بازستاندن زندگی، بدون کشتن!
چرا اسیدپاشی از مصادیق خشونت جنسیتی است؟
فریبا امیرخیزی
«من قربانی شدم، اما نباید این اتفاق برای دختران دیگر ایرانی و خانمهای ایرانی دیگر اتفاق بیفتد! من هنوز نمیدانم چه کسی روی من اسید ریخته؟! اما باید انتقام گرفته شود به این دلیل که این کار دیگر تکرار نشود!»۱ این فقط بخشی از احساسات سهیلاست که دقیقا بعد از یک سال سوختن در سکوت و تاریکی، زمانی که فقط توانایی بینایی یک چشم خود را تا حدی بازیافته به زبان رانده است. سهیلا یک سال لحظه به لحظه هزاران چرای بی پاسخ را زندگی کرده: چرا من؟ چرا آن روز؟ چرا پوشش من؟ چرا ماشین من؟ چرا اسید؟ چرا ذوب کردن گوشت و پوست و حتی استخوان آدمی با اسید؟ چرا ناتوانی؟ چرا آیندهی تباه؟ چرا بیتوجهی؟ چرا بیپاسخ؟ چرا سکوت؟ ... سهیلا و قربانیان دیگر آن اسیدپاشیِ زنجیرهای در مهر ماه ۱۳۹۳ و خانوادههایشان یک کابوس یک ساله را زندگی کردهاند. اما چرا آن جرقهی شوکهآور نتوانست به جز واکنشی رعدآسا در جامعهی ما و در بین زنان و خصوصا جنبش زنان ایران بیافریند؟! چرایی این لختی و رخوت، محور اصلی این مقاله نیست و این مبحث خود تلاشی در خور طلب میکند. اما این مقاله تلاش کوچکی است برای دامن زدن به این بحث به حاشیه رانده شده اما مهم در جنبش زنان؛ و راه یافتن به دلایل و ابعاد پدیدهی «اسیدپاشی» در سطح جهان و کاربرد شکل خاصی از آن در ایران در مهرماه ۱۳۹۳. هدف ارائهی یک پژوهش علمی در جهت شناسایی این پدیده نیست، هدف کمک به بررسی علمی این پدیده درجهت یافتن راهکارهای ریشهای پایان دادن به آن و روشن کردن وظایف پیش روی جنبش زنان در جهان و ایران است.
اگرچه موضوع به حاشیه رانده شدن و مسکوت ماندن شناسایی عاملین و آمرین «اسیدپاشیهای زنجیرهای در اصفهان» توسط حاکمیت به دلیل ارتباط مستقیم آن حوادث با ایدئولوژی و دستگاه قضایی و اجرایی حاکم نیاز به توضیح ندارد؛ اما از دیگر سو میتوان این سکوت را در پرتو فشار فرهنگی و فکری جامعهی «مدرنِ» سرمایهداری پدر/مردسالا هم بررسی کرد که امروزه تقریبا عادات حاکم بر فرهنگ رسانههای جریان اصلی و فضاهای مجازی، بخشی از ایدئولوژی مردم جهان در برخورد به واقعیات پیرامونشان نیز شده است. از بزرگترین تغییرات زیستمحیطی تا موج پناهجویی و افشاگریهایِ کلانِ سیاسی تا پیشپا افتادهترین و جزییترین وقایع زندگی روزمره تقریبا با یک وزن و اهمیت ولی با سرعت و شتاب سرگیجهآور در صفحهی اذهان عمومی برجسته و با همان سرعت «ناپدید» میگردد و هیچ تأثیر و درک عمیقی از خود بر جای نمیگذارد. اگرچه سرعت وقایع و تغییرات بزرگ امروز در سطح جهان بخش اجتنابناپذیر این روند است اما خطر در جهتدهی کاملا هدفمند و ایدئولوژیک در طرح یا عدم طرح و حذف وقایع به وسیلهی جریان حاکم است. در این بین مسلما عجیب نیست که تحت تأثیر مستقیم روابط پدر/مردسالار حاکم مسایل مربوط به حوزهی زنان به عنوان نیمی از جمعیت جامعه به راحتی تحت عنوان جزیی، غیرعمده، غیرضروری و کماهمیت و ... به حاشیه رانده شده و سریعتر از سایر وقایع از درجه اهمیت ساقط شوند. این پدیدهی جدیدی نیست و رویکرد جهانی روابط سرمایهداری پدر/مردسالار به انعکاس مسألهی ستم بر زن است. مثلا زمانی که رسانههای جهانی در حال پوشش لحظه به لحظهی جنگهای ارتجاعی سرمایهداری هستند (که اتفاقا قربانیان اصلی آن هم زنان هستند) و از رشادتها و میهنپرستی سربازان داستانسراییها میکنند و برای کشتهشدگان آن جنگها منابر یادبود میسازند و به بازماندگان لوح «افتخار» میدهند و ... جنگ علیه زنان در تمام جبهههای خصوصی و عمومی حتی یک لحظه از شبانه روز متوقف نمیشود و هیچکس حتی نام و نشان قربانیان این جنگ پنهان را نمیداند. هرچند اعدادِ جدولِ آمار شاخصهای بیروحی هستند که فقط کمیت این جنگ علیه زنان را نشان میدهند، اما فقط یک نمونهی آماری هم میتواند به روشنی شاهد این مدعا باشد: تعداد نیروهای آمریکایی که در افغانستان و عراق بین سالهای 2001 و 2012 کشته شدند 6488 نفر و تعداد زنان آمریکایی که توسط مردِ شریکِ زندگی فعلی یا سابق در همان دوره به قتل رسیدند 11766 نفر بود که نزدیک به دو برابر میزان تلفات در طول جنگ است؛ و همزمان تجاوزهای جنسی به زنان در ارتش آمریکا بین سالهای 2010 تا 2012 بیش از 35 درصد افزایش داشته و آمار سالانه را به 26 هزار مورد افزایش داده است.۲
چرا اسید پاشی از مصادیق خشونت جنسیتی است؟
تاریخچهی چند هزارسالهی ستم بر زنان و تجربهی چند صد سالهی جنبش زنان نشان داده که شکستن سکوت و طرح ستم تنها قدم اولیه در جهت به رسمیت شناخته شدن و مبارزه با اشکال مختلف ستم بر زن، ولی قدمی ضروری در راه طولانی رفع این ستم است. از این زاویه برخورد جنبش زنان به معضلات و ضرورتّها نمیتواند تابع جریان رسانهای حاکم و یا طرح درجه اهمیت آن به وسیلهی شاخصهای کورجنس جهان پدر/مردسالار و یا تابع مُد یا تبلیغات ژورنالیستیک یا فرصتطلبی ابزارگرایانهی نیروهای سیاسی و ... باشد. طرح معضلات درون جنبش زنان برخاسته از واقعیت مادی و زندگی واقعی میلیاردها زن است که در اشکال مختلف زیرچرخ دندههای سیستم پدر/مردسالار در حال له شدن هستند؛ و در این چرخهی رو به اوج هربار که یکی از اشکال این ستم رو به افول میگذارد اشکال جدیدی سر باز میکنند. مثلا اگر در کشورهای سرمایهداری برابری قانونی تا حدی متحقق شده اما ستم بر زن در کشورهای جهان سوم در اشکال قانونی و غیرقانونی به شدت تشدید شده و در کشورهای غربی نیز اشکال جدید سرکوب و خشونت روانی و کلامی، سکسیزم، پورنوگرافی، تنفروشی و ... به اشکال قبلی اضافه شده که گاها درجات شدیدتر و لایهّهای پنهانتری از خشونت را در خود دارند.
در کشورهای موسوم به جهان سوم که تغییر روابط تولیدی از تلاطم بیشتری برخوردار است و پروسهی عبور این کشورها از روابط تولیدی پیشاسرمایهداری و ورودشان به روابط سرمایهداری بسیار پیچیده و متلاطم و پرتنش پیش میرود به همان میزان روابط روبنایی نیز دچار تنش و تلاطم شده و اشکال جدیدی از روابط ستم و استثمار شکل میگیرد که نه میتوان آن را در چارچوب روابط فئودالی دستهبندی نمود و نه ظاهرا محصول مستقیم روابط سرمایهداری است؛ بلکه به نوعی محصول ادغام روابط پیشاسرمایهداری در روابط سرمایهداری امپریالیستی برای افزایش مافوق سودهای نجومی در خدمت سرمایهداری جهانی است. یکی از مراکز اصلی این تنش در تمام این کشورها زنان و ورودشان به روابط تولیدی، اجتماعی، فرهنگی و ... است و موضوع کنترل بر بدن زن که یکی از ارکان سیستم سرمایهداری پدر/مردسالار متکی بر مالکیت خصوصی است، در این کشورها اشکال متفاوتی به خود میگیرد؛ از کنترل دولتی و قانونی گرفته که در کشورهای اسلامی (اسلام رسمی یا غیررسمی) این قوانین یک پایگاه شرعی و ایدئولوژیک مهم هم دارند، تا کنترل صرفا شرعی و دینی، کنترل عرفی و اجتماعی و سنتی تا کنترل مرد بر زن. البته کنترل بر بدن زن جدا از کنترل نیروی کار زن، باروری، فکر، امیال، آرزوها و ... او نیست. ابزار اصلی این کنترل تقویت هرچه بیشتر روابط پدر/مردسالارنه در سطوح مختلف است که گاها در تضاد با روابط سرمایهداری قرار میگیرد که خواهان آزاد شدن نیروی کار ارزان، وسیع و مطیع زنان در خدمت سود بیشتر است؛ اما بررسیها نشان میدهد که در تمام کشورهای جهان سوم در پاسخ به این تضاد اشکال جدیدی از ستم بر زن شکل گرفته یا تشدید شده که با پایههای مادی و ظرفیتهای اجتماعی، سیاسی، فرهنگی و ... آن کشورها همخوانی بیشتری داشته است. اسیدپاشی یکی از این اشکال انطباق یافتهی خشونت علیه زنان است.
«اسیدپاشی» یا «حملهی اسیدی» نوعی حملهی عمدی با مواد خورنده (اسیدی یا بازی) است اما از آنجایی که امکان کنترل آسیب ناشی از این ماده وجود ندارد، که عمدتا نه به قصد قتل بلکه به منظور تخریب، ضرب و جرح، تنبیه، انتقام، شکنجه، نابودی زندگی اجتماعی و آیندهی قربانی انجام میشود، بخشا قربانیان دیگر (عمدتا کودکان و خانواده زن) را هم در بر گرفته و یا باعث مرگ مستقیم یا تدریجی قربانی میشود. هدف حملات عمدتا صورت قربانی است و باعث سوختن پوست و بافتهای بدن و گاها انحلال استخوانها نیز شده و همچنین گاهی باعث از بین رفتن بافتهای چربی، غضروف گوش و بینی، لب، بافت چشم و پلک، ریزش موها، کوری، ناشنوایی، سوراخ شدن نای و مری و ... نیز میشود. علاوه بر تأثیرات عمیق و طولانی مدت و معمولا غیرقابل بازگشت جسمی؛ مشکلات اقتصادی، اجتماعی و روانی حاد و مادامالعمر ایجاد مینماید. اگرچه اسید مادهای قدیمی است اما تحقیقات نشان میدهد که اسیدپاشی عمدتا پدیدهای متعلق به عصر «مدرن» با تاریخچهای ۱۵۰ ساله در سراسر جهان است که امروزه در کشورهای جهانسوم رواج بیشتری دارد؛ از بنگلادش که بالاترین آمار اسیدپاشیها را دارد تا هند، نپال، کامبوج، پاکستان، نیجریه، افغانستان، لائوس، کنیا، چین، بریتانیا، ایران که در صدر این لیست سیاه قرار دارند؛ تا سوئد، یمن، کانادا، مصر، بلژیک، ایالات متحده آمریکا، ترکیه و عربستان سعودی و ...
اگرچه حمله با اسید و این شکل عریان از خشونت و نفرت بشری، علاوه بر زنان، مردان را هم قربانی میکند، اما آنچه اسیدپاشی را تبدیل به یک خشونت جنسیتی میکند، هم فاکتور کمیت و هم هدف از اعمال این نوع خشونت است.
با وجود اینکه به علت عدم گزارش دهی بسیاری از موارد اسیدپاشی، عمدتا آمار دقیقی در دست نیست اما میانگین نسبی نشان میدهد که در سطح جهانی ۷۵ تا ۸۰ درصد قربانیان اسیدپاشی زنان و آنّهم زنان ۱۹ تا ۳۵ ساله هستند و ۹۹ درصد مجرمین مردان هستند (البته بررسی موردی کشورها ممکن است تفاوتّهای چشمگیری با هم داشته باشد)؛ اما در کل این زنان هستند که در سراسر جهان فارق از سن، وضعیت تأهل، مذهب، قومیت، طبقه، زندگی شهری یا روستایی، نژاد و شرایط اقتصادیشان هدف این حملات نابودگر قرار گرفته و میگیرند.
از طرف دیگر هدف از اسیدپاشیها در مورد مردان بسیار متفاوت و پراکنده و در نهایت تبارز یکی از اشکال حاد اعمال خشونت، ارعاب و انتقام است. اما در مورد زنان عمدتا مسألهی محوری تبارزی از ستم جنسیتی بوده است.
اهداف فردی:
مهاجم یا مهاجمین در اکثر کشورها و در اکثر موارد مردانی هستند که میخواهند برای تنبیه، شکنجه، تخریب و از روی حسادت یا سرخوردگی یا شکستن غرور «مردانه» یا برای بازسازی اعتماد به نفسشان و ... از زن یا زنانی که پیشتر با آنها رابطه یا آشنایی داشتهاند و به شکلی در برابر آنها «نافرمانی» کردهاند؛ مستقیما و به صورت فردی انتقام بگیرند؛ و آنان را سرکوب، مرعوب و تخطئه کنند. متأسفانه متقابلا بسیاری از زنان از ترس انتقامگیریهای مجدد یا فشارهای اجتماعی و روانی این جنایت را گزارش و یا پیگیری نمیکنند. پیام اصلی در اکثر این موارد که در پس رد درخواست ازدواج یا امتناع از رابطهی جنسی یا ادامهی رابطه روی میدهد، این است: «اگر با من نه، با هیچ کس دیگر!». بر طبق تحقیقات موجود این نوع خشونت عمدتا در آسیای جنوب غربی شایع است که نابرابری جنسیتی در آن بسیار عمیق است.
همچنین در کشورها یا مناطقی که روابط فئودالی کماکان از قدرت برخوردارند، زنان به خاطر اختلاف در تهیهی جهزیه یا درگیریها در مورد زمین یا املاک یا ارث و ... یا دیگر مسائل مربوط به مالکیت مورد حملات اسیدی قرار میگیرند.
اسیدپاشی حتی در برخی موارد که اسیدپاشان زنانی هستند که زنان یا مردان دیگر را مورد حمله قرار میدهند، یک خشونت جنسیتی سخت و ویرانگر محسوب میشود. مثلا مواردی از اسیدپاشی در قرن ۱۹ در انگلستان و فرانسه گزارش شده که هدف خشم و غضبِ جنونآمیزِ آن زنان، عمدتا زنانی بودند که با شوهرانشان در ارتباط بودند یا به ندرت شوهران بیوفا و خائن؛ و یا امروزه مثلا در کامبوج هدف این زنان شوهردار نابود کردن همسر دیگر یا معشوقهی شوهر است که میتواند خطر جدی برای از دست دادن مرد خانواده و امکانات زن و فرزندانش باشد؛ و برخلاف تلاشهای رسانههایی که میخواهند دلیل این نوع حملات را صرفا رقابت و حسادتِ «زنانه» معرفی کنند، شاهدی بر این مدعاست که محرک اصلی این حملات نیز چرخهی پیچیدهای از بازتولید روابط مردسالارانه توسط زنان بر بستری از فقر اقتصادی و فرهنگی است که اینبار به دست خود زنان از زنان قربانی میگیرد.
اسیدپاشی در بنگلادش معمولا یکی از اشکال خشونت خانگی است؛ و در پاکستان عمدتا حملهی «ناموسی» مردانِ خانواده به همسرانشان است و یا زنان قربانیان «غیرت» مردان خانواده میشوند؛ و حتی گاهی اعضا صورتشان نیز بریده میشود. در افغانستان و پاکستان اسیدپاشی گاها تنبیه «بدحجابی» زنان است.
اما مهاجم یا مهاجمین از چه حقی برخوردارند که میتوانند زنان را مستحق چنین مجازاتی بدانند؟ از چه قدرت و موقعیتی برخوردارند تا این مجازات را در قبال زنان به اجرا در آورند؟ آیا مردانی (یا حتی زنانی) که مرتکب اسیدپاشی میشوند افراد منحصر به فردی هستند که صرفا به علت اختلالات روانی دچار جنون آنی میشوند؟ یا به واقع اسیدپاشی ادامهی منطقی خشونت ساختاری جامعهی طبقاتی پدر/مردسالارانهی حاکم است که به این شکل بروز یافته و اتفاقا به وسیلهی سیستم سلطه و سرکوب حمایت و تقویت میشود؟ اگر چنین است این ساختار مسلط چگونه زنان را در چنین موقعیتی قرار میدهد؟ آیا این موقعیت مختص زنان جوامع تحت سلطه است، یا یک پدیدهی جهانشمول؟
از آنجایی که پیشاپیش و تحت تأثیر روابط پدر/ مردسالارانهی حاکم بر جامعهی طبقاتی، زنان در یک پروسهی تاریخیِ انسانزدایی واقعی، سازماندهی شده و سیتماتیک در درون جامعه از انسان به شئای بدل میشوند که قابلیت کنترل آن به جامعهی مردسالار تفویض شده است، خواست و تمایل زنان باید منطبق بر خواست و ارادهی مردان و تحت سلطهی حاکمیت باشد؛ و علاوه بر نهادهای مسلط هر مردی میتواند آشکارا و نهان، قانونی و غیرقانونی، شرعی، عرفی و ... ادعای مالکیت بر جسم، فکر، زندگی، رفتار و امیال ... آنان را داشته باشد.
از این رو هر «نافرمانی» از اِعمال ارادهی مردسالارانه مستوجب مجازات است. مجازاتی که قوانین نوشته و نانوشته اما مسلط حاکم در سراسر جهان به شکل بومی آن را به اجرا در میآورند. یکجا «نافرمانی» زن و خروج از الگوی زنِ فرمانبردار با تجاوز و آزار جنسی پاسخ میگیرد؛ در جای دیگر با خشونت فیزیکی و جای دیگر با خشونت روانی یا کلامی و یکجا با اسیدپاشی. اگر خوب چشمانمان را باز کنیم، میبینیم که تبارزات گوناگون خشونت اتفاقی و استثنایی نیستند؛ بلکه اشکال متفاوتِ خشونتِ ذاتیِ سیستم مسلط هستند که ما باید آن را منطقی و عادی تلقی کنیم؛ و به عنوان زن در زندگی روزمره از اینکه قربانی شدیدترین اشکال خشونت نیستیم، خشنود و شکرگزار باشیم؛ و آن اشکال را مختص موقعیتِ خاصِ زنانی بدانیم که در آن قرار دارند. چرا ما نباید به این فکر کنیم که مجازاتی که برای «نافرمانی»، ایستادگی، اعتراض و تحمیل ارادهمان برای ما تعیین شده، اتفاقی نیست؛ بلکه کاملا حساب شده و از پیش تعیین و سازماندهی شده است. اگر خوب نگاه کنیم خواهیم دید که در اسیدپاشی همانقدر بدن زن شئ محسوب میشود که در پورنوگرافی و در اعمال حجاب اجباری؛ در اسیدپاشی همانقدر کرامتِ انسانیِ زن تنزل مییابد که در پورنوگرافی و تنفروشی؛ در اسیدپاشی همانقدر خشونت افسارگسیخته، نفرت و انتقام اعمال میشود که در تجاوز و تجاوزگروهی. شاید با این تفاوت فاحش که در اسیدپاشی مهاجم که از دستیابی یا ادامهی رابطه با زن ناامید و یا از اعمالِ اراده و خواست خود سرخورده گشته، بدون تصاحب بدن زن آن را تخریب کرده؛ و چهره و هویت زن را از او باز میستاند؛ تا بدون کشتناش، زندگی را از او بازستاند. مهاجم حتی با این عمل میخواهد نشانِ مادامالعمر تملک و تسلط خود را بر بدن زن بنشاند و آن را از دستبرد رقبا و حتی ارادهی خود زن برای استفادهی مطلوب از بدن و زندگیاش خارج کرده و بدین شکل از جوانی، زیبایی، استقلال و مقاومت و «نافرمانی» زن انتقام گرفته و آبی بر آتش سرخوردگی خود بریزد و ارادهی «مردانه»ی خود را به اثبات رساند.
اهداف جمعی:
از آنجایی که اسیدپاشی شکلی از خشونت است که در آن مهاجم یا مهاجمین با شدت بسیار بالایی از تنفر، انزجار، خشم و احساسات شدید انتقامجویانه با قربانی خود برخورد میکنند، بنابراین شناخت قبلی و فردی از قربانی نقش مهمی در برانگیختگی این احساسات دارد. اما در مواردی هم این خشونت اشکالی فراتر از شناخت فردی و قبلی به خود میگیرد، بنابراین فرد مهاجم باید پیش از رویارویی با فردِ قربانی به چنان درجهای از تحریک روانی و حقانیت ایدئولوژیک رسیده باشد که قربانی را مستحق این تنبیه یا مجازات بداند.
شکل رایج این نوع خشونت، اسیدپاشی فردی یا گروهی در خدمت اهداف اجتماعی، سیاسی و یا مذهبی است. گاهی اوقات این حملات به علت فعالیتهای سیاسی یا اجتماعی یا اعتقادات مذهبی یک فرد خاص و به منظور تنبیه و ارعاب آن فرد یا گروهاش صورت میگیرد. مثلااسیدپاشی به خانم کنستانتینا کونوآ فعال سندیکایی بلغاری - یونانی که در سال ۲۰۰۸ در یک تظاهرات صورت گرفت ولی مانع فعالیت او نشد و امروزه یکی از اعضای پارلمان اروپاست.۳
اما عمدتا این شکل از اسیدپاشی با رویکرد هدف جمعی نیز یکی از مصادیق خشونت جنسیتی را در خود دارد. چون موضوع از این نیز فراتر رفته و فرد یا افرادی برای اهداف سیاسی، اجتماعی و مذهبی خود افرادی را به شکل تصادفی برمیگزینند که مسألهی جنسیت این افراد یک شاخص مرکزی است. مسلما هدف از این حملات صرفا تنبیه فردی نیست، بلکه هدف سرکوب، تنبیه و مجازات یک گروه خاص از زنان عمدتا با هدف ارعاب کلیهی زنان و حتی جامعه است که همانطور که پیشتر گفته شد نیاز به انگیزش بسیار بالای ایدئولوژیک دارد. در بررسی اسیدپاشی به زنان متاسفانه مثالهای زیادی وجود دارد که نشان میدهد عمدتا مذهب و اعتقادات مذهبی در کنار ساختار پدر/مردسالارانهی حاکم چنین معجون برانگیزانندهای ایجاد مینماید. در این گونه موارد در پروسهی انسانزدایی از زنان و تبدیل زنان به شئ علاوه بر روابط پدر/ مردسالارانهی مسلط و جهانشمول، مذهب و در اینجا مشخصا اسلام مجموعه مفاهیمی را بر پایهی باورهای مرد به او القا مینماید که به فرد مشروعیت زمینی و آسمانی برای کنترل بدن و ارادهی زن به فرمان خدا و در خدمت به دنیا و اخری میدهد. همین «مجوز آسمانی» که عمدتا مصادیق قانونی و رسمی هم مییابد، برای کنترل، تنبیه و مجازات زن در خدمت رستگاری جامعه و حتی خود او کافی است تا اعمال هر عمل قانونی و غیرقانونی علیه هر زنی را مجاز و مشروع قلمداد نماید.
در پاکستان و افغانستان، اسیدپاشی به صورت دختران دانشآموز به وسیلهی گروههای مذهبی عملی برای مجازات و بازداشتن آنان از تحصیل محسوب میشود. در غزه در سال 2006 یک گروه که خود را «فقط شمشیر اسلام» مینامیدند، با اسیدپاشی به زنانی که به زعم آنان پوشش «نامناسب» داشتند، به سایر زنان نیز هشدار دادند.۴ در عربستان سعودی نیز چنین حملاتی به زنان انجام گرفته که تحقیقات نشان میدهد که کودکان برای این حملات به کار گرفته شدهاند.۵ در کشمیر نیز در سال ۲۰۰۱ حملاتی به زنان صورت گرفته است با هدف پذیرش کدهای پوشش اسلامی در میان زنان؛۶ البته متقدمترین تجربهی اسیدپاشی و تهدید به اسیدپاشی به زنان به وسیلهی گروهّهای اسلامی در دههی ۶۰ شمسی مربوط به ایران است؛ یعنی همزمان با قدرتگیری جمهوری اسلامی که در اولین گام تلاش برای اجباری کردن حجاب به فرمانِ خمینی، همراه با قلمفرسایی ایدئولوگهای اسلامی که به زور قانون مبتنی بر شرع و قوهی قهریهی «قانونی» و شبهنظامی و لباسشخصی برای تهدید و ارعابِ زنان و شکل دادن و تثبیت کدهای «زن مسلمان» صورت گرفت. در آن زمان با خدمات بیدریغ، عریان و افسارگریختهی نیروهای ایدئولوژیک و از جان گذشتهی کمیتهها و پاسدارها و لباس شخصیها ... که با شعار «یا روسری! یا توسری!» و چاشنی تیغزنی به صورت و دهان زنان، حجاب را نه فقط بر بدن زنان که بر ذهن جامعه نشاندند. به همین دلیل حجاب از اولین روز حیات شوم دولت جمهوری اسلامی پرچم سیاسی این نظام مبتنی بر شرع و قوانین ضدزن منتج از آن بوده است.
همانطور که از نمونههای بالا بر میآید در پروسهی اسلامیزه کردن جامعه و استقرار دولتهای اسلامی که ایران اولین نمونهی «موفق» آن در عصر سرمایهداری است، حجاب اجباری فشردهترین مفهوم کنترل بدن زن را در خود متبادر مینماید. بی دلیل نیست که در ایران و سایر کشورهای اسلامیِ نوخاسته یا در حال تأسیس حجاب زنان اصلیترین شاخص تمایز بین یک کشور اسلامی و غیراسلامی است و پرچم سیاسی و نماد برپایی حکومت «الله» بر روی زمین است. به همین دلیل حجاب یکی از پایهایترین مفاهیم برای ساخت الگوی «زن مسلمان» چه در کشورهای اسلامی و چه در بین مسلمانانی که حتی در کشورهای سکولار زندگی میکنند، میباشد. حجاب یعنی انسانزدایی از زن تا حد فروکاستن کلیت بدن او به یک ابژهی صرفا جنسی که تمام و کمال باید تحت حمایت و کنترل قرار گیرد، یعنی کنترل بدن زن در تمام فضاهای خصوصی و عمومی به وسیلهی نیروی به اصطلاح ماورأی بشر، ورأی حاکمیت و حتی ورأی قانون که در نبود خود این وظیفه را بر دوش سلسله مراتب ساختار مذهبی و نهادهای قدرت در جامعه، یعنی نمایندگان خدا بر روی زمین قرار داده که در تمام کشورهای اسلامی مردان (حتی اگر غیرمسلمان باشند) آخرین حلقهی نگهبانان الهی هستند که از مواهب و امتیازات این نگهبانی نیز برخوردار میشوند؛ و متقابلا «زن مسلمان» که به واسطهی «مواهب» الهی تام و تمام تبدیل به یک شئ جنسی شده که به شکل بالقوه ظرفیت «فتنهانگیزی»، «آشوبطلبی و ناامنی»، «وسوسه و گناهافروزی»، «محاربه با خدا» و ... را داراست؛ مگر اینکه در عمل از این جرایم اعلام برائت نماید. «زن مسلمان» که حجاب پردهی ساتری بر «فتنهانگیزی گناه آلود» و «ذاتی» اوست باید به شکرانهی این نعمت خود را با رضایت کامل قلبی و فکری تسلیم «حق» یعنی این سلسلهمراتب اعمال کنترل نماید.
به همین دلیل هم یکی از آن مواردی که این نیروهای اسلامی متفاوت و بخشا متخاصم (شیعه، سنی و ...) را در مورد برخورد به زنان به هم پیوند میدهد، اتفاق نظر آنان در مورد پدیدهی «بدحجابی» است، که نیاز به بحثی در خور دارد؛ اما بنابر ضرورت تمرکز روی آن در این بحث از این تعریف استفاده میکنم که «بدحجابی» کلیدواژهای است که در خود مفهوم نافرمانی، شورشگری و خارج شدن از کنترل و استاندارد و شاخصهای «زن مسلمان» را مستتر دارد. زنانی که تسلیم ارادهی «خدا» و نمایندگان نرینه (و گاها مجریان مادینه) او قرار نگرفتهاند و از موقعیت ابژکتیوشان خارج شدهاند. در رمزگشایی اجتماعی معنای آن این است که این زنان و دختران (کم یا زیاد) شاخصهای پوشش و منش اسلامی را رعایت نکرده و میل، اراده و سلیقهی خود را اعمال نموده و استقلال رأی و عمل خود را در انتخاب پوشش به نمایش گذاردهاند. به همین دلیل نیز با یک توضیح ساده این زنان در زمرهی دشمنان اسلام و مسلمین در میآیند که به خاطر عدم فرمانبرداری از خدا و نمایندگانش مستحق اشد مجازات هستند. این همان نیروی انگیزش اعتقادی و ایدئولوژیک است که میتواند مهاجم اسیدپاش را در کمال بیرحمی، عداوت و نفرت در پی انتقام از زنان «بدحجاب» قرار داده و به هر مردِ مسلمان مجوز میدهد که از «حق» خود استفاده کرده؛ و به عنوان مالک و صاحب اختیار و اراده بدن زن، آن را کنترل نماید و اگر هم نتوانست این وظیفه را از راه ارشاد و «امر به معروف» پیش ببرد؛ مجاز به استفاده از قوهی قهر و حتی تنبیه و مجازات خاطی (بخوانید محارب یا فتنهگر یا ...) است. همین اصل پایهای دلیل مشروعیت و التزام «امر به معروف و نهی از منکر» و تجلیل از عملکنندگان به آن است؛ و همین دلیل پایهای، نیاز به نیروی قهری که به صورت سیستماتیک و سازمان یافته با بودجه مشخص دولتی و آموزش نظامی خاص به شکل روزمره بدن و پوشش زنان را کنترل میکند یعنی «گشتهای ارشاد» را توضیح میدهد. نیرویی که سالها به عنوان بازوی نظامی کنترل بدن زن در سطح جامعهی ایران فعالیت کرده تا بتواند بدن زنان را در فضای عمومی تحت فرمان و انضباط اسلامی در آورده و با کدهای «زن مسلمان» انطباق دهد.
اما این کدهای اسلامی نیز مفاهیمی انتزاعی و یا صرفا مربوط به ۱۴۰۰ سال پیش نیستند؛ بلکه در انطباق با روابط تولیدی زیربنایی و روبنای سیاسی – ایدئولوژیک عصر خود درآمدهاند. حال چه به صورت پوشش اجباری یا آنچه به اصطلاح حجاب «اختیاری» مینامند. امروزه حجاب برای حکومتهای تئوکراتیک اسلامی به مراتب مفهومی پیچیدهتر، سیاسیتر و استراتژیکتر دارد؛ و علاوه بر اینکه پرچم سیاسی آنهاست که بر بدن زنان به اهتزاز در میآید؛ کارکردش تفکیک میان فضای خصوصی و عمومی است؛ یعنی نقش یک مرز اجتماعی مهم را دارد که دایما محل تولید تضاد و تنش است. در این مورد مرکز این تضاد و تنش نه صرفا خود حجاب بلکه تضاد و تنش در مورد رابطهی بین فضای خصوصی و عمومی جامعه و نقش و جایگاه زنان در آن است؛ البته این تضاد حوزه خصوصی وعمومی به هیچ عنوان مختص جوامع اسلامی و یا حتی جهانسومی نیست؛ بلکه یکی از تضادهای ساختاری و ذاتی نظام طبقاتی است که در عصر سرمایهداری اشکال متفاوتی به خود گرفته اما هیچیک از تغییرات و حتی پیشرفت روابط تولیدی قادر به پاسخ به این تضاد نیستند. چون راهحل قطعی آن در از بین رفتن ستم بر زن و به طور کلی تفکیک جنسیتی جامعه و نقش خانواده به عنوان کوچکترین سلول اقتصادی جامعهی طبقاتی و از بین رفتن طبقات است؛ به همین دلیل نحلههای مختلف فمینیسم از زوایای مختلف به آن پرداختهاند. مثلا «یک نظریه، نظریهی فمینیستهای لیبرال است که معتقدند حوزهی خصوصی به مسألهی شخصی و خانوادگی مربوط است و باید این آزادی باشد که افراد خودشان تصمیم بگیرند و دخالت در این حوزه به معنای ضدیت با آزادیهای فردی است. اما فمینیستهای رادیکال و فمینیستهای مارکسیست مخالف نظریهی فمینیستهای لیبرال هستند و بر این نظراند که این دو حوزه را نمیتوان از هم جدا کرد و نمیشود جامعه را به عمومی و خصوصی تقسیم کرد. از نظر فمینیستهای رادیکال موقعیت در حوزهی عمومی (سرمایهداری) کاملاً وابسته است بر کار انجام شده در حوزهی خصوصی (خانواده) و همچنین بقای حوزهی عمومی (سرمایهداری) ارتباط دارد با چگونگی حفظ ساختار رابطهی قدرت و حفظ مالکیت خصوصی مرد بر زن. در عین حال حفظ و بقای روابط مردسالارانه باعث شده است که زنان پیوسته از حق برابر با مردان محروم و از شرکت در حوزهی عمومی کنار گذاشته شدهاند. همچنین جدا کردن این دو حوزه عملاً دست مردان را درٍ اعمال وحشیانهترین روابط ستمگرانه باز میگذارد و به همین دلیل هم بود که فمینیستهای رادیکال و انقلابی شعار معروف «خصوصی، سیاسی است!» را پیش گذاشتند.»۷
در ایران، در دیالکتیک مابین حوزهی خصوصی و عمومی، حجاب اجباری زنان نقش مهمی ایفا میکند. تضاد بین نقش زنان در حوزهی خصوصی که متمرکز بر نقش همسری و مادری زن در خانواده است و حوزهی عمومی که شرعا و قانونا زنان حق ورود، تردد، کار، سفر و ... در آن را به شکل مستقل ندارند به دو اصل اساسی و پرتنش مشروط شده است؛ اجازهی سرپرست مذکر خانواده و رعایت موازین اسلامی که مهمترین و اساسیترین این شروط حجاب اجباری (برای تمام زنان جامعه) است که بدون آن زنان حتی اجازه ندارند از حوزهی خصوصی، قدم به حوزهی عمومی بگذارند. چون از یک طرف باید مالک پیکر زن مشخص باشد و از طرف دیگر پیکر زن اجازهی ورود مستقل و آزاد به حیطهی عمومی را ندارد. حجاب باید بتواند به هر دوی این تضادها پاسخ دهد. حجاب بخشی از فضای خصوصی است که در فضای عمومی امتداد یافته و همانطور که آمد، از یک طرف پردهی ساتری بر فتنهانگیزی و آشوبطلبی زن کشیده تا باعث ناآرامی و تشویش اذهان عمومی (بخوانید تشویش مردان) نگردد و از طرفی تحت کنترل و مالکیت بودنِ بدنِ زن را تأیید میکند. به همین دلیل باز هم «بدحجابی» (کم یا زیاد) در ماهیت خود این دو اصل را زیر سوال میبرد. «زن بدحجاب» هم باعث فتنهانگیزی و بیامنیتی فضای عمومی میگردد و هم با این نافرمانی نشان میدهد که مالک و صاحبی که او را کنترل نماید، ندارد که این خود نیز یکی از مصادیق فتنهانگیزی است و از آنجایی که به تعبیر ذهن پدر/ مردسالار (و نه فقط اسلامی) زن ابژهای جنسی بیش نیست و صلاحیت مالکیت بر بدن خود را ندارد، هر مردی «حق» تصاحب و کنترل او را دارد.
اما موضوع به همین جا ختم نمیشود؛ زنان علاوه بر اینکه با «بدحجابی» مرز میان حوزهی خصوصی/ عمومی را مخدوش میکنند (خصوصا در کلانشهرها که تفکیک فضای خصوصی و عمومی رسمیت بیشتری دارد و حجاب نقشی سیاسیتر)؛ و شروط حضورشان در حوزهی عمومی را زیر پا میگذارند؛ حتی خردهفرهنگهای «غیرقانونیِ» رایج در حوزهی خصوصی را نیز وارد حوزهی عمومی میکنند. مثلا امروزه هرچقدر جمهوری اسلامی تلاش کرده انضباط و شرایط روابط مشروع متکی بر آپارتاید جنسی را در فضاهای عمومی حاکم کند (از دانشگاهها و پارکها گرفته تا استخرها، سالنهای ورزش، مترو، حتی در خود اتوبوسها و ...)، اما عمدتا در بسیاری شهرها و به خصوص در طبقهی میانی و مرفه، حوزهی خصوصی فضایی است که در آن بسیاری از این اصول شرعی و قانونی کاملا از محتوا خالی میشوند. زنان و مردان روابط آزاد برقرار کرده، بدون حجاب با یکدیگر معاشرت میکنند و با یکدیگر دست میدهند، یا وارد روابط خارج از ازدواج شده و با یکدیگر روابط دوستانه یا عاشقانه برقرار مینمایند، الکل مینوشند و مرزهای «زنانه» – «مردانه»ی رایج را زیر پا میگذارند که تا همین امروز جمهوری اسلامی ناچارا آن را در فضای خصوصی و به درجاتی تحمل کرده است. اما زن «بدحجاب» و «نافرمان» بخش زیادی از این «ممنوعه»ها را خواسته یا ناخواسته با خود حمل کرده و وارد فضای عمومی میکند و به شکل فرمیک این مرزشکنی را نمایندگی مینماید که مسلما برای یک حکومت اسلامی قابل تحمل نیست.
برای بیان این تداخل حتی به شکل حاشیهای میتوان به یکی از محصولات زندگی شهری یعنی ازدیاد پدیدهی زنان اتومبیلسوار در بین طبقات میانی و مرفه در سالهای اخیر پرداخت. «اتومبيل مخدوش کنندهی مرزهای مفهومی رايج بين زنانگی و مردانگی است. مردانگی با تکنولوژی، سرعت و پيشرفت، مفهوم پردازی شده است. زنانگی با صنايع دستی، سکون و حفظ سنتها. دختر جوانی که با اتومبيلش در اتوبانهای تهران پرشتاب از برابر ديدگان میگذرد، تنها يک راننده نيست، او عاملی فرهنگی است که به ساخت جديد مفهوم جنسيت ياری میرساند.» ۸ این اتومبیلها حامل نافرمانیهایی مثل «بدحجابی»، لباسهای راحت و آزاد، گوشدادن به موسیقیهای ممنوعه یا در معیت یک جمع نامتجانس به پرسهزنی پرداختن، یا داشتن حیوانات خانگی یا سفر کردنِ «مجردی» زنان و دختران، عشقورزی و حمل مشروبات الکلی و ... هستند. امروزه بخشا اتومبیل حتی به عنوان نماد تکنولوژی و «مردانگی» ابزار کار و معیشت بعضی زنان است. چنین مواردی از مصادیق تداخل ناخوشایند فضای خصوصی در فضای عمومی است. اتفاقا در پی حوادث سال گذشته در اصفهان توجه به این موضوع خالی از اهمیت نیست که چرا اسیدپاشیهای زنجیرهای که در پی فرمان برخورد با «بدحجابی» به راه افتاد، بخشا روی زنان جوان اتومبیلسوار متمرکز بود و نشان از این داشت که ناظمین و حافظین نظم موجود نیز تلاش دارند با این اقدمات جنایتکارانه و وحشیانه مرزهای فضای خصوصی و عمومی را هرچه بیشتر برای زنان و کل جامعه روشن کنند.
لازم است این نکته را از نظر دور نکنیم که بررسی بالا نمیتواند پاسخگوی تمام جوانب مختلف پدیدهی حجاب و «بدحجابی» یا اسیدپاشی باشد. مثلا به موضوع اسیدپاشی و یا تداخل فضای خصوصی و عمومی در مناطق غیرشهری و شهرهای کوچک نپرداخته و یا به مقاومت گستردهی زنان طبقات تحتانی که در برابر حجاب اجباری اشکال متفاوتی دارد و یا امتداد همین پدیده در کشورهای غیراسلامی که مردان گاها حتی مردان غیرمسلمان با استدلالات مشابهی مرتکب همین اعمال میشوند و ... بنابراین اگرچه نمیتوان از درون بررسی بالا یک حکم عام استخراج کرد؛ اما نکتهی قابل اتکا این است که موضوع محوری در تمام موارد اهمیت ایدئولوژیک موضوع کنترل بر بدن زن برای ساختار پدر/مردسالارانهی حاکم چه به شکل فردی و چه جمعی است که اشکال عریان، خردکننده و خشونتباری به خود میگیرد. خشونتی که ریشه در ساختار روابط پدر/مردسالارانهی جامعهی طبقاتی دارد و بدون بازشناسی آن و مبارزهی ریشهای و انقلابی، گسترده، متشکل و جهانی زنان، امکان از میان برداشتن قطعی هیچیک از اشکال خشونت علیه زنان وجود ندارد. راهحلهای قانونی و در چارچوب سیستم موجود اگرچه گاها از شدت خشونت میکاهند اما در نهایت باعث جابهجایی اشکال خشونت میشود و نه از بین رفتن قطعی آن.
اسیدپاشی علیه زنان و خصوصا اسیدپاشیهای زنجیرهای و یا به عبارت بهتر اسیدپاشی دولتی علیه زنان در ایران نیز از این قاعده مستثنی نیست. واقعیت عینی جامعهی ایران نشان میدهد که تمام تدابیر همه جانبهی سالیانِ جمهوری اسلامی نه تنها نتوانسته است، جلوی گسترش مقاومت روزانه و مبارزهی فردی و جمعی زنان و طغیانشان علیه حجاب را بگیرد بلکه زنان به اِعمال محدودیتها و سرکوبها وقعی نگذارده و همچنان در مقابل مرزها و محدودهها و بایدها و نبایدها میشورند. همانطور که برای کنترل پتانسیل بس انفجاری این نیروی عظیم اجتماعی و برای به عقب راندن جامعه، تکتک سلولهای نظام جمهوری اسلامی نقش و وظایفی تاریخی ایفا کردهاند؛ امروز هم متفقالقولاند که این امر پاشنهی آشیلِ کنترل قدرت اجتماعی نیمی از جامعه و متحدکنندهی نیمهی دیگر با تفکرات پدر/مردسالارانهی اسلامی آنان است؛ به همین دلیل اسیدپاشیهای زنجیرهای ادامهی منطقی سیاست دولت روحانی در امتداد دولتهای پیشین در هر چه به عقبتر راندن زنان و سختگیریهای همهجانبه است تا بتواند فرصتی برای نجات کشتی طوفانزدهی جمهوری اسلامی بیابند. اسیدپاشیها در دولت روحانی نشان داد، که برخلاف ژستهای عوامفریبانهاش، زمانی که تمام راهکارهای قانونی ریز و درشت برای مهار نیروی زنان کافی نیستند، از اجرای «طرح افزایش نرخ باروری»، تا «طرح صیانت از حریم حجاب و عفاف»، تا «طرح تکریم بانوان» و ... راهکار دولت جمهوری اسلامی کماکان بالا بردن چوبِ تر برای زنان است. اما مقاومت و مبارزهی جمعی مردم پاسخی دندانشکن به چوبتری بود که جمهوری اسلامی فرصت بالا بردنش را هم نیافت. شعارهای «مرگ بر اسیدپاش!» که صراحتا دشمن اصلی را نشانه گرفته بود روشن کرد که فقط کماکان مبارزه و مقاومت در بطن جامعه است که امکان چنگ و دندان نشان دادنِ بیش از این را از جمهوری اسلامی و عواملش میگیرد. به همین دلیل هم موارد مشابه مثل چاقو زدن به زنان در جهرم یا ... را به سرعت در نطفه خفه کردند و پس از یک سال هیچ پاسخی در مورد عوامل اسیدپاشی در اصفهان ندارند. برای حاکمیت خیلی بیشتر از سایر نیروهای سیاسی روشن است که زنان و موضوع زنان چه پتانسیل عظیمی برای به حرکت در آوردن جامعه دارد. فقط در همین سال گذشته دو اتفاق در اصفهان و مهاباد، یکی در پی اسیدپاشی زنجیرهای به زنان و یکی در پی «خودکشی شدن» دختری به نام فریناز در پی تهدید به تجاوز که در مرکز هر دو موضوع زنان نقش بسته بود با چنان سرعت و قدرتی مردم و زنان را به صحنه آورد که سایر اتفاقات در پهنهی سیاسی ایران چنین انعکاسی ایجاد نکردند. این مقایسه نه در جهت ارزشگذاری بلکه برای عینی بررسی کردن پتانسیل مبارزات زنان اهمیت دارد؛ زنانی که در زندگی روزمره، در تمام شبانهروز، حتی در خانه و رختخوابشان که قرار است مأمن آنان باشد مورد خشونت قرار میگیرند و ثابت میکنند که هر جا ستم هست مقاومت سر میزند. اما همین زنان که در زندگی روزمره خود مقاومت را تک تک میآموزند و میآموزانند باید این را هم بدانند که تا زمانی که این جبههی مقاومت در این جنگ عریان و یکطرفه علیه زنان تبدیل به یک مبارزهی متشکل، سازمانیافته و هدفمند و انقلابی نشود قادر به شکستن توحش و خشونت سازمانیافته و متوقف کردن آن نخواهد بود. چنین مبارزهای نیز نمیتواند برخاسته از تجربهی انفرادی ما از زندگی روزمره باشد. چنین افقی حاصل ایستادن بر شانههای تاریخ جنبش مردم و خصوصا جنبش زنان و در گسترهی جهانی است تا بتواند افقی بسیار بلندتر از خواستههای پیش پاافتاده را ترسیم کند که در بهترین حالت حاصلی جز بازتولید همین چرخه در شکلی دیگر ندارد. افقی که بتواند زنجیرهی خشونت سازمانیافته علیه زنان را بگسلد نیاز به شرکت آگاهانه و سازمانیافتهی تکتک زنانی دارد که از وضع موجود ناراضی هستند. زنانی که وقایع دردناکی چون «اسیدپاشیهای زنجیرهای» آنها را مغلوب و مقهور نمیکند، به کنج خانه نمیراند و به جای اینکه دامنهی خواستههایشان را کوتاه کنند تا خطر امنیتشان را برهم نزند، دامنهی آرزوهایشان را چنان بلند میکنند که زندگی کردن در جهانی بدون خشم، توهین، آزار، تخریب و تحقیر فقط بخشی از خواستههایشان است. این زنان هستند که وقتی پا در میدان مبارزه میگذارند، نه حادثهای چنین دهشتناک را فراموش میکنند و نه چنین ساختاری را تحمل میکنند. از خشمشان سلاحی میسازند تا به جای انتقامگیری فرد از فرد به چنان مبارزهای جانانهای دست بزنند که تمام ساختارهای خشن و نابرابر را از میان بردارند. دامن زدن به چنین مبارزهی متشکل، انقلابی و آگاهانه در بین زنان اولین قدم همبستگی ما با خواهرانمان است که قربانی اسیدپاشی یکی از اشکال خشونت مردسالارانه شده یا میشوند.✦
پانویس:
۱- مصاحبه بیبیسی با «سهیلا جورکش»
http://bbc.com/persian/iran/2015/10/151010_l93_acid_iran
۲- http://www.huffingtonpost.com/2014/10/23/domestic-violence-statistics_n_5959776.html
۳- Konstantina Kouneva
https://en.wikipedia.org/wiki/Konstantina_Kouneva
۴- http://bit.ly/1GqxwrC
۵-http://cgi.unc.edu/uploads/media_items/it-was-like-burning-in-hell-a-comparative-exploration-of-acid-attack-violence.original.pdf
۶- http://news.bbc.co.uk/2/hi/south_asia/1484145.stm
۷- http://8mars.com/browsf.php?c=999&Id=297&no=24
۸- http://4dahuint.bidarzani.com/8032
منابع:
- «چه کسی صیقل میدهد سلاح «آگاهی» را برای روز رهایی؟»!؛ سازمان زنان ۸ مارس (ایران – افغانستان)
http://8mars.com/browsf.php?c=1000&Id=285
- پنج مقالهی «پیکر زن ایرانی در فرهنگ اسیدپاشی»؛ رضا کاظمزاده؛ رادیوفردا
-“It was like burning in hel”: A Comparative Exploration of Acid Attack Violence
http://cgi.unc.edu/uploads/media_items/it-was-like-burning-in-hell-a-comparative-exploration-of-acid-attack-violence.original.pdf