جنبش زنان و مسألهی رهایی
اخگر فرزانه
یک تعریف همه جانبه و کامل از واژهی رهایی، نمیتواند مجرد و بدون در نظر گرفتن مکان و زمان و بدون در نظر گرفتن موقعیت اقتصادی و اجتماعی پیرامون آن صورت گیرد. اشکال مختلف ستم و در اینجا، بهخصوص ستم جنسیتی که زنان متحمل میشوند هم پدیدهای نیست که بتوان آن را خیلی کلی و بدون در نظر گرفتن محیطی که این ستم در آن تولید و بازتولید میشود و بدون در نظر گرفتن فاکتورهای متفاوتی که روی آن تأثیر میگذارند، بررسی کرده و راه مبارزه و نابودی آن را ترسیم کرد. اما گام نخست برای چنین حرکتی این است که ابتدا کلیت این ستم و علت وجودی آن را بشناسیم و یک تصویر عمومی صحیح از آن ارائه کنیم؛ تصویری که بتواند راه ما را روشن سازد تا بتوانیم گامهای بعدی را به تناسب شرایط ویژهی هر جامعه به درستی برداریم و به انحراف نیافتیم.
اگرچه ما تبارز فرودستی زنان را در جوامع مختلف، در پدیدههایی چون: سیاست، قوانین، فرهنگ، سنت، مذهب، روابط فردی، خانوادگی و اجتماعی و ...، میبینیم ولی برای یک تحلیل صحیح و ریشهای باید به بررسی آن زیربنایی بپردازیم که این روبناها به تناسبِ آن و تحت تأثیر آن شکل گرفتهاند. روشن است که مبارزه برای رهایی زنان، اگر تنها در جهت تغییر هریک از عوامل فوقالذکر، دنبال شود، راه به جایی نخواهد برد. این مبارزه بدون تغییر زیرساختها و زیربنای این تبارزات، نهایتا میتواند به تغییر شکل و رنگ و لعابِ جایگاه فرو دست و تحت ستم زنان خدمت کند.
تا آنجا که به شکلگیری تاریخیِ ستم بر زنان به طور عام مربوط میشود، ستم جنسیتی، آن شکلی از ستم است که هم زمان با شکلگیری طبقات، در جوامع انسانی که بر پایهی مالکیت خصوصی و در نتیجه، نابرابری استوار هستند، بر این نیمه از جامعه تحمیل شده است. وجه اشتراک این نیمه از جامعه نه طبقه، نه نژاد و نه ملیت است. آنچه آنان را واجد شرایط تحمیل شکل خاصی از ستم کرده است، همانا جایگاه جنسیتی آنان است. اگر چه نمیتوان ادعا کرد که همهی اجزای این کلیت، یعنی همهی زنان، با ابعاد مشابهی تحت ستم جنسیتی قرار میگیرند ولی در عین حال نمیتوان موجودیتِ این شکل از ستم را به عنوان یک ستم فراطبقاتی و زن شمول، انکار کرد. همانطور که با شکلگیری طبقات، زنان به اسارت در آمدند و تحت ستم واقع شدند، تنها با محو طبقات میتوان به این ستم پایان بخشید.
سرمایهداری ابایی ندارد که خود را به عنوان مدافع پرو پا قرص تحکیم و تشدید نابرابریها و تمایزات موجود در جامعه معرفی کند. او استدلال میکند که نابرابری، انگیزهی رقابت را به وجود میآورد که نهایتا باعث پویایی و رشد جامعهی بشری خواهد شد. بنابراین برای حفظ شرایط نابرابر موجود در بین اقشار مختلف، با تمام قوا نیرو میگذارد. ایدئولوژیهای رنگارنگِ بورژوایی که هر کدام پتانسیل جذب و به انحراف کشیدنِ لایهها و اقشار مختلف جامعه را دارند و به فراخور نیازهای مختلفِ آنان شکل میگیرند و تکامل مییابند، یکی از فرایندهایی هستند که امپریالیسم جهانی برای حفظ خود، مبادرت به ایجاد و یا پرورش و تقویت آنها مینماید.
یکی از مؤلفههای وجودی و حیاتی سرمایهداری، اصل رقابت است. اگر چه در عصر امپریالیسم، رقابت از شکل آزاد خود خارج شده و با هرچه متمرکزتر شدن سرمایههای جهانی، در جهت مهار این فاکتور قدم برداشته شده است، ولی تخاصمات روز افزون میان امپریالیستها که خود را در جنگهای خانمان بر انداز در کشورهای تحت سلطه بروز میدهند (و چیزی جز جنگ قدرت میان امپریالیستها در خارج از مرزهای کشور خودشان نیست) نشان میدهد که فاکتور رقابت در تملک بازارهای بومی، در دستیابی به نیروی کار ارزان و در تاراج منابع طبیعیِ کرهی زمین، با آهنگی شدیدتر و خصمانهتر از گذشته، با هدف انباشت جنونآمیز سرمایه و تمرکز قدرت، عمل میکند.
در تغییراتی در کرهی زمین که امروزه شاهد آن هستیم، مثلِ جنگهای درازمدتِ خونین با بهانههای قومی و مذهبی، بروز و رشد سریعِ جریانات فندامنتالیست، تشدید تمایزات طبقاتی و تشدیدِ فقر، تشدید فرودستی زنان، به بردگی کشیدن و فروش رسمی زنان در بازار، دفن زبالههای اتمی، تشدید اشکالِ مختلفِ بیماریهایی که تحت تأثیر آلودگی هوا و محیط زیست به وجود آمدهاند، نابودی گونههای بسیاری از موجودات زنده و ... روندی را ملاحظه میکنیم که تاریخ بشر را هر روز بیشتر به عقب میراند. اینها و هزاران فاجعهی انسانی دیگر که امپریالیسم عامل و حافظ آنها است، نتیجهی بلافصل شیوهی اقتصادی مبتنی بر مالکیت و نابرابری و خط فکری منطبق با آن هستند. نتیجهی آن شیوهی اقتصادی هستند که سرمایه آن را رهبری کرده و با هدف انباشت سرمایه حرکت میکند.
تا وقتی که مبارزه برای رهایی زن، مثل هر پدیدهی دیگری، در چارچوب نظام حاکم فعلی که حیات آن بر پایهی حفظ سیستم مالکیت خصوصی، و انباشت سرمایه ممکن میباشد، محدود گردد، نتیجهی حداکثری این مبارزه، میتواند تغییرات حقیری در شکل و نحوهی استثمار و سرکوب او باشد و نه رفع این ستم و رهایی واقعی زن. یکی از شروط رهایی نهایی زن از قید ستم جنیستی، از بین رفتن نابرابریهاست و نابودی نابرابری، یعنی فرو ریختن یکی از اساسیترین ستونهایی که سیستم امپریالیسم جهانی بر آن استوار است، همان ستونی که با چنگ و دندان برای بر پا نگاه داشتناش میجنگد. اگر چه روبنای اجتماعی که جایگاه هریک از اقشار جامعه را مینمایاند، در جوامع سرمایهداریِ مختلف بسته به تاریخ مبارزاتی و موقعیت بینالمللی این جوامع، میتوانند در اشکال کم و بیش متفاوتی بروز یابند ولی مرز تحمل این تفاوتها، حفظ نظام است. جایگاه فرودست زنان یکی از آن خطوط قرمزی است که برای عبور از آن تنها میتوان از روی جنازهی این نظام گذشت.
خواست رهایی زنان را نمیتوان به برابری زنان و مردان، تقلیل داد، چرا که در جوامع کنونی مردان هم رها نیستند، ولی سیستم موجود قادر نیست به همین خواست محدودِ برابری هم تحقق بخشد .جنبش زنان در ایران بدون در نظر گرفتن تاریخچهی ستم بر زن و چگونگی شکلگیری آن، نمیتواند قدمهای مطمئنی در راه مبارزه برای رهایی بردارد. بررسی تاریخچهی دو انقلاب سوسیالیستی، چین و شوروی، بهخصوص از زاویهی برخورد به مسألهی ستم بر زنان و اقداماتی که در جهت رفع آن انجام دادند، از یک سو و بررسی تاریخچهی مبارزات زنان در جوامع سرمایهداری از سویی دیگر، از وظایف مهم جنبش زنان در ایران و جهان است. گامهای بلندی که این دو انقلاب در طول عمر کوتاه خود در جهت رهایی زنان برداشتند را اگر با تمامی دستاوردهایی که زنان از بدو پیدایش سرمایهداری در مبارزات خود در چارچوب این نظام به دست آوردند، مقایسه کنیم، متوجه تفاوت فاحشی میشویم که به اهداف هر یک از این دورانهای تاریخی برمیگردد.
بلافاصله بعد از انقلاب اکتبر 1917 در شوروی، در همهی عرصههای اقتصادی، اجتماعی، سیاسی حقوق زن و مرد برابر اعلام شد. به رسمیت شناختن حق رأی، حق انتخاب کردن و انتخاب شدن، حق طلاق و ممنوع شدن ازدواج اجباری، آزادی سقط جنین، از میان برداشتن تفاوت حقوقی میان کودکان "مشروع و نامشروع"، برابری دستمزد میان زن و مرد، به رسمیت شناختن مرخصی دوران بارداری و ایجاد مهدکودکها و آزادی همجنسگرایان و ... مجموعهای از قوانین انقلابی بودند که به رهایی زنان یاری رساندند، قوانینی که هنوز پس از گذشت تقریبا یک قرن از انقلاب اکتبر هنوز در بسیاری از کشورهای امپریالیستی به این صراحت اعمال نمیشوند. زنان، در آن دوره فقط در کشورهایی چون فنلاند و نیوزیلند حق رأی داشتند. در فرانسه، تا حدود سی سال پس از انقلاب اکتبر هنوز زنان از حق رأی محروم بودند و تا سال 1974، سقط جنین در این کشور غیرقانونی بود.
در چین هم در مدت کوتاهی بعد از انقلاب، موقعیت زنان از موجودات درجه دو و فاقد اختیار، به شهروندانی که مسئولیت تغییر شرایط جامعه را مثل هر شهروند دیگر برعهده داشتند تبدیل شدند. برای حضور فعال زنان در همهی عرصههای اجتماعی برنامهریزیهای هدفمندی انجام شد. اجتماعیکردنِ مسئولیت نگهداری بچهها و اجتماعیکردنِ کارِخانگی و خلاصه رفع بندهایی که مانع تحرکات اجتماعی و قبول مسئولیت و نقش گرفتنِ اجتماعیِ زنان میشد، به سرعت در دستور کار قرار گرفت. به جای تملک زمین کشاورزی به تفکیک خانواده، این زمینها به طور سرانه تقسیم شد؛ این به معنی سهمگیری برابر زنان بود که در استقلال آنان نقش بسیار مهمی بازی میکرد.
نمیتوان ادعا کرد که با انقلاب سوسیالیستی در شوروی و چین زنان به رهایی کامل دست یافتند، ولی در عین حال نمیتوان دستاوردهای عظیم و برقآسایی که زنان در جریان این دو انقلاب به دست آوردند را نادیده گرفت. روابط ستمگرانه نسبت به زنان که در طول هزاران سال شکل گرفته و در تمامی لایههای جامعه و در پستوی هر خانهای لانه کرده است، امری نیست که بتواند یک شبه نابود شود. انقلاب سوسیالیستی در این دو کشور که اولین تجربهی جدی بشر در عصر امپریالیسم در جهت نابودی استثمار و ستم بود، محو تمامی اشکال ستم را در برنامهی خود داشت. جوان بودن انقلاب و خطاهای ناگزیر آن از یک طرف و هجوم همه جانبه و متحد امپریالیستها از طرف دیگر، باعث فروپاشیدن انقلاب شد و طبیعی است که بسیاری از اهدافی که انقلاب در برنامهی خود داشت، فرصت تحقق یافتن پیدا نکردند.
جهتگیریِ حرکت و مبارزه اگر در راستای قدرتگیری کارگران و زحمتکشان و یک انقلاب طبقاتی باشد، راهی جز حرکت در جهت رهایی و رفع کامل اشکال مختلف ستم ندارد؛ چرا که پایدار ماندن اشکال ستم، عاملی است که انقلاب را از درون متلاشی کرده و باعث نابودی آن میشود. به عبارتی بدون داشتن برنامه برای رفع ستم بر زنان، انقلاب به پیروزی نخواهد رسید و بدون رها شدن زنان انقلاب تداوم نخواهد یافت. برعکس برای حفظ و تحکیم سیستم حاکم فعلی که مبتنی بر استثمار اقشار تحتِ ستم میباشد، امکانی جز حفظ و تشدید ستم نیست. آنچه در دهههای اخیر مشهود است، شکلگیری یک موج عظیم ضد انقلاب فکری است؛ موجی که به نحو احسن به تداوم سیستم طبقاتی موجود خدمت میکند. ضدیت با انقلاب را با تئوریها و استدلالات مختلف توجیه میکنند و با تبلیغ جنبشهای عدم خشونت تلاش میکنند برندگی تیغ انقلاب را کند کرده پتانسیل مادی شورش را که طبیعتا در مقابل این خیل عظیم جنایت شکل میگیرد با طرح خواست تغییرات حقیرِ روبنایی کانالیزه کرده، تظاهرات سکوت راه بیاندازند. در مقابل خشونت دولتی که در ایران به آحاد جامعه و از آن جمله به زنان تحمیل میشود، نمیتوان با شعارهای پرهیز از خشونت و تغییر در چارچوبهای مجاز، کاری از پیش برد. این شعارها فقط به تداوم و تشدید ستم و خشونت بر اقشار تحت ستم خدمت میکنند.
حکومتها در کشورهای تحت سلطه، در اشکال مختلف "سلطنتی"، "جمهوری"، "ولایت فقیهی" و ... بروز پیدا میکنند. عوامل داخلی مثل تاریخ، سطح فرهنگی، جغرافیا، منابع طبیعی، ثروت ملی، ترکیب سنی، تراکم جمعیت شهری و روستایی و... و عوامل خارجی مثل سیاستهای اقتصادی امپریالیسم در نقاط مختلف، در پیدایش این اشکال مختلف حکومتی نقش ایفا میکنند. قانون اساسی و روابط اجتماعی در هر کشور تحتِ سلطه، به تناسب شکل خاص حکومت میتواند فرمهای متفاوتی به خود بگیرد. اما وجه مشترک همهی این کشورها فارغ از شکل حکومتی، تابعیتشان از سیاست اقتصادی است که نهایتا توسط بانک جهانی و صندوق بینالمللی پول به آنها دیکته میشود.
در ایران حکومت جمهوری اسلامی آلترناتیوی بود که امپریالیستها برای ممانعت از رشد انقلاب 57 به کشور تحمیل کردند. این حکومت ارتجاعی علیرغم تمامی شعارهای "ضد امپریالیستی"، مجری وفادار سیاستهای اقتصادیِ امپریالیستها در جهان سوم بوده و هست. قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران که بر اساس قوانین شریعت تدوین پیدا کرده است، به موازات قوانین اقتصادیِ سرمایههای مالی جهانی و در یک همزیستی مسالمتآمیز با هم، در به استثمار کشیدن زحمتکشان و ستم بر زنان و آحاد جامعه عمل میکنند.
تدوین قوانین مردسالارانه و ضدزن جمهوری اسلامی، برنامهریزیِ دقیقِ حکومتی برای تحکیم و تثبیت فرودستی زنان هستند. از حق مرد برای کشتن زن و فرزند به ظن خیانت کردنِ این "کالاهای تحت تملک" گرفته، تا حق ممانعت از اشتغال و سفرِ زن. از قانون حجاب اجباری گرفته تا عدم پیگیریِ قانونیِ اسیدپاشیهایِ سریالی که با هدف اجرای قانون حجاب اجباری انجام میشوند. از قانون تعدد زوجات گرفته تا حق مرد به عنوان سرپرست خانواده در تعیین محل اقامت. از اجازهی ازدواج سرپرست با فرزند خوانده تا طرح ازدیاد جمعیت که با ممانعت از کنترل باروری، زن را رسما به عنوان ماشین جوجهکشی برای نظام معرفی میکند. از قوانین طلاق و حضانت کودکان، تا تفکیک جنیستی در دانشگاهها و اماکن عمومی، از محدودیتهای اعمال شده برای انتخاب رشتهی دانشگاهی تا محدودیت اشتغال در بخشهای مختلف و خلاصه تدوین دهها قانون زنستیز دیگر، به این برنامهریزیِ دقیق برای سرکوب زنان خدمت میکنند.
فرودستی زنان امری است که از دو جهت در تحکیم جمهوری اسلامی نقشی اساسی ایفا میکند. اولا زنان که نیمی از جمعیت کشور را تشکیل میدهند را از گرفتن نقش فعال در صحنهی اجتماعی و در نتیجه شورش و تعرض به دیکتاتوری و ارتجاعِ حاکم، محروم میکند و دوما با دادن امتیازِ برتری جنسیتی به نیمهی دیگر و از این طریق ایجاد منافع به ظاهر مشابه برای آنان، مردان را از جبههی معترض و مخالف به جبههی مشترک با خود میخواند؛ به این ترتیب از آنجا که موجودیتِ جمهوری اسلامی به فرودستی زنان گره خورده و هر تغییر واقعی در جهت رفع ستم بر زنان، ارکان قدرتش را متزلزل میکند، انتظار رهایی زنان بدون سرنگونی این رژیم، توهمی سادهلوحانه خواهد بود. طرح خواستِ تغییرات کوچکی چون تساوی دیهی زن و مرد، (نه رد قانون قرون وسطیای قصاص) و یا تغییر مجازات زنی که به جرم انتخابِ رابطه بر اساس عشق، به سنگسار محکوم میشود با حکم اعدام و ... آن هم با اتکا به احکام و فتواهای علمای مذهبی، (که خود اعتبار بخشیدن به قرآن و احکام به غایت ضد زن ِ آن و تأکید بر این ادعاست که اسلام با حقوق زن تضادی ندارد)، در چارچوب این نظام، تنها هزینه کردن پتانسیل انقلابی زنان در جهت تحکیم ستم بر زن است. بنابراین همانطور که در بالا به آن اشاره شد هر تغییر واقعی در موقعیت فرودست زنان که بتواند راهگشای حرکتش به طرف رهایی باشد بدون سرنگونی تمام و کمال رژیم جمهوری اسلامی حاصل نخواهد شد.
حکومت ایران که روابط اجتماعی و سیاسی را در چارچوب مذهب تعریف میکند، پرچمدار مردسالاری و فرودست نگاه داشتن زنان است. هر روز حکومت یورش وقیحانهی جدیدی را برای حذف ابتداییترین حقوق زنان برنامهریزی میکند. هر روز به لیست لوایح و قوانین ضد زنی که از جانب عقبافتادهترین عناصر حکومتی طرح میشود و در مجلس به تصویب میرسد افزوده میشود. امامان جمعه و سایر خطیبان حکومتی از تریبون نمازجمعه گرفته تا مجلس و رادیو و تلویزیون با شمشیرهای از رو بسته فرمان تأدیب زنان با "چوبِ تَر"، بخوانید با "اسید و چاقو" را صادر میکنند.
در مقابل میبینیم که زنان هم در مقابل این تحرکات ساکت نمینشینند و به انحای مختلف خشم و انزجار خود را از این نظام ابراز میکنند؛ ولی از آنجا که اغلب این اعتراضات فردی صورت میگیرد و با برنامهریزی یک تشکل رادیکال، به یک حرکت یک پارچه و متحد و هدفمند بدل نمیشود، هر بار پیش از این که به موجی عظیم بدل شود، سرکوب میگردد. نقش و فعالیتِ فعالینِ رفرمیستِ جنبش زنان هم در این میان تنها این است که هر حرکت سرنگونی طلب و رادیکالی را تقبیح کنند و مراقب باشند که مبادا شورش زنان که از این همه ستم عاصی شدهاند، خدشهای به ارکان حکومت وارد کند. راه کارهایی که ارائه میکنند، در این محدوده عمل میکند که با یک ذرهبین بزرگ در میان قوانین فاشیستی و قرون وسطاییِ ضد زنِ ایران به دنبال شکافی بگردند که مثلا از تعداد ضربههای شلاقی که به گردهی زنان، به جرم استفاده از بدیهیترین و اولیهترین حقوق خود، نواخته میشود چندتایی کم شود. آنها هرگز به تصورِ زیر و رو کردن این قوانین و این قانونگذاران مجال بروز نمیدهند. نگاه آنها همیشه به بالاییهاست. این دسته از زنان حداکثر سعی میکنند یا از قدرت حاکمهی ایران ذرهای تغییر در محدودهی شکاف کوچکی که با ذرهبین بزرگ خود مییابند، را گدایی کنند و یا به فشاری که امپریالیستها به فراخور منافع خود به حکومت ایران وارد میآورند، دلخوش دارند.
سخن آخر
افقی که زنان ایران در مقابل خود دارند یعنی، رهایی، با مبارزهی پیگیر و متشکل و با استفاده از تجربیات انقلابی پیشروترین زنان جهان، قابل حصول است. سرنگونی رژيم جمهوری اسلامی به عنوان عامل اصلی فرودستی زنان اولين گام در راه رهایی زنان میباشد. در این میان زنان تنها میتوانند با اتکا به نیروی خود و سایر اقشار تحت ستم، بدون امید بستن به ارتجاع داخلی و امپریالیسم جهانی، طوفانی به پا کنند که تمامی مظاهر ارتجاع و امپریالیسم را نابود ساخته و منقلب کند و بر خرابههای آن جهانی را بسازند که در آن به هیچ زنی و به هیچ قشر و طبقه ای ستم نشود. جهانی که در آن تمامی استعدادها فرصت شکوفایی بیابند و بندهایی مثل جایگاه طبقاتی، فقر، جنسیت، نژاد و ملیت دیگر جایگاه کسی را مشخص نکند و دست و پای کسی را نبندد. این طوفان و این سازندگی، فرایندی است که نه از شورشهای فردی بلکه از کار متشکل حاصل میشود. برای اینکه پتانسیل زنانی که میخواهند انقلاب کنند و جهان نوین را بسازند، بتواند کارساز باشد، لازم است که این پتانسیل در تشکلات قوی و مستقل، اجتماع یابد.
زنان هم نیاز دارند که برای ادامهی مبارزات خود به یک فلسفهی صحیح و سازنده متکی باشد. تنها تشکیلاتی میتواند زنان ایران و جهان را، همانند تمامی اقشار و طبقات تحت ستم دیگر، نهایتا به رهایی واقعی، برساند که ایدئولوژی کمونیسم را چراغ راه خود قرار دهند؛ ایدئولوژی که بر مبنای رهایی تمامی اقشار تحت ستم شکل گرفته باشد و به دنبال عدالت اجتماعی برای کل بشر باشد. ایدئولوژی که در خدمت نابودی جامعهی طبقاتی عمل کند و همزمان زنان و تمامی بشریت را رها سازد.✦