ساحل دریا
روز یکشنبه وقتی خبر از دست دادن آذر عزیز را شنیدم
بسیار ناراحت شدم. از بیماریش اطلاع داشتم اما هیچوقت فکر نمی کردم که اینهمه زود از میان ما برود
وقتی به این فکر می کنم که دیگر او را نخواهم دید خیلی غصه ام می گیرد
هنوز نتوانستم رفتنش را باور کنم گرچه بواقع همیشه در میان ما خواهد بود...
هنوز به غم از دست دادن مینا حق شناس عادت نکرده بودم که غم آذر نیز به آن اضافه شد
عکسش را که نگاه می کنم گوئی با آن صدای دلنشینش با من حرف می زند و این شعر احمد شاملو به ذهنم خطور می کند...
چه بی تابانه می خواهمت
ای دوریت آزمون تلخ زنده به گوری!
چه بی تابانه تو را طلب می کنم!
بر پشت سمندی
گویی، نو زین
که قرارش نیست
و فاصله
تجربه ئی بیهوده ست
بوی پیرهنت
این جا، واکنون...
کوه ها در فاصله
سردند
دست، در کوچه و بستر
حضور مانوس دست تو را می جوید
و به راه اندیشیدن
یاس را، رج می زند
بی نجوای انگشتانت
فقط...
و جهان از هر سلامی خالی است
یادت گرامی ،خاطره ات جاودان و راهت پررهرو باد آذر عزیز
به خانواده گرامی آذر، تمامی دوستان، رفقا ، سازمان زنان هشت مارس و حزب کمونیست ایران(م ل م) فقدان آذر عزیز را تسلیت می گویم