پورنوگرافی، زنان در تملک مردان
قـدرت
آندره آ دورکین / ترجمه سپیده همراز
آنچه در پیش دارید بخشی از کتاب پورنوگرافی اثر آندره آ دورکین است. بخش های دیگری از این کتاب و نگاهی کوتاه به زندگی پربار این فمینست فقید آمریکائی در شماره 12 نشریه هشت مارس منتشر کرده ایم. – هشت مارس
آزادی همواره در تناسب با قدرت معنی می شود. و آن آزادی که طلبش در هر مرحله اهمیت دارد، وابسته به مضمون قدرتی است که در هر مرحله غالب و تثبیت شده است.
- آر. اج. تاونی، برابری
* قدرت مرد قبل از هر چیز، ابراز مافوق طبیعی (متافیزیکی) ”خود“ است، ”من هستم“ئی که به خودی خود، به طور مطلق و زیربنائی موجود است، به تزئین و توجیه احتیاج ندارد و چالش و انکار را به هیچ می گیرد. اعمال اتوریته در ذات این ”خود“ است. موجودیتش بی وقفه ادامه می یابد، حتی اگر بارها و به دلایل مختلف مورد حمله قرار گیرد. بعضی معتقدند که بعد از مرگ فیزیکی هم این ”خود“ به زندگی ادامه می دهد. این ”خود“ فقط یک حس ذهنی نیست. توسط قانون و سنت محافظت می شود، در هنر و ادبیات به عرش می رود، در تاریخ مستند می شود، و در تقسیم ثروت تائید می گردد. این ”خود“ را نمی توان ریشه کن و یا نابود کرد. هست. وجود دارد. و حتی وقتی حس ذهنی ”خود“ دچار تردید می شود، موسساتی که خود را وقف حفظش کرده اند به نجاتش می شتابند.
اولین انگاره ایدئولوژی مردسالار، این است که مردان این ”خود“ را دارند؛ و زنان، چون زن اند، باید فاقد آن باشند. ”خود“ مرد بنظر متضاد میاید. از یک طرف به چیزی بند نیست و بطرزی اعجاب آور مداوم و همیشگی است و برای حفظ و تداومش به چیزی نیاز نخواهد داشت. از طرف دیگر مجاز است هر چه را که برای بقا و یا بهبودش لازم دارد از آن خود کند، حق دارد همه چیز داشته باشد و نیازهایش را به هر قیمتی ارضا کند. در واقع، این تضاد نیست، فقط یک دایره است. ”خود“ مرد، ذاتاً تصاحب گر است. در نتیجه ”خود“ مطلق در حق مطلق برای تصاحب هرچه برای حفظ خود نیاز دارد، معنی می شود. ”خود“ تغییرناپذیر مرد در واقع چیزی نیست جز یک انگلیت (پارازیتیسم) کاملا ناخودآگاه. ”خود“ اعتقاد به این است که بودن مساویست با خواستن. اعتقادی که نه منطق می پذیرد و نه قابل بررسی است. این اعتقاد را با الهام از دکارت می توان چنین بیان کرد: من می خواهم، من حق دارم داشته باشم، پس من هستم.
”خود“ بطور انگل وار و با تصاحب ”خود“ کسانی که حق داشتنش را ندارند، بزرگ می شود. این حق از زمان تولد، در باور و در عمل به مرد داده شده است. و از زمان تولد، در باور و در عمل، از زن انکار شده. ”خود“ مرد هیچ وقت زیاده از حد بزرگ نیست. حال آنکه ”خود“ زن، هر چقدر هم که کوچک باشد، همیشه زیادی بزرگ است. مرد وقتی بچه است، اولین ”خود“ را از مادرش بیرون می کشد، ”خود“ مادر برای او ذخیره شده است. او از کار و کیفیات مادر تغذیه می کند. تمامشان می کند. مادری که کم یا بیش، از خود گذشته است. ولی چه کم و چه بیش، هرچقدر هم که باشد، هیچ وقت کافی نیست، مگر اینکه زیادی کند.
به هنگام بلوغ، پسر تشویق می شود که ”تنظیمات” خائنانه و مخرب ”معمول” را انجام دهد، یعنی انگلیت خود را از مادر به زنان دیگر منتقل کند، زنانی که ”خود“های آبدارتری دارند، که البته حق داشتن شان را ندارند. مرد در طول زندگی اش هر چند بار که اراده کند، این انتقال بزرگ را به اجرا می گذارد. او کیفیات و خدماتی که احتیاج دارد، می یابد و تصاحبشان می کند. به قول ویرجینیا ولف در ”اتاقی از آن خود“، او خصوصاً از زنان، برای بزرگ کردن خویش استفاده می جوید. همیشه در وحشت است و هیچوقت به اندازه کافی بزرگ نیست. ولی با وجود این، هر چقدر هم که مرد از افول ”خود“ش وحشت داشته باشد، این ”خود“ پابرجاست. چرا که به تصاحب ادامه می دهد و تصاحب حق پابرجای مرد و ”خودِ“ پابرجای مرد است. حتی وقتی فکر و ذکرش به طرزی بیمارگونه به نیازش به بیشتر داشتن، مشغول است، در این که بودن و داشتن حق اوست، حتی لحظه ای هم تردید نمی کند.
قدرت زور
دوم: قدرت، زور جسمانی است که بر و علیه دیگرانی که کم زورترند و یا اجازه استفاده از زور به مثابه قدرت را ندارند، بکار می رود. اگر زور جسمانی بر و علیه دیگران بکار نرود، این زور، قدرت نیست (مثلا در مورد برده ای که زورش زیاد است). در نظام مردسالار، حق استفاده از زور به مثابه قدرت، مختص مردان است. دومین انگاره مرد سالاری این است که مردان از لحاظ جسمی از زنان قوی ترند، و به همین دلیل بر زنان سلطه دارند. توان جسمی زنان ناپسند است، مگر اینکه مستقیما برای ”کار زنانه“ مورد استفاده قرار گیرد. استفاده از این توان جسمی بر علیه مردان، یعنی به عنوان قدرت، ملعون و ممنوع است و به طرز فجیعی مجازات می شود.
واقعیت زور جسمی مرد به معنی مطلق کلمه، زیاد مهم نیست، آنچه مهم است ایدئولوژی ای است که آنرا تقدیس و تجلیل می کند. زور جسمی مردان بر زنان بخشا به این خاطر متحقق می شود که زنان ضعیف نگاه داشته می شوند. مردان زنانی را بعنوان همسر انتخاب می کنند که ضعیف باشند (مگر اینکه کار سنگین بخشی از وظایف زن باشد). در پرورش زنان، زور جسمانی به طور سیستماتیک تحلیل می رود و سرکوب می شود. زنان هرچه از لحاظ طبقه اقتصادی (که خود مفهومی مردانه است) بالاتر باشند، زور جسمانی شان کمتر است. زنان هرچه به قدرت نزدیک تر باشند، ضعیفترند. حتی زنانی که از لحاظ جسمی قوی هستند باید تظاهر به ضعف کنند چرا که با اینکار هم بر زنانگی خود تاکید می کنند و هم نشان می دهند که خواهان بالا رفتن از نردبان ترقی اقتصادی هستند. ناتوانی جسمی زنان یکی از اشکال زیبائی زنانه و یکی از سمبل های ثروت مردانه است. گفته می شود: طرف اینقدر پول دارد که نگذارد زنش در بیرون از خانه (یا در خانه) کار کند، مگر اینکه کار تزئینی باشد. بدین گونه است که زن ناتوان نگاه داشته می شود.
بعلاوه زنان اغلب ناقص شده اند، چه جسما و چه توسط مد و سنت. در نتیجه اگر زوری هم داشته باشند، بی معنی می شود. زور جسمی مردان، صرف نظر از قدر مطلق آن، معنی دار است. زور جسمی مردان، وقتی به عنوان قدرت بیان می شود، مثل ”خود“ مرد یک پدیده ذهنی نیست. اهمیتش خیالی نیست. قوانین و سنن حمایتش می کنند، هنر و ادبیات ستایشش می کند، تاریخ به آن بستگی دارد و تقسیم ثروت حفظش می کند. ارزش مطلق این ”خود“ اسطوره و اسرارآمیز شده تا زنان هم در مقابل افسانه و هم در مقابل واقعیتش روحیه خود را ببازند. قدرت زور جسمانی با قدرت ”خود“ ترکیب می شود، بطوری که مرد، نه تنها هست، بلکه قوی تر هم هست. مرد نه تنها تصاحب می کند، بلکه به زور تصاحب می کند.
قدرت ایجاد وحشت
سوم: قدرت، توانائی ایجاد وحشت است. استفاده از ”خود“ و زور برای ایجاد وحشت در یک طبقه از افراد، از طرف طبقه دیگری از افراد. اَعمال وحشت آور، حیطه وسیعی را در بر می گیرد، از تجاوز تا کتک تا سوء استفاده جنسی از کودکان تا جنگ تا قتل تا ناقص سازی و شکنجه، تا به بردگی کشیدن تا آدم ربائی تا حملات لفظی تا حملات فرهنگی تا تهدید به مرگ و تهدید به آزار. تهدیدهایی که همگی پشتوانه و مجوز برای عملی شدن را دارند. نمادهای وحشت بسیار معمولی و آشنایند: تفنگ، چاقو، بمب، مشت و.... ولی مهمترین آنها همان نماد پنهان وحشت است: کیر. اعمال و نمادها در ترکیبات مختلف در هم می آمیزند و نتیجتا وحشت، موضوع و نتیجه تاریخ مردانه و فرهنگ مردانه می شود. تاریخ و فرهنگی که وحشت را شکوه و قهرمانی می نامد. وحشت حتی اگر پلید باشد، عظیم و پر هیبت است. وحشت از نر تراوش می کند، جوهره اصلی و قصد واقعی اش را روشن می کند. اوست که تصمیم می گیرد چقدر وحشت ایجاد کند، برای چه وحشت ایجاد کند، برای هوسرانی یا از سر عقده. اوست که تصمیم می گیرد خشونت را تا چه حدی به کار گیرد، با ظرافت یا با تمام هیبت.
ولی افسانه وحشت پیشاپیش خودِ وحشت، حرکت می کند. و این افسانه را مردان با دقت بسیار پرورانده اند. در حماسه ها، در درام ها، تراژدی ها، کتاب های مهم، کتاب های بی ارزش، در تلویزیون، در سینما، در تاریخ مدون و در تاریخ ساختگی، مردان غول هائی هستند که زمین را غرق در خون می کنند. در افسانه، بخت یار مردان است و مردان حاملین ارزش هایند. در افسانه، زنان غنیمت جنگی اند، در جوار طلا، جواهر، قلمرو، و مواد خام. افسانه خشونت مذکر بیش از همه افسانه های بشری مورد تجلیل قرار گرفته و کاراکتر مرد از آن منتج می شود: مرد خطرناک است.
با ظهور داروینیسم اجتماعی در قرن نوزدهم و امروزه در شبه علم بیولوژی اجتماعی1، مرد- مهاجم2 پیشتاز مبارزه تکاملی است. سلطان زمین است، چرا که مهاجم ترین است و بیرحم ترین. بیولوژی مردسالار، که امروز علوم اجتماعی از آن اشباع است، در واقع ماده اصلی در پرداخت افسانه مدرن وحشت است. وحشتی که مرد، در تجلیل از خود به جلو می پاشد. او که قبلا به تقدیر، جنگجوی خدا بود، امروز بطور بیولوژیک محکوم است که با ایجاد وحشت، زنان و سایر موجودات را به اطاعت و انطباق وادارد. والا تهدید به عمل در می آید. هر آنچه وحشت کنترل نکند، مرد نابود می کند.
سومین انگاره ایدئولوژی مردسالار، در جامعه سکولاری که در آن بیولوژی جایگزین خدا شده (هر چند که در صورت لزوم برای زنده نگاه داشتن الهیات مهجور استفاده می شود)، این است که مرد از لحاظ بیولوژیک مهاجم است. ذاتا مبارزه جوست. بطور ازلی خصومت طلب است. ژنتیکی بیرحم است. از لحاظ هورمونی پرخاشگر است. بطور اصلاح ناپذیری خشن و جنگ طلب است. از نظر آنانی که هنوز به خدا معتقدند، آنچه خدا به مرد بخشیده است، با هر معیاری که بسنجیم، نامطلوب است، که البته این بد مزاجی خوشبختانه به یک درد می خورد و آنهم زیر سلطه بردن زنان است!
اعمال وحشت زا، سمبل های وحشت، و افسانه وحشت همه به کار پخش وحشت میایند. این وحشت یک واقعه روانشناختی به تعبیر معمول نیست، یعنی این وحشت در مغزکسی که تجربه اش می کند، ریشه ندارد، هر چند انعکاسش در آنجا بسیار شدید است. بلکه توسط اعمال بی رحمانه ای که عموما مورد قبول بوده و تشویق می شوند، ایجاد می شود. وحشت توسط شهرتِ جانْ سختِ خود نیز بازتولید می شود. گاهی نفیس است، مثل هومر، ژنه و کافکا، و گاهی شیطانی مثل هیتلر، کنت دراکولای واقعی و یا مانسون. گوشت فاسد بو می دهد، خشونت، وحشت ایجاد می کند. مردان خطرناکند، مردان ترسناکند.
قدرت نامگذاری
چهارم: مردان قدرت نامگذاری دارند، قدرتی بزرگ و والا. این قدرت نامگذاری مردان را قادر می کند تجربه را معنی کنند، ارزش ها و مرزها را تعریف کنند، قلمرو و کیفیت های همه چیز را تعیین کنند، تعیین کنند چه چیز را می شود بیان کرد و چه چیز را نمی شود. به این ترتیب است که ادراک و آگاهی را کنترل می کنند. بقول مری دالی3 که برای اولین بار متوجه این قدرت شد، «ما باید این واقعیت اساسی را درک کنیم که قدرت نامگذاری را از ما زنان دزدیده اند.» (از کتاب ”ورای خدای پدر“). مردسالاری چنان ماهرانه در زبان ادغام شده که در هر جمله هم اعلام می شود و هم تائید. تفکر، که در وحله اول از طریق زبان تجربه می شود، سرشار از ارزش های زبانی و ادراکی است که به ویژه برای فرودست کردن زنان بوجود آمده. مردان پارامترهای همه موضوعات را تعیین کرده اند. تمام مباحث فمینیستی، هرچقدر هم قصد و پیامدشان رادیکال باشد، باید از منطقی استفاده کنند که ساخته جامعه مردسالار است و مردان با قدرت نامگذاری خود به آن اعتبار بخشیده اند.
تا وقتی مردان قدرت نامگذاری دارند، گذار از نظام مردانه میسر نیست. نام های اینان در جای جای زندگی بشر بگوش می رسد. همانطور که پرومته آتش را از خدایان ربود، فمینیستها هم ناچارند قدرت نام گذاری را از مردان بربایند، به این امید که از پرومته موفق تر باشند. آتش، تا وقتی متعلق به خدایان بود، جادویی می نمود. قدرت نامگذاری نیز، در دست مردان، جادویی می نماید. مرد نامگذاری می کند، نام باقی می ماند. زن نامگذاری می کند، نام ناپدید می شود. ولی این جادو نیست، توهم است. قدرت نامگذاری مردان با زورِ خالص حمایت می شود. اگر زوری پشتش نباشد، اگر به خودی خود با واقعیت اندازه گیری شود، قدرت نیست، بلکه پروسه است، پدیده ای متواضع تر. به قول مری دالی «نامگذاری قدیمی محصول دیالوگ نبود. واقعیتی که در داستان خلق آدم آمده و مورد قبول است می گوید: آدم، حیوانات و زن را نامگذاری کرد.»
و این حکمی است که نامگذاری را تبدیل به قدرت می کند. قدرت بر و علیه کسانی که حق نامگذاری تجاربشان را ندارند. حکمی که توسط خشونت پشتیبانی می شود. خشونتی که نام را به شیوه ای پاک نشدنی در خون و در فرهنگ مردسالار ثبت می کند. مرد فقط به این کفایت نمی کند که زن را اهریمن بنامد. او 9 میلیون زن را به جرم جادوگر بودن از بین می برد، چرا که خود زن را اهریمن نامیده است. مرد به ضعیف نامیدن زن بسنده نمی کند، او بدن زن را ناقص می کند. بدن زن را می بندد که زن نتواند آزادانه حرکت کند. از بدن زن به عنوان اسباب بازی و یا تزئین استفاده می کند. بدن زن را در قفس و تخدیر شده نگاه می دارد، چرا که خود زن را ضعیف نامیده. او در حالی که به زن تجاوز می کند، می گوید زن دلش می خواهد مورد تجاوز قرار گیرد. وقتی زن در مقابل تجاوز مقاومت کند، او باید کتکش بزند، به مرگ تهدیدش کند، به زور بربایدش، شبانه به او حمله کند و به چاقو و یا مشت توسل جوید. بعد از همه این ها باز هم می گوید زن خودش خواسته، همه شان می خواهند. زن می گوید نه، مرد می گوید منظورش آری است. مرد زن را نادان می خواند و سپس او را از تحصیل محروم می کند. به زن اجازه نمی دهد بطور جدی از مغز و بدنش استفاده کند، و سپس او را احساساتی می خواند. مرد زنانگی را تعریف می کند و اگر زن خود را با این تعریف منطبق نکند، مرد او را ناهنجار و مریض می خواند. کتکش می زند، کلتریس او را می برد، رحمش (منبع شخصیتش) را به دور می افکند، مغزش را می برد4 و تخدیرش می کند (و این قبول بیمارگونه این واقعیت است که زن فکر می کند، هرچند که فکر کردن زن، ناهنجار خوانده می شود.)
مرد ترکیبات گوناگون خصومت و خشونت را سکس می نامد. مرد، زن را کتک می زند. اگر زن، همسرش باشد، این کار را ”دلیل عشق“ می نامد و اگر زن، معشوقش باشد، ”اروتیسم“. اگر زن تمایل جنسی نشان دهد، جنده می نامدش. اگر زن او را نخواهد، به زن تجاوز می کند و بعد هم می گوید کیف کرد. اگر زن به مطالعه و یا نقاشی علاقه داشته باشد می گوید نشانه آن است که تمایلات جنسی اش سرکوب شده و او می تواند این علائق بیمارگونه زن را با یک ”گائیدن عالی“ معالجه کند. او را زن خانه دار می نامد. زنی که فقط به درد خانه می خورد. او را فقیر و کاملا وابسته نگاه می دارد تا اگر او خانه را ترک کرد با پول بخردش، سپس او را فاحشه می خواند. مرد زن را مطابق میلش نامگذاری میکند. او هر کاری خواست می کند و اسمش را هر چه دلش خواست می گذارد. او فعالانه قدرت نامگذاری را از طریق زور حفظ می کند و زور را با قدرت نامگذاری توجیه می کند. جهان متعلق به اوست چرا که او همه چیز این جهان، از جمله زن را نامگذاری کرده است. زن این زبان را علیه خود استفاده می کند چرا که این زبان جز علیه زن به کار نمی آید.
چهارمین انگاره مردسالاری این است که مردان از آنجا که موجوداتی متفکر و خلاقند، چیزها را با سندیت نامگذاری می کنند. هر آنچه با نامگذاری مردانه مغایرت داشته باشد و یا آنرا زیر سوال ببرد، با رسوائی از میدان به در می شود. قدرت نامگذاری در سیستم مردانه یکی از اشکال زور است.
قدرت تملک
پنجم: مردان قدرت تملک دارند. این قدرت از نظر تاریخی مطلق بوده است. اگر چه این قدرت در دوران برده داری و سایر دوره های سرکوب از برخی مردان، توسط مردان دیگر دریغ شده، ولی بطور کلی توسط قانون و نیروی مسلح حفظ شده است. در بسیاری از نقاط جهان، هنوز مردان، زنان و هر آنچه از زنان به بار می آید (فرزند و کار) را در تملک مطلق خود دارند و به نظر می رسد که هیچیک از ملاحظات حقوق بشری در مورد جمعیت اسیر زنان، صدق نمی کند. از 140 سال پیش در ایالات متحده حق تملک مرد بر زن در قانون تغییر کرده، ولی نص قانون، حتی وقتی بخشا روشن بینانه است، با روح آن متفاوت است. کتک زدن همسر و تجاوز به همسر، که اینجا نیز مثل همه جای دیگر رایج است، به معنی اعتقاد به تملک مرد بر همسرش است. تملکی که هر کاری را برای مرد مجاز می کند. بدن زن متعلق به مرد است، می تواند مطابق میلش با آن رفتار کند، برای تطمع جنسی، برای کتک زدن، برای بارور کردن. قدرت تملک مرد، به خاطر اهمیت تاریخی اش می تواند به راحتی از پس یک قانون ناقابل برآید. درست است، امروزه زنان آمریکائی می توانند صاحب شانه سر و لباس هایشان باشند، حقی که در قرن نوزدهم نداشتند. اگر از خانه فرار کنند، امکان اینکه مثل قرن نوزدهم همچون برده های فراری شکار شوند کم است. در ملاء عام هم شلاق نمی خورند، هر چند که به خاطر جسارتشان ممکن است در خانه کتک بخورند. ولی این جزئیات نه مانعی برای قدرت تملک مردان است و نه مانعی برای سایر قدرت های مردانه. این قدرت، همانند سایر قدرت ها بسیار بزرگتر از تبارزات جداگانه اش است.
انگاره پنجم مردسالاری این است که حق تملک مرد بر زن و اولادش طبیعی است، ازلی است و با پیشرفت از بین نمی رود. آنچه مرد برای حفظ مالکیت یا کسب آن می کند هم طبیعی است. عملی است که در آئین ریشه دارد و به هیچ وجه نسبی نیست. قدرت تملک از قدرت ”خود“ی میاید که به عنوان تصاحب گر معنی شده است. اینجا مفهومِ گرفتن، ترفیع یافته. او تصاحب می کند، او نگاه می دارد. وقتی داشت، مال اوست. این رابطه بین ”خود“ تصاحب گر و مالکیت، در رابطه بین تجاوز و ازدواج کاملا منعکس است. ازدواج به مثابه یک نهاد، از تجاوز، به مثابه عملی متداول، تکامل یافته است. تجاوز، که در ابتدا به عنوان آدم دزدی تعریف می شد، به اسارت گرفتن برای ازدواج تبدیل شد. ازدواج به این معنی است که گرفتن در زمان تداوم می یابد، یعنی فقط برای استفاده فی الفور نیست، بلکه تصاحب مادام العمر، یا مالکیت، است.
قدرت پول
ششم: قدرت پول، قدرتی مشخصا مردانه است. پول سخن می گوید، ولی با صدائی مردانه. پول در دست زن، تحت الفظی است، شمرده می شود و در مقابلش چیزی با ارزشی مساوی یا کم ارزش تر خریده می شود. پول در دست مردان، زن می خرد، سکس می خرد، موقعیت می خرد، مقام، اعتبار، وجهه، فداکاری و همه جور امکانات می خرد. پول در دست مردان فقط به کار خریدن نمی آید. پول در دست مرد کیفیت میاورد، دستاورد می آورد، افتخار و احترام می آورد. در هر سطح اقتصادی معنی پول برای مرد و زن کاملا متفاوت است. وقتی مردان پول کافی بیاندوزند، حتی اگر این پول کثیف باشد، پاک می شود. زنان بخاطر موفقیت نسبت به هم کیشان مرد خود نفرین می شوند. زنان فقیرعموما پول را صرف بقا خود و فرزندانشان می کنند. مردان فقیر عموما پول را به طرز حیرت انگیزی صرف تفریح می کنند. زنان ثروتمند پول را صرف لباس و زیور می کنند تا مقبول مردان شوند. پول آنان را از سلطه مردان رها نمی کند. مردان ثروتمند پول را صرف تفریح و پول در آوردن می کنند. پول در دست مردان به معنی ارزش و موفقیت است، در دست زنان نشان چیزی است کثیف، حرص و یا جاه طلبی غیرزنانه.
ششمین انگاره مردسالاری این است که پول بیان شایسته مردانگی است. مردان پول را برای خود نگاه می دارند. از آن به زنان و کودکان صدقه می دهند. مردان بازار را برای خود نگاه می دارند و با وجود این که همه به حقوق برابر برای کار برابر معتقدند، ولی زنان برای کار برابر مزد کمتری می گیرند. زنان شاغل با مدرک دانشگاهی بطور متوسط کمتر از مردان دیپلمه مزد می گیرند. جداسازی شغلی، حذف کامل نیروی کار از طریق تبعیض علنی در استخدام و یا از طریق حاملگی اجباری، زنان را به صورت یک طبقه فقیر و دور از پول نگاه می دارد، بطوری که قادر نیستند پول مناسبی در بیاورند و یا پول جمع کنند.
پول یک مولفه به شدت جنسی دارد. همانطور که فیلیس چسلر5 و امیلی جین گودمن6 در کتاب ”زن، پول و قدرت“ نوشتند: «تماس مرد به معنی سلطه اقتصادی است». وقتی مردی فقیر به زنی ثروتمند تجاوز می کند، در واقع تماسش به معنی شورش اقتصادی است. پول در فتوحات جنسی اساسی است و سکس در کسب ثروت پایه است. سکس از طریق تبلیغات به همه رشته های صنعتی متصل شده (با این ماشین، زنان دنبالتان می افتند، این تیکه ای را که روی کاپوت نشسته، ببینید!). در واقع قیمت اجناس به آنها بار اروتیک می دهد، هرچه قیمت جنسی بیشتر باشد، بار اروتیکش بیشتر است. در قلمرو پول، سکس و زن یک کالا هستند. دارائی به هر شکلی و به هر اندازه ای، تجلی قدرت جنسی مردانه است.
مردان مفهوم جنسی پول را در سطح وسیع و اجتماعی به اجرا می گذارند. ولی این مفهوم درونی نیز می شود و به عملکرد درونی روندهای جنسی مردانه تسری می یابد. مردان همانطور که پول می اندوزند، باید اسپرم هم بیاندوزند. مذاهب (چه در غرب و چه در شرق) خرج اسپرمی را که به کار بارور کردن نمی آید، مکروه می شمارند. چرا که ثروت که جهت سرمایه گذاری استفاده نشود، ثروت از دست رفته است. عبارت ”اقتصاد اسپرماتیک“7 که بویژه در قرن نوزدهم رایج بود، نیز بیان همین ایده در قلمرو سکولار است. مرد وقتی اسپرمش را خرج می کند، مهمترین منبع طبیعی اش را خرج کرده است، یعنی پسرش را دور ریخته. و این تفکر از بسیاری از اعتقادات دگم مذهبی و تئوری های شبه علمی هم جان سخت تر است.
یکی از معانی فعل خرج کردن (در زبان انگلیسی) ”دفع منی“ است. یکی از معانی شوهر، ”حافظ و نگاه دارنده“ است؛ معنی قدیمی آن کسی است که ”شخم می زند تا محصول درو کند“. شوهر بدین معنی، کسی است که اسپرمش را نگاه می دارد یا حفظ می کند، مگر در صورتی که به قصد حامله کردن بگاید.
در سیستم مردانه، کنترل پول، مثل کنترل دفع منی، به معنی بلوغ جنسی است. درک ارزش پول و حفظ آن، استفاده از پول برای تولید ثروت به معنای تطابق با ارزش های بلوغ مردانه از نظر اقتصادی است، درست بدین معنا که درک ارزش اسپرم و حفظ آن، استفاده از اسپرم برای تولید ثروت به معنای تطابق با ارزش های بلوغ مردانه از نظر جنسی است. پسر پول و اسپرمش را خرج زنان می کند. مرد، اسپرم و زنش را برای تولید ثروت مورد استفاده قرار می دهد. پسر خرج می کند، مرد تولید می کند. خرج کردن، به ارزش گذاری ناپخته بر خشنودی فوری اشاره دارد. تولید، به تعهد پایدار به خودداری و کنترل بر دیگران اشاره دارد. کنترل بر خود و بر دیگران هر دو برای استمرار مردسالاری ضروری اند. تملک بر زن و بارور کردن او در ازدواج و یا یکی از اشکال همخوابگی (هرچقدر هم غیر رسمی باشد) نشان مهار کامل ولخرجی است. اولین گواهِ تثبیت بی برو برگرد مردانگی است. نشان بلوغ مردانه است، نشان تسویه حساب با دوگانگی نابالغ جوانی است. جوانی ای که هنوز بوی شیر می دهد و هنوز به اروتیسم زنانه آلوده است، اروتیسمی که در آن کیر نقش محوری ندارد.
تعهد به پول ادامه منطقی و اجتماعی تعهد به ابراز مردانگی به مثابه یک کیفیت پرخاشگر و بزرگی طلب است. هر چند مردان فقیر و محروم به منظور بقا به دنبال پول می دوند، اما تمام مردان، از جمله مردان فقیر و محروم، به دنبال پول می دوند، چرا که پول بیان مردانگی و قدرت بر زنان و علیه زنان است. از زنی هم سطح خود بی پول تر بودن خجالت آور است، چرا که این گونه تلقی می شود که این زن، مردانگی بیشتری دارد. سایر قدرت های مردانه، مانند قدرت ایجاد وحشت (خشونت) یا قدرت نام گذاری (بدنام کردن) باید به میدان بیایند که این کمبود را جبران کنند.
قدرت سکس
هفتم: مردان قدرت سکس دارند. البته تظاهر می کنند که برعکس است. می گویند این قدرت در دست زنان است و زنان را مترادف سکس می دانند. شهوانی بودن زن، حتی اگر در یک تجربه وحشتناک از سوی مرد به زن تحمیل شود، خصلت تعیین کننده زن محسوب می شود. این نظر که توسط وقیح ترین مبلغانش به سطح مسخره ترین جزئیات تقلیل یافته، می گوید زنان قدرت سکس دارند چرا که ”شق شدن‘8 غیر ارادی است. ظاهرا زن باعث شق شدن است، بنابراین مرد ناتوان است و زن قدرتمند. مرد به یک محرک عکس العمل نشان می دهد و خود نقشی در آن ندارد. این عکس العمل در ذاتش است. هر کاری بکند به خاطر تحریکی است که در زن نهفته است. ولی این بحث، حتی در این سطح تقلیل گرایانه که زن باعث شق شدن می شود، پس زن قدرتمند است، خام گوئی عامدانه و توجیهی محیلانه است.
مرد، از طریق تک تک موسسات و نهادهایش زن را وادار می کند که خود را با تعریف بی نهایت مسخره مرد از زن بعنوان یک کالای جنسی تطبیق دهد. او بدن زن را چه در مجموع و چه در اجزايش بت می کند. او زن را از تمام قلمروهای ابراز وجود که با تعریف مردانه جنسیتی و تعریف مردانه مادری مطابقت نداشته باشند، تبعید می کند. او را مجبور می کند تبدیل به چیزی شود که باعث شق شدن می شود، و وقتی هم تحریک شد، خود را بی قدرت و فرومانده می خواند. ولی وقتی زن با آن چیز تطابق ندارد، وقتی از آن چیز بیشتر و یا کمتر است، خشم مرد بسیار شدید و هولناک است.
ولی با بررسی منطقی تر قدرت سکس، یعنی با بررسی آن خارج از محدوده تجربه مردانه، می توان دید که قدرت سکس در عمل، رفتار، فرهنگ و خواص در سیطره بی قید و شرط مرد است. این قدرت قلمرو مقدس و رسوخ ناپذیر مرد است. سکس، کلمه ای که می تواند چنین فراگیر و مهیج باشد، چنان تحقیر شده که معنایش به دخول آلت مردانه تقلیل یافته است. سکس که بطور عامیانه ”کردن“ گفته می شود، صرفا به عملی اطلاق می شود که مرد با آلت تناسلی اش می کند. گائیدن – چپاندن کیر – معنی پنهان و جادوئی ”کردن“ است. علت وجودی سکس است. تجربه توسعه طلبانه ای که طی آن مرد قدرت جنسی اش را تحقق می بخشد. گائیدن در عمل، تحقق تصرف است، و در عین حال تملک، تصاحب، زور. گائیدن عمل تسخیر است در عرصه رابطه خصوصی، بیان قدرت بدن علیه بدن، قدرت فرد علیه چیز. ”سکس کردن“ یعنی دخول آلت مردانه و بدنبال آن چپاندن، یا گائیدن. زن کرده می شود. مرد می کند و با کردن، قدرت سکس را به اجرا می گذارد، قدرت مردانگی را. لازمه گائیدن این است که مرد کسی را که از او ضعیف تر است، بکند و این ارزش گذاری چنان ریشه دار است و چنان بعنوان بخشی از این عمل شناخته شده که کسی که گائیده می شود، حتی اگر از لحاظ کالبدشناسی زن نباشد، در حین عمل انگ زنانگی می خورد. در سیستم مردانه، سکس، کیر است، کیر قدرت جنسی است و استفاده از آن در عمل گائیدن مترادف است با مردانگی....
قدرت جنسی مرد تار و پود فرهنگ را می سازد. همه جا منعکس است. تجلیل از تجاوز در داستان، شعر و علم، بیان قدرت جنسی مرد، بعنوان یک مطلق فرهنگی است. فتح زن که در گائیدن تحقق می پذیرد، به تملک در آوردن زن و استفاده از زن بعنوان یک چیز، در واقع سناریویی است که بی وقفه و همه جا در فرهنگ تکرار می شود، حتی اگر مستقیما به گائیدن اشاره ای نشود. گائیدن مرد را بزرگ می کند. بقول ولف، زن آئینه مرد است. مرد با کوچک کردن زن به هنگام استفاده از او، اندازه اش دو برابر می شود. در فرهنگ او یک غول است، غولی که با فتح (مستقیم یا غیر مستقیم) زن بزرگ می شود. زن همواره آئینه مرد است و همانطور که ولف گفت:«آئینه ها در تمام اعمال خشونت بار و قهرمانانه ضروری اند». در فرهنگ، قدرت جنسی مرد، تم اصلی اوست. در فرهنگ، مرد از زن برای تشریح تم خود استفاده می کند.
قدرت جنسی، خصوصیت مرد نیز هست. این قدرت، ذاتی اوست، چرا که او همان است که هرچه می خواهد تصاحب می کند. هر چند این مسئله بخصوص در مورد تصاحب زنان با استفاده از آلت تناسلی اش صادق است، ولی بطور عام بعنوان تصاحب گر زمین و پول نیز صادق است. قدرت جنسی مرد خصوصیتی است که ماهیت او را نمایان می کند.
هفتمین انگاره مردسالاری این است که قدرت جنسی بی هیچ شبهه ای از آلت تناسلی مرد سرچشمه می گیرد. مردانگی در عمل و بصورت خام در فعل سکس با تعریف مردانه، و نیز در تمام اعمال تصاحب گرانه، همان قدرت جنسی است که خود را تحقق می بخشد و به ذاتش نیز وفادار است. این ریای مردانه که زنان قدرت سکس دارند (یعنی باعث شق شدن می شوند)، به این درد می خورد که مردان را از قبول مسئولیت در قبال عواقب اعمالشان تبرئه کند و این، بخصوص در مورد فتوحات جنسی صادق است. هرچه باشد، بیشتر اوقات، بدن های مورد استفاده قرار گرفته، زنده می مانند! اغلب حرف می زنند، فریاد می کشند یا گریه می کنند. این روزها دیده می شود که با کمال وقاحت شکایت هم می کنند و کار را به پیگرد قانونی می کشانند! ”خودت تحریکم کردی“ حربه ظالمانه ایست که فرد و اجتماع را به سکوت وا می دارد. سکوتی که مطلوب ترین محیط را برای استمرار سلطه فراهم می کند.
* تم اصلی پورنوگرافی به مثابه یک ژانر (نوع/سبک)، قدرت مرد است، یعنی ماهیت این قدرت، ابعادش، به کار گیری اش و مفهومش. قدرت مردانه را که در پورنوگرافی و از طریق پورنوگرافی عرضه می شود، می توان در خصوصیات جداگانه ای که با ظرافت در هم تنیده شده اند و همدیگر را تقویت می کنند باز یافت، یعنی قدرت ”خود“، قدرت جسمی بر و علیه دیگر، قدرت ایجاد وحشت، قدرت نامیدن، قدرت تملک، قدرت پول و قدرت سکس. این خصوصیاتِ قدرت مردانه، در محتوا و تولید پورنوگرافی نهادینه اند. شیوه ها و ابزار پورنوگرافی، شیوه ها و ابزار قدرت مردانه است. همنوائی و ارتباط متقابل ارزشهای نفرت بار که مردان در ارتباط با زنان آنها را ارزش هائی معمولی و خنثی می دانند، پورنوگرافی را به عنوان یک پیام، یک چیز و یک تجربه، مشخص می کند. این خصوصیات قدرت مردانه در فرم و محتوای پورنوگرافی تجسم می یابند....
قدرت مرد علت وجودی پورنوگرافی است. تحقیر زن وسیله دستیابی به این قدرت است.
پا نویس ها
1 sociobiology
2 man-the-aggressor
3 Mary Dolly
4 lobotomize
5 Phyllis Chesler
6 Emily Jane Goodman
7 Spermatic economy
8 erection