زنان افغانستان قربانیان اصلی فقر و تبعیض

رها آذر

ارسالی از افغانستان

فقر یکی از بنیادی‌ترین و عمیق‌ترین بحران‌های اجتماعی در افغانستان است که به‌شدت زنان این کشور را تحت تاثیر قرار داده است. اما سوال اینجاست که چرا زنان افغانستان در این کشور بیش از مردان از فقر رنج می‌برند؟ پاسخ به این سؤال نیازمند بررسی ساختارهای پدر/مردسالارانه، تأثیر حاکمیت طالبان و نقش سنت‌های عقب‌مانده در تثبیت و گسترش این نابرابری است.

افغانستان کشوری است که در دهه‌های اخیر تحت سلطه فقر، گرسنگی و نابسامانی اجتماعی قرار گرفته است، شرایطی که با آمارهای وحشتناک از سوءتغذیه، مرگ‌ومیر کودکان و افزایش خشونت‌های خانگی، مهاجرت و فروش اعضای خانواده تشدید شده است. این بحران که با جنگ‌های داخلی و دخالت قدرت‌های امپریالیستی از دهه ۶۰ خورشیدی شدت یافت، نتیجه سیاست‌های بنیادگرایانه و پدرسالارانه نیروهای حاکم، به‌ویژه طالبان و استفاده قدرت‌های جهانی از افغانستان به‌عنوان میدان نفوذ و رقابت ژئوپلیتیک است. با وجود میلیاردها دلار «کمک‌های بشردوستانه» از سوی کشورهای غربی، فقر و گرسنگی نه‌تنها کاهش نیافته، بلکه وابستگی مردم به این کمک‌ها بیشتر شده و ساختارهای اقتصادی افغانستان ضعیف‌تر گردیده است.

این «کمک‌های بشردوستانه»، در واقع ابزاری برای تأمین منافع کشورهای امپریالیستی است؛ بودجه‌های این کمک‌ها عمدتاً صرف خرید محصولات و خدمات از شرکت‌های چندملیتی کشورهای کمک‌کننده می‌شود و به اقتصاد محلی افغانستان سودی نمی‌رساند. علاوه بر این، این کمک‌ها با تمرکز بر تأمین نیازهای فوری، فرصت رشد پایدار و خودکفایی اقتصادی را از افغانستان می‌گیرد و وابستگی به کشورهای خارجی را تقویت می‌کند. در نتیجه، گرسنگی و فقر، به‌جای آن که کاهش یابد، در یک چرخه معیوب بازتولید شده و افغانستان در گرداب بحران‌های اقتصادی و اجتماعی عمیق‌تر فرو می‌رود.

فقر و گرسنگی شدیدی که به ویژه پس از تحولات سیاسی اخیر در افغانستان گسترش یافته است، زنان و کودکان دختر را بیش‌تر از هر گروه دیگری تحت تأثیر خود قرار داده است. بر اساس آمارهای سازمان ملل، بیش از شش میلیون نفر در این کشور با خطر قحطی روبرو هستند، و زنان به دلیل محدودیت‌های فرهنگی، اجتماعی و سیاسی، به‌ویژه در دسترسی به غذا، سرپناه و خدمات بهداشتی، آسیب‌پذیرترند.

در فرهنگ سنتی افغانستان، مردان همواره اولویت دارند و بهترین امتیازات مانند سهم غذا و امکانات برآورده ساختن نیازهای (جسمی و جنسی) به آن‌ها تعلق می‌گیرد، در حالی که زنان به‌عنوان «جنس دوم» در آخر صف دسترسی به این امکانات قرار می‌گیرند. این تبعیض‌ها، با سیاست‌های سخت‌گیرانه طالبان تشدید شده است. ممنوعیت تحصیل و کار زنان، آن‌ها را از هرگونه فرصت درآمدزایی محروم کرده است و بسیاری از زنان بیوه که نان‌آور خانواده بودند، حالا خانه‌نشین شده و در معرض گرسنگی قرار گرفته‌اند.

در اغلب مواقع، نداشتن اسناد هویتی (نکاح‌نامه، داشتن محرم قانونی) نیز که باعث می‌شود زنان از دریافت همان «کمک‌های بشردوستانه» محروم شوند. محدودیت‌های طالبان برای حضور زنان در مراکز درمانی و بیمارستان‌ها؛ بدون محرم شرعی نیز دسترسی آن‌ها به مراقبت‌های بهداشتی را بسیار دشوار کرده است.

معضل دیگر؛ فروش کودکان دختربوده که برای تأمین معیشت خانواده، نمونه‌ای تلخ از عمق تبعیض و گرسنگی و نا امیدی برای خلاصی از این اوضاع وحشتناک است. زنان افغانستان نه‌تنها از تولد با تبعیض مواجه‌اند، بلکه با تشدید فشارهای اجتماعی و اقتصادی، سهم بیشتری از رنج و محرومیت را تحمل می‌کنند.

پدرسالاری و فقر زنان

افغانستان از جملهٔ پدرسالار‌ترین کشورهای دنیا است، جایی که زنان در مقایسه با مردان از حقوق انسانی بسیار کمتری برخوردارند و همواره تحت سلطه اجتماعی، اقتصادی و سیاسی و فرهنگی قرار دارند. آنان از دسترسی به فرصت‌های شغلی، آموزش و خدمات بهداشتی معیاری و سالم محروم اند. ازآنجا که اقتصاد خانواده‌ها عمدتاً بر دوش مردان قرار دارد، زنان اغلباً از استقلال مالی و اقتصادی بی‌بهره‌اند.

مردسالاری در افغانستان تنها یک ایدئولوژی فرهنگی نیست، بلکه نظامی است که در آن زنان به نقش‌های ثانویه تقلیل داده می‌شوند. این نظام، زنان را در موقعیتی قرار می‌دهد که دسترسی آن‌ها به منابع و فرصت‌ها بسیار محدود باشد. به‌ عنوان‌ مثال، بسیاری از زنان به دلیل محرومیت از آموزش یا ازدواج زود هنگام، توانایی ورود به بازار کار را ندارند (اگر بازار کاری اساسا وجود داشته باشد) و در نتیجه، بیشتر در معرض فقر و وابستگی قرار می‌گیرند.

با روی کار آمدن طالبان، فشار بر کل زنان بویژه آن دسته از زنانی که مشغول به کار بودند افزایش یافت. ممنوعیت تحصیل دختران و کار زنان در ادارات و سازمان‌ها، نه‌تنها نقش زنان در اقتصاد را از میان برده، بلکه آن‌ها را به دایره‌ای محدود از فعالیت‌های خانگی بازگردانده است. طالبان با سیاست‌های زنستیزانه خود عملاً نیمی از جمعیت کشور را از چرخه سوخت و ساز جامعه بیرون کرده است.

از سوی دیگر، قوانین ضد زن طالبان، آزادی‌های محدود زنان در برخی شهر‌های بزرگ را کاملاً از بین برده است. زنانی که نان‌آور خانواده هستند، یا از کار بازمانده‌اند، مجبورند در شرایط بسیار سخت‌تر برای بقای زندگی به فوق استثمار تن دهند. این وضعیت نه‌ تنها فقر زنان را تشدید می‌کند، بلکه چرخه‌ای از وابستگی به مردان و محرومیت از همه امکانات اولیه زندگی را ایجاد می‌کند که گذر از آن بسیار دشوار است.

سنت‌های عقب‌مانده و گسترش فقر

سنت‌های قبیله‌ای و فرهنگی در افغانستان نیز نقش چشمگیری در تقویت فقر زنان دارند. ازدواج زود هنگام، محدودیت‌های شدید بر آزادی‌های فردی زنان، و تبعیض در حق مالکیت یا ارث، سنت‌های ضد زن، همگی زنانی را که ممکن است در شرایط عادی توانایی مالی خود را بهبود بخشند، به انزوا می‌کشاند. این سنت‌ها با دیدگاه‌های زنستیزانه اسلامی طالبان بیش از پیش تقویت شده و عملاً هرگونه تلاش برای دخالت زنان در امور اقتصادی خود را از آنان سلب کرده است.

در این شرایط، زنان افغانستان حتی در صورت از دست دادن سرپرست خانوار، مانند همسر یا پدر، نمی‌توانند نقشی معنادار در تأمین نیازهای اقتصادی خانواده ایفا کنند. آن‌ها نه از حمایت قانونی برخور دارند و نه منابع کافی برای استقلال اقتصادی در اختیار دارند.

فقر زنان تنها به خود آن‌ها محدود نمی‌شود، بلکه کودکانی که تحت سرپرستی مادران فقیرشان هستند، بیشتر در معرض سوء تغذیه و انواع و اقسام بیماری‌ها قرار می‌گیرند. این مسئله چرخه فقر را بازتولید می‌کند و جامعه را بیشتر و بیشتر به عقب بر می‌گرداند.

برای شکستن این چرخه، نیاز به تغییرات بنیادین در ساختارهای اجتماعی، فرهنگی و سیاسی افغانستان است و در این راستا؛ «کمک‌های بشردوستانه» و حمایت‌های نمایشی جامعه جهانی، هیچ‌کدام راه‌حلی برای برون‌ رفت از مصائب ساختاری که میلیون‌ها زن و انسان زحمتکش با آن دست‌به‌گریبان هستند، ارائه نمی‌دهند. این ابزارهای نمایشی در حقیقت نقاب‌هایی هستند که بر چهره واقعی نظام‌های سرمایه‌داری و طبقاتی کشیده شده‌اند؛ نظام‌هایی که با بازتولید فقر، ستم و نابرابری، بقای خود را تضمین می‌کنند. آنچه در این میان باقی می‌ماند، چرخه‌ای بی‌پایان از گرسنگی و استثمار است که زنان، به‌ویژه زنان زحمتکش، را در مرکز این ظلم بی‌امان قرار می‌دهد. تنها راه برون‌رفت از این بحران، نه اصلاحات سطحی و روبنایی؛ بلکه اصلاحات عمیق، زیربنایی و ریشه‌ای این نظام‌ها و ساختارهای استثمارگر است.

چاره‌ی کار در انقلاب رادیکال و تغییر بنیادی ساختارهای جامعه نهفته است؛ انقلابی که تنها با آگاهی، سازمان‌دهی و قیام متحد مردم، به‌ویژه زنان، ممکن خواهد شد. این تغییر نباید صرفاً به براندازی نظام‌های حاکم محدود شود؛ بلکه باید بنیان‌های جدیدی برای جامعه‌ای فارغ از استثمار، جنسیت‌گرایی و تبعیض طبقاتی پایه‌ریزی کند.

در این میان، نقش زنان آگاه و تشکل‌های انقلابی، همچون سازمان زنان هشت مارس افغانستان، کلیدی و حیاتی است. این تشکل‌ها باید به مبارزه‌ای بی‌وقفه برای بسیج و سازمان‌دهی زنان روشنفکر انقلابی و اکثریتی از زنان که زحمتکش در شهرها و روستاها هستند، بپردازند. تنها از طریق آگاهی انقلابی و تشکل‌یابی و با اتحاد و همبستگی با مردم و نیروهای مبارز می‌توان قدرت سرکوب‌گر حاکم را به چالش کشید و مسیری برای آزادی واقعی گشود.

پیام این مبارزه روشن است: راه رهایی، راه مقاومت، مبارزه و انقلاب است؛ انقلابی که باید بنیاد هرگونه ستم جنسی /جنستی، ستم و بهره‌کشی را برچیند و افق تازه‌ای از آزادی، عدالت و رهایی را برای زنان و تمام انسان‌های تحت ستم باز کند.

برگرفته از نشریه هشت مارس شماره ۶۴

آوریل ٢٠٢۵- فروردین ١۴٠۴