تقديم به شركت كنندگان در راهپيمائی كارزار زنان عليه قوانين نابرابر و مجازاتهای اسلامی
در اين سلسله مقالات از منظر كمونيستی به جنبه های گوناگون مسئله زنان و جنبش زنان می پردازم. به اميد آنكه اين مقالات بتواند به بحث و جدل بيشتر در مورد مسئله زنان دامن زند و به نوسازی جنبش كمونيستی ايران و بازسازی رابطه اش با جنبش زنان ياری رساند.
admin4411/upload/files/behrang1384@yahoo.com
بخش اول
مسئله زنان: دوران گذار؛ افقها!
چندی پيش يك رفيق زن از فعالين سابق يكی از سازمانهای كمونيستی داشت برايم از تغييرات مهمی كه در روحيه زنان در ايران – بويژه روحيه زنان متعلق به اقشار ميانی جامعه - و اهداف و روشهای زندگی شان صورت گرفته صحبت می كرد. سخنان او حاوی نكات جالبی بود. او می گفت در ميان زنان – بويژه زنان متعلق به اقشار ميانی جامعه – كمتر زنی را می توان ديد كه هدف زندگيش مانند هدف زندگی عموم مادران ما باشد. مادرانی كه زندگی خود را وقف شوهران خود می كردند و تمام تلاش زندگی شان اين بود كه به اشكال گوناگون به شوهر خود خدمت كنند و از هرگونه فداكاری برای شوهرشان فروگذار نكنند و عليرغم نارضايتی های پنهان و آشكار هميشه تابع او باشند.
اين رفيق می گفت اما چيزی كه عجيب است اين است كه اكثر اين زنان به شكلی - بخشا افراطی - امروزه همه زندگی خود را وقف فرزندان خود كرده اند. او از بروز پديده ای به نام «فرزند سالاري» به جای «شوهر سالاري» اسم می برد. می گفت ديگر شوهر جايگاه سابق را در ذهن زن ايرانی ندارد اما به نوعی فرزند جای شوهر را گرفته است. تمام هم و غم زنان اين شده كه به شكل افراطی فرزندان خود را تر و خشك كنند و تمام فكر و ذكر شان اين شده كه فرزندان خود را به جائی برسانند.
نكته جالب تری كه اين رفيق بر آن تاكيد می كرد اين بودكه بسياری از اين زنان وقتی كه به ميان سالی می رسند و فرزندانشان به اصطلاح به جائی می رسند (يا نمی رسند! چرا كه آينده روشنی برای اكثريت جوانان در اين نظام موجود نيست.) به محدود بودن اين هدف پی می برند و طالب آن هستند كه درگير فعاليتهای اجتماعی گوناگون - عمدتا بر سر مسئله زنان - شوند و زندگی خود را وقف اهداف عالی تری كنند.
هنگام شنيدن حرفهای اين رفيق ياد قهرمان رمان «جان شيفته» اثر «رومن رولان» افتادم كه ماجراهای آن در كشور فرانسه اتفاق افتاد. رمانی كه به نسبت آن زمانه نگاه پيشروئی نسبت به مسئله زنان داشت. قهرمان اين رمان زنی به نام آنت است در اوائل قرن بيستم. زنی فمينيست كه مسئله وابستگی به مرد را برای خود حل كرده بود. آنت حتی حاضر به تشكيل خانواده و ازدواج با مردی كه دوستش داشت و از او حامله شده بود، نشد. اما زندگی خود را وقف بزرگ كردن فرزند خود نمود.
در اينجا قصد من بررسی دلايل شكل گيری پديده «فرزند سالاري» و اينكه چرا اين پديده خود نيز فشرده و منعكس كننده مناسبات اجتماعی ناعادلانه ميان زن و مرد در جهان است، نيست.
ما در جهانی زندگی می كنيم كه عملا و بالاجبار بار عمده مسئوليت بزرگ كردن فرزند بر دوش زنان قرار دارد يا بهتر است گفته شود بر دوش آنان انداخته می شود. مضافا نابسامانی اقتصادی جامعه و مهاجرتهای گوناگون و اجباری نيروی كار (از روستا به شهر، از يك منطقه به منطقه ديگر و يا به خارج از كشور) موجب شده كه عملا بار اصلی تعليم و تربيت و نگهداری فرزند بر عهده زنان قرار گيرد و از نقش مردان بطور قابل ملاحظه ای كاسته شود. پديده بی مسئوليتی مردان در قبال خانواده رشد زيادی يافته است.
هدفم در اينجا بررسی تاثيرات اين قبيل كاركردهای نظام نيست. هدفم اينجا نقد آن ايده های كهنی است كه به اشكال گوناگون توليد و باز توليد می شود و مانع رهائی زنان می گردد و مانع از آن می شود كه زنان تمام انرژی و توان را برای رهائی خود بكار گيرند و به رهائی كل بشريت ياری رسانند.
مشكل اين جاست كه بسياری از زنان هدف زندگی شان را با فرزندشان معنی می كنند و همانطور كه زمانی سرنوشت شان با زنجيری دائمی به خواست شوهر قفل شده بود امروزه به خواست فرزند قفل شده است. حتی زنانی كه از شوهرانشان كنده شده اند و به خارج از كشور مهاجرت كردند و می خواهند زندگی جديدی را شروع كنند دوباره با اين بند محكم روبرو هستند. در بسياری از مواقع آنان بدست خود مسئله فرزند را به اهرمی برای سركوب خويش تبديل می كنند، جزئی از زندگی را به كل بدل می كنند و بدين طريق قادر نيستند اهداف عالی تری را دنبال كنند.
اما شباهت سرگذشت آنت با زن ايرانی انسان را به فكر وا می دارد. قطعا از نظر اقتصادی - اجتماعی كشور فرانسه ابتدای قرن بيستم كه در حال گذار به يك كشور امپرياليستی قدرتمند بود با شرايط ايران چندان قابل مقايسه نيست. اما مشترك بودن پديده «فرزند سالاري» قابل توجه است. اگر چه در فرانسه، انقلاب بورژوائی 1789 ضربه تعيين كننده ای بر مناسبات فئودالی وارد آورد، اما تحولات بورژوا - دمكراتيك در رابطه با زنان بسيار كند و بطئی به پيش رفت. تازه بعد از جنگ جهانی دوم يعنی در سال 1945 بود كه زنان در فرانسه صاحب حق رای شدند. (1) آنت در دوره ای زندگی می كرد كه جامعه فرانسه در حال گذار به تحولات عميقتر سرمايه دارانه و گذار به امپرياليسم بود. رمان «جان شيفته» به نوعی به تغييراتی كه در روحيه و روش زندگی زنان فرانسه در حيطه مناسبات خانوادگی و روابط ميان زن و مرد در آن دوره صورت گرفته می پردازد.
مسلما قوانين و ويژگی های دوران گذار از فئوداليسم به سرمايه داری در كشورهائی چون فرانسه با قوانين و ويژگی های دوران گذار در كشور های تحت سلطه از بسياری جهات متفاوت است. اين تفاوتها كيفی است. در اغلب كشورهای تحت سلطه اين تحولات بسيار كندتر، بطئی تر، دردآورتر و برای توده ها كشنده تر است. عليرغم تغييراتی كه در ساختارهای اقتصادی اجتماعی اين كشورها بواسطه ورود امپرياليسم و معرفی روابط سرمايه دارانه صورت گرفته، فئوداليسم به درجات گوناگون حفظ گشته يا بصورت تغيير شكل يافته مورد استفاده قرار می گيرد.
اين مسئله مانع از آن گشته كه بطور قطعی از مناسبات ماقبل سرمايه دارانه گسست شود. به همين دليل جامعه در حالت برزخی قرار می گيرد. سنتها با تغييراتی حفظ می شود و با اشكال مدرن تر ستم و استثمار در هم می آميزد. زندگی مردم بواسطه تضاد ميان مناسبات سنتی (يا فئودالي) با مناسبات مدرن (يا سرمايه دارانه) واقعا تباه می شود. هر چقدر اين كشمكش و تضاد حادتر باشد زندگی مردم دچار بحرانهای بيشتری خواهد شد. بی جهت نيست كه امروزه نهاد خانواده در ايران در جريان گذر از سنت به مدرنيته به يكی از بحرانی ترين نهادهای اجتماعی بدل شده است. و واقعيت بزرگتر اين است كه زنان بيش از بخشهای ديگر جامعه از اين بحران و از اين كشاكش ميان سنت و مدرنيته رنج می برند. نشاندن فرزند به جای شوهر و «فرزند سالاري» امروزی بخشا منعكس كننده اين دوران گذار است.
با وجود اينكه طی صد سال گذشته تغييرات مهمی در موقعيت اقتصادی اجتماعی زنان در ايران صورت گرفته، زنان جامعه ما از آزادی فردی برخوردار نيستند. هنوز مردان برای زندگی فردی زنان تصميم می گيرند. هنوز زندگی اكثريت زنان توسط ديگران - اساسا مرد - معنا و مفهوم می يابد. اين خود يكی از مشخصه های مناسبات ماقبل سرمايه داری است.
در يك جامعه ماقبل سرمايه داری غالبا زن در دوران كودكی تابع پدر، در دوران جوانی تابع همسر و در دوران پيری تابع پسر است. انقياد زن به مرد بخشی از انقياد كلی تری است كه بر چنين جوامعی حكمفرماست. يعنی انقياد فئودالی و عدم برسميت شناختن آزاديهای فردی برای كليه آحاد جامعه. هر فرد تابع قوم، قبيله، عشيره، طايفه و يا خانواده گسترده است. كليه تصميمات زندگی تابع ملاحظات قوم و قبيله و طايفه و خانواده است. تحت اين قبيل مناسبات نه از آزادی عشق خبری است نه از آزادی ازدواج نه از آزادی شغل و پيشه و نه حتی آزادی انتخاب محل سكونت. (امری كه هنوز در رابطه با اكثريت زنان روستائی ايرانی صدق می كند كه بالاجبار بايد به همان تكه زمين متعلق به شوهر (يا دار قالي) بند باشند. شوهری كه خود برای يافتن كار راهی شهرها شده است.)
با غلبه سرمايه داری است كه «فرديت» در مركز ايدئولوژی و فرهنگ جامعه قرار می گيرد. چرا كه سرمايه داری نيازمند خريد و فروش آزاد نيروی كار است. و هر قيد و بندی كه مانع از انجام اينكار شود را از سر راه بر می دارد. رشد مناسبات سرمايه داری در كشور ما برای زنان عوارض دوگانه ای ببار آورد. از يكسو آنان را تا حدی از قيد و بند های سنتی رهانيد از سوی ديگر در اشكال ديگری وابستگی زن به مرد را توليد كرد. زن به شكل پيچيده تر و متناقض تری به مايملك خصوصی مرد بدل شده است. اين مسئله در موقعيت زنان ميانی شهری جامعه كه بيش از زنان بخشهای ديگر جامعه درگير مناسبات سرمايه دارانه شده اند، بيشتر به چشم می خورد. زنانی كه كماكان اسير جو نيمه فئودالی در خانواده و كل جامعه هستند، جوی كه توسط مردان - حتی مدرن – (و مهمتر از آن قوانين و مقررات دولت مذهبی) اعمال می شود . اين يكی از پايه های حدت يابی مسئله زنان در اقشار ميانی جامعه شهری شده است. امری كه طی اين 27 سال با توجه به در هم آميزی دين و دولت و ايدئولوژی و فرهنگ مذهبی اشكال حادتری به خود گرفته است.
زنان در زدودن قيد و بندهای سنتی منفعت دارند. زدودن قيد و بندها توسط مناسبات سرمايه دارانه پايه عينی است كه موجب تقويت افق های بورژوا دمكراتيك در ميان زنان و جنبش زنان در ايران می گردد. افقی كه به ظاهر نويد بخش حل مسئله زنان است. اما در واقعيت مسئله بسيار پر تناقض است. از يكسو زنان به عينه می بينند كه مناسبات سرمايه دارانه در برخورد به مسئله زنان پيشرفته تر از مناسبات ماقبل سرمايه دارانه است. از سوی ديگر محدوديتهائی كه زنان تحت نظامهای پيشرفته تر سرمايه داری با آن روبرو هستند را نيز مشاهده می كنند.
از يكسو زن ايرانی پيشرفت زنان كشورهای امپرياليستی را در دستيابی به حقوق برابر با مردان می بيند، از سوی ديگر نظاره گر شكل گيری اشكال ديگری از ستم بر زنان در همين كشورهاست. (2 )
اين دو موقعيت متفاوت - يعنی موقعيت زنان در كشورهای امپرياليستی با كشورهای تحت سلطه - موجب سردرگمی های گوناگون شده است. برخی ها در مقابله با سنت و فئوداليسم به امپرياليسم اميد می بندند يا بدان امتياز می دهند و برخی ها در مقابل با امپرياليسم سرنوشت خود را به حفظ سنتها گره می زنند. روندی كه در بسياری از كشورهای تحت سلطه مانند ايران به چشم می خورد. اگر كسی نخواهد بين مار و افعی يكی را انتخاب كند و در رابطه با اين تناقض سئوال انگيز پيگيری به خرج دهد می تواند چشمش به افق ديگری باز شود. اگر كسی نخواهد صرفا بر مبنای قياس حال با گذشته قضاوت كند بلكه نگاه به آينده بدوزد و به طريقی علمی پتانسيلی كه برای خلق مناسبات كيفيتا متفاوت تر و پيشرفته تر در جامعه كنونی بوجود آمده را بشناسد، بيشك افق ديگری را مد نظر قرار خواهد داد. افق سوم. افقی كه آن هم از پايه عينی مشخص و قدرتمندی در جهان كنونی برخوردار است. افق سوسياليسم و جامعه كمونيستی.
اما قبل از پرداختن به اين افق سوم و اينكه چگونه مسئله زنان در چارچوبه آن پاسخ می گيرد و چرا مسئله زنان يكی از محركهای مهم تكامل و پيشرفت جامعه سوسياليستی است، بايد بيشتر به محدوديتهای بورژوازی در زمينه حل مسئله زنان پرداخت و فهميد كه چرا حتی راديكالترين بخش بورژوازی قادر نشد مسئله زنان را حل كند. امری كه تاريخ خود را داراست و در بخش دوم اين سلسله مقالات بدان می پردازم.
توضيحات:
1 – قابل توجه است كه در ابتدا حق رای به همه مردان نيز تعلق نگرفت. اين حق 75 سال پس از انقلاب شامل همه مردان شد.
2 - خشونت و بيرحمی در كشورهای امپرياليستی در اشكال جديدتری توليد می شود. اگر چه هنوز از بسياری جهات قابل مقايسه با زندگی زنان در كشورهای تحت سلطه نيست اما به اندازه كافی دهشتناك است. در آمريكا هر چند دقيقه يك زن مورد تجاوز قرار می گيرد و هر چند ثانيه يك زن مورد ضرب و جرح قرار می گيرد. در فرانسه هر 5 روز يك زن در اثر خشونت خانگی جان می سپارد. و در 15 كشور عضو اتحاديه اروپا در مجموع هر روز دو زن در اثر خشونتهای خانگی جان می دهند.