آذر رفیقم ، دخترم، عزیزم
زنی مبارز، توانا ، دوست داشتنی به عظمت کوه و به افتادگی سرو.
آذر رفیق و دوست خوبی برای من بود با وجودی که بیش از یک نسل فاصله سنی داشتیم درد مشترکمان را درک کرده بود و کودکی اش مثل کودکی من توام با فقر و کار سخت بود .
آذر میدانست ستم به کودکان کار یعنی چه، با تمام وجودش کار توانفرسا را تجربه کرده بود.
یکی از دلایلی که نیاز به مبارزه مثل آتشی در درونش را میسوزاند و یک لحظه آرامش نداشت ، تاریخچه اش بود که او را هک کرده بود.
آذر معلمی بود برای من که با زبانی شیرین و گویا به سادگی زبان یک کارگر کارخانه مسائل پیچیده سیاسی را بیان میکرد و طوری که حتی کسانی که فقر را تجربه نکرده بودند هم تحت تاثیر او قرار میگرفتند و بفکر فرو میرفتند.
آذر ستاره درخشانی بود که با روشنائی افکارش تمام نابرابری های اجتماعی و سیاسی را که قدرتمندان سعی در پنهان نگه داشتنش دارند را عریان میکرد.
او از ستم زنان میگفت که در چهار چوب خانواده مجبور به تحمل خفت و تحقیر و آزار جسمی بودند .که چاره ای برای رهائی جز خودسوزی نداشتند.
از بچه هائی میگفت که بجای اینکه به مدرسه بروند مجبور به دستفرشی در خیابانها هستند و هنوز گرسنگی میکشند و به دنبال غذا در زباله ها روزشان را میگذرانند.
از دختران جوانی میگفت که برای تامین معیشت خود مجبور به تن فروشی میشوند و در این دنیای کثیف جمهوری اسلامی آنقدر حتی گاهی هم آن پول هم نمیتوانند بگیرند.
وقتی از دهقان ایرانی که میگفت همه مرغهایمان را فروختیم چون نان آنقدر گران شده که خرده نانی برای مرغها نمیماند بچه هایمان را هم نمیتوانیم با نان سیر کنیم برای همام سیب زمینی هائی است احمدی نژاد بخاطر جمع آوری رای در دهات پخش کرده بو د کلی خوشحال شان کرده بود .برایش گفتم خیلی ناراحت شد گفت آدمها باید خیلی بی وجدان باشند که با بی تفاوتی به این چیزها فقط به زندگی خود تنها فکر کنند.
آذر از میلیونها جوانان پرشور میگفت که عناصر جمهوری اسلامی به خاطر منافع اقتصادی و سیاسی خود آنها را معتاد کرده بود.
از پسر جوانی که از خانه خاله اش دزدی میکرد تا پول مواد مخدری که شیشه میگویند، را در بیاورد.
آذر برایم از زنانی میگفت که نه فقط در جامعه ایران بلکه در همین اروپای به اصطلاح ،آزاد در خیابان، اداره، زندان، کارخانه و در خانه به آنها تجاوز میشود و هیچ حقوقی برای دفاع از خود ندارند و خیلی شان به مرور زمان این بی حقوقی را میپذیرفتند چرا که در این جامعه سرمایه داری بعنوان جنس دوم دیده میشوند.
آذر از درد اجتماعی دنیا میگفت دردی که همه ما اسیرش هستیم و بخاطر از بین بردنش میجنگیم.
جای پای آذر همه جای میماند بخاطر شیوه رفتارش و شخصیتش و دانشی که داشت دنیا اطرافش را ناخوداگاه تحت تاثیر میگذاشت و کسانی که فقط یکبار با او برخورد داشتند، احساس میکردند که یک دوست نزدیک شان را دیدند.
با اینکه 11 سال با بیماری سرطان میجنگید، هیچوقت عشقش به زندگی کم نشد و در تخت بیمارستان خودش را مثل یک زندانی میدید اما اخبار را دنبال میکرد و دلش میخواست مقاله بنویسد و سخنرانی کند و دنیا را تغییر دهد.
هرکس به ملاقاتش می آمد به او توصیه میکرد که درباره چه مسائل روزی توجه کنند و مطلب تهیه کنند.
در یکی از مصاحبه های تلویزیونی از او بسیار تعریف و تمجید شد و او در جواب گفت: درست است که من آذر درخشان فعال جنبش زنان و کمونیست هستم اما من بدون تشکل در سازمان هرگز نمیتوانستم آذر درخشان باشم نقش تشکل و سازماندهی در پیشبرد کارها بسیار تعیین کنند است. من فعال سازمان زنان هشت مارس هستم و عضو حزب کمونیست ایران مارکسیست- لنینیت- مائوئیست هستم.
آذر با تمام وجودش زندگی را دوست داشت و عشق از وجودش فوران میزد.
این چنین انسانهائی هستند که بخاطر عشقشان به زندگی خوب قادر به تغییر دنیا هستند.او برای بی حقوقترین انسانها ی این جامعه که زنان بخش بزرگی از آن هستند ، مبارزه میکرد و زندگی میکرد. تمام عمر اذر مبارزه برای دنیائی بود که در آن هیچ ستم و نابرابری وجود نداشته باشد.
آذر آذرمن آتش من ستاره درخشان من یادت گرامی و راهت جاودان باد.
اشرف هشتم ژوئن2012