تجاوز و آزار جنسی در انگلستان
پ. نسیم
در چند ماه گذشته موارد هولناک تجاوز و آزار جنسی دختران خردسال و نوجوان در ابعادی وسیع و گسترده شهرهای مختلف بریتانیا را به لرزه درآورد.
اِما یکی از قربانیان از 12 سالگی با عدهای پسربچه مدرسهای آشنا میشود که آنها با او رابطهی دوستی برقرار میکنند. این دوستی ماهها به طول میانجامد سپس او را به مرکز شهر رادرهام دعوت و در آنجا او را با افراد مسنتر آشنا میکنند. او آنها را دوست خود بهحساب میآورد، تا این زمان آنها تلاش نکرده بودند او را برنجانند، یا باعث شوند که او با آنها احساس ناراحتی و یا عدم امنیت کند. تا این که در 13 سالگی برای اولین بار یک شب به صورت وحشیانه مورد تجاوز قرار میگیرد، از آن به بعد هفتهای یکبار توسط مردانی که بسیار مسنتر از او بودند به او تجاوز میشد. او را تهدید کردند که اگر به دیدن آنها ادامه ندهد به مادرش صدمه و تجاوز خواهند کرد. پس از مدتی از او خواستند که با مردان دیگر بخوابد. او یک مورد را به یاد میآورد که یک روز که در یک اتاق بود مردان متفاوتی یکی بعد از دیگری وارد میشدند و به او تجاوز میکردند و او مجبور بود به آن چه که آنها میخواستند تن دهد.
سارا دختری که در خانهي دختران بیسرپرست زندگی میکرد از 11 سالگی در دام یکی دیگر از این باندها افتاد. به گفتهی خودش تجاوز و سوءاستفادهی جنسی از او 5 یا 6 سال ادامه یافت که 40 تا 50 مرد را در بر میگرفت.
یک روز که جسیکای 14 ساله همراه با دوستانش بیرون از مغازهای ایستاده بودند، مردی از ماشین مدل بالایی پیاده شد و با آنها شروع به صحبت کرد. او جسیکا را به یک دور زدن با ماشین دعوت کرد. جسیکا میگوید، من از او خوشم آمد و میخواستم که با او باشم ... اما سوءاستفادهی جنسی از جسیکا پس از مدتی آغاز شد. تجاوز همراه با خشونت توسط مردان مختلف برای سالها ادامه یافت.
اِما، سارا و جسیکا تنها دختران خردسالی نبودند که در دام باندهایی افتادند که سالهای متوالی آنها را مورد تجاوز، اذیت و آزار جنسی قرار دادند. طبق گزارش مستقلی که توسط پرفسور الکسیز جِی در تابستان گذشته منتشر شد، بین سالهای 1997 تا 2013 حداقل 1400 دختر جوان 11 تا 14 ساله در شهر نه چندان بزرگ رادرهام واقع در جنوب یورکشایر در شمال انگلستان اسیر این باندهای تبهکار ضدزن شدند. در این دوران این دختران خردسال توسط متجاوزین متعدد مورد تجاوز وحشیانه قرار میگرفتند، به شهرهای دیگر شمال انگلستان فرستاده میشدند، زندانی میشدند و مورد ضرب و شتم و تهدید قرار میگرفتند.
هرچند که دامنهی اذیت و آزار جنسی از دختران نوجوان در رادرهام بهطور هولناکی گسترده است اما ابعاد قضیه بدینجا خاتمه نمییابد، همین شیوه و متد تجاوز و سوءاستفاده در دیگر شهرهای شمالی انگلستان بهصورت خاص اما همچنین در برخی شهرهای مرکزی و جنوبی انگلستان جریان داشته است.
نمونهی آن در راک دیل نزدیک منچستر است که یکی از باندها در ماه مه 2012 مورد محاکمه قرار گرفت. حداقل 47 دختر جوان مورد تجاوز و سوءاستفادهی جنسی این باند قرار گرفته بودند.
در داربی شهری نه چندان کوچک در شرق میدلند، باندهای تجاوز جنسی در سالهای اخیر بیش از صد دختر بین 12 تا 18 ساله را در یکی از خشونتبارترین اشکال مورد تجاوز قرار میدادند. اما تنها بخشی از آنها افشاء شده است و احتمالا موارد دیگری وجود دارند که هنوز فاش نشدهاند.
طبق گزارشی که دو ماه پیش، مارس 2015 منتشر شد، بین 300 تا 400 دختر نوجوان 11 تا 15 ساله در آکسفورد بین سالهای 2004 تا 2012 در دام باندهای تجاوز و سوءاستفادهی جنسی افتادهاند. به آنها هدیه داده میشد و با الکل و یا کِرَک و کوکائین آنها را وابسته به خود میکردند؛ و همچنین آنها را تحت نظر قرار میدادند؛ و خانوادههایشان را تهدید میکردند. این دختران از طریق واژن، اورال و آنال برخی اوقات توسط چندین مرد مورد تجاوز قرار میگرفتند. طبق این گزارش تجاوز جنسی برخی اوقات تا چندین روز ادامه مییافت. برخی دختران از ابتدا به هدف تنفروشی به دام انداخته میشدند و به مسافرخانهها در شهرهای دیگر مثل برادفورد، لیدز، لندن، اسلو و برنموث برده میشدند. این دختران مورد خشونت جنسی افراطی و شکنجه قرار میگرفتند.
براساس گزارش مربوط به سوءاستفادهی جنسی از دختران نوجوان در آکسفورد یک دختر 12 ساله را به تنفروشی مجبور کرده بودند و سوءاستفادهگران خود را مالک این دختران میدانستند. مثلا در یک مورد رئیس باند حرف اول اسم خود را بر بدن یک دختر جوان حک کرده بود و از مردانی که با او سکس داشتند بین 400 تا 600 پوند پول میگرفت.
نمونهی این تجاوزات جنسی به دختران از قشرهای پایین و شکنندهی جامعه توسط باندهای زنستیز در بریستول در جنوب غرب انگلستان هم افشاء شد که به محکوم شدن گروهی از آنها در نوامبر گذشته انجامید.
همچنین نمونههای آن در تلفورد بود که مردان به فجیعترین وجهی دختران نوجوان را مورد خشونت، شکنجه و تجاوز جنسی قرار میدادند.
نمونهی دیگر آن در پیترزبورو در استان کمبریجشایر بوده، که همانند موارد دیگر دختران نوجوان توسط افراد مسنتر مورد اذیت و آزار جنسی قرار میگرفتند.
آخرین شهری که زنجیرهی این جنایات زنستیزانه در آن کشف شد، شفیلد بود که یکی دیگر از شهرهای استان یورکشایر است. گزارش شده بیش از 200 دختر قربانی اذیت و آزار و سوءاستفادههای جنسی در این شهر بین سالهای 2007 تا 2013 بودهاند.
این تنها گوشهای از جنایات زنستیزانه است که علیه دخترانی که هنوز فرصت نکردهاند گامی فرای اولین قدمشان در جامعه بنهند، اعمال میشده است. با توجه به آنچه که در یکی دو سال گذشته کشف و افشاء شده است، نشان میدهد که مشت نمونهی خروار است و شکی نیست که موارد متعدد دیگری وجود دارند که یا هنوز افشاء نشده است، و یا بنا بر برخی از مصالح و محدودیتها، نیروهای دولتی اصرار چندانی بر ادامهی کشف و افشای آنها ندارد.
چه کسی مسئول است؟
بدون شک سوالات بسیاری مطرح است، اینکه چرا این دختران صدای خود را بلند نکردند، چه شد که سوختند و ساختند؟ چرا کسی بداد آنها نرسید؟ چرا پلیس قدرتمند انگلستان از این مسأله مطلع نشد؟ پلیس به کنار کارکنان خدمات اجتماعی که قرار است از این دختران خردسال محافظت کنند و تحت عنوان این محافظت مرتبا در زندگی مردم سرک میکشند کجا بودند؟ چرا دختران آزار جنسی و تجاوز را با خانواده و یا با مسئولین مدرسه مطرح نکردند؟ و بالاخره نمایندگان مجلس که قرار است نمایندگان و صدای این مردم باشند، کجا بودند؟
واقعیت اینست که باندهای تبهکارِ زنستیز تا جایی که توانستند از ناپختگی سنی و بیتجربگی دختران از زندگی و جامعهای که در آن زندگی میکنند و با توجه به شکنندگی آنان به حداکثر سوءاستفاده کردند. اما تا جایی که به خود دختران مربوط میشود، علیرغم کم سنی و بیتجربگیشان تلاش خود را کردند تا صدای خود را به مردم برسانند، تا بتوانند خود را از این موقعیت نجات دهند.
اِما میگوید که او سوءاستفادهی جنسی را به پلیس گزارش داده است، او لباسهایش را بهمنظور سند به پلیس داد، اما پلیس آنها را گم کرد! سپس پلیس به او گفت که با «حرف خالی» نمیتوان به کسی اتهام بست چه رسد به اینکه بتوان آنها را به دادگاه کشاند؟
سارا میگوید وقتی که او تصمیم گرفت که این سوءاستفادهی جنسی را به پلیس بگوید، پلیس او را متهم به دروغگویی کرد و حرف او را باور نکرد، به او گفتند که او بیخودی مزاحمت ایجاد میکند و خودش میخواهد که با این افراد بیرون برود در حالی که از اول نمیبایست به آنها نزدیک میشد.
او در ادامه میگوید که در یک مورد «من در خانهای بودم و یک دختر دیگر به من یاد میداد که چه کارهایی را باید انجام دهم، که ناگهان پلیس وارد شد، (شاید بهدلیل اینکه همسایهها چیزی دیده بودند و یا اینکه چون در خانهی دختران بیسرپرست زندگی میکرد، گزارش گمشدن او را به پلیس داده بودند) افراد خانه من و آن دختر دیگر را در حالی که کاملا لخت بودیم به کنار تخت انداختند... یادم میآید که چشم پلیس به چشم من افتاد بعدش گفت که کسی اینجا نیست و رفت.»
او همچنین میگوید که یک افسر پلیس یکبار او را سوار ماشین کرده و پیش این مردان برده و سپس به محل زندگیاش که خانهی دختران بیسرپرست بوده است، برمیگرداند.
پدر جسیکا وقتی از موقعیت دخترش مطلع میشود به ایستگاه پلیس میرود و موضوع را به آنها اطلاع میدهد. او میگوید که چهار بار در این مورد به ایستگاه پلیس رفته است و برخورد پلیس هر بار این بوده که «اگر این دختر دور و بر این مردان میگردد آنها هم حتما بدکارههای کوچولوییاند little slapper، بگذار کارشان را بکنند، میخواهی که ما چکار کنیم ... بالاخره یک نفر در ایستگاه پلیس رادرهام به من گفت که اگر پی کارم نروم، آنها مرا دستگیر خواهند کرد. شکایت من به جایی نرسید...»
اما این شیوهی برخورد پلیس در رادرهام، آکسفورد، راکدیل، بریستول ... استثنا نیست. این شیوهی برخورد آنها به زنان که مورد آزار و اذیت جنسی قرار گرفتهاند، تاریخی طولانی دارد.
هنگامی که یک دختر جوان میخواهد آزار جنسی و یا حتا تجاوز را گزارش دهد حتا اگر با بیاعتنایی روبهرو نشود باید پیه سوالات آزار دهندهی پلیس را به خود بمالد. سوالاتی که در ارتباط با تجاوز و یا آزار جنسی نیست بلکه سوالاتی است که شکنجه و تجاوز را ادامه میدهد. آن شب چه پوشیده بودی، به او چه گفتی؟ آیا به او دست زدی، کجا را دست زدی، آیا به او نزدیک شدی، چقدر نزدیک شدی، چه چیزی نوشیده بودی، چه گفتید و سیلی از سوالات بیربط که بیشتر هدفش توجیه تجاوز و متهم کردن زنان و یا دختران جوان به «هرزگی» است.
سایر مؤسسات مربوط به تأمین رفاه و امنیت اجتماعی عملکرد مشابهی داشتند و چشمشان را کاملا بر گزارشات و شکایت مربوط بهاین آزار و اذیتهای جنسی بسته و یا اهمیت چندانی بهآن نمیدادند. مثلا در آکسفورد مادر یکی از دختران میگوید که او به کارکنان مؤسسات تأمین رفاه و امنیت اجتماعی التماس میکرده که دخترش را از دست این باندهای جانی که تهدید کرده بودند که صورت دخترش را چاقو خواهند زد و گلویش را مقابل اعضای خانوادهاش میبرند، نجات دهند، اما تنها با بیتفاوتی آنها روبهرو میشود. سرکردگان باندها نوعی عمل میکردند که دست هیچ کس بهآنها نخواهد رسید. واقعیتی که سالهای سال ادامه یافت.
گزارش آلکسیز جی که در مورد شهر رادرهام متمرکز شده است بر واقعیت بیتفاوتی پلیس و بقیهی نهادهای تأمین رفاه و امنیت اجتماعی که قرار است از این دختران کم سن و خردسال حمایت و مواظبت کند تأکید دارد. این گزارش از «درماندگی کامل جمعی» رهبران سیاسی و افسران پلیس در 12 سال ابتدای این وقایع صحبت میکند. بهگفتهی این گزارش مدیران، سطوح بالای تأمین رفاه و امنیت اجتماعی که همگی زیر نظر شهرداری عمل میکردند مسأله را نه تنها جدی نمیگرفتند بلکه بیاهمیت جلوه میدادهاند؛ و پلیس مسألهي «سوءاستفادههای جنسی از کودکان» را جزو اولویتهای خود محسوب نمیکرده است. بسیاری از قربانیان را مورد بیاحترامی قرار میداده و حرف آنها را باور نکرده و این سوءاستفادهها را یک جنایت به حساب نیاوردهاند.
سوال واقعی اینجاست که با توجه بهاینکه پلیس هر ذرهی کشور را در زیر ذرهبین دوربینها دارد و با کنترل تلفن و ایمیل و ارتباطات جمعی، زندگی کلِ شهروندان را در کنترل دارد و همچنین با توجه بهمؤسساتی که پیوسته در زندگی افراد سرک میکشند، مگر امکان دارد که جنایاتی با این فجعیی و با این گستردگی از چشم مسئولین و نیروهای امنیتی آن دور بماند؟
گزارش الکسیز جی بهنکتهای اشاره میکند که حائز اهمیت است. در گزارش آمده که سه گزارش دیگر در مورد اذیت و آزارهای جنسی دختران نوجوان در شهر رادرهام در سالهای 2002، 2003 و 2006 بیرون آمده است که بهگفته جِی «شواهد بیبرو برگردی» را در مورد آزار جنسیِ دختران نوجوان بهپلیس و شهرداری ارائه میدهد. که بر اولینِ آنها سرپوش گذارده میشود و حرفی از آن در میان نیست که نشان از ماستمالی کردن عامدانهی آن وجود دارد و دو تای دیگر کاملا چشمپوشی میشوند. همچنین اشاره شده است که پلیس یکی از تحقیقکنندگان قبلی را تهدید کرده که مشخصاتش را بهباندها خواهند داد. در نتیجه او از ترس جان، گزارش را رها میکند و دیگر دنبال آن را نمیگیرد.
واقعیت اینست که موضوع تنها اطلاعات نیست، مسأله سیستمی است که نه تنها برای زنان ارزشی قایل نیست، بلکه تار و پودش از ستم بر زن ساخته شده است. در کنار افشاء شدن سوءاستفادهی جنسی هولناک از دختران جوان توسط این باندها در شهرهای مختلف، کل کشور همچنین درگیر افتضاحات جنسی در بالاترین سطوح آن بوده است. مثلا جیمی سویل یکی از اجراکنندگان مشهور برنامههای رادیویی و تلویزیونی بیبیسی بریتانیا که در دهههای 70 و 80 بهمقام (سِر) از طرف ملکه نائل شده بود و در موقعیتی قرار داشت که با بالاترین مقامات مملکتی رفت و آمد داشت، بعد از مرگش روشن شد که در صدها مورد سوءاستفادهی جنسی از دختران و خردسالان مستقیما نقش داشته است. همچنین شخصیتهای معروف دیگری که تعدادشان کم نیست در چنین افتضاحات جنسی ضدزن شرکت داشتهاند، نام برخی افشاء اما نام بسیاری از آنها هنوز فاش نشده است.
همچنین باید این موضوع مهم را اضافه کرد که بالاترین افراد سیاسی از جمله نمایندگان پارلمان و برخی از اعضای کابینهی مارگرت تاچر در سوءاستفادههای جنسی از دختران و پسران جوان نقش داشتهاند. بهتازهگی روشن شده است که مارگرت تاچر گزارشی که در مورد درگیر بودن افراد کابینهاش در اذیت و آزارهای جنسی بوده است را از بین برده است که در حال حاضر گفته میشود این گزارش مفقود شده است.
بهراستی هنگامی که تار و پود یک جامعه با زنستیزی گره خورده باشد و بهخصوص نوک تیز حمله علیه زنانِ اقشارِ پایین و شکنندهی جامعه است، هنگامی که گردانندگان اصلی این جامعه تا مغز استخوان ضدزن هستند و بهسوءاستفادهی جنسی از بچهها مشغولاند، آنگاه چه انتظاری میتوان از دستگاه پلیس و مؤسسات آن داشت که بهداد دختران جوانی که گرفتار چنگالهای چرکین و بیرحم جامعهی مردسالار شدهاند، برسد.
بعد از افشاء شدن جنایت رادرهام، آنهم بعد از آنکه هزاران دختر نوجوان با شیوههایی فجیع مورد سوءاستفاده جنسی قرار گرفتند، اینک گردانندگان این جامعه بهتکاپو افتادهاند تا مسأله را بهنوعی دیگر سرهم بندی و اینبار مردم را بهنوعی دیگر اغفال کنند. آنها تلاش میکنند که قضیه آزار و اذیت جنسی در رادرهام را با مضحکهی نمایش اصرار و انکار بین کمیتهی پارلمان و مسئولین پلیس و دیگر مؤسسات وابسته بهدولت در رادرهام سرهم بیاورند.
کمیتهی پارلمان میخواهد مسأله رادرهام را با استعفای چند مسئول از جمله رئیس پلیس، مدیر چند مؤسسهی مربوطه در شهرداری و یا شهردار حل کند و بقیهی ملت را بهاین دعوای بیاهمیت بکشند؛ و چنین وانمود کنند که هنگامی که این مسئولین استعفا دهند مسأله عدالت برقرار شده است. درحالی که برخی از اعضای شهرداری استعفا داده و برخی پس از یک پروسهی تحقیقی اخراج شدند و کارها به یک تیم دیگر سپرده شد مسأله را حل شده فرض کردند. این مسأله در مورد شهرهای دیگر تا این حد هم پیش نرفت؛ و پلیس و نهادهای خدمات اجتماعی تحت نظر شهرداری همگی مبرا شدند.
موضوع این است که تنها با استعفا و یا اخراج چند مسئول در سطوح پایین و یا حتا در سطوح بالا مشکلی حل نخواهد شد. مسئول واقعی سیستمی است که شونیسم مردسالارانه در تار و پود آن قرار گرفته است. سیستمی که زنستیزی را در جامعه در دستگاههای سیاسی، نظامی و خدماتی آن نهادینه کرده است. در چنین سیستمی زنان و بهخصوص زنان از اقشار فقیر و شکننده ارزش دفاع و محافظت ندارند، به حرفهایشان نباید اعتماد کرد، چرا که بهزعم آنان مشکل واقعی خود زناناند. این را برخورد پلیس در رادرهام، آکسفورد، بریستول... نشان داد. سیستمی که یک ستون اصلی آن بر تبعیض و ستم زنان و زنستیزی استوار باشد، اذیت و آزار جنسی زنان را به اشکال فجیع پیوسته تولید و بازتولید خواهد کرد، رادرهام و بقیه شهرها نمونههای بارز آناند.
اما نکتهی فوقالعاده مهم دیگری حول و حوش این سوءاستفادههای جنسی خودنمایی میکند که موضوع راسیسم و نژادپرستی است. بسیاری از مسئولین شهرداری رادرهام مطرح کردهاند که دلیلی که باعث شده است بهاین مسأله بهای لازم را ندهند، جلوگیری از رشد راسیسم و موضوع مناسبات بین افراد از نژادهای مختلف در این شهر است. چرا که اکثریت قریب به اتفاق اعضای این باندها را مردانی تشکیل میدادند و میدهند که نسل دوم و یا سوم خانوادههایی هستند که از پاکستان، کشمیر و یا دیگر کشورهای مسلمان مهاجرت کردهاند و قربانیان را اکثرا دختران از قشر سفید پوست تشکیل میدادند. هر چند این یک واقعیت است. اما این واقعیت نمیتواند بهانهی بیتفاوتی باشد بلکه عذر بدتر از گناه است که برای جلوگیری از بهراه افتادن جو راسیسم باید از دختران خردسال طبقات فقیر مایع بگذارند. در ثانی چه کسی میگوید مسکوت گذاردن و بیعملی در مقابل این جنایات زنستیزانه باعث جلوگیری از رشد راسیسم میباشد. همان سیستمی که زنستیزی را تولید و باز تولید میکند، خود نیز مولد راسیسم است و بدون شک از این مسأله استفاده خواهد کرد تا راسیسم را باز هم بیشتر گسترش دهد. همانگونه که بعد از افشای این آزار و اذیتهای جنسی و در نتیجه خشم مردم از دستگاههای دولتی و بیتفاوتی مشکوکشان نسبت بهآن، عناصر دست راستی و بلندگوهای راستگرایان به صدا درآمد و ماجرا را حول مسألهی نژاد و نژادپرستی سوق دادند. حتا نیرویهای دست راستی افراطی و فاشیستها در رادرهام به تظاهرات پرداختند.
واقعیت این است که موضوع گسترده اذیت و آزار جنسی و بیتفاوتی و احتمالا همکاری برخی مسئولین، آنچنان موضوع مهمی بود که پتانسیل آن را داشت که این سیستم را تا مغز استخوان افشا کند. گردانندگان سیستم تلاش خود را کردند که اذهان را از این جنایت به ماجرایی دیگر سوق دهند و نه تنها این سیستم را از حالت دفاعی بیرون آورند و از زیر ضرب رفتن نجات دهند بلکه با متوسل شدن به موضوع راسیسم به یکی از موضوعات مورد علاقهشان و انداختن گناه به گردن ملیتهای دیگر سوق دهند. طبقهی حاکمه و نمایندگان آن این فرصت را یافتند تا اینکه از یک ستم به ستمی دیگری مانور دهند.
موضوع در اینجا موضوع رنگِ پوست، نژاد، ملیت سوءاستفادهکنندگان نیست، بلکه مسأله ماهیت آن است. موضوع این است که همه قربانیان دختران نوجوان و خردسالی بودند که از همان ابتدای قدم نهادن به درون جامعه با واقعیت زنستیزی سیستم پدرسالار آنهم بهشیوهی سبعانه و خشونتباری روبهرو شدند. آنها اکثرا از طبقات فقیر جامعه هستند و بهخصوص در یکی از فقیرترین مناطق انگلستان زندگی میکنند. اقتصاد استانهای یورکشایر، و شرق میدلند مثل ناتینگهام شایر بر استخراج معادن ذغالسنگ و صنعت فولادسازی و دیگر صنایع استوار بود. در دههی 80 میلادی در زمان مارگرت تاچر با تغییرات و رفرمهای مهم اقتصادی منطبق به نئولیبرالیسم که از جمله زمینههای گلوبالیزاسیون اقتصادی بود، منجر به بستن معادن و بسیاری از صنایع این منطقه شد و این منطقه را به یکی از فقیر ترین نواحی کشور تبدیل کرد. اقتصاد در هم ریخته آن به رشد بیکاری و فقر در این منطقه پا داد. این قربانیان نوجوان کسانی نیستند جز دختران این طبقات و اقشاری که قربانی این شیفت اقتصادی در انگلستان و در سطح جهان، شدند.
مردان بیرحمی که مستقل از رنگ پوستشان، نژاد و یا مذهبشان و با استفاده از امتیازاتی که جامعهی مردسالار برایشان فراهم کرده است این دختران نوجوان و بیتجربه و در عین حال شکننده را فریب داده و مورد فجیعترین اذیت و آزارها قرار دادند، پلیسی که گوشهایش را در مقابل داد و فریاد آنها گرفت، نهادهای دیگری مثل شهرداری و مؤسسات تأمین رفاه و امنیت اجتماعی چشم خودشان را در مقابل اخطارها و گزارشهای مربوط بهآنها بستند و یا نمایندگان پارلمان در مقابل این همه جنایت لب از لب تکان ندادند، همگی با هم عملا متحد شدند و اتحاد نامقدسی را علیه این دختران جوان تشکیل دادند تا این جنایات ادامه یابند.
مسأله این است که رنگ پوست و نژاد خاصی باعث این جنایات نشده است بلکه این جنایات توسط شونیسم مردسالارانه و با استفاده از امتیازاتی است که یک سیستم پدر/ مردسالار برای مردان فراهم کرده است. در بسیاری موارد متجاوزین به زنان سفید پوست بودهاند، جیمی سویل و آن اعضای پارلمان یا اعضای کابینهی مارگرت تاچر همگی سفید پوست بودند. مثلا در دورهای مردان مسن، پسران جوان را به خدمت میگرفتند تا برایشان «دختران خوشگل و جوان مسلمان که ترجیحا باکره» باشند، پیدا کنند.
از طرف دیگر تنها دختران سفید قربانی این فاجعه نبودهاند. بسیاری از دختران از خانوادههای مسلمان و یا هندو و سیک، سوءاستفادههای جنسی را یا از ترس خانواده و بهدلایل فرهنگی و یا دلایل دیگر گزارش نمیدهند. بدون شک این مردان، زنان جامعه خود را بهاین شکل و یا شکل دیگری از جنایاتشان بیبهره نگذاردهاند و با استفاده از مذهب، فرهنگ و یا سنت، سهم مردسالارانه خود را نیز بهاین زنان ادا کرده و میکنند!
«یک دختر 14 سالهی مراکشی برای اینکه میخواست با یک نفر که از طریق اینترنت آشنا شده بود برای شام بیرون برود به خانوادهاش دروغ گفت. اما بعد از آن که این دروغ را گفت فکر کرد که دیگر نمیتواند به خانوادهاش بگوید که در آن شب به او تجاوز شده است.» (گاردین 2 سپتامبر 2015)
از طرف دیگر حتا اگر قصد این باندهای زنستیز نیز به دام انداختن دختران نوجوان سفیدپوست، که در بسیاری موارد در خانههای بیسرپرستان زندگی میکردند، باشد، باز هم از شدت جنایت که در نهایت زنستیزی است کم نمیکند. نشانه گرفتن زنان بهمنظور انتقام در جنگها و تخاصمات بهطور روزافزونی در این چند دهه رشد کرده است. مثلا در جنگ داخلی در افغانستان بین گروههای جهادی در دههی 90 میلادی، تجاوز به زنان گروه متخاصم یک شیوه از قبل تعیین شده بود. این مسأله در جنگ صربستان نیز ادامه یافت و در بسیاری از جنگهای خانمانسوز دو دههی اخیر نیز ادامه داشته است و نشان میدهد که زنان قربانیان واقعی جنگها و قربانیان واقعی سیستم جهانی مردسالار امپریالیستی هستند.
نکتهی مهم اینجاست که داد و فریاد و تقاضای کمک از طرف این دختران نوجوان نادیده گرفته شد، چرا که آنها از جنس مؤنث بودند، از خانوادههای فقیر بودند، در خانهها و محلههای فقیرنشین زندگی میکردند و یا در خانههای بیسرپرستان بودند. از دید سیستم حاکم اینها فراموش شدگاناند که ارزش دفاع را ندارند؛ و از طرف همان سیستم بهاین دلیل محکوم شدند تا زندگیشان تباه شود. رنج و ستم این قربانیان با این مشخصات پایان نیافته است. بسیاری خود را از ادامه یک زندگی عادی عاجز خواهند یافت. عدم توانایی در ادامهی تحصیل، عاجز از یافتن کار مناسب، درگیری با افسردگی، مشروبخواری، مواد مخدر، بیماریهای جدی روانی، اسارت در رابطههای زناشویی دردآور همراه با خشونت بهصورت غیرعادلانه در انتظار بسیاری از آنانست. اینها مسائلی است که زندگی بسیاری از این قربانیان را فرم خواهد داد اما باز هم برای سیستم مهم نخواهد بود بلکه آنچه برایش مهم است اینست که با یک و یا دو استعفا و یا یک مانور در اینجا و یا آنجا قضیه را ماستمالی کند و کل سیستمش را از حالت دفاعی بیرون آورد و از زیر ضرب برهاند و باز هم بر مردم بتازد. اما سوءاستفادههای جنسی بهاشکال مختلف ادامه خواهد یافت و قربانیان بیشتر و بیشتری را خواهد گرفت. تنها راه و چاره در اینست که این سیستم برانداخته شود. نه استعفا، نه اخراج و نه تغییرات در هیچ سطحی قادر نخواهد بود که این ستم نهادینه شده را از بین ببرد، چراکه این سیستم بر زنستیزی بنا نهاده شده است و باید با چنین سیستمی همه جانبه جنگید و آن را به زیر کشید و اینگونه به فرودستی زنان پایان داد.✦
برگرفته از نشریه هشت مارس شماره 35