بهمناسبت بیست و پنجمین سالگرد کشتار زندان سیاسی
به احترام جانباختگان دههی ۶۰، دیگر همین یک دقیقه را هم سکوت نمیکنیم!
"افتخار میکنم که پورمحمدی بر مواضع و آرمانها و اصول انقلاب ایستاده است و این چنین مورد غضب و خشم دشمنان این نظام و ملت و اسلام و انقلابمان قرار گرفته است..."۱، اینها سخنان پورمحمدی جلاد است که در دههی 60 و تابستان 67 حکم اعدام هزاران هزار زندانی سیاسی را صادر کرده است. اینها دفاعیات مصطفی پورمحمدی در صحن علنی مجلس است که با گردنی افراخته و صورتی افروخته در مقابل رسانهی به اصطلاح ملیشان، فریاد میزند.
ربع قرن از کشتار هزاران زندانی سیاسی در تابستانِ خونین ۱۳۶۷ میگذرد و در مردادی دیگر "کلیدداری" وزارت گسترشِ داد، در دولت "تدبیر و امید" به پورمحمدی واگذار میشود: "من باید وزیر عدالت بشوم! من باید خادم عدالت باشم! من باید مبلغ عدالت باشم!..."۱پورمحمدی نمایندهی وزارت اطلاعات در هیأت سهنفرهی مرگ (در کنار نیری و اشراقی) در تابستان ۱۳۶۷، ... در دههی ۶۰ دادستان نظامی در غرب کشور، دادستان انقلاب در بندرعباس با حکم ویژه برای کشتار و سرکوب اعتراضات و همچنین دادستان انقلاب خراسان، مسئول اعدام زندانیان سیاسی در مشهد، مسئول تیم اعدام اولین گروه زندانیان سیاسی زن در مشهد، برای نظارت بر اعدام دختران باکرهای که پیش از اعدام باید مورد تجاوز واقع میشدند تا پایشان به بهشت نرسد و نظارت بر اعدام زنان باردار و مادرانی که تازه زایمان کرده بودند۲... معاون برونمرزی فلاحیان (وزیر اطلاعات هاشمی رفسنجانی) در زمان ترور کسانی چون دکتر قاسملو در وین، حسین نقدی در رم، کاظم رجوی در ژنو، فریدون فرخزاد در بُن، صادق شرفکندی و نوری دهکردی در برلین و ... بخشی از سیاههی خدمات پورمحمدی به جمهوری اسلامی است. به همین دلیل حسن روحانی در دفاع از وزیر پیشنهادیش میگوید: "هرکجا ایشان بوده است، چهرهی موفقی بوده، در هر مسئولیتی که بوده است."۳ درست میگویید آقای روحانی! اگر شما و پورمحمدیها در دههی شصت موفق عمل نکرده بودید، دارودستهی تازه به قدرت رسیدهی شما چگونه میتوانست در مقابل فوجفوج زن و مرد انقلابی و شورشی که عزم تغییر جهان را داشتند، مقاومت کند؟ شما با کشتارِ گسترده، زندانی و تارومار کردنِ یک نسلِ انقلابی و تحولخواه میخواستید روحیهی انقلابیگری و خواست تغییر در جامعه را سرکوب کنید. شما ذبونانه انقلابیون دربند را کشتید چراکه وحشت داشتید که آنها در پیوند با یارانشان در زندان بزرگتر مقدمات سرنگونی حکومت واپسگرای شما را بر پا کنند. آقای روحانی شما و همپالگیهایتان فکر کردید حقیقت را میتوان به دار کشید یا به جوخهی اعدام سپرد؟! برای گفتن حقایق است که ما به احترام جانباختگان دههی ۶۰، دیگر همین یک دقیقه را هم سکوت نمیکنیم!
نگاهی به رابطهی مبارزه و مقاومت در زندان و بیرون زندان،
دیروز و امروز
سالهاست که خانوادهی جانباختگان، جانبدربردگان، اپوزیسیون انقلابی و نیروهای پیشرو سعی در بازخوانی جنایات جمهوری اسلامی در دههی شصت دارند تا پرده از حقیقت برگیرند. آنها از جسارت و پایداری تا به آخر مبارزینی میگویند که سَر دادند و سِر ندادند. از تحولطلبی، آرمانخواهی و حقیقتجویی نسلی دفاع میکنند که در سرنگونی رژیم پهلوی تکیه بر قدرت مردم را تجربه کرده بودند و هراسی از مرگ به دل نداشتند. امروز نیز شعار "نه فراموش میکنیم! و نه میبخشیم!" کماکان تأکیدی بر مبارزهی به حق آن نسل و افشای جنایات جمهوری اسلامی است. آنهم در شرایطی که جنایتپیشگان یکییکی ردای خونخواهی به تن میکنند و دستان خونآلود را پشت سر پنهان میکنند و یا گردن افراخته ادعای عدالتپروی، عدالتگستری و اعتدالگرایی میکنند و بخشی از فعالین بهاصطلاح "اپوزیسیون" نیز فعالانه خاک به چشم مردم میپاشند. اما هدف از واشکافی حقیقت، صرفا افشای جنایتی مربوط به گذشته نیست، بلکه موضوع چگونگی پیشروی و خلق آینده است.
مبارزه در درون زندان ادامهی مبارزه در بیرون زندان است و بههیچ عنوان نقش و جایگاه خنثی ندارد. مقاومت در درون زندان ماهیت سیاسی و طبقاتی دارد که امتداد و فشردهی مبارزهی طبقاتی در بیرون زندان است. با چنین رویکردی است که میتوان به کشتار انقلابیون دههی شصت و دلایل و تأثیرات آن نه صرفا به عنوان کشتار جمعی از فعالین سیاسی بلکه بهعنوان فشردهی رابطهی بین مبارزهی انقلابی و تحکیم ارتجاع نوظهور اسلامی پی برد.
گریزی به دیروز:
تا چند سال پیش از سرنگونی رژیم پهلوی دنیا با یک روند انقلابی گسترده مواجه بود. انقلابیون حتی کهنگی در انقلاب را هم برنمیتافتند طوریکه "انقلاب در انقلاب" در دههی ۶۰ و ۷۰ میلادی نیروی تازهای به جنبش جهانی داد. انقلاب فرهنگی در چینِ سوسیالیستی، برآمد رادیکال جنبش دانشجویی در اروپا و آمریکا، جنبش رادیکال سیاهان در آمریکا، مبارزهی میلیونی پابرهنگان ویتکنگ در مقابل ارتش تا به دندان مسلح آمریکا، مبارزات ضدجنگ ویتنام، موج نوینِ جنبش زنان در اروپا و آمریکا و صدها جنبش ملی که سویهی انقلابی و رهاییبخش داشت از فلسطین تا کوبا و از الجزایر تا عمان ... قدرتهای واپسگرا را به مبارزه میطلبید. به پاخیزی فرودستان و ستمدیدگان از هر جنس، نژاد، رنگ و قوم و... جمعیتی میلیونی و قدرتی غیرقابل تصور را به صحنهی مبارزه کشانده بود. نبض انقلاب زیر پوست تمام تحولات دنیا میزد و همه خود را بخشی از موج انقلاب میدیدند و هیچکس خود را در مقابل دشمن تنها نمییافت. روند انقلابی رو به آینده حتی در سختترین شرایط امیدبخش بود. هر شکستی هرچند سنگین به معنای شکست قطعی و نهایی نبود بلکه تعیین تکلیف نهایی، جهانی بود. هر جنبشی سنگری برای انقلاب بود و همه در شکست و موفقیت آن سهیم بودند.
جنبش انقلابی در ایران نیز تحت تأثیر جنبش جهانی قرار داشت. یکی از این عرصههای جهانی عرصهی مبارزهی انقلابی در درون زندان و نقش زندانی سیاسی در تحکیم مقاومت در مقابل دشمن بود. از ویتنام تا الجزایر و ... مبارزات زندانیان سیاسی الهامبخش و اثرگذار بود و زنجیرهی مقاومت جهانی رو به آینده را تقویت میکرد. در ایران نیز جوانانی که برای خواندن یک کتاب ممنوعه سر از زندان در میآوردند، در زندان فرصت و امکان مطالعهی عمیقتر مییافتند و بعد از مدتی از دانشگاه انقلاب فارغالتحصیل میشدند و به عنوان اعضا یا هواداران احزاب و سازمانهای انقلابی به صف مبارزه میپیوستند. حتی بخشا رهبری احزاب و سازمانها در درون زندانها تئوریهای انقلابی خود را فرموله میکردند و یا شرح مبارزه و مقاومتشان در شکنجهگاهها، دادگاهها، فرار۴ و... دهان به دهان میگشت و هزاران جانِ شیفته را به خطوط مبارزه میکشاند. نسلی که آرزوی داشتن تفنگ پشت شیشه را داشت،۵ و پشت به پشت از هم الهام میگرفت و حتی دست بسته و تا واپسین دقایق۶ از گفتن حقیقت سر باز نمیزد. به یک کلام هر انقلابیِ در بند، خود را یکی از مبارزین خلق مییافت که تکیه بر مبارزهی میلیونها نفر داشت و مبارزه در مقابل دشمن ملی و در درون زندان را بخشی از مبارزه با دشمن بینالمللی و در بیرون زندان میدانست. مبارزهی جمعی برای اهداف و منافع جمعی نه صرفاً اصلی ایدئولوژیک بلکه اصلی بود که اعتبار و مشروعیت علمی و عملی داشت.
بازگشت به امروز:
موج انقلاب بالاخره به ایران رسید؛ اما در دورهی شکست و افت موج انقلابات در سطح جهان. بازگشت به گذشته و احیای سرمایهداری در کشورهای سابقاً سوسیالیستی (و مشخصاً چین در سال ۱۹۷۶) و تبدیل مبارزهی طبقاتی به جنگ بین ابرقدرتها باعث فروکشِ موج انقلابی در تمام جهان شد. جنبشهای انقلابی بینالمللی یک به یک سنگرهای خود را از دست میدادند. ایدئولوگهای بورژوازی این شکست را "ورشکستگی" انقلاب نامیدند و آگاهانه کارزاری بر علیه انقلاب و انقلابیون در سراسر جهان بهراه انداختند؛ پروژهی حذف و تحریف گذشته کلید خورد؛ انقلابیون را از موقعیت تعرضی خارج کرد؛ و موجی از شکست و تسلیم در برابر شرایط موجود جایگزین شد.
در ایران اما ماحصل بیش از یک قرن مبارزه و شکست، برای سرنگونی حکومت سلطنتی و پایان بخشیدن به سلطه و اختناق وارد فاز انقلابی شده بود و نیروهای طبقاتی مختلفی در صحنه حضور داشتند. بخش جوان و انقلابی تازه از زیر بار خفقان جوانه زده و آخرین پتانسیلهای برآمد انقلابات جهانی را در دست گرفته و هیچ درک و چشمانداز روشنی از عقبگرد موج انقلابی و تخریب پایگاههای طبقاتی جهانی خود نداشت. نیروهای واپسگرا اما به پشتوانهی دولتهای امپریالیستی، با تمام قوا خود را برای یک یورش سهمگین آماده میکردند؛ ردای انقلاب بر تن کرده و با سؤاستفاده از باورهای مذهبی مردم انقلاب را به بیراهه کشانند؛ و ضدِانقلاب حاکم شد. واپسگرایان اسلامی به جای واپسگرایان پیشین نشستند و برای تثبیت جایگاهشان به مبارزات انقلابی، نسل انقلابی و ایدههای تحولخواهانهشان یورش بردند و فوج فوج جوانان انقلابی را به طنابِ دار و خوجههای اعدام سپرده و یا در دالانهای تاریکاندیشیشان ایزوله کردند؛ به این امید که در کوتاهترین زمان، بزرگترین فاصله را بین نیروهای انقلابی و مردم ایجاد کنند. شکست و سرکوب انقلاب در جبهههای مختلف درون کشور، روی مردم هم تأثیر گذاشت و فضای شکست بیرون از زندان هم تشدید شد. اگر چه هنوز ادامهی مبارزه در مناطقی مانند کردستان و یا مقاومت خانوادههای زندانیان سیاسی عمدهترین نیروی حفظ سنگر مقاومت در بیرون زندان بودند.
در زندان اما زبدهترین انقلابیون و مقاومترین عناصر یک نسل هر چند تا پای جان مبارزه میکردند اما بدون پشتوانهی جهانی و داخلیشان قادر نبودند، موجی برانگیزانند. انقلاب خلع سلاح شده بود و ضد انقلاب واقعی به جای انقلاب سخن میگفت و سلاخی میکرد. مجموع این شرایط اجازه میداد که جمهوری اسلامی بدین ترتیب زندان به زندان و سلول به سلول سنگرهای مقاومت را تسخیر کند: سرکوب ایدئولوژیک و اعترافگیری زیر شکنجه مبنی بر شکست انقلاب در سطح جهان و حقانیت اسلام.
حاکمین تازه به قدرت رسیده که از تجربهی پیش از سال ۵۷، و تأثیر زندان بر مبارزه خوب آگاه بودند؛ به شدت راههای تأثیر متقابل را مسدود میکردند. تمام تلاششان این بود که برخلاف گذشته زندانیان نه تنها از جامعه بلکه درون زندان و حتی در تصویر ذهنی خودشان هم ایزوله شوند. زندانیانی که دیروز مظهر پایداری و الهامبخشی بودند باید امروز درسعبرتی برای جامعه میشدند. مردم دیگر نباید زندانیان را بخشی از جنبش خود میدیدند که در دست حاکمیت به گروگان گرفته شدهاند؛ دیگر نباید به زندانها هجوم میآوردند تا درها را بشکنند. زندانیان باید مترودینی محسوب میشدند که هیچ چشمی در انتظارشان نیست و باید تاوان "اشتباهاتشان" را پس دهند و تأدیب شوند. حتی جنازههایشان نیز برای دفن در بین مردم "مشروعیت" نداشت و خانوادههایشان نیز نباید بر مرگشان اشک میریختند.
چنین شرایطی بستر مساعدی بود تا جمهوری اسلامی با سرکوب احزاب و سازمانها، زیر سؤال بردن اهداف سیاسی و آرمانهای انقلابیِ آنها و تحقیر مبارزهی متشکل در احزاب و ایجاد جنگروانی مابین رهبری احزاب و کادرها و فعالین آنها و مهمتر از همه کارزار ایدئولوژیک بر ضد انقلاب تا حد زیادی بتواند، مبارزهی جمعی برای منافع جمعی را تبدیل به مبارزهی فردی برای منافع جمعی کند؛ به عبارتی زندانیان مجبور به دفاع فردی از اهداف و آرمانهای انقلابی خود شدند که البته مبارزهای بود خونین، شجاعانه، جسورانه، آرمانگرایانه و تا پای جان و مایهی غرورِ یک نسل انقلابی.
هدف زندانبان اما فراتر از آن، این بود که با تخریب افقهای انقلابی و طبقاتی و با مشروعیت دادن به مبارزهی فردی برای منافع فردی این میزان، همبستگی و باور انقلابی را نیز در هم شکند. عریانترین شکل آن پروژههای توابسازی و مشروعیت دادن به توابیگری و اعلام انزجار از گذشته تا سرحد اعلام حقانیت اسلام بود. مشروعیت دادن به تفکری که نجات فرد (منافع فردی) بر سرنوشت جمعی ارجحیت مییابد.۷
یکی از تمایزات زندانهای جمهوری اسلامی در جهان معاصر این است که علاوه بر شکنجههای جسمیِ قرون وسطایی، روان و دیدگاههای فکری زندانی به شکل ایدئولوژیک مورد هجوم قرار میگرفت. هدف این پروژه نه تنها تخریب و حذف یک نسل انقلابی بود بلکه حاکمیت از این طریق حساسترین اعصاب، جامعه را هدف قرار داده بود تا کل جامعه را فلج کند.
این نوع شکنجه و تخریب در مورد زنان به مراتب ابعاد گستردهتر و پیچیدهتری به خود میگرفت. حکومتی که یکی از مهمترین ستونهای بقای آن وضعیت فرودست زنان است، باید در برخورد به زنانی که جرأت کرده بودند پا را از درون مناسبات کهن بیرون بگذارند، نشان میداد که چگونه این عقابان بلند پرواز را بال و پر میشکند، تا به موقعیتی پایینتر از قبل راضی شوند. مثلاً تجاوز به عنوان یک شکنجهی جنسی، جسمی و روانیِ مخرب در تمام ساختارهای طبقاتی مردسالار مرسوم بوده و هست؛ اما در زندانهای جمهوری اسلامی علاوه بر آن، جنبهی مذهبی و تسلیم ارادهی زن در مقابل فرمان خدا را نیز داشت. در اسلام موجودیت زن، واژنی است که باید تسلیم امر خدا و نمایندگان خدا بر روی زمین یعنی مردان باشد. شکستن، تخریب و تخطئهی زنانی که تا دیروز اسلحه به دست داشتند و برای آزادیشان از جان مایه میگذاشتند، کار سادهای نبود؛ به همین دلیل هم باید این زنان را از طرفِ تمام زنان دیگر رام و مطیع و مجازات میکرد تا به امر خدا و نمایندگان او گردن نهند؛ از پوشاندن چادر بر سر زنان کمونیست و لائیک تا اجبار به نماز خواندن، تجاوز، آزارها و شکنجههای جنسی و... اما باید پیام این تأدیب ایدئولوژیک به جامعه نیز میرسید و زن زندانی سیاسی باید به عنوان همسر، مادر، ناموس و ملکِ مردان ... کنترل و تحقیر میشد. پوشیدن اجباری چادر حتی در دیدار با محارم، دادن ملاقاتهای حضوری برای تحقیر زندانی و تأکید بر وظایف شرعی او بهعنوان زن در مقابل نیاز جنسی شوهر، شکنجهی روانی از طریق تخریب او به عنوان مادرِ بد، بیفکر و بیعاطفه و ... تجاوز به دختران باکره پیش از اعدام و رساندن این پیامِ بیشرمانه به همراه مهریه و شیرینی به خانوادهها نه تنها باعث تخریب روانی و ایدئولوژیک زنان بود بلکه باعث تخریب موقعیت روحی و روانی خانوادههای زندانیان سیاسی در برخورد با پدیدهی "زنِ زندانی سیاسی" میشد و در جامعهای که هنوز در تفکر سنتی آن زن جایگاه انسانی مستقل ندارد و ناموس خانواده محسوب میشود این تأثیر حتی بسیار فراتر از خانوادهها و اقوام میرفت و احساسات مذهبی و سنتی بخشی از جامعه را نیز برمیانگیخت.
در چنین شرایطی اما بخش بزرگی از نسل باقیمانده از شکست انقلاب در سطح ایران و جهان روزنهای برای احیای مبارزه نمییافت، چون سرکوب مستقیم و این شرایط گیجکننده و شوکآور توان و فرصتی برای جمعبندی نگذاشته بود. آنها نه قادر بودند از تجربهی شکست در ایران جمعبندی روشنی داشته باشند و نه مهمتر از آن دلایل شکست در سطح جهان. حتی شاید متوجهی اهمیت و ضرورت جمعبندی از شکست جهانی نیز نبودند. متأسفانه برخلاف شرایط پیش از ۵۷ که زندانها محلی برای تعمیق اندیشههای انقلابی و جمعبندی برای خیز بعدی بود، اینبار زندان افقی را در پیش نمیگذاشت و حداکثر تلاش زندانیان این بود که به شکل فردی و با تمام توان بر اصول گذشته وفادار بمانند و از آن دفاع کنند.
امروز علاوه بر اینکه خشم باقی مانده از کشتار یک نسل انقلابی نیروی محرکهی پایانناپذیری برای حقیقتیابی است، اما برای برانگیختن دوبارهی یک موج انقلابی باید جمعبندی علمی و عمیقی از علل شکست انقلاب در ایران و جهان داشته باشیم. اگرچه نسل به جا مانده، مسؤلیت افشای رذالت یک رژیم واپسگرا و جنایتپیشه و شرح استقامت، رشادت و جسارت و دلایل جان باختن هزاران جانباخته را به عهده گرفته اما باید و میتوان از این طریق نیروی ضربت جدیدی به میدان بیاوریم. به عبارتی رخوت ناشی از این سرکوب و کشتار را فقط با به راه انداختن یک موج انقلابی دیگر میتوان زدود که خشم و عزم ما برای دادخواهی میتواند نیروی محرکهی چنین موجی باشد.
ربع قرن از کشتار زندانیان سیاسی، در پشت درهای بستهی زندانهای جمهوری اسلامی میگذرد، اما نه کشتار و شکنجه و اعدام در درون و بیرون زندان پایان یافته؛ و نه مقاومت و مبارزه و خواست تغییر و ساخت جهانی که در آن هیچکس زندانی و اعدام نمیشود!