سـلامی دوباره، به آذر درخشـان که دیگـر، در بیـن مـا نیست.
عاقبت بنـد سفـر سراغ اش آمد و او هم رفت، او رفـت خسته از بیماری، سرشار از شـادابـی، او رفـت بـه آن دیـاری، که جای من و تو هم هست، او رفت با تمام آرزوهایش، آرزوهای شیـریـن رهایـی انسان هـای دربنـد، آرزوهایی که سالهـای طـولانـی برای آن مبـارزه کـرد، او رفـت ولـی، فـریـاد او علیه نظام چپاولگر سرمایه های مردمی، فراموش نمی شود، او رفت ولـی، غُـرش و خشـم اش علیـه رژیـم زن سیـز جمهوری اسلامـی در چهـره دوست داشتنـی اش، بـرای من و تـو یـادگـاریست، او رفت ولی، غُنچـه شادی در صـورت ِ فـروتـن اش، برای من و تـو، فراموش نشدنیست، او رفت امـا، سُرود زیبـای رهایـی زن، از زبـان شیرین اش، در هیاهوی شمشیـر استبداد، در خاطره ها می مانـد، او رفت ولی، مبـارزه اش همچنـان ادامه دارد.
پـویـان انصـاری
دوشنبـه 28 مه 2012 – استکهلم