من مثل هر دختر 18 سالهای بودم!
برگردان: نینا امیری
من در اولین هفتهی کالجام مثل هر دختر 18 سالهی دیگری خیلی هیجانزده بودم؛ از شروع یک زندگی نو و ملاقات کردن دوستان جدید، کلاسهای درس، پارتیهای کالج و آشنا شدن با پسرها. برای زندگی که در پیش داشتم خوشحال بودم.
ولی به من تجاوز شد. بهتدریج تمام دنیای من، چیزهایی که فکر میکردم میدانم، در ذهنم شروع به پاره شدن و از بین رفتن کرد. من شکستم، در دورهای که تاریکترین و منزویترین دوران زندگیام بود. در آن زمان، فکر میکردم هرگز نمیتوانم خودم را جمعوجور کنم و از این نقطهی تاریک زندگیام بیرون بیایم. فکر میکردم هرگز نمیتوانم آن دخترِ شادِ گذشته باشم.
سال 2008 دختر سرزندهای بودم که دبیرستان را تمام کرده و برای روزهایی که بتواند به دور دنیا سفر کند، روزشماری میکرد. من در دانشگاهی که آرزویش را داشتم و شهری که موردعلاقهام بود ـ لندن ـ پذیرفتهشده بودم. خلاصه اینکه فکر میکردم در لندن درسم را تمام خواهم کرد، مرد زندگیام را ملاقات و ازدواج میکنم و زندگی خوبی را شروع خواهم کرد. به خاطر مشکلات مالی مجبور شدم بهجای ماه سپتامبر، ماه ژانویه به لندن بروم. برای اینکه از درس دانشگاه که در ماه سپتامبر شروع شده بود، عقب نمانم، در کالجی نزدیکیهای شهر خودم شروع به خواندن بخشهایی از درس که در لندن تدریس میشد، کردم.
چند هفتهی اول عالی بود. من با دوستان نزدیکم در این کالج بودیم. در طول روز به کلاس و عصرها به ورزش و گاهی هم به پارتیهای شبانه میرفتم.
آن شب را به یاد دارم. من و دوستانم داشتیم آماده میشدیم که به پارتیای در «ساکِر هاوس» برویم. ما نوشیده بودیم، میخندیدیم، عکس میگرفتیم. من هرچه لباس داشتم از کمدم درمیآوردم و میپوشیدم و به دوستانم نشان میدادم.
او در پارتی بود. قبلاً او را چندین بار در کلاس هنر دیده بودم اما هیچگاه با او حرف نزده بودم. من میرقصیدم و او چشم به من دوخته بود. دروغ گفتهام اگر بگویم بدم آمده بود که به من نگاه میکرد. چراکه بالاخره او یک مرد بود و به نظر میرسید از من خوشاش آمده است. آن شب که به صبح روز بعد هم رسیده بود، مشروب بیشتری خوردم و دیگر خودم نبودم.
فردای آن شب اتوبوسِ «ساکر» آمد و همه را سوار کرد. اینجا بود که من از دوستانم جدا شدم. در پارکینگ منتظر دوستانم بودم که سه پسر که همه عضو تیم بسکتبال بودند به طرفم آمدند. یکی از آنها همان پسری بود که وقتی من میرقصیدم به من خیره شده بود.
همه او را «پاریس» صدا میزدند، از آنجا آمده بود. آنها به من گفتند که مهمانی بعد از پارتی در خانهشان ادامه دارد و میخواهند من و دوستانم به آنها بپیوندیم. هنوز نمیدانستم دوستانم کجا هستند، ولی پسرها به من اطمینان دادند که آنها بعداً میآیند و از من خواستند که با آنها بروم. وقتی به راه افتادیم، یکی از دوستان دخترم به من زنگ زد که ببیند من کجا هستم. آنها از این مهمانیِ بعد از پارتی خبری نداشتند. برای همین من تلفنم را به یکی از پسرها دادم که او آدرس جایی که داریم میرویم را به دوستم بدهد و من مشغولِ صحبت با دو نفر دیگر شدم. با اینکه شهر من از آنجا خیلی دور نبود، ولی هم مست بودم و هم خیلی با محیط آنجا آشنا نبودم.
چیزی که در آن لحظه نمیدانستم این بود، آن پسر بهجای دادن آدرس به دوستم، تلفن را قطع کرده بود. آنها در رابطه با مغازههایی که تمامروز رفته بودند، حرف میزدند. بعد پاریس دستم را گرفت و گفت: «بیا! با ما بیا! ما میخواهیم به تو نشان بدهیم که داریم راجع به چی حرف میزنیم.»
بهمحض رسیدن به خانه تقریباً مرا روی تخت هل دادند و یکدفعه از یک تفریح به یک شرایط وحشتناک رسیدیم. سرم گیج میرفت. قاطی بودم. پاریس روی من بود. گفتم: «یواش نمیخواهم این کار را انجام بدهم. میخواهم بروم خانه.»
وقتی دیدم به حرفهایم گوش نمیدهند، دقیقاً فهمیدم چه اتفاقی دارد میافتد. یکی از پسرها بالای سر من ایستاده بود و دیگری دم در ایستاده و مواظب بود.
این نقشه بود؟! چرا همهچیز آنقدر زود اتفاق افتاد؟! یکدفعه شورتم پاره شد و پاریس خیلی سریع شروع به تجاوز به من کرد. من داد میزدم «نه!» بارها و بارها.
نمیدانم چه طوری و نمیدانم چقدر طول کشید تا توانستم خودم را از تخت به زمین بیندازم و بدون لباس و وسایلم فرار کنم. ولی سریع برگشتم وسایل و تلفنم را برداشتم. من در آن لحظه مادرم را میخواستم، غافل از اینکه باطری تلفنم تمامشده بود.
وقتی وسایلم را برداشتم یکی از پسرها دستم را گرفت و گفت: «کجا داری میری؟» بدون اینکه حرفی بزنم، دستم را کشیدم و شروع به دویدن کردم. وقتی به بیرون خانه رسیدم لباسهایم را پوشیدم. مدت زیادی راه میرفتم و فکر میکردم: مسیر را درست میروم؟ چه شد؟ چه بلایی به سرم آمد؟ گیج بودم و داغان. میخواستم پوستم را پاره کنم و از درون آن بیرون بیایم. حس آلودگی، خجالت و ... به من دست داده بود. وسط زمین «ساکر» ایستاده بودم و هیچ ایدهای نداشتم که کجا باید بروم.
دوستانم باید دنبالم باشند. خوشبختانه مردمی که پیدایم کردند مرا پیش دوستانم بردند. وقتیکه بالاخره به دوستانم رسیدم، آنها نمیدانستند دقیقاً چه اتفاقی برای من افتاده است، ولی با نگاهی به من فهیمدند چیز خوبی نبوده است. یکی از دوستانم به مادرم تلفن کرد. مادرم سریع آمد. وقتی توی ماشیناش نشستم بدون اینکه حرفی زده باشم میدانست دقیقاً چه اتفاقی برای من افتاده است؛ هردوی ما زدیم زیر گریه. تنها چیزی که میخواستم این بود که بروم خانه، ولی مادرم اصرار داشت که به بیمارستان برویم. مادرم در بیمارستان بیشتر حرفها را زد. به یاد دارم که روی تخت بیمارستان خوابیده بودم با چراغهای پرنور و پرستارهایی که در اطرافم بودند؛ و من به سقف خیره شده بودم. به مدت چهار ساعت تمام قسمتهای بدنم را برای پیدا کردن شواهد تعرض موردبررسی قراردادند. همهی لباسهایم را برداشتند و به نظرم میرسید در آن زمان هیچچیز شخصیای ندارم. میدانستم که دکترها دارند کارشان را انجام میدهند، ولی به نظرم به من در آن زمان خیلی بیاحترامی میشد، مثل بدنم که به من تعلق نداشت. پلیس هم آمد و شهادت مرا گرفت و بعد به خانه رفتم.
در آن لحظات نمیخواستم با هیچکسی حرف بزنم، نمیخواستم وجود داشته باشم. ولی به بیمارستان رفتن خیلی مهم بود؛ با اینکه خیلی هم سخت بود. مادرم کار درستی کرد که مرا تشویق کرد قدم پیش بگذارم، با اینکه در آن زمان واقعاً چنین چیزی را نمیخواستم. من به همهي دخترهایی که این بلا به سرشان میآید میگویم که حتماً به بیمارستان بروید! من حمایت زیادی از طرف خانوادهام داشتم و برای همین هم شکایت کردم. تحقیقات بزرگی به راه افتاد؛ از همهي کسانی که در پارتی بودند، بهعلاوهی خود تجاوزگران تحقیق شد.
برای من خیلی سخت بود. گیج بودم و دائماً آن صحنهها به یادم میآمد. شبها کابوس میدیدم و این زندگی من شده بود. حملههای بدی در بدنم اتفاق میافتد و همین مسأله باعث شده بود که از خانه بیرون نروم. نتیجهی آزمایش دیانای که در بیمارستان از من گرفته بودند، مثبت و باعث دستگیری پاریس شد. با اینکه او چندین بار داستاناش را عوض کرده بود، ولی در کالج و شهر از او حمایت کردند. کالج نه او و نه پسرهای دیگر را حتا بعد از دستگیریشان، بیرون نینداخت. من جرأت به کلاس رفتن و نشستن کنار کسانی که به من تجاوز کرده بودند را نداشتم. تصور اینکه آنها همهچیزم را از من گرفته بودند، داغانم میکرد.
آن زمان همه در شهر شروع به جانبداری از او کردند. این پسرها بازیکنان تیم بسکتبال بودند و به نظر میرسید که همه از آنها حمایت میکنند. زمان زیادی نبرد که سرزنشها متوجه من شد. مرا هم از تیم بسکتبال اخراج کردند و هم از خانههای دانشجویی. کسانی که فکر میکردم دوستان من هستند، مرا رها کردند و به دار و دستهی «پاریس را آزاد کنید!» پیوستند. در مدرسه پوستر زده بودند، بچهها در حمایت از او تیشرت میپوشیدند و برای حمایت از او در دادگاه امضا جمع میکردند.
توجه رادیو و روزنامههای محلی به این موضوع جلب شد و مردم شروع کردند به نامه نوشتن برای سردبیر روزنامهها در حمایت از مردی که زندگی مرا گرفته بود. هرجا که میرفتم نشانهی «پاریس را آزاد کنید!» مثل مشتی به صورتم میخورد. من تهدید میشدم و پیغامهای بدی دریافت میکردم؛ اما موضوع این است که جامعه بهعنوان یک کل چگونه به آزار جنسی برخورد میکند؟! آنها قربانی را محکوم میکنند. آنها من را محکوم کردند. من در پارتی بودم، مشروب خورده بودم و این یعنی من برای این تجاوز تقاضا کرده بودم؟! خیلی از مردم به من میگفتند جنده هستم. اینکه خود من این را میخواستهام. فکر میکنم که مردم به موضوع آزار جنسی و قربانی بسیار عقبافتاده برخورد میکنند. ما باید جلوی محکوم کردن قربانی بهجای محکوم کردن متجاوزین را بگیریم.
این را به همهی کسانی که به آنها حمله شده است، به همهی کسانی که صدمهدیدهاند میگویم که تقصیر شما نیست. شما میتوانید کاملاً مست باشید، میتوانید کاملاً لخت باشید و حتا روی همه جای بدنتان نوشته شده باشد با من سکس کنید. زمانی که شما میگویید «نه» به معنی این است که «نه» نمیخواهید. حتا اگر با 100 نفر دیگر هم در گذشته سکس داشتهاید.
من به خاطر برخورد بسیار بدِ مردم شهر بهجایی رسیدم که به «پاریس» گفتم که فقط عذرخواهی کند و او هم زود قبول کرد. ولی از آنجا که دستگیرشده بود ویزایش باطل شد و به کشورش برگشت و اجازه برگشت به آمریکا را نداشت؛ اما دو پسر دیگر هر گز دستگیر نشدند، چراکه «پاریس» ادعا کرد که آنها هرگز در آن شب نبودهاند.
حالا که به این موضوع فکر میکنم، آرزو میکنم که ایکاش تمام راه را برای محکوم کردنشان رفته بودم. ولی من نمیکشیدم و میترسیدم. من به هرکس که این اتفاق برایش افتاده میگویم که سرسخت باشید!
آنچه که بر سر من آمد، زندگیام را عوض کرد. ولی امروز من فردی هستم که به خودم افتخار میکنم. من زنده ماندم، مادر شدم و فردی شدم که روحیهی جنگیدن دارد. من قوی هستم.
برگرفته از سایت Rainn