فقر، جنگ و جهانی شدن خشونت عليه زنان
شهرزاد مجاب ـ تورنتو
دکتر شهرزاد مجاب استاد دانشگاه تورنتوست و به آموزش بزرگسالان و مطالعات زنان مشغول است. دکتر مجاب رياست انستيتو مطالعات دانشگاه تورنتو را به عهده دارد؛ و در ماه جون 2003 سازمان جهانی زنان جايزه اول صدای زنان در مناطق جنگی را به او اهدا کرد. متن زير سخنرانی دکتر مجاب در سيزدهمين کنفرانس بنياد پژوهشهای زنان در دانشگاه لندن است.
من در اين گفتار پديده جهانی شدن را از ديد فمينيستی بررسی ميکنم. اما تئوری فمينيستی يکدست و همگون نيست و بايد تاکيد کنم که چهارچوب تئوريک من فمينيسم مارکسيستی است. همچنين بايد تاکيد کنم که فمينيست های مارکسيست هم تحليل واحد و يکدستی از جهانی شدن ندارند.
به عنوان يک فمينيست، پروسه جهانی شدن را پروسه گسترش مردسالاری سرمايه داری ميبينم که ستم بر زنان را به شيوه مدرن و در قالب دمکراسی بورژوايی اعمال ميکند. به عنوان يک مارکسيست، پروسه جهانی شدن را تسلط سرمايه مالی بر سراسر دنيا ميبينم؛ نظامی که استثمار طبقاتی سرمايه ملی و فراملی را به سراسر دنيا گسترش ميدهد. به عنوان يک فمينيست مارکسيست، پيوند ناگسستنی بين استثمار طبقاتی و ستم جنسی ميبينم و دمکراسی بورژوايی را دمکراسی مردمدارانه به حساب می آورم.
از ديدگاه فمينيسم مارکسيستی، جهانی شدن يک بحث آکادميک بی ارتباط به زندگی روزانه و تغيير واقعيت موجود نيست. جهانی شدن چيست؟
بيشتر تحليل های دنيای آکادميک، رسانه های جمعی و سياستمداران و جمع وسيعی از سازمان های غير دولتي(NGOs) در چهارچوب تئوريهای نئوليبرالی صورت ميگيرد. جهانی شدن برای نئوليبرالها پروسه گردش آزاد کالا، سرمايه و اطلاعات است بدون اين که مرزهای ملی، فرهنگ يا سياست مانع اين گردش آزاد شوند. دو قرن پيش آدام اسميت، تئوريسين ليبراليسم اقتصادی، استدلال کرد که رقابت آزاد به مثابه يک«دست نامرئي»(invisible hand) عمل ميکند. اين دست نامرئی، رقابت سرمايه دارها است که باعث ميشود منفعت مصرف کنندگان تامين بشود زيرا بهترين و ارزانترين کالاها را عليرغم ميل سرمايه دارها به آنها تحويل ميدهد. سرمايه دار سود بيشتر ميخواهد اما رقابت با ساير سرمايه دارها اجازه تاخت و تاز به او نميدهد. دولت نبايد در اقتصاد دخالت بکند و تنها وظيفه دولت اينست که شرايط رقابت آزاد سرمايه را تامين بکند.
امروز نئوليبرالها استدلال ميکنند که«دست نامرئي» بازار بايد در سطح جهانی عمل بکند. اقتصاد ملی و اقتصادهای مبتنی بر دولت و مرزهای ملی به پديده های کهنه ای تبديل شده اند که مانع رشد و توسعه ميشوند.
اين مرزهای ملی که اقتصاد دنيا را تکه پاره کرده اند بايد باز بشوند تا سرمايه فراملی بتواند در هر نقطه دنيا به دنبال کسب و سود برود.
ايدئولوژيست های بورژوازی ادعا ميکنند که سرمايه داری يعنی دمکراسی و هر جا سرمايه داری مسلط بشود، آزادی و برابری تامين ميشود. همچنين مدعی هستند که طبقه کارگر از بين رفته است و همه يا سرمايه دارند يا کارگر فکري.
ادعای ديگر اينست که اصولا سرمايه از بين رفته است و اطلاعات(information) جای آن را گرفته است و اطلاعات نيز يعنی رقابت ايده ها و اين رقابت، چه بخواهند، چه نخواهند، آزادی و دمکراسی را تامين ميکند. در دنيای اطلاعات و در دنيای اينترنت، جايی برای ديکتاتوری، برای سانسور، برای پروپاگاندا و برای سلطه جويی و بنيادگرايی وجود ندارد.
اينها ادعاهای سياستمداران امپرياليست های آمريکا و اروپا، بانک جهانی پول(IMF)، نئوليبرالها و نئوکنسروتيوها است. بسياری از روشنفکران ايرانی، چه در ايران و چه در خارج، اين ادعاهای ايدئولوژيک را پذيرفته اند و تلاش ميکنند که وارد اين بهشت موعود بشوند.
مدت سی سال است که پروژه جهانی کردن توسط حکومت های نئوکنسرواتيو در اروپا و آمريکای شمالی پيش برده ميشود. ارگانهای گوناگونی از قبيل تجمع سالانه سران هشت کشور بزرگ(G8) و سازمان جهانی تجارت(WTO) پروژه جهانی شدن را کار سازی ميکنند. در آمريکای شمالی منطقه«تجارت آزاد» تاسيس شده است (1) و اتحاديه اروپا قدمهای مهمی در جهت انتگراسيون اقتصادی و گسترش حوزه جغرافيايی خود برداشته است. اخيرا جورج بوش برنامه «تجارت آزاد» با خاورميانه را در آينده نه چندان دور مطرح کرده است. جمهوری اسلامی نيز به تاسيس مناطق تجارت آزاد پرداخته و حتی آموزش عالی را نيز ميخواهد خصوصی بکند.
برخورد مارکسيستی به پروسه جهانی شدن:
از ديد مارکسيستی، جهانی شدن پروسه جديدی نيست، گرچه تحولات سی سال اخير مشخصه های نوينی دارد که آن را از گذشته متمايز ميکند. پيدايش اقتصاد جهانی با پيدايش سرمايه داری در قرن ۱۷ و ۱۸ شروع شد که قسمت عمده دنيا را تحت سلطه چند کشور سرمايه داری اروپا درآورد. از ديد مارکسيستی، پيدايش اقتصاد جهانی توطئه نيست و ناشی از سوءقصد يا سوءنيت يا تمايلات استيلاجويانه سرمايه دارها يا دولت های سرمايه داری نيست. برعکس، گسترش سرمايه ناشی از ديناميسم نظام سرمايه داری است که آن را از تمام نظام های اقتصادی ديگر متمايز ميکند. نظام سرمايه داری صنعتی توان«توليد بيش از حد" (overproduction) دارد به اين معنی که به اندازه ای توليد ميکند که جمعيت يک کشور توان مصرف آن را ندارد و بايد مازاد توليد را صادر بکند. علاوه بر اين، از آنجا که هيچ کشوری مواد خام لازم برای توليد متنوع ندارد، سرمايه داری بايد بتواند هر ماده خام يا مصنوعی که لازم داشته باشد را آزادانه به دست آورد. همچنين رقابت آزاد به ورشکستگی بعضی سرمايه دارها و فربه شدن بعضی ديگر می انجامد. اين روند تشکيل انحصارات سرمايه داری است که در اثر انقلاب صنعتی و بويژه از اواسط قرن نوزده شروع شد و امروز با سرعت بی سابقه ای ادامه دارد. به طوری که در اواخر قرن نوزدهم، در بعضی کشورهای سرمايه داری مانند آمريکا و کانادا، دولت مجبور شد در اين پروسه مداخله بکند و قانون ضد انحصار(Anti-Trust Law) تصويب کردند. لنين و بعضی از اقتصاددانان بورژوازی، سرمايه داری عصر انحصارها را«امپرياليسم» ناميده اند.
مارکسيسم با پيدايش اقتصاد جهانی مخالف نيست اما مارکسيست ها در پروسه رشد اقتصاد جهانی، شرايط سرنگونی نظام سرمايه داری را جستجو ميکنند. سرمايه داری امروز در حالی که دارای عظيم ترين قدرت توليدی است، بی نهايت شکننده است. اين سرمايه بدون وجود امنيت و ثبات نميتواند به حيات خود ادامه دهد. از اين رو است که دولت های سرمايه داری، برای تامين شرايط ثبات و امنيت به جنگ افروزی ميپردازند به طوری که جنگ و جنگ افزار و جنگ افروزی، خود به بخشی از اقتصاد سرمايه داری تبديل شده و به قول آيزنهاور، رئيس جمهوری سابق آمريکا، يک مجتمع نظامی ـ صنعتی Military-industrial complex به وجود آمده که اگر هم شرايط جنگ وجود نداشته باشد تلاش ميکند که آن را به وجود آورد. تصادفی نيست که دو جنگ جهانی محصول تضاد و رقابت های دولت های سرمايه داری بودند که برای تقسيم مجدد مستعمرات و مناطق نفوذ در حدود هفتاد و پنج ميليون انسان را به قتل رساندند.
جهانی شدن، جنسيت و دمکراسي:
مدت سی سال است که دولتهای سرمايه داری غرب، برنامه جهانی شدن را با نهايت قدرت به پيش ميبرند. شعارهای اين سه دهه اينست:«زنده باد بازار!»، «برقرار باد سرمايه خصوصي!»، «سرمايه خصوصی پرچمدار دمکراسی است!»، «زنده باد تجارت آزاد!». کارنامه سی سال جهانی کردن و خصوصی کردن سرمايه کارنامه ای بسيار تيره است.(۲(
*در سال ۲۰۰۱، مخارج نظامی دولتها ۷۹۴ ميليارد دلار و به ميزان ۶ درصد بيش از سال قبل بود.
هر روز ۳۲۰۰۰ کودک به خاطر گرسنگی و سوءتغذيه ميميرند.
تعداد ۱۵۰ ميليون کودک خيابانی در دنيا وجود دارد.
*فاصله بين فقير و غنی در همه کشورهای سرمايه داری بيشتر شده است.
*در چندين کشور دنيا از قبيل حبشه، مالاوی، قحطی به زندگی ميليونها انسان خاتمه داده است.
*در هندوستان، در حدود ۱۰ ميليون کودک به کار بردگی اشتغال دارند.
*در آفريقا، در سودان و در کشورهای توليدکنندگان کاکائو بردگی و برده برداری رايج شده است.
*قاره آفريقا به خاطر کشتار مداوم از جمله جنوسايد و به خاطر ابتلا به AIDS جمعيتش را به سرعت از دست ميدهد.
*دهها ميليون انسان در اثر جنگ و فقرزدگی دچار آوارگی شده اند.
*از زمان سقوط ديوار برلن تاکنون، آمريکا و متحدانش چندين جنگ عمده راه انداخته اند؛ از جمله: عراق(۱۹۹۱)،
يوگسلاوی، افغانستان و عراق(۲۰۰۳).
در ده سال اخير بحران مالی اقتصاد چندين کشور را ويران کرده است مانند مکزيک، مالزيا، سنگاپور، ترکيه و آرژانتين.
*بحران های مالی و اقتصادی و نيز جنگ و فقر باعث ورشکستگی توليدکنندگان کوچک شده و برخلاف تصور ايدئولوژيست های جهانی شدن، باعث گسترش طبقه کارگر در سطح دنيا شده است.
اينها گوشه هايی از فقر و فلاکتی است که سرمايه داری معاصر به وجود آورده است. جهانی شدن سرمايه در عين حال ستم بر زنان را وسيع تر و وحشيانه تر کرده است. سرمايه جهانی، سرمايه پدرسالارانه است:
۱ـ در فيليپين حدود ۷ ميليون زن برای کار خانگی و صنعت تفريح و سرگرمي(entertainment industry)به خارج از کشور ميروند و منبع اصلی کسب درآمد ارزی برای مملکت و درآمد برای خانواده هايشان هستند. اين زنان در کشورهای مختلف محل کارشان مورد ستم و تجاوز جنسی قرار ميگيرند.
۲ـ هر سال در حدود دو ميليون دختر ۵ تا ۱۵ ساله وارد بازار فحشای جهانی ميشوند.
۳ـ در سال در حدود ۷۰۰ هزار زن به خاطر زايمان ميميرند و بسياری از اين مرگ ها قابل پيشگيری هستند.
جهانی شدن و مبارزه عليه مردسالاری اسلامی در ايران
در حالی که سرمايه داری به سرعت به نظامی جهانی تبديل ميشود، مبارزه عليه آن نيز در سراسر دنيا صورت ميگيرد. اما اگر جهانی شدن سرمايه با دقت توسط دولتهای سرمايه داری هدايت و تقويت ميشود، جنبش های اجتماعی ضد سرمايه داری فاقد چنين دستگاه رهبری هستند. در حالی که جهانی شدن سرمايه داری توسط هشت دولت بزرگ(G8)به شيوه ای هدفمند برنامه ريزی ميشود، بسياری از روشنفکران«چپ» و «راست» به مبارزه جهانی شدن و سرمايه داری ـ پدرسالاری ميپردازند. اين روشنفکران، مردم ستمديده دنيا و مخصوصا زنان را دعوت ميکنند که «هويت» خود را مقدس بشمارند و در گرداب تعصبات دينی، قومی، ملی، زبانی، قبيله ای و فرهنگی و منطقه ای خود دست و پا بزنند و به جای قيام عليه استثمار و ستم، به حفظ فرهنگ و سنن پوسيده دينی و قومی بپردازند. به نظر من، اين پروژه يا به قول خودشان«گفتمان»(discourse) چيزی جز حفظ وضع موجود و ضديت با قيام عليه ستم نيست. در حالی که اين قبيل روشنفکران در سرتاسر دنيا به مبلغان دين و ناسيوناليسم و قوميت و پدرسالاری تبديل شده اند، در مورد ايران نقشی به غايت ضدانقلابی بر عهده گرفته اند. من سعی ميکنم نقش اين دسته از روشنفکران ايرانی را با تاکيد بر تجربه نظام مردسالاری ـ اسلامی بيشتر بشکافم.
ستم بر زنان پديده ای عام يا جهانی است و در هر جامعه ای به صورت خاص اعمال ميشود. مبارزه آگاهانه عليه ستم مردسالاری اول بار در اروپای غربی در عصر روشنگري(اواخر قرن ۱۷ تا اواخر قرن ۱۸) شروع شد. در قرن ۱۷ و ۱۸ در حالی که ستم بر زنان در سراسر دنيا به شيوه های ماقبل مدرن در جامعه های فئودالی و عشيره ای، شهری و روستايی، اعمال ميشد، تنها در شرايط تاريخی قرن ۱۷ و ۱۸ در اروپا بود که آگاهی فمينيستی رشد کرد. در اين شرايط تاريخی، که شرايط فروپاشی روابط فئودالی و رشد روابط سرمايه داری بود، زنان متعلق به طبقه در حال رشد بورژوازی با دست يافتن به سواد و به دانش انقلابی زمان خود به تحليل ستم مردسالاری دست زدند و برای اول بار مسئله حقوق (rights) زنان را مطرح کردند. مری ولستون کرافت در انگلستان در سال ۱۷۹۲ رساله دفاع از حقوق زنان را نوشت و اوليمپ دوگوژ در سال ۱۷۸۹ و در فردای انقلاب بورژوازی فرانسه«بيانيه حقوق زن و شهروند زن» را صادر کرد. به اين ترتيب آگاهی فمينيستی، آگاهی بخشی از زنان دنيا و محدود به اروپای غربی و آمريکای شمالی بود. اين فمينيسم را امروز فمينيسم ليبرالی مينامند زيرا رفع ستم و رفع تبعيض را در برابری حقوقی زن و مرد جستجو ميکند.
اما فمينيسم که پديده خاص اروپای غربی بود يک قرن بعد از انقلاب فرانسه به پديده ای عام يا جهانی تبديل شد. زنان در اروپای شرقی، در آمريکای لاتين و در آفريقا و آسيا و اقيانوسيه خواستار رفع ستم شدند. در ايران، آگاهی فمينيستی و مطالبات زنان در دهه آخر قرن ۱۹ و در جريان انقلاب مشروطيت پا بر عرصه وجود گذاشت. در ترکيه عثمانی، در شمال آفريقا و در هندوستان نيز زنان به عنوان نيروهای اجتماعی جديدی با مطالباتی که ملهم از جنبش زنان غرب بود به مقابله با دنيای کهن پرداختند.
مبارزه عليه ستم مردسالاری در ادبيات فارسی، در تاسيس مدارس دخترانه و در تولد روزنامه نگاری زنان منعکس شد.(۳)
به اين ترتيب، فمينيسم به پديده ای عام يا جهانی تبديل شد. جنبش فمينيستی و جنبش زنان بخشی از تاريخ و فرهنگ و سياست ايران در سرتاسر قرن بيستم است.
به عنوان مثال، در ۸ شعبان ۱۳۲۹ هجری قمري(۱۳ اوت ۱۹۱۱)، حاجی محمدتقی وکيل الرعايا، نماينده مجلس شورای ملی، هنگام بحث در تجديد نظر و اصلاح نظامنامه انتخابات درخواست کرد که به زنان حق رأی داده بشود. در اين زمان تنها سه کشور دنيا(استراليا، زلاندنو و فنلاند) حق رأی زنان را به رسميت شناخته بودند. در همين سالها در شهر لندن انگلستان، تظاهرات زنان خواستار حق رأی بارها توسط پليس سرکوب ميشد. خبرنگار روزنامه تايمز(Times)در تهران که از مطرح شدن حق رأی زنان در مجلس شورای ملی حيرت کرده بود گزارشی به لندن فرستاد که در روزنامه درج شد و از جمله نوشته بود:(۴)
"هواداران حق رأی زنان[در انگلستان] خوشحال خواهند شد اگر بفهمند که حتی در هنگامه تلاش ها و مشکلات کنونی ايران که شاه سابق عُلَمش را برافراشته است و جنگ داخلی قريب الوقوع است، در مجلس ايران يک مدافع خواست های زنان پيدا شده است.؛
با وجود اين که اين تلاش به ثمر نرسيد، آنچه اهميت دارد اينست که مبارزه برای برابری قانونی در ايران به بخشی از فرهنگ سياسی کشور تبديل شد. مورگان شوستر(Morgan Shuster)آمريکايی که توسط دولت برای رفرم ماليه کشور استخدام شده بود و در اين زمان در تهران اقامت داشت نوشت:(۵)
زن ايرانی از سال ۱۹۰۷ در يک حرکت به پيشرفته ترين، نه بگوييم راديکالترين، زن دنيا تبديل شده است. اين که اين گفته باعث برهم خوردن ايده های قرون بشود مهم نيست. اين يک واقعيت است."
مبارزه برای حق رأی زنان ادامه يافت و اين تاريخی پر از فراز و نشيب است که امکان بازگويی آن در اينجا نيست. يکی از فرازهای آن ۳۵ سال بعد است؛ هنگامی که حکومت ملی آذربايجان حق رأی زنان را به رسميت شناخت و بعد از سقوط اين حکومت رژيم شاه آن را پس گرفت. سپس هنگامی که رژيم شاه تحت فشار آمريکا اين حق را به رسميت شناخت، آيت الله خمينی به مخالفت با آن برخاست. پانزده سال بعد که خمينی بر مسند سلطنت شاه نشست ديگر توانايی محروم کردن زنان را از حق رأی نداشت. حق رأی که پديده ای غربی بود به پديده ای جهانی و ايرانی تبديل شده بود. در واقع، بعضی از کشورهای شرق در اعطای حق رأی زنان از بعضی از کشورهای غرب جلوتر بوده اند.(۶)
در حالی که رژيم سلطنتی پهلوی نظامی به غايت مردسالارانه و ضدزن بود، به قدرت رسيدن حرکت اسلامی و برقراری رژيم ولايت فقيه را ميتوان عقب گرد تاريخی به شمار آورد. رژيم ولايت فقيه با استفاده از تمام امکانات دولتی به ترور کم سابقه ای عليه زنان ايران دست زد. همه ما با تروريسم مردسالاری آشنا هستيم و لزومی ندارد خشونت و وحشيگری آن را بازگو کنم.
آنچه مهم است بررسی شود مقابله با تروريسم مردسالارانه ولايت فقيه است. مقاومت زنان وسيع، همه جانبه و متنوع بوده است. صدها هزار زن به جرمهای مختلف روزانه مورد توهين و ضرب و شتم قرار گرفتند و روانه زندان شدند. علاوه بر اين مقاومتهای فردی و خود به خودی، زنان در کارخانه ها، در ادارات دولتی، در مدارس، در دانشگاهها و در مطبوعات و در کتاب و فيلم و نقاشی به مقابله با مردسالاری دينی پرداختند. عرصه ديگر مبارزه، تلاش برای رفرم وضع موجود از جمله رفرم قانونی و حقوقی ولايت فقيه است. در اين عرصه هم زنان سکولار، و هم زنان مسلمان تلاش کرده اند. علاوه بر اينها، خارج از عرصه دولت و قانون، در ايران و در خارج، نيروی سکولار و چپ بويژه سازمان های کمونيستی برای سرنگونی مردسالاری اسلامی مبارزه کرده اند. زنان اقليتهای دينی و قومی و نيز مليتها به شيوه های متفاوت مقاومت کرده اند.
اين مبارزات متنوع در شرايطی صورت ميگيرد که فحشا به طور بی سابقه ای رشد کرده است؛ در شرايطی که ترافيک دختران و فروش آنها در شيخ نشين های خليج ]فارس[ و در مناطقی از کشور صورت ميگيرد! در شرايطی که دختران از خانواده فرار ميکنند و تهران مانند شهرهای بزرگ آمريکای لاتين مرکز دختران خيابانی شده است؛ در شرايطی که هر سال صدها زن از طريق خودسوزی به زندگی خود خاتمه ميدهند.
جنبه ديگری از اين مجموعه تضادها رشد عظيم زنان از نظر فرهنگی و سياسی است. امروز قشر بزرگی از روشنفکران ايرانی را زنان تشکيل ميدهند. زنان نويسنده، شاعر، روزنامه نگار، فيلمساز، معلم و استاد و هنرمند بافت اجتماعی و سياسی قشر روشنفکر ايران را تغيير داده اند. همزمان با تولد اين قشر روشنفکر، قشر زنان حرفه ای از هر زمانی وسيع تر شده است. زنان در انواع و اقسام حرفه هايی که زمانی در انحصار مردان بود اشتغال دارند. برای مثال بيشتر از 500 نفر زن به کار انتشار اشتغال دارند. همچنين، زنان بيش از هر زمان وارد نيروی کار غيرماهر شده اند. امروز زنان بخش مهمی از طبقه کارگر ايران را تشکيل ميدهند.
زنان ايران به نيروی سياسی، اجتماعی و اقتصادی عظيمی تبديل شده اند. اين رشد، با نظام مردسالاری ـ اسلامی در تضاد آشکار قرار دارد به طوری که ميتوان ادعا کرد زنان نيروی بالقوه سازش ناپذير و راديکال ضدتئوکراسی اسلامی هستند.
رژيم اسلامی به هيچ وجه قادر به حل اين تضاد نيست.
ديالکتيک شرايط ذهنی و عينی
چهارچوب تحليل من ماترياليسم ديالکتيک و تاريخی است. من به تحليل "گفتمان" اين و آن نميپردازم زيرا چنين تحليلی کمکی به تغيير واقعيت نميکند و در واقع به حفظ وضع موجود کمک ميکند. من از مفاهيمی چون عينيت و ذهنيت، آگاهی و ماده و توليد و باز توليد استفاده ميکنم. تاکنون سعی کرده ام بگويم که تئوکراسی اسلامی اکثريت زنان ايران را به مبارزه سياسی عليه اين رژيم و بويژه عليه مردسالاری آن کشانده است. اين شرايط عينی زندگی زنان ايران است. در چنين شرايطی، همانطور که اشاره کردم زنان به فرمهای گوناگون به مبارزه عليه مردسالاری اسلامی پرداخته اند.
با وجود وسعت و تنوع مقاومت زنان، به نظر من مشخصه ی مهم وضع کنونی عقب ماندن شرايط ذهنی از شرايط عينی است.
به اين معنی که مقاومت زنان عليرغم وسعت آن، خود به خودی و پراکنده و عکس العملی است.
چنين مبارزاتی در حالی که ميتواند نظام حاکم را تضعيف کند توانايی تغيير بنيادی آن را ندارد. در مواردی که مبارزه آگاهانه است مثلا رفرم نظام حقوقی و قانونی، سياست رفرميستی به باز توليد وضع موجود کمک ميرساند. مهمترين مشخصه عقب ماندگی شرايط ذهنی، نبودن تشکيلات انقلابی و آگاه زنان است که بتواند مبارزه زنان را سازماندهی بکند. هيچ مبارزه انقلابی بدون آگاهی انقلابی و بدون تئوری انقلابی ميسر نيست. امروز مجموعه ای از تئوريهای به ظاهر چپ به صورت مانع تاريخی عليه مبارزه زنان قدعلم کرده است. علاوه بر اين، ناسيوناليسم و سياست ناسيوناليستی به شيوه های مختلف عليه جنبش فمينيستی اقدام ميکنند و در بهترين حالت مردسالاری بورژوائی را جايگزين مردسالاری اسلامی و سنتی ميکنند.
مسئله رفرم و رفرميسم
پايان دادن به وحشيگری مردسالاری اسلامی در ايران و افغانستان و عربستان سعودی و ساير کشورها تنها با سرنگونی نظام حاکم ميسر نيست. برنامه جايگزينی اين نظام را هم بايد در نظر گرفت. اما اگر دامنه اين خشونت از طريق رفرم يا اصلاح محدودتر بشود بايد از چنين رفرم هايی پشتيبانی کرد. برای مثال قصاص و سنگسار کردن مجازاتی بی نهايت وحشيانه هستند و اگر از طريق رفرم بتوان به آن خاتمه داد گامی به پيش نهاده ايم. به همين دليل، پروژه فعالينی مانند مهرانگيز کار که هدفش محدود کردن و نهايتا جلوگيری از خشونت مردسالاری دولتی در چهارچوب نظام حاکم است بايد پشتيبانی شود. بهترين تلاش مهرانگيز کار مطرح کردن "کنوانسيون رفع کليه ی فرمهای تبعيض از زنان" (7) بود و تمام امکانات شريعت اسلامی را به کار برد که دولتمردان اسلامی را قانع کند که کنوانسيون رفع تبعيض از زنان را در چهارچوب شرع اسلام بپذيرند و تصويب کنند. اين نمونه ای از بهترين تلاشی است که يک فرد ميتواند برای رفرم قوانين زن ستيز جمهوری اسلامی بکند. رژيم اسلامی امروز و در آينده قادر به تصويب بدون قيد و شرط اين کنوانسيون نيست، اما اگر مجبور شود قدمی در جهت اجرای بعضی از مواد آن بردارد ميتواند به سود بعضی از زنان عمل کند. مارکسيست ها با اين نوع رفرمها مخالف نيستند اما هميشه عليه رفرميسم مبارزه ميکنند.
رفرميسم يعنی اعتقاد به اينکه ميتوان از طريق رفرم نظام موجود را تغيير داد. اعتقاد به اينکه اصلاحات کمی نهايتا به تحول کيفی منجر ميشود. اعتقاد به اينکه روزی ميرسد که زنان ايران با عقب نشينی های تدريجی رژيم اسلامی و با تغيير قانون، از خشونت مردسالاری اسلامی مصون بشوند.
رفرميسم يک اشتباه معرفتی نيست. رفرميسم ناشی از کم اطلاعاتی يا ندانم کاری نيست، گرچه همه ی اينها ميتوانند مطرح باشند. رفرميسم يک سياست است و در واقع سياستی است که بخشی از جهانبينی يک طبقه مشخص است. رفرميسم بخشی از سياست و جهان بينی طبقه بورژوايی است. در جنبش فمينيستی، سياست رفرميستی با فمينيسم ليبرالی عجين است. فمينيسم ليبرالی معتقد است که با رفرم قانونی و با تامين حقوق برابری، زنان به رهايی ميرسند.
فمينيسم ليبرالی قديمی ترين فرم آگاهی فمينيستی است که در عصر روشنگری پا به عرصه وجود گذاشت. اما در حالی که فمينيسم ليبرالی در قرن 17 و 18 محتوای انقلابی داشت، امروز با تامين برابری قانونی در بعضی کشورهای غرب به پايان پروژه خود رسيده است و با بحران عظيمی روبرو است. ستم بر زنان در غرب همچنان ادامه دارد و برابری قانونی نتوانسته است به خشونت مردسالارانه خاتمه بدهد.
در غرب، که زادگاه فمينيسم است، در سالهای 1960 موج نوينی از مبارزات فمينيستی و مبارزات زنان شروع شد که موفق شد در سالهای 1970 رفرمهای قانونی وسيع تری را به دولتهای سرمايه داری تحميل کند. امروز که برابری قانونی زن و مرد در قانون اساسی و در ميثاق حقوق و در ساير منابع حقوقی درج شده است، خشونت مردسالاری مدرن همچنان ادامه دارد. در آمريکا هر روز به طور متوسط 10 زن به دست همسر و يا دوست مردشان به قتل ميرسند. تبعيض نيز با وجود اينکه تا حدی محدود شده است همچنان ادامه دارد.
از ديدگاه فمينيسم مارکسيستی، مردسالاری يک نظام اجتماعی، اقتصادی، سياسی و فرهنگی است. اين نظام مکانيسم توليد و باز توليد خود را دارد. مردسالاری مانند نظام طبقاتی سرمايه داری بايد به توليد و باز توليد خود بپردازد. مردسالاری برای توليد ستم مردانه، برای تامين فرودستی زنان، از تمام امکانات اعمال قدرت استفاده ميکند. مردها و نظام مردمدارشان از دولت، دين، قانون، زبان، سياست، فرهنگ، موسيقی، رقص، لباس، هنر، آرشيتکت، تکنولوژی، علم و هر وسيله ديگری برای اعمال قدرت استفاده ميکنند. به اين ترتيب، مردسالاری تنها يک شيوه تفکر يا يک اشتباه معرفتی يا خباثت و بدطينتی اين مرد و آن مرد نيست. مردسالاری يک نظام يا سيستم است که دارای ابزار اعمال قدرت و توليد و باز توليد خود است. آنچه توليد ميکند فرودستی زنان و ستم و تبعيض بر آنها است. اما توليد بدون مکانيسم باز توليد ميسر نيست. همانطور که مارکس در مورد نظام سرمايه داری گفت مردسالاری "شرايط باز توليد خودش را توليد ميکند." باز هم اگر گفته مارکس را به نظام مردسالاری تعميم بدهيم بايد گفت: "هر پروسه اجتماعی توليد، اگر به مثابه يک کليت متصل به هم ديده شود. .. در جريان دائمی نوسازی بی وقفه خودش در عين حال يک پروسه باز توليد است." (8)
به اين معنی نظام مردسالاری هم در عصر پهلوی و هم در دوران ولايت فقيه هر دو فرودستی زنان و فرادستی مردان را توليد کرده اند و دولت و قانون و زبان و همه مخلوقات ذهنی و فکری ديگری به بازتوليد اين نظام ميپردازند. يعنی امروز در حالی که رژيم ولايت فقيه با دستگاه اداری و قضايی و مقننه اش و دستگاه آموزش و پرورش و رسانه های جمعی فرودستی زنان را توليد ميکند، خارج از محدوده ی دولت بنيادهای اجتماعی چون زبان فارسی، ادبيات فارسی (همچنين زبان و ادبيات اقليتهای قومی مانند کردی و آذري)، آداب و رسوم، مراسم عروسی، موسيقی، هنر و سينما به بازتوليد اين نظام کمک ميکنند.
فمينيسم ليبرالی تنها در عرصه قانون و تا حدی در آموزش و پرورش به مقابله با اين نظام پدرسالاری برخاسته است. بيشتر قانونگرايان و رفرميستها پدرسالاری را به مثابه يک نظام دارای ديناميسم توليد و باز توليد نميبينند.
در حالی که فمينيسم ليبرالی در سالهای 1970ـ1960 به پايان تاريخی خود رسيده بود، مجموعه ای از ديدگاههای تئوريک به کمک آن شتافتند و به آن روح تازه ای دميدند. در غرب، تئوری سياست هويت (identity Politics) جريانات پسائی از قبيل پسامدرنيسم، پسا ساختگرايی ]ساختارگرايي[ و نسبيت فرهنگی توانستند آنچه را ليبراليسم و کولونياليسم (Colonialism) نتوانسته بود انجام بدهد به انجام برسانند.
جريانات پسائی معتقدند که هر ايده جهانشمولی و هرحقوق جهانشمولی مردود است. برای مثال، به عقيده اينان، خواست جدايی دين و دولت يا حق طلاق يا حق انتخاب لباس و همسر خواستهای فرهنگ غربی هستند و زنان مسلمان لازم نيست و نبايد چنين آزاديهايی را به مثابه آزادی يا حقوق جهانشمول تلقی بکنند. زنان مسلمان بايد خواستهای خود را در چهارچوبی که دين اسلام تعيين کرده است مطرح کنند و متاثر از مطالبات فمينيستهای غربی نباشند. به همين نحو، هر زنی بايد وفادار به عشيره و قبيله و ملت خودش باشد و با معيارهای غربی با مردسالاری خودی / بومی مقابله نکند. (9(
ديدگاه پسائی، ديدگاهی قوم مدارانه (Ethnocentrist) است که مانند ديدگاههای ولايت فقيه زنان ايران را در مقابله با زنان غرب قرار ميدهد و آنها را تشويق ميکند که تسليم پدرسالاری اسلامی بشوند. اسلاميون، برای توليد و بازتوليد مردسالاری، به فمينيسم حمله ميکنند و آن را به خاطر غربی بودن تخطئه ميکنند . ديدگاه پسائی، با وجود اينکه سکولار است، به همان نتيجه ميرسد و معتقد است که "غرب غرب است و شرق شرق" نقطه حرکت ديدگاههای پسائی احترام به تفاوتهای فرهنگی است. آنها معتقدند که هر ديدگاه جهانشمولی (Universalism) به مطلق گرايی و حتی ديکتاتوری و استبداد منجر ميشود.
اين استدلال ساده انگارانه است چون مطلق گرايی و ديکتاتوری و استبداد ربطی به عام بودن يا جهانشمول بودن ندارد. برای مثال استبداد مردسالارانه فئودالی در يک دهکده دورافتاده افغانستان، هندوستان يا خوزستان ايران ميتواند به مراتب وحشيانه تر از ديکتاتوری مردسالارانه بورژوائی در مگاسيتی (Mega City) لندن و نيويورک و تهران باشد. استدلال پسامدرنی در واقع نوعی آنتی فمينيسم است که در قالب حمايت از تفاوت و تنوع انسانها و فرهنگ ها زنها را تشويق به پذيرفتن مردسالاری خودی و بومی و قومی ميکند.
روشن است با وجود اينکه زنان در همه جامعه های معاصر مورد ستم و تبعيض و خشونت قرار ميگيرند، دارای درک مشابهی از عوامل ستم، شرايط ستم و چگونگی مقابله با آن نيستند. ستمديدگی الزاما به آگاهی عميق راجع به آن منجر نميشود. درک منشاء و شرايط اعمال ستم احتياج به مداخله ذهنی دارد يعنی احتياج به درک تاريخ، درک اقتصاد و سياست و فلسفه و تئوری دارد. با وجود اينکه فمينيسم به عنوان دانش رهايی زنان با نهايت قدرت قدعلم کرده است، بيشتر زنان دنيا به اين دانش دسترسی ندارند. حتی در غرب، آنتی فمينيسم در دنيای آکادميک، در رسانه های جمعی و Popular Culture به اندازه ای قوی است که بيشتر زنان جرأت نميکنند خود را فمينيست بنامند.
زنان ايران برای درک نظام مردسالاری اسلامی و به منظور مبارزه با آن دويست سال دانش فمينيستی غرب و صد سال دانش فمينيستی در شرق را در دسترس دارند. بدون استفاده از اين دانش رهايی ميسر نيست. بعضی از فمينيستهای سکولار به زنان ايران توصيه ميکنند که به جای قيام عليه مردسالاری اسلامی تلاش بکنند که مردسالاری اسلامی را زن دوست بکنند. به جای سرنگونی ولايت فقيه، تلاش بکنند که بر مسند اجتهاد بنشينند و نظام استبدادی ولايت فقيه را از مرگ حتمی نجات بدهند. به جای جدايی دين و دولت تلاش بکنند که "قرائت های زن دوستانه از قرآن" به دست بدهند و اسلام را فمينيستی بکنند. (10)
اما اين نسخه که مدت 15 تا 20 سال است از طرف فمينيستهای پسامدرن و گفتمانپردازان (discourse analyst) پيچيده ميشود به جايی نرسيده و زنان ايران با کينه روزافزون به مبارزه با مردسالاری دينی ادامه ميدهند. آن گروه زنانی که عليه مردسالاری قيام ميکنند در کنار صدها ميليون زنان غرب و شرق قرار ميگيرند که دو قرن است به منظور جدايی دين و دولت مبارزه ميکنند. اين يک پروسه جهانی مبارزه عليه استبداد است. اين جهانی شدن مبارزه فمينيسم عليه مردسالاری است.
امروز زنان ايران ميتوانند دريابند که مردسالاری نظامی جهانی است که هم مولفه های عام دارد و هم خاص. خشونت مردانه يکی از شيوه های عام اعمال قدرت مردانه است که به فرمهای خاص ظاهر ميشود. اگر مردسالاری نظامی جهانی است، فمينيسم هم دانش جهانی و عام مبارزه عليه مردسالاری است. اگر مردسالاران واتيکان و ايران و عربستان سعودی عليه زنان دنيا متحد ميشوند، زنان دنيا هم بايد عليه جبهه مردسالار قيام کنند. اگر فمينيسم دانش جهانی مبارزه عليه مردسالاری است، آنتی فمينيسم نيز حربه جهانی مردسالاران دنيا است. آنتی فمينيسيم هم در غرب است و هم در شرق ـ مرزها براساس جغرافيا و قوميت و دين و مليت کشيده نشده اند. مرزبندی براساس اصول سياسی و مطالبات سياسی صورت ميگيرد.
مدت دو سال است که سران کنونی ابرقدرت امپرياليستی آمريکا پروژه ی سلطه بلامنازع خود بر دنيا را اجرا ميکنند. اين پروژه که تاکنون کشتار و ويرانی بسياری در افغانستان، فلسطين، آمريکای لاتين و عراق به راه انداخته است ايران را نيز دربرميگيرد. مردم ايران از رژيم ولايت فقيه به ستوه آمده اند و منتظر نابودی آن هستند. در اين ميان، ناسيوناليست های ايران که سرنگونی رژيم اسلامی را در توان مردم ايران نميبينند، چشم اميد به آمريکا دوخته اند. آمريکا، اقتصاد و فرهنگ و سياست و مردسالاری مدرن آن، الگويی برای رفرميست های سکولار ايران است: آنها با اتکاء به آمريکا آرزو ميکنند که آخوندها را از مسند قدرت بردارند و خود بر جای آنها بنشينند. اين به معنی کنار گذاشتن مردسالاری دينی و سرکار آوردن مردسالاری سکولار است.
مردم ايران دو انقلاب مهم بورژوا ـ دمکراتيک قرن بيستم را به راه انداختند و در آغاز قرن جديد توانايی آن را دارند که نظام ولايت فقيه، مردسالاری اسلامی و نيز نظام سرمايه داری را برچينند. اما بورژوازی ايران در طول قرن بيستم ثابت کرد که توانايی برقراری دمکراسی بورژوايی و تداوم آن را ندارد. در آغاز قرن جديد که نيروهای اجتماعی جديد يعنی طبقه کارگر و زنان وارد عرصه تاريخ شده اند، تمام شرايط عينی برای مبارزه عليه دنيای کهن ـ استبداد فقاهتی و استبداد سلطنتی و ديکتاتوری سرمايه داری ـ فراهم است. آنچه فراهم نيست شرايط ذهنی است و تک تک ما مسئول اين عقب ماندگی هستيم. منظور من، به عنوان مثال، اين است که زن فعال ايرانی به جای گرفتن جايزه از دست بانوی اول کاخ سفيد ميتواند به جنبش فمينيستی آمريکا بپيوندد و از دار و دسته زن ستيز و نژادپرست بوش روی برگرداند. (11)
سرمايه داری ـ مردسالاری تمام امکانات توليد و بازتوليد خود در سطح جهان را به کار گرفته است. اين جهانی کردن استثمار اقتصادی، ديکتاتوری سياسی و مردسالاری مدرن را برای مردم دنيا تامين ميکند. در عرض بيست سال گذشته، جهانی شدن سرمايه تقسيم نابرابر ثروت را بين ملتها، منطقه ها و قاره ها افزايش داده است. جنگ و لشکرکشی و کشتار و جنوسايد راه انداخته است و سلطه امپرياليسم آمريکا را بر سرتاسر دنيا گسترش داده است. جهانی شدن، شوونيسم ملی و ملی گرايی و بنيادگرايی دينی و نژادپرستی و نئوفاشيسم را تقويت کرده است. من مانند ميليونها انسان ديگر آرزوی جهانی کردن ديگری را در سر دارم. جهانی فارغ از استثمار سرمايه يعنی جهانی که در آن هيچ انسانی استثمار نشود. جهانی فارغ از ستم مردسالاری يعنی جهانی که برابری مرد و زن تامين بشود. جهانی بدون مرز، جهانی بدون گرسنگی، اين خواب و خيال نيست. ميليونها انسان درگذشته و حال جرأت کرده اند که به خاطر ايجاد چنين جهانی مبارزه کنند. کارل مارکس صد و پنجاه سال پيش گفت: "کارگران ملتی از آن خود ندارند. ما نميتوانيم از آنها چيزی را بگيريم که ندارند." ويرجينيا ولف (Virginia Woolf) اندکی قبل از شروع جنگ جهانی دوم نوشت: « "کشور ما" . . . در طول تاريخ با من به مثابه يک برده رفتار کرده است. من را از تعليم و تربيت يا از مايملک خود محروم کرده است. در واقع، به عنوان يک زن من هيچ کشوری نميخواهم. به عنوان يک زن هيچ کشوری ندارم. به عنوان يک زن، کشور من سرتاسر دنيا است. »
چنين است آرزو و خواست کمونيست ها و فمينيست ها. آنچه امروز جهانی شدن مينامند، جهانی شدن استثمار و فقر و بندگی است. آنچه من و ميليونها انسان ديگر ميخواهيم انترناسيوناليسم است. يعنی جهانی شدن رفاه، عدالت، صلح، و برابری و آزادي. انترناسيوناليسم يعنی از بين بردن مرزهای طبقاتی، ملی، جنسيتی، قومی و دينی که مردم دنيا را تکه پاره کرده و به بندگی کشيده است. در مقابل جهانی شدن سرمايه، بايد پرچم انترناسيوناليسم را برافراشت.
يادداشت ها:
1ـ در اين باره مطالب گوناگون و زيادی وجود دارد. به عنوان مثال به منابع زير مراجعه کنيد:
Michel Chossudovsky (1997) The Globalization of Poverty: Impact of IMF and World Bank
Reform. London: Zed Books.
David McNally (2002) Another World is Possible:
Clobalization and Anti- capitalism. Arbeiter Ring Publishing Winnipeg.
James Petra and Henry Veltmeyer (2001) Globalization Unmasked: Imperialism in the 21st Century. Halifax, Nova Scotia: Fernwood Pubilshing.
Steven Shrybman (1991) The Workd Trade Organization: A Citizen’s Guide. Ottawa: The Canadian Centre for Policy Alternatives.
2ـ نمونه هايی که در اينجا آورده ام تنها قطره ای از اقيانوسی از آمارهای متعدد در اين زمينه را نشان ميدهد. برای اطلاع بيشتر به سايتهای زير مراجعه کنيد: سازمان ملل، سازمان ديده بان حقوق بشر (Human Rights Watch) ، سازمان ديده بان حقوق بشر زنان (Women’s Human Rights Watch) ، مرکز مطالعات گلوباليزاسيون (Centre for Research on Globalisation) و مرکز کانادايی برای سياستهای بديل (Canadian Center for Policy Alternatives
3ـ درباره اين تاريخ غنی منابع زير را ببينيد:
5.Afsaneh Najmabadi (1998), "Crafting an educated housewife". In Leila Abu-Lughod (ed) Remaking Women: Feminism and Modernity in the Middle East. Princeton, NJ. Princeton University Press, pp. 91-125
Janet Afary (1966) The Iranian Constitutional Revolution , 1906-1911: Grassroots Democracy. Social Democracy , and the Origins of Feminism. Columbia University Press: New york.
4-"Women’s rights in Persia: Appeal for the suffrage in the Majliss, "Times, 22 Agust, 1991, p.3
5-William Morgan Shuster (1912) The Strangling of Persia. Century, New York.
6ـ به عنوان مثال سريلانکا در سال 1931، ترکيه 1934، برمه 1935، ويتنام 1946 و نپال 1951 به زنان حق رای دادند. در حالی که فرانسه 1944، ايتاليا 1945 و سوئيس 1971 به زنان حق رای را دادند.
7ـ مهرانگيز کار، رفع تبعيض از زنان: مقايسه کنوانسيون رفع تبعيض از زنان با قوانين داخلی ايران. انتشارات پروين، تهران 1378
8 ـ کارل مارکس، کاپيتال، جلد اول، فصل 26
9ـ برای بحث بيشتر در اين زمينه به منابع زير مراجعه کنيد
Haideh Moghissi (1999) Feminism and Islamic Fundamentalism: The Limits of Postmodern Analysis, London: Zed Books.
Shahrzad Mojab (1998) "Muslim’ Women and Western, Feminists: The debates on particulars and Universals, "Monthly Review, December, 50 (7):19-30
Shahrzad Mojab (2002) "Theorizing the Politics of ‘ Islamic Feminism’, "Feminist Review, Winter, No 69:124-146
Hammed Shahidian (2002) Women in Iran: Gender Politics in the Islamic Republic. Greenwood Press: Westport, Connecticut.
Hammed Shahidian (2002) Women in Iran: Emerging Voices in the Women’s Movement. Greenwood Press: Westport, Connecticut.
10ـ نگاه کنيد به شهرزاد مجاب "زن بر مسند اجتهاد: نويد زنورانه شدنِ مردسالاري" آرش، شماره 70، خرداد 1378، ص 52ـ48
11ـ اشاره من به دريافت جايزه خانم مهرانگيز کار در تاريخ 9 جولای 2003 از دست لارا بوش (Laura Bush) است. اين جايزه از طرف سازمان "اوقاف ملی برای دمکراسي" (The National Endowment for Democracy) ترتيب داده شد.
اين سازمان در سال 1983 توسط رونالد ريگان، رئيس جمهوری سابق آمريکا، تاسيس شد و وابسته به CIA مرکز جاسوسی
مريکا ميباشد. هر سال اين سازمان جوايزی به نام دمکراسی به افراد مختلف ميدهد. در سال 2002 به چهار زن، از جمله خانم
ار، اين جايزه تعلق گرفت. در مورد اهداف و تاريخ سازمان "اوقاف ملی برای دمکراسي" به کتاب زير مراجعه کنيد:
William Blum, (2000) Rogue state: A Geride to the World’s Only Superpower. Monroe, Main:
Common Courage Press.
ژوئن 2003