موقعیت زنان افغانستان: گامی به جلو؟
پ. نسیم
موضوع قتل وحشیانهی فرخنده در مرکز شهر کابل توسط متعصبین و چماقداران، درب و داغان شدن بدن و صورت ستاره که توسط ضرب و شتم و ضربات چاقوی همسرش به این روز افتاد و زندانی و شکنجه شدن سحرگل توسط خانوادهی همسرش، بار دیگر توجه مردم دنیا را به موضوع هزاران زنی که هر روزه در افغانستان قربانی خشونت وحشیانه میشوند، جلب کرد.
فرخنده زن جوانی که فقط 27 سال داشت به جرم سوزاندن قرآن، در مقابل مسجد شاه دوشمشیرهی کابل، که تنها چند صد متر با کاخ ریاست جمهوری فاصله داشت، بیرحمانه توسط مشت و لگد اراذل و اوباش مردسالار به قتل رسید. زمانی که او در مقابل اوباش به شدت مقاومت میکرد، دهها نفر نظارهگر بودند و با اینکه تعدادی پلیس در صحنه حضور داشتند، هیچ کاری در حمایت از فرخنده انجام ندادند. در حالی که فرخنده بر زمین افتاده بود یک ماشین از روی او عبور کرد و سپس جسد بیجان او به آتش کشیده شد. این همه قساوت، بیرحمی و نفرت نسبت به زنان از کجا بر میخیزد؟
نیمههای شب بود، وقتیکه همسر ستاره احتمالا از خماریِ موادمخدر از خواب بیدار شد و به او حمله کرد و با زدن سنگ به سرش او را بیهوش نمود. هنگامی که ستاره به هوش آمد شوهرش در حال بریدن بینی او بود. ستاره مقاومت کرد اما او با چاقو سینههایش را لت و پار کرد و لبهایش را برید. تا این که ستاره دوباره بیهوش شد. بار دوم که او به هوش آمد، از او خون میریخت و درد میکشید و همسرش او را کشان کشان به بیرون از خانه میبرد. در این همهمه بود که بچههایشان از خواب بیدار شدند و موفق شدند تا او را از دست پدرشان بیرون بکشند.
بعد از اینکه مورد ستاره توجه یک وکیل محلی را جلب میکند، این خبر جنبهی بینالمللی گرفت، دو عمل جراحی در خارج به او کمک میکند تا جراحات او کنترل شوند. اما صورت او همچنان از شکلافتاده، باقی مانده است. صورت او از بینی تا جایی که قبلا در آن لبها قرار داشتند، با نقش و نگاری که نشان از ضربات و جراحات عمیق کارد و چاقو دارد، پوشیده شده است. جای چاقو در پیشانی و همچنین در پایین صورتش باقی مانده است. هرچند که ممکن است مورد عملهای جراحی دیگری قرار بگیرد اما صورت ستاره برای همیشه مهر بدبختی و ستمدیدگی این زن در اوان جوانیاش و چه بسا بسیاری از زنان در این جامعه را با خود به همراه خواهد داشت.
سحرگل، عروس خردسالی که در زیرزمین خانه حبس بود و شکنجه میشد هم نمونهای دیگر از خشونت افسار گسیخته علیه زنان در افغانستان است. خانوادهی همسرش در حالی که او را به زنجیر بسته بودند به او گرسنگی میدادند و به جای دادن غذا او را شلاق میزدند و بدنش را با آتش میسوزاندند، چرا که او حاضر نبود برای آنها تنفروشی کند.
چرا زنان افغانستان همچنان تحت بدترین شرایط اجتماعی، اقتصادی جامعه قرار دارند؟ به چه دلیل در افغانستان زنانی چون ستاره و فرخنده و سحرگل و ... قربانی خشونت میشوند؟ چرا حقوق زنان در افغانستان تا این حد نازل است و همین سطح نازل هر روزه محدودتر میشود؟ سوالاتی از این دست، پاسخ میطلبند.
موضوع زنان با موضوع افغانستان گره خورده است. موقعیت زنان افغانستان و ارزیابی از 14 سال اشغال همچنان یکی از مسائل مهم و مورد بحث در سطح جهانی است. اینکه رهایی زنان یکی از بهانههای اشغال نظامی افغانستان بود، به کجا کشیده شد؟ این که امپریالیستها تا چه حد توانستند در موقعیت زنان تأثیر بگذارند یا به عبارت دیگر تا چه حد قصد داشتند و یا اصلاً میتوانستند تأثیرگذار باشند، بیلانِ کار امپریالیستها را بیش از پیش برای مردم روشن میکند.
کافی است این سوالات را در مقابل هوراکشان و حامیان قدرتهای امپریالیستی و رژیمی که در نتیجهی اشغال آنان بر کار گمارده شد بگذاریم، تا برایمان از دستاوردهای مهم باز شدن مدارس دختران و راه یافتن زنان به کار و مشاغل سخنرانی کنند؛ تا بگویند که 40 درصد ثبتنام کنندگان مدارس دختران هستند؛ تا بگویند که زنان میتوانند اشتغال داشته باشند؛ تا بگویند زنان میتوانند رانندگی و یا دوچرخهسواری کنند؛ اینکه چند نفر نمایندهی مجلس زن هستند؛ و یا یک زن والی فلان منطقه شده است. اما آیا این ادعاها بیان تغییر موقعیت ستمدیدهی زنان افغانستان است؟ این دار و دسته، رژیم موجود را با رژیم طالبان، یک رژیم بنیادگرای افراطی مقایسه میکنند و آنگاه بر «پیشروی» خود در این زمینه میبالند! بدون شک تا جایی که به موقعیت زنان مربوط میشود هر شکلی از رژیم در مقایسه با رژیمهای به شدت افراطیِ بنیادگرایِ مذهبی مثل طالبان و یا داعش تفاوتهایی هر چند جزیی و کوچک در برخواهد داشت. اما سوال اینجاست که آیا این رژیم توانسته است موقعیت به شدت فرودست زنان افغانستان را حتی به دوران قبل از نفوذ و غلبهی بنیادگرایی، یعنی سالهای 70 و اوایل 80 برساند؟ (هرچند که در آن دوران نیز زنان فرودست بودند، اما موقعیتشان نسبت به امروز تفاوت داشت.)
امپریالیستهای آمریکایی و شرکا نه تنها نتوانستهاند کمکی در جهت رهایی زنان افغانستان بکنند، بلکه نقش بسیاری در رساندن موقعیت زنان بدینجا داشتهاند. در دوران اشغال افغانستان توسط شوروی (در زمانی که دیگر یک کشور سوسیالیستی نبود)، آمریکا در مقابله با شوروی و در خدمت به منافع خود با کمکهای مالی و نظامیاش به انواع گروههای بنیادگرا و فئودالها یاری رساند. این نیروها جان دوبارهای به بنیادگرایی مذهبی در افغانستان و منطقه بخشیدند، سنتهای عقبمانده و زنستیزانه را پیش گذاشته و به شدت تبلیغ کردند. هنوز جهادیها یعنی بنیادگرایان طرفدار غرب که از طریق پاکستان، هدایت و راهنمایی میشدند به قدرت نرسیده بودند که سیاستهای زنستیزانهی خود را در مناطق تحت نفوذشان برقرار کردند. اسیدپاشی بر دختران و زنان بیحجاب و کمحجاب در این دوره معمول شد. بعد از سر کار آمدن، اولین کاری که کردند محدودیت بر زنان را شدت بخشیدند تا اسلامی بودن خود را ثابت کنند. تمام ستمگریها بر زنان مورد حمایت پاکستان و غرب قرار گرفت. گروههای جهادی بعد از رسیدن به قدرت و در رقابت با هم، هریک برای خود جهتی یافته و ارتباطاتی برقرار کرده بودند. آنان برای اینکه بتوانند منابع مالی برای خود دست و پا کنند به سوی قدرتهای منطقهای مثل روسیه، ایران، پاکستان و هند روی آورده بودند. این مسأله به جنگهای داخلی نیز دامن زد و آنها را تشدید کرد که باز هم زنان اولین قربانیان آن بودند، چراکه تجاوز به زنانِ گروه مقابل یک ابزار جنگی قدرتمند بود. اما به نظر میرسد که پاکستان و آمریکا به فکر یک گروه بنیادگرایِ یکدستتری بودند، تا بتوانند به فعالیت فرقههای مختلف که تمایلاتی به قدرتهای منطقهای متفاوت داشتند، پایان دهند. ناگهان طالبان با تأیید و کمکهای غیرمستقیم آمریکا، حمایت کامل و حتی شرکت مستقیم نظامی پاکستان ظاهر شد و بر حضور گروههای جهادی مختلف پایان داد. این گروه بنیادگرای اسلامی آنچنان افراطی و مرتجع بود که مورد حمایت امپریالیستهای اروپایی قرار نگرفت. (اگرچه جنبهی عمده این عدم حمایت، دفاع از منافع مردم و یا دفاعی در محدودهی حقوق بشری هم نبود؛ بلکه عمدتاً در زمرهی تضادهای بین امپریالیستهای آمریکایی و اروپایی و رقابت برای نفوذ بیشتر در افغانستان و منطقه در آن مقطع زمانی میگنجید.) و حتی آمریکا به صورت علنی از آن حمایت نکرد. تنها متحدین اصلی آمریکا در منطقه، پاکستان، عربستان و امارات این حکومت را به رسمیت شناختند و این تأیید هم، مورد انتقاد آمریکا قرار نگرفت. اما از آنجا که استراتژی امپریالیسم آمریکا در رابطه با سازمان دادن نظم نوین جهانی در این منطقه تغییر کرده بود، به همین دلیل پس از واقعهی 11 سپتامبر، علیرغم میل متحدین منطقهایاش، طالبان را از میان برداشت.
آمریکا موضوع رهایی زنان را یکی از بهانههای اصلی خود برای اشغال افغانستان قرار داد. لورا بوش، همسر جورج بوش، یک مسیحی متعصب شدیدا ضدزن، به جلو انداخته شد تا در مورد موضوع زنان صحبت کند، تا این بهانه را جدیتر نشان دهند.
بعد از سرنگونی طالبان، نیرویی که آمریکا میتوانست به آن اتکاء کند همان جهادیهایی بودند، که قبل از طالبان افسار قدرت را در دست داشتند. همان نیروهایی که در یکی دو دههی قبل سنتهای عقبمانده و ضدزن را زنده کرده و جان تازهای بخشیده بودند اما اینبار قرار بود که نقش رهاییبخش زنان را بازی کنند. برخیشان مانند کرزای و اشرف غنی که در دوران حکومت طالبان به آمریکا و غرب رفته بودند، اینبار با فوکل و کراوات بر سر کار بازگشتند و قرار بود که نقش بخش مدرن حکومت را بازی کنند.
بنابراین هنگامی که قدرتهای مردسالاری چون آمریکا و کاسه لیسانشان باز شدن مدارس دختران را به عنوان دستاورد اشغال وحشیانه و سر کار آوردن رژیم وابسته به خود طرح میکنند، فراموش کردهاند که هنوز نتوانستهاند موقعیت زنان افغانستان را حتی در مورد ثبتنام دختران در مدارس و بازگشت زنان به اشتغال، در حد اوایل دههی 80 بازسازی کند. فراموش کردهاند که چه نقش مهمی را در محرومیت زنان در دوران جهادیها و طالبان برعهده داشتند. حتی اگر بخواهیم از نقش آمریکا و متحدیناش در محرومیت زنان افغانستان که دههها به شدت از آن رنج بردهاند، بگذریم، آمریکا و رژیم گمارده شده توسط آنان تنها میتوانند دستاوردهای خود را در مقایسه با رژیم طالبان مثبت جلوه دهند و نه حتی قبل از آن.
از طرف دیگر نه قادرند و نه تلاشی میکنند که امنیت همین دختران خردسال در مدارس را تأمین کنند. هر روزه دختران خردسال، قربانی جنگهای بین دولت و طالبان میشوند. عدهای قربانی بمب میشوند، عدهای مسموم میشوند، عدهای در سر راه مدرسه ربوده شده و مورد تجاوز قرار میگیرند و یا به قاچاقچیان انسان فروخته میشوند. بدین طریق بسیاری از والدین از ثبت نام فرزندان خود صرف نظر میکنند. از طرف دیگر موقعیت زندگی بسیاری از خانوادهها به خاطر وضعیت بد اقتصادی در جامعه چنان وخیمتر شده است که از ادامهی تحصیل دختران خود صرف نظر میکنند و به سختی به یکی دوسال تحصیل آنان رضایت میدهند.
اشتغال زنان نیز تغییر چندانی نکرده است. تعداد محدودی از زنان طبقات معینی دارای شرایطیاند که بتوانند از چارچوب سنتیِ محاصره شده قدمی فراتر نهند و وارد زندگی اجتماعی شوند که البته این قشر محدود در پشت ویترینهای تبلیغاتی رسانههای دولتی، شبکههای رادیویی و تلویزیونی غربی و یا یکی دو کانال ماهوارهای نهاده شدهاند تا مردم دنیا زنان افغانستان را از آن طریق و از آن زاویه ببینند و گوشها پُر کنند با اخباری از این دست که زنان در کابل اجازه رانندگی یافتهاند، زنی نمایندهی مجلس شد، زنی والی این و یا آن ولایت شد. اما ویترینهای تبلیغاتی از دنیای واقعی و زندگی واقعیِ زنان افغانستان فاصلهی بسیاری دارد. زندگی واقعی میلیونها زن در آن غایب است. موقعیت زنانی چون فرخنده، ستاره و سحرگلها که به صورتی اتفاقی خبرش به مردم دنیا میرسد، با صدای بلند به مردم جهان نهیب میزند و زندگی واقعی زنان افغانستان را حکایت میکند.
میلیونها زن در افغانستان و کشورهایی چون افغانستان قربانی عقبماندگی اجتماعی، اقتصادی و بنیادگرایی مذهبی میباشند و در طول عمرشان باید ستمهای غیرقابل وصفی را تحمل کنند و یا زندگی خود را در این راه از دست بدهند. فرخنده یک نمونهی آن بود، اما فرخنده از ویژگیهایی برخورد بود که نه تنها افغانستان بلکه دنیا را تکان داد. مرگ فرخنده نهیبی دوباره بود به آنانی که زندگی واقعی زنان افغانستان را از یاد بردهاند و یا اینکه آن را از پشت ویترینهای پر زرق و برق رسانههای امپریالیستی میدیدند. ضرب و شتم فرخنده چنان قلب مردم را به درد آورد که مردم افغانستان که 35 سال در مرکز جنگها و جنایت امپریالیستی قرار داشتهاند و جنایات وحشیانهی بنیادگرایانی چون جهادیها، طالبانیها و داعشیها را مشاهده کرده و با پوست و گوشت خود لمس کردهاند، در شوک فرو رفتند؛ و سپس بزرگترین تظاهرات دفاع از زنان را به پا کردند. چرا که مرگ فرخنده مهمترین تضادهای این جامعه را در خود متمرکز داشت. قتل فرخنده انعکاسی بود از برنامهی بنیادگرایان مذهبی برای زنان. قتل فرخنده بازتاتی از این بود که چگونه زنان همچنان در اسارت مناسبات عقبمانده باقی ماندهاند. قتل فرخنده یادآور وعدههای دروغین امپریالیستهای آمریکایی و غربی بود که با بهانهی رهایی زنان، کشور را به اشغال درآوردند و آن را به یک خرابه تبدیل کردند و مناسبات اجتماعی آن را در هم کوبیدند. اما فرخنده جرأت کرده بود که ملاها و خرافاتی را که به نام دعا برای فریب مردم به کار میبرند، زیر سوال برده و به چالش بکشد. این نشان از آن دارد که زنان شجاع بسیاری وجود دارند که علیرغم محدودیتهایی که در مقابلشان قرار میگیرد، تسلیم سنت و خرافات نمیشوند و مصرانه در مقابل آن میایستند، حتی اگر به قیمت جانشان تمام شود.
قتل فرخنده حملهای بود علیه زنان به مثابهی یک کل و سمبل رفتاری است که بخش عمدهای از جامعه که اسیر مناسبات عقبمانده است، با زنان دارد. قتل فرخنده نشان داد که چگونه ملاها، اراذل و اوباش، دولت و پلیس به این بخش عقبماندهی جامعه تعلق دارند. حتی افرادی از مقامات بالای رژیم در ابتدا این قتل را به خاطر اینکه فرخنده قرآن را آتش زده است، قابل توجیه دانستند. بسیاری از دولتمردان در ابتدا فرخنده را به مشکل روانی متهم کردند؛ و سپس این قتل را از آن نظر غیرقابل توجیه دانستند؛ بدین شکل فرخنده گناهکار نبوده و اتهام قرآنسوزی او واقعی نبوده است. به این معنی که اگر او قرآن را آتش زده بود، آنگاه قتلش به دست اوباشان موجه بود. این پروندهی قتل فرخندهی دیگری است. هیچکس نباید و نمیتواند حق داشته باشد که فرد دیگری را مجبور کند که به چه چیزی اعتقاد داشته باشد و یا نداشته باشد. آنچه به ذهن آنها خطور نکرد و نمیتوانست خطور کند این بود که اعلام کنند، قتل فرخنده محکوم و غیرقابل توجیه است، چه او اوراق قرآن را آتش زده باشد و یا نه. دلیل امتناع از این کار روشن است، چون این رژیم زنستیز که توسط امپریالیستها بر پایهی توسل به مذهب و بنیادگرایی بر سرکار گمارده شده است، هرگز از ضدزن بودنِ خود دور نخواهد شد؛ چرا که این خط ارتباطی است بین ملای دعاخوان و رژیمی که توسط امپریالیستهای اشغالگر بر سرکار گمارده شده است.
اما علیرغم بیعملی عدهای نظارهگر که ماهیت آنها روشن نیست و در میان نگاههای سنگین مرتجعین و بخش عقبماندهی جامعه، بسیاری از مردم افغانستان به خصوص زنان آن به مبارزه برخاستند و از دولت و سنت و خرافه نهراسیدند. با تظاهرات و اعتراضات خود ورق را برگرداندند تا عقبماندگی مذهبی و حامیان آن را افشا کنند و مرگ فرخنده را به افشای افکار پوسیدهی ضدزن مبدل کنند.
قتل وحشیانهی فرخنده از آن نظر مهم بود که چرک و کثافت یک سیستم عمیقاً فاسد، مرتجع و زنستیز را به سطح آورد. به همین دلیل بود که خشم زنان و مردان متعهد در افغانستان را دامن زد و سیل اعتراضات و تظاهرات را جاری ساخت. اینگونه است که علیرغم اینکه دولت و حامیانش تلاش داشتند موضوع فرخنده را از دولت و حاکمیتش جدا کند، اما از آن عاجز ماندند. قتل فرخنده از قوانین و حاکمیت امپریالیستی و دولت آن جداییناپذیر است. به همان ترتیب موضوع ضرب و شتم ستاره توسط همسرش. اگرچه موضوع ضرب و شتم ستاره، موضوع خشونت خانگی است؛ اما ارتباط محکم و غیرقابل چشمپوشی با حاکمیت دارد. چرا که این خشونتِ دولتی است که خشونت خانگی و اجتماعی را سازماندهی میکند.
ستاره با آنچه که همسرش بر سرش آورد، مدتها بعد توانست از او جدا شود. چرا که همسرش ناپدید شده و احتمال داده میشود که به طالبان پیوسته باشد؛ و زن تنها در شرایطی میتواند، تقاضای طلاق کند که همسرش به او غذا و لباس ندهد. البته اینهم السویه است. همانطور که ستاره نمونهی بارز آن بود. شوهرش که یک معتاد بود، پیشتر هم غذا و لباسی به او نمیداد، بلکه هر روز از او تقاضای 5000 افغانی میکرد. اگر ستاره از این مسأله سر باز میزد، با ضرب و شتم رو به رو میشد. او میگوید: «آخر یک زن از کجا میتواند آن مبلغ پول را فراهم کند؟!»؛ و تازه همسر ستاره به کل ناپدید شده است و در نتیجه به خودی خود روشن است که به او غذا و لباسی نمیدهد، اما باز هم حکم طلاق ستاره صادر نمیشد. البته مشکل دیگری هم وجود داشت. ستاره شناسنامهای (تذکره) ندارد، و برای صدور شناسنامه موافقت و اجازهی همسر و یا پدر ضروری است. اگر شوهر هم ناپدید نشده بود باز هم به احتمال زیاد با آن موافقت نمیکرد. پدر ستاره نیز هیچگونه احساس همدردی با ستاره نکرد. پدرش ستاره را در سن 7 سالگی به شوهرش فروخته بود، اما از این بابت به هیچ وجه پشیمان نبود چرا که این را سرنوشت او میدانست. پدرش برای این که هویت ستاره را تأیید کند، تقاضای 500 افغانی کرده بود. بدینگونه است که زنانی چون ستاره در دایرهای بیسرانجام قرار داده میشوند که راه برون رفتی از آن نمییابند.
زنان افغانستان حتی اگر تحت بدترین شرایط خشونت خانگی قرار گیرند با مشکلات متنوعی برای جدایی روبرو هستند. در درجهی اول وابستگیهای اقتصادی مانع این کار میشود. چرا که زنان منبع درآمدی ندارند. تازه اگر از این سد بگذرند هنجارهای اجتماعی مانعی در مقابل زنان خواهد بود. این هنجارها فشارهای غیرقابل تحملی را بر زنان به دنبال دارد. به همین دلیل است که اکثریت قریب به اتفاق زنانی که قربانی خشونت خانگی میشوند، مجبورند که با آن بسازند و بسوزند و به سرنوشت ستاره دچار شوند. تا جایی که به قانون هم مربوط میشود، جرم ضرب و شتم احتیاج به دو شاهد دارد؛ و تازه یک پروسهی قانونی بسیار طولانی در برخواهد گرفت که زنان حتی اگر از عهدهی مخارج و بقیهی مشکلات آن برآیند که بسیار دشوار است با تهدیدات شوهر و خانوادهاش پیوسته باید دست و پنجه نرم کنند. بدینگونه است که گفته میشود حق طلاق عملاً تنها با مرد است. چرا که هر لحظه که اراده کند میتواند زنش را طلاق بدهد؛ بدون اینکه لازم باشد هیچگونه دلیلی بیاورد.
اما جالب اینجاست که حاکمین افغانستان، مسأله را بدینجا خاتمه نداده و برای این که حتی این حق بسیار محدود برای زنان را محدودتر کنند و برای بقیه عمر در اسارت خشونت خانگی حبسشان کنند، سال قبل قانونی را توسط هر دو مجلس تصویب کردند که شهادت خویشاوندان از نظر دادگاه بیاعتبار شمرده خواهد شد و به این ترتیب امکان اثبات خشونت خانگی به مراتب مشکلتر میشود. این در شرایطی است که سازمانِ ملل از افزایش سالانهی خشونت علیهی زنان و دختران در چند سال اخیر خبر میدهد.
بنابراین در حالی که دولتِ اسلامی و بنیادگرای افغانستان به همراه امپریالیستهای اشغالگر، دستاوردهایشان در مورد موقعیت زنان را تنها در مقایسه با طالبان در پشت ویترینها به نمایش گذاردهاند و به رخ مردم جهان میکِشند، زندگیِ زنان در بسیاری عرصهها رو به وخامت گذارده است؛ و فرخندهها، ستارهها و سحرگلهای بسیار را آفریده و میآفریند.
نه امپریالیستهای اشغالگر و نه حاکمین گمارده شده توسط آنها قادر نبوده و نخواهند بود که در موقعیت زنان بهبودی ایجاد کنند. آنها خود عامل اصلی ستم بر زن هستند. حتی به اصطلاح مدرنترین بخش این رژیم، اساس اتکایش بر دو نیروی ارتجاعی است. یکی اتکاء به قدرتهای بزرگ امپریالیستی و دیگری اتکاء به بنیادگرایی. هرچند که میخواهد بنیادگراییاش را رقیقتر نمایش دهد، اما واقعیت نشان داده است که هر روز غلیظ و غلیظتر میشود. حامد کرزای که ژست بخش مدرن را به خود میگرفت و میخواست با شمشیر آمریکا طالبان را از صحنه پاک کند، بعد از 13 سال حکومت تلاش داشت دست در دست «برادران طالبان» حکومت کند. اشرف غنی و عبدالله عبدالله همان مسیر را ادامه میدهند. تا جایی که سال گذشته فرانتز مایکل ملبین نمایندهی اتحادیهی اروپا در کابل گفت افغانستان همچنان بدترین مکان برای زنان است و از دولت به خاطر کوتاهی در اولویت بخشیدن به مسألهي حقوق زنان و بیعملی در مقابل محافظهکاران انتقاد کرد. اما واقعیت این است که دولت خود بخشی از محافظهکاران ( بنیاد گرایان) است.
در نتیجه برخلاف ادعای مطبوعات و رسانهها موقعیت فرودست زنان در افغانستان پس از اشغال نظامی امپریالیستهای آمریکایی و شرکا نه تنها بهتر نشده است بلکه اگر چند خیابان از مرکز شهر کابل دور شویم، شاهد خواهیم بود که به مراتب بدتر شده است. قتل فرخنده در ملا عام و حتی بدون اینکه چند خیابان از مرکز شهر دور شویم، در نزدیکی ادارات دولتی و ساختمان مرکزی پلیس کابل، نمونهی بارز آن است.
واقعیت این است که امپریالیستها و دولت دستنشاندهی زنستیزِ آنان نه میخواهند و نه میتوانند تغییرات اساسی در موقعیت زنان ایجاد کنند، بلکه در نهایت تغییراتی را در شکل و شمایل ستم، آنهم برای قشر کوچکی از زنان ایجاد خواهند کرد. حرکت در جهت رهایی زنان در گرو سرنگونی رژیم بنیادگرای اسلامی و حامیان مردسالار امپریالیستاش میباشد و جایگزینیِ آن نه با یک رژیم بنیادگرای دیگر بلکه با رژیمی که جامعه را به سوی رفع ستم جنسیتی و کلیهی ستمها و استثمارها رهنمون سازد، همچنان چارهی راه است.✦
برگرفته از نشریه هشت مارس شماره ۳۶