هنوز نمیخواهم بپذیرم که به من تجاوز شد و تحملِ بار آن هرروز سختتر میشود*
نوشتهای از لین ابیگیل / برگردان: سمیرا باستانی و نینا امیری
چهلودو ساله بودم که بهطور واقعی و جدی به ذهنم خطور کرد که اولین تجربهی جنسی من درواقع با خشونت همراه بود. حتی حالا که حدود شصت سال دارم، نمیتوانم بگویم تجاوز بود. تجاوز فاجعهای است که برای دیگران اتفاق میافتد؛ تجربهی من آنقدرها وحشتناک نبود. حتی الان که راجع به آن مینویسم، تلاش میکنم آن را نرم جلوه دهم و با گفتن اینکه فقط یک تعرض بود، آن را متمایزش کنم.
سال 1970 بود و من تازه 15 ساله شده بودم. زندگیام از جهات بسیاری به نظر غیرقابلکنترل میرسید (پدر و مادر، فشار همسالان، فقر و غیره) اما وقتی بهعنوان پرستاربچه کار میکردم همهچیز قابلتحملتر میشد. بهطور منظم کار میکردم، هرروز بعد از مدرسه و معمولاً جمعه و شنبهشبها. آنها یک زوج هیپی خیلی خوب بودند (هر دو 31 ساله) که چهار پسر فوقالعاده داشتند. زن زیبا، خاکی، باهوش و بامزه بود و مرد موهایی بلند و تیره داشت که آن را دماسبی میکرد، با چشمان آبیِ خمار، تیشرتهای چندرنگ میپوشید و عاشق مهره بود. هردوی آنها همهی گروههای موسیقی محلی را میشناختند، در همهی پارتیها شرکت میکردند و تمام شب را میماندند. مرا با «جنیس جاپلین»، «آلن گینزبرگ» و گروه موسیقیِ «علف هرز» آشنا کردند. زن برای تأمین مخارجشان، روزها در یک اداره کار میکرد. مرد دائم شغل عوض میکرد و در هیچ کاری موفق نبود. از یک مدرسهی مذهبی فارغالتحصیل شده بود و چند سالی بهعنوان کشیش کار کرده بود. از همین طریق بود که با آنها آشنا شدم. او در کلیسایی در همسایگی ما برنامههای بسیار جالبی برای بچهها تدارک میدید. زمانی که من پرستار بچههاشان شدم او شغلی نداشت و کارهای کاملاً مختلف و متفاوتی میکرد.
میخواستم وقتی بزرگ شدم چنین زندگیای داشته باشم. بهراحتی میتوانستم خودم را مثل مادر آن خانواده با یک مرد باحالِ هیپی تصور کنم. مرد خوشقیافهای بود و من کششی ناخودآگاه به او داشتم و میخواستم مثل همسر او شوم، به همین دلیل شاید خودم این بلا را سر خودم آوردم. تا سالها خودم را برای اتفاقی که افتاد مقصر میدانستم.
یک روز مرد خانه با من تماس گرفت و از من خواست که برای مراقبت از بچهها به خانهشان بروم. چهارشنبهشب بود و این معمول نبود با این حال قبول کردم. به خانهشان رسیدم اما تنها او در خانه بود، حتی بچهها هم نبودند. گفت میخواهد زنش را سورپرایز کند و به کمک من نیاز دارد. لازم بود به اتاقخواب برویم. بهنوعی به کمد لباس و سایر خرتوپرتهای زن در آن اتاق مربوط میشد. باقی ماجرا بسیار سریع اتفاق افتاد. او خشونت چندانی به کار نبرد یا حمله نکرد. احتمالاً کمی ذوقزده شده بودم اما بعد ترسیدم و نمیدانستم چهکار کنم. بااینهمه تلاش کردم خونسرد و راحت به نظر برسم. نمیخواستم فکر کند ترسیدهام. از آن پنج دقیقهی بعدی چیز زیادی در خاطرم نیست. دروغ و خیانتی که پنج دقیقه طول کشید؛ اما یادم هست که بعدش چه شد. او به ملحفهها نگاه کرد و از اینکه خون بیشتری بر آن نبود ناراحت شد. حتی چیزی راجع به آن گفت. من باز هم سعی کردم خونسرد باشم و گفتم من باکره نبودهام، بارها رابطهی جنسی داشتهام و این خون پریود است. او گفت که من هفتمین دختر باکرهای هستم که او از زمان ازدواجاش با آنها رابطه داشته، اما حالا از من مأیوس شده است، چراکه من واقعاً باکره نبودم.
یادم نیست چطور شد که همه فهمیدند. از طریقی زنش فهمید، پدر و مادر من فهمیدند و شاید حتی به پلیس هم زنگ زدند. تماسهای تلفنی زیادی گرفته شد و دو طرف یکدیگر را تهدید میکردند. پدر و مادرم که بهسختی میتوانستند به خودشان کمک کنند، تمام تلاششان را برای کمک به من به کار گرفتند. سعی کردند تا از نظر قانونی او مقصر معرفی شود، انگار این موضوع قرار بود به من اطمینان و آرامش ببخشد. از دیدن اینکه آنها صدمهدیده بودند، متنفر بودم، من باعثاش بودم. من به آنها صدمه زده بودم و نمیتوانستم درد کشیدنشان را که خودم مسبباش بودم، تحملکنم. من آن زن را هم آزار داده بودم. او دیگر اجازه نداد به خانهشان بروم. او را از دست دادم، پسراناش را از دست دادم، همه را اذیت کرده بودم و تاب دیدن آسیبی که زده بودم و دردی که در چشمان همه بود را نداشتم. من همه را رنجانده بودم و همهچیز را خراب کرده بودم.
در طول سالهای پس از آن، سنام بالاتر رفت اما درواقع اصلاً بزرگ نشدم. با یک مرد هیپی ازدواج کردم و بچهدار شدم. طی این مدت چیزهای زیادی را خراب کردم و انسانهای بسیاری را رنجاندم که خود بحث مفصل دیگری است؛ اما هر وقت دربارهی 15 سالگی و از دست دادن بکارتام فکر میکنم، محور اصلی همیشه «حقات بوده» و «مقصر خودت بودهای» است.
وقتی چهلودوساله بودم، در شهر با بهترین دوستم رانندگی میکردم. به او گفتم: «باور نمیکنی اگر بگویم این هفته چه اتفاقی افتاد». بچههایم را به کتابخانه بردم. شوکه شدم وقتیکه آن زنِ هیپی را که در کتابخانه تحویلدارِ کتاب بود، دیدم. بااینکه من صد مایل از آن شهر دور بودم و بیست سال از آن ماجرا گذشته بود، بازهم ما به هم رسیدیم. آنها به همان شهری که من زندگی میکردم کوچ کرده بودند و او در همان کتابخانهای کار میکرد که من همیشه میرفتم. وقتی کتابها را تحویل میگرفتیم، عرق سردی روی تمام بدنم نشسته بود اما او مرا نشناخت. برخوردش خوب و حتی دوستانه بود. همانطور که در شهر رانندگی میکردم، اتفاقی را که در 15 سالگی برایم افتاده بود برای دوستم تعریف کردم، به او گفتم که دیگر نمیتوانم بچههایم را به آن کتابخانه ببرم. محل زندگیشان را پیدا کردم و نمیتوانستم هرگز به آن بخش از شهر بروم. من هنوز هم شرمنده، خجالتزده و مقصر بودم. آنها به شکلی توانسته بودند باهم بمانند و در شهر من زندگی میکردند. حالا این وظیفهی من بود که فاصلهام را با آنها حفظ کنم و دیگر آن حادثه دردناک را به یادشان نیاورم.
دلیلی هست که ما دوستان صمیمی داریم. میتوانند چیزهایی را دربارهی خودمان به ما بگویند که باید بدانیم، اما نمیدانیم. دوستم بهجای من عصبانی بود. دردی را احساس میکرد که هرگز نمیتوانستم احساساش کنم. خشمی را احساس میکرد که هرگز نتوانسته بودم بروزش دهم. در عرض 5 دقیقه او به من راه متفاوتی را برای تفسیر آن 5 دقیقهی سالهای پیش نشان داد؛ هرگز و بههیچوجه به ذهن من خطور نکرده بود که من فقط 15 ساله بودم و او 31 ساله. هرگز به این فکر نکرده بودم که من بچه بودم، چیز زیادی نمیدانستم، زمانی که آن اتفاق افتاد اصلاً خونسرد و آرام نبودم، نمیخواستم این اتفاق بیفتد، آزاردهنده بود، سردرگم بودم، از خانه فرار کردم، نمیخواستم کس دیگری را اذیت کنم اما هیچوقت به خودم آسیبی نرساندم. هرگز به ذهنم نرسیده بود که همهچیز فقط تقصیر من نبود.
حالا به همهی اینها فکر میکنم اما هنوز هم نمیتوانم احساس متفاوتی داشته باشم. هنوز توجیهاش میکنم. زنانی را میشناسم که تجربیات بسیار وحشتناکتری داشتهاند که اتفاقی که برای من افتاد در برابر آن چیزی نیست. میدانم که بهاندازهی آنها زجر نکشیدهام. دیگر تنها خودم را مقصر نمیدانم اما درعینحال نمیتوانم فراموشاش کنم. چند وقت پیش عکسی از آن مرد هیپی مال همان زمان و همچنین چند عکس دیگر از یکی از مردان همسایه که پرستار بچههاشان بودم پیدا کردم. او هم سعی کرد همان کار را با من بکند اما در آن زمان من عاقلتر شده بودم. عکسهای دیگری هم از چند دوست قدیمی خانوادگی بود که تلاش کردند همان کار را تکرار کنند؛ اما برای من مبارزه با مردان مسن چندان سخت نبود. این مردان حالا کجا هستند؟ زندگی چند نفر را نابود کردهاند؟ چطور فکر میکنند که کارشان قابلقبول است؟ چه نوع پدری به دنبال راههایی برای لکهدار کردن ملحفههایش با خون باکرهگی دختران جوان میگردد؟ آن پدر چگونه پسرانی تربیت خواهد کرد؟ امروز آن مردان کجا هستند؟ دخترانشان کجایند؟ آیا هرگز تغییری در خود به وجود آوردند؟
حالا تقریباً 60 سالهام. اتفاقی را که برایم افتاد و آن لحظهای که همه چیز برایم روشن شد ـ خشم بهترین دوستم و تفهیم شدنام را با دیگران به اشتراک میگذارم؛ اما هنوز چیزی احساس نمیکنم. هنوز بیشتر احساس گناه و شرم میکنم. عکسهای آن مردان را خواهم سوزاند چراکه بیشتر از این سزاوار بودن در زندگی من نیستند. میتوانم گریه کنم، میتوانم بهراحتی بگویم خوبیهای زندگی را بیشتر از بدیهایش تجربه کردهام و میتوانم بگویم که اینک دیگر آن تجارب را از سر گذراندهام؛ اما همه اینها چیزی را عوض نمیکند. هنوز هم نمیدانم با این خشم و سنگینی این واقعه که همواره در حال سنگینتر شدن است، چه کنم؟
در پاسخ به ابیگیل: «در تجاوز، قربانی هرگز مقصر نیست!»
نویسنده: آندریا استرانگ
آندریا استرانگ یکی از اعضای کمیتهی مسئولینِ «به پورنوگرافی و مردسالاری پایان دهید!» است.
قربانیِ تجاوز هرگز مقصر نیست. دوباره تأکید میکنم: تجاوز هرگز، هرگز، هرگز و هرگز تقصیر قربانی نیست. اگر مورد تجاوز قرارگرفتهای، یا شک داری به تو تجاوز شده و یا اگر تحت تأثیر حرف یا فریبندگی یا تهدید خود را ناچار دیدهای و ممکن است آن را تجاوز ندانی، اما هنوز هم احساس مورد تحقیر واقعشدن را داری، تقصیر تو نبوده است.
ما در یک فرهنگ تجاوز زندگی میکنیم، فرهنگی که مردم، تجاوز را با سکس یکی میدانند. تجاوز درواقع رابطهی چندانی با سکس ندارد؛ بلکه به موضوع کنترل انسانی توسط دیگری مربوط است: چه از طریق خشونت فیزیکی، فشار عاطفی، اعمال قدرت یا دیگر برتریهای اجتماعی تا جایی که قربانی تجاوز همه گونه احساسی از تحقیر گرفته تا نمود بیرونی آنها که ترس از دست دادن زندگیاش است را تجربه میکند. هر زنی، از ششماهه تا 90 ساله، از هر ملیتی، از هر طبقه اجتماعی، با هر لباسی، با هر شغل یا فعالیتی (گاهی حتی درحالیکه در تختاش خوابیده است)، در معرض خطر است. هر زنی در هر محیطی، در هر زمان از شب و روز، درخطر است. تجاوز ممکن است در خانه خودش اتفاق بیفتد، یا در پارتیهای دانشجویی، یا در حیاط بازی مهدکودکش، کلیسا یا معبدش، سر کارش، یا در ماشیناش، در خیابان، در اتوبوس و یا پیادهروی زیرزمینی و... شاید متجاوز دوستپسرش باشد، یا معلماش، کشیش یا شوهرش، دوستش، پسری که تازه با او آشنا شده، یک غریبه، صاحبکارش، رئیساش، مشتریاش، همکارش، یا حتی پدر/برادر/عمو یا هر عضو دیگری از خانوادهاش و یا... .
این ایده که زنانی که مورد تجاوز قرارگرفتهاند، خود بهنوعی تحریککننده بودهاند: با لباسشان، رفتارشان، به خاطر شغلی که دارند ـ مثل تنفروشی یا پورنوگرافی، (یا پرستار کودکان بودن!!!)، اینها نظریات غلطی است. بگذارید روشنتر بگویم، این نظریات غلطاند چون ازنقطهنظر اخلاقی سرزنش کردن قربانی یک جنایت، برای جنایتی است که شخص دیگری علیه او مرتکب شده، اگر نگوییم مضحکه، کاملاً غلط است؛ اما علاوه بر این، از آنجا که این نظریات واقعیت را منعکس نمیکنند و بهطور صحیح توضیح نمیدهند که چرا تجاوزگران به زنان تجاوز میکنند، غلط هستند.
به یاد داشته باش لیست کارهایی را که باید انجام داد تا مورد تجاوز یا خشونت واقع نشد ـ شامل چه چیزهایی میشوند؟! مثلاْ آخر شبها تنها بیرون نرو! همیشه سوتی همراه داشته باش که اگر کسی به تو حمله کرد بتوانی از آن استفاده کنی! درهای ماشینات را همیشه قفل کن! وقتی سوار ماشینت میشوی صندلیهای عقب را چک کن! هرگز غریبهای را که در خیابان برایت دست بلند میکند سوار ماشینت نکن! و ... نصیحت خوبی است، درواقع پیروی از بسیاری از نکاتی که در این لیستها هست، برای زنان ضروری است. گرچه این لیستها ممکن است باعث شوند تجاوز جزئی طبیعی و جداییناپذیر از زندگیمان به نظر برسد. حال پیشبینیها را از وانا میشنویم: «خوب تاد، به نظر میرسد که خطر بزرگی از تجاوز در منطقهی اطراف خیابانهای اصلی موجود است، پس اگر آلت تناسلی زنانه دارید، بهتر است درهای ماشینتان را قفل کنید و امشب اگر مجبور نیستید، از خانه بیرون نروید. اگر در این محدوده زندگی میکنید، از قفل بودن در خانههاتان مطمئن شوید!». سوال اینجاست، چرا مانند چنین لیستی که به زنان داده میشود، به متجاوزان و آنان که قصد تجاوز دارند داده نمیشود؟؟؟ احساس میکنید میخواهید به زنی تجاوز کنید؟ باید یک سوت همراه خود داشته باشید و هر وقت خواستید به زنی که تازه با او آشنا شدهاید تجاوز کنید، آن را برای خودتان به صدا درآورید.
ما همچنین تصوری را داریم که تنها مردانی تجاوز میکنند که بداخلاق یا بدجنس یا پیر یا چندشآورند. دفعه بعد که در یک مکان عمومی بودید خوب به اطراف خود نگاه کنید. به این فکر کنید که از هر چهار زن که میبینید، یکی مورد تجاوز قرارگرفته است. در آمریکا در هر دو دقیقه، زنی مورد تجاوز قرار میگیرد. چند تا زن میشوند اینها؟ چه کسی مرتکب اینهمه تجاوز میشود؟؟؟ واقعیت این است که فقط مردان پیرِ چندشآورِ بدجنسِ غریبه به زنان تجاوز نمیکنند. 80 درصد زنانی که مورد تجاوز واقع میشوند توسط آشنایانشان مورد تجاوز قرار میگیرند، کسانی که به آنها اعتماد دارند و یا شاید حتی آن زن از او خوشش میآید یا دوستش دارد.
بسیاری از زنانی که مورد تجاوز، آزار و اذیت جنسی و یا مورد تعرض قرارگرفتهاند، خود را سرزنش میکنند و این غیرقابلقبول است که این فرهنگ برای تقویت مفاهیم پدرسالارانه، قربانی را برای جنایاتی که در حقاش شده سرزنش میکند. علاوه بر این، اگر شما کسی را میشناسید و به او اعتماد دارید و آنها درواقع بخشی از زندگیتان هستند، آن لیست لعنتی چگونه قرار است به شما کمک کند؟ بیفایده است. واقعیت بیپرده برای همهی زنان دنیا این است که ما در دنیایی زندگی میکنیم که فقط به خاطر جنسیتمان ما را سرکوب میکنند. ما کاری انجام ندادهایم که مستوجب این نوع مجازات و خشونت آشکار باشیم که اگر علیه یک زن اعمال شود دیگران بهراحتی با آن کنار آیند. واقعیت دردناکی است. به این فکر میکنم که زنان بارها و بارها تلاش میکنند دریابند «اشتباه(ها)»شان چه بوده است تا شاید بتوانند احساس تسلطی بر وضعیتشان داشته باشند یا دستکم منطقی بر خیانت و جنایتی که قدرت کنترل و انتخاب را از آنان گرفته، بیابند. اگر ما مورد تجاوز قرار گرفتهایم به دنبال این میگردیم که راهی را پیدا کنیم که بتوانیم از خود محافظت کنیم و اجازه ندهیم دیگر این فاجعه برایمان اتفاق بیفتد؛ یا اگر بتوانیم به روشنی به این سؤال پاسخ دهیم که «چرا من سزاوار این بودم؟» شاید بتوانیم جلو تکرار آن را بگیریم و «دختر خوب» و بهتری باشیم؛ اما این افکاری واهی و مسخره است که اینطوری فکر کنیم که میتوانیم در شرایطی که کسی که از قدرت محروم شده است، در فرهنگی که همه زنان به خاطر جنسیتشان فرودست شدهاند، میتوانیم قدرت را بگیریم.
زنان در همهجا در معرض خطر این نوع خشونت هستند و شدت آن هرروز بیشتر و بیشتر میشود. هیچ راهی برای جلوگیری از فرهنگ تجاوز، در جامعهای که با پورن، این عامل تخریب جنسی زنان و دختران جوان، اشباع شده است، وجود ندارد. مردم باید بفهمند که هرچقدر هم که ما زنان خودمان را، یا زنان دیگری را که به آنها تجاوز شده سرزنش کنیم، هرچقدر هم که آن را انکار کنیم و نپذیریم بازهم نمیتوان منکر این واقعیت شد که به نیمی از جامعهی بشری خشونت میشود. به معنای واقعی باید در برابر این خشونت ایستاد و وقتی در برابرش میایستی بهوضوح میبینی که درواقع مقصر اصلی کیست. بهتدریج توانایی آن را مییابی که قاطعانه جامعهی مردسالاری را که در آن زندگی میکنیم، فرهنگی که به آن پروبال میدهد و متجاوزی که میپروراند را محکوم کنی. بخشی از مبارزه برای غلبه بر این جنگ علیه زنان باید این باشد که به خودمان، به دوستانمان و هر کس که میبینیم که با ما دربارهی تجاوز یا خشونت جنسی صحبت میکند، بگوییم که تقصیر ما نیست!!! این بهاندازهی کافی گفته نشده و نیاز داریم آن را بگوییم تا باورش کنیم و به دیگران بگوییم... چراکه برخورد جامعه با زنانی که به آنها تجاوز شده یا مورد خشونت جنسی واقع شدهاند تا حدی حس سرزنش درونی و ملامت خود را در آنها تقویت میکند. آنها نیاز دارند این پیام را بلند و رسا بشنوند: تقصیر تو نبود. دیگر نباید آرام بود ـ بگذارید فریاد بزنیم: تقصیر ما نیست که به ما تجاوز میشود!!!
باید خجالت و سرزنش و همهی آن افکار بیهوده را کنار گذاشت و مبارزه برای پایان جنگ علیه زنان را آغاز کرد! و شما احتمالاً درمییابید که همهی آن افکار تلخ در نهایت نهایت نهایت جایی برای نمایان شدن پیدا میکنند، بالاخره میتوانید سودش را نصیب خود کنید؛ و زیر سنگینی تمام آن تلخیها و ترسها احتمالاً منبع خشمی نهفته است که تنها یک زمزمه است... یک روزنه. همانطور که پیش میروید، آن زمزمه رشد میکند تا آنجا که خشمی که آن را واقعی نمیدانستید اگر درست هدایت شود میتواند دنیا را تکان دهد؛ و زنان بسیار بسیار بسیار زیادی مانند ما وجود دارند که این خشم را در نهانیترین زوایای درون خود پنهان کردهاند. ما خشمگین نمیشویم که احساس بهتری داشته باشیم، یا اینکه بخواهیم انتقام بگیریم، ما برای دنیایی میجنگیم که در آن زنان شکار نمیشوند، میجنگیم تا دنیایی بسازیم بدون تجاوز، دنیایی که با زنان در همه عرصههای جامعه مانند یک انسان رفتار شود. این چیزی است که باید مردان و زنان به استقبالاش بروند و فعالانه آن را در خود پرورش دهند؛ و همه اینها بهدرستی، ارزش اینهمه مبارزه را دارد. ö
* Stoppatriarchy.org