عشق یا بندگی!
فیلمهای سریالیِ گرگ و میش (Twilight) بر پایهی رمانهای استفانی مایر ساخته شدهاند. زبان اصلی رمانها و فیلم انگلیسی است و در ژانر فیلمهای عاشقانه، فانتزی و تخیلیِ جوانان طبقهبندی شدهاند. موضوع رمانها و فیلمها دورهای از زندگی دختر تینایجری است به نام ایزابلا سوآن معروف به بلا. بلا عاشق مرد 104 سالهای میشود که ظاهری جوان دارد اما در واقع خفاش (وامپیر) است. ماجرا در شهر واشنگتنِ آمریکا میگذرد.
اولین رمان گرگ و میش در سال 2005 و شمارههای بعدی به ترتیب در سال 2006 و 2008 منتشر شد و محبوبیت بیسابقهای در میان جوانان در اقصی نقاط جهان یافت. در سال 2008 برنده جایزه «بریتیش بوک آوارد»British Book Award برای «کتاب سال کودکان» شد! آمار فروش کتاب در تاریخ آوریل 2012 بالغ بر 120 میلیون نسخه در سراسر جهان و به 38 زبان برآورد شد. در سال 2008 چهار رمان گرگ و میش به مدت 235 هفته در لیست پرفروش ترین کتاب نیویورک تایمز در «سری کتابهای کودکان» قرار داشت. فیلم این رمانها در سال 2008 و 2009 و 2010 و 2012 اکران شد. نوشتهی زیر نقدی است بر فیلم گرگ و میش.
نورا. س
بر همه آشکار است که بشر با سرعت چشمگیری در علم و تکنولوژی جلو میرود. انتظار و یا تصور عموم مردم آن است که با رشد علوم و در سایهی آن، رفاه، آسایش و حتی آزادیهای فردی و اجتماعی نیز افزایش مییابد و نیز خرافه و مذهب کم میشود. اما حتی یک نگاه ساده به وضعیت جهان، خبر از روندی دیگر میدهد. تکنولوژی و علم بیش از آن که در خدمت یافتن راههای رهایی بشر باشد در راستای تثبیت و یا احیای سنتها و باورهای کهنه و دروغین است. رسانههای چند میلیون مخاطبی با بودجههایی نجومی به مردم جهان میآموزند که پاپ رهبر مسیحیان جهان اصلیترین راه مبارزه با فقر را دعا به درگاه الهی میداند، رقابت جزئی از ذات بشر است و ربطی به اخلاقیات سرمایهداری ندارد، مادری و همسری مهمترین شغل و وظیفهی زنان است و مردان برای کار در بیرون از خانه ساخته شدهاند و .... اگرچه گاهگاهی صدایی متفاوت و مترقی در این میان به گوش میرسد اما چنان کمرنگ و بیپژواک است که میان همهمهی مبلغان عقبماندهترین اخلاقیات به سرعت محو میشود. واقعیت زندگی امروز نشان میدهد که تکنولوژی و علم و رسانه همواره در راستای تحکیم تفکری است که قدرت را در دست دارد و هر چقدر این قدرت عقب ماندهتر باشد تبلیغ و آموزش برای درجه دوم دیدن و شدن زن بیشتر میشود و در این میان سینمای سرمایهداری این وظیفه را به خوبی انجام میدهد. «گرگ و میش» بهعنوان یکی از اپیزوتهای فیلمی دنبالهدار یکی از آنهاست.
این فیلم که در ایران نیز مخاطب زیادی دارد، داستان دختری به نام بلاست. دختر بسیار جوانی که با پدرش زندگی میکند و تنها هدف زندگی او عاشق شدن است. در این فیلم بلا که نماد زنان جوان اجتماع است، توان زندگی بدون مرد را ندارد او بدون آنکه به زندگی خود بنگرد و خود را باور کند میان شکستهای عشقی سرگردان است. بلا قادر به فکر کردن و اندیشیدن در مورد چرایی برخورد مردان زندگیاش نیست. او حتی از مدرسه مرخصی میگیرد تا بعد از شکست عشقی مردی دیگر پیدا کند تا محور زندگیاش باشد. فیلم همهی اینها را نشان میدهد اما نه به گونهی انتقادی بلکه رفتار بلا را رنگ و لعاب رمانتیک میدهد و فضا را طوری ترتیب میدهد که دختر جوان مخاطب با بلا همزاد پنداری کند دوستش بدارد و حتی بپذیرد که بلا بودن خوب است. سرانجام بلا با ادوارد، ازدواج میکند.
ازدواج بلا با این خونآشام 104 ساله که ظاهر یک مرد جوان زیبا را دارد، آغاز تبلیغ و تروج عقبماندهترین باورها و و اخلاقیات ضدزن در شکلی بسیار رمانتیک و دلپذیر است. علاوه بر آنکه ادوارد خونآشام است و هر لحظه جان بلا در خطر است مثل یک سایه بلا را تعقیب میکند. هر حرکت او را زیر نظر دارد و حتا تا آنجا پیش میرود که در خواب به او نگاه میکند. فیلم همهی این حرکات بیمارگونه ادوارد را رمانتیک جلوه میدهد و متاسفانه به دلایل بیمار گونهای که محصول یک جامعهی بیمار است، دختران بسیاری این کار تحقیرآمیز پسران را عملی "سکسی" و "رمانتیک" حساب میکنند و از آن لذت میبرند و در جایگاه یک برده تحقیر و سرکوب شده احساس میکنند که اربابی پیدا کردهاند که به آنها نظر دارد هرچند نظری خفاشگونه. در عین حال همه در جامعه میآموزند اگر دختری، پسری را مثل سایه دنبال کند؛ آهسته و پنهانی به اتاق او بخزد و خواب او را بررسی کند؛ باید گفت: «دخترک دیوانه است». این تفکر و قضاوت دوگانه بازتابی است از استانداردهای دوگانهی جامعه که هم زنان را بیمار میکند و هم مردان را اما به دو روش مختلف. زن بیماری برده بودن و مرد بیماری بردهداری میگیرد. حتی تصور این موضوع هم وحشتناک است که دختران یاد میگیرند (از جمله از طریق فیلمهایی چون گرگ و میش) که اگر پسری این چنین بیمارگونه با او رفتار کند خیلی سکسی و رمانتیک است!!
برخی فکر میکنند ابژه کردن زن فقط پورنوگرافی و یا منعکس کردن برهنگی او در تصاویر است. اما بلا هم ابژه است. موجودی که مردها باید او را تر و خشک کرده و از او مراقبت کنند. درست مانند یک عروسک میانتهی که نمیتواند بیاندیشد و تصمیم بگیرد. رابطهی بهاصطلاح عاشقانهی یک ابژه نیز طبیعتا نمیتواند بر اساس احترام متقابل، دوستی و رشد دو طرف باشد. بلای ابژه شده به این رابطه معتاد است. نگاه خمار او بیش از آنکه عاشقانه باشد نشانِ اعتیاد است. حتی زمانی که ادوارد ترکش میکند دست به خودکشی میزند. ادوارد میخواهد با ترک کردن بلا از قتل او توسط خودش جلوگیری کند اما بلا با خودکشی نشان میدهد که این رابطهی بیمارگونه از زندگیاش بیشتر ارزش دارد. البته وابستگی و ابژه بودن مختص بلا نیست و زنان این فیلم جملگی زنانی ضعیف و وابستهاند. حتا زمانی که بلا در نتیجهی رابطه با خونآشام "قوی" و "زباندراز" میشود، قدرت و زبان درازیاش در خدمت آن نوع رابطه است و نه در خدمت تبدیل شدن به "خود" مستقل از مرد که فکر و باور خودش را دارد. بلا به جای متکی به خود بودن تنها سایهای بیاهمیت برای یک مرد است.
حتی در این فیلم رابطهی جنسی، سقط جنین و مساله مادری نیز به عقبماندهترین شکلاش تبلیغ میشود. ادوارد به بلا میگوید که نمیخواهد قبل از ازدواج با او سکس داشته باشد فیلم در مورد سقط جنین هم پیامی دارد. وقتی بلا از ادوارد حامله میشود حاضر به سقط جنین نمیشود در حالی که به دنیا آوردن یک بچهی نیمهخفاش باعث شکسته شدن ستون فقراتش میشود و زندگیش را تهدید میکند. اما از آنجا که این فیلم باید ایدئولوژی بنیادگرایی مسیحی را تبلیغ کند، بلا درمییابد که چه فضیلتی بالاتر از مادر شدن و فدا کردن خود در راه زندگی خانوادگی.
شاید از دید برخی گرگ و میش تنها یک رومانیتکِ نوجوانانهی ساده است. فیلمی که مخاطب میبیند و فراموش میکند. اما تبلیغ ایدئولوژیک اینگونه تولیدات انکارناپذیر است. ایدئولوژی که منطبق برای آموزههای دینی است. در این آموزهها زن پیش از هر چیز دختر و همسر و مادرِ مردان زندگی تعریف میشود. حوزهی آرزوهایش باید خانوادهی سنتی باشد که در آن مرد ستون و مغز متفکر و فرماندهی خانواده است. تحصیل و توانمندیهای زن تنها زمانی که در راستای تحکیم روابط خانوادگی و ساختار مرد-پدرسالار آن است معنی مییابد. زایمان یک موهبت الهی است که هر زنی تنها زمانی که آن را تجربه کند میتواند به کمال دست یابد. از آنجا که این تفکرات در هر دینی وجود دارد مهم نیست که سازندگان فیلم پیروان مسیحیت باشند یا اسلام و یا یهودیت. در همهی ادیان زنان موجوداتی حقیرند که تنها در کنار یک مرد معنی مییابند. اینگونه فیلمها بر ذهن زودآموز جوان مخاطب تاثیر ژرف میگذارد. در دورهای که او میتواند به چیستی دنیا و روابط اجتماعی عمیقا بیندیشد، نقشی فعال در تغییر روابط ستمگرانهی دنیا برای خود بیابد مورد تهاجم عقبماندهترین ایدئولوژی در مورد روابط زن و مرد قرار میگیرد و بسیاری پیش از آنکه بتوانند در این دنیایی که تکنولوژی عقبماندگی را تبلیغ میکند راه درست را بیابند در روزمرهگی یک زندگی غرق میشوند. آنها تن به روابطی میدهند که نظم موجود را حفظ میکند. سود ثروتمندان را تضمین میکند. فرزند میآورند تا مزدبگیری دیگر برای جهان کار بیافریند. مردان یاد میگیرند که تهدید زندگی یک زن او را خوشبخت میکند. زنان باور میکنند که معنی زندگی یعنی دنبالهی یک مرد بودن. ومپایر خطرناک است نه برای آنکه میتواند تو را بکشد، بلکه میتواند تو را به پیرو پوسیدهترین تفکرات و باورها تبدیل کند و در عین حال به تو بقبولاند که این راه تنها راه زندگی کردن و عشق ورزیدن است. ومپایر خطرناک است چون بازتاب تفکراتش در زندگی واقعی که تصاویر زیبا و جلوههای ویژه و دکورها از میان میرود تحقیر زنان تبدیل میشود به هزاران تجاوز و قتل ناموسی و اسیدپاشی چون ریشههای همهی آنها حس مالکیتی است که ادوارد به بلا دارد و در گرگ و میش به نام عشق به خورد مخاطب داده میشود. بله ومپایر و ومپایرها خطرناک اند.✦