معرفی کتاب خیزش زنان ایران در اسفند 1357 (دفتر نخست) تولدی دیگر

معرفی کتاب

             برگرفته از: خیزش زنان ایران در اسفند 1357 (دفتر نخست) تولدی دیگر

             مهناز متین، ناصر مهاجر

میدان آزادی در محاصره

مریم جزایری

میدان آزادی در محاصره

مانی شیرازی - 1991

Siege of Azadi Square

Manny Shirazi

The Women’s Press Ltd

«روز موعود رسید. روز شنبه؛ سالگرد انقلاب. تعطیلی رسمی. ... سران ارتش، پلیس و روحانيت برای جشن و سرور، خوردن، سخنرانی كردن و تهنیت به هم گفتن، در مسجد ارشاد جمع شده‌اند. ... ساختمان و تمام محوطه‌ى اطراف آن توسط پاسداران انقلاب محافظت مى‌شود ... یک روز پيش از جشن، طبق روال معمولِ اقدامات امنیتیِ اين‌گونه مراسم، اهالی محل را از خانه‌های مسکونی‌شان بیرون کرده‌اند و به اين ترتيب كار بمب‌گذاران را راحت‌تر کرده‌اند. ... چند کیلومتر آن طرف‌تر چهار زن در تپه‌ی مشرف به مسجد ديدار می‌کنند. ... همه‌شان مسلح‌اند جز ملیحه که مثل همیشه چادر سیاه بر سر دارد. ... ساعت تقریبا یک و نیم بعد از ظهر است. ... آن‌ها انتظار مى‌كشند، به خود مى‌لرزند و به‌طور وحشتناكى هيجان ‌زده‌اند. ... در یک چشم بر هم زدن، انفجاری سرخ، شعله‌ای سرکش، صدايى كر كننده! مناره‌های طلایی مسجد هزار تکه می‌شوند. ... بر لبان زنان لبخند می‌نشیند ... گلی و زرین با خوشحالی از جای می‌جهند. ملیحه آرام می‌نشیند و از پیروزی‌شان شگفت‌زده ‌است. فاطمه، آسوده خاطر، آه عمیقى مى‌كشد. پیغام‌رسانِ دوچرخه‌سوار از کنارشان می‌گذرد؛ در حالی که دستش را بلند کرده و انگشتانش را باز نموده؛ به نشانه‌ی موفقیت! اشک شادى از چشمان زرین می‌جوشد. ... دو هزار انگلِ شکم باره‌ی فاسد. ... ما ثابت کردیم که دولت قدر قدرت نیست. ... همان‌طور که به وجود مى‌آوريمش، می‌توانیم ساقطش کنیم. ...» (فصل 23)

ملیحه، زرین، فاطمه و گلی، اعضای یک گروه چریکیِ زنانه هستند که نطفه‌اش در روز 17 اسفند سال 1357 بسته شد. آنان کمر به سرنگونی جمهوری اسلامی بسته‌اند.

ماجراهای رمان «میدان آزادی در محاصره» حولِ تکامل و دگردیسیِ این چهار زن در کوره‌ی آتش نبرد با ضدنقلابِ دینی و جنسیتی بازگفته می‌شود. نقطه‌ی چرخش در آگاهی و مسیر زندگی همه‌شان، روز جهانی زن است که با حمله‌ی شوم رژیم جدید به زنان مصادف مى‌شود. راوی این طور آغاز می‌کند:

«روز جهانی زنان بود؛ 17 اسفند. آسمان روشن و هوا سرد. برف نم‌نم می‌بارید؛ آهسته اما يك‌روند. آخرین برف سال بود. برفِ زاغ.1 بهار، امسال، دیر کرده بود.»

زرین آرایش‌گرِ «سالن آرایش زیبا» واقع در سه‌راه ژاله است. همسر و دو فرزند دارد. قرار است با دوستش ملیحه که هم‌سن و سال مادرش است و زنى با تجربه، به تظاهرات هشت مارس برود. ملیحه بر خلاف زرین محجبه است. همسرش را از دست داده و از دو فرزندش که اکنون باید بیست و چند ساله باشند، خبری ندارد. او برای گذران زندگی، در اتاق محقیرش خیاطی می‌کند.

راه می‌افتند. وقتی به نزدیکی دانشگاه تهران می‌رسند، از ديدن صفوف به هم فشرده‌ی زنان غرق حیرت و شعف می‌شوند. تنها نیستند! زنان از جنوب، شمال، غرب و شرق و حتا از شهرستان‌ها آمده‌اند. پرستار و کارمند، معلم و دانشجو و دانس‌آموز، دکتر و مهندس و کارگر. همه هستند. دختران ‌دانش‌آموز پر سر و صداتر از همه‌اند و با اتکاء به نفس بیشتر. آنان فضا را پُر از امید كرده‌اند.

«مشاهده‌‌ى این همه زن معترض در اين‌جا كه براى آزادى زن موضعى واحد گرفته‌اند، پُراز قدرت بود. قدرت به زنان! شور ناب. خود یک انقلاب است.» (ص 9)

«چه تصویر دل‌انگیزی. ما نيرویى هستيم كه بايد ما را به حساب آورند و اين جاى انكار ندارد. از جامون تكون نمى‌خوريم» (ص10)

«دلم می‌خواد بخونم. حالا وقت خوندنه.» (ص10)

زنان یکی پس از دیگری بر چارپایه می‌ايستند و سخنرانی می‌کنند. هشدار می‌دهند. هشدار نسبت به ابرهای تاریکی که گردهم می‌آیند و بر زنان شهر گرد مرگ می‌پاشند تا آنان دیگر نتوانند به «سلیطه‌گری» بپردازند و مردان را «تحریک» کنند. «نوه‌ی من سال‌هاست که در دانشگاه جندی‌شاپور جراح مغز است. ... الان به او می‌گویند که جراحی روی مغز مرد ممکنست او را تحریک کند. این داستان‌ها را از کجا درآورده‌اند؟ مگر مغز مرد اصلا می‌تواند چیز تحریک‌آمیزی داشته باشد؟» شلیک خنده! (ص11)

زرين و مليحه در دانشگاه فاطمه را می‌بینند. او پشتِ میز کتاب یک گروه اسلام‌گرای ضد خمینی ایستاده است؛ اما نظراتِ گروه را درباره‌ى زن و حجاب قبول ندارد. فاطمه تنها دختر خانواده‌ای مرفه و ضد شاه است.

هر سه درگیر احساسی دوگانه‌اند. زیبایی انقلاب و سر به شورش برداشتن علیه نظم موجود را با تمام وجود حس می‌کنند. اما نگرانند. این چه انقلابی است؟ چرا آنان را هم به اوج می‌برد و هم درهم می‌کوبد؟

شعارهای تظاهرات احساس دوگانه‌شان را بازگو می‌کند: در طلوع آزادی، جای حق زن خالی!

زنان عصبانی‌اند. احساس می‌کنند به آن‌ها خیانت شده‌است. اما همه‌ی زنانِ کشور در این احساس شریک نیستند. شمار زیادی از زنانِ کشور از فرمان حجاب اجباری خمینی خوشحال و خرسندند. آنان نیز مانند باقی مردم در حال تجزيه شدن به صف‌های متخاصم‌اند. وضعی که خبر از شکل‌گیری یک جنگ داخلی می‌دهد. حمله به حقوق زنان شیپور آماده باش اردوی خصم است.

همه جا بحث و جدل است. زنی كه روی چارپایه ایستاده، افق انقلابی خود را تشریح می‌کند و انقلاب را معنا. با هیبت و صلابت اعلام می‌کند هرگز تن به تبعیت نخواهد داد. زنی دیگر را مردان احاطه کرده‌اند و مى‌كوشند قانعش کنند که چرا لباس زن و آزادیِ فردی او مساله‌ى مهمی نیست. آن سوتر گروهی از زنان، چپى‌ها را به چالش گرفته‌اند: «اگر امروز با ما نباشید یعنی علیه ما هستید. ... هر وقت زنان به کمک نیاز دارند، سوسیالیست‌ها مشغول سرنگونی کاپیتالیسم هستند و وقتش را ندارند. اگر يك جنبش توده‌ای زنان را نادیده بگیرید، به ما خیانت کرده‌اید.» (ص 18)

ملیحه در محدوده‌ی «سالن آرایش زیبا» هرگز نمی‌توانست این همه چیز یاد بگیرد! «امروز چه چيزها كه نديدم. همه چيز دگرگون شده. وقتِ تغيير سریع افکاره، وقتِ آموزش سریع و عمل سریعه ... انقلاب، یک شبه مردم را عوض کرده. نگاه کن به این همه انرژی و سرزندگی. انگار جریان برق در همه جاريه. پیاده روها انباشته از استدلاله، خیابان‌ها پر از شعار و هياهو و اظهار نظره. شورش زنانه. ...»

ملیحه می‌درخشد. تظاهرات امروز، او را چند سانتی‌مترى بلندتر کرده است. «مردم پُر از امیدند. امید تغییر. چقدر ایده دارند. ایده‌های نوین. شب تا صبح رشد مى‌كنند. سلول‌های مغزشان با دانش و امکانات بالقوه‌ی تازه می‌تپد. چقدر چالش‌گرند، چه عزمی برای تغییر نظم کهنه دارند. ساختن چيزهاى نو، آفریدن، برآوردن آنچه هميشه دررویاهای‌شان بوده. این خيزش، یک رویاست. رویای كه به حقیقت پیوسته.» (ص 19)

اما ...

شب، در راه بازگشتِ به خانه، ماجرای دل‌خراشى جنبه‌ى تلخ انقلاب را به آنان یادآور مى‌شود: کوچه‌ای تاریک و ناله‌ى دختری که در برابر سه هیکل بزرگ كه لباس نظامی به تن و چکمه به پا دارند، مقاومت می‌کند. سلاح‌های‌شان پشتوانه‌ی قدرتِ اجتماعی‌شان است.

زرين و مليحه و فاطمه جسم نحیفِ تجاوز شده و رنجورِ گُلی را به خانه‌اش حمل می‌کنند. از آن پس می‌شوند چهار رفیق. گلی دانشجوست. جدا از خانواده زندگی می‌کند. مستقل است. برادرش از فعالین یک گروه ترتسکیست است. اما گُلی وجه اشتراک زیادی با او ندارد؛ به ویژه در زمینه‌ی فمینیسم.

با افزايش سرکوب زنان، عزم آن چهار تن نیز جزم‌تر می‌شود. با محافل و گروه‌های زنانه‌ی دیگرى که كم و بيش هم‌فکرند پیوند می‌خورند. ملیحه بار سفر را می‌بندد تا برای گروه ماموریتی به انجام رساند. به یزد، به روستای انارک مى‌رود تا از پیرزنی که در طب گیاهی خبره است بیاموزد و داروی مرگ‌باری را برای فعالیت‌های گروه به تهران منتقل کند.

بازگشت ملیحه به تهران با شوک عظیمی همراه است. او ديگر شهر و مردم آن را نمی‌شناسد. در حالی که براى مدتى کوتاه از تهران دور بود. در بين راه یزد تا تهران 5 بار گشتی‌های پاسدار اتوبوسى را كه بر آن سوار است، مورد تفتيش قرار مى‌دهند. از اتوبوس پياده مى‌شود. نرسیده به چهارراه شوش، چهار جسد آویزان و در نوسان، لرزه بر اندامش می‌اندازد. روی یکی نوشته شده، همجنس‌باز، دیگری فاحشه، آن یکی کورتاژکن و آخری زناکار. جمعیتى به نظاره ايستاده‌اند. از یکی می‌پرسد: چى شده؟ پاسخ می‌شنود: «اون مادرجنده، همجنس‌باز بود ... می‌گفت یک مرد را دوست داره ... این یکی دکتر زنان بود که کورتاژ می‌کرد. باید می‌دیدی چه پسربچه‌های نازنین و قشنگی که فقط شش هفته عمر داشتندو کشته ...». (ص226)

مليحه به راهش ادامه مى‌دهد. زنان سیاه‌پوش دور هیمه‌ی آتشی ايستاده‌اند و کتاب می‌سوزانند: «زن و سوسیالیسم»، «نقش زنان در انقلاب ایران» ... مجله‌ها زودتر می‌سوزند: «جامعه و هنر»، «زن در هنر ایرانی»، «ابزار موسیقی و تاثیرات آن»، «نقاشی مدرن» ...

ملیحه در گوشه‌اى مى‌نشيند. این شهر جدیدی است و زندگی جدیدى. در همین خیابان‌ها، همین مردم فرياد مى‌زنند: آزادی، برابری و عدالت. الان دیوارها فریاد می‌زنند: «خواهر من، حجاب تو سنگر ماست»!

خود را به سرعت به خانه‌ى زرین مى‌رساند. در و پنجره‌ی خانه شکسته است و نوشته‌ای بر ديوار می‌گويد: «این‌جا فاحشه‌خانه بود».

بالاخره رفقایش را پیدا می‌کند. آن‌ها وقایع اتفاقيه را برایش تعریف می‌کنند: مردم خیلی عقب رفته‌اند. این از همه چیز بدتره. زیربال حکومت رفته‌اند. عده‌ی زیادی از زنان هم تسلیم و برده شده‌اند. «باید ببینی چطور پشت زن‌ها داره خم می‌شه، مقنعه سر مى‌كنن و مچاله شده‌اند. ... دانشگاه هم تبدیل به مسجد شده ... گرفتن یک مدرکِ سه ساله، الان ده سال طول می‌کشه. ... نصف کتاب‌های کتابخانه ممنوعه شده ...» (ص 238)

«ولی ما شرایط بد شخصی و جمعی و خانوادگی را پشت سر گذاشته‌ایم و هنوز پابرجا هستیم.» (همان‌جا)

کابوس‌های‌شان صورت حقیقت یافته و بر آن‌ها تاثیر گذاشته است. اما همه در جنب و جوش پیش‌برد مقاومت زیرزمینی‌اند چون می‌دانند که «نباید تسلیم شد». 

فعالیت جمعی را از سر می‌گیرند. جلسات مخفی، زیر نگاه «خواهران زینب». فعالیت‌های پوششی تحت عنوان کمک به زنان و کودکان بیمار. نفوذ در ارگان‌های دولتی و جمع‌آوری اطلاعات. درست کردن شبکه‌ای از حامیان، سرپل‌ها و دوستان برای تامین امکانات ضروری جهت تداوم مبارزه و تضمين سلامت ارتباطات تشکیلاتی و غیره. ملیحه از این عمل‌کرد پیچیده و نقشه‌مند شگفت‌زده است. زرین به او یادآوری می‌کند که «دولت هم خیلی پیچیده‌تر و وحشی‌تر شده. در نتیجه ما هم باید تکامل مى‌يافتيم و پیچیده‌تر عمل می‌کردیم تا نابود نشویم. باید از خارج کمک می‌گرفتیم. ارتباطاتِ‌ما‌ن و رفقای‌مان در خارج، از جمله زنان مهاجر ایرانی که در همه جای جهان پراكنده‌اند، حتا در ویتنام، موزامبیک و لندن کمک‌های گران‌بهایی به ما کرده‌اند ...» (ص 251)

ملیحه برای اولین‌بار، نه با درد که با غرور به یاد دختر و پسرش می‌افتد. ‌آن‌ها گويا پس از خروج از ایران به جنبش فلسطین پیوستند.

ملیحه که روزهاى سخت و صعب تهران را از سر نگذرانده و در انارک زيسته بود، احساس می‌کند رفقایش هم خشک و کم احساس شده‌اند. گُلی دغدغه‌های سنگین و نفس‌گير را برایش می‌شمارد: «چرا باید ادامه دهیم؟ مردم تسلیم شده‌اند، زن‌ها به برده تبدیل شده‌اند. چرا باید مبارزه کنیم؟ برای چه؟ برای مردمی شکست خورده، بی اراده و به انقیاد درآمده؟ آره ملیحه تو این فضا ما دوام آوردیم. ما را سرزنش نکن. اگر می‌دانستی ... اگر دیده بودی ... تعجب می‌کردی چرا هنوز این‌جائیم و هنوز برآنيم كه با همان هدف‌ها زنده بمانيم و مصمم. ما را سرزنش نکن. نه نكن!» (ص 246)

نويسنده‌ى «میدان آزادی در محاصره» کیست؟

رُمان «محاصره‌ی میدان آزادی» به زبان انگلیسی نوشته شده و نگارنده اين سطور نشانه‌ای از ترجمه‌ی فارسی آن نیافته ‌است. متاسفانه رُمان و نویسنده‌اش حتا در میان ایرانیان مهاجر و تبعیدی ناشناخته مانده‌اند؛ در حالی که به نظر مى‌رسد «محاصره‌ی میدان آزادی» تنها رمان انگلیسی است که بر اساس رويداد‌هاى 8 مارس 1357 نوشته شده است. به شهادتِ خانم آن فرتلاف Ann Fairtlough که از ویراستاران این رمُان است، نگارش آن (و همچنين رُمان قبلی مانی شیرازی، «کوچه جوادی: داستان يك كودك طبقه‌ى كارگر در سال‌هاى ١٣٣٠ تهران») برای کسی چون مانی که هیچ آموزش آكادميكى در زبان انگلیسی نداشت، کاری بس شاق بود.2 در اين باره خود نويسنده در پیش درآمد رمُان نخستش، «کوچه جوادی»3 Javady Alley  می‌گوید: «خیلی دلم می‌خواست اولین کتابم را به فارسی مى‌نوشتم؛ اما چون قادر به این کار نبودم، مجبور شدم آن‌را به انگلیسی بنگارم. برای کسی که در یک خانواده‌ی ایرانی بزرگ شده، از طبقه‌ی کارگر بوده، آموزش رسمیِ انگلیسی نداشته و یک‌باره به لندن فرود آمده، نوشتن به انگلیسی دشواری‌های زیادی داشت ...» («کوچه جوادی»، 1984؛ برگ پنجم)

مانی شیرازی اولين داستان كوتاه فمينيستى‌اش را در دوازده‌سالگى نوشت. اين نكته در شرح حال كوتاه او در برگِ دوم كتاب «میدان آزادی در محاصره» آمده است. در همان جاست كه مى‌خوانيم كه «نظم و نثرش به فارسى چاپ شده». كى؟ سر نخى در دست نيست. اما در همان شرح حال گفته شده كه او پيش از آمدنش به انگلستان پنج سالى در ايران آموزگار بوده است.

 نكته‌ی ديگرى كه در شرح حال كوتاه مانى شيرازى در كتاب دومش آمده اين است كه او در فاصله‌ی سال 1982 تا 1986 در مجله‌ی فمینیستی انگليسى «دنده‌ی اضافه» (Spare rib)، مسئول بخش فیلم و داستان بود. «اسپیر ریب» در زمره‌ی مشهورترین مجله‌هاى موج دوم فمینیسم است که در سال 1972 در لندن شروع به نشر کرد. اين ماهنامه كه از دل جنب و جوش‌هاى فرهنگى ـ سياسى دهه‌ى شصت انگستان سر برآورد، نه تنها هنجارهای زن‌ستیزانه در جامعه را به چالش کشید، بلکه ارزش‌های حاکم بر جنبشِ دهه‌ی شصت مسيحى و به طور کلی ارزش‌هاى حاكم بر جريان‌هاى «چپ» را هم زير سوال برد.4 اين نشريه در سال ١٩٩٣/ ١٣٨٢ تعطيل شد.

در جستجوى داده‌ها و اطلاعات بيشتر در باره‌ى مانى شيرازى از یک سایت پاکستانی - بریتانیایی به نام «سلام» سر درآوردم. در بخش «دیکشنری بیوگرافی» اين سايت که شرح حال برخی از نام داران آسیایی به دست داده شده، از جمله شمارى از ملایان ایرانی، درباره‌ی مانى شيرازى نوشته شده كه نام اصلی وی «صاحب منصوره صمدی‌زاده» است. گمان می‌کنم واژه‌ی «صاحب» را نگارندگان لغت‌نامه به كار گرفته‌‌اند؛ به نشانه‌ى احترام و به جاى بانو. لغت‌نامه سال تولد مانى شيرازى را ١٩٤٦/ ١٣٢٥ دانسته و گفته كه وى در سال ١٩٩٨/ ١٣٧٧درگذشته است. لغت‌نامه تصريح مى‌كند که مانى‌شيرازى يا منصوره صمدى‌زاده فمینیست و ضدامپریالیست بود و رمان‌نویس، عکاس، منتقد فیلم و فعال سیاسی. به اين واقعيت نيز اشاره دارد که او با مجله‌ى فمینیستی «اسپیر ریب» هم‌كارى‌ مى‌كرد و در فاصله‌ی سال‌هاى 1995-1979( ١٣٧٤/١٣٥٧) به زبان‌های فارسی و انگلیسی قلم مى‌زده و نوشته‌هايش در ایران و بریتانیا، منتشر می‌شده است.5

پس از به دست آوردن اين اطلاعات، نامه‌اى براى خانم آن فرتلاف نوشتم. ايشان براى من نوشتند كه:

مانی در اوایل ماه مه 1998/ ارديبهشت ١٣٧٧ بر اثر حمله‌ی قلبی، ناگهانی چشم بر جهان فروبست. نام شناسنامه‌اى‌اش در آگهی درگذشتِ وی در روزنامه گاردین یا ایندیپندنت، آمده است. مانى در لندن و در محله‌ی Twickenham زندگی می‌کرد. پسری به نام نیاز از او برجای مانده است. با خواهر و برادرش که در ایران زندگى مى‌كنند، در تماس بود. قبل از ترک ایران به معلمی اشتغال داشت. در مقاله‌ای در «اسپیر ریب» زير عنوان «تك و تنها در میان فمینیست‌ها»6 نوشته است كه: در سال 1970/١٣٤٩ برای عمل جراحی قلب به انگلستان مى‌آيد. یک سال بعد بهبود مى‌يابد؛ اما به دلیل مخالفت با نظام سیاسی حاکم بر ایران و نیز به دلیل آن که می‌خواست پسرش را بیرون از عقد زناشويى بزرگ کند، در انگلستان ماندگار می‌شود. رمان «کوچه‌ی جوادی» هرچند يك زندگى‌نامه نيست، اما کلید‌ى است به زندگی او در ایران.

آن فرتلاف در ادامه‌ى نامه‌اش نوشته است: از ميزان تحصیلاتش خبری ندارم. اما می‌دانم که مانی چند کلاس «مطالعات زنان» را در «پلی تکنیک» لندن گذرانده بود. در فعالیت‌های سیاسی گوناگونى درگير بود. در یک گروه زنان ایرانی عضويت داشت و با گرایش‌های مختلف چپ همكارى می‌کرد. آن فرتلاف از جزئیات اين همكارى اظهار بى‌اطلاعى مى‌كند. اما تاكيد مى‌كند كه سرانجام فعاليت مانى شکل ژورنالیسم به خود گرفت و به اشتغال او در «اسپیر ریب» منتهی شد. عکاس بود و موضوعات عکاسی‌اش طبیعت و پرتره بود. به عنوان منتقد فیلم نيز در فستیوال‌های مختلف مانند فستیوال کان حضور می‌یافت. سال آخر زندگى در حال نگارش یک رمان/ بیوگرافی بود با بُن‌مايه‌ى خشونت‌خانگی علیه زنان. در جدال‌های نظریِ درون فمینیست‌های انگلستان، شخصیتی محوری داشت. یکی از حاد‌ترين این مجادلات که به انشعابی عمیق در جنبش زنان این کشور منجر شد، انتشار یک رشته مقاله در حمایت از زنان فلسطین و مخالفت با تجاوز اسرائیل به لبنان بود. در این جدل زنان سیاه/آسیایی/ضدامپریالیست/ضدصهیونیست در یک طرف قرار گرفتند و برخی زنان فمینیست یهودی در طرف دیگر.

آن فرتلاف می‌گوید: او شجاع، مغرور و اهل جدل بود. افکارش را صاف و صریح طرح می‌کرد. در پی آن نبود که تفكرش را با تعارف‌های انگلیسی تزئین کند. هنگامی که او را شناختم هم‌جنسگرا شده بود و به گرایش جنسی‌اش مباهات می‌کرد. رمان «کوچه‌ی جوادی» را بر اساس تجربه‌هاى دوران کودکی‌اش نگاشت.

فرتلاف چندتايى از مقاله‌هاى‌ مانی را در مجله‌ی «اسپیر ریب» برشمرده كه می‌تواند مبين سمت و سوی فکری او باشد. «ایران: انقلابی که به زنان خیانت کرد» (1981/١٣٦٠)؛ «ایران: انقلابی که بر وضعیت همه‌ی زنان جهان مسلمان تاثیر گذاشت» (مارس1983/اسفند١٣٦١)؛ «رشد اسلام‌گرایی در مصر» ( 1985/١٣٦٤)؛ «معرفی فیلم رختشوی زیبای من» (1986/ ١٣٦٥)7

فمینیسم رادیکال و ژانر داستانی

رُمان «میدان آزادی در محاصره» بر پایه‌ی تفکر فمینیستی موج دوم نگاشته شده است. فصول آخر کتاب یادآور رمُان سرگذشتِ ندیمه به قلم مارگارت اتوود رمان‌نویس فمینیست کانادایی است؛۸ با این تفاوت که رمانُ سرگذشتِ ندیمه هشداری است نسبت به احتمال و امکان قدرت‌گیری بنیادگرایی‌دینی در آمریکا؛ آينده‌نگرى و تصویر خیالیِ جامعه‌ای است که در آن تاریک‌اندیشی دینی و انقیاد دهشتناک زنان به امری پيش پا افتاده تبديل شده است. اما رمُان «میدان آزادی در محاصره»، روایت رخدادی واقعی در قالبی داستانی است. آن چه می‌توانست رخ دهد، رخ داده است و رمُان واکنش سیاسی - اجتماعیِ نویسنده است به آن. مارگارت اتوود رُمان «سرگذشتِ ندیمه» را در ژانر «دیستوپیا» Dystopia  دسته‌بندی می‌کند و نه «علمی‌تخیلی»Science Fiction ؛ زیرا به اعتقاد وی، رُمان «علمی‌تخیلی» عناصری دارد که موجود نیستند؛ مانند سفینه‌های فضایی و موجودات غیرزمینی. اما «دیستوپیا» گمانه‌زنیِ تخیلی در مورد پی آمدهای روندهای جاری است. هرچند خیالی است؛ اما امکان تحقق آن کاملا موجود است. از آن‌جا که رُمان «میدان آزادی در محاصره» بر پایه‌ی رخدادهای واقعی بافته شده است؛ می‌توان آن را در ژانر «واقعی‌تخیلی» Realist Fiction دسته‌بندی کرد.9

سرچشمه‌هاى رمان

مانی شیرازی می‌نویسد كه خاطراتِ شفاهی بسیاری از دوستان و بستگانش، همچنين شهادتِ شمارى از زنان ایرانی در تبعید الهام‌بخش، یاری‌رسان و حتا چالشی بوده است برای او که داستان يك ويرانى را بازگويد. علاوه بر خاطرات از گزارش مجله‌ها، جزوه‌ها و کتاب‌های گوناگون استفاده کرده است؛ از جمله: «در سایه‌ى اسلام» به ویراستاری آذر طبری و ناهید یگانه؛ «زنان در ایران: جنگ با بنیادگرایی اسلامی»، به ویراستاری فرح آذری؛ «جنبش حق‌خواهى زنان در ایران نوشته‌ی الیز سانازاریان» و «سفر به ایران» نوشته‌ى کیت میلت. فیلم «سالِ صفر» نيز يكى ديگر از سرچشمه‌هاى الهام او در نگارش «میدان آزادی در محاصره» بوده است .

ترديدى نيست كه مانی شيرازى از دانشی که درباره‌ى تاریخ مقاومت و مبارزه‌ی زنان داشته و نيز دانسته‌هايش از جنبش زنان جوامع ديگر بهره گرفته و اين همه را در بافت داستانش به گونه‌ای زیبا و بجا به كار بسته است. برای مثال، شخصیتِ پیرزن روستای انارک که به ملیحه طب گیاهی می‌آموزد، یادآور زنان طبیبی است که در اروپای قرون وسطا به جرم «جادوگری» طعمه‌ی آتش انگیزيسیون كليساى كاتوليك می‌شدند. راوی از زبان ملیحه به کنایه مى‌گويد: چه بسا دوره‌ى «ساحره‌سوزان» ما هم فرا رسیده است. شاید مانى شيرازى از اين رهگذر خواسته است بگوید که مقاومت زنان ایران در برابر مردسالارى و تاريك‌انديشى به گذشته‌های دور می‌رسد. در همانجا (ص230) شعری نیز از زندخت شیرازی آورده است كه از پيش‌كسوتان جنبش حق‌خواهى زن ايرانى‌ست و از «اولين فمینیست‌هاى» ایران.10 در جایی دیگر، از زنانی سخن می‌گوید که دیگر با مردان زندگی نمی‌کنند: «سعى‌مونو كرديم. خودت ميدونى كه بعضى‌هامون هنوز با اونها [مردان] زندگى مى‌كنن. سعى كرديم كه به ما بپيوندند و از كارهامون حمايت كنند... اما خیلی زود معلوم شد که ما باید به آن‌ها بپیوندیم و اونها هستند كه بايد ابتكار عمل را در دست داشته باشند و برنامه‌ى كار زنان را بنويسند...» (ص 253) در این جا نويسنده‌ى ما به وضوح متاثر از تجربه‌هاى شخصى‌ خود در جنبش فمینیستی بریتانیاست و هم‌چنين جنبش همجنس‌گرایان و زنانی که به دلایل اجتماعی و به‌عنوان مقاومت در مقابل مردسالاری، همجنس‌گرا شده‌اند.

انتشار رُمان «میدان آزادی در محاصره» در سال 1991، حكايت از آن دارد که مانی در سال‌های آخر دهه‌ی هشتاد مسيحى يعنى سال‌هاى ١٣٦٠ خورشيدى درگیر نگارش این رمان بوده است. به عبارتى ديگر او در دهه‌ی خونین 1360 که هزارها هزار زن و مرد انقلابی و کمونیست و دگر‌انديش به زندان افتادند يا كشته شدند و يا مجبور به گريز از كشور خود شدند و اوج آن كشتار بزرگ زندانيان سياسى ايران در سال ٦٧ و با فتواى خمينى بود، «محاصره ميدان آزادى» را مى‌نوشت. بر بستر آن رخدادها، چه هشیارانه به يك فرمان ديگر خمينى، فلاش‌بک زده است. فرمانى که سرفصل حاکمیتِ بنیادگرایان اسلامی بوده است: فرمان جنگ علیه زنان در اسفند 1357.

پانویس‌ها

1- برفِ زاغ یا برفِ کلاغ: هنگامی که در اینترنت مشغول جستجو درباره‌ى این کتاب بودم به بحث جالبی در مورد برف كلاغ برخوردم. بحث با سوال یک انگلیسی زبان راه افتاده است که مى‌پرسد: آیا چنین اصطلاحی در زبان فارسی موجود است؟ و خود راهنمايى كرده بود كه: فقط در دو جا به این اصطلاح برخورده است: یکی در کتاب مانی شیرازی و دیگری در کتاب «سفر به ایران» به قلم کیت میلت. کیت میلت می‌نویسد: «... برف در این موقع سال نابهنگام است؛ زیرا هفتم مارس است. باید آخرین برف سال باشد ... در این جا به آن برف زاغ می‌گویند.»

2- نامه‌نگاری «آن فرتلاف» و مریم جزایری در مورد مانی شیرازی. 24 سپتامبر 2012                                                  a.fairtlough@talktalk.net

3- Javady Alley /Manny Shirazi, 1984/The Women’s Press Ltd

4- مجله‌ی ماهانه‌ی «اسپیر ریب»Spare Rib  در زمره‌ی مجلات موج دوم فمینیسم است که خدمت مهمی به شناساندن فمینیسم در بریتانیا کرد و به نوبه‌ی خود تلاش نمود تا ستم بر زن را تئوریزه کند. این نشریه از سال 1972 تا سال 1993 منتشر شد. درواقع از درون مطبوعات زیرزمینیِ جنبش دهه‌ی 1960 در بریتانیا سربرآورد. زنانی که آن را بنیان گذاشتند با نشريه‌هاى زیرزمینی چونTime Out  و Oz همكارى داشتند. «اسپیر ریب» پيش از هر چيز اعتراضی علیه مجله‌های زنانه‌ی آن زمان بود و ارزش‌هایی که ترویج می‌کردند. اما نسبت به مطبوعاتِ      زیرزمینی دهه‌ی شصت نیز معترض بود. هِیزل ک. بِل Hazel K. Bell درباره‌ى زنانی که از مطبوعات زیرزمینی برخاستند و «اسپیر ریب» را به راه انداختند می‌نویسد: آنان سربلند کردند و دیدند «همیشه در حال چای درست کردن هستند»!

www.aidanbell.com/pdfs/sparerib.pdf

 

مجله‌ی «اسپیر ریب» اولین مجله‌ای بود که یکی دو «صفحه‌ی مردان» داشت – کنایه‌ای به دیگر مطبوعات آلترناتیوِ آن دوران که حداکثر یکی دو «صفحه‌ی زنان» داشتند. به گفته‌ی Marsha Rowe یکی از دو ویراستار آن مجله در سال ١٩٧٢ جهان هنوز آماده‌ی پذیرشِ واژه‌ی «فمینیسم» نبود و «... مردم از فمینیسم خیلی وحشت داشتند. ما خودمان هم وحشت داشتيم. اسپیر ریب جلوی صحنه بود و همیشه مورد حمله‌ی مطبوعاتِ رسمی. ... ساندی تایمز با من مصاحبه کرد و من گفتم که جنبش زنان با دیگر جنبش‌های رهایی‌بخش مرتبط است. دو روز بعد نامه‌ای حیرت‌انگیز به دستم رسید [از وزارت داخله‌ى بریتانیا] که نوشته بود بهتر است کشور را ترک کنم...»

www.thefword.org.uk/features/2008/01/marsha_rowe

«اسپیر ریب» تیراژی برابر با 22000 نسخه داشت. توسط یک تیم کلکتیو شش نفره اداره می‌شد و در مورد موضوعات زیر می‌نوشت: گرايش‌هاى جنسی، بيمارى‌هاى زنانه، سقط‌جنین، همجنس‌گرایی، ارضاى جنسی، اعتصاب، اتحادیه، بیانیه‌ى زنان کارگر، قانون و اقتصاد و تاثیرات آن بر زنان، گزارش از جنبش‌های خارج از بریتانیا و وضعیت زنان در دیگر نقاط جهان، تجارب فمینیستی در تاریخ بريتانيا و جهان، داستان‌های واقعی زنان، تجاوز، خشونت خانگی، فحشاء، دفاع از خود، بررسی کتاب‌های کودکان، معرفی و نقد آثار هنری (تئاتر، موسیقی، فیلم، عکاسی،...) و غیره. زنانی چون «جرمن گرِر» و «آنجلا دیویس» و «جین فوندا» نیز براى «اسپیر ریب» مقاله می‌نوشتند.

5- «دیکشنری بیوگرافی» در تارنمای سلام

www.salaam.co.uk/knowledge/biography/viewentry.php?id=1476

6- «تك و تنها در میان فمینیست‌ها»

 “Lonely Amongst the Feminists” in Spare Rib July 1983 issue 132

7- Iran: The revolution that betrayed women. Issue 111 Oct 1981

Iran: The revolution that affected all women in the Moslem world. Issue128 March 1983

Islamicisation of Egypt: issue 156 July 1985

Review of My Beautiful Laundrette: 163 Feb 1986

8- «سرگذشته ندیمه» به قلم مارگارت اتوود؛ این رمان در ابتدای دهه‌ی 1980، زمان سربرآوردن و رشد جریان‌های نومحافظه‌كار و بنیادگرایان مسیحی در بطن دولت آمریکا، نگاشته شده است.

Handmaid’s Tale, Margaret Atwood – 1985

9- در نگاه اول ديده مى‌شود كه در مواقعى رويدادها از ابعاد واقعی‌شان بزرگ‌تر نشان داده شده‌اند. به طور مثال در صفحه‌ی240 می‌خوانیم که مردم برای ورود به پارک‌ها مى‌بايست کارت شناسایی نشان مى‌دادند و اسامی‌شان ثبت می‌شد. در این موارد بزرگ‌نمايى رویدادها جای خیال پردازی ادبى را گرفته است.

10- فخرالملوك زند (زندخت)

11- کتاب‌های دیگر به قلم مانی شیرازی

Javady Alley- 1984

"Eine Frau Hat Keine Rechte": Ein Schicksal Im Iran   
Mijn steeg in Teheran