«ندا»یی که ما را به یک مبارزهی انقلابی علیه خشونت بر زنان فرا میخواند!
هنوز کمتر از یک ماه از تجاوز و قتل «ستایشِ»۱ شش ساله نگذشته که اینبار فریادهای «ندا»ی ۹ ساله از کلاسهای درس قرهمحمد، خبر از حادثهی شوم دیگری میدهد. اینبار سردبیر یک روزنامهی محلی به اصرار خانوادهی فقیر و درمانده اما با شهامتِ «ندا» ماجرای تجاوز و آزار جنسی «معلم» روستا را افشا مینماید. در حالی که ترس از آبروباختگی و انگشتنما شدن در یک روستای کوچک، نداشتن تمکن مالی و عدم حمایت قانونی، اجتماعی و حقوقی و ... شرایط به غایت سختی را برای خانوادهی ندا ایجاد کرده بود اما زمانی که او لب به سخن گشود، آنها بی لحظهای درنگ، پیگیرانه پرده از جنایاتِ «معلم» ۳۶ ساله و متأهل روستا برداشتند. کسی که از موقعیت خود به عنوان یک مردِ بزرگسال، معلم و مدیر مدرسهی یک روستای محروم و از شرایط سخت شاگردان محروم و بیدفاعش حداکثر استفاده را برد. او با جدا کردن دو دانشآموز دختر از ۱۱ پسر دیگر ابتدا آنها را با نمایش فیلمهای پورنوگرافیک شکنجه نموده و سپس مورد آزار و تجاوز جنسی قرار داده است. عاقبت اما ندای کوچک در مقابل این دستدرازیِ وقیحانه و تخریب دنیای کودکانهاش شورش کرد و لب به سخن گشود. هرچند که شهامت ندا، خانوادهاش و دیگرانی که در شکستن سکوت یاری رساندند، ستودنی و اولین گام اضطراری در این موقعیت بوده و هست، اما برخورد مراجع قضایی و قانونی یک بار دیگر ثابت کرد که راهحل نهایی اتفاقا شکستن همین ساختارهای قانونی و حقوقی و در نهایت حاکمیت پدر/مردسالار مبتنی بر شرع است. چون هنوز چند روزی از انتشار این خبر نگذشته که مرد متجاوز بعد از دو بار بازداشت، با قرار وثیقه آزاد و در خصوص «تجاوز عنف» برایش قرار منع تعقیب صادر شده؛ چون حتی با وجود آثار آشکار جراحت و خونمردگی بر بدن ندا، از نظر قاضی چون «دخول» صورت نگرفته است، تجاوزی در کار نیست. قاضیِ پرونده در کمال وقاحت مدعی شده که «ندا»ی نه ساله خود موجبات تحریک معلم را ایجاد کرده و به همین دلیل جرم متهم نه «تجاوز به عنف» بلکه «رابطهی نامشروع» تلقی میگردد. به عبارتی به ادعای او یک دختر بچهی نه ساله با «رضایت» و «داوطلبانه» خواهان رابطهی جنسی با معلمی که ۲۷ سال بزرگتر از اوست شده است؟! معنای تحریک کردن هم این است که اتفاقا یک شاگرد مدرسهای در این خواسته پیشقدم شده و یا به عبارتی خودش به این «معلمِ از همه جا بی خبر» و آن هم سر کلاس درس نخ داده است؟!
تا همین جا نشان میدهد که این ساختار پدر/ مردسالار که در آن کنترل بر بدن زن قانونی، شرعی و عرفی است چگونه با تمام توان از مردسالاری، کودک آزاری آشکار و سرکوب اقشار تحتانی و روستایی دفاع میکند. در شرایطی که حتی به سختی میتوان آثار «زن شدن» را بر بدن ندا یافت دستگاه قضایی رژیم جمهوری اسلامی بی هیچ تردیدی این کودک را که مُهر «زن شدن» بر بدن دارد، به سختترین و شدیدترین بیعدالتی و ستم در حق زنان محکوم مینماید؛ همانطور که «ریحانه»۲ را به خاطر جسارت و شجاعتش در دفاع از خود در برابر متجاوز به «جرم» واهیِ قتل عمدِ مردی که آشکارا اقدام به تجاوز کرده بود، با ستاندن جانش تنبیه کرد؛ این بار میخواهد ندا (و خانوادهاش) را به خاطر شهامت و جسارتش در افشای این جنایتِ آشکار تنبیه نماید. در شرایطی که آن مردِ متجاوز برای دقایقی ارضایِ جنسی یک بار برای همیشه کودکی ندا را تباه کرده است، این بار قانون بر این تباهی با «زن» نامیدنِ ندا و داشتن «کمال عقل» صحه میگذارد؛ قانون چنان بیشرمانه حقیقت را انکار میکند که گویا شکی وجود دارد که یک کودک نه ساله خواستارِ خشونت و شکنجهی جسمی و روانی، تجاوز و آزار جنسی نیست و باید دلیلی محکمه پسند برای رد این پیشفرضِ مردسالارانه یافت، یک بار دیگر دستگاه قضایی با «مغرض»، «محرّک» و «مجرم» دانستن ندا، در کمال وقاحت کودکی شکنجه شده، آسیب دیده و درهم شکسته را در جایگاه «مجرم» و مردی بالغ که کاملا حساب شده و نقشهمند به اهدافش دست یافته را در جایگاه «قربانی» تصویر میکند، تا باز هم ثابت کند در نظر دستگاه «عدالت اسلامی» زن یعنی مقصر و گناهکار ذاتی. دستگاه قضایی با همین پیش فرض یک بار دیگر اراده، اعتماد به نفس و شعور این دختر را طوری تخریب و تحقیر مینماید تا خود را «زنی» بپندارد که مثل اکثر زنان حتی به «بیگناهی» خود نیز شک دارد. دستگاه قضایی پدر/مردسالار از دادن هیچ امتیازی به این مرد و به نفع حفظ این رابطهی قدرت دریغ نکرده و نمیکند، تا جایی که قربانی به جای مجرم تنبیه میشود، این ندا و خواهرانش و بقیه دختران روستا هستند که دیگر تمایل یا امکان رفتن به مدرسه را ندارند، این اعضای خانوادهی ندا هستند که در ازای افشای این جنایت باید «بیآبرویی» و «شرم»، انزوا، تهدید و تحقیر، مهاجرت و بیکاری بیشتر و فقر و ... را تحمل نمایند و حتی این مدیر مسئول آن روزنامهی محلی است که در این میان از شکایت مرد متجاوز علیه روزنامه بینصیب نمیماند.
مرور جای جای این حادثهی تلخ نشان میدهد که چگونه سیستم پدر/مردسالارِ حاکم، بدن زن را ـ حتی اگر بدن کودکی نابالغ باشد ـ کالایی جنسی میداند که حق مالکیت و کنترل آن به مردان واگذار شده است؛ و چطور دستگاه قضایی و حقوقیِ جمهوری اسلامی که خود منشأ تولید و بازتولید این نابرابری است با تمام توان از این نابرابری دفاع مینماید، حتی با سرکوب و تنبیه «قربانی» و خصوصا با سرکوب زنان و دخترانی که جسارت میکنند و این ساختار واپسگرای حاکم را به چالش میکشند. تکرار دایمی حوادثی از این دست هرچند به نظر «عادی» و «طبیعی» میرسد اما به معنای واقعیِ کلمه غیرطبیعی هستند؛ اینکه ما در جامعهای زندگی کنیم که کودکان به خاطر اینکه مورد آزار جنسی قرار گرفتهاند و آزارگر را افشا میکنند، تنبیه شوند، این که زنان پیشاپیش مجرم تلقی شوند مگر اینکه عکس آن ثابت شود، اینکه زنان از هر سن، نژاد، زبان، مذهب، طبقه و گرایش جنسی و ... مایملک مرد محسوب گردند، اینکه بدن و اراده و تمایل زن تابع اراده و تمایل مرد قلمداد شود و در صورت هر نوع تخطی از آن مستوجب انواع و اقسام خشونت و تنبیه تا سرحد مرگ باشد و ... نه تنها «طبیعی» و «عادی» نیست بلکه به غایت غیرطبیعی است. طبیعی کاری است که ندا و خانوادهاش آغاز کردند. اینکه هر جا ستمی واقع میشود، سکوت نکنیم حتی اگر به بهای ترک دیار و داشتهّهایمان تمام شود، اینکه از تمام امکانات و توانمان بدون هیچ ترس و واهمهای از فرضها و پیشفرضهای جامعه، استفاده کنیم تا ستمگر را افشا و محکوم کنیم، این که تا حدی بر حقانیت خواستههایمان پافشاری کنیم که احقاق حقمان وسیلهای برای افشای عمیقتر این سیستم ضدزنِ سلطه و سرکوب باشد. سیستمی که نه تنها کلیهی زنان بلکه روزانه هزارن هزار ستایش و ندا قربانی مستقیم و غیرمستقیم آن میشوند و حتی شانس و امکانی هم برای رسانهای شدن نمییابند تا بیش از پیش روشن شود که دستگاه قضایی نظام جمهوری اسلامی صرفا ابزاری برای بقای رژیم جمهوری اسلامی است که مالکیت مرد بر زن یکی از ارکان اصلی آن است. هرچند این مقاومتِ سخت فقط مقدمهای است برای ایجاد و پیشروی یک مبارزهی متحد، آگاهانه و قدرتمند و انقلابی در جنبش زنان که میتواند کلیت یک سیستم پدر/مردسالار را به چالش کشیده و سرنگون نماید تا دیگر بدن هیچ زن و هیچ کودکی جولانگاه اراده و غرایز مردان نباشد.
۱- ستایش قریشی: دختر شش سالهی افغان روز یکشنبه ۲۲ فروردین ۱۳۹۵ در محلهی خیرآبادِ ورامین توسط جوان ۱۷ سالهی ایرانی ربوده شد، مورد تجاوز قرار گرفت، با ضربات چاقو به قتل رسید و جسدش با اسید سوزانده شد.
۲- ریحانه جباری: دختر جوانی که در سال ۱۳۸۶ و در سن ۱۹ سالگی به جرم قتل مرتضی سربندی ۴۷ ساله، بازداشت و محاکمه و در تاریخ ۳ آبان ۱۳۹۳ به جرم «قتل عمد» اعدام شد، در حالی که او اتهام قتل غیرعمد را پذیرفته و دلیل آن را موکدا دفاع از خود در برابر تجاوز جنسی اعلام کرده بود.
سازمان زنان ۸ مارس (ایران – افغانستان)
۱۲ مه ۲۰۱۶
www.8mars.com
zan_dem_iran@hotmail.com
https://facebook.com/8Mars.org