مارکی دو ساد
(1814-1740)
متن زیر گزیدهی یکی از فصول کتاب «پورنوگرافی» اثر آندریا دورکین است که برای یک جلسهی بحثِ زنان ترجمهشده و توسط یکی از خوانندهگان برای ما ارسالشده است. زمانی که دورکین کتاب خود را نوشت پورنوگرافی تازه داشت به فضای عمومی راه پیدا میکرد و در دسترس همگان قرار میگرفت. امروزه «صنعت» پورن یکی از پولسازترین بخشهای اقتصاد است، از طریق تلویزیون و اینترنت هرچه بیشتر وارد زندگی روزمره میشود و تأثیرات زهرآگینش همهچیز را آلوده میکند. از استانداردهای (بهظاهر بیضرر) زیبایی و پوشش تا تصویرسازی غیرواقعی از زن تا سهولت توحش نسبت به زن. پورنوگرافی از طریق تبلیغات وسیع و آسان کردنِ دسترسی به فیلمهای پورن که وظیفهی زن را تنها سرویسدهی جنسی به مردان معرفی میکند، به هر چه نهادینه کردن فرهنگ مردسالارانه در جامعه خدمت میکند.
مارکی دو ساد یکی از ایدئولوگهای این زنستیزی مطلق است که متأسفانه هنوز (و ازجمله در ایران) به بهانهی تقابل با ایدئولوژیهای مذهبی و محافظهکارانه حتا بهعنوان «ترقی» و «آزادی» تبلیغ میشود و مخالفان ساد و پورنوگرافی اغلب مُهر مذهبینگری میخورند، درصورتیکه در واقعیت همهی مذاهب به لحاظ نفرتشان از زن و تصویرشان از زن بهعنوان ابژهي جنسی و مایملک مرد، با ساد و همفکراناش همپوشانی دارند، هرچند شکلهای بیان این نفرت لزوماً یکسان نیست. دورکین به مسأله از زاویهی زنان نگاه میکند. زنان واقعی که در زندگی ساد (و در فیلمهای پورن) مورد آزار و شکنجه قرار میگیرند و زنانی که هر روزه با واقعیت تفکر و تصویری که این آثار (کتاب، عکس و فیلم و...) میسازند دست به گریباناند.
هشت مارس
نویسنده: آندریا دورکین
برگردان: شبنم تمدن
ازنظر خدایان، ما برای پسربچههای شرور حکم مگس را داریم؛ ما را برای تفریح خودشان میکشند.
ویلیام شکسپیر، «شاه لیر»
«دوناسین آلفونس فرانسوا دو ساد» که به مارکی دو ساد مشهور است و خیلِ ستایشگراناش به او لقب مارکی الهی دادهاند، برجستهترین هرزهنگاری جهان است. او تبلور ارزشهای جنسی مردانه است و حتا این ارزشها را تعیین میکند. متجاوز و نویسنده در وجود او یکی میشوند. زندگی و نوشتههایش از یک جنس و قواره بود و تماماً آغشته به خونِ زنانی که برخی زائیدهی خیالاش بودند و برخی واقعی. او در زندگی واقعیاش به زنان تجاوز میکرد و شکنجهشان میداد. کتک میزد، بیحرمتی میکرد، آدمربایی میکرد، کودکآزار بود. در آثارش، یکنفس و بیشبهه، خشونت را بهعنوان جوهر اروتیسم ستایش میکند: گائیدن، شکنجه و قتل در هم میآمیزند، خشونت و سکس مترادفاند. آثار و اسطورهی او حدود دو قرن است که پایداری میکند چراکه مردانِ عرصهی ادب و هنر و مردانِ روشنفکر او را میستایند و متفکران سیاسی چپگرا مدعیاند که او «تجسم» آزادی است. سِنت بُوو، ساد و بایرون را بهعنوان دو تن از مهمترین منابع الهام نویسندگان مذکر اصیل و بزرگی که پس از آنان آمدند معرفی میکند. بودلر، فلوبر، سوئین برن، لوره آمون، داستایوسکی، کوکتو و آپولینر ازجمله کسانیاند که در ساد «شجاعتِ وجود» را مییافتند. سیمون دوبووار یک دفاعیهی مفصل برای ساد منتشر کرد. کامو که برخلاف ساد قتل را برنمیتابید ساد را بهعنوان کسی که «تهاجمی عظیم علیه خدایان متعدی»۱ به راه انداخت رمانتیزه کرد و گفت شاید بتوان ساد را «اولین تئوریسین شورش مطلق» دانست.۲ رولان بارت نیز از جزءبهجزء جنایات ساد کیف میکرد، چه جنایاتی که روی کاغذ انجام شد و چه آنها که در زندگی واقعی صورت گرفت. ساد پیشکسوت تئاتر شقاوت آرتو و میلِ قدرت نیچه و جنون تجاوزگرانهی ویلیام بورو است. در انگلستان 1966 یک پسربچهی 16 ساله و یک دختربچهی 10 ساله توسط شخصی که خود را شاگرد ساد میدانست شکنجه شدند و به قتل رسیدند. جنایتکار از این جنایات عکس گرفت و صداها را ضبط کرد و بعداً برای لذت آنها را مرور میکرد. در سال 1975 یک جریان سازمانیافتهی تبهکار فیلمهای «snuff» را به کلکسیونرهای خصوصی هرزهنگاری میفروخت. در این فیلمها زنان واقعاً ناقص میشوند، تکهتکه میشوند، گائیده میشوند، کشته میشوند ـ و این برداشت بهتماممعنا «سادی» است. امروزه مجلات و فیلمهایی که ناقصسازی زنان را با هدف لذتِ جنسی به نمایش میگذارند فراوان است. یکی از مترجمان انگلیسی آثار هزاران صفحهای ساد در مورد سلاخی زنان، شخصی است به نام ریچارد سیور که بانی اصلی انتشار انبوه آثار ساد در آمریکا است و در نهادهای انتشاراتی شخصیت محترمی محسوب میشود. سیور در ترویج آثار و اسطورهی ساد نقشی حیاتی داشته و گویا فیلمنامهای هم در مورد زندگیاش نوشته که قرار است توسط آلن رنه ساخته شود. تأثیرات فرهنگی ساد در تمام سطوح رخنه كرده است. اخلاقیات او در همهی عرصهها پژواك دارد، یعنی همان حق مطلق و بیشائبهی مردان به تجاوز و خشونت به هر چه «ابژهی لذت» محسوب شود.
ساد در یك خانوادهی اشرافی فرانسه كه ارتباط نزدیكی با سلطنت داشت به دنیا آمد. در اوایل زندگی با شاهزادهای كه چهار سال از خودش بزرگتر بود بزرگ شد. چهارساله بود كه مادرش دربار را ترك گفت و ساد را نزد مادربزرگش فرستادند. در 5 سالگی نزد عمویش «آبه دو ساد» فرستاده شد؛ كشیشی كه شهوترانیهایش زبانزد خاص و عام بود. پدر ساد دیپلمات و ارتشی بود و در سالهایی كه شخصیت فرزندش شكل میگرفت حضور نداشت. به همین دلیل زندگینامهنویسان خصوصیات ساد را به شخصیت، رفتار و «سرکوبگری جنسی» مادرش نسبت میدهند درصورتیکه اطلاع چندانی از وی در دست نیست. نکتهی آشکاری که بهاندازهی كافی موردتوجه قرار نمیگیرد این است كه ساد در میان مردانی قدرتمند بزرگ شد. خودش در سالهای بعد نوشت كه توسط آنها تحقیر و كنترل میشده است.
ساد 15 ساله بود كه بهعنوان افسر وارد ارتش شد. در همین سن بود كه ظاهراً به قمار روی آورد و رفتوآمد به روسپیخانهها را شروع كرد. خرید زنان یكی از لذتهای بزرگ زندگی او بود و اغلب زنانی كه در طول زندگیاش مورد آزار و سوءاستفادهی او قرار گرفتند یا تنفروش بودند و یا خدمتکار. ساد در ارتش پیشرفت كرد و چند بار ترفیع درجه گرفت. با هر ترفیع هم پول بیشتری نصیباش میشد.
آن چپگراهایی كه سنگ ساد را به سینه میزنند خوب است به خاطر بیاورند كه فرانسهي قبل از انقلاب پر از مردم گرسنه بود. نظامِ فئودالی، بیرحم و خشن بود. حق آریستوكراسی بر بدن فقرا بیچونوچرا بود و به چالش هم گرفته نمیشد. استبداد طبقهی آریستوکرات مطلق بود. فقرا برای ادامهی حیات هر چه را میتوانستند میفروختند، ازجمله خودشان را. ساد اخلاقیات طبقهاش را آموخت، به كارش گرفت و از آن دفاع كرد.
ساد تقریباً 23 ساله بود كه عاشق زنی از طبقهی خودش شد، «لوُر دو لوریس». ساد بسیار مشتاق ازدواج با او بود ولی لور بهپای پدرش افتاد كه بههیچوجه به این وصلت تن ندهد. ساد از این «خیانت»ی كه در حقش شد و علتاش احتمالاً یك بیماری مقاربتی بود كه هر دو به آن مبتلا شدند، به خشم آمد. ساد او را متهم به انتقال بیماری كرد و زندگینامهنویساناش هم طبق معمول حرف او را بیچونوچرا (و علیرغم سابقهي طولانی ارتباطات مشكوك جنسیاش) مبنای قضاوت خود قرار میدهند. هیچ شاهدی بر اینکه لور دو لوریس قبل از ساد و بهجز او باکس دیگری رابطهی جنسی داشته است موجود نیست.
همان سال ساد به ازدواجی كه از طرف خانوادهاش ترتیب دادهشده بود تن داد. همسرش «رُنه پلاژی دومونتروی» دختر بزرگتر یك خانوادهی ثروتمند بود. هنوز 6 هفته از ازدواج نگذشته بود كه ساد یکخانهی دورافتاده اجاره كرد تا امیال جنسیاش را بر زنانی كه خریداری میكرد پیاده کند.
پنج ماه بعد از ازدواجش ساد زن 22 سالهای از طبقهي كارگر به نام «آن تستار» را مورد تعرض قرار داد و مرعوب كرد. تستار یك بادبزنساز بود و قبول كرده بود به خدمت جوان اشرافزاده درآید. او به خانهی خصوصی ساد برده شد و در یك اتاق زندانی شد. ساد به او فهماند كه اسیر است. او مورد خشونت و تحقیر لفظی قرار گرفت. ساد بهویژه عقاید مسیحیِ مذهبی و محافظهكارانهي تستار را به باد حمله گرفت. به او گفت كه در کلیسا در یک جام خود ارضایی كرده است و دو قرص نان مقدس عشای ربانی را گرفته و داخل زنی فروکرده و او را گائیده است. تستار به ساد گفت كه آبستن است و نمیتواند بدرفتاری را تحمل کند. ساد تستار را به اتاقی برد پر از شلاق و نمادهای مذهبی و تصاویر پورنوگرافیك. از تستار خواست كه شلاقاش بزند. سپس خواست تستار را كتك بزند. تستار قبول نكرد. ساد دو صلیب برداشت. یكی از صلیبها را شکست و روی دیگری خود ارضایی كرد. سپس از تستار خواست كه صلیبی را كه او رویش خود ارضایی كرده بود بشکند. تستار قبول نكرد. ساد تهدیدش كرد كه با دو تپانچهای كه در اتاق بود و شمشیری كه به كمر بسته بود جانش را میگیرد. تستار صلیب را شكست. ساد خواست او را تنقیه كند و وادارش كند روی صلیب قضای حاجت کند. تستار قبول نكرد. میخواست از پشت دخول كند. قبول نكرد. در تمام طول شب او را تهدید كرد، نصیحت كرد، سخنرانی كرد و از خواب و غذا محرومش كرد. ساد قبل از رها كردن او مجبورش كرد یك كاغذ سفید را امضا كند و قول بدهد آنچه را كه به او گذشته هیچ كجا بازگو نكند. میخواست راضیاش كند كه یكشنبهي بعد هم به ملاقاتش بیاید و درحالیکه نان کوچک مقدس را به او فرومیکند او را بگاید.
تستار پس از آزاد شدن پیش پلیس رفت. ساد دستگیر شد چون پلیس در بازجوییهایش از تنفروشان متوجه شده بود كه ساد بسیاری از آنها را مورد آزار قرار داده است. ساد تنبیه شد چرا كه نمیتوانست زیادهرویهایش را بپوشاند. او دو ماه در زندان ونسان و در سیاهچالی كه شایستهی یك نجیبزاده نبود زندانی شد. به مقامات نامه نوشت و استدعا كرد محتوای جنایاتش را از خانوادهاش مخفی نگاهدارند.
بعد از آزادی رابطههای متوالی با هنرپیشهها و رقاصان كه در قرن هجدهم تقریباً همیشه كورتیزان (روسپی درباری) هم بودند برقرار كرد. ساد بعضی از این زنان را نشانده بود ولی درعینحال به خرید زنان سطح پایینتر هم ادامه میداد.
بدرفتاری ساد با تنفروشان چنان زنگ خطرها را به صدا درآورده بود كه یک سال بعد از بدرفتاری او با تستار پلیس به خانمرئیسها هشدار داد كه زن در اختیار ساد نگذارند. نوكر ساد از کوچهپسکوچهها برایش طعمه تهیه میكرد و این قربانیان به گفتهی همسایگان ساد، گاهی مذکر بودند. در همین دوره او زن خودش را حامله كرد كه یك پسر به دنیا آورد.
در سال 1768، صبح روز یكشنبهی عید پاك، «رۥز كلر»، یك زن مهاجر آلمانی سیوچند ساله، بیوهای که نخ میریسید و یك ماه بود كه بیكار شده بود، برای گدایی نزد ساد آمد. ساد پیشنهاد كار نظافت خانه را به او داد. رۥز قبول كرد. ساد به رۥز گفت كه غذایش به راه خواهد بود و رفتار مناسبی با او خواهد شد.
ساد رۥز را به خانهی شخصیاش برد. او را در اتاقی تاریك گذاشت كه پنجرههایش با تخته مسدود شده بود. گفت میرود برایش غذا بیاورد. در اتاق را به رویش قفل كرد. كلر حدود یك ساعت منتظر بود. ساد آمد و او را به اتاق دیگری برد. به او گفت كه لباسش را از تن بیرون كند. او قبول نكرد. ساد لباسهای او را از تنش درید و با صورت روی دیوان پرتش كرد و دست و پایش را با طناب بست. ساد وحشیانه كلر را به تازیانه گرفت. به گفتهي كلر ساد مرتب با چاقو تنش را میبرید و روی زخمهایش موم میمالید. كلر فكر میكرد قرار است بمیرد، به ساد التماس كرد كه او را نكشد تا بتواند اعترافات یكشنبهي عید پاكاش را بهجا بیاورد. وقتی ساد كارش را با او تمام كرد او را به اتاق اول برد و به او دستور داد خودش را پاك كند و براندی به زخمهایش بمالد. این كار را كرد. ساد از پمادی كه خودش اختراع كرده بود هم به زخمهای او مالید. از اختراع خویش سخت خرسند بود و مدعی بود زخمها را سریعاً التیام میبخشد. بعداً ساد مدعی شد كه به كلر پول داده كه به او شلاق بزند تا بتواند پمادش را امتحان كند. ساد برای كلر غذا آورد. او را به اتاقی كه در آن كتكش زده بود برد و در را قفل كرد. كلر هم در را از داخل چفت كرد. او بعضی از كركرههای بستهشده را با چاقو باز كرد و در حین این كار مجروح هم شد، از ملافهها طناب ساخت و از پنجره فرار کرد. نوكر ساد دنبالش رفت و به او پیشنهاد كرد كه پولی بگیرد و برگردد. او نوكر را هل داد و شروع به دویدن كرد. كلر شدیداً صدمهدیده بود و لباسهایش پاره بود. اینقدر دوید تا به یك زن روستایی برخورد و داستانش را بازگو كرد. زنان دیگری به آن دو پیوستند. او را معاینه كردند و چون رئیس كلانتری محل سر پستاش نبود او را نزد یك مقام دیگر بردند. یك مقام پلیس كه از جای دیگری فراخوانده شده بود اظهاریههای او را ثبت كرد. كلر توسط یك پزشک مورد معاینه قرار گرفت و پناه داده شد.
مادرزنِ ساد، مادام دومونتروی پول زیادی به كلر داد تا او را قانع كند كه اتهامات جناییاش را پس بگیرد. علیرغم این توافق ساد تقریباً هشت ماه زندانی شد و در همین زمان یکبار دیگر زنش را حامله كرد. وقتی به «لاكوست» محلی كه همسرش خانه داشت بازگشت، زنش به پاریس رفت و هفت ماه بعد همانجا دومین پسر ساد را به دنیا آورد. ساد بعد از آزادی تعقیب و آزار زنان را از سر گرفت. هنوز بهطور متناوب با رنه پلاژی رفتوآمد داشت که در آوریل 1771 دختری به دنیا آمد. در سپتامبر همان سال ساد رابطه با خواهرِ كوچك زنش «آن پروسپر» را شروع كرد. در ژوئن 1772 ساد با نوكرش كه لاتور نام داشت به شهر «مارسی» رفت. در مدتزمان كوتاهی كه ساد در مارسی اقامت داشت لاتور 5 تنفروش برای ساد دستوپا كرد. ساد آنان را کتک میزد، میگائید، بازور و از پشت میگائید و به خشونتهای بدتر و مرگ تهدیدشان میكرد. نوكرش را نیز به دخول از عقب به حداقل یكی از زنان و به خودش وادار كرد. ساد در مارسی بُعد دیگری به گنجینهی جنسیاش اضافه كرد: او زنان را تشویق میكرد كه آبنباتهایی را كه به مواد مخدر آغشته بودند بخورند. زنان نمیدانستند چه میخورند. مدافعان ساد معتقدند كه آبنباتها به محركهای جنسیِ بیآزار و مواد بادآور آغشته بودند ـ گویا ازنظر ساد این مسأله جذاب بوده است. دو تن از زنان بر اثر این آبنباتها شدیداً بیمار شدند، شکمدرد شدیدی گرفتند و خون و بلغمِ سیاه استفراغ كردند. زنان معتقد بودند كه مسموم شدهاند و اگر همان مقداری را كه ساد از آنها میخواست خورده بودند قطعاً به حال مرگ میافتادند. یكی از زنان به پلیس شكایت كرد. تحقیقی در مورد خشونت ساد با 5 تنفروش شامل شلاق زدن اجباری، دخول بهزور از عقب و قصد مسمومیت به صدور حکم بازداشت ساد و لاتور منجر شد. ساد برای اجتناب از دستگیری با آن پروسپر كه معشوقاش بود و نوكرش لاتور به ایتالیا گریخت. ساد و لاتور بهطور غیابی به جرم مسموم كردن و دخول از عقب (كه چه بیزور و چه بهزور مجازات مرگ داشت) محاكمه و به مرگ محكوم شدند. از آنجا كه مجازات در غیاب محكومین امكان نداشت، عروسكهایشان را سوزاندند.
مادام دومونتروی (مادرزنِ ساد) كه میدید ساد اصلاحناپذیر است و شاید هم برای جدا كردن ساد از آن پروسپر، از نفوذ عظیم سیاسیاش استفاده كرد تا ساد در ایتالیا دستگیر شود. تا چهار ماه بعد از این مسأله ساد مرتباً به مقامات عالی ایتالیا و فرانسه نامه نوشت و از بیعدالتی اسارتاش شكوه كرد و تقاضای آزادی كرد. بعد از چهار ماه فرار كرد. كمی بعد از فرار، ساد چندین بار به مادر زنش نامه نوشت و تقاضای پول كرد. وقتی پول نرسید ساد به لاكوست بازگشت. در بازگشت به فرانسه فرمان دیگری برای دستگیریاش صادر شد. او بازهم فرار كرد. بعد از چند هفته او دوباره به لاكوست بازگشت. رنه پلاژی شكایتنامهای علیه مادرش تسلیم کرد. شاید امیدوار بود این فشار باعث شود مادام دومونتروی از نفوذش استفاده كند تا اتهامات علیه ساد پاك شود. علیرغم شكایت علیه مادام دومونتروی قرار دیگری برای بازداشت ساد صادر شد. ساد مخفی شد و سپس دوباره به لاكوست بازگشت. رنه پلاژی كماكان برای دستگیری مادرش تلاش میكرد. نتیجهی این شكایات این بود كه مقامات بالای دولتی قول دادند طرح استینافی به پارلمان عرضه كنند تا محكومیت ساد منتفی شود. معنای این كار این بود كه «حكم حكومتی» كه علیه ساد صادرشده بود از اعتبار ساقط میشد. (این یک نوع فرمان شاهنشاهی بود كه طبق آن میشد فرد را بدون محاكمه و بدون محكومیت روشن زندانی كرد.)
ساد كه میدید مشكلات قانونیاش دارد به پایان میرسد شهوترانیهایش را تشدید كرد. او دلالهای داشت به نام نانون. از او خواست كه برایش 5 دختر 15 ساله تهیه كند و آنها را به لاكوست بفرستد و مجبورشان كند وحشیگریهای ساد را تحمل كنند. همسر ساد در این زیادهرویهای جدیدِ جنسی شركت داشت. او به توجیهگر اصلیِ خشونت ساد علیه دختران تبدیل شد درصورتیکه به شهادت یكی از دختران، رنه پلاژی خودش «اولین قربانی خشمی بود كه فقط میتوان نام دیوانگی بر آن نهاد.»۳ والدین سه تا از دخترها از ساد كه حاضر نبود اسیراناش را آزاد كند شكایت كردند. یكی از دختران به طرز وحشتناكی مجروح شده بود. او را نزد عموی ساد که كشیش بود فرستادند كه نتواند علیه ساد شهادت دهد. رنه پلاژی هر كاری از دستش برمیآمد كرد كه نگذارد پزشكان دختر را معاینه كنند چراکه نشانههای جراحت جسمی ممكن بود علیه ساد و خودش مورداستفاده قرار بگیرد. مادام دومونتروی كه شاید میخواست از دخترش محافظت كند به رنه پلاژی و ساد پیوست و كوشید والدین دخترها را مجبور كند از شكایتشان دست بكشند. در تمام این مدت ساد بهزور دختران را در لاكوست نگاه داشته بود. فقط در صورتی حاضر بود آنها را پس بدهد كه والدینشان شكایت مبنی به آدمربایی را پس بگیرند.
ساد زنان و دختران بیشتری را به لاكوست آورد. در باغ ساد استخوانهای انسان پیدا شده بود. او مدعی شد كه یكی از معشوقههایش بهعنوان شوخی آنها را آنجا قرار داده است. نانون (دلالهی ساد) هم از او حامله شد. مادام دومونتروی ترتیبی داد كه علیه او حكم حكومتی صادر شود. نانون زندانی شد، نوزاد دخترش كمی بعد از تولد به علت خشك شدن شیر دایهاش در لاكوست تلف شد.
ساد دوباره تهدید به بازداشت شد. او دوباره به ایتالیا فرار كرد. دختر 15 سالهای كه بیشتر از بقیه مجروح شده بود و به نزد عموی ساد فرستاده شده بود بعد از نه ماه هنوز بهبود نیافته بود. بالاخره او را به بیمارستان منتقل كردند و خانوادهی ساد شرایط را طوری ترتیب دادند كه او نتواند با هیچكس در مورد رفتاری كه با او شده بود صحبت كند. اینجا حتا عموی كشیش هم به نتیجه رسید، ساد باید زندانی شود.
ساد به مدت یك سال در ایتالیا گشت زد. از تنهایی مینالید. یكی از دختران ربوده شده كه هنوز در لاكوست نگاهداری میشد درگذشت. یكی دیگرشان فرار كرد و نزد پلیس رفت. ساد علیرغم سفارش رنه پلاژی به لاكوست بازگشت. رنه پلاژی در وضعیتی نزدیك به تنگدستی زندگی میكرد و ساد همینطور پول خرج زنان میكرد. خدمتكار استخدام میكرد، حبسشان میكرد، مجبورشان میكرد به او تن دهند. پدر یكی از این خدمتكاران سعی كرد ساد را بكشد. دخترش كاغذی در دفاع از ساد امضا كرد. مقامات دستور دادند دختر به پدرش بازگردانده شود. ولی این كار انجام نشد.
تلاش دیگری برای دستگیری ساد انجام شد. او پنهان شد. مادام دومونتروی به او خبر داد كه مادرش در حال مرگ است و ساد به پاریس رفت. مادرش قبل از رسیدن او فوت كرده بود و ساد در پاریس با حكم حكومتی دستگیر شد. مادام دومونتروی جای ساد را به پلیس خبر داده بود. او به زندان ونسان فرستاده شد و تقریباً شش سال در آنجا زندانی بود. در سال 1784 به زندان باستیل منتقل شد. در سال 1789 مردم فرانسه در آستانهی انقلاب بودند. ساد یك بلندگو سرهمبندی كرد و از سلولاش مردم را تشویق كرد تا باستیل را محاصره كنند. او را به شارنتون كه تیمارستان بود منتقل كردند. در جولای 1789 باستیل مورد هجوم مردم قرار گرفت و رئیس آن كشته شد. در سال 1790 ساد به همراه تمام زندانیانی كه تحت حكم حكومتیِ رژیم سابق زندانی شده بودند از شارنتون آزاد شد.
ساد در طول سالهای اسارتاش در ونسان و باستیل بسیار نوشت و بیشتر معروفیتاش را مدیون این نوشتههاست، هرچند كه فعالیتِ ادبی ساد در زندان آغاز نشده بود. او قبلاً هم نوشته بود و حتا اینجا و آنجا نمایشنامههایی نیز نوشته و كارگردانی كرده بود. با آزاد شدن ساد، رنه پلاژی كه ساد در طول حبساش او را مورد توهین و تمسخر قرار داده و به طرز بیسابقهای آزرده بود او را ترك كرد و توانست طلاقاش را قانونی كند. دلخوری ساد از او بیحساب بود. گویا فكر میكرد بهترین سالهای زندگیاش را به او داده است كه البته به علت اینکه مرتب تحت تعقیب بوده دوران بیعیب و نقصی نبوده است. او رنه پلاژی را بهویژه به خاطر گمشدن دستنوشتههایی كه در طول محاصرهی باستیل گمشده و یا از بین رفته بود سرزنش میكرد. رنه پلاژی علیرغم سفارش ساد از نجات دستنوشتهها قصور كرده بود و شاید هم برخیشان را خودش سوزانده بود. ساد در سالهای بعد به نگارش مجدد آثار از دست رفتهاش پرداخت. پس از آزادی برای اولین بار دخترش را كه بزرگ شده بود دید. در همان نظر اول از او متنفر شد. در اوایل سال 1791 ساد زندگی با «ماری كنستانس رُنِل» را آغاز كرد و كتاب ژوستین را به او هدیه كرد. زندگینامهنویساناش رابطهی او با رنل را «خالصانه، عاشقانه و فداكارانه» توصیف میكنند. ساد دیگر یك جوان هرزه نبود. در زندان چاق شده بود و انقلاب فرانسه او را از قدرت اشرافیاش محروم كرده بود. نیاز كه مادر اختراع نامگرفته، در چند ماه كوتاه «شهروند ساد» را به منصهی ظهور رساند.
ساد نزدیك به چهار سال مشغول بندبازیِ سیاسی بود. او نقش كسی را بازی میكرد كه در نظام سابق لطمهها دیده، كه هیچ تعهدی به اشرافیت كهن ندارد و کاملاً به جامعهی نوین متعهد است. او سخنرانیهایی میكرد كه ازنظر سیاسی مقبول روز بود، اسم خیابانها را مطابق با ایدئولوژی انقلاب عوض كرد و تلاش كرد تا املاك خودش را از ادعاهای بر حق انقلاب و رنه پلاژی مصون بدارد. به گفتهی زندگینامهنویساناش، انساندوستیِ (اومانیسم) ساد در سالهای ترور خود را نشان داد. در آن سالها او عضو كمیتهای بود كه مونترویها را محاكمه میكرد. او میتوانست آنها را لو بدهد و به دست جلاد بدهد ولی نكرد. البته بیشتر محتمل است كه ساد كه راه و چاه بقا را از بَر بود فهمیده بود كه در سالهای ترور گناه ارتباطات گذشته میتواند جان خودش را نیز به خطر بیندازد. محكوم كردن مونترویها ممكن بود نهایتاً به مرگ خودش كه قبلاً همنشین محضر آنان بود بیانجامد.
ژان پل مارا، رهبر انقلابی از محتوای جنایاتی كه ساد به خاطر آنها تحت رژیم سابق زندانی بود باخبر شده بود. او دست ساد را رو کرد ولی شخص دیگری اشتباهاً بهجای ساد اعدام شد. مارا به اشتباه خود پی برد ولی زنده نماند كه اشتباهاش را برطرف كند: او توسط شارلوت كوردی به قتل رسید.
در اواخر سال 1793 ساد زندانی شد. جرماش این بود كه در سال 1791 داوطلب خدمت به شاه شده بود. ساد اصرار كرد كه فكر میكرده گردانی كه او داوطلب خدمت در آن بوده طرفدار انقلاب است. او در زندان ماند و در ژوئیهی 1794 به مرگ محكوم شد. سازمان زندان بهقدری بیكفایت بود كه نتوانست ساد را پیدا كند بنابراین اعدام اجرا نشد. چند روز بعد در همان ماه روبسپیر اعدام شد و دوران ترور خاتمه یافت. دو ماه بعد ساد آزاد شد.
در سال 1800 ناپلئون به قدرت رسید. در ماه مارس 1801 ساد دوباره و اینبار به خاطر نوشتن متون منافی عفت دستگیر شد. (بخشی از کتاب ژوستین در سال 1791 و نسخه جدیدترش در سال 1797 منتشر شد. ژولیت در سال 1797 منتشر شد.) تا اینجا یعنی تا 60 سالگی، حبس کشیدنهای ساد، بهجز مدتی كه در سال 1793 به خاطر فعالیتهای ضدانقلابی در زندان بود، به ارتكاب جنایات وحشیانه علیه افرادِ حقیقی مربوط میشد. ساد بافرمان دولتی به زندان افتاد. او منكر نوشتن ژوستین و ژولیت شد و بهخصوص کتاب ژوستین را بهعنوان اثری كثیف تقبیح كرد.
او به مدت دو سال در سن پلاژی زندانی بود. به دلیل رفتار تهاجمیاش در پلاژی و به خاطر اینکه تصمیم گرفتهشده بود جنایتكاران را از دیوانگان جدا کنند، ساد را به تیمارستان «بیسِتر» منتقل کردند. 44 روز آنجا بود كه به خاطر تقاضای پسراناش به شارنتون منتقل شد. شرایط آنجا بهویژه برای ساد بسیار بهتر بود چونکه خانواده با دست و دلبازی پول جا و خوراكاش را میدادند. ماری كنستانس رنل اجازه یافت كه در شارنتون با او زندگی كند. بهعلاوه ساد اجازه یافت برنامههای پرخرج تئاتر را كه ورودیشان برای عموم آزاد بود تهیه كند.
چند بار تلاش شد كه ساد را به زندان بازگردانند زیرا پزشكان معتقد بودند كه او جنایتكار است و نه دیوانه. ولی ساد بهخصوص بهعنوان كارگردان درام برای رئیس شارنتون مفید بود. ساد تا زمان مرگاش یعنی تا سال 1814 در شارنتون ماند. در یكی دو سال آخر زندگیاش، وقتی هنوز با رنل زندگی میكرد رابطهای نیز با مادلن كلرك كه احتمالاً 14 ساله بود و مادرش او را به ساد فروخته بود برقرار كرد. ساد در خاطراتاش نوشته كه از مادلن کلرک تسلیم كامل (به همان معنیای كه در تمام زندگیاش درك كرده بود) طلب میكرد، این تسلیم را به كف آورد و قدرش را دانست.
ور رفتن با موی دماغ فیل، وقتیکه بالا سر نوزاد ایستاده کار گستاخانهای است.
جان گاردنر، «دربارهی رمان اخلاقی»
در یك فرهنگ زنستیز اثبات این ادعا که جنایات علیه یك زن امرِ مهمی است، کار مشکلی است. این باور كه زنان وجود دارند تا مورد استفاده مردان قرار بگیرند چنان قدیمی و جاافتاده و موردقبول است و بهکارگیری روزمرهاش چنان معمول و پیشِ پا افتاده است كه بهندرت به چالش گرفته میشود؛ حتا توسط كسانی كه به نبوغ روشنفكرانه و سطح بالایِ اخلاقی خود میبالند. فمینیستها مرتب به زنانی اشاره میكنند كه مشتاق، سركش، غُران، هوشیار یا سرسختاند. زنانی كه واقعیاند، وجود دارند و باید اهمیت داشته باشند. دیگران اما نگاه میكنند و فقط سایههایِ بیاهمیتی میبینند كه زیر پای انسانهای واقعی درحرکتاند؛ انسانهایی كه مسائل واقعی برای آنان اتفاق میافتند، یعنی مردان. پس در اتاقی كه از هر صد نفر نیمی مرد و نیمی زن هستند ناظرِ مرد-محور 50 مرد و 50 سایه میبیند. به یك سایه تجاوز كن و میبینی كه ناپدید میشود. تجاوز به یك سایه چه اهمیتی دارد؟ گاهی نمیتوان از شَر سایههایی كه تعقیب میكنند خلاص شد. دنبالت میكنند و به پاشنههایت میچسبند. این سایهها را بدطینت میخوانند. سایههایی که ترسناك و خوف انگیز میشوند. در اسناد تاریخی و زندگینامهها، در متون فلسفی و ادبی، فرهنگِ مردسالار با تبدیل زنان به سایه، قدرت مردان بر زنان را ابدی میكند. نابرابریهای شرمآور زندگی كه با تحریف و دستكاریِ وقیحانه حفظ میشوند، ادبیات غیرداستانی نام میگیرند. آنچه به مردان میگذرد واقعی است، مطرح است، مهم است و آنچه به زنان میگذرد یا اصلاً مطرح نمیشود یا بیاهمیت تلقی میشود. زنان به شكل سایههایی توصیف میشوند كه یا مطیعانه به دنبال مردان رواناند و یا با بدطینتی آنها را تعقیب میكنند. ولی هیچگاه بهعنوان موجوداتی بااهمیت تلقی نمیشوند. به همین علت جرج باتای فیلسوف امور جنسی در کتاب «مرگ و نفسانیت» میتواند بیپروا بنویسد: «دو ساد در زندگیاش سایرین را بهحساب میآورد ولی تصوری که از ارضا شدن در سلول تنهای خود داشت او را بهجایی رساند كه بهکلی منكر حق دیگران شود».۴ (این قبیل نظرات تا قبل از ظهور جنبش زنان با هیچ اعتراضی مواجه نمیشد). البته ساد در جوانی هم منكر حق دیگران شده بود. این دیگران در درجهی اول زن بودند؛ زنانِ واقعی. نتیجتاً هیچ اهمیتی برای باتای ندارند. دونالد توماس هم كه یكی از زندگینامهنویسان متأخر ساد است به همین ترتیب میتواند ادعا كند كه «بیرحمیهای موجود در داستانهای ساد کاملاً با همه رفتارهایش تفاوت دارد.»۵ توماس اصرار دارد كه هوسهای جنسی ساد «عمدتاً در داستانهایاش ارضا شدهاند»۶ بدنهای تلنبار شدهی زنانی كه در سراسر زندگی بیرحمانه و به دور از وجدان ساد مورد سوءاستفاده قرار گرفتند با تحریفهای حقیر و انکار واقعیت نادیده گرفته میشوند. توماس كه برای بیاهمیت جلوه دادن وحشیگریهایِ ساد به زنان از تحریف تاریخ هم ابا ندارد با تردستی روشنفكرمابانه قربانیان را ناپدید میكند.
«سختی واقعی كار ماركی دو ساد این نبود كه به کتک زدن یا اعمال جنسی نامعمول با برخی از دخترانی كه اجاره كرده بود گرایش داشت، بلكه مشكل این بود كه در سالهای نیمهی اول قرن هجدهم امكان شكایت كردن زنان و امکان اینكه كسی حرفشان را بشنود بیشتر بود.»۷
شاید بد نباشد اشاره كنیم كه نظام فئودالی بهوضوح تنفروشان را از مراجعه به پلیس و اقامهی دعوی علیه اشراف بر حذر میداشت و اساساً هم در این كار موفق بود. سیمون دوبووار در مقالهای به نام «آیا باید ساد را بسوزانیم» كه اولین بار در سالهای 1950 منتشر شد كاری میكند كه جنایت ساد و قربانیاناش كمابیش نامرئی شوند. «درواقع شلاق زدن چند دختر(!) به ازای پولی كه از قبل در مورد آن توافق شده است شقالقمر نیست. اینكه ساد اینقدر چنین كاری را بزرگ كرد كافی بود كه به او مشكوك شوند.»۸ حق زنان بهعنوان انسان کاملاً به شکلی مزورانه توسط ریچارد سیور و آسترین وینهاس، مترجمان انگلیسی ساد، در پیشگفتاری بر منتخب آثار ساد نفی شده است. ساد بر مبنای دركی که همیشه از خود داشت در نامهای به همسرش نوشت:
«اگر مقامات شعور داشتند او را زندانی نمیكردند كه توطئه و خیالپردازی كند؛ و کندوکاوِ فلسفی را بهگونهای سركش و انتقامجویانه و مطلق و بیسابقه فرموله كند. بلكه او را آزاد میكردند و به او حرمسرایی میدادند كه مایهی سوروساتش باشد. ولی جوامع سلیقههای عجیب را برنمیتابند و محكوم میكنند. اینچنین بود كه ساد نویسنده شد.»۹
در اینجا هم وحشیگری علیه زنان بهعنوان چیزی کمخطرتر و بیاهمیتتر از نوشتن تلقی شده است. قربانیان تروریسم جنسی ساد كماهمیتتر از «کندوکاو فلسفی» قلمداد میشوند. این ارزشگذاری نتیجهی نهایی هیچگونه تضاد و اضطرابِ اخلاقی نیست بلكه کاملاً خودجوش و ناخودآگاه است. زندگینامهنویسانِ ساد در نوشتههای طولانیِ بسیاری كه به رشتهی تحریر درآوردهاند در مورد زنانی كه مورد تعرض ساد واقعشدهاند یا هیچ نمیگویند و یا آنان را موردحمله قرار میدهند. نورمن گیر در «شیطان الهی» باملاحت و خیالپردازانه مینویسد:
«آیا او بهاندازهی كافی برای گناهاناش تنبیه نشده بود؟ تازه مگر گناهاناش چه بود؟ چند دختر و زن را كمی به درد آورده بود ولی نه زیاد. هیچكدامشان به شكلی جدی صدمه ندیده بودند. چند دختر را فریفته بود. ولی به هیچیك تجاوز نكرده بود. بیشتر زنانی كه در عیاشیهایش مورد استفاده قرار گرفتند با رضایت و به ازای پول میآمدند. با كمال تعجب بعضیشان هم به این دلیل میآمدند كه از او خوششان میآمد... حتا رز كلر بدبخت هم سریعاً آثار جراحتش التیام پیدا كرد و پولی كه برای یك هفته درد ماتحت نصیبش شد بسیار سخاوتمندانه بود. در مورد جندههای مارسی هم باید گفت كه به ازای خدمتشان پول گرفته بودند و آنچه بر سرشان آمد از واقعیات معمول زندگیشان بدتر نبود.»۱۰
ژان پولان که یکی از مُبلِغان ساد است از این به خشم آمده كه چرا ساد، این موجود باارزش و مهم را به خاطر تجاوز به سایهها زندانی كردهاند.
«به نظر میآید كه اثباتشده كه به یك جنده در پاریس در كونی زده است: آیا اینیک سال زندان دارد؟ به چند دختر(!) در مارسی شیرینی محرك جنسی داده: آیا این ده سال حبس در باستیل را توجیه میكند؟ خواهر زنش را فریب میدهد: باید یك ماه در بازداشت بماند؟ مزاحمتهای بیشماری برای خانوادهی قدرتمند زنش ایجاد كرده... باید دو سال در یك قلعه محبوس شود؟ او به چند میانهرو كمك میكند فرار كنند (در بحبوحهی دوران ترور): باید یک سال در مادلونت زندانی شود؟ همه میدانند كه ساد چند كتاب موهن منتشر كرده كه به اطرافیانِ بناپارت حمله كرده و بعید نیست تظاهر به دیوانگی كرده باشد. آیا این کارها 14 سال در شارنتون، سه سال در بیستر و یك سال در سن پلاژی را توجیه میكند؟ آیا هنوز مسجل نشده كه دولتهای فرانسه یكی بعد از دیگری از هر بهانهای استفاده میكردند كه او را زندانی كنند؟»۱۱
پولان نه از جنایات واقعی ساد سخنی به میان میآورد و نه از دلایل واقعی زندانی شدناش. تعریف او از ارتباط بین این دو کاملاً تخیلی است. ولی نتیجهی این عدم دقت تخیلی نیست. قلم از ساد بهعنوان قربانی تجلیل میکند، قربانیان ساد از قلم میافتند.
زندگینامهنویسانِ ساد تلاش میكنند دستیازیها و تعرضات ساد علیه زنان و دختران را توجیه كنند، بیاهمیت جلوه دهند و (باوجود اینكه مدارك اثبات این جنایات موجود است) آنها را انكار كنند. بهخصوص برای بیاهمیت شمردن آدمربایی و شکنجهی رز کلر که اولین قربانیِ غیرِتنفروشِ ساد بود و مدارکاش موجود است تلاشهای خستگیناپذیری شده است.
خشونت علیه تنفروشان هرچقدر هم وحشیانه باشد یک واقعیت موردقبول زندگی است. زندگینامهنویسان با تعجب و تمسخر میپرسند چه کسی است که حاشا کند این «دختران» برای استفاده کردناند. حق مرد بر لذت جنسی، هر طور که بخواهد، مقبول است، حق طبیعی است. لذت جنسی به لحاظ تعریف یا بهطورِ تلویحی استفاده از زور، فریب و خشونت را توجیه میکند. لطمهای که این کارها بهسلامتی جسم و روان تنفروش میزند بیمعناست. خواست او ارزشی ندارد، حقی ندارد و دعویاش بیارزش است. استفاده از زور علیه تنفروشان مطلقاً هیچ اهمیتی ندارد. آزادی، این عبارت توخالی، فقط وقتی معنا پیدا میکند که در ارتباط با خواست جنس نر مطرح میشود. برای زنان، آزادی تنها و تنها به معنی آزادی استفاده مردان از آنان است.
حتا زندگینامهنویسانِ ساد هم وقتی از «واقعهی رز کلر» (چه حسن تعبیر ظریفی!) صحبت میکنند قبول دارند که قهرمانشان کار خبیثانهای مرتکب شد ـ مگر اینکه قبول کنیم رز کلر یا تنفروش بود و یا دروغگو که در این صورت استفادهي ساد از او مستوجب عقوبت نیست؛ بنابراین بر آن شدهاند که ثابت کنند او هم تنفروش بود و هم دروغگو. حقیقت، این کار را برایشان دشوار میکند چون نه تنفروش بود و نه دروغگو. ولی در چارچوب یک جامعهی زنستیز دست زندگینامهنویسان برای تعیین معیارهای خودشان باز است. رز کلر تنفروش است چراکه هر زنی که گرسنه و بیکار است تنفروشی خواهد کرد. رز کلر تنفروش است چراکه اطلاع دقیقی از هرلحظه زندگی او نداریم و نمیتوانیم با اطمینان تصدیق کنیم که تنفروش نیست. رز کلر تنفروش است چون ساد میگوید که او تنفروش است. رز کلر تنفروش است چون بعد از اینکه شکنجه شد و فرار کرد از مادرزن ساد پول قبول کرد. رز کلر دروغگو است چراکه همهی زنان دروغ میگویند بهخصوص وقتیکه مردان را به تحمیل عمل جنسی به عنف متهم میکنند. رز کلر دروغگوست چون ساد گفته که او دروغگوست. رز کلر دروغگوست چون پول گرفته که این ثابت میکند داستان را از خودش درآورده تا پول بگیرد. رز کلر دروغگوست چون اصلاً در مقایسه با سادِ قهرمان عددی نبود. هوبارت ریلند مترجم انگلیسی کتاب «آدلاید برانسویگ» (نوشتهی ساد) ادعا میکند که رز کلر «یک داستان تخیلی از خودش درآورد».۱۲ جفری گورو با تحلیل دقیق جزئیات اعتبار کلر را زیر سوال میبرد «زنی که چنین بهسختی مجروح شده مسلماً نمیتوانسته بهراحتی از دیوار بالا برود.»۱۳ توماس اذعان میکند که «صدمهي جسمی جدی به زن جوان وارد آمد» و با لحنی سرزنشآمیز میگوید: «هیچ بهانهای برای توجیه این کار نیست حتا اگر او تنفروش باشد.»۱۴ ولی بههرحال به توجیه مسأله میپردازد و در توصیف شکنجههای ساد به کلر میگوید: «یکی دو ساعت تحمل رنج و چند لحظه ناراحتی که خیلی سختتر از رفتن نزد دندانپزشکان قرن هجدهم نبود.»۱۵ و به مقدار پولی که گرفت میارزید؛ و «مردان معقول مسأله را از منظر بازتری نگاه کردند و فهمیدند که این فقط یک اتفاق بوده.»۱۶ دانالد هیمن نویسندهی بیوگرافیِ انتقادی نیز همین آوازِ نحس را سر میدهد: «بسیاری از مردان با همین شیوهها به لذت میرسند و بسیاری از دختران (!) بدون شک از موقعیت استفاده میکردند. پول داروی مُسکِنِ مؤثری بود.»۱۷ آنجلا کارتر در یک نوشتهی ادبیِ شبه فمینیستی مدعی است که کلر «به اخاذی رو آورد و کیست که او را سرزنش کند!»۱۸ کارتر با ورود به قلمروی تصنع ادبی که تاکنون مختص آقاپسران بود مینویسد: «موضوعِ رابطه مرا شادمان میکند. کمال و روشنی نوشتههای برشت را دارد. زنی از رتبهی سوم جامعه، یک گدا، فقیرترین فقرا، فساد اخلاقی ثروتمندان را به سلاحی برای زخم زدن به آنها تبدیل میکند.»۱۹ خیالبافیِ کارتر تقریباً همسطح با خیالبافی هیمن است. هیمن هشدار میدهد:
«نباید فرض کنیم که ساد داشت کیف میکرد. آیا او واقعاً کاری را میکرد که احساس میکرد میخواهد انجام دهد؟ همانطور که ژید گفت: فرد هیچگاه نمیداند تا کجا احساس میکند و از کجا ادای احساس کردن را درمیآورد. این ناروشنی است که احساس را تشکیل میدهد.»۲۰
ولی رولان بارت است که به کثیفترین شکلی رز کلر را از زندگیِ واقعی محروم میکند تا اسطورهی ساد را در نثری خوشگل هرچند بیمعنا حفظ کند:
«چیزی که من از زندگی ساد میگیرم نمایش نیست هرچند که زندگیاش نمایشی عظیم بود. برداشت من در جدایی کامل از ارزشی است که لذت متن تولید میکند. او مردی بود که به خاطر شهوتاش از سوی کل جامعه سرکوب شد. من به دنبال تعمق جدی در مورد یک سرنوشت نیز نیستم. بلکه به نکتهای دیگر در میان سایر نکات اشاره دارم. به روش روستاییِ ساد که دوشیزه روسه یا هنریت یا لپینه را بهجای مادمازل، میلی خطاب میکند. وقتی سراغ رز کلر میرفت این خز سفید اوست که توجه مرا جلب میکند...»۲۱
خز سفید ساد مهم است.
تحقیر بیحسابی که در حرفهای این روشنفکران و زندگینامهنویسان میبینیم نصیب تمامی دختران و زنانی شد که ساد آزارشان داد. مبادلهی پول (از مرد به زن) قدرت ویژهای دارد که هر جنایتی را پاک میکند و هر آزاری را منکر میشود؛ چه گزارشگر، یک زندگینامهنویسِ عامی باشد و چه یک منقد ادبی والامقام. ظاهراً استفاده از پول برای خرید زنان، جادو میکند. به طرزی معجزهآسا هرگونه جنایتی علیه زنان را مجاز جلوه میدهد. پول دادن به زن حکم کفاره را دارد. این موضوع که علیرغم آنچه بهواقع انجام شده میگویند هیچ آزار واقعی صورت نگرفته یک نکتهی بسیار مهم است. این را در مطالعات جرائم جنسی انستیتوی کینزی (صفحات 188 تا 198) و در مجموعهي عظیم تحلیلهای اجتماعی معاصر نیز میبینیم که مستقیم یا غیرمستقیم آزادی جنسی را اینطور تعبیر میکنند که مردان هر کاری میخواهند بکنند بدون آنکه با مقاومت احمقانهی زنانی روبهرو شوند که یا «جانمازآبکش»اند و یا «واپسرانده»، زنانی که قادر نیستند واقعیت امور جنسی را بفهمند و بیان کنند. به گفتهی گیر، تنفروشانِ مسموم شدهی مارسی «مشکل گوارشی پیدا کردند و این ماجراها وضعشان را بدتر نکرد.»۲۲ به گفتهی توماس علت اینکه تنفروشان مارسی (که او مسموم شدنشان را تأیید میکند) به پلیس شکایت کردند این بود که «بیصبرانه دنبال یک شخصیت منفی میگشتند تا همهی بدبختیها و سرخوردگیهایشان را به گردناش بیندازند.»۲۳ به گفتهی هیمن: «روشن است که مسمومیت تصادفی بود... ساد هیچ انگیزهی قابلتصوری برای کشتن آنان نداشت.»۲۴ و البته استثنائات را هم باید برشمرد: ادموند ویلسون در سال 1952 در عکسالعمل به دفاعیات دیوانهواری که از جنایات ساد توسط مردان اهل ادب صورت میگرفت چنین گفت: «هیچ مدرکی موجود نیست که نشان دهد هدف ساد از آبنباتها کشتن دخترها (!) و یا حداقل ایجاد نتایج دردناک نبوده است. رفتار خود ساد بنا به گزارش یکی از دخترها (!) نشان میدهد که مسأله عمدی بوده.»۲۵ وقتی در چارچوب گفتمانی که بر سر ساد وجود دارد به این حرف ویلسون نگاه میکنیم که حاضرشده شهادت «یکی از دخترها» را قبول کند یکه میخوریم.
البته آماج خشم و کینهی تملقگویان ساد، مادام دومونتروی مادرزنِ ساد است، یعنی تنها زنی که در زمان حیات ساد کوشید جلویش را بگیرد. منتقدان در مورد قربانیان بیمال و منال استراتژی حذف را در پیش میگیرند. مادام دومونتروی را نمیتوان حذف کرد. او مسئول زندانی شدن ساد در ایتالیا و صدور چند حکم حکومتی علیه او بود. بهعلاوه او در مراحل مختلف زندگی ساد سعی کرد با پول او را از دردسر نجات دهد و ساد را با زندگی زناشویی و همسرش آشتی دهد. زندگی مادام دومونتروی بهعنوان یک زن فعال، یک مادر، زنی که برای محدود کردن شهوترانیهای ظالمانهي یک مرد وارد عمل شد، برای زندگینامهنویسانِ ساد غیرقابلتحمل است. گورر میگوید: «تنها هدف او نابودی دو ساد بود».۲۶ او به گمانهزنیهایش ادامه میدهد و میگوید او به ارتباط ساد با دختر کوچکاش حسادت میکرد و این حسادت «او را بهجایی رساند که تا سی سال بعد تا جایی که میتوانست به ساد حمله کرد و او را به خاک سیاه نشاند.»۲۷ بنا به گفتهی بسیاری از زندگینامهنویسان، ساد را میخواست ولی ساد دست رد به سینهاش زد، بیکار بود و حوصلهاش سر میرفت و درنتیجه به توطئه علیه دامادش پرداخت. زنی انتقامجو و سادیست بود که تصمیم گرفت ساد را به قربانی خود تبدیل کند. نازکنارنجی بود و تحمل غیبتهایی را که در مورد وحشیگریهای ساد میشد نداشت بنابراین سعی کرد دولت را به کشتن او ترغیب کند. میخواست دختر کوچکاش را شوهر بدهد که ساد مانع این کار شد. بیرحم و شریر بود، چراکه همه زنانی که در کار مردان دخالت میکنند بیرحم و شریراند. ادموند ویلسون کمی لطف به خرج میدهد و میگوید: «نه! نمیشود خانوادهی ساد را به خاطر زندانی کردناش سرزنش کرد.»۲۸ ازنظر این منتقدان مادام دومونتروی، مادر دو دختری که ساد زندگی هردوشان را تباه کرد، کسی که فرزندان آنها را در سالهایی که رنه پلاژی بهعنوان همدستِ جنایتهای ساد با او زندگی میکرد سرپرستی کرد، لایق هیچگونه همدردی نیست. در ادبیاتی که محورش ساد است این زن شخصیت منفی داستان محسوب میشود. شخصیتی بیرحم که از قدرتش سوءاستفاده میکرد، سادیست بود، خطرناک بود و او بود که باید جلویش گرفته میشد.
در سراسر آثاری که در مورد ساد نوشته شده، مادر ساد و رنه پلاژی کمابیش و هر از گاه مورد توهین قرارگرفتهاند. زنان دیگر برای ساد مهمترند و دوستان ادبی ساد با خرسندی اولویتهای او را میپذیرند. آنها که قادر نیستند رنج شخصی را که ربودهشده، شکنجهشده، مسموم شده و مورد تجاوز قرارگرفته بفهمند، چطور میتوانند رنج پیچیده و درازمدت زنی را که در اسارت قانونی است درک کنند. به مادر ساد انتقاد میشود که به مذهب پناه برد. حتا به خاطر مُردن هم سرزنش میشود چون ساد وقتی خواست به ملاقات او در بستر مرگ برود دستگیر شد. رنه پلاژی به خاطر ترک ساد و برای سوزاندن دستنوشتههایش (که هنوز معلوم نیست کار او بوده باشد) سرزنش میشود. او را به خاطر پیر شدن، چاق شدن، کور شدن سرزنش میکنند. او به خاطر اینکه ازلحاظ جنسی سرکوبشده است نیز سرزنش میشود ـ چون خیلی مشتاقانه اشتهایِ ساد را جوابگو نبود. ولی او به خاطر سالهای وفاداریاش به ساد، به خاطر اینکه تلاش کرد مانع زندانی شدناش بشود، به خاطر تلاش برای دستگیری مادرش و به خاطر همراهیاش با ساد در شکنجهی جسمی و جنسی دختران 15 ساله سرزنش نمیشود. خشونت ساد علیه رنه پلاژی، برخلاف خشونت او علیه سایر زنان، کاملاً مهر تأیید قانون را بر خود داشت. او شوهرش بود و اختیار داشت هر کاری میخواست با او بکند. او شوهرش بود و این قدرت را هم داشت که پول او را خرج کند و میکرد. وحشیگری ساد در زندگی بود که باعث درماندگی عجیب رنه پلاژی شد. کابوس زندگی رنه پلاژی در ستایشهایی که از زندگی ساد میشود گم شده است.
- کلمات را تکرار کنید تا این درسها حفظتان شود:
نیکریون که به هرزگی متهم شده بود، سوزانده شد.
سال 1569
- باربارا گوبل که زندانباناناش او را «زیباترین دوشیزهی وورسبرگ» مینامیدند، در نوزدهسالگی سوزانده شد.
سال 1629
- خانم پولر، چون خواهرش دست رد به سینه حاکم وقت زده بود، مورد تجاوز شکنجهگران و بازجویان کلیسا قرار گرفت.
سال 1631
- ماریا والبورگا رونگ در یک دادگاه سکولار در مانهایم
به جرم جادوگری محاکمه شد
و چون «تنفروشی بیش نبود» آزاد شد
بار دیگر توسط دادگاه اسقفها در آیشتات متهم شد
و زیر شکنجه اعتراف کرد
و سپس وقتیکه 22 ساله بود، زندهزنده سوزانده شد.
سال 1723
با من چه کردند؟
رابین مورگان، «شبکهی مادر تخیلی»
کامو جوهر اسطورهی ساد را تصویر میکند و میگوید «چنان با استیصال به دنبال آزادی بود که به قلمرو بردهگی کشیده شد...»۲۹ در سراسر نوشتههایی که در مورد ساد وجود دارد بهجز یکی دو مورد ساد بهعنوان کسی معرفی شده که اشتهای پایانناپذیری برای آزادی داشته است؛ و جامعهی ناعادلانه و سرکوبگر این اشتها را وحشیانه مجازات کرده است. طبق این نظر ساد یک غول بود. غول به همان معنایی که آن زمان رایج بود. چنانکه آپولینر او را «آزادترین روحی که تاکنون زیسته است»۳۰ میخواند. ساد را غول مینامیدند به این معنی که کیفیتی خارقالعاده دارد. تجاوز ساد به مرزهای جنسی و اجتماعی چه در آثار و چه در زندگیاش بهعنوان چیزی ذاتاً انقلابی تعبیر شده است. خصلت ضداجتماعی سکسوالیتهی او بهعنوان چالشی رادیکال با جامعهای تعبیر میشود که بر آن عرفهای جنسی سرکوبگرانه و مرگبار حاکم بود. ساد بهعنوان یک فراری از قانون، یک اسطوره تصویر میشود. یک نماد عظیم شورش در عمل و در ادبیات. نمادی از عطش جنسی که مثل بمب یک تروریست نظام نهادینه را به انفجار و از هم گسیختن تهدید میکند. زندانی شدن ساد، استبدادی بودن نظامی را نشان میدهد که میخواهد سکسوالیته را محدود، کنترل و تحریف کند. نمیخواهد اجازه دهد که سکسوالیته آزادانه به سمت ارضای بیقیدوبند خود برود. ساد قربانی چنین نظامی تصویر میشود. کسی که تنبیهاش کردند چون جرأت مقابله با نظام را به خود داد. اسطورهي ساد بهطور ویژه و این ادعای دروغین (اما بسیار مقبول) که ساد بیشتر عمرش را به خاطر نوشتههای هرزهنگارانهاش در زندان پوسید همچنان زنده نگاه داشته شده است. اغلب اینگونه تصور میشود که ساد در زندگی نابغهای بود با مغزی بزرگ که برای جانمازآبکشهای حقیری که دورش را گرفته بودند بیشازحد بزرگ بود. او را به خاطر ولنگاری جنسی که بهخصوص در نوشتههایش وجود داشت زندانی کردند. او را در اسارت نگاه داشتند چون هیچ طور دیگری نمیشد خطری را که برای نظم حاکم ایجاد میکرد رفع کرد. او قربانی شد، ناعادلانه زندانی شد، تحت پیگرد قرار گرفت چراکه جرأت کرده بود ارزشهای جنسی رادیکال را در زندگی و آثارش بیان کند. وجود او که «آزادترین روحی که تاکنون زیسته است» بود بهخودیخود توهینی بهنظام محسوب میشد. نظامی که همسازی را طلب میکرد. اریکا یونگ هم در مقالهای در مجله پلیبوی تحت عنوان «باید بیقید باشی که بخندی» نوشت که ساد به خاطر شوخطبعیاش زندانی شد.
کسانی که دربارهی ساد قلمزدهاند هم مسحور زندگی او شدهاند و هم مسحور آثارش و بههیچوجه نمیتوان فهمید که اگر ساد یکی از این دو جنبه را نداشت آیا اسطورهاش دوام مییافت یا نه. ادموند ویلسون که آثار ساد حالش را به هم میزند مسحور زندگی اوست. سیمون دوبووار که از زندگی ساد حالش به هم میخورد مسحور آثار اوست. بیشتر کسانی که به ساد پرداختهاند او را تجزیهوتحلیل نمیکنند بلکه تبلیغاش میکنند. نکتهای که چشم آنها را میگیرد این است که وسواسهای جنسی ساد در عین اینکه ممنوعاند، بسیار هم رایجاند. کتابها و مقالاتی که در مورد ساد نوشتهشده متعصبانهاند. او را رمانتیزه میکنند و رازآلود جلوه میدهند (به این معنی که عامدانه تصویر وهمآلودی از او ارائه میکنند). آنها با عِرق یک تبلیغاتچی بحث را به اینجا میرسانند که: ساد برای شما مُرد. برای تمام جنایات جنسی که مرتکب شدهاید. برای تمام جنایات جنسی که میخواهید مرتکب شوید؛ و برای تمام جنایات جنسی که تصورش را در سر میپرورانید. ساد رنج کشید چون کاری کرد که شما میخواستید بکنید. او زندانی شد همانگونه که شما ممکن است زندانی شوید. این «شما» مذکر است. آن آزادی که اعتبار طلب کردناش به ساد بخشیده شده آزادیای است که مردان تصورش میکنند. زجر ساد و قربانی بودناش ـ به هر علتی و به هراندازهای ـ فقط به این دلیل واقعی است که یک مرد تجربهاش کرده است. (ساد زندانی میشود. نویسندگان بیمارگونه در سقوط یک مرد کنکاش میکنند.) زندگی هیچ زنی هیچگاه چنین ستایش نشده است. برای زجرهای هیچ زنی چنین به عزا ننشستهاند. اخلاقیات، اعمال و یا وسواسهای هیچ زنی چنین در جستوجوی مردان در مفهوم آزادی تقدیس نشده است.*
اساس محتوای حماسهی ساد را خود او بهویژه در نامههای زنداناش، در بحثهای فلسفی در هم و برهماش و در داستانهایاش خلق کرد. موریس هاینه که یک چپِ لیبرتین است و مرید او ژیلبر للی که از اولین «ساد شناسان» بودند توجیههای دقیق و جزءبهجزء ساد را بازنویسی کردند. در این فرایند آنها را بهعنوان واقعیات پذیرفتهشده درآوردند. ساد برای خود حماسه نوشت، هاینه و للی آن را احیا کردند، نویسندههای بعدی به بازگویی و تعبیر و تفسیرش پرداختند. از آن دفاع کردند و به زیباسازیاش دست زدند.
ساد در نامههایاش مبارزهجوست و سرشار از غرور. کسی است که بر حق است و شهید میشود. «ناملایمات هیچگاه مرا تنزل نمیداد» (این را در سال 1781 از زندان ونسان به رنه پلاژی نوشته است.) «من هیچگاه قلب یک برده را نخواهم داشت حتا اگر با این زنجیرهای لعنتی مرا به گور ببرند همیشه همانگونه که هستم در برابرشان ظاهر خواهم شد. بداقبالی من این است که خدا روحی مصمم به من داده که هرگز توان تسلیم شدن ندارد و تسلیم نشده است. من هیچ ابایی از رنجاندن دیگران ندارم.» ۳۱
چهرهای که امروز زندگینامهنویسان ساد از مادام دومونتروی عرضه میکنند توسط خود ساد تصویر شده است. او نوشت «ازنظر این موجود مخوف، شکنجههای وحشتناک کافی نیست. باید به هر طریقی که به فکرش میرسید این شکنجهها شدیدتر میشد. قبول خواهی کرد که فقط یک دیو میتواند انتقامجوییاش را تا به این حد برساند.»۳۲
دفاع ساد از هر کاری که کرده بسیار ساده است: او هیچوقت هیچ کار اشتباهی نکرده است. این دفاعیه دو بخش مجزا دارد. اول اینکه او هیچکدام از کارهایی که به او نسبت داده میشد و ممکن بود مستوجب حبس باشد را انجام نداده است. چون هیچکس نمیتواند آنها را ثابت کند. حتا شاهدان عینی که حرفهایشان هیچگاه با حرف ساد مطابقت نداشت: «شهادت یک بچه؟ او که خدمهای بیش نبود؛ بنابراین از آنجا که هم کودک است و هم نوکر حرفاش را نمیتوان قبول کرد.»۳۳ دوم اینکه هر کاری که کرده کاری معمول بوده است. این دو خط متناقض دفاعی که اغلب درهم میآمیزند باعث برملا شدن چهرهی مبهمی میشوند که مدافعان مسحور ساد از او ساختهاند. ساد در نامهای که به همسرش نوشته نیز در مورد سوءاستفاده و آزار جنسی از 5 دختر پانزدهساله که نانون برایش فراهم کرده بود از خود دفاع میکند: «با آنها میروم، مصرفشان میکنم. شش ماه بعد والدینی میآیند و میخواهند پسشان بگیرند. پسشان میدهم (البته این کار را نکرد) و ناگهان اتهام آدمدزدی و تجاوز به من نسبت داده میشود. این یک بیعدالتی وحشتناک است. قانون در این مورد چه میگوید. در فرانسه اکیداً عرضهی دختران باکره را برای جاکشها ممنوع کردهاند. اگر دختری که عرضهشده باکره باشد و شکایت کند، این مرد نیست که مجرم شناخته میشود بلکه خانمرئیس است که در جا و بهشدت مجازات خواهد شد. ولی حتا اگر مردِ مجرم تقاضای باکره هم کرده باشد مورد تنبیه واقع نخواهد شد. او صرفاً کاری را کرده که همهی مردان میکنند. تکرار میکنم این دلال است که دختران را برای او فراهم کرده و کاملاً آگاه بوده که چنین کاری اکیداً ممنوع است و جرم محسوب میشود؛ بنابراین اولین اتهامی که در لیون در مورد آدمدزدی و تجاوز به من زده شد کاملاً خلاف قانون است. من هیچ جرمی مرتکب نشدهام. آن خانمرئیسی که به او مراجعه کردم، او است که باید تنبیه شود نه من.»۳۴
ازنظر ساد استفاده از زنان یک حق مسلم بود، حقی که امکان نداشت تحت هیچ شرایطی بهطور عادلانه محدود و یا ملغی شود. او از اینکه به خاطر تعرض به زنان مجازات میشد خشمگین بود؛ و این خشم هیچگاه فروننشست. ادعای او مبنی بر بیگناهی هم نهایتاً بر این استدلال ساده استوار بود که «من هیچ گناهی ندارم بهجز یک زنبارگی معمولی که در میان همه مردان در تطابق با گرایشها و خلقوخوی ایشان متداول است.»۳۵ علایق برادرانهی ساد فقط وقتی آشکار میشد که جنایتهای مردان دیگر را توجیهی برای جنایات خودش قرار میداد.
ساد، «زنبارهگی» (لیبرتیناژ) را موضوع اصلی آثارش تعیین کرد. ریچارد سیور و آستون واینهاس در مقدمهای که به یک مجموعه از آثار ساد نوشتهاند به تأکید اشاره میکنند که «زنباره» از کلمهی لاتین لیبر مشتق میشود که به معنی «آزاد» است. درواقع لیبرتین یک بردهی آزاد شده معنی میدهد. استفادهی ساد از این کلمه (علیرغم ادعای مترجمان تملقگوی او) در تقابل با معنی اصلی آن قرار دارد. از نظر ساد «زنبارهگی» (لیبرتیناژ) استفادهی وحشیانه از دیگران برای لذتِ جنسی خود بود. لیبرتیناژ ساد بردهگی را طلب میکرد. استبداد جنسی که بهغلط «آزادی» نام گرفته جانسختترین مرده ریگِ ساد است.
کار ساد تقریباً غیرقابلتوصیف است. ازنظر کمیت چیزهای وحشتناکی که مطرح میکند در تاریخ نگارش بیسابقه است. ساد با تعهد متعصبانه و کاملی که در توصیف شکنجه و کشتار برای ارضای شهوت و لذت بردن از خود نشان میدهد این سوال مرکزی را در مورد ژانر پورنوگرافی در مقابل ما قرار میدهد که: چرا؟ چرا یک نفر این کار را میکند (یا این فیلم را میسازد)؟ در مورد ساد اینطور توضیح دادهاند که انگیزهاش بیشتر انتقام گرفتن از جامعهای بوده که او را مورد پیگرد قرار داده است؛ اما چنین توضیحی در نظر نمیگیرد که ساد یک متجاوز جنسی بود و پورنوگرافیيی که او خلق کرد بخشی از همین تجاوزگریاش بود.
اخلاقیات ساد را نمیتوان تجاوزگرانه توصیف کرد. لفظ تجاوز در مورد کاری که ساد میکرد ضعیف است و نمیتواند بهطور کامل شیوهی هتک حرمت از جانب او را تصویر کند. در آثار ساد تجاوز فقط یک پیشپرده است که زمینه را برای واقعهی اصلی مهیا میکند که عبارت است از تکهتکه کردن تا مرگ. تجاوز یک بُعد اصلی است چراکه زور پایهی تصور ساد از عمل جنسی است. ولی همین کار بهمرورزمان براثر تکرار، بیمزه و ملالآور میشود. به یک اتلاف انرژی تبدیل میشود مگر اینکه با شکنجه و اغلب با مرگ قربانی همراه شود. ساد یک خالق snuff در عرصهی ادبی «فلسفه در اتاقخواب»، ساد، ۱۷۹۵ است: ارگاسم نهایتاً قتل را طلب میکند. قربانیان تکهتکه میشوند، به صلابه کشیده میشوند، زندهزنده سوزانده میشوند، آهستهآهسته روی سیخ کباب میشوند، خورده میشوند، سرشان قطع میشود، پوستشان کنده میشود تا بمیرند. واژن و مقعد زنان دوخته میشود تا بهزور پاره شود. از زنان بهعنوان میز استفاده میشود. رویشان غذای داغ سرو میشود و شمع میسوزد. برای لیست کردن وحشیگریهایی که ساد توصیف کرده تقریباً همان مقدار کاغذی که او مصرف کرده لازم است. باوجوداین، بر چند موضوع میتوان انگشت گذاشت. در رمانهای ساد مردان، زنان، پسران و دختران مورداستفاده و تجاوز قرار میگیرند و نابود میشوند. لیبرتنهایی که رو قرار دارند و کنترل در دستشان است اغلب مردان مسن و آریستوکراتهایی هستند که به خاطر جنسیت، ثروت، مقام و توحششان قدرتمندند. ساد سکسوالتیه این مردان را اساساً بهمثابهی اعتیاد توصیف میکند: هر عمل جنسی به ایجاد مقاومت بیشتر خدمت میکند؛ یعنی هر بار برای تحریک به خشونت بیشتری نیاز دارد. ارگاسم هر بار خشونت بیشتری میطلبد. قربانیان هر بار باید حقارت و تعدادشان بیشتر شود. هرکسی که نسبت به این آریستوکراتهای بالادست ازنظر ثروت، موقعیت اجتماعی و یا توان توحش پایینتر باشد به خوراک جنسی تبدیل میشود. زنان، دختران و مادران دستچین میشوند تا مورد تمسخر، ذلت و تحقیر قرار گیرند. خدمتکاران از هر دو جنس و زنان تنفروش آن جماعت اصلی هستند که مورد آزار قرار میگیرند، قطعِ عضو میشوند و به قتل میرسند. اعمال لزبینی دکور این کشتارگاهاند. این اعمال در تخیل مردان شکلگرفتهاند و برای مردان انجام میشوند. آنقدر مردانه تصور شدهاند که سرانجامی بهجز حد اعلای گائیدن که با قتل درآمیخته نخواهند داشت.
«فلسفه در اتاقخواب»، ساد، ۱۷۹۵
در بخش اعظم آثار ساد قربانیان زن بسیار پرشمارتر از قربانیان مرد هستند ولی قساوت او شامل همه میشود. ساد طرفدارِ سلطهی جنسی بر همگان است: مردی است که هیچ مرزی نمیشناسد ولی باوجوداین از زنان بیشتر نفرت دارد.
آریستوکراتهای بالادست هیچوقت قطعِ عضو نمیشوند. ولی به دستور خودشان شلاق میخورند و با آنها لواط میشود. آنها حتا در این حال هم از کنترل مطلق برخوردارند. هرچه به آنها میرود و هر آنچه با دیگران میکنند با هدف به ارگاسم رسیدن خودشان است، به آن شکلی که خودشان تعیین کردهاند. ساد ناتوانی جنسی را بهعنوان صفت مشخصهی زنبارهی پیر تثبیت کرد: برای نعوظ و دفع منی جنایات هر چه سبعانهتری لازم میآید. جرج استاینر برای این سیر صعودی شهوت در آثار ساد بهویژه در «صدوبیست روز سودوم» اهمیتی قائل نیست و مینویسد:
«بهطور خلاصه با توجه به خصلت فیزیولوژیک و عصبی بدن انسان تعداد راههایی که از آن طریق میتوان به ارگاسم رسید و کلیت شیوههای آمیزش، اساساً محدود است. ریاضیات سکس جایی حدود 69 متوقف میشود. سریهای متعالی در کار نیست.»۳۵ استاینر با زنستیزی مختص به خودش میگوید: «از وقتیکه مرد برای اولین بار با بُز و زن آشنا شد فرق چندانی صورت نگرفته.»۳۶ ولی ساد دقیقاً حرفاش این است که مردان خیلی سریع از چیزی که داشتهاند سیر میشوند. هرچه میخواهد باشد، بهخصوص زن و بز.
در رمان ساد، مردانِ بالادست قربانیانشان را مبادله میکردند و به شراکت میگذاشتند و یا جماعتی را بر اساس یک سکسوالیته مشترک و البته درنده شکل میدادند. قربانی مشترک به ارگاسم مشترک میانجامید؛ و این بندی است که مردان داستان و نویسنده و خوانندهگانِ مذکرش را به هم وصل میکند. مردان بالادست مدفوع قربانیانشان را هم با هم شریک میشدند. آنها دفع و پاکیزگی جسمی را نیز کنترل میکردند و این استراتژی یادآور اردوگاههای مرگ نازیهاست. آنها مدفوع میخوردند و رژیم غذایی قربانیانشان را کنترل میکردند تا بر کیفیت این مدفوع کنترل داشته باشند. البته ارزشهای فرویدی اینجا کارکرد دارد (مقعد هم نشانهی حرص است و هم نشانهی وسواس فکری برای ثروت مادی). مدفوع مانند خون و گوشت هضم میشود و مردان که مرحلهی خونخواری را پشت سر گذاشتهاند به سمت سکسوالیتهای پیش میروند که تماماً آدمخوارانه است.
در مورد اینکه دو تن از شخصیتهای اصلی ساد ژوستین و ژولیت زن هستند تفاسیر زیادی شده است. بهویژه به ژولیت بهعنوان زنی آزاد استناد میکنند چراکه با همان سهولت خارقالعادهي شخصیتهای مرد ساد، دست به قطع عضو و جنایت میزند. اوست که میداند چطور به لذت برسد. چطور درد را به لذت تبدیل کند. چطور از بردهگی به آزادی برسد. دوستان ادبی ساد مدعیاند که مسأله، رویکرد است. ما ژوستین را داریم که مورد تجاوز قرار میگیرد، شکنجه میشود، از او هتک حرمت میشود و از همهي این چیزها متنفر است؛ بنابراین قربانی است. از طرف دیگر ژولیت را داریم که مورد تجاوز قرار میگیرد، شکنجه و هتک حرمت میشود و کیف میکند. پس آزاد است. رولان بارت میگوید:
«فریاد نشان قربانی است. او خود را به قربانی تبدیل میکند چون فریاد زدن را انتخاب میکند. اگر در همان شرایط دشوار، آن زن منی خارج میکرد (لغت مورداستفاده بارت) دیگر قربانی نبود و به یک لیبرتین تبدیل میشد. فریاد زدن و یا خالی کردن: این پارادایمِ شروع انتخاب است. یک مفهوم سادی.»۳۷
بهاینترتیب «مفهومِ سادی» به این موعظهی آشنا تبدیل میشود که: اگر حریف نیستی (و من کاری میکنم که نباشی) لم بده و کیف کن. در نوشتههای نقادانه در مورد پورنوگرافیِ ساد تجاوز به معنای جنایی آن اساساً بهمثابهی یک ارزشگذاریِ ذهنی از جانب کسی است که مورداستفاده قرار گرفته است. همان کسی که همواره به هیستریک بودن متهم میشود. زنان ازنظر ساد، بارت و همپالگیهایشان میتوانند و باید تجربهی تجاوز به زن را همانند مردان تجربه کنند: بهمثابهی لذت.
آپولینر نگاه ساد به زنان را ستایش کرد و آن را پیامبرگونه دانست: «ژوستین زن است چنانکه تاکنون بوده است؛ برده، بدبخت و مادون انسان. برخلاف او، ژولیت زنی را بازنمایی میکند که او ظهورش را پیشبینی کرد. نگارهای که فکر هنوز تصویری از آن ندارد. موجودی که از نوع بشر برمیخیزد، بال خواهد داشت و جهان را نو خواهد کرد.»۳۸
ژوستین و ژولیت دو نمونهی اولیهی شخصیتهای همهی پورنوگرافیهای مردانهاند. هر دو عروسکهایی مومیاند که چیزهایی به آنها فرورفته. یکی رنج میکشد و رنج کشیدناش تحریکآمیز است. هرچه بیشتر رنج میکشد بیشتر مردان را تحریک میکند که آزارش دهند. رنج کشیدناش برانگیزاننده است. هر چه بیشتر رنج میکشد شکنجهگراناش برانگیختهتر میشوند. پس او مسئول رنج خودش میشود چراکه با رنج کشیدن، دیگران را به اعمال رنج دعوت میکند. دیگری از هر آنچه مردان به او میکنند لذت میبرد. در آثار ساد (به قول بارت) «رویکردی» که موقعیت فرد بهعنوان ارباب یا قربانی به آن وابسته است طرز برخورد به قدرت مذکر است. قربانی کسی است که حاضر نمیشود خود را با قدرت مردانه همراه کند و ارزشهای آن را بهعنوان ارزشهای خود قبول کند. او فریاد میزند و رد میکند. مردان این مقاومت را بهعنوان دنبالهروی از برداشتهای مسخرهی زنانه از پاکی و خوبی مفهومسازی میکنند. تحقیر، بخش جداییناپذیر از زندگی در دنیای از پیش تعیینشدهای است که در آن انسان نمیتواند تصمیم بگیرد چه کند، بلکه فقط رویکردش را در مقابل آنچه به او میرود (از بین فریاد زدن یا دفع منی) انتخاب میکند. زنی که رنج میکشد و قادر نیست مقاومتش را بهمثابهی قدرت به نمایش بگذارد آن را در بیعملی نشان میدهد. تنها عملی که انجام میدهد فریاد کشیدن است.
آن زن بهاصطلاح لیبرتین هم خود را در تصویر قسیالقلبترین (قدرتمندترین) مردی که مییابد بازسازی میکند. در اتحاد با او گوشهای از قدرت او بر دیگران را از آن خود میکند. لیبرتینهای مؤنث در آثار ساد همیشه زیردست همراهان مذکرشان هستند. همیشه برای ثروت و تداوم سلامت به آنها وابستهاند. به آنها امر شده که آناتومی زنانه داشته باشند؛ یعنی ساد اینطور گفته. در سایر جوانب (ارزشها، رفتارها، سلیقهها و حتا جزئیات بیمارگونهای نظیر دفع منی توسط همهی آنها) زنان لیبرتین ساد، مرد هستند. آنها درواقع ترنسهای ادبیاند. خود ساد در زیرنویسی بر ژولیت مدعی است که این شخصیت واقعی است. پشتوانهی ادعایش این است که زنان از مردان بدطینتترند: «...یک فرد هر چه حساستر باشد این طبیعت شریر بیشتر او را به دنبالهروی از قوانین مقاومتناپذیرِ شر میکشاند. به همین خاطر است که زنان با حرارت بیشتری تسلیماش میشوند و در قیاس با مردان، شر را با هنر بیشتری به نمایش میگذارند.»۳۹ این پیام که زنان شرند و باید تنبیه شوند در سراسر آثار ساد جاری است. خواه این شخصیتهایِ زنِ مربوطه نمایندهی خیر باشند یا شر. دنائت زنان و نفرت شدید از آلت جنسی زنان از موضوعات اصلی همه آثار هنری سادی هستند. کاراکترها چه مؤنث چه مذکر بیزاری شدیدی نسبت به واژن از خود نشان میدهند. دخول مقعدی نهتنها ترجیح دارد بلکه اغلب حتا برای اینکه مرد به حالت برانگیختگی برسد واژن باید ازنظر پنهان باشد. لیبرتینهای مؤنث ساد بهروشنی میگویند که مقعد از واژن برتر است. هرچند پسران و مردان نیز در جنایات شهوانی ساد مورداستفاده قرار میگیرند ولی این زنان هستند که پوستشان به خاطر تمام خصوصیاتی که آنها را از مردان متفاوت میکند کنده میشوند. در طرح ساد زنان وحشیانه سلاخی میشوند چراکه ازنظر بیولوژیکی و احساسی مشمئزکنندهاند. اگر زنی به خود اجازه دهد ادعا کند که بر بدن خود حقی دارد بهشدت به ساد برمیخورد. هرگونه تظاهر جسورانه به کمال جسمی از جانب زنان باید شدیداً و به شکلی وحشیانه تنبیه شود. حتا وقتیکه ساد دریکی دو جا بر حق سقطجنین آزادانه برای زنان اصرار میورزد مداوماً از این کار بهعنوان قتلی با بار اروتیک ستایش میکند؛ یعنی سقطجنین را کاملاً در متن نظام ارزشی خود که نظامی یکسره و بیبروبرگرد مردانه است قرار میدهد: نظامی که در آن زنان هیچ حقی بر بدن خود ندارند.
ازنظر جان تی نونان جونیور که یک پژوهشگر مذهبی است ساد «اولین کسی بود که در اروپای غربی از سقطجنین دفاع کرد».۴۰ لیندا برد فرانکه در «ابهام سقطجنین» از نونان نقلقول میآورد و ادعا میکند که دفاع ساد از سقطجنین در اینکه پاپ این کار را از زمان تشکیل نطفه ممنوع کرد تأثیر تعیینکننده داشت. او آثار ساد را در صف جنبش دفاع از سقطجنین قرار میدهد و میگوید: «ساد از ارزشهای سقطجنین دفاع کرد.»۴۱ اما ساد از ارزش جنبش قتل دفاع کرد چراکه ازنظرش سقطجنین نوعی قتل بود. ازنظر او سقطجنین یک عمل جنسی و شهوانی بود. در نظام ارزشی او بارداری همواره قتل را طلب میکند. این معمولاً قتل زن حامله بود؛ و اگر زن در مراحل پیشرفتهتر حاملگی بود هیجانانگیزتر هم میشد. هیچچیز بیشتر از مرگهای وحشتناک برای زنانی که در جریان سقطجنینهای غیرقانونی قصابی میشدند ساد را راضی نمیکرد. این تحقق سکسوالیته ساد است.
در آثار ساد بچههای مؤنث و مذکر ناقص میشوند، مورد تجاوز قرار میگیرند، شکنجه میشوند، به قتل میرسند. مردان بهویژه دنبال دختران خودشان هستند. گاهی بزرگشان میکنند تا معشوقهشان شوند. اغلب مورد سوءاستفاده قرارشان میدهند و سپس به دوستان نزدیک مذکر ردشان میکنند تا مورداستفاده قرار بگیرند و کشته شوند. وسواس ساد در مورد خشونت جنسی علیه کودکان هر دو جنس از سوی نوکران ادبی او به جلوهی دیگری از رادیکالیسم جنسی مترقی ساد تبدیل میشود. جفری گورر مینویسد: «ازنظر ساد کودکان کم سن و سال بیشرماند. ازنظر جنسی کنجکاوند و از احساسات جنسی قدرتمندی برخوردارند. کودکان بهطور طبیعی به شکلهای گوناگون منحرفاند.»۴۱ به نظر ساد مردان بزرگسال با دیدن تجاوز، شکنجه و بهخصوص کشتن بچهها ارضا میشوند.
ساد دغدغهی تعرض به مادر را نیز دارد ـ نهتنها بهعنوان همسر توسط شوهرش بلکه بهعنوان قربانی فرزنداناش. استعارهای که همواره در رمان ساد جاری است این است که پدران موجودات جنسی شگفتانگیزی هستند و مادران افراد عفیف احمق و سرکوبشدهای که اگر جنده بودند (یا جنده باقی میماندند) وضعشان بهتر بود. ساد بهعنوان یک فیلسوف مصرانه معتقد است که انسان چیزی به مادرش بدهکار نیست چراکه سرچشمهی زندگی بشری پدر است:
«واهمه نکن اوژنی (قهرمان زن) و همین احساسات را بپذیر که احساساتی طبیعیاند. تنها و یگانه از خون پدرانمان شکلگرفتهاند. ما مطلقاً هیچ دینی به مادرانمان نداریم. بهعلاوه آنها چه کردند بهجز اینکه در عملی همکاری کردند که پدرانمان طلب کرده بودند؟ پس این پدر بود که تولد ما را میخواست درحالیکه مادر فقط رضایت داد.»۴۲
تحقیر مادر بخش لاینفک گفتمان ساد است.
«تصور اینکه چیزی به مادرانمان بدهکاریم دیوانگی است. قدردانی باید بر چه استوار باشد؟ آیا باید متشکر بود که کسی او را گائید و از او چیزی ترشح کرد؟»۴۳
یکی از سناریوهای مهم سادی، دختری است که به مادرش حمله میکند، او را وادار میکند به تجاوز و شکنجه گردن بگذارد، او را تحقیر و بیآبرو میکند و نهایتاً از کشتن مادرش کیف میکند. ایدههای ساد در مورد زنان و آزادی جنسی در سراسر آثارش بازشده است. ایدههای او در مورد زنان و آزادی جنسی محدود است و از تکرار آنها ابایی ندارد. زنان قرار است تنفروش باشند: «... بهترین خدمتی که سکس شما به طبیعت میکند وقتی است که در خدمت سکس ما فاحشگی میکند. به یککلام شما برای گائیده شدن به دنیا آمدهاید...»۴۴
مرد هنگام تجاوز حق طبیعیاش بر زن را به اجرا میگذارد:
«و هر آنگاه مسلم شد که طبیعت به ما حق داده که آرزوهای خودمان را بیچونوچرا به همه زنان اعمال کنیم این نیز مسلم میشود که ما حقداریم آنها را وادار به تسلیم کنیم. البته نه بهطور انحصاری، چراکه در آن صورت خودم را نقض کردهام. بلکه بهطور موقتی. [دکترین عدم تصاحب] نمیتوان انکار کرد که ما حقداریم قوانینی بگذرانیم که زن را وادار میکند به شعلههای مردی که میخواهد تصاحبش کند تسلیم شود. خشونت یکی از تأثیرات این حق است و ما میتوانیم بهطور قانونی آن را به کار بگیریم.»۴۵
کریستوفر لاش هم در یک موضوعِ چپگرایانهی متفاوت در «فرهنگ خودشیفتگی»، ساد را نه بهعنوان آغازگر رفتار نوین اشتراکِ جنسی بلکه بهعنوان کسی میشناسد که سقوط خانوادهی بورژوایی (و «کیش احساساتیِ زنانهگی» آن) را پیشبینی کرد.۴۶ به گفتهی لاش، ساد «دفاع از حقوق جنسی (!) زنان را پیشبینی میکرد؛ چیزی که امروز فمینیستها آن را حق زنان بر بدن خود مینامند... او از فمینیستها هم بهتر متوجه شد که تمام آزادیهای سرمایهداری درنهایت به یکجا منتهی میشوند یعنی همان وظیفهی جهانشمولِ لذت بردن و لذت رساندن.»۴۷ به نظر میرسد خوانشِ خاص و عجیبِ لاش از ساد از اینجا ناشی میشود که او حاضر نیست مقولهي انسجام و کمال جنسی ازنظر فمینیستها را درک کند. در دنیای ساد وظیفهی لذت بردن در مورد زنان به وظیفهي لذت بردن از لذت دادن تبدیل میشود که در صورت کوتاهی از آن، سکس همان چیزی میماند که بود: مسیری اجباری بهسوی مرگ. این نظریه که ساد پیشتازِ خواستههای فمینیستها برای حقوق جنسی بود از نظر پوچ بودن تنها با نظریه جرالد و کارولین گرین رقابت میکند که در «سادومازو: آخرین تابو» نوشتند: «ساد هر چه بود سکسیست نبود.»۴۷
هیچچیز در آثار ساد نیست که خارج از قلمروِ باورهای مشترک مردانه باشد. در داستان و در گفتمان، تصور ساد از داستان عاشقانه چنین است: «من بارها به تو گفتهام: تنها راه رسیدن به قلب زنان، راه عذاب است. به هیچ راه دیگری مطمئن نیستم.»۴۸ و تصور ساد از سکسوالیته همچنین است:
«... هیچ هیجانی خودخواهانهتر از شهوت نیست، نیازهای هیچ هیجانی خطیرتر از نیاز شهوانی نیست. وقتیکه از شهوت پُر شدهاید فقط و فقط باید دلمشغول خودتان باشید. ابژهای که به شما خدمت میکند همیشه باید نوعی قربانی تلقی شود که سرنوشت او را به خشم آن هیجان سپرده است. آیا تمام هیجانات قربانی طلب نمیکنند؟»۴۹
اینها اعتقاداتی رایجاند که اغلب با الفاظی عامیانهتر بیان میشوند و از حقانیتشان با اِعمال قوانین مردسالارانه بهخصوص در قلمروی تجاوز، ضربوجرح و تولیدمثل دفاع میکنند. آنها کاملاً با عملکردِ مردان معمولی در مورد زنان معمولی همخواناند (اگرچه ممکن است با موعظههای آنان همخوان نباشند.) اگر آثار ساد باوجود ملالآور، تکراری و شنیع بودناش این ارزشهای رایج را تجسم نمیبخشید مدتها پیش به فراموشی سپرده شده بود. اگر خود ساد یک تروریست جنسی یا یک خودکامهی جنسی نبود و در زندگیاش همین ارزشها را تجسم نمیبخشید، نمیتوانست از تحسین منحط و توجیه کردنهای کسانی که او را یک انقلابی، قهرمان یا شهید تصویر کردند برخوردار شود. برای مثال ریچارد گیلمن در نثر بیروح خود نوشت که ساد «اولین کسی است که در دوران مدرن با قدرت از خواستههایی گفت که متفاوت از آن چه جامعه تعیین کرده بود، بود. متفاوت از آنچه ساختارهای اخلاقی موجود مردم را به آن مجبور میکردند.»۵۰
بالاخره اینکه اهمیت ساد در این نیست که ساز مخالف میزند یا منحرف است. اهمیتاش در «هر مردی» بودن است. عنوانی که مسلماً به مذاق یک آریستوکرات تشنهی قدرت خوش نمیآید ولی هر زنی که دقت کند واقعیت این تعریف را درخواهد یافت. معادلهی واقعی در ساد به نمایش میآید چنین است: قدرتِ هرزهنگار = قدرتِ متجاوز و کسی که کتک میزند = قدرتِ مرد. ö
پانویس:
1. Albert Camus, The Rebel ...
2. Camus, The Rebel...
3. Cited by Ronald Hayman, De Sade: A Critical Biography…
4. George Bataille, Death and Sensuality….
5. Donald Thomas, The Marquis de Sade
6. Thomas, The Marquis de Sade...
7. Ibid
8. Simone de Beauvoir, “Must We Burn Sade?” …
9. Ricahrd Seaver and Austryn Wainhouse, Foreword, Justine; Philosophy in the Bedroom; Eugenie de Franval, and Other Writings, Donatien-Alphonse-Francois de Sade…
10. Norman Gear, The Divine Demon: Adelaide of Brunswick,, Donatien-Alphonse-Francois de Sade
11. Jean Paulhan, “The Marquis de Sade and His Accomplice”, in Justine; Philosophy in the Bedroom; Eugenie de Franval, and Other Writings
12. Hobart Ryland, Introduction, Adelaide of Brunswick, Donatien-Alphonse-Francois de Sade
13. Geoggrey Gorer, The Life and Ideas of Marquis de Sade
14. Thomas, Marquis de Sade
15. Ibid
16. Ibid
17. Hayman, De Sade
18. Roland Barthes, Sade/Fourier/Loyola
19. Gear, Divine Demon
20. Thomas, Marquis de Sade
21. Hayman, De Sade
22 Gear, Divine Demon
23. Thomas, Marquis de Sade
24. Hayman, De Sade
25. Edmund Wilson, “The Vogue of the Marquis de Sade,” in The Bit Between My Teeth: A Literary Chronicle of 1950-1965…
26. Gorer, Life and Ideas
27. ibid
28. Wilson, “The Vogue of the Marquis de Sade”
29. Camus, The Rebel
30. Apollinaire, Preface to the 1949 edition of Juliette (Pauvert), cited by Austryn Wainhouse, Foreworde to Juliette, Donatien…
31. Donatien-Alphonse-Francois de Sade, Selected Letters, …
32. Sade, Selected Letters,
33. ibid
34. ibid
35. Ibid
36. George Steiner, The Language and Silence
37. ibid
38. Barthes Sade/Fourrier/Loyola
Apollinaire cited by Wainhouse, Forewred to Juliette
39. Sade, Juliette
40. John T. Noonan, “An Almost Absolute Value in History” in The Morality of Abortion…
41. Linda Bird Francke, The Ambivalence of Abortion…
42. Gorer, Life and Ideas
43. Sade, Philosophy in the Bedroom, in Justine: Philosophy in the Bedroom; Eugenie de Franval and Other Writings…
44. Sade, “The 120 Days of Sodom”
45. Sade, Philosophy in the Bedroom
46. Sade, “Yet Another Effort, Franchmen, If You Would Become Republicans,”
47. Christopher Lasch, The Culture of Narcissism
48. Lasch, Narcissism…
49. Gerald and Carolnie Greene, S-M: The Last Taboo….
50. Sade, “Oxteirn”, in 120 Days of Sodom
51. Sade, Juliette
52. Richard Gilman, Decadence: The Strange Life of an Epithet…
* و همانطور که رابین مورگان در نامهی 20 ژوئیه 79 به من نوشت: «شک نکنید که جنایات هیچ زنی هیچوقت اینچنین توجیه نشد، برایش عذر آورده نشد، رمانتیزه نشد، به عرش برده نشد و شکوهمند جلوه داده نشد.»