سخنرانی دکتر رادها دی سوزا از هند
استاد در حقوق بین الملل در نیوزلند - فعال جنبش های حقوق دموکراتیک در هند و آسیا – پاسیفیک
فعال جنبش ضد گلوبالیزاسیون در نیوزیلند
جنسیت و امپریالیسم
سخنرانی در راهپیمائی و گردهمائی های سازمان یافته توسط کارزار لغو کلیه قوانین ضد زن و مجازات های اسلامی در ایران- مارس 2006
خواهران و برادران عزیز از ایران، افغانستان، آلمان و نقاط دیگر
برای من افتخار خاصی است که در اینجا در راهپیمائی شما که برای افشا کردن وضعیت زنان ایران سازمان یافته است حضور می یابم. ایران جای خاصی در قلوب مردم هند دارد.
سرنوشت هند تاریخا پیوندهای نزدیکی با سرنوشت مردم ایران و افغانستان داشته است. در قرن دهم زرتشتیان که از آزار مذهبی در ایران می گریختند از سوی سورات، حاکم هند پناهندگی گرفتند. آنان امروز بخشی از شبکه کاست، کامیونیتی مذهبی و زبانی هند می باشند. در عصر استعمار، مرزهای شمالی امپراطوری بریتانیا توسط نتایج جنگهای انگلیس – افغان و مرزهای غربی اش توسط جنگهای انگلیس - ایران و توطئه چینی های بریتانیا در ایران تعیین می شد. امروز امپراطوری های معاصر مانورهای سیاسی شان در منطقه را ادامه داده و این مردم را علیه آن یکی می شورانند و به بازی های کهنه استعماری شان تداوم می بخشند.
وقتی بمبئی را به قصد آمدن به اینجا ترک کردم جورج دبلیو بوش در حال دیدار از هند بود. آمده بود تا یک معامله هسته ای برای فروش اورانیوم برای رآکتورهای هسته ای هند جوش دهد. مجامع علمی هند و بخش بزرگی از بوروکراسی هند مخالف این قرار داد می باشند و مردم هند نیز ضد این معامله اند. در دهلی، کلکته، بمبئی و حیدرآباد تظاهراتهای عظیمی علیه او برپا شد. در واقع جورج بوش از این طریق رای هندوستان علیه ایران در آژانس بین المللی انرژی اتمی را خریداری کرد. بنظر می آید که سرنوشت ملل ما به طرق مختلف از طریق توطئه های قدرتهای امپریالیستی کماکان به هم گره خورده است. بهمین دلیل یک رابطه متقابل فعال میان خلقهای هند و ایران و افغانستان و پاکستان باید جریان یابد. تا بهمراه یکدیگر جامعه ای بنا کنند که هم به لحاظ داخلی تساوی گرا باشد و هم آزاد از ستم ملی خارجی. این دو امر برای ساختن آینده مان بسیار حیاتی اند.
من در صحبتهایم می خواهم اولا نظر شما را به چارچوب اوضاع کنونی جلب کنم. ثانیا، می خواهم در مورد جنسیت و امپریالیسم سخن بگویم. بالاخره می خواهم وظایف کلیدی آتی را مشخص کنم.
اوضاع کنونی
مردم منطقه ای که به اصطلاح جهان سوم خوانده می شود در واقع دو سوم جهان می باشند و اینجا را باید "دو سوم جهان" خواند. مردم "دو سوم جهان" مجبورند در دو جبهه بجنگند: هم بطور درونی علیه ستم داخلی و هم بطور بیرونی در جبهه بین المللی علیه ستم ملی که توسط قدرتهای امپریالیست اعمال می شود. وقتی که ما دست بسته می جنگیم، آنطور که تا کنون بوده است این سوال پیش می آید که دوستان ما کیانند؟ برای کمک و جلب همبستگی به چه طرفی باید روی بیاوریم؟ بنظر من در شرایط کنونی این سوال مهمی است. در بسیاری از جنبش های اجتماعی "دوم سوم جهان" برخی سازمان ها و گروه ها هستند که منحصرا توجه خود را به مبارزات داخلی علیه سرکوب، معطوف می دارند. آنها در مبارزه شان علیه رژیم های سرکوبگر چشم به کمکهای سازمان ها و گروه های قوی و صاحب قدرت خارجی می دوزند. این سازمان ها و گروه های قدرتمند بلااستثناء در کشورهای امپریالیستی قوی مستقر هستند مثلا در رابطه با موضوعات جنسیتی و مبارزه علیه ستم جنسیتی، آنها به سازمان های حقوق بشر بین المللی، سازمان های زنان غربی روی می آورند. اما برای گرفتن این کمکها باید بهائی نیز پرداخت. خیلی زود اینها می فهمند که همین موضوعات مانند حقوق بشر، حقوق دموکراتیک و نابرابری های جنسیتی ابزاری می باشند برای کنترل و سلطه یابی بر سرزمین ها و مللشان. بهترین مثال عراق است که سالها مبارزه ی مردم عراق برای حقوق بشر و دموکراسی، توسط رژیم های میلیتاریستی آمریکا برای بمباران و مهار کردن کشور، غصب شد. برخی سازمان ها و گروه های دیگر درجهان سوم هستند که می گویند مسائلی مانند حقوق بشر و دموکراسی توسط ملل امپریالیستی به مثابه توجیه اخلاقی برای تجاوز مورد استفاده قرار می گیرند. آنها می گویند وحدت ملی مهمترین چیز است و هدفشان ممانعت از نفوذ خارجی است. و میگویند که ملت و خودمختاری ملی مقدس است. به نام ملت می خواهند ستمگری درونی مردم را توجیه کرده و منطقی جلوه دهند. "انتخابی" را جلو می گذارند که اصلا انتخاب نیست؛ می گویند باید میان "دموکراسی یا ملت" انتخاب کرد. باید گفت که این در واقع انتخاب نیست زیرا یکی بدون دیگری ممکن نیست. ما در جهان سوم،هر دو را می خواهیم: هم دموکراسی و هم ملت.
ما در زمانه ای چالش گر زندگی می کنیم. امپریالیسم وارد فاز نوینی شده است. فاز اول در اوائل قرن 20 بود. فاز دوم پس از جنگ جهانی دوم. پایان جنگ سرد فاز نوینی را بوجود آورده است. فازی است که تئوریها، نهادها، ایدئولوژی ها و عملکردهای ملل سرمایه داری غرب به یک بن بست خورده است. اینها به بن بست خورده اند زیرا تئوری ها، نهادها ایدئولوژی ها و عملکردهایشان بطور مکفی مسئله استعمار را در بر نمیگیرد. تفکر آنها مبتنی است بر کاتگوری دو گانه ی سرمایه – کار. و در این تحلیل و تئوری و مناظره، مسئله استعمار تقریبا به فراموشی سپرده شده است.
ما در زمانه چالش گری زندگی می کنیم: امپریالیسم وارد فاز نوینی شده است. اولین فاز، استعمار است که من نومستعمره بعد از جنگ جهانی دوم را هم جزو آن می گذارم. بعلاوه شکل جدید استعمار که امروزه، در دوره پس از جنگ سرد، شاهد آن هستیم. می خواهم از واژه استعمار همچون واژه سرمایه و طبقه بعنوان یک ابزار تحلیلی استفاده کنم و نه صرفا بعنوان واژه ای برای اتفاقی که در قرن 19 رخ داد. می خواهم معنای ما از این واژه را بسط دهم زیرا می بینیم که همان چیز مداوما در حال رخداد است. بنابراین نمی توان استعمار را یک مسئله مربوط به گذشته و تمام شده دانست.
تئوری های فوق می خواهند معنای استفاده از واژه استعمار را به قرن 19 محدود کنند زیرا با اینکار می توانند وجود امروزی آن را انکار کنند. در تحلیل دو گانه (دو آلیستی) که بر سرمایه و کار متکی است، مستعمره ها و استعمار جائی ندارند. در طول قرن ها، ثروت و منابعی که از مستعمره ها سرازیر شده، سرمایه داری را با ثبات کرده، بسط داده، مستحکم کرده؛ جوامع سرمایه داری غرب، فرهنگ و روش زندگی آنها را که اینگونه بدان افتخار کرده و به عنوان الگوئی در مقابل ما مستعمره شده ها بلند می کنند، تامین کرده است. استفاده محدود تشریحی از واژه "استعمار" اشکال انقیاد امپریالیستی دیگر مانند سلطه غیر مستقیم را نادیده می گیرد. سلطه غیر مستقیم در شبه قاره هند، آفریقا، ایران و بسیار نقاط دیگر به مثابه ابزار حاکمیت امپراطوری مورد استفاده قرار گرفته است. تعریف محدود از واژه استعمار، ابزار "توسعه" را کاملا نادیده می گیرد. در دوره مابعد جنگ جهانی دوم، "توسعه" ابزار عمده در زمینه تصاحب اقتصادی در جهان سوم شد. در جهان سوم "توسعه " را بر پایه این تصور پیش می بردند که اگر ما همه امور را صحیح انجام دهیم، ما هم میتوانیم مانند آمریکا و بریتانیا شویم.
معذالک آنهائی که می خواهند از تئوری "توسعه" استفاده کنند به ما نمی گویند که ملل سرمایه داری غرب به آن دلیل توسعه یافته و به یک سطح رفاه رسیده اند که از ما مردم جهان سوم ثروت تصاحب می کنند. استعمار همواره نقطه گرهی سوم سرمایه داری بوده است: سرمایه – کار – مستعمرات. این شالوده ی نظم اجتماعی ملل سرمایه داری غرب بوده است. بهمین دلیل در یک کشور سرمایه داری، بسیج جامعه مدنی علیه دولت فقط در یک جبهه، کافی است. اما برای ما مبارزه در دو جبهه لازم است: علیه سرکوب داخلی و علیه ستم امپراطوری. مسئله ستم جنسیتی را هم باید بر این بستر بگذاریم. در جوامع استعماری تحت حاکمیت امپریالیستی این مسئله شکل متفاوتی بخود می گیرد.
جنسیت و استعمار
امروزه از مردم "جهان سوم" دو نوع تصویر سازی قلابی می شود. اولی تصویر "مرد عصبانی" است. تئوری شان این است که یک جمعیت عظیم جوان زیر 27 سال در "جهان سوم "موجود است. که 50 درصد جمعیت جهان را تشکیل می دهند.این جوانان بلااستثنا سیاه یا قهوه ای یا مسلمانند. گفته می شود که این مردان برای آمریکا و غرب تهدید امنیتی هستند زیرا کشورهای آنها به اندازه کافی آموزش و پرورش و شغل به آنان ارائه نمی دهند. در نتیجه عصبانی اند و نسبت به آمریکا و غرب حسادت می کنند و می خواهند علیه شان اقدام کنند. تئوری "آماس جوانی" توسط یکی از دفاتر نظریه پرداز سازمان سیای آمریکا به نام "دفتر موضوعات گلوبال" در سال 1985 مدون شد. در سوی دیگر، تصویر سازی قلابی از "زن مقنعه دار" است. این زنان زیر سرکوب رژیم های اقتدار گرا و مردانشان هستند. آنان را بزور در شرایط کم سوادی و بچه داری نگاه می دارند. بنابراین، از طریق عملیات نظامی و پلیسی باید این "جوان عصبانی" را کنترل کرد. مردان سفید پوست باید برای نجات "زنان مقنعه دار" رنگین پوست از دست مردان رنگین پوست، دست به اقداماتی بزنند.
بنظر من "جوان عصبانی" و "زن مقنعه دار" دو روی یک سکه اند. چماق و هویچ حکومت امپراطوری اند. بهانه برای توجیه حمله به افغانستان این بود که زنانش نیاز به آن دارند که توسط مردان آمریکائی نجات یابند. توجه کنید که در همان زمان که اینان به اصطلاح "جنگ علیه ترور" را پیش می برند، "نیروهای مخصوص آمریکا" در حال آموزش نظامی و تسلیح جوانان در صحرای غربی در آفریقا و نقاط دیگر جهانند. یک برنامه هفت میلیارد دلاری برای اینکار اختصاص داده اند که هدفش آن است که به اصطلاح مانع آن شوند که این کشورها به "پایگاه تروریستها" تبدیل شوند. بیست سال پیش درست به همین شکل طالبان "خداشناس" را برای جنگ با "کمونیستهای خدانشناس" در افغانستان تعلیم دادند. "جوان عصبانی" و "زن مقنعه دار" دو روی یک سکه اند زیرا هر دو تصویر سازی نژادی هستند برای پنهان کردن واقعیت امپریالیسم. هر دو توجیه اخلاقی برای کنترل مردان و زنان جهان سوم است؛ مردان و زنانی که هم دموکراسی می خواهند و هم رهائی ملی.
این اولین بار نیست که ملل سفید می خواهند زنان رنگین پوست را از دست مردان رنگین پوست "نجات" دهند. در دوره بعد از جنگ جهانی دوم کنترل تولید مثل یکی از ابزار مهم در کنترل مردان و زنان بود. پیروزی انقلاب چین، جنبش غیر متعهد ها، و عروج ناسیونالیسم جهان سومی به رشد ترس آمریکا و ملل غرب از ازیاد جمعیت "جهان سوم" پا داد در حالیکه علت واقعی همه این مسائل ستم استعماری بود. حتا در سال 1974 شورای امنیت ملی چنین استدلال کرد که رشد جمعیت در "جهان سوم" در حال تبدیل شدن به یک تهدید امنیتی و تهدیدی برای منافع ماورای بحار آمریکا شده است. کنترل جمعیت قرار بود مردان را کنترل کند و زنان را "نجات" دهد. میلیاردها دلار در زمینه عقیم سازی اجباری و کنترل موالید خرج شد. یک جزوه بسیار خوب در این مورد، به نام "جوان عصبانی و زن مقنعه پوش" توسط کورنر هاوس در بریتانیا انتشار یافته است.
کنترل جوان عصبانی و "نجات" زنان در سیاست های امپراطوری اجزای مکمل هم اند. عمر این سیاست به دوران استعمار برمیگردد. این سیاست همیشه یکی از سیاستهای موذیانه حکومت امپراطوری بوده است. تئوری"رهائی" زنان توسط امپراطوری از زنان می خواهد که تاریخ خود را انکار کنند، دست از سرزمینشان و مردمشان بکشند و برای کنترل مردان دست در دست امپریالیسم بگذارند. به مردان رنگین پوست می گوید که زنانشان خواب و خنگ اند و هیچ نقشی در تاریخشان نداشته اند.
استعمار قرن 18 و 19 رابطه زن و مرد این جوامع را بطور اساسی عوض کرد. مهمترین تغییری که قدرت های امپریالیستی در جهان سوم بوجود آوردند در زمینه اقتصادی بود. امپریالیسم، اقتصاد (یعنی زمین و کار و منابع طبیعی) را از حیطه نرم های اجتماعی، آتوریته های اخلاق و نهادهای محلی جامعه سنتی بیرن آورد. برای مثال در بسیاری از جوامع، زمین یک کالای قابل فروش نبود. مذهب و فرهنگی که در این جوامع رشد یافت مبتنی بر مالکیت کامیونال (جمعی) بود. استعمار، مالکیت خصوصی زمین را وارد این جوامع کرد و آن را تبدیل به یک کالای قابل فروش نمود. جوامع سنتی را که مبتنی بر تصاحب جمعی زمین بود بر هم زده و این جوامع را معوج کرد. تصمیمات اقتصادی از ید اختیار نهادهای اجتماعی سنتی و محدوده کودهای اخلاقی آن بیرون آورد و آن را به بازارهای امپراطوری و تجارت و داد و ستد گره زد.
بعد از آنکه اقتصاد از میدان سیاست های ملی جدا شد، پایه های فرهنگ نیز درهم شکست. نخبگان جهان سوم می خواهند با امپریالیسم بر سر اقتصاد معامله کنند اما آن رشته امتیازات و آتوریته هائی را که سنت به آنها اعطا کرده نیزمی خواهند حفظ کنند: یعنی در واقع منفعت هر دو جهان را می خواهند. امپریالیسم با نخبگان جهان سوم معامله خواهد کرد به این شرط که این نخبگان جمعیت کشور مزبور را کنترل کنند. هیچکدام از این دیکتاتوری ها بدون حمایت خارجی قدرت های امپریالیستی دو هفته نیز نمی توانند دوام آورند.
بسیاری از جنبش های اجتماعی غرب منجمله چپی ها می خواهند ما را از چنگ ستمگران مان "آزاد" کنند. آنها قادر نیستند تفاوت میان همبستگی و خیریه امپریالیستی را بفهمند. اگر واقعا باور داشتند که ما به همان اندازه آنان می فهمیم؛ موجودات توانائی هستیم باید بفهمند که مردم جهان سوم در صورتیکه امپریالیستها در امور آنان دخالت نکنند قادرند خود را رها کنند.
در سراسر دوره پس از جنگ جهانی دوم آکادمیسین های با نفوذ و روشنفکران غرب تئوری های زیرکانه ای را در مورد "هویت" و "سیاست های هویتی" فرموله کرده اند. تئوری های آنان هرگز شالوده اقتصادی را زیر سوال نمی برد؛ وقتی به اقتصاد می رسند بر حسب آمار در مورد امپریالیسم حرف می زنند که نابرابری میان ملل غرب و بقیه جهان را نشان دهند. آنها هرگز نقش سیاست های "هویتی" را در زمینه حفظ و دست نخورده گذاردن پایه اقتصادی امپریالیسم زیر سوال نکشیده اند.
برای روشنفکران رادیکال که بدنبال رهائی واقعی برای مردم جهان سوم می باشند نشان دادن حلقه اتصال میان سیاست های "هویتی" و ستم اقتصادی جهان سوم وظیفه مهمی است. اشکال جدید ستم زن در جهان سوم که از طریق نهادهای دولتهای استعماری و نیمه استعماری و نئو استعماری پیاده می شود نتیجه ازدواج شبح فرهنگ گذشته با دراکولای تصاحب امپریالیستی است.
بنابراین ضروری است که امروزه جنبش زنان در جهان سوم رابطه میان شرایط خود و عملکرد امپریالیسم را ببیند.
برای همین ما باید دو قطبی "سنت - مدرنیته" و "شرق – غرب" را که اینروزها خیلی مد شده است به چالش بطلبیم. تصویر مشکلات به شکل "سنت در مقابل مدرنیته" یا به مثابه "شرق در مقابل غرب" اساسا قلابی است؛ قلابی است زیرا در دو قطبی شرق در مقابل غرب، مسئله امپریالیسم و کارکرد امپریالیسم در حیطه تصاحب، پنهان می ماند. نظریه شرق – غرب، مشکل را در ستم ملی و انقیاد ملی نمی بیند بلکه در ذاتی بودن تفکرات مردم می داند. دوقطبی سنت – مدرنیته این واقعیت را پنهان می کند که این اقتصاد مدرن امپریالیستی است که به اشکال جدید، ستم فرهنگی مانند کنترل و تابع کردن زنان را بوجود می آورد.
همبستگی برای ایجاد یک نظم جهانی عادلانه و برابر
دیدن ارتباط میان امپریالیسم و ستم فرهنگی و ستم بر زنان به این معناست که مبارزه علیه امپریالیسم اولین وظیفه است. برخی در جنبش زنان می گویند که اولین وظیفه چیزی است به نام سنت غیر قابل تغییر. زمانی که نقطه تمرکزها به سمت یک مبارزه زنده و نو علیه امپریالیسم برمی گردد بطور اتوماتیک مسئله رهائی و ستم ملی دوباره به دستور روز سیاست برمیگردد. در اوائل قرن بیستم مردم جهان سوم با یک تقاضای بسیار روشن در مورد رهائی و استقلال ملی وارد صحنه سیاست شدند. در همان حال جنبش های کمونیستی در روسیه و اروپای شرقی حق ملل به تعیین سرنوشت و مبارزه برای استقلال ملی را مورد حمایت قرار دادند. با نگاهی به عقب می توان دید که تاریخ استقلال عبارتست از قدرت دادن به نخبگان ملی این کشورها و ادغام کردن آنها.
نظم جهانی کنونی که ما در آن زیست می کنیم، اساسا ضد دموکراتیک است. امپریالیسم و دموکراسی اساسا با هم خوانائی ندارند. در شرایطی که قانون و نهادهائی که تشکیل دهنده نظم جهانی اند، غیر دموکراتیک می باشند، در شرایطی که دست امپریالیسم باز است، دموکراسی در درون ملل امکان ندارد. در نتیجه باید نهادهای بین المللی دوره مابعد جنگ جهانی را مورد بازبینی قرار دهیم. مهمترین اینها سازمان ملل است. چگونه می تواند در ایران یا اندونزی یا هند دموکراسی باشد وقتی که سازمان ملل که قرار است چتر بین المللی این جهان باشد، کاملا غیر دموکراتیک است؟ در زمینه سیاست، شورای امنیت سازمان ملل توسط 5 قدرت صاحب وتو کنترل می شود. در اقتصاد دو تا از نهادهای اصلی یعنی بانک جهانی و ضندوق بین المللی توسط 5 ملت سرمایه داری بزرگ کنترل می شود. سازمان تجارت جهانی توسط دو بلوک تجاری اصلی یعنی آمریکا و اروپای متحد کنترل می شود. چارچوبه قانونی که به مثابه قانون بین المللی اتخاذ می شود در واقع قانون غرب است که قانون استعمار را هم در قانون بین المللی ادغام کرده است. زبان حق در لیبرالیسم قانونی و تفکر قانونی غرب که پایه قانون بین المللی است آزادی زنان را به مثابه یک حق رسمی که باید به مثابه یک امکان و نه واقعیت، وجود داشته باشد، تعریف می کند. به همین دلیل امروز، کمیسیون سازمان ملل در باره وضعیت زنان در مورد وضعیت وحشتناک زنان جهان سوم اشک تمساح می ریزد اما وقتی که این کشورها را سالها و سالها تحت محاصره اقتصادی قرار می دهند که در نتیجه آن زنان و کودکان بیش از همه صدمه می بینند، سکوت می کند؛ زمانی که کشورها بمباران می شود کنار می ایستد؛ و سربازان خود را تحت پوشش "حفاظت از صلح" پیاده می کند تا به عملی شدن سیاست های آمریکا و اروپا یاری رساند.
برای جنبش های رادیکال جهان سوم مهم است که در این مقطع تاریخ مسئله حق ملل در تعیین سرنوشت خویش را به دستور روز سیاست های جهانی تبدیل کنند. و این مستلزم آن است که نظم جهانی منجمله قانون و نهادهائی که حامی امپریالیسم است به چالش طلبیده شوند. بسیاری از مردم جهان سوم در مورد تشدید ستم بر مللشان از زمان پایان جنگ سرد به این سو، عصبانی اند. آنها می خواهند علیه ستم مقاومت کنند. در غیاب یک برنامه سیاسی که مبارزه علیه امپریالیسم را با مبارزه برای یک جامعه عادلانه و برابر ترکیب کند، این مردم به سوی ایدئولوژی های بنیادگرا که خواست مردم به رهائی از ستم ملی را بر حسب ناسیونالیسم مذهبی فرموله می کنند، خواهند چرخید. این تفکر مرد را به جان مرد می اندازد، مردم را بر پایه مذهب و زبان تقسیم بندی می کند و نهایتا ملل آنها را به سوی انقیاد بیش از پیش می راند.
امروزه چالش مقابل ما این است که حق ملل در تعیین سرنوشت خویش را در شرایط کاملا متفاوتی که هیچ حمایت بین المللی از هیچ نقطه ای نیست، دوباره به صحنه بیاوریم. جنبش های زنان در "جهان سوم" بهتر از هرکس می توانند اینکار را بکنند.زیرا آنها بیشتر از همه قربانی ستم امپریالیستی و ستم ملی می شوند. زنان بیش از همه اقشار دیگر از هر دو طرف این چماق صدمه می بیند: چه از طرف جنگ و تحریم های اقتصادی و چه از سوی بنیادگرائی مذهبی. جنبش های زنان مسئولیت دارند که مبارزه برای رهائی ملی و رهائی زنان در جهان سوم را به یکدیگر متصل کنند. برای بوجود آوردن یک چنین جنبشی، لازم است که از موضوعات، دستور کار و ایدئولوژی هائی که جنبش زنان در غرب را متاثر می کند، گسست کنیم.
برای اینکه این چالش را جواب دهیم بیش از هر کار دیگر لازم است که دست به یک مبارزه ایدئولوژیکی و تئوریکی زنیم؛ که در آن، در تئوری و پراتیک جنبش های زنان جهان سوم به مسئله امپریالیسم و استعمار الویت داده می شود.
در نتیجه در شرایط کنونی مبارزه علیه امپریالیسم نیازمند اتخاذ ابتکار عمل های فعال برای ایجاد وسیعترین اتحاد خلقهای جهان سوم است. مستلزم آن است که مبارزه علیه ستم بر زن در ملل مختلف با مبارزه برای ایجاد یک جامعه عادلانه و برابر ترکیب شود. و جنبش زنان باید بخش بزرگی از مسئولیت ها را بدوش گیرد. این یک چالش نوین و مرگ و زندگی برای ماست. پس بیائیم مشغول کار شویم.
در مبارزه مشترکمان در کنار شما هستم
رادا
4 تا 8 مارس 2006
فرانکفورت – ماینز- کلن- دوسلدورف- دنهاگ