نه بدونِ اجازه و تصمیم من، حتی یک فتوس!
مصاحبهی ۸ مارس با «آن تونگله» فعال جنبش زنان در بلژیک - بخش دوم
مصاحبه: فریبا امیرخیزی
ترجمه: طاهره امین فریبا: اول از تو بابت مصاحبهی اول تشکر میکنم که بسیار مورد توجه قرار گرفت. من ترجیح میدهم صحبتمان را با سوال یکی از زنان جوان که مصاحبهات را خوانده بود شروع کنم: «روند مصاحبهی اول طوری بود که گویا تو تحت تأثیر تجاوز لزبین شدی یا گویا زنان در اثر تجاوز لزبین میشوند؟!»، در صورتی که ما معتقد نیستیم که گرایش جنسیِ انسانها به خاطر تجربهی یک رابطهی جنسی ناموفق و یا تجاوز شکل میگیرد. نظرت در این رابطه چیست؟
آن: نه! اینطور نیست. بدیهی است که تجاوز یکی از عواملی است که باعث شد من در مبارزهام علیه سیستم مردسالاری رادیکال شوم (با تلاش یا بدون تلاش) اما وقتی که تجاوز اتفاق افتاد، من لزبین بودم؛ و تقریبا از 5 سالگی به زنان گرایش داشتم و آنها را دوست داشتم و رابطهی جنسی با زنان را آغاز کرده بودم و روابط دگرجنسگرایی را ترک کرده بودم ـ همانطور که قبلا هم گفتم در یک دورهی کوتاه تصمیم گرفتم امتحان کنم و مطمئن شوم که آیا لزبین هستم یا نه؟! در نتیجه رابطه با مردان را هم تجربه کردم. - شاید یکی از دلایلش هم این بود که همجنسگرایی قانونا جرم محسوب میشد و نگاه جامعه هم به همجنسگرایان سنگین بود و یک بیآبرویی بزرگ برای خانوادهها محسوب میشد؛ خانوادهّهای دگرجنسگرا، کاتولیک، مذهبی و ...
از طرف دیگر همانطور که گفتم دیدن رابطهی بین پدر و مادرم در همان سالها در آفریقا بسیار مهم بود. پدرم یک رابطهی خشن و پدرسالارانه با مادرم داشت. آن هم یکی از عواملی مهمی بود که من را به عشق به زنان متمایل میکرد (و در واقع عشق اولم مادرم بود). وقتی میگویم عشق به زنان یعنی یک زن با تمام کلیت او. مسلما زنان کماکان مورد تبعیض واقع میشوند و این مهم است اما این یک انتخاب فردی هم هست یعنی از نظر فیزیکی و جنسی به لحاظ اروتیکی و ... همهی اینها بود و همچنین این یک انتخاب سیاسی بود که بعدا پیش آمد و تجاوز هم بر آن تأثیر داشت.
این انتخاب سیاسی با تأثیراتِ آنجلا دیویس بر من آغاز شد؛ اولین زن مبارزی که برخورد داشتم، یک زن مبارز، سیاهپوست و جوان در دههی 70 که در آمریکا در رابطه با زنان مبارزه میکرد و بعد هم آن داستان دردناک تجاوز در سال ۱۹۷۴ که از عواملی بود که انتخاب سیاسی من را کامل و تقویت کرد. من پیش از تجاوز هم مطمئن بودم که لزبین هستم، اما این تجاوز انتخاب من را مطمئنتر و رادیکالتر کرد. این یک انتخاب سیاسی و یک انتخاب اروتیک و احساسی و ... بود.
v در دیدار قبلی گفتی که بعد از تجاوزِ اول توسط آن مرد متوجه شدی که حامله هستی، بعد چه شد؟
t بعد از آن اتفاق و این خبر مسلما من کاملا گیج و مبهوت و شوکه بودم؛ و نمیدانستم باید چه کار کنم؟! به خصوص از اعتمادی که به آن مردی که تا حدی میشناختم کردم، شوکه شده بودم که نهایتا نه به یک رابطهی جنسی بلکه به یک تجاوز جنسی ختم شد و متعاقبا مرا حامله کرد! من حتی با بدن خودم احساس غریبهگی داشتم و احساس میکردم که مزاحمی در شکم من در حال حرکت است که برای من ناشناس است. به سراغ آن مرد سیاهپوست رفتم که منشی سفارت آفریقای مرکزی بود. وقتی که ماجرا را به او گفتم، او به من خندید و مسخرهام کرد؛ و گفت: «من در تمام دنیا بچه درست میکنم؛ بچههای کوچک سیاه و رنگین پوست و ... نتیجه اینکه تو باردار هستی. نگاه کن چه سوغاتی زیباییست و این یک سوغاتی از طرف من است.» من گفتم: «اما این برای من یک سوغاتی بسیار ناخوشایند است و من میخواهم آن را سقط کنم و به پول احتیاج دارم تا به هلند بروم»، چون در آن زمان سقط جنین در بلژیک ممنوع بود. سالّهای ۷۱ – ۷۲ بود و سقط جنین جرم محسوب میشد و هنوز قوانین عوض نشده بود. اما آن مرد درخواست مرا رد کرد و گفت: «نه!! من مخالف سقط جنین هستم! من کاتولیک هستم!» به او گفتم: «اگر به عنوان یک کاتولیک مخالف سقط جنین هستی، هم چنین خیلی خوب میدانی که نباید یک زن را آزار دهی، به او بدی کنی و با او کاری را بکنی که دوست ندارد و از او سؤاستفاده کنی» او گفت: «اوه! همه میدانند که وقتی یک زن اروپایی میگوید نه، یعنی بله!» (خنده) گفتم: «اوه! من نمیدانستم؟! چه شهرتی؟!» متأسفانه امروزه کماکان چنین شهرتی وجود دارد. من بسیار برآشفته بودم و احساس خیانت به خودم داشتم، به خودم، به بدنم، به آغوشم، به هویتم به عنوان یک زن و به عنوان یک زن لزبین. برای اینکه من چنین رابطهای را نمیخواستم و چنین تیپی را دوست نداشتم برای اینکه من پیشتر لزبین بودم. در اصل برای من یک تجاوز دوبل (دوبرابر) بود؛ هم به خاطر زن بودنم و هم به خاطر اینکه لزبین بودم.
v پیآمدهای این تصمیم و سقط جنین برای تو چه بود، در خانواده، محل کار و ... ؟
t بعد از اینکه فهمیدم باردارم، بزرگترین مشکل این بود که ابتدا کسی را پیدا کنم که به من آدرس جایی برای سقط جنین بدهد، چون سقط جنین در بلژیک غیرقانونی بود و من با دردسر توانستم دو آدرس یکی در هلند و دیگری در انگلستان را پیدا کنم. چون هلند نزدیکتر بود، من هلند را انتخاب کردم. مشکل بعدی مسألهی مالی بود چون مسلما این کار مجانی نبود. هزینهای که من در آن زمان باید میپرداختم بیش از نصف حقوقم برای سقط جنین بود. من به آمستردام رفتم. در یک کلینیک ۵۰ تا ۱۰۰ زن از کشورهای مختلف اروپایی در نوبت بودند. واقعا وحشتناک بود، چون به همهي ما دارویی دادند که کمی گیج میشدیم، اما برای جراحی کاملا بیهوش نمیشدیم و کاملا هشیار بودیم. بسیار سخت بود. وقتی نوبت من شد و مرا خواباندند، پرسیدم که نمیخواهید مرا بیهوش کنید؟ به من آمپول تزریق نمیکنید؟ گفتند: «نه! نه! نه! برای اینکه ما تحت فشار هستیم و عجله داریم، زنان زیادی کماکان در نوبت هستند و نمیشود همه را بیهوش کنیم و ...»
خلاصه در وضعیت بدی پاهایم را باز کردند و یک کانول (لوله استیل) را که به یک پمپ مکش ـ مثل جاروبرقی کوچک ـ وصل بود، وارد رحِم من کردند و چون من بیهوش نبودم اینکار بسیار ناخوشایند بود. من نه تنها حس میکردم بلکه درد زیادی داشتم و شوک شده بودم و بدتر اینکه پزشکها همه مرد بودند ولی من هیچ انتخاب دیگری نداشتم. من احساس راحتی و اعتماد نمیکردم و معذب بودم. گفت که پاهایم را باز کنم و من یک صدای بدِ مکش شبیه جاروبرقی شنیدم. من احساس کردم چیزی با قدرت شکم من را چنگ میزند، بعدا فهمیدم که فتوس بوده است چون آن زمان سه ماهه بود.
v سه ماهه؟
t بله، سه ماهه! چون زمان برای پیدا کردن دکتر، نوبت گرفتن، مرخصی، سفر و مهمتر پول و ... هفتهها طول کشیده بود. زمان مکشِ جنین از بدنم، از دردِ زیاد بیهوش شدم و وقتی به هوش آمدم، صدای دکتر میآمد و میگفت: «تمام شد! بلند شو و برو بیرون!»، من گفتم: «چه؟! من نمیتوانم روی پایم بایستم.». سخت بود و من نمیتوانستم روی پاهایم بایستم و داشتم میافتادم. حالت بد من باعث شد که پرستاری به کمک من بیاید و مرا به اتاق دیگری برده و داروهایی مانند آنتیبیوتیک و ... به من بدهد. چند ساعت بعد خارج شدم اما به من تأکید کردند که باید دو یا سه روز در هتلی نزدیک آنجا، بمانم تا اگر مشکلی بود بتوانم تماس بگیرم. آنتیبیوتیک برای جلوگیری از عفونت بود. خوشبختانه من واکسن ضد کزاز زده بودم، چون در آن روزها کزاز و سپتیسمی (گَند خونی) یکی از مشکلات حادی بود که زنانی که سقط جنین میکردند، با آن مواجه بودند. خلاصه چند روزی در نزدیکی آنجا ماندم و باید هزینههای اقامت، دارو و ... را پرداخت میکردم. ضعف عمومی و خستگی عجیبی تمام وجودم را گرفته بود اما خوشحال بودم که بعد از چند روز از دست آن مزاحمی که در شکمم بود و من نمیخواستم، راحت شدم. این تصمیم من بود. نباید چیزی را که نمیخواستم، بدون اجازه و تصمیمِ من در بدنم باقی میماند، نه حتی یک فتوس.
v تا اینجا مشخص است که درباهی این موضوع با خانوادهات صحبتی نکردی، چرا؟ آیا از آن مردِ متجاوز شکایت کردی؟
t در این مورد با خانوادهام صحبت نکردم چون اتفاقی که برایم افتاده بود خیلی وحشتناک بود، اما من نمیدانستم چه اتفاقی خواهد افتاد. فرم بدنم تغییر کرده بود، سینههایم بزرگ شده بود و چون جنین سه ماهه داشتم، از سینههایم شیر میآمد. اینها برای من عجیب بود و بدنی که داشتم را دوست نداشتم. نمیخواستم مادرم را تحت فشار قرار و آزار دهم. من به خودم گفتم من یک انسان اتونوم (خودمختار) هستم، ۲۲ سال دارم و میتوانم روی پای خودم بیایستم. گفتم این زندگی یک زن در دنیای ماچوست که آزار میبیند و رنج میکشد. برای اولین بار مشکلاتِ زندگی یک زن و جنگهای او در جامعه را تجربه میکردم که ما زنان در چه دنیای زشتی زندگی میکنیم.
در مورد آن متجاوز، من به سراغ او در سفارت رفتم و او را یافتم، گفتم: «اگر به من برای سقط جنین پول ندهی، من از تو شکایت میکنم.» گفت: «اولا چون من در سفارت کار میکرد، مصونیت دیپلماتیک دارم»؛ و اضافه کرد: «میدانم سقط جنین در بلژیک جُرم است و بنابراین اگر تو از من شکایت کنی، چون تو میخواهی سقط جنین کنی، تو مجرم شناخته خواهی شد!» (بغض و مکث) علاوه بر این باید بگویم که من در آن زمان پولی هم نداشتم، من معلم جوانی بودم که حقوق ناچیزی برای زندگی و اجاره و ... داشتم و امکان نداشت که بتوانم از یک کارمند سفارت که مصونیت دپلماتیک دارد، شکایت کنم. من باید مبلغ گزافی به سیستم قضایی مردسالار بلژیک پرداخت میکردم. در ضمن در این سیستم مردسالار در آن دوره اصلا وکیل زنی وجود نداشت (پیدا کردنش سخت بود).
v آیا سقط جنین در آن دوران مرسوم بود یا زنانِ نسل جوان (مثل تو) دست به سقط جنین میزدند؟ بیشتر مذهب بازدارنده بود یا غیرقانونی بودن سقط جنین؟
t اصلا تجربهی عادییی نبود. هر دو مؤثر بودند و به این معنا که قانونی بودن در یک سیستم قضایی مردانه، که اخلاقیات آن مذهبی یعنی کاتولیک است کاملا محافظهکارانه بود. یک سیستم قضایی مردانه، محافظهکار، اخلاقی، مذهبی و کاتولیک بود و البته که مردان چپ هم نبودند، مردان محافظهکار و کاتولیک همه جا بودند. کاملا مشهود بود که ما زنان در دام هستیم، زنان جوان از همان ابتدا در دامهای مختلف میافتادند و مورد آزار جنسی قرار میگرفتند، اما تازه وقتی که وارد بزرگسالی میشدند، تحصیلشان تمام میشد و ... میفهمیدند که چه بر آنها میگذرد؛ و در چه جامعهی پدرسالارانهای و با چه نظام حقوقییی زندگی میکنند و کاملا در یک دام کامل قرار گرفتهاند. آنها میفهمیدند که در یک جامعهی مردسالارانه زندگی میکنند که در سطح سیاسی و قضایی و مذهبی و ... مردسالارانه است که یک قدرت تمامیتخواهِ مردانه با یک روکشِ دموکراسی (تحت نام دموکراسی) حاکم است. دموکراسی مردانهای که تحت سلطهی مردان است و زنان تحت سلطهی آنان در دمکراسی آنان زندگی میکنند و دمکراسی برای زنان وجود ندارد. آنان به دنیا میآیند و زندگی میکنند اما هیچ جا بدون مردان موجودیت ندارند؛ با پدر، شوهر، برادر، رئیس محل کار و پدر روحانی کلیسا ... رسمیت داده و شناخته میشدند.
v امروزه با وجود این که در همین کشور بلژیک، هنوز هم سقط جنین قانونی نیست، اما فقط از آن جُرمزدایی شده است، اهمیتِ این قانون برای زنان در چیست؟ از سوی دیگر ساختارهای مردسالارانه در حال عقب زدنِ همین قانون هستند آیا دستیابی به این قانون یک پیشرفت برای زنان است؟
t درست است! همانطور که گفتی سقط جنین در بلژیک هنوز قانونی نیست و فقط در قانون از آن جرمزدایی شده است، یعنی قانونا سقط جنین هنوز جرم محسوب میشود، اما در مقابل آن انعطاف وجود دارد؛ و آزادی سقط جنین مشروط وجود دارد تا جلوی جرایم گرفته شود. آن هم به خاطر اینکه کاتولیکها تازه در سال 1993 بالاخره اوکی دادند، سال ۱۹۹۳!!! در حالیکه مثلا در مقایسه در فرانسه، سال 1975 از آن جرمزدایی شد و سپس قانونی هم شده است. در بلژیک هنوز هم سقط جنین یک حق نیست و هنوز هم یکی از مبارزات امروز است تا قانونی شود. آن هم به خاطر داشتن یک دولت کاتولیک، در اصل کاتولیک افراطی درست مثل اسلامیهای افراطی. در سالهای نود میلادی «پادشاه بودوئن» و همسرش «فابیولا» که اسپانیایی بود، کاتولیک و بسیار متعصب بودند؛ و فرزندی هم نداشتند (نمیدانم چرا؟!). در بلژیک کار پادشاه این است که قوانینی که توسط پارلمان تصویب میشود را فقط امضا کند. چون تصویب قوانین در پارلمان به معنای نظر مردم است (خنده) اما پادشاه از امضا کردن آن قانون تا سال ۱۹۹۳ خودداری میکرد و طبیعتا او باید استعفا میداد و میرفت. اما کاتولیکها که در قدرت بودند یک تاکتیک اتخاذ کردند و پادشاه را برای سه روز از قدرت تعلیق کردند. (خنده) پارلمان در همین سه روز قانون را تصویب کرد اما دیگر امضا نشد؛ البته کماکان همان قانون جرمزدایی و باقی ماندن سقط جنین در کد جرایم حقوقی. اما این یک ریسک بزرگ است چون همیشه این امکان وجود دارد که همین جرمزدایی هم دوباره به حالت قبلی بازگردد چون تحت شرایط مشخصی قابلیت اجرایی دارد. برای همین است که مبارزه برای قانونی شدن آن به این معنا که از شرایط مشخص خارج شود اهمیت دارد؛ نمونه آن اسپانیاست.
v «آن» زنان در بعضی کشورها مثل بلژیک به یک سری حقوق به شکل قانونی دست پیدا کردهاند ـ هرچند ناکامل ـ که در قیاس با کشورهایی که حتی این حقوق را هم ندارند ـ مثل ایران ـ پیشروی بزرگی است اما برابری حقوقی مسأله را حل نکرده و کماکان اشکال مختلف ستم و خشونت بر زنان وجود دارد. به نظر تو چرا؟
t بدیهی است که دلایل آن چندگانه است. اولا باید بدانیم که زنان آرزوی عدالت را دارند و میخواهند که عدالت در حقشان جاری شود. وقتی که مسائلی مانند تجاوز پیش میآید، اولین سوال این است که چرا رخ داد؟ چرا من؟ و ... در بهترین حالت تصمیم میگیرند که بروند و شکایت کنند. اما در همهی دنیا این مسأله وجود دارد که زنان میبینند که حرفشان بد فهمیده میشود (درک و فهمیده نمیشوند). آنها طرد میشوند و به رغم دموکراسی موجود ـ دمکراسی مردانه ـ در اینجا، وقتی زنان به ادارهی پلیس یا دیگر مراکز قانونی مراجعه میکنند تا از یک مرد شکایت کنند، برخورد بسیار بدی با آنها میشود. این تفاوت را هم باید قائل شویم که میان زنهایی که شرایط خود و جامعه را میفهمند و زنانی که در خمیرهی همین نظام پدرسالارانه شکل گرفتهاند (در پول و قدرت و ... مردان) و از خودشان سوال نمیکنند و همان کارهای مورد نظر سیستم پدرسالاری را میکنند، تفاوت وجود دارد. اگر جز زنان دستهی اول باشیم، به دنبال حق و حقوق خود خواهیم رفت. همانطور که گفتم سختی و مشکلات زنان دستهی اول (زنانِ مردمی) چندگانه است چون اولا که ما را باور نمیکنند و هرگز ما را مثبت ارزیابی نمیکنند، بعد هم اینکه درکشان به کیفیتی که ما میخواهیم و ما میفهمیم، نیست. مضافا ما زنان را مسخره میکنند تا جایی که از خودمان خجالت میکشیم. حتی من که زنی رادیکال هستم، من هم یک جا از خودم خجالت کشیدم و به خودم گفتم چرا باید چنین اتفاقی بیفتد که به اینجا برسم و با اینها روبرو شوم؟! ما باید هویتمان را بازسازی کنیم، کماکان هویت ما ناخوشایند است، ما باید کماکان به هویت و قدرتمان توجه کنیم؛ قدرت (توان) ما! ما باید این هویت و توان را تقویت کنیم. برای اینکه ظاهرا این توانِ ما ایجاد ترس میکند و این ترس حتی به تنفر منجر میشود. آنها فکر میکنند که اینها (زنان) مبارز هستند و از سیستم متنفرند و در مقابل احساس ترس میکنند و میخواهند توان (قدرت) ما را له و خُرد کنند. زنان خیلی توانا هستند و من به این توان باور دارم. ما باید نسبت به آن آگاه باشیم و آن را تقویت کنیم. بین توان و قدرت تفاوت بزرگی هست. مردها در قدرت هستند. به این معنا که توان و تمایل برای خُرد کردن دیگران را دارند به هر روشی در جنگ، در استثمار، در خشونت کردن و ... اما زنان توان دارند آنها در چرخهی مقاومت هستند در مقابل تمام خشونتی که در تمام طول زندگیشان با آن مواجه میشوند حتی از زمانی که به دنیا میآیند تا ... حتی زمانی که دختر هستند، بله حتی دخترها هم مورد تبعیض واقع میشوند توسط پدر و مادرشان، این یک خیانت است. من خودم احساس میکردم که به من خیانت شده است، اول از سوی پدرم و حتی از سوی مادرم چون شاکی بودم که چرا مرا اینگونه تربیت کرده است. من قبلا گفتم که مادر من انسان باهوشی بود ولی خودش قربانی سیستم مردسالاری بود و باز هم مرا اینگونه تربیت کرده بود؛ کسی که آگاه بود، کسی که «جنس دوم سیمون دوبوار» را هم خوانده بود و کسی که خیلی زود به توان خودش پی برد که میتواند مستقل با تکیه بر تواناش مستقل زندگی کند، این مادر من است که توان بسیار بالایی دارد و آن را به من هم منتقل کرد. من فکر میکنم این رابطهای است که باید بین مادر و دختر برقرار باشد و ما میتوانیم توان مادرمان را دریافت کنیم، حتی اگر آنها تحت بیعدالتی، پدرسالاری و ... بودهاند. برای مقاومت برای زندگی و جان به در بردن در یک سیستم خُرد کننده، مختل کننده و نابود کننده که میخواهد توان ما را در هم بشکند، به آن احتیاج داریم. توان زنان مانند کشتی است که به صخرهی بزرگی برخورد کرده و تکهّهای آن در همه جا پخش شده، ما هر بار میخروشیم و تکههایمان را جمع میکنیم و خودمان را دوباره در آن پازل بازسازی میکنیم و در نهایت توانمان را به دست میآوریم. من فکر میکنم اینکار را کردهام و توانا شدهام و فکر میکنم تمام زنان باید اینکار را بکنند. هرچند که ما خطاهایی هم انجام دادهایم مادر من، مادران ما و ... اما من فکر میکنم ما میتوانیم پازل خرد شدهی همهی زنان را بازسازی کنیم. امروزه ما میدانیم که خیلی از مادران ما در شرایطی بودند که نمیتوانستند هیچ کاری بکنند، هیچ چیزی بگویند، هیچ فضایی وجود نداشت، هیچ فضای سیاسی که به توانشان تکیه کنند و ما باید این کار را بکنیم. اینکار قطعا سالها و شاید قرنها طول بکشد اما هیچ راه دیگری نیست.
ما باید کشتی مادرانمان را بازسازی کنیم. خمیرمایهی تجربهی مادرانمان پایهی توان امروز و آیندهی ماست و جوانان زیادی هستند که به آن آگاهند. این تاریخ مادران ما و تاریخچهی توان ماست، این تاریخچهی همهی زنان است کسانی که در این دنیا تلاش بسیار بسیار عظیمی کردند (جان دادند) نه برای نابودی بلکه برای پیشروی. پیشروی در برابری، عشق، احترام و ...
یک موضوع دیگر، گفتم یک شکل از توانی که زنان به هم منتقل میکنند؛ مادران به دخترانشان و یا زنان به زنان دیگر و ... متأسفانه یک توان مادرانه است که ما به فرزندانمان منتقل میکنیم اما تحت سرویسِ مردسالارانه؛ به این معنا که سیستم انرژی و توان زنان ما را تغییر شکل میدهد و بازتصاحب میکند و در اختیار فرزندان قرار میدهد و زنان را از توجه به سیستم مردسالارانه دور میکند و آنها را تحت فشار قرار میدهد تا نیروی خود را در اختیار فرزندان قرار دهند؛ یعنی به دنیا آوردن بچه همراه با این نقش مادری است و مثل یک نفرین برای زنان خواهد بود. نفرین برای زنان به این معناست که وظیفه و مسئولیت فرزندان با زنان است. من فکر میکنم این یک نفرین و یک دام برای زنان است در جامعهای مانند آنچه که امروز وجود دارد: مسئولیت فرزندان. برای اینکه تا زمانی که آنها کودک هستند، زنان بسیار شکننده میشوند (نقطه ضعف دارند)، برای اینکه کودکانشان را دوست دارند دختر یا پسر ـ بدیهی است گاهی پسرها را بیشتر از دخترها دوست دارند بستگی به جامعه دارد ـ آنجا سیستم مردسالارانه نقش بسیار بزرگی بازی میکند، سیستم زنان را مجبور میکند که به دخترانشان نقش مادریِ اجباری را منتقل کنند و نه توان زنانهشان را. تنها نقشی که سرمایهداری با آغوش باز به رسمیت میشناسد؛ برای زنان و دختران؛ و قدرت، در تصرف خودش است ـ من از واژهی قدرت برای مردان استفاده میکنم ـ قدرت برای مردان یعنی زندگی بهتر برای آنان، یعنی بچهها برای زنان، و با مسئولیت زنان در یک جامعهی مردسالارانه. من فکر میکنم متأسفانه تنها توانی که مادرانمان به ما تحت سیستم مردسالارانه منتقل میکنند، توان (نقش) مادری است و این وظیفه ماست که منشأ توانِ آنّها را دریافت کنیم، این چیزی است که من میخواهم به همهی زنان چه لزبین و چه غیرلزبین بگویم ما باید ابتدا خودمان را به عنوان یک زن بازشناسی کنیم و نه مادر!
یک نکته دیگر را هم باید اضافه کنم که تأثیر این نقش مادری اینقدر زیاد است که مثلا در بلژیک امروزه وقتی تو یک زن هستی، باید بچه داشته باشی. اگر تو بچه نداشته باشی، زنِ کامل نیستی. اما کسی نمیگوید که مرد بدونِ بچه یک مرد ناکامل است. گویا وقتی تو بچه نداری جایی در این جامعه نداری و یا اینکه در جای درستی قرار نداری. البته این مسأله همه جا وجود دارد و در بلژیک تنها نیست. مثلا برای کار کردن دو انتخاب داری: اگر بچه داشته باشی، مردان خوششان نمیآید خصوصا رئیسات چون باید به بچه رسیدگی کنی و همهی توانت را در اختیار کارت نمیگذاری و ... اگر هم بچه نداشته باشی که باز هم خوششان نمیآید چون زن نرمالی نیستی. اگر تو بچه داشته باشی یا نه، مشکل است (خنده) اما اگر مرد باشی، چه بچه داشته باشی، چه نه مشکلی نیست! واقعا اسکیزوفرنیک است.(خنده)
v «آن» ممنون بابت این گفتگو! ادامه خواهیم داد!
فوریه ۲۰۱۶
برگرفته از نشریه هشت مارس شماره ۳۷