پرواز را به خاطر بسپار پرنده مردنیست!
زنگ تلفن به صدا درآمد.مامان بود از ایران. خبرخمیده شدن زمان رو از مرگ پرنده ای که فقط یک بار دیده بود؛ بهم داد! در اخبارراجع بهش خونده بود! صداش می لرزید.بهم گفت که سعی کرده پیام تسلیت بفرسته به همه کسانی که اون رو با آذر آشنا کرده بودند! به همه کسانی که همراه و هم رهرو آذر بوده و ره در گرو رهایی بشریت داشته و دارند. سعی کرده بود پیام تسلیت بفرسته به همه اون قلم هایی که در دستان آذرمی بالیدند تا پیام آزادی و آزادگی را برپیکره تاریخ بنویسند! به اون آسمانی که زیباترین افقش را؛ رهایی آذرنقاشی کرد! ماما ن سعی کرده بود پیام بفرسته و بگه که پرواز آذر؛ اوج شعله کشیدنش؛ گرمای وجودش و درخشندگیش درخاطره ها هست و درخاطره ها باقی خواهد ماند! مامان متأثر بود و بغض داشت! اون هم زنی است رنجدیده؛ زحمتکش وساده که تونست درد ورنجش را با آذر قصه کند و پایان خوشش را در افقی که آذر رهنمونش کرد جستجو کند. مامان بعد ازخوندن خبرخاموشی آذر ساعت ها در خیابون های پر از درد وغم مردم قدم زده بود و دلش خواسته بود که فریاد بزنه، ای مردم یکی از یاران وفادارتون رفت؛ بیایید با هم یادش رو گرامی بداریم!
آذرجان خیلی غمگینم از رفتنت و این رفتن رو باور می کنم، ولی مرگ باورها و اندیشه های نابت رو که از سرچشمه زلال دانش رهایی بشریت از هر گونه ستم و استثمار می نوشید باور نمی کنم.
زنده باد راه تو!
عاطفه / می 2012