درست نیست. آرا و پیش­بینی­های مارکس و انگلس را نیز باید در پرتو تجربه های جدید و تحقیقاتی که طی این مدت انجام شده با در نظر گرفتن تحولاتی که از آن زمان تا کنون در جامعه­ی سرمایه­داری و چگونگی و شکل حرکت آن رخ داده است، دوباره بررسی کرد.

بخش نخست بحث را با بررسی چند نکته که به نقد و کاستی­های بحث­ انگلس (به ویژه پس از گسترش جنبش­های زنان در دهه های اخیر) که به طورمرتب مورد اشاره قرار می­گیرند، آغاز می­کنم.

یکی از مهم­ترین انتقادها این است که انگلس ستم بر زن را به دوره­ی شکل­گیری طبقات، دولت و مالکیت خصوصی و بیشتر به تشکیل نهاد خانواده ربط می­دهد. در حالیکه پیش از آن دوره نیز نوعی ستم بر زن یا دستکم تبعیض علیه زن وجود داشته است.

ایراد دیگر، پیش­بینی مارکس و انگلس در مورد زوال سریع خانواده در جامعه­ی سرمایه داری و یا دستکم درون طبقه­ی کارگر، که می­باید تا کنون انجام گرفته بود. این پیش­بینی نیز متحقق نشد.

در مورد پایه های اقتصادی خانواده و تشکیل این نهاد، انگلس تأکید زیادی بر مساله ­ی ارث دارد. بررسی دوباره­ی این امر نیز حایز اهمیت است.

تأکید یک جانبه بر ساختارتولید، ایراد دیگری است که اغلب طرح می­شود؛ موقعیت زنان، بیشتر در تولید اجتماعی و تولید وسایل معاش مورد ارزیابی قرار گرفته و راه حل نیز بر همین اساس بنا شده است. در حالیکه با اشتغال زنان، این ستم از بین نمی­رود. در بحث و بررسی خواهیم دید که این بحث تا چه حد بحث خود انگلس بوده است و اگر چنین تأکیدی وجود دارد چگونه است و ایرادهای آن چیست؟

افزون بر آن، پرولتریزه شدن زن هم به شکل خاصی انجام می­شود. یعنی اینکه زنان، به عنوان زن، پرولتریزه می­شوند و تفاوت آن را باید با مردان پرولتر مشخص کرد. به طور کلی باید اشاره کرد که روابط درونی طبقه­ی کارگر، یعنی رابطه­ی اجتماعی میان کارگران زن با کارگران مرد، تا حدی از منظر و دیدگاه انگلس ایده آلیزه شده است.

این ایرادها اما اساس تئوری مارکسیستی در باره­ی مساله ­ی ستم­کشیدگی زنان را زیر سوال نمی­برند. همین ایرادها را نیز می­توان با متد مارکسیستی، یعنی بر مبنای تحلیل تاریخی - ماتریالیستی توضیح داد. نکات جدیدی نیز در روند و تحولات اجتماعی به وجود آمده است که در دوران مارکس و انگلس مطرح نبوده­اند، بررسی، توضیح و تحلیل این عوامل جدید وظیفه­ی مارکسیست­هاست.

تقسیم­بندی انگلس به طور خیلی کلی بر سه دوره­ی اساسی تاریخی استوار است.

1- جوامع اشتراکی - تولید و بازتولید جمعی - که در آن ستمی بر زنان اعمال نمی­شود.

2- جوامع طبقاتی پیشاسرمایه­داری که در آن همراه با پیدایش مالکیت خصوصی و طبقات، زنان به بردگان مردان تبدیل می­شوند و هیچ نقشی در تولید اجتماعی ندارند و در چارچوب خانه محبوس ­می مانند و مشغول به خدمت رسانی به مردان می­شوند.

3-  دوران سرمایه­داری و صنعتی شدن جامعه که طی آن زنان دوباره از چهاردیواری خانه بیرون آمده و به طورکلی به حیطه­ی کار در صنعت یا تولید اجتماعی وارد جامعه می­شوند و با این کار استقلال اقتصادی­ خویش را کسب می­کنند و پایه های رهایی­شان ریخته می­شود. هم اکنون، با ورود زنان به حیطه­ی تولید شاهد فروپاشی سریع نهاد سنتی خانواده هستیم.

اما پیدایش ستم بر زن را فقط نمی­توان به پیدایش مالکیت خصوصی بر ابزار تولید (به معنای متداول آن، یعنی مالکیت فردی) ربط داد. پدرسالاری در دوره­ای پیدا می شود که مالکیت وجود دارد، اما از نوع اشتراکی و قبیله­ای. به عبارتی مالکیت خصوصی به مفهوم بالا هنوز شکل نگرفته ولی در همان دوران شاهد اشکالی از تبعیض علیه زن هستیم. در عین حال باید تاکید کرد که با پیدایش مالکیت خصوصی و نهاد خانواده، ستم بر زن نهادینه تر شد، ثبات یافت و تداوم و استمرار آن تضمین گردید.

بدین ترتیب هر چند پیدایش جوامع طبقاتی نقطه عطف مهمی  در شرایط زنان ایجاد کرد، ولی تبعیض علیه زن، پیش از آن آغاز شده بود. راجع به اینکه این ستم به طور دقیق از چه زمانی شروع شده، خود مردم­شناسان نیز نظریه های مختلفی ارایه داده­اند. بیشتر آنها عقیده دارند که پیش از پیدایش مالکیت خصوصی آغاز شده است. ولی به طور دقیق معلوم نیست از کی؟ به هرروی این مساله در همین شکل کلی­ نیز دارای نکته­ای بسیار اساسی است و از اهمیت ویژه­ای برخوردار است. در عین حال باید در نظر داشت که این جوامع، هر کدام شرایط خاص خود را داشتند و نمی­توان یک مسیر مشخص و مشترک و دقیقی را برای همه­ی آنها مفروض دانست.

به روشنی پیداست که در دوره­ی گذار از جوامع اشتراکی بدوی و اولیه به جوامع طبقاتی، نابرابری­های اجتماعی که از نوع نابرابری­ها و تقسیم بندی­های طبقاتی نیستند به ظهور می­رسند. یکی از این نابرابری­های اجتماعی، تبعیض علیه زنان است. تقسیم جنسیتی کار بین زن و مرد و بر این اساس، جایگاه ویژه­ی فرودست زن در اجتماع نهادینه شده و یک سری تبعیض­ها علیه حقوق فردی زنان، در همین دوره به وجود می­آیند. این امر اتفاقا با کنترل بر جنسیت  زن شروع می­شود. به هر حال در مورد قدرت بازتولیدی زن و رابطه­ی جنسی وی، در هر دو مورد، کنترل اعمال می­گردد و تمامی اینها به پیش از تشکیل جوامع طبقاتی مربوط می شود.

اما برخی از این بحث نتیجه­ی نادرستی می­گیرند. آنها چنین نتیجه می­گیرند که گویا ستم بر زن همیشه وجود داشته است و یا اینکه  ستم بر زنان را فقط می­توان بر مبنای بیولوژیکی توضیح داد.

اما این نگرش، طرز تلقی ساده­نگری است. در واقع بحثی که درمتن عنوان شد، این نکته را نشان می­دهد که از لحاظ تاریخی، تقسیم کار و تبعیض علیه زن و کنترل بر وی، بر اساس میزان رشد نیروهای مولده آغاز شده که هنوز این مقدار از رشد ناکافی بود. ارزش افزوده­ای که برای تقسیم طبقاتی جامعه و تشکیل طبقات ناچیز بوده است. پیش از اینکه کنترل بر روی حاصل کار تولید کنندگان شروع شود و پیش از اینکه طبقه­ای که تولید نمی­کند، حاصل کار زنان و مردان تولید کننده را تصاحب کند، اشکالی از کنترل بر زنان، بر امور جنسی و زاد و ولد شکل می­گیرد و این کنترل، البته به درجه­ای از رشد نیروهای مولده بستگی داشت.

انگلس در مقدمه­ی کتاب خود تأکید می­کند که روابط اجتماعی انسان­ها، طی یک دوران طولانی­ در فرایند تاریخ، بیشتر تحت سلطه­ی روابط خویشاوندی بوده تا روابط طبقاتی. اما در درون این روابط خویشاوندی که روابط اجتماعی را سازمان می­داده، تضادهای اجتماعی به شکل تضادهای طبقاتی فرا روییدند و تکوین یافتند. با پیدایش نابرابری­های طبقاتی، نابرابری­های اجتماعی همچنان باقی ماندند واین همان دوره­ای است که به آن اشاره کردیم.

انگلس در مورد جوامع طبقاتی پیشاسرمایه­داری می­گوید: "در خانوار کمونیستی قدیمی که زوج­های متعدد و فرزندان آنها را در بر می­گرفت اداره­ی امور خانه به عهده­ی زن بود، اداره­ی امور خانه به میزان یک صنعت عمومی و اجتماعی ضروری تلقی می­شد ولی تهیه­ی غذا، وظیفه­ی مرد بود. این وضعیت با پیدایش خانوار پدرسالار و از آن هم بیشتر با پیدایش خانواده­ی تک همسری تغییر کرد. اداره­ی امور خانه خصلت عمومی خود را از دست داد و دیگر امری نبود که مربوط به جامعه باشد. امور خانگی یک خدمت خصوصی تلقی شد. زن اولین خدمتکار خانگی گشت و از شرکت در تولید اجتماعی بیرون رانده شد. تنها صنعت بزرگ نوین بود که دوباره راه تولید اجتماعی را به روی زنان و آن هم تنها برای زن پرولتر، باز کرد."

در اینجا نیز به نظر من انگلس اشتباه می­کند. دردوره­ی نظام­های طبقاتی پیشاسرمایه­داری، زن از تولید اجتماعی بیرون رانده نمی­شود. زن هرگز از تولید اجتماعی کنار گذاشته نشده است. در تمام این نظام­ها از نیروی کار زن در تولید اجتماعی به طور گسترده استفاده شده است. مساله این نیست که آیا زنان در تولید اجتماعی شرکت مستقیم داشته­اند یا نه و یا به طورمثال چقدر کار می­کرده­اند. آن بحث­هایی که عدم وجود حقوق اجتماعی زنان را به دلیل عدم شرکت آنان در تولید اجتماعی و یا به دلیل سنگینی بیشتر کار مردان توجیه می­کنند، به طور اساسی در اشتباه هستند. اگر از لحاظ تاریخی بدین پدیده نگاه کنیم، زنان همواره در خانواده و حتا بیرون از خانواده، همپای مردان و حتا گاهی بیشتر از مردان کار می­کرده­اند. برای مثال، در شمال ایران می­دانیم که زنان همیشه خیلی بیشتر از مردان کار می­کنند و نقش بیشتری در تولید داشته­اند. با این حال، زنان از حقوق خود محروم بوده­اند. پس فقط می توان نتیجه گرفت که این عامل تعیین کننده نیست. حتا هنگامی که می­گوییم زنان به کار خانگی - کار درون خانه - مشغول بودند، باید اضافه کنیم که این کار خود خصلتی تولیدی داشته است. خانوار­ها بخشی ازنیازهای مصرفی خویش را مانند خوراک، پوشاک و... در خانه تولید می­کردند. (از این نیز بگذریم که با پیدایش اقتصاد مبادله­ای حتا بخشی از این تولیدها را برای فروش روانه­ی بازار می­کردند).

در واقع جدایی کار خانگی و کار اجتماعی، در دوره­ی مناسبات سرمایه­داری آغاز می­شود. این نکته­ی مهمی است که بر موقعیت زنان در این دوره تأثیر بسیار دارد و ستم بر زن را عریان­تر می­کند. در این دوره است که حیطه­ی تولید از حیطه­ی بازتولید نیروی کار جدا می­شود. تولید از خانواده جدا شده و به واحدهای تولیدی خارج از خانه انتقال داده می­شود. با این کار یک عرصه­ی تولیدی خصوصی ایجاد می­گردد که دیگر تولیدات اجتماعی، نه از طریق آن، بلکه دقیقا خارج از آن سازمان داده می­شوند. در قرن­های 17 تا 19 میلادی  یعنی در دوره­ی خاصی از رشد سرمایه­داری، این مردان هستند که بیشتر به کارگاه های صنعتی و به طور کلی واحدهای تولیدی رانده می­شوند و دستیابی زنان به این کارگاه های تولیدی که به تدریج به خارج از خانه منتقل شده امکان پذیر نیست و کار زنان به حیطه­ی خانه و کار درون آن محدود می­گردد. در همین دوره است که گرایش جدایی حیطه­ی خانه از تولید اجتماعی آغاز می­شود.

افزون براین، نظام سرمایه­داری به خاطر در اختیار داشتن نیروی کار "آزاد" نیاز داشت که این واحدهای خانواده را که در عین حال واحدهای تولیدی نیز بودند از مالکیت وسایل تولید دور کند تا نیروی کار هر عضو خانواده بتواند به عنوان نیروی کار آزاد در بازار عرضه شود و در اختیار نظام سرمایه­داری قرار گیرد. بنا بر این نظام سرمایه­داری نیاز داشت که حیطه­ی تولید را از بازتولید نیروی کار جدا کند و بدین شکل عرصه­ی خصوصی تولید به وجود آمد - یعنی نهاد نوین خانواده - حیطه­ای که تا آن زمان نه خصوصی بود و نه جدا از تولید. جدایی این دو حیطه موجب می­شود که زنان به خاطر عملکردهای اقتصادی که توضیح خواهم داد، هر چه بیشتر به حیطه­ی خصوصی خانواده محدود شوند، اینجاست که می­توان گفت نقش خدمتکار خصوصی درون خانه برای آنها تثبیت می­شود. (بحث البته بر سر یک گرایش کلی است و گر نه هنوز اشکالی از خانواده وجود دارند که به نوعی درگیر فعالیت­های تولیدی­اند. برخی از این خانواده­ها در مناطق روستایی حتا گاهی، کالاهایی برای عرضه به بازار تولید می­کنند).

از سوی دیگر با رشد صنعت و نیاز بیشتر سرمایه­داری به نیروی کار، زنان را به بازار کار می­کشاند. برای تحقق این کار، نظام سرمایه­داری نیاز داشت که واسطه های قدرت میان خود و نیروی کار را - چه زن و چه مرد - از بین ببرد. تسلط مرد یا پدر در رأس خانواده باید از بین می­رفت و اجازه­ی کار زن باید به خودش سپرده می­شد تا اینکه می­توانست به عنوان نیروی کار "آزاد" عرضه شود (همانطور که دهقانان از سلطه­ی فئودال­ها آزاد شدند). در چنین بستر و زمینه­ای است که یک سری حقوق فردی برای زنان شناخته می­شود.

 این امر حایزاهمیت ودارای جنبه های مثبتی است. یعنی زن به عنوان یک عنصر اجتماعی، آزادی­هایی کسب می­کند و تسلط شدید پدر یا شوهر بر کل خانواده (بر حیات و کار همه­ی اعضای آن) کاهش می­یابد و یا از بین می­رود. از این نقطه نظر مساله ­ی اشتغال زن  و استقلال اقتصادی­اش گامی است در راه آزادی وی، گام مهمی در راه کسب استقلال فردی که رهایی از روابط پیشین را ممکن می­کند.

تأکید انگلس براهمیت اشتغال زنان در این زمینه­ی تاریخی است که قابل درک است. او این گرایش جدیدی را که به ظهوررسیده تحلیل کرده و در مورد مترقی بودن یا نبودن این گرایش موضع خود را اعلام می­کند. باید در نظر داشت که درهمان زمان، حتا دردرون جنبش کارگری، بسیاری علیه حق کارزنان موضع­گیری می­کردند. آنها اظهار می­کردند که جایگاه زن در خانه است و همین اتحادیه های کارگری بودند که علیه کار زنان مقاومت نشان می­دادند. بنابراین باید توجه داشت که از این جنبه، تأکید انگلس بر ضرورت کار زنان و دفاع از حق کار زنان اهمیت بسیار دارد.

با این وجود انگلس نمی­گوید که این امر خود بخود برای آزادی زن کافی است و یا اینکه این تنها شرط آزادی زن است، بلکه می­گوید:

"بدین ترتیب خصلت ویژه­ی تسلط مرد بر زن در خانواده­ی نوین و ضرورت و نیز روند ایجاد تساوی اجتماعی واقعی بین آنها فقط هنگامی مشخص می­شود که این دو از نظر قانونی به طور کامل یکسان باشند. آنگاه آشکار می­شود که نخستین شرط رهایی زن (توجه کنیم: نخستین شرط و نه تنها شرط) ورود دوباره­ی زنان به عرصه­ی صنعت عمومی است که مستلزم از بین رفتن خانواده به مثابه واحد خصوصی اقتصادی خواهد بود."

در اینجا می­بینیم که انگلس به مساله ­ی لزوم نابودی خانواده نیز اشاره می­کند. وی در ضمن در همین پاراگراف بر سر ضرورت تساوی قانونی زن و مرد بحث می­کند و این هم نکته­ی قابل توجهی است. هنگامی که با یک تحلیل مارکسیستی ریشه های ستم­کشی زن را بررسی می­کنیم و هنگامی که می­گوییم مساله ­ی رفع ستم­کشیدگی زنان فقط پس از یک انقلاب سوسیالیستی و هنگامی که همه­ی ساختار روابط اجتماعی تغییر کند، می تواند حل شود، البته نباید این نتیجه را گرفت که  بنابراین، ما هم اینک مبارزه­ نکنیم و باید تا آن هنگام به انتظار بنشینیم! خیر! ما از همین امروزنیز باید از هر تساوی صوری و حقوقی قابل طرح دفاع کنیم و برایش بجنگیم. البته در تمام بحث تلاش شده است تا نشان داده شود که مساله دراینجا پایان نمی­پذیرد و با تساوی­های صوری نیز حل نخواهد شد. نابرابری اجتماعی برای زنان ریشه های عمیق­تر، پایدارتر و نهادینه­تری در نظام طبقاتی موجود دارد. بدین سان، مارکسیسم نسبت به تساوی حقوقی و مبارزه برای آن، بی تفاوت نیست.

افزون براین، انگلس در ورق­های دیگری از کتاب خود به نکات اساسی دیگری نیز می­پردازد که دراین دوران عمده شده­اند. مثلا مساله ­ی کار خانگی و پرورش اجتماعی کودکان و آزادی جنسی زن. وی صنعتی کردن کار خانگی و مساله ­ی آزادی جنسی زن را به عنوان پایه های لازم برای آزادی زن می­نگرد و در کنار مساله ­ی اشتغال، استقلال اقتصادی زن و ورود زنان به تولید، بر این مسایل نیز تأکید می­کند. باید در نظر داشت که یک جانبه­نگری که به انگلس  نسبت داده­اند به هیچ وجه درست نیست:

"بدین ترتیب موقعیت مردان دستخوش دگرگونی های اساسی خواهد بود. اما موقعیت زنان نیز تغییرات مهمی پدید خواهد آمد. وسایل تولید به مالکیت عمومی در خواهد آمد. خانواده­ی تک همسری دیگر واحد اقتصادی جامعه نخواهد بود. اقتصاد خصوصی خانگی به یک صنعت اجتماعی تبدیل خواهد شد. نگهداری و آموزش کودکان جزیی از خدمات اجتماعی خواهد شد. جامعه ازهمه­ی کودکان، چه مشروع و چه نامشروع به طور یکسان مراقبت خواهد کرد، نگرانی از "عواقب کار" که امروزه مهم ترین دلیل اجتماعی - چه اخلاقی و چه اقتصادی - باز دارنده­ی دختران از آمیزش با کسی است که دوستش دارند، از میان خواهد رفت. آیا همین بخودی خود برای استقرار مبانی گسترش تدریجی آزادی هرچه بیشتر در روابط جنسی و برای تغییر افکار خشک عمومی در مورد مقوله­ی شرف بکارت و بی حرمتی زنان کافی نخواهد بود؟"

پیش بینی مارکس و انگلس در مورد سرعت ورود زنان به حیطه­ی تولید، پرولتریزه شدن سریع آنان و زوال خانواده در طبقه­ی کارگر، تحقق پیدا نکرد. آنها هم در مورد آهنگ روند این گرایش و هم در مورد علل آن اشتباه کردند. می­بینیم که خانواده، حتا در طبقه­ی کارگر هم توانست به حیات خود ادامه دهد. ولی با این وجود، در آن دوره­ی خاص، چنین گرایشی به شدت وجود داشت. زنان به طور گسترده وارد بازار کار می­شدند و همانطور که انگلس در کتاب­های دیگرش نیز اشاره کرده است، در طبقه­ی کارگر انگلیس خانواده های بسیاری وجود داشتند که زنان به کار بیرون از خانه اشتغال داشتند و مردها بچه بغل به جاروکشی مشغول بودند. هم اکنون شاید کمتر کسی بداند که سرمایه­داری در آن دوره حتا تسهیلاتی عمومی برای نگهداری کودکان ایجاد کرده بود. با این حال مارکس و انگلس در ارزیابی از قدرت سرمایه­داری در کاهش سرعت پیشرفت و توسعه­ی تضادهای ذاتی آن اشتباه کردند.

گرایش به­کارگرفتن هر چه بیشتر زنان در صنعت و پرولتریزه کردن سریع­تر آنان نسبت به مردان - به دلیل امکان خرید ارزان­تر نیروی کارشان علیرغم ارزش بیشتر آن از نیروی کار مرد - گرایش مختصی بود که مورد علاقه­ی سرمایه­داران منفرد قرار داشت. اما برخلاف این گرایش و بنا به منطق اقتصاد کالایی، نیروی کار زنان در نظام سرمایه­داری هیچگاه نمی­تواند جانشین نیروی کار مردان گردد، چرا که هزینه­ی بازتولید نیروی کار زنان در مجموع بیشتر از هزینه­ی مشابه برای مردان است. نیروی کار زنان، برای طبقه­ی سرمایه­دار، گران­تر تمام می­شود. بدین سان به جز در بعضی بخش­های غیرتخصصی و غیرماهر، در کل، به نفع نظام سرمایه­داری است که از نیروی کار مردان استفاده کند.

به علاوه برای یک سرمایه دار منفرد مهم نیست که بر سر خانواده­ی زن کارگری که به کار می­گیرد چه می­آید؛ آیا آن خانواده از هم می­پاشد یا نه؟ سرمایه­دار منفرد تنها به فکر استفاده از نیروی کار ارزان­تری است که به عنوان کالای ارزان­تر در بازار کار عرضه  می­شود. اما برای دولت سرمایه­داری مهم است که بر سر طبقه­ی کارگر، خانواده­ی وی و بازتولیدشان چه می­آید. برای یک سرمایه­دار منفرد در طی روند رقابت، مسایلی مطرح است که در دراز مدت می­تواند به زیان کل طبقه­ی سرمایه­دار تمام شود. دولت مدرن سرمایه­داری بر همین اساس است که اصولا وجود دارد. وظیفه­ی اصلی این دولت حفاظت از منافع تاریخی و دراز مدت طبقه­ی سرمایه­دار است. حفاظت از کل مناسبات سرمایه­داری وظیفه­ی دولت است و اگر در مواردی سرمایه­داران منفرد این مناسبات را مختل کنند و بازتولید طبقه­ی کارگر را در درازمدت به خطر اندازند، به آنها نیز حمله­ور خواهد شد. به طور مثال، هنگامی­ که برخی از سرمایه­داران منفرد در کار کشیدن از کارگران حد و مرزی نمی­شناختند، طوری که عمر متوسط کارگران حتا به 30 سال هم نمی­رسید، دولت سرمایه­داری مجبور به دخالت شد و قوانینی برای جلوگیری از این استثمار جنون­آمیز و ضمانت بازتولید نیروی کارتصویب کرد. این موضوع، یعنی دخالت دولت در جهت دفاع از منافع درازمدت طبقه­ی سرمایه­دار، برای جلوگیری از تمایلات منافع طلبی بیشتر اما کوته­بینانه­ی سرمایه­داران منفرد، آن هم با اجرای برخی اصلاحات، که در تحلیل­های انگلس دیده نمی­شود.

دولت سرمایه­داری به مثابه نماینده­ی منافع درازمدت و تاریخی طبقه­ی سرمایه­دار عمل می­کند. این دولت در طول حیات خویش، دخالت­های مستقیم و آشکاری برای حفظ نهاد خانواده کرده است تا مدل خانواده­ی هسته­ای در طبقه­ی کارگر تداوم یابد؛ اقدام­هایی از قبیل ساختن خانه های مناسب برای اسکان خانواده­ی "هسته"ای به جای ایجاد مناطق و محله های کارگری که در کنار کارخانه­ها ساخته می­شد.

سرمایه­داری به دو دلیل مهم نیاز دارد که نهاد  خانواده را حفظ کند:

 1- عملکردهای اقتصادی خانواده­ی جدید.

 2- عملکردهای ایدئولوژیک خانواده.

اگر پایه­ی عملکردهای اقتصادی خانواده را فقط در ارث ببینیم، آنگاه نخواهیم توانست دلیل بقای خانواده را توضیح دهیم. در گذشته شاید این امر مهمی بود اما امروزه دیگر آنچنان محوری نیست. انتقال و انباشت سرمایه در درون طبقه­ی سرمایه­دار امروزه نه فقط توسط ارث و میراث بلکه از طریق مکانیزم­های پیچیده­تری انجام می­گیرد. این مساله هم که اصولا در مورد خانواده­ی کارگر مطرح  نیست؛ چرا که وی چیزی ندارد که به ارث بگذارد. بنابراین اگر تنها از این جنبه به مساله بپردازیم، می­توانیم به این نتیجه برسیم که خانواده به سرعت در حال زوال و از بین رفتن است. ولی همان­طور که شاهد هستیم این امر واقعیت ندارد.

خانواده­ی نوین یک سری عملکردهای اقتصادی مهمی پیدا کرده است که تازگی دارند و ضرورت حفظ خانواده برای سرمایه­داری را توضیح می­دهند.

اما این عملکردهای اقتصادی چیستند؟

مهمترین آن بازتولید نیروی کار است که از طریق واحد خانواده انجام می­گیرد. این بازتولید به شکل رایگان، خصوصی و بی آنکه سرمایه­دار مبلغی بابت آن بپردازد انجام می­گیرد. از این طریق بخشی از ارزش اضافی کل جامعه که می­بایست به امر تضمین بازتولید طبقه­ی کارگر اختصاص بیابد را به جیب سرمایه­داران می­ریزد. البته این زنان هستند که بار این کار را به دوش می­کشند و از این طریق نرخ ارزش اضافی را به طور غیرمستقیم بالا می­برند. باز تولید روزانه­ی نیروی کار (چه مرد و چه زن)، در خانه نیز مستلزم ارایه­ی خدمات است. حتا کالاهای ایجاد شده توسط طبقه­ی کارگر - که سرمایه­داری تنها آن را مبنای محاسبه­ی نرخ بازتولید کارگر قرار می­دهد - نیز برای اینکه آماده­ی مصرف شوند، هنوز احتیاج به کار خانگی دارند. اگر فقط از جنبه­ی خدماتی هم بنگریم این کارها برای بازتولید نیروی کارلازم است. اما هرگز این گونه کارها در جامعه­ی سرمایه­داری در محاسبات وارد نمی­شوند و بنابراین فاقد ارزش­اند. بدین سان، بازتولید نسل جدید کارگر (استمرار طبقه) یعنی آن چیزی که به وظیفه­ی مادری موسوم شده به عهده­ی زنان است. این کار بی جیره و مواجب، بیگاری زنان است که نسل آتی طبقه­ی کارگر را برای نظام سرمایه­داری تولید می­کند و پرورش می­دهد.

برای نشان دادن اهمیت کار خانگی و فقط از این جهت که وقتی را که زنان صرف کار در خانه و بچه­داری می کنند، نشان دهم، به  آماری در این مورد که مربوط به کشور بلژیک به عنوان یک کشور پیشرفته، اشاره می­کنم:

زنان شاغل بدون فرزند دستکم 3 ساعت در روز، در خانه کار می­کنند (21 ساعت در هفته).

زنان غیر شاغل، حدود 7 ساعت در روز، در خانه کار می­کنند ( 49 ساعت در هفته).

زنان شاغل دارای یک فرزند، حدود 5/4 ساعت در روز، در خانه کار می­کنند ( 31 ساعت در هفته).

زنان غیرشاغل دارای یک فرزند، حدود 8 ساعت در روز، در خانه کار می­کنند ( 56 ساعت در هفته)..

آمارها نشان می­دهند که زنان گاهی تا 10 ساعت در روز در خانه کار می­کنند. بدیهی است که این کار، رایگان انجام می­شود و با اینکه کاری ضروری است مزدی به ازایش پرداخت نمی­شود. بدین ترتیب بخش مهمی از بازتولید طبقه­ی کارگر، مجانی برای طبقه­ی سرمایه­دار انجام می­گیرد. به این شکل، سرمایه­دار نیروی کار را می­تواند ارزان­تر بخرد و با به کارگیری آن سود بیشتری نصیب خود سازد.

عملکرد دیگر خانواده این است که نیروی کار زنان - که جمعیت عظیمی را تشکیل می­دهند – به عنوان نیروی کار ذخیره، در این نهاد محفوظ باقی می­ماند. این نیروی کار در  نهاد خانواده  پنهان است. در آمارها مقوله­ی زن خانه دار از آمار بیکاری به کلی جداست. گویا اصلا قرار نیست که زنان به بازار نیروی کار وارد شوند. زن خانه­دار عنصری از جمعیت غیرفعال محسوب می­شود و تازه همین کارِ خانه­داری او نیز اصلا به حساب نمی­آید. در این آمارها، زنان خانه­دار نه تنها کارشان، بلکه حتا حق کارشان  را نیز به حساب نمی­آورند؛ زنان به سادگی "خانه دار" هستند و به کار طبیعی خودشان مشغول­اند. به این ترتیب سرمایه­داری بخش عظیمی از جمعیت را که نتوانسته است جلب تولید اجتماعی بکند، از محاسبات خود پنهان می­سازد. جمعیت بیکاری که در خانه های جدا ازهم حبس شده­اند و نمی­توانند مقاومت اجتماعی موثری در مقابل سرمایه­داری انجام دهند. ایدئولوژی طبقات حاکم هم این را همواره توجیه کرده است: "همسری و مادری وظیفه ی طبیعی زن است". بدین خاطر است که در دوران­ بحران­های سرمایه­داری این تبلیغات شدت بیشتری می­یابند.

نهاد خانواده برای طبقه­ی سرمایه­دار حربه­ی بسیار کارآیی است که از آن علیه مبارزات کارگری بهره ببرد. طبقه­ی کارگر، در خارج از محل کار خود از طریق واحد خانواده در انزوا به سر برده و به عنوان یک نیروی اجتماعی همبسته عمل نمی­کند. در هنگام اعتراض­های کارگری تبلیغات دستگاه های متعدد نظام سرمایه­داری با پیش کشیدن تقدم منافع هر خانواده در مقابل سایر خانواده­ها (داشتن مسئولیت در برابر خانواده­ی خود)، اتحاد طبقه­ی کارگر را در مقابل سرکوب سرمایه­داری، تضعیف می­کنند. باید در نظر داشت که نهاد خانواده یک حیطه­ی محافظه­کارانه است. کارگری که مسئولیت اداره­ی معاش یک خانواده را بر عهده دارد نمی­تواند اعتصابش را برای مدت زیادی ادامه دهد. در بیشتر اوقات، این زنان کارگران هستند که همسران­شان را تحت فشار می­گذارند که به اعتصاب پایان دهند. خوشبختانه در سال­های اخیر خلاف این امر هم دیده شده است و زنان کارگران به جای تحت فشارگذاشتن کارگران برای خاتمه­دادن به اعتصاب، پیکت­های همبستگی با اعتصاب بر پا کرده­اند. ولی درتاریخ جنبش کارگری در بسیاری مواقع نهاد خانواده نقش مهمی در اعتصاب شکنی بازی کرده است.

افزون براین، در نهاد خانواده است که تبعیض­های اجتماعی و اختلاف طبقاتی و پذیرش کل نظام به مثابه امری طبیعی و ابدی آموزش داده می­شود. در خانواده است که اطاعت محض و سلطه پذیری در ذهن کودکان جای می­گیرد و نهادینه می­شود. در چارچوب خانواده است که آموزش نقش­های اجتماعی "زنانه" و "مردانه" کودکان آغاز می­گردد.

به رغم اینکه حفظ نهاد خانواده در نهایت به نفع طبقه­ی حاکم (سرمایه­داران) است، اما طبقه­ی کارگری که در جامعه­ی طبقاتی از خود بیگانه شده است نیز حفظ این نهاد را در جهت منافع خود می­بیند. چرا که کارگران در مقابل دنیای غریبه و بی­رحم بیرونی خارج از خانه، احساس می­کنند که دستکم دارای یک حیطه­ی خصوصی­اند که در درون آن یک سری روابط انسانی نیم بند هنوز موجود است. کارگران براین باورند که دیگر در این حیطه­ی خصوصی زندگی­شان تحت تسلط کارفرما قرار ندارند. آنها احساس می­کنند که حیطه­ای برای زندگی خود دارند. به هر حال جوانبی از این مساله، دارای واقعیت است؛ خانواده نهادی است که طبقه­ی حاکم بر همه­ی امور آن کنترل ندارد. در نهاد خانواده است که طبقه­ی کارگر، در پی امنیت سلب شده­ی اجتماعی­ خویش است. اما این از یک سو به قیمت ستم بر زنان تمام شده و از سوی دیگر به لحاظ تاریخی و در درازمدت به ضرر کل طبقه­ی کارگر تمام می­شود. در ضمن، باید تاکید کرد که نهاد خانواده تا چه حد می­تواند محلی برای امنیت فردی و اجتماعی و یا ارضای احساسات وعواطف انسانی باشد و یا اینکه این نهاد تا چه حد می­تواند از خود بیگانگی کارگران را تسکین دهد، هنوز جای بحث زیاد دارد. (چرا که از خود بیگانگی در نهایت جز از طریق کنترل واقعی، دموکراتیک و از پایین، کلیه­ی تولیدکنندگان برتمام امور اقتصادی، سیاسی، فرهنگی و اجتماعی از بین نخواهد رفت).  در مجموع خانواده نهادی است ارتجاعی و سدی است در راه ارتقای مبارزات، آگاهی و وحدت طبقه­ی کارگر.

انگلس معتقد است که در طبقه ی کارگر عشق جنسی حکم­فرماست و در مقابل، در طبقه­ی سرمایه­دار، ارث و مالکیت مانع این امر است. انگلس نوشته است که در طبقه­ی کارگر مساله ­ی ارث وجود ندارد، پس بنابراین زن و مرد، آزادانه و در خارج از محاسبات مادی و بر اساس عشق یکدیگر را انتخاب و با هم زندگی می­کنند. باید اشاره کرد که چون مساله ارث در رابطه­ی زن و مرد کارگر وجود ندارد پس بنابراین رابطه­ی آنها ایده­آل و سرشار از عشق است. شاید در مواردی این امر درست باشد، اما به طور کلی این نظریه را نمی­توان پذیرفت. از بسیاری لحاظ،، زنان هر چه به طبقات پایین­تری تعلق داشته باشند، مورد ستم شدیدتری نیز قرار می­گیرند. ستم جنسی موجود در روابط اجتماعی، فقط بر سر رابطه­ی فردی بین زن ومرد نیست. ستم بر زن را باید در مجموعه­­ای فراتر از این رابطه در نظر گرفت. در نتیجه انگلس در روابط اجتماعی تا حدی این روابط را ایده آلیزه می­کند. 

زنان طبقه­ی کارگر هم از لحاظ میزان دستمزدها، بیشتر از زنان متعلق به طبقات دیگر تحت تأثیر این تبعیض قرار دارند، و هم از لحاظ کار خانگی. زنان طبقات پایین به بسیاری از امکاناتی که زنان طبقات مرفه با پول بیشتر می­توانند تهیه کنند، دسترسی ندارند. مثلا گرفتن خدمتکار برای نظافت، آشپزی و استخدام پرستار برای نگهداری از بچه و یا مهد کودک­ها و سایر تسهیلاتی که امروزه با پول می توان تهیه کرد. اما کارهای خانگی، بچه­داری و... نیز از جمله وظایف زنان کارگر به شمار می­آید.

افزون براین، باید به یاد داشت که پوسیده­ترین سنت­ها وعقب­مانده­ترین عقاید بورژوایی نسبت به طبیعی و عقلانی جلوه­دادن موقعیت فرودست زنان در جامعه ( حتا توجیه خشونت جسمی و سرکوب روحی - روانی زنان) در میان طبقات محروم جامعه  جا افتاده­اند. به ویژه که این سنت­های پوسیده و باورهای ارتجاعی در مورد زنانی که از همسران خود جدا گشته و یا با درگذشت شوهر بیوه  شده­اند، و امکان تامین زندگی­ خویش را ندارند با بی­رحمی بیشتری عمل می­کنند.

در مورد روابط اجتماعی میان زن و مرد، انگلس به اشتباه آنرا ایده آلیزه می کند: "...عشق جنسی میان زن وشوهر فقط در میان طبقات ستم­کش، یعنی امروزه در میان پرولتاریا، یک قاعده می­تواند باشد و هست،... در اینجا تمام پایه های تک همسری کلاسیک از میان رفته­اند. در اینجا هیچگونه مالکیتی که تک همسری و تسلط مرد برای تضمین و توارث آن به وجود آمده بود، وجود ندارد. بنابراین در اینجا ابدا انگیزه­ای برای اعمال تسلط مرد وجود ندارد... در اینجا عوامل تعیین کننده، مناسبات شخصی و اجتماعی کاملا متفاوتی هستند. به علاوه از آنجا که صنایع بزرگ، زن را از خانه به بازار کار و کارخانه منتقل کرده و او را بسی اوقات نان آور خانواده کرده است، آخرین بقایای تسلط مرد در خانه­ی پرولتری پایه های خود را از دست داده است..."

توجه کنیم که در درون  خود طبقه­ی کارگر هم مساله ­ی زن و مرد مطرح است. چه در خانه و چه در محل کار، زنان و مردان کارگر از موقعیت­های متفاوتی برخوردارند.  در محل کار، میان زن و مرد پرولتر شکاف و رقابت وجود دارد. رقابتی که متعلق به طبقه­ی کارگر نیست، به منافع آن ضربه می­زند، اما در حیطه­ی روابط سرمایه­داری و در بازار نیروی کار موجود است. در قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم اتحادیه های کارگری حتا موانعی در کار زنان و کسب مهارت آنان در بعضی از بخش­های تولیدی و صنعتی ایجاد می­کردند. این برخوردهای نادرست در تشکل­های کارگری موجب تسلط کارگران مرد بر روی مهارت­های فنی و شغلی، جهت­گیری و کانالیزه شدن زنان به مشاغل خاصی که نیازمند مهارت چندانی نبود، شدند. گر چه این تنها عامل تعیین کننده نبوده است، اما اتحادیه­ها در مورد خواسته های ویژه­ی زنان کارگر کمتر توجه نشان داده­اند.

برای خواسته هایی می­توان مبارزه کرد که پاسخگوی منافع تمام طبقه است. در حالیکه از نقطه نظر زنان، شاید، مبارزه در راه کاهش ساعت کار روزانه به جای هفتگی مفیدتر بوده و امکان کار آنان را افزایش می­دهد. تأکید بر خواسته های ویژه­ی زنان کارگر بسیار مهم بوده و اثر مبارزاتی مشخص دارد. طبقه­ی کارگر باید متقاعد گردد که مبارزه  در راه خواسته­ها و حقوق ویژه­ی بخشی از طبقه است که به زیان کل طبقه تمام خواهد شد.  تنها با دفاع قاطع کل طبقه از حقوق همه­ی بخش­هاست که می­توان اتحاد طبقه را استحکام بخشید. در غیر این صورت، سرمایه­داری با دامن زدن به این اختلاف­ها بر اختلاف طبقاتی میان خود و کارگران سرپوش می­گذارد و از امتیازهای جزیی که به بخشی از طبقه در مقابل بخش دیگر می­دهد، به عنوان ابزاری سیاسی - ایدئولوژیک علیه اتحاد کل طبقه­ی کارگر بهره می­برد.

در پایان، اشاره به یک نکته­ی دیگر نیز ضروری است و آن اینکه بسیاری از ایرادهایی که به انگلس وارد می­شود، گاه هیچ ربطی به وی ندارد. این انتقادات فقط بر اساس عملکرد برخی از سازمان­ها و احزابی صورت می­گیرد که سال­ها به عنوان "کمونیست" و "مارکسیست " خود را جا زده­اند. بسیاری از زنان، عملکرد نادرست این سازمان­ها را که سازشکارانه و رفرمیستی است و مساله ­ی زن را "فرعی" تلقی می­کنند و یا به نوعی این ستم را (دستکم بخشی از ستم را) توجیه می­کنند، به حساب مارکسیسم می­گذارند. گفتنی است که این یک ساده­نگری محض است. یکسان دانستن این برنامه­ها و عملکردها با مارکسیسم، ساده­کردن  کار خود است!  

مثلا کجا دیده شده که مارکس و انگلس راجع به تقدیس وظیفه­ی مادری، قلم­فرسایی کرده باشند؟

آنها هیچگاه از وظیفه­ی مادری به عنوان یک وظیفه­ی "مقدس" و "طبیعی" برای زنان دفاع نکرده­اند. بلکه همواره آن را به عنوان باری که به دوش زنان است و طبقه­ی حاکم آن را تحمیل کرده و از آن سود می­برد، دانسته و به افشای آن پرداختند.  در حالیکه بسیاری از احزاب کمونیست، هنوز که هنوز است هویت زن را فقط با معیار مادر و همسر خوب بودن می­سنجند و بر "وظیفه ی" مادری زنان تاکید می­ورزند!

از مساله ­ی جنسی که بگذریم، مساله ­ی ستم بر جنسیت زن اصلا مطرح نمی­شود. در سال 1951، در کشور فرانسه، وقتی کتاب سیمون دوبوار انتشار یافت، او به این مسایل نیز اشاره کرد. حزب کمونیست فرانسه اعلام کرد که "زنان کارگر با خواندن این کتاب از خنده روده بر شدند!". چند سال بعد، اما همان زنان کارگر مسایلی را که جنبش زنان طرح کرده بود، در اعتصاب­های کارگری خویش، طرح کردند. زنان کاگر مساله ­ی کار خانگی و مساله ­ی سقط جنین که وجه مهمی از آن به آزادی جنسی زن مربوط می­شود را طرح کردند. زنان طبقه­ی کارگر در LIP، که علیه بیکاری و برای دفاع از حق کارشان دست به اعتصاب و اشغال کارخانه­ها زدند، در طی همان مبارزه به این نتیجه رسیدند که به عنوان زن نیز یک سری خواسته های ویژه و مسایل خاص دارند که اگر حل نشوند حتا جلوی مبارزه را هم خواهند گرفت. در فرانسه، هنگامی که جنبش زنان در دفاع از حق سقط جنین  به راه افتاد، حزب کمونیست هنوز در پارلمان بر سر این بحث می­کرد که آیا بدون قید و شرط این مساله پذیرفته شود یا نه؟ و پیشنهاد می­داد که کمیسیون­هایی تشکیل شود که با زنانی که می­خواهند سقط جنین کنند صحبت کنند!؟ برخی این عملکردها را می­بینند و به حساب مارکسیسم می­گذارند و واضح است که اعتبار مارکسیسم بر سر مساله ­ی زن به خاطر این عملکردها، از جانب عده­ای، زیر سوال رفته است. اما این دو موضوع ربطی به یکدیگر ندارند. تا همینجا هم که بررسی کردیم، دیدیم، صد سال پیش انگلس سخنانی گفته است که اینان حتا امروزه از بیان آن وحشت دارند. انگلس معتقد است که زن باید حق داشته باشد که آزادانه در مورد مناسبات جنسی خود تصمیم بگیرد. امروزه، سال ها پس از انگلس، توسط تکنیک و روش­های جدید، امکانات عظیمی در راه تحقق این هدف ایجاد شده است.

امروزه روز سال­ها پس از انگلس، اما احزاب کمونیست در این مورد هنوز تردید دارند و نشان داده­اند که از توده­ی زنان عقب­ترند!

راجع به وظیفه­ی مادری و کدبانوگری نیز وضع از همین قرار است. در ایران نمونه­ی برخورد نشریه6هایی همچون جهان زنان وابسته به حزب توده را دیده­ایم. در سایر کشورها نیز اینگونه است. نشریه­ی " آنتوانت " وابسته به CGT (سندیکای وابسته به حزب کمونیست فرانسه) به زنان آشپزی می­آموزد و در دوره­ای که مبارزات پیرامون حق سقط جنین در جریان بود، صفحات این نشریه پیش از پرداختن به این مبارزات به مُد و آشپزی می­پرداخت. این احزاب و گرایش­ها نیز، همین وظایف را برای زنان قایل هستند. زن را به عنوان مادر و خانه­دار تعریف می­کنند. در کشورهای "سوسیالیستی "، "مادر نمونه­ی سوسیالیست" جایزه می­گیرد! در آمریکا همین احزاب به دفاع از "خانواده­ی مترقی و ضد جنگ" پرداخته­اند! در حالیکه مارکس و انگلس به صراحت ماهیت ارتجاعی خانواده را افشا کرده­اند. انگلس می­گوید: "خانواده­ی تک همسری مدرن بر اساس بردگی خانگی پنهان یا آشکار زن بنا شده است". وی تمام جوانب ستم بر زن (مادری، کدبانوگری، مساله ­ی جنسی و اشتغال) را مطرح کرده است.

اشتباه دیگر، دمکراتیک تلقی کردن مساله ­ی زن و جنبش زنان است. برخی از فعالان جنبش رهایی زن به درستی بر آن انگشت گذاشته­اند. اغلب سازمان­های به اصطلاح مارکسیست، مساله ­ی زن را فقط مساله­ای دمکراتیک می­دانند (البته با چاشنی مبارزه­ی فرهنگی). اما مساله ­ی تکالیف و حقوق دمکراتیک، تعریف دارد. یعنی مساله­ای که در چارچوب جامعه و روابط سرمایه­داری قابل حل است. یعنی یک سری حقوق برابر! البته واضح است که جنبه های دمکراتیک مساله ­ی زن و جنبش زنان اهمیت دارند و باید برایش مبارزه کرد، اما، مساله ­ی ستم­کشیدگی زنان تنها به کمبود حقوق دمکراتیک خلاصه نمی­شود.  چگونه می­توان ادعا کرد که مساله ­ی زن مساله­ای است دموکراتیک، اما زنان سوسیالیست در تبلیغ­هایشان بگویند که مساله ­ی زن در چارچوب روابط سرمایه­داری قابل حل نیست؟ آنچه در جامعه­ی سرمایه­داری قابل حل نیست دقیقا به آن بخش از مساله ­ی ستم­کشیدگی زن مربوط می­شود که دمکراتیک نیستند، و فراتر می­روند و به اساس عملکرد نظام طبقاتی سرمایه­داری مربوط می­شوند و آن نظام را به زیر سوال می­برند. برای همین است که حل مساله ­ی زنان مستلزم آن است که دستکم این نظام طبقاتی در هم شکسته شود.

***

اکنون بپردازیم به آنچه که در بحث انگلس اساسی است و هنوز قابل دفاع بوده و معتبر است و بر اساس آن می­توان مسایل را توضیح و برخی نکات برجسته را تکامل داد.

همانطور که انگلس، در مقدمه­ی کتاب خویش بیان می­کند، تازه در سال­های 1860 است که بررسی جدی تحولات تاریخی در ساختار خانواده آغاز می­گردد. تا آن زمان اینگونه تلقی می­شد که خانواده، ساختاری ابدی است. دو مفهوم ستم­کشیدگی زن و خانواده از نکات مهمی هستند که انگلس به تفصیل در باره­ی آنها می­نویسد و توضیح می­دهد که مفاهیم تاریخی هستند و همیشه بدین شکل نبوده و همواره دستخوش تحول گشته­اند. ستم بر زن همیشه وجود نداشته و می­تواند از بین برود و این به میزان رشد نیروهای مولده و روابط اجتماعی منطبق با آن بستگی دارد. این نکته به خصوص در راه مبارزه برای رهایی زن نکته­ای اساسی است. اگر این را متوجه نشویم اصولا چشم انداز آزادی و رهایی زن را از دست می­دهیم. اگر فکر کنیم که اساس ستم­کشیدگی زن، بر مبنای ماتریالیستی - تاریخی قابل توضیح نیست، بلکه بخواهیم آن را بر مبنای بیولوژیک و یا ایدئولوژیک توضیح دهیم، به ناچار به این نتیجه می­رسیم که یا این امر همیشه وجود داشته و همیشه هم باقی خواهد ماند و یا اینکه تنها و تنها با مبارزه­ی فرهنگی از بین خواهد رفت، حال چگونه و در چه جامعه­ای کسی نمی­داند!

انگلس در نوشته­ی خود، نه تنها این پدیده را توضیح می­دهد بلکه وی کمک مهمی به مبارزه­ی ما می­کند. می­دانیم این ستم همیشه وجود نداشته، می­دانیم که در دوره­ای خاص به وجود آمده و می­دانیم دچار تغییر شده و می­دانیم می­تواند از بین برود. پس باید در پی راه حل باشیم. این به چشم انداز ما برای حل این مساله، پایه و اساسی واقعی می­دهد. خلاصه کنیم : جوهر تحلیل انگلس از مساله ­ی ستم­کشیدگی زنان تأکید او بر تاریخی  بودن این مقوله است.

افزون براین، او این مساله را در ماورای نظام طبقاتی و مناسبات طبقاتی حاصل از آن نمی­بیند.

به رغم اینکه این ستم بر جنس زن اعمال می­شود، در جامعه­ی امروزی، اما اینکه زن در چه طبقه­ای قرار داشته باشد نیز از لحاظ شکل این ستم و میزان آن نیز مهم است. بنا براین اینگونه نیست که همه­ی زنان در مقابل همه­ی مردان در جامعه­ی امروز منافع یکسان و مشترکی دارند. خیر، تقسیم طبقاتی، زنان را هم بخش بخش می­کند. به ویژه هنگام تشدید تضادهای طبقاتی، زنان نیز مواضع متفاوتی می­گیرند. به جز آن، در بسیاری مواقع زنان وابسته به طبقات گوناگون حتا خواسته های متفاوتی دارند. به عبارت دیگر، علیرغم اینکه بر همه­ی زنان به عنوان زن ستم روا می­گردد، اما این ستم خارج از نظام طبقاتی صورت نمی گیرد و در نتیجه زنان نیز تحت تاثیر مبارزه­ی طبقاتی به صفوف متخاصم تقسیم می­شوند.

نکته­ی اساسی دیگر اینکه سرمایه­داری، پایه های مادی رهایی زن را فراهم کرده است. البته انگلس آنقدرها به ویژگی مساله ­ی زن در جامعه­ی سرمایه­داری نمی­پردازد. باید دورانی که انگلس در آن می­زیست را در نظر گرفت.  دوره­ای که سرمایه­داری در حال رشد است و فقط گرایش­هایی از مکانیسم عملکرد کل نظام سرمایه­داری دیده می­شوند. البته وی به تحلیل این گرایش کلی می­پردازد و معتقد است که سرمایه­داری از لحاظ تاریخی پایه های عینی  رهایی زن را فراهم می­کند. این بحث امروزه بیش از همیشه صحت خود را اثبات کرده است. اما این بدان معنا نیست که مساله ­ی زنان در سرمایه­داری حل می­شود. خیر، خود روابط سرمایه داری مانع تحقق این امر است. تضاد این نکته هم در همین است. به طور مثال می­بینیم که جنبش­های زنان در دهه­ی 60 در آمریکا و اروپا مسایلی را طرح کردند که برای پاسخگویی آن باید نظام سرمایه­داری سرنگون می­شد.

یک مساله ­ی اجتماعی، پیش از آنکه به طور عینی قابل حل باشد، خود بخود به شکل اجتماعی طرح نمی­گردد. البته این بدان مفهوم نیست که درون جنبش، همه­ی زنان به راه حل آن آگاهند. ولی این چشم انداز از این روی به طور عمومی ایجاد گشته که می­توان مشاهده کرد که مثلا کار درخانه می­تواند از بین برود و به صنعت عمومی تبدیل شود و یا آزادی جنسی زن می­تواند به دست آید و برابری نقش زن و مرد در تولید می­تواند حاصل شود و جامعه می­تواند مسئولیت پرورش کودکان را به عهده گیرد. طرح این خواسته­ها به وضوح نشانگر امکان عینی حل آنهاست و زنان نیز علیرغم آگاهی یا عدم اگاهی، آن را حس  کرده­اند. اما وقتی می­گوییم شرایط عینی برای حل مساله ­ی زنان وجود دارد منظورمان چیست؟

نخست اینکه از لحاظ تقسیم کار، تبعیض میان زن ومرد در عرصه­ی تولید می­تواند از بین برود. زیرا صنعت به چنان درجه­ای از رشد رسیده و نیروهای مولده (حتا تحت نظام موجود) به چنان سطحی از بارآوری  و بازدهی رسیده­اند که کارکردن و شرکت داشتن در تولید اجتماعی، جنسیت نمی­شناسد. امکان دستیابی به نقش برابر در کار وجود دارد و دقیقا به همین دلیل است که این سوال برای زنان طرح می­شود که پس چرا این برابری میان زن و مرد وجود ندارد؟

به علاوه ورود زنان به اشتغال، پایه­ی استقلال مالی آنان از مردان را فراهم کرده است، به این مفهوم که به عنوان یک "فرد آزاد" و غیر وابسته به مرد، می­توانند در تولید نقش داشته باشند.

دوم اینکه صنعت، وارد کار خانگی نیز شده است. این هم باز نشان می­دهد که پایه های عینی رفع ستم وجود دارد. کارخانگی حتا همین امروزه نیز گاهی از خانه جدا شده و به صنعت اجتماعی محول گشته است. تمام این غذاهای آماده بخشی از آن هستند و نه فقط تولید برای نیاز و مصرف خانواده، بلکه بخشی از خدمات نیز ( لباسشویی­ها و...) بیرون از خانه انجام می­گیرند و به صنعت عمومی کشیده شده­اند و کارگرها به صورت اجتماعی آن را انجام می­دهند. اما، این خدمات، در نظام سرمایه­داری وجود دارند و خصلت کالایی یافته­اند و آن را حفظ کرده­اند. یعنی باید آنها را خرید. همین امر موجب می­شود که این خدمات از دسترس جمعیت کثیری از زنان خارج بوده و آنقدرها تعمیم پیدا نکنند. این به مفهوم آن نوع اجتماعی شدن که ما خواستار آن هستیم، نیست. بلکه بخشی از کار خانگی، به خصوص بخشی از تولیدات آن، به مفهوم سرمایه­داری آن کم کم اجتماعی شده است.و به همین روی کار خانگی زنان هر چه بیشتر خصلت خدماتی محض پیدا کرده است. بنا براین امکان صنعتی شدن کامل کار خانگی هم موجود است. یعنی امکان اینکه یک سری کارهای خانگی که در حیطه­ی خصوصی انجام می­گیرند و تنها زنان مسئول آنند، به خارج از خانه منتقل شوند و به حیطه­ی تولید صنعتی وارد گردند، یعنی به صورت یک کار اجتماعی در آیند و بار آن از دوش زنان برداشته شود.

در مورد آموزش و نگهداری از کودکان نیز این امر صدق می­کند. همین امروز مهد کودک­ها، مدارس، پانسیون­ها و... بخش مهمی از نگهداری و آموزش کودکان را انجام می­دهند.

سوم اینکه یک عنصر ضروری دیگر برای رهایی زن که در درون همین نظام سرمایه­داری ایجاد شده، مساله ­ی روش­های جلوگیری از بارداری و روش­های سقط جنین است. این مقوله نیز اصولا پدیده­ای جدید است. انگلس هنگامی که در مورد آزادی جنسی زن یخن می­گفت، بر سر مساله ­ی فرزند مشروع و نامشروع و بر روی اینکه اگر تبعیض در مورد فرزندان نامشروع از بین برود پایه­ی از بین رفتن تبعیض جنسی علیه زن فراهم خواهد شد، تکیه می­کرد. البته امروزه گام اساسی­تری به پیش برداشته شده است. زنان می­توانند از نظر تکنیکی نیز بر تولید نسل خود کنترل داشته باشند. یعنی بر بچه دار شدن یا نشدن خود کنترل داشته باشند. واضح است که این امکان کنترل بر روابط جنسی آنان اثر می­گذارد. بدین ترتیب اجبار به رابطه­ی جنسی به قصد تنها بچه دار شدن از یک سو و ترس و نگرانی همیشگی از بچه دار شدن از سوی دیگر، قدرت مهیب خود را از دست داده است. با این کنترل، این امکان فراهم می­آید که زنان، از این ترس، از این نگرانی و به قول انگلس از "عواقب کار" رها شوند و این البته نقش مهمی در مورد مساله ­ی آزادی جنسی زنان و تأثیر روانی - اجتماعی آن دارد.

با این حال زنان، حتا امروزه نیز، نمی­توانند به طور کامل از ابتدایی­ترین حق خویش بهره­مند شوند. در جامعه­ی سرمایه­داری این حق یا به شکل محدودیت و ممنوعیت روش­های پیشگیری از بارداری و سقط جنین برای زنانی که نمی­خواهند بچه ­دار شوند و یا از طریق محدودیت­های مالی و اجتماعی برای زنانی که می­خواهند بچه دار شوند، پایمال می­گردد.

از این روی می­بینیم که مبارزه برای کنترل زن بر بدن خویش هرگز به هیچ وجه مساله­ای کم اهمیت و یا اینکه فقط مربوط به بخش خاصی از زنان باشد، نیست. افزون براین، کنترل زنان بر بدن خود، ضربه­ی کاری به ایدئولوژی­هایی است که نقش زن را تنها به مثابه مادر تبلیغ می کنند و یا رابطه­ی جنسی را تنها در چارچوب خانواده و به هدف تولید مثل به رسمیت می­شناسند. کنترل زن بر بدنش موجب می­شود که مساله ­ی رابطه­ی جنسی از مساله ­ی بازتولید نسل­های بعدی جدا شود. تاکنون در بیشتر دوران تاریخی شناخته شده­ی بشری، هدف، بازتولید نسل بعد بوده است که رابطه­ی جنسی و اشکال آن را تعیین می­کرده است.

در پایان باید به گرایش خانواده­ی رو به سوی نابودی هم اشاره کنیم.

پیش­تر گفتیم که پیش بینی انگلس و مارکس، در مورد آهنگ زوال خانواده، به صرف ادغام فزاینده­ی زنان در بازار کار و یا کاهش اهمیت مساله ­ی ارث و ... ناکافی است. چرا که این گرایش همواره از نظر تاریخی وجود داشته است و از این لحاظ بحث­شان درست است. خانواده در حال نابودی است. امروزه، عملکردهای اقتصادی و حتا عملکردهای ایدئولوژیک خانواده به میزان بسیاری از آن گرفته شده است. در دوره های پیشین اصولا نمی­شد تصور کرد که بشر بدون ساختار خویشاوندی و واحدهای خانوار، بتواند ادامه­ی حیات دهد. امروز ولی این امر قابل تصور است. خانواده اتفاقا خود، سدی در راه تکامل روابط اجتماعی شده است. بخش مهمی از عملکردهای تولیدی خانواده - به مفهوم تولید نیازها که امروزه به شکل اجتماعی انجام می­شود - از آن گرفته شده است و به طور کلی خانواده دیگر یک واحد تولیدی نیست. بلکه حتا مصرف نیز که قبلا کاملا در درون خانواده سازمان می­یافت، امروز دیگر تنها از طریق این واحد صورت نمی­گیرد.

در مورد نگهداری کودکان و حتا آموزش ایدئولوژیکی­شان نیز همینطور است. این وظایف نیز دیگر فقط در خانواده انجام نمی­شوند. امروزه در بسیاری کشورها شاهد وجود نهادهایی هستیم که پس از 3 سالگی نیز کودکان را برای بیشتر مدت روز نگهداری می­کنند.

به علاوه مدل خانواده­ی بورژوا که طبقه­ی حاکم سعی در حفظ و تقویت آن داشته و ایدئولوژی حاکم چنین تلقین می­کند که این تنها مدل موجود هست و نهادی ابدی است آنقدرها هم عمومیت ندارد. این مدل که بر اساس آن مرد نان­آور است، زن فقط در خانه کار می­کند (خانه دار است) و این واحد کودکان را درون خود پرورش می­دهد، در بسیاری از مناطق دیگر صدق نمی­کند. مثلا در انگلستان این مدل در صد کمی را تشکیل می­دهد و آمارها به خوبی آن را نشان می­دهند.

بدین ترتیب می­بینیم که شاخص وضعیت امروزه­ی زنان تضادی است (به خصوص در جوامع پیشرفته) بین شرایط عینی رهایی آنان از یک سو و حفظ موقعیت ستم­بار فعلی، از سوی دیگر. جنبش­های زنان از درون همین تضاد بیرون آمده­اند. آیا امکان این هست که آزاد شویم؟ اما این روابط (سرمایه­داری) هنوز ما را در بند ستم و در این مجموعه­ی ستم، نگه می­دارد. این است وضعیت امروزه­ی ما.

قانون، از یک طرف برابری زنان را به رسمیت می شناسد، ولی از طرف دیگر، زنان در حیطه­ی روابط اجتماعی موقعیت کاملا نابرابری با مردان دارند. از یک طرف، زن سهم بسزایی در تولید اجتماعی دارد و از یک سری حقوق و موقعیت­ها برخوردار است و کارش کالاست و دستمزد به آن تعلق می­گیرد، اما از طرف دیگر به خانه که باز می­گردد، گویا به دوران بیگاری کار قرون وسطا بازگشته است و کارش هیچ ارزشی ندارد. واضح است که این موقعیت دوگانه در جامعه­ی سرمایه­داری موجب شورش زنان شود. بی­جهت نیست که هر زنی که بتواند کار پیدا کند ترجیح می­دهد که بیرون از خانه کار کند. دستکم در این صورت، کارش، کار به حساب می­آید. زنان این را خوب حس می­کنند که تمام کاری که در خانه انجام می­دهند فقط رنج و زحمت بدون دستمزد است و کار محسوب نمی­شود.

بازمی­گردیم به تحلیل انگلس و بحث های او که می­تواند در یافتن راه حل به ما یاری رساند. وی می­نویسد: "عامل تعیین کننده در تحلیل نهایی، تولید و تجدید تولید حیات بلافصل است... و این خود ماهیتی دوگانه دارد. از یک سو، تولید وسایل معاش...و از سوی دیگر تولید خود انسان­ها. روابط اجتماعی که مردم یک جامعه­ی مشخص، تحت آن زندگی می­کنند، توسط هر دو نوع مشروط می­شوند : توسط مراحل تکامل کار از یک سو و خانواده  از سوی دیگر."

البته منظور انگلس وجود دو وجه تولید مجزا نیست. وی همیشه توضیح می­دهد که یکی از آنها نقش تعیین کننده دارد. نقش زنان در این حیطه­ها و رابطه­ی خود این دو حیطه با یکدیگر، که در طبقات در جوامع و در دوره های تاریخی مختلف متفاوتند، موقعیت و جایگاه زن را تعیین می­کند.

بنا براین، راه حل فقط در اجتماعی شدن حیطه­ی تولید خلاصه نمی­شود. حیطه­ی بازتولید نیز در مورد جایگاه زن نقش اساسی دارد. بدین سان، فقط حیطه­ی بازتولید نیز نمی توان گفت، چرا که حیطه­ی بازتولید هم در دوران­های تاریخی که می­شناسیم تحت تأثیر و حتا کنترل حیطه­ی تولید بوده است. تولید و بازتولید هر دو باید اجتماعی شوند. این تنها زنان نیستند که مسئول این کارند. این وظیفه به عهده­ی آنان گذاشته شده، ولی این وظیفه­ای است که در واقع کل اجتماع باید به عهده گیرد. مساله فقط بر سر ملی شدن یا اشتراکی شدن کارخانه­ها نیست. بلکه هر دوی این حیطه­ها باید اشتراکی و اجتماعی شوند. همانطور که گفتیم از طریق خانواده بخشی از توزیع و مصرف سازمان داده می­شود. تا هنگامیکه ساختار خانواده باقی بماند اشتراکی کردن وجه تولید که شامل توزیع و مصرف نیز می­شود با مشکل و موانعی روبرو خواهد بود و این به نوبه­ی خود بر برنامه ریزی تولید اثر می­گذارد. بنابراین هنگامی که می­گوییم اشتراکی کردن، منظورمان فقط تولید به مفهوم خاص آن نیست، بلکه وجه تولید به طور کلی، یعنی وجوه توزیع، مصرف و بنا براین بازتولید نیز باید اجتماعی شود تا مساله ­ی زنان حل شود. ساختار و حیطه­ی خصوصی برای این وجوه نباید باقی بماند، این البته نه به مفهوم نفی روابط فردی بلکه بر عکس، امکان برقراری آزادانه­ترین روابط متقابل میان انسان­ها؛ یعنی رهایی از قیدها، خارج از اراده­ی آنهاست.

در برابر این بحث دو آلترناتیو دیگر قرار دارد که امروز خیلی در مورد آنها بحث نخواهیم کرد. به نظر من باید در سمینارهای بعدی دقیق­تر، آنها را مورد بحث قرار دهیم، ولی به طور کلی می­شود گفت که برخی برای حل مساله ­ی زنان فقط اجتماعی شدن تولید را با درجه های مختلف طرح می­کنند. این طور گفته می­شود که اگر مالکیت بر وسایل تولید اجتماعی شود زنان به همان میزان مردان وارد کار می­شوند و بقیه­ی مسایل ستم بر زن نیز که گویا صرفا روبنایی و فرهنگی  هستند خود بخود حل خواهند گشت.

این تحلیل ایرادهایی دارد و چند جنبه­ی بحث را هرگز نمی­تواند توضیح نمی­دهد. یعنی اگر مساله را فقط در حیطه­ی تولید درنظر بگیریم و یا فقط روی ستم مضاعف تأکید کنیم، حتا ستم بر زن کارگر در حیطه­ی اشتغال را نیز نمی­توانیم توضیح دهیم چرا که این مورد گاهی، به وظایفی که زن در حیطه­ی بازتولید نیروی کار به عهده دارد، مربوط می­شود. بدین ترتیب، ستم در خود خانواده­ی کارگر و تبعیض علیه زن در طبقه­ی کارگر را نمی­توانیم توضیح دهیم. و مهم­تر اینکه از نظر راه حل نیز دچار اشکال خواهیم شد. از همان فردای انقلاب طبقه­ی کارگر البته می تواند بخش عمده­ی وسایل تولید را به دست خود بگیرد، ولی این هنوز به این معنا نیست که توزیع، مصرف و حیطه­ی خصوصی بازتولید (خانواده) نیز اجتماعی شده است. برای اینکه ستم برزن حل شود، انقلاب در روابط اجتماعی، آگاهانه و با برنامه و با شرکت مستقیم خود توده های ستم دیده باید ادامه یابد و این حیطه­ها نیز اجتماعی گردند. نقش جنبش زنان در این پروسه­ی تحول بسیار تعیین کننده است. از این منظر، تحلیل بالا که از تغییر خود بخود همه­ی روابط، در پی اجتماعی کردن وسایل تولید سخن می­گوید، تحلیلی ناقص و نیمه کاره است و راه حلی است که امروزه روزعده­ی بسیاری و به درستی به آن شک کرده­اند.

نظر دیگر، نقش زن را فقط در حیطه­ی بازتولید طرح می­کند (با سایه روشن­های متفاوت، عده­ای حتی سعی دارند به تحلیل مارکسیستی نزدیک شوند) و به طور کلی منشا ستم بر زن را در حیطه­ی بازتولید و خانواده می­بینند. در حالیکه همانطور که توضیح دادیم، در دوره­ای حتا، سرمایه­دار منفرد خانواده را از هم می­پاشد. تنها مساله ­ی خانواده به طور مجرد مطرح نیست. کل نظام سرمایه­داری  به این نهاد نیاز دارد و در نتیجه آن را حفظ می­کند و این نهاد به نوبه­ی خود به بازتولید نظام کمک می­کند. اگر منشا ستم را فقط در حیطه­ی خانواده در نظر بگیریم، در آن صورت اهمیت تولید و روابط درون حیطه­ی تولید را نادیده گرفته­ایم و در نهایت نتیجه می­گیریم، از آنجا که در خانواده این مرد است که در مقابل زن قرار دارد، پس مبارزه­ی ما هم فقط علیه مردان و در چارچوب خانواده خلاصه می­شود. البته عده­ای از طرفداران این طیف نظری مساله ­ی دولت سرمایه­داری را نیز در تحلیل­های خود دخالت می­دهند.

این نظریه نیز نمی­تواند یک سری نکات را درست توضیح دهد. مهم­تر از همه اینکه، اگر نقش زن فقط در حیطه­ی بازتولید تعیین می­شود پس چرا این نقش تحول پیدا کرده است؟ در حالیکه شیوه­ی بازتولید بشر دچار تحول نشده است و ثابت مانده! این نکته­ی اساسی را نمی شود با این نظریه توضیح داد. چرا نقش زن و یا ستم بر زن دچار تحول گشته و به علاوه، اصولا چرا امکان آزاد شدن زن وجود دارد؟ یا چرا تنها امروز است که شاهد جنبش زنان هستیم؟ (توضیح این نکته حتا برای خود زنان نیز از جنبه­ی مبارزاتی بسیار مهم است). همه­ی اینها نیازمند یک تحلیل تاریخی و ماتریالیستی است که تولید و بازتولید را در ارتباط با یکدیگر بررسی کند و بتواند تغییرو تحولات و تکامل­ آن را توضیح بدهد. این عده زن را فقط به عنوان مادر، خانه دار و ابزاری جنسی در نظر می­گیرند. وجوهی که البته مهم است. اما اینها به مساله ­ی زن به عنوان یک دستمزد بگیر یا نقش زن در تولید سرمایه­داری و به اثرهای متفاوت این نقش بر خانواده کم بها می­دهند و در نتیجه از ارایه­ی یک تحلیل جامع و درست از خانواده ناتوانند.

به نظر من، به هر حال، راه حلی که انگلس ارایه می­دهد از لحاظ روش و اساس تحلیل هنوز دارای اعتبار است. اگر چه باید تکامل پیدا کند و هنوز مطالب جدید بسیاری هستند که باید مورد پژوهش و تحلیل قرار گیرند. به هر روی با این روش بهتر از سایر روش­ها می­توان از عهده­ی این مهم برآمد.

درستی پایه های تحلیل وی از مساله ­ی ستم­کشی زن و راه حل وی برای رهایی زنان هنوز به قوت خود باقی است. حیطه­ی تولید و حیطه­ی بازتولید باید اجتماعی شوند و از این لحاظ می­بینیم که منافع طبقه­ی کارگر نیز در همین مقوله نهفته است. زیرا سوسیالیسمی که طبقه­ی کارگر خواهان ایجاد آن است امکان ندارد تحقق پیدا کند مگر اینکه وجه تولید به مفهوم عام کلمه اجتماعی شود. یعنی نه فقط تولید بلکه توزیع و مصرف نیز باید اجتماعی شوند. واحد خانواده مانعی جدی دراین راه است. این واحد، یعنی واحد خانواده، مصرف را به شکل خصوصی سازمان می­دهد. طبقه­ی کارگر در راه وظیفه­ی تاریخی­ خویش یعنی ایجاد سوسیالیسم، نیاز دارد که این حیطه­ی خصوصی را از میان بردارد و بدین شکل  موقعیت ویژه­ی ستم­بار زن را نیز باید از بین ببرد. این موضوع، نه تنها مساله­ای اخلاقی بلکه مساله­ای اساسی برای طبقه­ی کارگر است. به همین خاطر حل این دو مساله از یکدیگر جدایی ناپذیرند. اصولا بخشی از مبارزات طبقه­ی کارگر برای ایجاد یک جامعه­ی سوسیالیستی، همان رهایی زنان است و مبارزات زنان نیز بدون ایجاد جامعه­ی سوسیالیستی نمی­تواند تحقق پیدا کند. اینگونه است که می­بینیم مبارزات زنان برای آزادی خود و مبارزات طبقه­ی کارگر برای ایجاد جامعه­ی سوسیالیستی، در چشم انداز مناسبات اجتماعی همسو هستند و هیچ کدام از این دو اهداف بدون دیگری به تحقق کامل نمی­رسند.