خشونت مدرن علیه زنان؛ پدیدهای متاخر و متعلق به عصر سرمایهداری
سخنرانی مریم جزایری در اتاق پالتاکی شورای احزاب ، سازمانها و نهادهای چپ وکمونیست
25 نوامبر 2012
توضیح مریم جزایری: در این سخنرانی قصد من ارائه ی آمار و ارقام تکان دهنده در مورد خشونت علیه زنان نبود. سخنرانان پیش از من به خوبی این دهشت اجتماعی را ترسیم کردند. قصد من نشان دادن دو واقعیت بود:
یکم، خشونت علیه زن فرهنگی رایج و جهانی است. اما «فرهنگ» ریشه ی این خشونت نیست. این خشونت به تحمیل یک رابطه ی اجتماعی معین (رابطه ی قدرت میان مرد و زن) و یک رابطه ی تولیدی معین خدمت می کند. در نهایت مسئله عبارت است از کنترل بدن زن و قدرت تولید مثل وی.
به یک کلام: خشونت علیه زنان یک رفتار یا فرهنگ فردی نیست. یک رفتار و فرهنگ اجتماعی است که توسط مردان به اجرا در می آید و بازتاب شالوده های مادی جامعه (روابط تولیدی) است که شکاف جنسیتی یکی از لایه هایش می باشد. سرمایه داری بدون تکیه بر این شکاف نمی توانست و نمی تواند به طور سودآور انباشت کند و نمی توانست و نمی تواند مرتبا بر طبقه ی کارگر فائق آید.
دوم، آن نوع خشونتی که امروز در جهان علیه زنان رایج است خشونتی از نوع خشونت علیه زنان در جوامع برده داری و فئودالی نیست. این خشونت، تاریخی دارد که با ظهور سرمایه داری آغاز می شود و در مرکز آن «منضبط کردن بدن زن» برای کنترل تولید مثل نیروی کار آینده قرار دارد.
قصدم این بود که در انتها به کمبود مارکسیسم در تئوریزه کردن جایگاه پدرسالاری/ستم جنسیتی در بازتولید نظام سرمایه داری و تمایزات طبقاتی این دوران بپردازم که زمان جلسه مجال نداد. در هر حال نتیجه گیری ام در بخش پایانی آن است که این نقصان به طور گریز ناپذیر تاثیرات منفی در کیفیت رهایی بخشِ جنبش کمونیستی و انقلاب های کمونیستی قرن بیستم برجای گذاشت. جنبش کمونیستی حتا در صفوف خود آلوده به ایدئولوژی، فرهنگ و روابط قدرت پدرسالاری بوده است. در جنبش کمونیستی بین المللی هیچ گاه این نوع اپورتونیسم به طور جدی به چالش گرفته نشد. امروز، یکی از وظایف مهمِ جنبش کمونیستی بین المللی تکامل مارکسیسم در زمینه ی ستم جنسیتی است. پرداختن به این معضل در چند سال گذشته از الویت های حزب کمونیست ایران (م.ل.م) بوده است.(1)جنبش کمونیستی در ایران و سراسر جهان باید تئوری و پراتیک خود را در این زمینه اصلاح کند. در غیر این صورت نمی تواند نیروئی پیش رو باشد و بدون شک نمی تواند بر یکی از مهمترین پایه های اجتماعی خود تکیه کند و نیروی آگاه و سازمان یافته ی این نیروی اجتماعی را به مثابه عاملی تاثیر گذار بر چیدمان سیاسی و ایدئولوژیک جامعه و سازمان دادن جنبشی برای انقلاب به میدان آورد. احزاب و سازمان های کمونیستی بدون اصلاح و تغییر خود در این زمینه صاحب کیفیتی نخواهند شد که بتوانند به عنوان پیشاهنگان آینده ی رهایی بخش بشریت عمل کنند. در عوض تبدیل به پس مانده ی جنبش گذشته خواهند شد.
لازم به تذکر است که متن سخنرانی نیز به طور خلاصه ارائه شده است. مریم جزایری، 8 مارس 2013
متن سخنرانی
در نشریه آتش شماره 12(2) در مقاله ای با عنوان بسیار مناسب و هشدار دهنده ی «ارتجاع در ارتجاع» می خوانیم که چندی پیش در شهر سنندج سلفی ها با حمایت نیروی انتظامی جلوی اجرای کنسرتی زنانه را گرفتند. در نشریه دانشجویی «صبح» در مورد کارزار ضد فمینیستی « بنیاد رهبر کبیر در دانشگاه» و بازتاب آن در رشته های مطالعات زنان می خوانیم که یکی از سوالات کنکور برای رشته های مطالعات زنان این است: هنگام سنگسار چاله ای به چه عمق باید ساخت؟ (3) خشونت علیه زنان چنان مرتبه ای در حفظ سلطه ی رژیم جمهوری اسلامی بر کلیت جامعه دارد که تشدید دائم خشونت دولتی و غیر دولتی علیه زنان از محورهای سیاست امنیتی رژیم جمهوری اسلامی است. در زن ستیزی جمهوری اسلامی تنها نیست. جایگاه پدرسالاری در حفظ نظام ها و دولت های ارتجاعی، جهانی است. نخست وزیر ترکیه در تابستان گذشته اعلام کرد سقط جنین مترادف با قتل است. سزارین را غیرقانونی خواهد کرد تا فرزندان ترکیه طبیعی به دنیا بیایند و وزیر بهداشتش گفت حاملگی هر زن باید در تابلوی اعلانات محل اعلام شود و دکترها موظفند حاملگی هر زن را به شوهر یا پدرش اطلاع دهند. در آن سوی جهان، جنبش تجاوز به زنان بیداد می کند. اخیرا در یکی از دانشگاه های ایالتی در آمریکا (در ایالت اوهایو) اعلامیه بر سر در توالت های خوابگاه پسران نصب شده است با این عنوان: «بعد از تجاوز چگونه از مهلکه در بروید». این نوشته به پسران دانشگاه آموزش می دهد که چگونه از موقعیت های مختلف برای تجاوز به دختران دانشجو استفاده کنند، از این کار نترسند و بدانند که هرچه بیشتر این کار را بکنند در آن خبره تر می شوند و چگونه می توانند از مجازات فرار کنند.
بله در جهانی زندگی می کنیم که بیشترین ترانه ها در وصف عشق میان زن و مرد سروده می شود اما رابطه میان زن و مرد با چنین خشونت یک طرفه ای رقم خورده است. خشونت مردان علیه زنان، بیش از سرطان و جنگ از زنان تلفات می گیرد. ارتباط این خشونت با کلیت نظام اجتماعی حاکم این است: زنان دو سوم کار جهان را انجام می دهند، صاحب ده درصد درآمد و یک درصد از ابزار تولید هستند.
تاریخ خشونت مدرن علیه زن به دوره تولد سرمایه داری و تثبیت آن در اروپا و سپس در مستعمرات و نومستعمرات باز می گردد. همان طور که مارکس در جلد اول کتاب «سرمایه» می گوید: سرمایه در حالی که خون از سر و پایش می چکید به دنیا آمد. منظور مارکس در این جا غارت مردم مستعمرات و برده داری در آمریکای قرن نوزدهم بود. اما خشونت سازمان یافته علیه زنان از قرون 15 تا 18 بخش مهمی از تولد و تثبیت خون آلود سرمایه داری بود که در نوشته ی مارکس غایب است و این حذف یکی از شگفتی های مارکسیسم است.
چرا نظام سرمایه داری خشونت علیه زنان را تولید و بازتولید می کند و چرا به این رفتار شنیع اجتماعی نیاز دارد؟ در مرکز این ماجرا کنترل زن به مثابه تولید کننده ی نیروی کار قرار دارد.
فرآیند تولد سرمایه داری از بطن نظام فئودالی و فرآیند شکل گیری طبقه کارگر، در عین حال فرآیند شکل گیری یک رابطه ی جنسیتی جدید، یک رابطه قدرت جدید میان زن و مرد در نهاد خانواده ی پدرسالار نیز بود. موتور محرکه ی این رابطه ی جنسیتی جدید، تامین نیروی کار برای سرمایه داری بود. بدین ترتیب سرمایه داری ستم بر زن را سیستماتیک تر و سازمان یافته تر از نظام های طبقاتی پیشین کرد.
وضعیت زنان در دوره ی تولد و تثبیت سرمایه داری را با پیش از آن مقایسه کنیم. قرن 15 دوران گذار اروپا از فئودالیسم به سرمایه داری است. در فاصلهی قرن 13 و 14 در انگلستان 85 اتحادیه ی اصناف موجود بود که زنان در 72 تای آن عضویت داشتند. در قرن 14 زنان وارد عرصه ی آموزش و پزشکی هم شدند. در قرن 13 وقتی عمل سزارین ابداع شد، فقط زنانِ قابله آن را انجام می دادند. در قرن 15 هنگامی که اروپا درگیر شورش محرومان و بیماری طاعون شد، جنبش ترسناکی به نام جنبش تجاوز به زنان فقیر به راه افتاد که حکام و تجار پشت آن بودند. هم زمان با جنبش تجاوز به زنان فقیر، پیشه وران شهری زنان را از عضویت در این صنف محروم کردند. این آغاز رده بندی کردن زنان تحت عناوین «مادر، همسر، دختر، بیوه» بود؛ اقدامی که موقعیت واقعی آنان به مثابه کارگر و دهقان را پنهان می کرد و به مردان حق سلطه بر بدن و کار زن را می داد.
در سراسر دو قرن 16 و 17 با کارزاهای متعدد از سوی طبقات حاکمه برای تادیب زنان و کنترل تولیدِ مثل آنان در چارچوب خانواده پدرسالار و مردسالار مواجه هستیم.
در قرن 16 و 17 رشد سرمایه داری فشار بزرگی برای افزایش نیروی کار بهوجود آورده بود. اینجاست که به قول سیلویا فدریچی، نگارنده کتاب «ساحره و آدمخوار» : «رَحِم» نقش تعیین کننده ای برای توسعه ی سرمایه داری پیدا می کند. (4)
در اواخر قرن 17، در همه ی کشورهای اروپا تمایل دیوانه واری برای افزایش جمعیت غلبه داشت. قوانینی وضع شد که سیاست تولید مثل سرمایه داری را شکل می داد. لوتر رهبر پروتستان ها اعلام کرد، زن «برای افزایش نژاد انسان لازم است ... آنان هر ضعفی هم داشته باشند دارای امتیازی هستند که ضعف هایشان را ابطال می کند: آنان رحم دارند که می تواند تولید مثل کند.» در این دوران، فرهنگی غالب شد که هر شکل از کنترل تولید مثل و هر گونه تمایلات جنسی غیر مولد را کار شیطان می دانست و زنان را متهم به قربانی کردن بچه ها در بارگاه شیطان می کرد. از اواسط قرن 16 به بعد، در همان زمان که کشتی های پرتقالی با اولین محموله ی انسانی شان از آفریقا باز می گشتند، تمام حکومت های اروپایی اَشَدِ مجازات را علیه جلوگیری از بارداری، سقط جنین و طفل کشی، به کار می بردند. (5)
شکل های جدید پاییدن زنان حامله ابداع شد. در سال 1556 در فرانسه قانونی وضع شد که هر زن حامله را موظف به نام نویسی می کرد و اگر بچه قبل از غسل تعمید می مرد مجازات مادر مرگ بود. شبکه ی جاسوسی مخصوص یافتن مادران مجرد و محروم کردنشان از هر نوع حمایت اجتماعی درست شد. حتا پناه دادن به چنین مادرانی جرم محسوب میشد. (6)
در فرانسه و آلمان، دولت قابله ها را مجبور می کرد که جاسوس دولت شوند. آنان باید کلیهی تولدها را گزارش داده و پدران کودکانی را که خارج از پیمان رسمی ازدواج به دنیا می آمدند (به اصطلاح حرام زاده ها را) لو بدهند. کم کم قابله های زن جای خود را به دکترهای مرد دادند. و این اصل پزشکی تسلط یافت که در شرایط اضطراری، حیات طفل بر حیات مادر مرجح شمرده شود. حتا تا اواخر قرن 18 در اروپا زنان به اتهام طفل کُشی اعدام می شدند. در قرون وسطا زنان از اشکال گوناگونِ جلوگیری استفاده می کردند و کنترل زیادی بر پروسه ی تولید مثل خویش داشتند. اما با ظهور سرمایه داری رَحِم آن ها تبدیل به قلمرو عمومی شد که توسط مرد و دولت کنترل می شد.
در اواخر قرن 19 سرمایه داری از طریق وضع قوانین جدید و کارزارهای سرکوب، نهاد خانواده را ابتدا در میان طبقات دارا و سپس در میان طبقه ی کارگر تحکیم کرد. و برای اولین بار یک طبقه بندی اجتماعی جدید به نام زن خانه دار بوجود آورد. می دانیم که با تسلط یافتن سرمایه داری صنعتی در اروپا، بخش بزرگی از پرولتاریای صنعتی را زنان و کودکان تشکیل می دادند. شدت استثمار موجب مرگ و میر زودرس و گسترده در میان زنان کارگر بود. بسیاری از آنان نه می توانستند و نه انگیزه ای داشتند که فرزند بزایند و بر اردوی کار و زحمت بیفزایند. جالب اینجاست که بورژوازی تشکیل خانواده را برای کسانی که مالکیت نداشتند ممنوع کرده بود. در سال 1868 شمال آلمان قانونی تصویب کرد و این ممنوعیت را ملغی کرد و حق ازدواج و تشکیل خانواده را به مردم غیر مالک هم داد. اما این کافی نبود. سکسوآلیته هم باید به مجاری خانواده می افتاد. به کارفرمایان قدرت پلیسی داده شد که اخلاق کارگران خود را کنترل کنند و هر گونه هم خوابگی خارج از ازدواج و فرزندان حرامزاده را گزارش دهند. بعد از جنگِ فرانسه و پروس در سال 1870 سقط جنین نیز غیر قانونی و مشمول اشد مجازات شد. بر مبنای سازماندهی «خانواده»، سرمایه داری دستمزد کارگران را نیز بر مبنای تولید و بازتولید خانواده تعیین کرد. اما زن خانوادهی کارگری نه حقی بر این دستمزد خانگی داشت و نه بر فرزندان خود.
جنبش کارگری اروپا در تحکیم این روابط نقش داشت. در سال 1863 هیئت نمایندگی آلمان درکنگرهی «اتحادیهی بین المللی کارگران» و در کنگرهی اول انترناسیونال در سال 1866 با کار زنان در بیرون از خانه مخالفت کرد و مانند کشیش لوتر اعلام کرد وظیفه زنان و مادران کارگران کار در خانه و فراهم کردن وسیله آسایش آنان است.
در قرن 19 ( سال های 1800) سرمایه داری نقش جدیدی را برای برده های زن که از آفریقا می آورد تعریف کرد: تولید نیروی کار برده برای پلانتاژهای جنوب آمریکا که مواد خام صنایع پارچه بافی انگلستانِ سرمایه داری را تامین می کردند.
تعیین مقررات دینی و اخلاقی برای زنان مستعمرات
اگر کسی فکر می کند قوانین زن ستیز اسلامی در کشورهای خاورمیانه فقط توسط متشرعین و طبقات مرتجع بومی یا در هند، قوانین زن ستیز هندو توسط مرتجعین بِرَهمان و طبقات ارتجاعی محلی به نظم درآمده است باید پژوهش تاریخی تکان دهنده ی حیمانی بنرژی (7) استاد دانشگاه تورنتو را بخواند.
بریتانیائی ها از سال 1760 حکومت های هند را تعیین کرده و در اتحاد با طبقات فئودال و سلاطین محلی روابط اجتماعی آن را سازمان می دادند و قانون می نوشتند و فرهنگ و ایدئولوژی می ساختند. بخشی از اعمال حاکمیت استعمار بریتانیا قانون گذاری و تعریف هویت برای اهالی بومیای بود که بخش برجسته ای از آن عبارت بود از بازسازی و بازتعریف روابط جنسیتی و پدرسالاری در میان اهالی بومی تحت سلطه استعمار. در سال 1891 وایسروی viceroy یا نائب السلطنه ی پادشاه بریتانیا در هند (لرد لنس دان) متممی را به قانون جزائی 376 هند اضافه کرد که در آن سن ازدواج دختران هندی از ده سال به 12 سال افزایش یافت. قانون فوق فقط به تعیین سن ازدواج اکتفا نکرد بلکه روابط جنسی قانونی را محدود به رابطه میان دو جنس مذکر و مونث و از طریق دخول ارگان مرد در زن تعریف کرد. مامور ملکه در هند اعلام کرد که این قانون شامل روابط داخل و بیرون از ازدواج رسمی است یعنی فاحشه خانه ها را هم در بر می گیرد. قانون به پدر دختر حق می دهد که بدن دخترش را به یک یوزر (استفاده کننده ی) مذکر اعم از شوهر، مشتری یا ارباب منتقل کند. ارباب و مشتری نیز حق دارند او را حامله کنند. دخول قانونی یا حامله کردن در این قانون فقط یک شرط دارد و آنهم سن است که به شرط تحقق آن دولت و قانون به قیم دختر یا صاحب دختر اجازه می دهند که وارد معامله با یوزر مذکر دیگری شود. بدین ترتیب دولت بریتانیا در هند دختر بچه ها را «زن» تعریف کرد و بار اتهام تجاوز به کودکان را از روی دوش دولت فخیمهی بریتانیا و بردگان مذکرش در هند برداشت.
بنرژی نشان می دهد که مقامات استعمار بریتانیا در هند برای مستدلل کردن قوانین خود مانند یک بِرَهمان متخصص از اصول دین هندو سود می جستند و برای اینکه وجدان روشنفکران اروپا نیز درد نیاید مقداری «عقل و خرد» و از مشاوره ی پزشکان نیز استفاده می کردند تا بگویند دختر هندی در سن 12 سالگی به سن بلوغ جنسی می رسد و مانند میوه های مناطق حاره زود پخته می شوند و در همان سنین کودکی آمادگی دخول مرد را دارند.
وقتی ارتش های استعماری بریتانیا و فرانسه در آفریقا مستقر شدند، فسران بریتانیایی و فرانسوی به مردان زمین و ابزار و آلات و آموزش می دادند و همزمان زراعت های زنان را از بین برده و آنان را مجبور می کردند که در کشت پلانتاژها دستیار مردان بشوند. به این ترتیب در مستعمرات روابط قدرت جدیدی را میان زن و مرد بهوجود آوردند.
میبینیم که نظام سرمایه داری جهانی در موطن اروپائی خود یا در مستعمرات و مناطق تحت سلطه اش به طور سیستماتیک بدن زن را تبدیل به ابزار بازتولید کارگر و گسترش نیروی کار کرد و با آن به عنوان ماشین جوجه کشی طبیعی که با ضربآهنگ خارج از کنترل زن کار می کند، رفتار کرد. سرمایه داری روابط پدرسالاری نوینی را تحمیل کرد که بسیار سازمان یافته تر از پدرسالاری اعصار پیشین بوده است.
نقش دین و ایدئولوگ های بورژوازی
برای مشروعیت بخشیدن به این روابط، دین همواره نقش مهمی بازی کرده و می کند. در جریان انقلاب های ضد فئودالی در اروپا ضربات سختی به کلیسا و روابط پدرسالاری که از ستون های نظام فئودالی بودند وارد آمد. اما بورژوازی، بعد از رسیدن به قدرت، برای تثبیت و تکامل نظام اقتصادی و سیاسی و ایدئولوژیک خود٬ کلیسا و نهاد خانواده ی پدرسالار را احیاء کرد و به خدمت گرفت؛ به ویژه پدرسالاری را در کارکرد نظام اقتصادی و سیاسی و ایدئولوژیک خود ادغام کرد. همان طور که در بالا دیدیم، این کار پروسه ای مسالمت آمیز و پروسه ای بدون فکر سازی و ایدئولوژی سازی نبود. همان مردان متفکری که به قول انگلس زمینه های انقلاب های بورژوائی را فراهم کردند در احیای نظام دینی و نظام ستم جنسیتی نیز دستی بر آتش داشتند. (8) ژان ژاک روسو در امیل امکان استقلال اقتصادی و فکری و روانی زن از مرد را رد کرده و می نویسد آزادی زن از این بند عقب گردی برای عقل و پیشرفت خواهد بود. انقلاب فرانسه بعد از پیروزی، اولمپ دوگوژ را با گیوتین اعدام کرد. او زنی بود که در مقابل بیانیهی حقوق مردان و شهروندان، بیانیهی حقوق زنان و شهروندان را صادر کرده و رژیم جدید را به دلیل محروم کردن زنان از ورود به دولت به باد انتقاد گرفت.
رشد ضد انقلاب در بطن انقلاب های بورژوایی دقیقا در رابطه با تحکیم روابط اجتماعی پدرسالاری نمایان شد. کشف این جنبهی مهم از تاریخ سرمایه داری مدیون کار پژوهشگرانه ی فمینیست های مارکسیست چون سیلویا فدریچی بوده است. (9) راه کارها و روش های خشونت آمیزی را که نظام های استثماری مردمحور در تلاش برای اداره ی بدن جنس مونث و کنترل آن به کار برده اند را کشف و افشا کرده اند و نشان داده اند که بدن زن عرصه ی برجسته ی به کار بستن فنون قدرت و روابط قدرت بوده است. ضد انقلاب بورژوائی در واقع حول خشونت مرد علیه زن ساخته شد، و این نه صرفا «تفرقهانداز و حکومت کن» که سازمان دادن یک روابط تولید اجتماعی استثمارگرانه و ستم گرانه ی بسیار ضروری برای سرمایه داری بود.
مارکس
مارکس برای تبیین قوانین اجتماعی، بررسی خود را از شالوده های مادی جامعه بشری آغاز می کند. شالوده های مادی یعنی تولید نیازهای مربوط به بقای انسان و نیازهای رشد یابنده ی آن و هم چنین تولید نسل های آینده. انسان ها فقط در رابطه با هم، یعنی در رابطهی اجتماعی با یکدیگر می توانند حیات خود را تولید و بازتولید کنند؛ پیش شرط زنده ماندشان آن است که با هم وارد روابط تولیدی شوند. از این رو است که نام این روابط، روابط تولید اجتماعی است. تاریخ بشر تاریخ تغییر شکل این روابط و فرهنگ مربوط به آن است. در مقطعی از تاریخ این روابط اجتماعی تولیدی تبدیل به روابط طبقاتی شد. یعنی در مقطعی از تاریخ، نوع و شکل روابط تولیدی استثمارگرانه ظاهر شد که موجب پیدایش سلسله مراتب و تمایزات طبقاتی میان انسان ها شد.
حال سوال این جا است که در این میان روابط پدرسالاری چه نقشی دارد؟ روابط پدرسالاری روابطی است که برای تولید مثل نسل های آینده برقرار می شود و بر پایه ی کنترل ظرفیت و کار زایش زن استوار است که با خود کنترل بر روی کلیت کار وی را نیز به همراه می آورد. روابط پدرسالاری از همان لحظه ای که میان انسان ها تمایز بهوجود آمد شکل گرفت و همزاد تمایزات طبقاتی بوده است. امروز نیز جزءِ شاخص های کلیدی روابط تولید بورژوایی است.
فمینیست های مارکسیست توجه زیادی به نظریه های خاص مارکس و انگلس در باره ی این جنبه از روابط اجتماعی کرده اند. مارکس و انگلس در اثری مانند «ایدئولوژی آلمانی» بهوضوح می گویند که بازتولید جامعه ی بشری جوانب مختلف دارد که بازتولید نیازهای مادی و بازتولید نسل از مهمترین آن هاست. و این بازتولید ها همواره در چارچوبه ی روابط اقتصادی- اجتماعی معینی و فرهنگ شکل گرفته توسط آن روابط انجام می شود. مارکس این حقیقت را روشن می کند که در مالکیت خصوصی [برده داری، فئودالی و سرمایه داری] بردگی اعضای خانواده حداقل به شکل تلویحی وجود دارد «زیرا رئیس خانواده از آن ها بهره کشی می کند.» (9) مارکس و انگلس در «ایدئولوژی آلمانی» در تعریف روابط داخلی در خانواده از واژه ی «بردگی نهفته» استفاده کرده و می گویند، «اولین شکل مالکیت، هر چند به صورت خام، در بردگی خانواده نهفته است.» (10)
مارکس و انگلس بهطور مفصل به جایگاه تقسیم کار جنسیتی (نقش زن بهعنوان تولید کننده ی نیروی کار آینده) در انباشت سرمایه داری نپرداختند. اما پایه ی تئوریک پردازش این مسئله را گذاشتند. اینکه مارکسیست های پس از آن ها تئوری های کمونیستی را بسط و توسعه ندادند و حتا پایه های تئوریک اولیه ی مارکس و انگلس را هم کمابیش دفن کردند و در مقاطعی نظریه های منحط کیش مادری را نیز رواج دادند انتقادی است که باید به جنبش کمونیستی کرد نه به آنان. با این وصف باید گفت که در افکار رهبران نظریه پرداز جنبش کمونیستی از مارکس تا مائو و در پراتیک انقلاب های کمونیستی قرن بیستم (انقلاب شوروی و چین) عناصری از افکار و سیاست های پدرسالاری موجود بود. هرچند این اشکالات جنبه ی فرعی و درجه دوم داشتند معذالک باید نقد و جمعبندی شوند. به این موضوع در فرصتی دیگر باید پرداخت.
جنبش کمونیستی باید عقب ماندگی اش را جبران کند
ستم بر زن موضوعی محوری و مرکزی برای رهایی بشریت است. اما بحثی جدی (تاکید می کنم «جدی» و نه از سر باز کردن و ادای دین به موضوعی که امروز همه را مجبور به موضع گیری می کند) در مورد اینکه چرا زنان تحت شکل خاصی از ستم هستند، چرا مورد تجاوز و خشونت قرار می گیرند از صفحهی رادار اکثریت چپ جهان و حتا جنبش کمونیستی بین المللی بیرون مانده و هر زمان که خواسته اند تحلیلی بدهند در سطح «فرهنگ» و «عقب ماندگی» جوامع تحلیل داده اند. به ندرت می توان به بحثی جدی برخورد کرد در مورد اینکه چرا زن تحت شکل های خاص ستم است و چرا خشونت علیه زن تا این حد در کارکرد نظام سرمایه داری حاکم بر جهان برجسته است؟ چرا مردان طبقه کارگر نیز درگیر در روابط و فرهنگ پدرسالاری و زن ستیزی هستند؟ کارکرد نهاد ستم بر زن چه تاثیراتی بر شکاف ها و تمایزات درون طبقه ی کارگر دارد؟ چرا بدون به میدان آمدن «زن» برای پاره کردن زنجیرهای پدرسالاری و مردسالاری، نمی توان شکاف های درون محکومین نظام سرمایه داری را بست و تبدیل به اتحاد طبقاتی کرد و به بارگاه سرمایه یورش برد؟
جبههی نبرد علیه ستم بر زن به ندرت جایی در استراتژی انقلابی احزابی که خود را چپ و کمونیست می خوانند دارد. زیرا اعتقاد اکثریت «چپ» و حتا کسانی که خود را کمونیست می دانند آن است که این «مسئله» با حل معضل طبقه کارگر حل می شود.
وظایف پیشروان و کمونیست ها در قبال جنبش زنان
ما باید کمونیسم و انقلاب را بار دیگر در مرکز موضوع رهایی بشریت که رهایی زنان بخشی از آن است قرار دهیم. این واقعیت پنهانی نیست که نیروهای بورژوازی بهطور منظم تلاش کرده اند هر دوی اینها را دفن کنند و متاسفانه 90 درصد آن هایی که در دوران جوانی ما کمونیست بودند به این وضعیت تن داده اند. بورژوازی سعی کرده است دو انقلاب سوسیالیستی شوروی و چین و دستآوردهای عظیم آن ها را دفن کند و اغلب کمونیست ها سکوت کرده اند. در حالیکه این دو انقلاب برای اولین بار در تاریخ جامعهی بشری چشم انداز دنیای دیگری را ترسیم کردند. البته مانند هر گام اولیه ای دارای کمبودهای بزرگ بودند.اما کمبودها و اشتباهات این انقلاب ها در همان سطح اولیه نیز درجه دوم بودند. این مارکسیسم بود که تاریخ ظهور ستم بر زن و همزادی آن با ظهور تمایزات طبقاتی در جامعه ی بشری را تدوین و ثابت کرد که راه رهایی زنان مانند رهایی کل بشریت در انقلاب کمونیستی است. انقلاب شوروی به رهبری لنین و انقلاب سوسیالیستی چین به رهبری مائو به دستآوردهایی در زمینه رهایی از هر گونه ستم و استثمار٬ از استثمار کار مزدی تا ستم بر ملل و ستم بر زن و رهایی دهقانان از استثمار و ستم فئودالی رسیدند که جامعه بورژوایی حتا در طول 5 قرن به آن دست نیافته بود.
به عنوان مثال رهایی زنان در چین سوسیالیستی (1949-1979) را با امروز جهان و بهخصوص جامعهی ایران مقایسه کنیم. پس از پیروزی انقلاب در چین به سال 1949 ستم های قرون وسطایی علیه زنان مانند بستن پای دختران خردسال برای اینکه در جوانی سکسی راه بروند و خرید و فروش زنان و بسیاری از نابرابری های دیگر فورا از میان رفت. زنان روستائی به اندازه مردان صاحب زمین شدند و همین امر ضربه ی مهلکی بر خانواده ی پدرسالار وارد آورد. مزد برابر میان زن و مرد کارگر قانون شد. زنان کارگر در دوره ی عادت ماهانه بی هیچ شرمی یک دگمه قرمز بر کت می زدند تا همکاران دیگرشان بدانند که در این هفته باید به آنان کارهای سبک تر بدهند. در کمون های روستایی، زنان به اندازهی مردان در رهبری شرکت می کردند. آشپزخانه های عمومی در محلات بهراه افتاد که کار خانگی بهطور جمعی انجام شود. (11)
آیا این ها مهم است؟ آیا مهم است كه زنان می توانستند شبانه روز در خیابان باشند و ترسی از تجاوز نداشته باشند؟
بنا بر این باید با استواری از دستآوردهای جوامع سوسیالیستی مشخصا در زمینهی زنان دفاع کنیم و واقعیت های این تاریخ رهائی بخش را در جنبش زنان فراگیر کنیم. آن انقلاب های سوسیالیستی برای همیشه چهره جهان را تغییر دادند. آن ها بدیلی واقعی و معتبر را در مقابل نظام سرمایه داری و به طور کلی نظام طبقاتی گذاشتند و با وجود عمر کوتاهشان ثابت کردند که نظام سرمایه داری «بهترین نظام ممکن» نیست.
دنیا و تاریخ را آنطور که بوده باید شناخت. در غیر این صورت، هیچ انقلابی در کار نخواهد بود. باید از تجربهی انقلابات سوسیالیستی و جوامع سوسیالیستی پیشین با جسارت و صراحت دفاع کنیم و در عین حال خطاهای آن ها را نقد کنیم. هدف از شناسایی و نقد خطاها تکامل تئوری های کمونیستی و صحیح تر کردن آن هاست تا در سرنگون کردن سرمایه داری و ساختمان جهان کمونیستی قطب نمای روشنی در دست داشته باشیم.•
پی نوشت ها:
1- رجوع کنید به سایت حزب کمونیست ایران (م.ل.م)، بخش زنان و کتاب خانه.
منابع مورد استفاده برای این سخنرانی: معرفی کتاب ساحره و آدمخوار، کمونیسم و مساله زنان، جهت گیری های نوین، مساله زنان- تجربه ها و نقدها نوشته امید بهرنگ و ...
www.cpimlm.com
2- نشریه دانشجویی صبح/ دانشگاه تهران/ آغاز موج اسلامی کردن علوم انسانی با بازنگری در مطالعات زنان
http://sobh-e-tehran.blogfa.com/pos...
3- آرشیو و وبلاگ نشریه آتش از طریق نماد آتش در تارنمای حزب قابل دسترس است.
4- ساحره و آدمخوار؛ سیلویا فدریچی. به زبان انگلیسی ص87. این کتاب یکی از کلاسیک های تاریخ شکل گیری پدرسالاری سرمایه داری است. برای شناخت بیشتر از آن می توانید به معرفی این کتاب در نشریه حقیقت شماره 53 یا تارنمای حزب کمونیست ایران (م.ل.م) بخش زنان رجوع کنید.
5- همانجا ص 88-87
6- همانجا ص 88- به نقل از وایزنر:1993 و اوزمنت:1983)
7- -Inventing Subjects, Himani Bannerji. Chapter:Age of Consent
8- کتاب «روشنگری رادیکال» نوشته ی جاناتان اسرائیل، انتشارات دانشگاه آکسفورد این روند را مستند کرده است.
Radical Enlightenment, Jonathan I. Israel, Oxford University Press
9- نقل شده در مارکسیسم و ستم بر زن. فصل 5. نوشته ی لیز فوگل
10- مارکس و انگلس آثار منتخب به انگلیسی جلد 5 ص 46
11- رجوع کنید به کتاب نیمی از آسمان نوشته ی کلودی بوروایل. در کتابخانه ی سایت حزب کمونیست ایران- م.ل.م