نان

نان

اين آخرين کارم را تقديم می کنم به رفيق از دست رفته ام آذر درخشان که من چون او مبارز آگاهی را هميشه آموزگار خود دانسته ام .

تنی نمی خواهم که آرام باشد

شبی نمی خواهم که در خانه هايش

ساقی می بچرخاند و صنم زلف بيفشاند

اين همه سودای بی مقدار

کوچه هايم را به بند کشيده

و پنجره ام را به روی شبنم بسته است

من به شبی دل بسته ام که تنم را

بی قرار به دمدمه های صبح برساند

و خانه ای می خواهم که در آن

سفره اش از ميهمان خجالت نکشد

فريدون گيلانی

خرداد 1391