از گامهای اولیه تا جهشهای بعدی
درباره پیدایش انسان، سرچشمه ستم بر زن و راه رسیدن به رهائی
نویسنده: آردیا اسکای بریک
برگردان: نسترن قهرمان
بخش سیزدهم:
تانر معتقد است که زنان بالغ این جمعیتهای پیشگام، مبتکران کلیدی این گونه فعالیتهای جمعآوری بودهاند، زیرا بچهدار شدن و شیردهی، زنان را تحت استرسهای تغذیهای حتی بیشتر از مردان در این محیطهای کمغذایی قرار میداد. بعلاوه، بسیار بعید به نظر میرسد که ساختارهای اجتماعی اجداد اولیه ما گونهای بوده باشند که نرها و یا مادههای پیشگام که با بچهها سر و کار نداشتند، در ابتدا بطور قابل توجهی درگیر هر گونه اشتراک غذاهای گیاهی با مادران و فرزندانشان بوده باشند.۱۷
در محیطهای موزاییکی (که میتواند شامل تالاب ها، علفزارهای مرطوب، علفزارهای غنی از گونههای مختلف، انبوه مرتفع گیاهان، بوتهها، مراتع و محیطهای پراکنده جنگلها یا مراتع درختی باشند. معمولا در آنها اغلب طیف وسیعی از حیات وحش هم موجود است -مترجم) که به نظر میرسد جمعیتهای پیشگام در آنها گسترش یافتند، هم یک ضرورت مبرم و هم یک مبنای جنینی مورفولوژیکی (به اشکال مختلف) و رفتاری برای ظهور یک نوآوری گردهمایی واقعی وجود داشته است. همان طور که تانر پیشنهاد میکند، این میتوانست مبنایی، بهویژه در ارتباط با زنان بالغی که جوان وابسته داشتند، وجود داشته باشد، چندان غیر قابل قبول به نظر نمیرسد. غذای های جمع آوری شده به احتمال زیاد با این نوزادان به اشتراک گذاشته میشد و مقدار اضافی باقی مانده ممکن بود به کمی بزرگترهای جوان، اما نه کاملا بالغ (که اغلب با مادران گونههای نخستین سفر میکردند) برسد. آنانی که خود احتمالا در برخی رفتارهای جمعی شرکت میکردند، میتوانست یا به دلایل پایه ژنتیکی موروثی و یا صرفاً از طریق یادگیری بوده باشد. در واقع، صرف نظر از این که میتوان بطور نسبی فرض کرد که زنان جوان احتمالاً از مبتکران اولیه در این حوزه بوده باشند، میتوان انتظار داشت که این نوآوری به سرعت در سراسر جمعیتهای در حال گذار (انتقالی-مترجم) گسترش یافته باشند: ظرفیت جمعآوری غذا بیش از نیازهای فوری، بهعلاوه، به اشتراک گذاشتن آن با جوانها - که میتوانست یا به علت برنامه ریزی مستقیم ژنتیکی و یا برخاسته از یک رفتار بر اساس پایه ژنتیکی که مقدار قابل ملاحظه رفتار انعطافپذیری داشته و منجر به تعدیل سریع با شرایط جدید بر پایه یادگیری منجر شده (ظرفیتی که همه میمونهای زنده به درجات مختلف آن را نشان میدهند) و به آنهایی که توانایی رفتار جدید هستند، مزیت تولیدمثلی فوری و چشم گیری را اعطا مینماید. یک انتقاد جزئی از ارائه این سوال توسط تانر این است که به نظر میرسد او به احتمال زیاد به سرعت این گسترش اهمیت کافی نداده است. زیرا افراد هر دو جنس در گونه پستانداران بالاتر، احتمالا بسیار سریع چنین رفتارهای جدید را آموخته اند.
با وجودی که نمیتوان به طور مطلق مشخص کرد که نوآوری در شیوه گردآوری در گذار از میمونها کلیدی بوده است یا نه - و این که آیا زنان عناصر پیشگام بودهاند یا خیر - اما این بازسازی دارای مزیت ویژهای نسبت به مدلهای کلاسیکتر دارد که یک جانبه بر شکار تأکید میکنند، که تطابق بسیار نزدیکتر با مفاهیمی شبیه به مشاهدات گوناگون اولیه و غیر مستقیم نوآوری در گردآوری و پیامدهای حیاتی آن ظاهر میشوند. هیچ تضمینی وجود نداشت که تکامل مسیری را طی کند که منجر به ظهور دوپایان و ظرفیت جمعآوری غذا بیش از مصرف فردی در محل شود. اما شکی نیست که چنین واقعهای شکل گرفت و اگر نمیگرفت، به سادگی میتوان گفت که آن وقت این جا نبودیم تا درباره اهمیت آن فکر کنیم.
اما در مورد ساختارهای اجتماعی احتمالی اجداد اولیه ما، مهم است که به یاد داشته باشیم که بهترین کاری که میتوانیم انجام دهیم این است که حدسهای آگاهانه بر اساس شواهد غیر مستقیم تولید کنیم. نظر به این که بقایای استخوانی و دندانی فسیلشده میتواند نشانههای مستقیم مهمی از رژیم غذایی، وضعیت بدنی، ماهیچهها و نحوه حرکت را برای ما آشکار سازد، و هم چنین مکانهای بقایای فسیلی میتواند ایده نسبتاً خوبی از محیطهای ساکن و گونههای دیگری که با آنها مواجه میشویم و غیره را به ما نشان دهند. هیچ مدرک مستقیمی برای کنار هم قرار دادن رفتارها بویژه رفتارهای اجتماعی، وجود ندارد. به همین دلیل بسیاری از مردم توجه خود را بر خویشاوندان نخستینهای زنده ما متمرکز کردهاند، به این امید که در عادات و ساختارهای اجتماعیشان سرنخهایی در مورد منشأ ما کشف کنند. این خالی از ارزش نیست، به خصوص اگر در نظر داشته باشید که بهترین تخمینهای موجود نشان میدهند که نسل انسان سانان از نسل میمونهای اجدادی (که هم چنین گوریلها و شامپانزهها را به وجود آورده اند) در ۳ تا ۵میلیون سال پیش، به جای ۱۰میلیون یا بیشتر آن گونه که قبلاً تصور میشد، فاصله گرفته است. همان طور که قبلاً اشاره شد، این تاریخ واگرایی با سوابق فسیلی و روشهای جدید تخمین زمان واگرایی، از مقایسههای بیوشیمیایی در گونههای مرتبط به خوبی وجود اتصال آنان را نشان میدهد. در این رابطه مشخص میتوان به شباهت ۹۹درصدی در زنجیرههای پروتئینی معمول بین شامپانزهها با انسانها را نشان داد. بنابراین، مطالعات بومشناسی، زیستشناسی تکاملی و رفتار میمونها برای درک برخی چیزها در مورد تکامل اولیه انسان بیربط نیستند، تا زمانی که محدودیتهای بدیهی شناخته شده از جمله این واقعیت که گوریلها و شامپانزهها خود نیز محصول انشعاب از نسل اجدادی خود میباشند. این مسئله نشان میدهد که ما فقط میتوانیم به ویژگیهای میمونی مشترک گذشتهمان با آنها را حدس بزنیم. این واقعیت که همه نخستینهای برتر تا حد زیادی به یادگیری در روابط اجتماعی خود متکی هستند (حتی برای پایهایترین موارد مانند جفتگیری و مراقبت مادر از کودکان). در نهایت، و مهمتر از همه این که، در حالی که همه نخستینهای برتر ظرفیت قابلتوجهی برای یادگیری از خود نشان میدهند، واگرایی که منجر به انسانها گشت، نشاندهنده جهش کیفی در توانایی یادگیری است تا جایی که تکامل فرهنگی به مراتب بر پروسه تکامل بیولوژیکی در میانجیگری تغییر در نوع انسان پیشی گرفته است. در واقع، شواهد مربوط به ارتباط نزدیک بیوشیمیایی انسان با شامپانزه بر این واقعیت صحه گذاشته است: از یک سو، این دو گونه در واقع در سطح سازماندهی بلوکهای ساختمانی زنجیرههای پروتئینی بسیار نزدیک به هم هستند، اما از سوی دیگر، ظرفیت ما برای خودآگاهی، توانایی ما برای تغییر زیست محیطی، ثبت تاریخی و دیدگاههای ما درباره آینده و روابط پیچیده اجتماعی تماما به یک تفاوت کیفی اشاره داشته که تنها بر حسب عوامل و فرآیندها قابل توضیح میباشند و نه تحت برنامهریزی تغییرات ژنتیکی کند و سفت و سخت.
متأسفانه، ادبیات علمی و عامهپسند غالباً این تمایز را از دیدگاهها پنهان نموده و با برونیابیهای بیشمار و بیاساس از رفتار سایر نخستینها به رفتار انسانها پر شده است. مطالعات انجام شده بر روی پستانداران بالاتر، به همراه چیزهای دیگر، به ما این امکان را داده است که درک کنیم که از نظر بیولوژیکی بسیار با گونههای دیگر مرتبط هستیم، که برخی از جنبههای رفتاری که زمانی تصور میشد منحصراً به انسانها تعلق دارند، صرفا محدود به گونههای ما نیستند (مانند برخی از جنبههای تمایلات جنسی)، و این که همه نخستینهای برتر تا حدودی به یادگیری متکی هستند، که نشان میدهد ممکن است بسیاری از رفتارهای اجتماعی آنها تحت کنترل مستقیم ژنتیکی نباشد. اما همین واقعیت، همراه با درجه کیفی بالاتری که گونه انسان ظرفیت یادگیری و انعطافپذیری رفتاری بیسابقه را از خود نشان میدهد، دقیقاً به همین دلیل است که برونیابی مستقیم از سیستمها و رفتارهای اجتماعی دیگر نخستین ها، به گونههای انسان، کاملاً بیفایده و یا بدتر از آن است.۱۸
تانر از محدودیتهای نهفته در مطالعات مقایسهای نخستینها و تلاشها برای برونیابی مستقیم از دیگر نخستینها به انسانهای مدرن آگاه میباشد. اما از آن جایی که او عمدتاً با فرآیند انسان شدن سر و کار دارد (عنوانی که به کتاب خود داده است)، بنابراین تقریباً بطور ویژه بر تلاش برای بازسازی انتقال از میمونهای اجدادی به انسانهای اولیه تمرکز میکند، این واقعیت که او به طور گسترده به روی ادبیات و نوشتهها درباره شامپانزهها و سایر خویشاوندان نزدیک انسان تحقیق میکند را بسیار موجه میسازد. قصد او این است که بسیاری از اسطورههای تارزانیستی تکامل انسانهای اولیه را از بین ببرد و تلاشی برای بازسازی علمیتر این گذار انجام دهد و نشان دهد که چگونه فرآیندهای بیولوژیکی انتخاب و گونهزایی میتواند به ظهور گونهای جدید منجر شود که تغییر و تکامل متعاقب بعدی آن عمدتاً توسط پروسه فرآیندهای میانجیگری فرهنگی تکامل یابد.
از نظر تانر، شامپانزهها احتمالاً نزدیکترین چیزی هستند که میتوانیم به مدلی از میمونهای اجدادی برسیم که هم انسانها و هم شامپانزهها در گذشته نسبتاً نزدیک از آن جدا شدهاند. او معتقد است که اطلاعات موجود در مورد این گونهها میتواند به ما درباره ایده آن چه که ممکن است «پایههای ظرفیت تکامل فرهنگ» بوده باشد، کمک نماید. در ارتباط با تانر، انتخاب شامپانزهها بهعنوان گونهای که به بهترین وجه برای بازسازی نسل میمونهای اجدادی مناسب است، کاملاً قانعکننده است: در واقع شامپانزهها بسیاری از ویژگیهای آناتومی و زیستگاه را نشان میدهند که تقریباً به طور قطع در اجداد پیشین میمونهای ما مشترک بودهاند - اگرچه آنها عمدتاً از گونههایی میباشند که در جنگلها زیسته و توانایی استفاده از زیست گاههای دیگر را، نیز دارا بوده اند. (از جمله جنگلهای ساوانا)؛ آنها عمدتاً برگ و میوه میخوردند، اما این رژیم را با حشرات و گاهی اوقات با گوشت تکمیل مینمودند. آنها با استفاده از دستان و بازو از شاخه و یا درختی به دیگری پریده و میتوانستند در حالت نیمه ایستاده و حرکت بر روی زمین و حتی استفاده از ابزارهای مناسب در تهیه غذا و هم چنین حمل محدود آن را داشته باشند. تنها پستاندار زنده دیگری که از نسل اجدادی انسان و شامپانزه جدا شده گوریل میباشد که به نظر میرسد گونهای تخصصیتر و از نظر آناتومی و رفتاری محدودتر است. آنها به طور خاص به زیستگاههای جنگلی عمیقتر متصل اند. گوریلها هم چنین دارای مقدار زیادی شکلی دو جنسی و سلسله مراتب اجتماعی سختتر هستند. نشانه دیگری که نشان میدهد شامپانزهها احتمالاً به جمعیت اجدادی نزدیکتر هستند این است که دو گروه گسترده شامپانزهها - شامپانزههای معمولی و شامپانزههای کوتوله - هنوز بسیار شبیه به یکدیگر باقی مانده اند، علیرغم این واقعیت که آنها احتمالاً تقریباً ۳ میلیون سال پیش به دو گروه مجزا تبدیل شده اند. این تشابه نشان دهنده «یک تبار نسبتاً محافظه کار» است که به احتمال زیاد بسیاری از ویژهگیهای گونههای اجدادان خود را حفظ کرده است.
در نهایت، شامپانزهها علاوه بر گستره غذایی و گستره وسیع زیستگاههای شان، شاید در میان میمونها از لحاظ انعطافپذیری رفتاری و ظرفیت یادگیری، از جمله توانایی برای یادگیری شیوههای ارتباطی نسبتاً پیچیده پیشتاز بوده اند. برخی از شامپانزهها حتی یاد گرفتهاند که با هم ارتباط برقرار کنند. آنها با استفاده از زبان اشارهای شبیه به ناشنوایان و سیستمهای سیگنال انتزاعی تولید شده توسط کامپیوتر، که آنها هرگز نمیتوانستند در طول تکامل بیولوژیکی خود با آنها دسترسی یابند، به شیوهای محدود با انسانها ارتباط برقرار میکنند. برخی از مطالعات اخیر نشان میدهند که آنها حتی میتوانند چنین سیگنالهای اکتسابی را به شامپانزههای خردسال، بدون میانجیگری انسان آموزش دهند. ترکیب همه این عوامل، نشان میدهد که شامپانزهها احتمالاً «نزدیکترین چیزی است که میتوانیم» به ایدهای از اجداد میمون مستقیم خود برسیم، البته با در نظر گرفتن محدودیتهایی که در بالا مورد بحث قرار گرفتند.
با کمال تعجب، این دیدگاه در میان بسیاری از کسانی که به بازسازی تکامل اولیه انسان میپردازند، یا به ریشههای احتمالی رفتارهای اجتماعی انسان علاقهمند هستند، چیزی کمتر از بدعت نیست. این احتمالاً به این دلیل است که شامپانزهها کار زیادی برای مدلهای تارزان و جین (Jane) انجام نمیدهند: آنها معمولاً ساختارهای اجتماعی نسبتاً سستی دارند، گروههای سیالی که اندازه آنها بستگی به در دسترس بودن غذا، اغلب در نوسان است. یکی از ویژهگیهای اجتماعی قابل شناسایی، زنان بالغاند که با فرزندان سنین مختلف وابسته سفر میکنند و غذا را با آنها به اشتراک میگذارند. مادهها معمولاً با بسیاری از نرها جفت میشوند و اغلب جفت گیری را مادهها آغاز میکنند. نرها روابط سلطه گرانه بسیار کمی را بین خود نشان میدهند و چنین رفتاری را نسبت به مادهها کم یا اصلاً نشان نمیدهند. آیا چنین سبک زندگی سست ممکن است سبک زندگی اجدادان میمون ما بوده باشد؟ ها، ها، ها، این چنین اخلاق و رفتارها کجا رفته اند؟ آیا این دانش و درک عمومی نیست که برتری و تسلط مردان بر زنان بخشی از اولین میراث بیولوژیکی ماست؟ آیا واقعا چنین هست؟ پس نترسید، همیشه بابونهای (baboon) قابل اعتماد وجود دارد!
توضیح ۱۷: برای مثال، تنها اشتراک ادامه دار و منظم غذاهای گیاهی در شامپانزهها بین مادران و نوزادان وابسته به آنها اتفاق میافتد. اشتراک در میان بزرگسالان بسیار نادر و غیر معمول است، جز در رابطه با یک نوع غذا که بندرت و فراهم کردن آن بسیار مشکل است و گهگاهی مصرف میشود: گوشت
توضیح ۱۸: برای مثال، در کتاب «زنی که هرگز تکامل نیافت» نوشته سارا بلافر هاردی، اطلاعات بسیار جالب و تحریکآمیزی را در مورد مواردی از قبیل نقش مادهها در تعیین ساختارهای اجتماعی در گونههای مختلف نخستینها، تنوع فوقالعاده نظام اجتماعی پستانداران ارائه میدهد. (برخی نر محور، برخی زن محور، و غیره)، الگوهای تمایلات جنسی ماده در پستانداران بالاتر، و تمایز بین پستانداران برتر و سایر پستانداران در ارتباط با درجهای که نرها به مراقبت از کودکان میپردازند. از زاویهای دیگر، کتاب هاردی حاوی اطلاعات ارزشمند و برخی تصورات تأمل برانگیز در مورد ابزارهای مختلفی است که از طریق آنها انقیاد زنان در جوامع بشری انجام شده است، از جمله از طریق محدودیتهای اجباری تمایلات جنسی زنانه برای کنترل تولیدمثل و خطوط نسبت تباری آنها (در ادامه در این مورد بیشتر توضیح خواهیم داد). اما متأسفانه این کتاب از مشکلات اجتماعی زیستشناختی معمولی رنج میبرد: نه تنها در رابطه با تمایل به تلقی همه چیز بهعنوان سازگاریهایی که برای به حداکثر رساندن پتانسیلهای تولیدمثلی تکامل یافتهاند، بلکه تمایل به نادیده گرفتن مداوم تمایزات اساسی بین ساختارهای اجتماعی انسان با نخستینهای دیگر. بنابراین، در حالی که او تصور میکند که ستم بر زنان با چیزهایی مانند تقسیم کار و روابط مالکیت مرتبط است، اما هاردی نمیتواند دلیل این امر را بیان کند، جز این که دوباره به نظریههای بیودترمینیستی بازگردد و به طور محدود بر عملکرد انتخاب طبیعی تمرکز کند.
برگرفته از نشریه هشت مارس شماره ۶۴
آوریل ٢٠٢۵- فروردین ١۴٠۴