پورنوگرافی علیه زنان اتفاق می‌افتد!

پورنوگرافی علیه زنان اتفاق می‌افتد!

 

آندره دورکین

برگردان: شیوا کوشیار

گزیده‌ای از سخن‌رانی آندره دورکین که در کنفرانسی با عنوانِ «گفتار، برابری و آسیب: چشماندازِ قانونی فمینیست دربارهی پورنوگرافی و تبلیغات نفرت‌افکنانه» در شش مارس ۱۹۹۳ در دانشکدهی حقوقِ دانشگاهِ شیکاگو ایراد شد.

 

به مدت بیست سال افرادی را که در جنبش زنان، جنبشی مردمی با وسعتِ‌نظر و مقاومتی عظیم، می‌شناسید و یا نمی‌شناسید، تلاش کرده‌اند تا یک موضوع بسیار ساده را با شما در میان بگذارند: پورنوگرافی اتفاق میافتد! وکلا! اسمش را هر چه میخواهید بگذارید: گفتار بنامید، عمل بنامید، رفتار بنامید. کاترین مک کینون و من زمانی که پیش‌نویس آیین‌نامه‌ی ضدپورنوگرافی حقوق شهروندی را در سال 1983 برای شهر مینیاپولیس تهیه کردیم، پورنوگرافی را یک عمل نامیدیم. نکته این‌جاست که پورنوگرافی اتفاق میافتد. در زندگی واقعی برای زنان اتفاق میافتد. زندگیِ زنان دو بعدی و مرگبار شده است. ما را روی صفحهی کاغذ یا صفحهی نمایش پهن کردهاند. لبههای واژن ما را برای مصرفکنندهها به رنگ بنفش در میآورند تا به مردها نشان دهند توجه را به کجا باید معطوف کرد. مقعد ما را برجسته نشان میدهند تا او بداند به کجا باید فشار بیاورد. از دهان و حلقمان برای داخل شدن عمیق استفاده میشود.

من یک پروسهی انسان‌زدایی را توصیف میکنم. یک ابزار واقعی که فرد را به یک شیئ مبدل می‌کند. ما هنوز از خشونت صحبت نمیکنیم و حتا نزدیک آن هم نیستیم.

انسان‌زدایی واقعیست. در زندگی واقعی اتفاق میافتد. برای افرادی که خوار و ذلیل شده‌اند اتفاق میافتد. برای ما اتفاق میافتد، برای زنان. ما میگوییم که زن ابژه (شیئ) شده است. هنگامی که از یک واژهی بزرگ استفاده میکنیم، انتظار داریم مردم فکر کنند دقیق و باهوش هستیم. اما به یک شیئ یا وسیله تبدیل شدن اتفاقی واقعیست؛ و ابزار پورنوگرافی شدن نوعی مشخص از ابزار است. یک هدف است. شما به یک هدف تبدیل شدهاید. قرمز یا بنفش بودن هم نقاطی را نشان می‌دهد که مرد قرار است شما را از آن‌جا نشانه بگیرد.

این چیزیست که این ابزار (ابژه) خودش میخواهد. او تنها شیئ‌یی است که قادر است حرف بزند و بگوید: به من صدمه بزن! یک ماشین نمی‌گوید: درب و داغانم کن! اما او، این شیئ غیرانسان، این را میخواهد. او میگوید هر چه بیشتر به من آسیب برسانی، بیش‌تر خوشم می‌آید. آن دسته از ما که این زن را میشناسیم و آن دسته از ما که زمانی در جای او بوده‌ایم وقتی به او نگاه می‌کنیم، وقتی به‌آن چیز بنفش شده‌اش، به واژن و مقعد و دهان و گلویش نگاه می‌کنیم، به‌سختی یادمان می‌آید که او یک انسان است.

در پورنوگرافی خواست و تمایل زنان را همان‌طوری که مردان خواهانِ تجربهی آن هستند می‌بینیم. این خواسته از طریقِ سناریوهای واقعی و در روش‌هایی بیان می‌شود که بدنِ زنان در آن‌ها قرار داده شده و مورد استفاده قرار می‌گیرد. به‌عنوان مثال میبینیم ابژه خودش میخواهد که به او دخول کنند. از همینرو خود ـ دخولی در پورنوگرافی یک اصل است. زن چیزی را بر می‌دارد و در خودش فرو می‌کند. در نوعی از پورنوگرافی زنان باردار بنا به‌دلایلی شلنگ در خود فرو می‌کنند. این انسان نیست. نمیتوان این تصویر را دید و گفت او یک انسان است. حق و حقوق دارد؛ و از آزادی و کرامت انسانی برخوردار است و کسی است. نه نمی‌توان گفت؛ و این همان چیزیست که پورنوگرافی بر سر زنان می‌آورد.

ما دربارهی فتیشیسم (شیئ‌پرستی) در سکس صحبت می‌کنیم. روان‌شناسان همواره آن را این‌طور معنا کرده‌اند، به‌طور مثال مردی که در زمان ارضا شدن در درون یا روی یک کفش، خودش را خالی می‌کند. کفش میتواند در جایی دور از مرد بر روی میزی قرار داشته باشد. مرد از نظر جنسی تحریک شده است، خودارضایی میکند و شاید خود را به کفش بمالد. او با یک کفش سکس دارد. این همان چیزی است که در پورنوگرافی بر بدن زنان انجام می‌شود: زن تبدیل به یک فتیش (شیئ) جنسی میشود؛ و معشوق یا مشتری پس از ارضا شدن بر روی او خودش را خالی می‌کند. در پورنوگرافی مرد بر روی زن خود را خالی می‌کند. قرار در پورنوگرافی همین است که اسپرم بر روی زن ریخته شود و نه درون او. بر روی نقاطی می‌ریزد که خود را مالک آن می‌داند و نشان میدهد که چطور صاحب آن است. خالی شدن بر روی بدن زن شیوهای برای گفتنِ این است که زن با کثافات مرد آلوده شده است. این که زن کثیف است. این را من نمی‌گویم بلکه خود پورنوگراف‌ها می‌گوید. مارکوس دو ساد همیشه از این عمل به‌عنوان آلودگی نام برده است.

پورنوگرافها از تمام قابلیتهای زنان استفاده میکنند و آنرا دارای جاذبهی جنسی میکنند. آنها راهی پیدا میکنند برای انسان زدایی‌اش؛ و این‌کار به روشهای واقعی انجام می‌شود. برای نمونه در پورنوگرافی پوستِ زن سیاه به‌عنوان یک عضو سکسی و خودِ زن هم البته حقیر و نیازمند تنبیه در نظر گرفته شده است. خودِ پوست در این‌جا یک فتیش و یک ابژهی فریبنده و مسحور کننده است. جایی است که خشونت روی آن انجام می‌شود. چه از طریق به‌کار بردنِ توهینهای کلامی (حرف‌های زشتی که به پوست زده می‌شود)، چه از طریقِ حملات جنسی چون ضربه زدن، شلاق زدن، بریدن، تف کردن، طناب‌پیچ کردن، گاز گرفتن، خودارضایی کردن و خالی‌شدن روی آن.

در پورنوگرافی فتیشیسمِ بدنِ زنان، جنسی‌کردن و غیرانسانی کردن آن موضوعی واقعی و خاص است و هرگز انتزاعی و مفهومی نیست. درست به‌همین علت است که همهی مباحثِی که بر سر پورنوگرافی است برای‌شان (برای پورنوگرافر‌ها) عجیب و غریب است. آن دسته از ما که میدانیم پورنوگرافی به زنان صدمه میزند؛ و این برای‌مان مهم است، از زندگیِ واقعیِ زنان و توهین و یورشی که به زنانِ واقعی در زندگی واقعی میشود حرف می‌زنیم. زنانی که در پورنوگرافی هستند و پورنوگرافی روی آن‌هاست که انجام می‌شود. همهی کسانی که در توجیه پورنوگرافی استدلال میآورند، به‌خصوص با مبنا قرار دادنِ آزادی بیان، اصرار دارند بر این‌که پورنوگرافی یک نوع ایده، فکر و یک فانتزی است که در درون مغز و ذهن مصرف کننده قرار دارد!

در واقع همیشه به ما گفتهاَند که پورنوگرافی دربارهی بیان ایدههاست. ولی یک مقعد ایدهای ندارد، یک واژن ایدهای ندارد، دهانِ زنان در پورنوگرافی بیانگر هیچ ایدهای نیست؛ و زمانی که آلت جنسی مرد در دهان زن قرار دارد و به تهِ گلوی او فشار میآورد ـ مثل فیلم دهان عمیق ـ این گلو عضوی انسانی برای بیانِ ایدهها نیست. من الان دارم از پورنوگرافیِ بدون خشونتِ قابلِ دید حرف می‌زنم. من از بی‌رحمانه بودن پروسه‌ی انسان‌زدایی از فردی حرف می‌زنم که حقی بیش از این دارد.

در پورنوگرافی هر چیز معنایی دارد. من دربارهی پوستِ زنِ سیاه‌پوست با شما سخن گفتم. پوستِ زنِ سفیدپوست نیز معنایی در پورنوگرافی دارد. در یک جامعه با برتری سفید، پوستِ زن سفید قرار است برتری را نشان دهد. این چه معنایی میدهد که پورنوگرافی از زنان سفیدپوست پر شده است؟ به ‌این معنی است که وقتی کسی از زنی که در اوجِ رده‌بندیِ سلسله مراتبی است بپرسد چه میخواهی، این زن که ظاهرا آزادی و انتخاب دارد جواب میدهد، من میخواهم استفاده شوم. او می‌گوید از من استفاده کن! به من صدمه بزن! استثمارم کن! این آن چیزیست که من میخواهم. جامعه به ما میگوید این یک زن استاندارد است. استاندارد در زیبایی و زنانگی و حسِ زن بودن. اما در حقیقت او استاندارد زیر بار رفتن است، استاندارد تسلیم شدن و استانداردِ سرکوب. نشانه‌اش این است که نمونه‌ای از سرکوب و ستم‌ست و به‌آن تجسمِ خارجی میبخشد. اینگونه بگوییم که او کاری را انجام میدهد که بتواند زنده بماند و شکل‌گیری انطباق او با این کار تابع مردان بوده و توسط آن‌ها از پیش تعیین شده است. مردانی که میخواهند روی پوست سفیدش ارضا شوند. او برای فروش است. پوست سفید او چقدر میارزد؟ این چیزی است که قیمت او را کمی بالاتر میبرد.

وقتی درباره‌ی پورنوگرافی حرف می‌زنیم که زنان را به ابزار تبدیل می‌کند، ما از جنسی‌شدن توهین و تحقیر حرف می‌زنیم. در این‌جا تأکید می‌کنم که علاوه بر آن دربارهی جنسی‌شدن بی‌رحمی هم صحبت می‌کنیم؛ و این چیزی است که من میخواهم به شما بگویم: بی‌رحمی و ظلمی وجود دارد که خشونت در آن به‌طور آشکار وجود ندارد.

این ظلمی است که به شما میگوید ارزشی در ترمهای انسانی ندارید. میگوید شما برای پاک کردنِ آلتِ مرد وجود دارید، برای این هستید که مرد آلتاَش را با شما پاک کند. شما این هستید و برای این‌کار ساخته شده‌اید. من میگویم انسان‌زدایی یک فرد، ستم بر اوست و حتما نباید خشونت باشد تا آن را ظلم و ستم بنامیم. چیزهایی که متناوبا بر زنان اتفاق میافتد اگر در زمینه‌ای که جنسی نشده است برای مردان اتفاق میافتاد از آن به‌عنوان خشونت یاد میشد. زنان هل داده میشوند، شلاق میخورند، دستمالی میشوند، با عناوین رکیک مورد خطاب قرار می‌گیرند، در اداره یا خیابان سر راه‌شان را سد می‌کنند؛ و زنان تنها کاری که می‌کنند این است که به سادگی پیش می‌روند و از موانع در میگذرند. مگر این‌که مردان خشونت را به‌حدی افزایش دهند که جهان بزرگ‌تر مردسالار آن را به‌عنوان خشونت واقعی قلمداد کند. مثل: قتل با تبر، تجاوزِ توسط یک غریبهی سادیستی، تجاوز گروهی و قتل زنجیرهای که البته شامل تن‌فروش‌ها نیست. اگر مردان با اعمالی چون دستمالی شدن و هل داده شدن و یا با مانع ایجاد شدن بر سر راه‌شان، مورد تعرض قرار میگرفتند، آن را یک حمله به‌حساب می‌آوردند. به‌نظر می‌رسد نگاه مردم به‌چنین رفتارهایی که با زنان میشود این است که این رفتارها بد است، اما خب مشکلی ندارد. بد است اما خب وجود دارد و این طوری‌ست. لازم نیست یک قضیهی جنایی از آن بسازیم. به‌نظرم می‌رسد که ما در این‌جا ـ با تأثیر ارگاسم بر درک‌مان از این‌که نفرت چه چیزی هست و چه چیزی نیست ـ با استانداردهای دوگانه و تبعیض‌آمیز روبه‌رو هستیم.

مردان از سکس برای صدمه زدن به ما استفاده میکنند. یک استدلال میتواند این باشد که مردان مجبورند به ما صدمه وارد کنند و ما را خُرد کنند. آنها برای این‌که بتوانند با ما سکس داشته باشند باید موانع بدن ما را در هم شکنند، حمله کنند، هجوم بیاورند، کمی هل دهند، کمی پرت کنند و کمی خشونت کلامی و فیزیکی داشته باشند؛ و یک استدلالِ دیگر میتواند این باشد که برای اینکه مردان یک سکسِ شهوت‌انگیز با زنان داشته باشند، ما زنان باید پست و فاقدِ ارزشهای انسانی باشیم و این به‌ معنیِ بیش‌تر کنترل شدن، کم‌تر خودکفا و مستقل بودن، آزادی کم‌تر داشتن و کم‌تر واقعی بودن است.

من از دیدن این‌که چگونه گفتمانِ نفرت‌افکنانه، گفتمانِ نفرت‌افکنانه‌ی نژادپرستی که در عینِ این‌که رو به وخامت مینهد روز به روز به‌شکلِ عریانتری جنسی میشود حیرت می‌کنم. از این‌که چگونه معنای آن جنسی‌تر می‌شود گویی که برای ادامه‌ی این دشمنی به سکس نیاز است حیرت می‌کنم.

در تاریخِ یهودی‌ستیزی و در زمان اوجِ قدرتگیریِ هیتلر در جمهوری وایمار، هرکس با مشاهده‌ی گفتمانِ نفرت‌افکنانه‌ی ضد‌یهود در خواهد یافت که نمی‌توان آن‌را از پورنوگرافی تشخیص داد و با آن مقایسه نکرد. این گفتمان نه تنها فعالانه منتشر و توزیع میشد، که علنا به نمایش در آمده بود. آن ارگاسم (اوج تمایلات) چه میکند؟ آن ارگاسم میگوید من واقعیاَم و آن موجودِ پستتر، آنچیز، واقعی نیست و اگر نابودیِ آن چیز به من لذت بدهد پس غریزهی طبیعیِ زندگی این است. در نتیجه سلسله مراتبِ نژادپرستانه به یک ایده مبدل می‌شود که برچسب جنسی دارد. یعنی گویی یک حس به‌لحاظ بیولوژیک اجتناب‌ناپذیری وجود دارد که بر آمده از شدتِ پاسخِ جنسی (ارضا شدن) است که پس از اهانت و تحقیر دیگران ایجاد می‌شود. یک نیاز شدید بیولوژیک، هیجان، خشم، تحریکپذیری و تنشی وجود دارد که با تحقیر و خوارشماری کلامی و عملی دیگرانی که فرودست هستند خود را ارضا می‌کند.

ما از این همه جهل و نادانی عمدی و مغرضانه حیرت زدهایم. این‌که چطور مردم به فلسفه‌های عجیب و غریب و دروغین برتریِ بیولوژیکی معتقدند. یک پاسخ این است که وقتی ایدئولوژیهای نژادپرستانه، جنسی میشوند، به سناریوهای واقعی مسلط و سلطه‌پذیر مبدل می‌شوند، طوری‌که به مردم احساس لذت جنسی میدهند. این احساساتِ جنسی، در خودشان کاری می‌کنند که این ایدئولوژی‌ها به لحاظ بیولوژیک واقعی و درست به‌نظر برسد و مردم آنها را به‌عنوان امری اجتناب‌ناپذیر بپذیرند. در اینجا این احساسات به‌نظر طبیعی می‌آیند و هیچ بحثی آنها را تغییر نمیدهد؛ و سپس به‌نظر میرسد که این ایدئولوژی‌ها ریشه در طبیعت انسان دارند. مردم با دفاع از این ایدئولوژی از احساسات جنسی خود دفاع میکنند. آنها می‌گویند احساسات من طبیعی است پس اگر من با صدمه زدن به تو به اوج لذت می‌رسم و یا فکر کردن به ‌آن من را هیجان‌زده میکند، پس تو نیز شریکِ طبیعی من در این احساسات و اتفاقات هستی و نقشِ طبیعی تو این است که هر کاری انجام دهی تا برانگیختگی جنسی من ـ که به‌عنوان توان جنسی و خود بزرگبینی آن را تجربه می‌کنم ـ را شدت بخشد. تو هیچ چیز نیستی ولی از آنِ من هستی. این به من شخصیت می‌دهد. مصرف تو حق من است زیرا بودن من یعنی من قدرت دارم. قدرت اجتماعی و سیاسی و اقتداری باشکوه؛ و این‌که هر کاری بخواهم با تو و همراه تو می‌توانم انجام دهم.

این پدیدهی احساسِ برتری از راه یک عمل نژادپرستانه که به‌ لحاظ جنسی جسمیت یافته، همواره پدیده‌ای سادیستی است. چرا که هدفش همیشه صدمه‌زدن است. سادیسم عامل پویایی هر بیانی که نفرت‌افکنانه است می‌باشد. به‌عنوان مثال در استفاده از القابِ نژادی علیه یک شخص، میل به صدمه زدن، ترساندن و توهین وجود دارد. این بعد پنهانی به انقیاد گرفتن، پست شمردن و تحقیرِ دیگران است. زمانی که این بیان نفرت‌افکنانه به‌طور کامل جنسی می‌شود، مثلا در واقعیتِ سیستماتیکِ صنعتِ پورنوگرافی، کار یک دسته از مردم این است که لذتِ جنسی و حسی مترادف با برتری برای بقیه مردم ـ در این مورد مردان ـ ایجاد کنند. وقتی این‌طور می‌شود ما جرأت نداریم آزادی نامیده شدن این کار را تحمل نکنیم.

مشکل زنان این است که آسیب دیدن برایِشان به امری عادی تبدیل شده است. این موضوع هر روز و همه جا، در هر زمانی، در هر کوچه و خیابانی، در شلوغی یا خلوت اتفاق می‌افتد و زنان صدمه می‌بینند. ما وقتی فقط مورد توهین و تحقیر قرار میگیریم خودمان را خوششانس به‌حساب میآوریم. وقتیکه هر چیزی کمتر از تجاوز برایمان اتفاق می‌افتد. کسانی که در ازدواج (که در واقع حسن تعبیری است برای شکنجه) کتک خورده‌اند هم به‌نوعی احساس خوش‌شانسی میکنند. ما وقتی که چیزی کم‌تر از آن حد که فکر می‌کردیم بد باشد اتفاق بیفتد همیشه خوشحال می‌شویم و به خودمان می‌گوییم اگر به‌همین چیزی که کمتر بد است راضی نباشیم پس یک چیزی‌مان می‌شود. دیگر وقتش است که به‌این نوع فکر کردن‌ها پایان دهیم.

وقتی کسی درباره‌ی زندگیِ عادی زنان و زندگی بچهها فکر میکند، به‌خصوص بچههای دختر، به‌سختی می‌توان این را نگفت که آن فرد دارد به خشونت می‌نگرد، البته اگر چشمان او باز باشد. ما باید بپذیریم ما در حال نگاه کردن به زندگی عادی زنان هستیم و این صدمات استثنایی نیستند. بلکه به‌صورت سیستماتیک و واقعی‌اند. موضوعاتی هستند که فرهنگ ما آن را پذیرفته است و از آن دفاع میکند و ما را به‌دلیل ایستادگی در برابر آن مجازات میکند. صدمه دیدن، تقلیل یافتن و تحقیر شدن، بی‌رحمی‌های جنسی، اینها همه و همه از پیش تعیین شده و عمدی هستند و به‌صورتِ تصادفی و یا از روی اشتباه اتفاق نمی‌افتند. پورنوگرافی، در عادی کردن روش‌هایی که با آن ما فرودست و تحقیر شده و مورد تهاجم قرار می‌گیریم و این‌که این تحقیر و توهین امری طبیعی و گریزناپذیر به‌نظر آید، نقش بزرگی ایفا می‌کند.

از شما میخواهم به‌این موضوعات به‌طور خاص فکر کنید. اول این‌که: پورنوگرافرها از بدن ما به‌جای زبان‌شان استفاده می‌کنند. برای هر چیزی که میگویند ناگزیرند از بدن ما استفاده کنند. آنها چنین حقی را ندارند و نباید داشته باشند. دوم این‌که: حمایت از پورنوگرافی به‌طور قانونی به‌طوری که گویا یک بیان است، به‌این معنی است که یک راه جدیدی وجود دارد که در آن ما زنان قانونا کالا و جزو اموال هستیم. اگر قانون از پورنوگرافی به‌عنوان یک بیان حمایت کند پس بدن ما متعلق به جاکش‌هایی است که برای حرف زدن به ‌آن نیاز دارند. آنها آدمند و از حقِ انسانیِ آزادی بیان و کرامتِ حمایتِ قانونِ اساسی برخوردارند و ما، اموال شخصی، کالاهایی متحرک، حروف رمز آن‌ها، علامت‌هایی معنادار، و تکههایی هستیم که آنها برای رابطه برقرار کردن سازمان‌دهی می‌کنند. ما فقط به‌عنوان «حرف زدن یک جاکش» شناخته میشویم. قانون طرف‌دار کسی است که همیشه بوده: طرف‌دار مالکانِ سرمایههای سودآور. حتا زمانی‌که این سرمایه و ملک یک فرد است نیز ملک نامیده می‌شود، زیرا قانون و پول، و قانون و قدرت با هم تبانی دارند. قانون اساسی مال ما نیست مگر این‌که برای ما کار کند. به‌خصوص وقتی در جهتِ فراهم آوردن پناه‌گاهی در برابر استثمارگران و در جهت حرکت به‌سمت کرامت‌انسانی کار کند؛ و سوم این‌که: پورنوگرافی از کسانی استفاده میکند که توسط قانون طرد شده‌اند. از زنان سفیدپوستی استفاده میکند که جزو اموالِ شخصی بودهاند. از زنانِ آمریکاییِ آفریقایی‌تباری که برده بودهاند؛ و از مردانِ داغِ ننگ خوردهای چون مردانِ آمریکایی آفریقایی‌تباری که زمانی برده بوده‌اند و اکنون اغلب توسط پورنوگرافرهای معاصر در نقشِ تجاوزگرانِ جنسیِ حیوان صفت ظاهر میشوند. پورنوگرافی از پیرمردان سفید تشکیل نشده است. این‌طور نیست. هیچ‌کس سراغ آن‌ها نمی‌رود. این‌کار را با ما می‌کنند و از کسانی که این‌کار را با ما می‌کنند حمایت می‌کنند. آنها از پورنوگرافی سود میبرند و ما باید آنها را متوقف کنیم.

به‌این فکر کنید که چگونه زمانی ازدواج زنان را کنترل میکردند و چگونه زنان طبق قانون به‌شکل دارایی مرد در میآمدند. این چیزها تغییر نکرد مگر تا اوایل قرن بیستم. به کنترلی که کلیسا بر زنان داشت فکر کنید. به‌ این که تا به‌حال چه مقاومت‌هایی انجام شده و به تمام دردسرهایی که برای این مردان، که قدر مسلم متعلق به‌آن‌ها بودید، فکر کنید؛ و به پورنوگرافی به‌عنوان یک نهادِ جدیدِ کنترل اجتماعی و یک استفادهی دموکراتیک از تروریسم علیه همهی زنان و یک روش، فکر کنید که علنا به هر زنی که به خیابان می‌آید می‌گوید رویت را برگردان (علامت شهروند درجه دو بودن)، پایین را نگاه کن، زن هرزه. چون وقتی تو به بالا نگاه میکنی تصویری از خودت خواهی دید که آویزان شده‌ای؛ و می‌بینی که پاهایت باز شده‌اند؛ و این چیزهایی‌ست که خواهید دید.