دختران خیابان انقلاب کجا ایستادهاند؟
آیدا پایدار
مدتیست که اذهان عمومی درگیر پدیدهای تحت عنوان «دختران خیابان انقلاب» شده است. از اقشار، گروهها و جریانات مختلف در داخل و خارج از ایران گرفته تا رسانههای جهانی هرکدام با توجه به خط و مشی خود رویکردی نسبت به این پدیده ابراز داشتهاند. یادداشتها، بیانیهها، تصاویر، خبرها و صداهایی که اخیراً بهصورت فراگیر، مشتاقانه و پیگیر، حول محور پوشش زنان در ایران با پرفورمنسی که ابتدا توسط «ویدا موحد» در «خیابان انقلاب» تهران به اجرا درآمد و سپس در نقاط و شهرهای دیگر نیز تکرار شد، حاکی از آن است که مسالهی حق مالکیت بر بدن نه مسالهای غیرضروری و قابل چشمپوشی است و نه موضوعی در خود و بیارتباط با سایر ابعاد اعمال سلطهی قدرت حاکمه. درواقع مسالهی ستم بر زنان و در اینجا مشخصاً ستم بهواسطهی انقیاد تن، اشارهی واضح و قابلمشاهدهایست به نابرابری در مناسبات و روابط اجتماعی که محصول روابط و مناسبات نابرابر تولیدی است، ضمن در نظر داشتن این نکته که این نابرابری کلی و تعیینگر بهوسیلهی سلطهی مذهب حکومتی و عمق دادن به شکاف جنسیتی با اعمال قوانین ارتجاعی شدت یافته و فشردهتر بر روی زنان در جایگاه فرودست اعمال میشود. این اشارهی واضح و قابلمشاهده در عرصهی اجتماعی، پرانتزی را نیز در خود دارد با این مضمون درونی که تحمیل نحوهی پوشش، زمینهی عادت به نابرابری و درونی کردن آن، بهصورت پذیرش یک واقعیت محتوم طبیعی را در جایجای حیات اجتماعی فراهم میآورد. بر همین اساس با تعیین چگونگی ظاهر شدن نیمی از انسانها (زنان) در جامعه بهگونهای که از سوژهگی خود خلع شده و بنا بر این بحث، به ابژههای جنسی، تحت تملک و در جایگاهی فرودست تقلیل دادهشدهاند و در مقابل نیمی دیگر (مردان) در جایگاه فرادست و در مقام سوژهی تعیینگر و مالک قرارگرفتهاند، مکانیسمهای تسلیم به سلطهی کلی در روابط تولیدی را نیز با عادیسازی نابرابری به کار گرفته و تقویت میکند. پس شیوهی سرکوب اعمالشده بر ظاهر، استثمار تن در بطن روابط تولیدی نیز، چندان غیرطبیعی و نابرابر به نظر نخواهد رسید و جنبههای دیگر این منطق کلی (مصادرهی تن به هدف سودرسانی) پذیرفتهتر خواهند بود تا حاکمیت سرمایهداری زنستیز اسلامی با دستی بازتر و گردنکشیهای بیشتر به استثمار فرودستان بپردازد و انسانها را بنا به ماهیت اجزاء تشکیلدهندهی خود، به اشیاء فرو کاهد. سَرِ غیرقابل گسست این رشته همان است که سرمایهدار را بهمنزلهی سوژهی تعیینگر و دارای صلاحیت در تعریفِ چیستی واقعیت به رسمیت میشناسد، همچنین تعیینکنندهی چگونگی تحمیل آن باقدرتی است که در دست دارد، بر طبقات تحت کنترل و اختیار خویش که در مقام بدنهای ابژه شده، تنها به هدف افزایش سود و سرمایه جابهجا شده و مورد استثمار و بهرهکشی قرار میگیرند؛ بدون آنکه شأن و مقام انسانی آنها در معادلات سود و سرمایه در نظر گرفتهشده باشد. نظام سرمایهداری در روند تکاملی حیات خود آموخته است که چگونه با فرودستسازیِ نیمی از جامعه نیمی دیگر را در جایگاه فرادست با خود همراه کرده و ازین مجرا کل جامعه را به هدف سودرسانی تحت کنترل خویش در آورد. عملکردِ مردسالاری برای نظام سرمایهداری حیاتی بوده بهگونهای که بدون این عضو حیاتی قادر به تغذیه و کسب سود نخواهد بود. بر این اساس نمیتوان مدعیِ رهایی جامعه از استثمار و بهرهکشی در نظام سرمایهداری بود اما رهایی زنان که نه در اقلیت بلکه نیمی از جامعه هستند را مدنظر و در اولویت قرار نداد و نیز نمیتوان بدون در نظر گرفتن مردسالاری به نقد سرمایهداری پرداخت.
در چنین پیوندی است که بهصرف بیولوژی متفاوت زیر سلطهی ارتجاع پدر/مردسالار سرمایهداری حاکم بر ایران، نیمی از جامعه نهتنها از حق تعیین پوشش خود محروم شدهاند و در این اعلام موضع از سمت حاکمیت در سایر جنبههای تولیدی و اجتماعی نیز مورد تبعیض، ستم و استثمار آشکار و پنهان قرارگرفتهاند، بلکه در مورد کوچکترین رفتار و اعمال چالشزای قوانین مربوطه، به کینهتوزانهترین شکل و در اسرع وقت مورد سرکوب قرار خواهند گرفت. در همین معادله، حاکمیتی که ماشین ایدئولوژی خود را با استثمار تن و هستیِ زن و کفنپوش کردن حیات اجتماعیاش در لابهلای حجابِ تحمیلی اسلامی به حرکت درآورده است کوچکترین اشارات به عدم حقانیت قوانین ارتجاعی اعمالشده بر تن زنان را بهمنزلهی از جادهی تاختوتاز بیرون افتادن خویش تلقی میکند و در جنون خطر مرگ خویش، تمام نفرتش را در سرکوب زنان و خفه کردن صدایشان به کار میگیرد. ماشین ایدئولوژیای که در ابتدا از روی زنان میگذرد و بدین ترتیب کشتار را عادی کرده و ادامه میدهد، به سرکوب خونبار هر صدای معترض و حقخواهی میپردازد تا جادهی خود را وسیعتر کند و برای کارکرد بهتر خود در تمام بخشهای سرکوب و جنایت خویش یک پوشش و یک نقطهی گنگ قرار میدهد. نقطهی گنگ در عدم دسترسی به واقعیت و دور کردن عناصری که در تعریف واقعه، حقانیت دارند. پس در قدم اول زنان را کفنپوش کرد و بنابراین تمام تلاش البته ناموفق خود را به کار گرفت تا آنها را به کنج خانهها ببرد و بتواند در یک تعریف تزریقشده در طول و عرض زمان سلطهی خویش بگوید که زن چیست و بنابراین چگونه میتواند به خاطر زن بودناش حاضر شود و از چه حقوقی بازهم بهخاطر زن بودناش با تعریفِ قانونی بهزور تحمیلشده بر پیکر جامعه، محروم گردد. زن در این میان نه چهرهای خواهد داشت و نه تریبون و جایگاهی برای به گوش رساندن صدای خود. پس صدای زن مصادره میشود و دروغ جای حقیقت را و یک شیء گنگ در سایهی حجاب هویت زن را اشغال میکند. همین نظام بر اساس همین درسِ در ابتدا مشق شده، در سالهای خونبار دههی شصت به بیصدا و پنهانترین شکل ممکن به قلعوقمع و کشتار بیشمار زندانیان سیاسی و مبارزانی پرداخت که هرکدام انگشت اشارهای به چیستیِ ماشین خونخوار جمهوری اسلامی و تهدیدی جدی برای از مسیر خارج کردن و سقوط آن محسوب میشدند. این پنهانکاری شدید و این حجم وسیع از سرکوب آزادیخواهان و نیروهای چپ که به اصل ماجرا اشاره و حمله داشتند درواقع سرمایهگذاری برای آینده و جعل تاریخ و در ادامهی بیان کردن آن از زبان حاکمیت سرکوبگر به نفعِ بقای خویش بود. در اینجا دوباره دروغ بهجای حقیقت جا زده میشود و کسانی که در جنایات نظامِ سلطه از چهرهی جامعه کنار زدهشدهاند، به نفع سرکوبگر معرفی میشوند تا در یک وارونهنماییِ بیاساس، نظام کشتار و استثمار، جایگاه غصبی خود را حقانیت ببخشد؛ به محرومان و گرسنهگان بهواسطهی تقویت ایدئولوژی تسلیم، مسکن مذهب را تزریق میکند تا آنها را در هیچ بودهگی و بیچهرهگی به حاشیهی سکوت و پذیرش و درنهایت انکاری ببرد که بهنوعی تداعیگر حجاب سکوت، نادیده و فراموششدن نیز هست. بر همین اساس است که در تمام این سالهای خونبار فقر، کشتار و سرکوب که زنان در رأس مسلسل انواع این فلاکتها قرارگرفتهاند، جمهوری اسلامی همواره از تریبونهای خویش شعار سر داده که نه فقری موجود است و نه سرکوبی صورت میگیرد، آزادی بیان هست و زن مسلمان جا گرفته در حجاب مخصوصِ اسلام سیاسی حاکم بر ایران که در حد اعلای خود مادر و خدمتکار خانگی است، ایدهآل و خوشبختترین الگوی زن ممکن در جهان است و شعارهایی ازین دست که به پشتگرمیِ یک حجاب کلیِ پنهانگر و یک تئوریِ انکار توانسته است پیش برود. حجابی که اشدّ ستم آشکار آن بر تن و هستی زن جسمیت گرفته و بهعنوان پرچم حاکمیت جمهوری اسلامی ایران خود را به نمایش درآورده است؛ اما هیچ ستم و استثماری و هیچ سرکوب و تسکیندهندهی کاذبی پایدار نخواهد ماند. در پس هر شب تیرهای، رهایی همچون خورشیدی واضح، انسانها را متوجه خود میسازد، آنها را بهسوی خویش فرامیخواند و امکان قطعیِ زیستی دیگرگون و فارغ از کلیهی بندهای ستم و استثمار را نشان میدهد. نزدیکی و بهرهمندی ازین خورشیدِ هستیبخش که چهرهی دفرمهی انسان در زنجیر پیشین را در آینهی جامعهای نوین، به او نشان داده و بازمیگرداند، جز از طریق مبارزهی رادیکال و حرکت در این راه سرخ رو به فردا، میسر نخواهد بود. در تمام این سالها نه زنان از خواست برحق خود (عدم تسلیم در مقابل قوانین ارتجاعی) دست برداشتهاند و نه مبارزان و نیروهای آزادیخواه باقیمانده که بیهیچ چکوچانه زدنی اصل نظام را موردحمله قرار دادهاند و همواره با رویکرد طبقاتی خویش حامی کارگران، زنان و همهی ستمدیدهگان و گرسنهگان بینصیب از سفرهی مرکزیِ حاکمه بودهاند، در مقابل چنگ و دندانِ نظام زنستیز سرمایهداری جمهوری اسلامی با تمام ابعاد اعمال سلطهاش کوتاه آمدهاند. بااینکه نظام ارتجاع نیز تمام تلاش خود را برای انکار و بینام و چهره کردن و برای سرکوب آنان به کار بسته است. به همان طریقی که زن در پارچهی سیاه حجاب، انکار و سرکوب میشود، مبارزات نیروهای چپ و کمونیست هم در صحن جامعه با تمام قوای قهریه سرکوب، انکار و جعل میشود و با نامها و عناوین وارونه در قالب داستان و فیلم و ... درنهایت فرافکنی، به جامعه معرفی میشود؛ اما دیگر زمان این دغلکاریها به سر آمده است و دیگر هیچ خرگوشی از کلاه حقهباز حاکمه بیرون نمیآید. در دیماه دو سوی این رشتهی بیچهرهگی یعنی زنان و محرومان و گرسنهگانِ به حاشیه برده شده، چهره گرفتند و با تمام توان و به قیمت جان خویش به میدان آمدند و انگشت اتهام اصلی را به ریشههای نظام بردند. تا جایی که به اعتراف نشریات خود جمهوری اسلامی: «صدای مارکسیسم دوباره شنیده میشود.» و در مورد زنان نیز وحشتزده و مردد مانده است. گاه شدیداً حملهور میشود، گاه تلاش میکند تا کمی نرمشهای ظاهری نشان دهد و در این صحنهی تراژدیـکمدی، استیصال و در گِل ماندهگی خود را بیشتر نمایان میسازد. دختران خیابان انقلاب در پیوند و در متن این خیزش، معنی واقعی خود را پیدا میکنند. خیزشی که در آن، علاوه بر دختران خیابان انقلاب، زنان بسیاری در خیابانها به سمت نیروهای سرکوبگر حملهور شده، ریشههای فاسد آنان را افشا نموده و فریاد حقطلبی خود را سر دادهاند. تا جایی که در بسیاری نقاط، مردان از فریادهای حقخواهانهی زنان در دیماه الگو و قوت گرفته و پیشروی کردهاند. زنان گرسنهای که زیر پوشش حجاب، پنهان و بیچهره شدند و تحتانیترین اقشار طبقاتی را تشکیل دادند: کتک خوردند، بیکار و گرسنه ماندند، مورد تجاوز و تحقیر قرار گرفتند، مجبور به تنفروشی، اجاره دادن رحم (نه به اختیار)، گورخوابی و ... شدند یا در کنج خانهها بچه زاییدند و مورد بیگاری و درعینحال سرکوفت و ستم و استثمار واقع شدند. این بُعد از ستم بر زن زیر پرچم سیاه جمهوری اسلامی نه با مطالبات گرسنهگان و محرومان طبقات تحتانی و به حاشیه رفته در دیماه بیارتباط است و نه با حرکت نمادین دختران خیابان انقلاب که بر سکوها بالا رفته و این پوشش و پرچم پنهانگر را کنار زدند، هرچند خود با زور و خشونت به زیر افکنده شدند. هیچکدام ازین حلقههای ستم و استثمار و بهرهکشی که تنها در خدمت سودرسانی و فربهشدن طبقات بالا و در رأس آن نظام پدر/مردسالار جمهوری اسلامی است از یکدیگر جدا نبوده و نیستند. زنان بهعنوان نیمی از جامعه، حلقهی بزرگ این زنجیر استثمارشده را تشکیل میدهند، مادامیکه مناسبات نابرابر تولیدی و اجتماعی به بهرهکشی و استحالهی انسان به شیء میپردازد. در این میان چاره چه میتواند باشد جز آگاهی از کلیت روند زنجیرسازی و تبدیل حلقهها به دستهایی برای پیوند و سپس حرکت و حمله به سمت اصل نظام زنستیزِ سرمایهداریِ جمهوری اسلامی ایران. هرگونه تلاش برای جدا کردن زنان از صف مبارزه یا نادیده گرفتن مطالبات حق طلبانهی آنان برای مالکیت بر بدن و حق برابر در مناسبات تولیدی و اجتماعی بهمنزلهی شکست امکان رهایی در آینده برای عموم جامعه است. همانگونه که زنان بدون تشکل و آگاهییابی و آگاهیسازی و مجهز شدن به دید طبقاتی نمیتوانند در مسیر آینده که چاره و راهی جز انقلاب نیست، برای رهایی خود قدم بردارند؛ و هرگز ممکن نیست که انقلاب رهاییبخش ستم دیدهگان و فرودستان با دراز کردن دست گدایی و اعتماد به مجیزخوانیِ امپریالیستهای جهانی و هیچ نیروی ارتجاعی دیگر رخ دهد. چراکه هرکدام از این گزینهها خود نهتنها در چینشِ این بازیهای ننگین و جنایتکارانه نقشهای اساسی داشته و سیاستهای منفعت طلبانهی خود را در نقاطی همچون خاورمیانه و درنتیجه ایران پیاده کرده و خواهند کرد که انواع متفاوت و پیچیدهتری از همین مناسبات ستم و بهرهکشی از زنان و طبقات تحتانی را در کشورهای خود نیز بهپیش میبرند. بر همین اساس است که با مداخلهی قطبهای پوسیدهی امپریالیستی همچون آمریکا برای نمونه در عراق و افغانستان نهتنها اوضاع این کشورها و شرایط زنان و طبقات تحتانی را رو به بهبودی نبرد بلکه خود تضادها و هرجومرجهای بسیاری را فراهم آورد که غولهای هارتر و پیچیدهتری از تلاقی نفوذ امپریالیسم و نیروهای ارتجاع منطقهای از دل آن بیرون آمد. گواه این مدعا کشتارها و جنایات و انفجارهای روزانه و زنسوزیها و سنگسارها در دادگاههای صحرایی و ... یا پا گرفتن نیروهای تندروی ارتجاعی همچون داعش از دل همین مناطق است. زنان و همهی فرودستان تحت ستم، بهرهکشی و استثمار دیگر، باید به این آگاهی مجهز باشند که تنها راه رهایی اتکا به نیروی مبارزاتی خود، رادیکالیزهکردنِ آگاهانهی آن، در پیوند قرار گرفتن با یکدیگر و ادامهی این مسیر تا رسیدن به جامعهای بدون طبقه و بدون هیچ شکلی از ستم و استثمار است. راهی که تا محو تمامی اشکال و نمودهای نابرابری و اسارت ادامه خواهد یافت.