مسئله زنان: دوران گذار؛ افقها

مسئله زنان: دوران گذار؛ افقها!

 

امید بهرنگ

 

(بخش اول)

 

 چندی پيش يك رفيق زن از فعالين سابق يكی از سازمانهای كمونيستی داشت برايم از تغييرات مهمی كه در روحيه زنان در ايران – بويژه روحيه زنان متعلق به اقشار ميانی  جامعه - و اهداف و روشهای زندگی شان صورت گرفته صحبت می كرد. سخنان او حاوی نكات جالبی بود. او می گفت در ميان زنان – بويژه زنان متعلق به اقشار ميانی جامعه – كمتر زنی را می توان ديد كه هدف زندگيش مانند هدف زندگی عموم مادران ما باشد. مادرانی كه زندگی خود را وقف شوهران خود می كردند و تمام تلاش زندگی شان اين بود كه به اشكال گوناگون به شوهر خود خدمت كنند و از هرگونه فداكاری برای  شوهرشان فروگذار نكنند و عليرغم نارضايتی های پنهان و آشكار هميشه تابع او باشند.

اين رفيق می گفت اما چيزی كه عجيب است اين است كه اكثر اين زنان به شكلی - بخشا افراطی - امروزه همه زندگی خود را وقف فرزندان خود كرده اند. او از بروز پديده ای به نام «فرزند سالاري» به جای «شوهر سالاري» اسم می برد. می گفت ديگر شوهر جايگاه سابق را در ذهن زن ايرانی ندارد اما به نوعی فرزند جای شوهر را گرفته است. تمام هم و غم زنان اين شده كه به شكل افراطی فرزندان خود را تر و خشك كنند و تمام فكر و ذكر شان اين شده كه فرزندان خود را به جائی برسانند.

نكته جالب تری كه اين رفيق بر آن تاكيد می كرد اين بودكه بسياری از اين زنان وقتی كه به ميان سالی می رسند و فرزندانشان به اصطلاح به جائی می رسند (يا نمی رسند! چرا كه آينده روشنی برای اكثريت جوانان در اين نظام موجود نيست.) به محدود بودن اين هدف پی می برند و طالب آن هستند كه درگير فعاليتهای اجتماعی گوناگون - عمدتا بر سر مسئله زنان - شوند و زندگی خود را وقف اهداف عالی تری كنند.

هنگام شنيدن حرفهای اين رفيق ياد قهرمان رمان «جان شيفته» اثر «رومن رولان» افتادم كه ماجراهای آن در كشور فرانسه اتفاق افتاد. رمانی كه به نسبت آن زمانه نگاه پيشروئی نسبت به مسئله زنان داشت. قهرمان اين رمان زنی به نام آنت است در اوائل قرن بيستم. زنی فمينيست كه مسئله وابستگی به مرد را برای خود حل كرده بود. آنت حتی حاضر به تشكيل خانواده و ازدواج با مردی كه دوستش داشت و از او حامله شده بود، نشد. اما زندگی خود را وقف بزرگ كردن فرزند خود نمود.

در اينجا قصد من بررسی دلايل شكل گيری پديده «فرزند سالاري» و اينكه چرا اين پديده خود نيز فشرده و منعكس كننده مناسبات اجتماعی ناعادلانه ميان زن و مرد در جهان است، نيست.

ما در جهانی زندگی می كنيم كه عملا و بالاجبار بار عمده مسئوليت بزرگ كردن فرزند بر دوش زنان قرار دارد يا بهتر است گفته شود بر دوش آنان انداخته می شود. مضافا نابسامانی اقتصادی جامعه و مهاجرتهای گوناگون و اجباری نيروی كار (از روستا به شهر، از يك منطقه به منطقه ديگر و يا به خارج از كشور) موجب شده كه عملا بار اصلی تعليم و تربيت و نگهداری فرزند بر عهده زنان قرار گيرد و از نقش مردان بطور قابل ملاحظه ای كاسته شود. پديده بی مسئوليتی مردان در قبال خانواده رشد زيادی يافته است.

هدفم در اينجا بررسی تاثيرات اين قبيل كاركردهای نظام نيست. هدفم  اينجا  نقد آن ايده های  كهنی است كه به اشكال گوناگون توليد و باز توليد می شود و مانع رهائی زنان می گردد و مانع از آن می شود كه زنان تمام انرژی و توان را برای رهائی خود بكار گيرند و به رهائی كل بشريت ياری رسانند.

مشكل اين جاست كه بسياری از زنان هدف زندگی شان را با فرزندشان معنی می كنند و همانطور كه زمانی سرنوشت شان با زنجيری دائمی به خواست شوهر قفل شده بود امروزه به خواست فرزند قفل شده است. حتی زنانی كه از شوهرانشان كنده شده اند و به خارج از كشور مهاجرت كردند و می خواهند زندگی جديدی را شروع كنند دوباره با اين بند محكم روبرو هستند. در بسياری از مواقع آنان بدست خود مسئله فرزند را به اهرمی برای سركوب خويش تبديل می كنند، جزئی از زندگی را به كل بدل می كنند و بدين طريق قادر نيستند اهداف عالی تری را دنبال كنند.

اما شباهت سرگذشت آنت با زن ايرانی انسان را به فكر وا می دارد. قطعا از نظر اقتصادی - اجتماعی كشور فرانسه ابتدای قرن بيستم كه در حال گذار به يك كشور امپرياليستی قدرتمند بود با شرايط ايران چندان قابل مقايسه نيست. اما مشترك بودن پديده «فرزند سالاري» قابل توجه است. اگر چه در فرانسه، انقلاب بورژوائی ‍1789  ضربه تعيين كننده ای بر مناسبات فئودالی وارد آورد، اما تحولات بورژوا - دمكراتيك در رابطه با زنان بسيار كند و بطئی به پيش رفت. تازه بعد از جنگ جهانی دوم يعنی در سال 1945 بود كه زنان در فرانسه صاحب حق رای شدند. (1) آنت در دوره ای زندگی می كرد كه جامعه فرانسه در حال گذار به تحولات عميقتر سرمايه دارانه و گذار به امپرياليسم بود. رمان «جان شيفته» به نوعی به تغييراتی كه در روحيه و روش زندگی زنان فرانسه در حيطه مناسبات خانوادگی و روابط ميان زن و مرد در آن دوره صورت گرفته می پردازد.

 مسلما قوانين و ويژگی های دوران گذار از فئوداليسم به سرمايه داری در كشورهائی چون فرانسه با قوانين و ويژگی های دوران گذار در كشور های تحت سلطه از بسياری جهات متفاوت است.  اين تفاوتها كيفی است. در اغلب كشورهای تحت سلطه اين تحولات بسيار كندتر، بطئی تر، دردآورتر و برای توده ها كشنده تر است. عليرغم تغييراتی كه در ساختارهای اقتصادی اجتماعی اين كشورها بواسطه ورود امپرياليسم و معرفی روابط سرمايه دارانه صورت گرفته، فئوداليسم به درجات گوناگون حفظ گشته يا بصورت تغيير شكل يافته مورد استفاده قرار می گيرد.

اين مسئله مانع از آن گشته كه بطور قطعی از مناسبات ماقبل سرمايه دارانه گسست شود. به همين دليل جامعه در حالت برزخی قرار می گيرد. سنتها با تغييراتی حفظ می شود و با اشكال مدرن تر ستم و استثمار در هم می آميزد. زندگی مردم بواسطه تضاد ميان مناسبات سنتی (يا  فئودالي) با مناسبات مدرن (يا سرمايه دارانه) واقعا تباه می شود. هر چقدر اين كشمكش و تضاد حادتر باشد زندگی مردم دچار بحرانهای بيشتری خواهد شد. بی جهت نيست كه امروزه نهاد خانواده در ايران در جريان گذر از سنت به مدرنيته به يكی از بحرانی ترين نهادهای اجتماعی بدل شده است. و واقعيت بزرگتر اين است كه زنان بيش از بخشهای ديگر جامعه از اين بحران و از اين كشاكش ميان سنت و مدرنيته رنج می برند. نشاندن فرزند به جای شوهر و «فرزند سالاري» امروزی بخشا منعكس كننده اين دوران گذار است. 

با وجود اينكه طی صد سال گذشته تغييرات مهمی در موقعيت اقتصادی اجتماعی زنان در ايران صورت گرفته، زنان جامعه ما از آزادی فردی برخوردار نيستند. هنوز مردان برای زندگی فردی زنان تصميم می گيرند. هنوز زندگی اكثريت زنان توسط ديگران - اساسا مرد - معنا و مفهوم می يابد. اين خود يكی از مشخصه های مناسبات ماقبل سرمايه داری است.

در يك جامعه ماقبل سرمايه داری غالبا  زن در دوران كودكی تابع پدر، در دوران جوانی تابع همسر و در دوران پيری تابع پسر است. انقياد زن به مرد بخشی از انقياد كلی تری است كه بر چنين جوامعی حكمفرماست. يعنی انقياد فئودالی و عدم برسميت شناختن آزاديهای فردی برای كليه آحاد جامعه. هر فرد تابع قوم، قبيله، عشيره، طايفه و يا خانواده گسترده است. كليه تصميمات زندگی تابع ملاحظات قوم و قبيله و طايفه و خانواده است. تحت اين قبيل مناسبات نه از آزادی عشق خبری است نه از آزادی ازدواج نه از آزادی شغل و پيشه و نه حتی آزادی انتخاب محل سكونت. (امری كه هنوز در رابطه با اكثريت زنان روستائی ايرانی صدق می كند كه بالاجبار بايد به همان تكه زمين متعلق به شوهر (يا دار قالي) بند باشند. شوهری كه خود برای يافتن كار راهی شهرها شده است.) 

با غلبه سرمايه داری است كه «فرديت» در مركز ايدئولوژی و فرهنگ جامعه قرار می گيرد. چرا كه سرمايه داری نيازمند خريد و  فروش آزاد نيروی كار است. و هر قيد و بندی كه مانع از انجام اينكار شود را از سر راه بر می دارد.  رشد مناسبات سرمايه داری در كشور ما برای زنان عوارض دوگانه ای ببار آورد. از يكسو آنان را تا حدی از قيد و بند های سنتی رهانيد از سوی ديگر در اشكال ديگری وابستگی زن به مرد را توليد كرد. زن به شكل پيچيده تر و متناقض تری به مايملك خصوصی مرد بدل شده است.  اين مسئله در موقعيت زنان ميانی شهری جامعه كه بيش از زنان بخشهای ديگر جامعه درگير مناسبات سرمايه دارانه شده اند، بيشتر به چشم می خورد. زنانی كه كماكان اسير جو نيمه فئودالی در خانواده و كل جامعه  هستند، جوی كه توسط مردان - حتی مدرن – (و مهمتر از آن قوانين و مقررات دولت مذهبي) اعمال می شود . اين يكی از پايه های حدت يابی مسئله زنان در اقشار ميانی جامعه شهری شده است. امری كه طی اين 27 سال با توجه به در هم آميزی دين و دولت و ايدئولوژی و فرهنگ مذهبی اشكال حادتری به خود گرفته است.

زنان در زدودن قيد و بندهای سنتی منفعت دارند. زدودن قيد و بندها توسط مناسبات سرمايه دارانه پايه عينی است كه موجب تقويت افق های بورژوا دمكراتيك در ميان زنان و جنبش زنان در ايران می گردد. افقی كه به ظاهر نويد بخش حل مسئله زنان است. اما در واقعيت مسئله بسيار پر تناقض است. از يكسو زنان به عينه می بينند كه مناسبات سرمايه دارانه در برخورد به مسئله زنان پيشرفته تر از مناسبات ماقبل سرمايه دارانه است. از سوی ديگر محدوديتهائی كه زنان تحت نظامهای پيشرفته تر سرمايه داری با آن روبرو هستند را نيز مشاهده می كنند.

از يكسو زن ايرانی پيشرفت زنان كشورهای امپرياليستی را در دستيابی به حقوق برابر با مردان می بيند، از سوی ديگر نظاره گر شكل گيری اشكال ديگری از ستم بر زنان در همين كشورهاست. (2 )

اين دو موقعيت متفاوت - يعنی موقعيت زنان در كشورهای امپرياليستی با كشورهای تحت سلطه - موجب سردرگمی های گوناگون شده است. برخی ها در مقابله با سنت و فئوداليسم به امپرياليسم اميد می بندند يا بدان امتياز می دهند و برخی ها در مقابل با امپرياليسم سرنوشت خود را به حفظ سنتها گره می زنند. روندی كه در بسياری از كشورهای تحت سلطه مانند ايران به چشم می خورد. اگر كسی نخواهد بين مار و افعی يكی را انتخاب كند و در رابطه با اين تناقض سئوال انگيز پيگيری به خرج دهد می تواند چشمش به افق ديگری باز شود. اگر كسی نخواهد صرفا بر مبنای قياس حال با گذشته قضاوت كند بلكه نگاه به آينده بدوزد و به طريقی علمی پتانسيلی كه برای خلق مناسبات كيفيتا متفاوت تر و پيشرفته تر در جامعه كنونی بوجود آمده را بشناسد، بيشك افق ديگری را مد نظر قرار خواهد داد. افق سوم. افقی كه آن هم از پايه عينی مشخص و قدرتمندی در جهان كنونی  برخوردار است. افق سوسياليسم و جامعه كمونيستي.

اما قبل از پرداختن به اين افق سوم و اينكه چگونه مسئله زنان در چارچوبه آن پاسخ می گيرد و چرا مسئله زنان يكی از محركهای مهم تكامل و پيشرفت جامعه سوسياليستی  است، بايد بيشتر به محدوديتهای بورژوازی در زمينه حل مسئله زنان پرداخت و فهميد كه چرا حتی راديكالترين بخش بورژوازی قادر نشد مسئله زنان را حل كند. امری كه تاريخ خود را داراست و در بخش دوم اين سلسله مقالات بدان می پردازم.

 توضيحات:

1 -  قابل توجه است كه در ابتدا حق رای به همه مردان نيز تعلق نگرفت. اين حق 75 سال پس از انقلاب شامل همه مردان شد.

 2 -  خشونت و بيرحمی در كشورهای امپرياليستی در اشكال جديدتری توليد می شود. اگر چه هنوز از بسياری جهات قابل مقايسه با زندگی زنان در كشورهای تحت سلطه نيست اما به اندازه كافی دهشتناك است. در آمريكا هر چند دقيقه يك زن مورد تجاوز قرار می گيرد و هر چند ثانيه يك زن مورد ضرب و جرح قرار می گيرد. در فرانسه هر 5 روز يك زن در اثر خشونت خانگی جان می سپارد. و در 15 كشور عضو اتحاديه اروپا در مجموع هر روز دو زن در اثر خشونتهای خانگی جان می دهند.

 

بخش دوم

مسئله زنان و محدوديتهای تاريخی بورژوازی!

 اخيرا كتابی مطالعه كردم به نام «زن از ديدگاه فلسفه سياسی غرب» كه حاوی نكات جالبی است. اصلی ترين نكته اين كتاب مقابله با فلسفه طبيعت بشر (در فلسفه افلاطون، ارسطو و ژان ژاك روسو) است، فلسفه ای كه تحت عناوينی چون «طبيعت زن اين است و با مرد فرق می كند»  نابرابری اجتماعی ميان زن مرد را توجيه می كند.

با وجود اينكه افق نويسنده از افق ايده آلهای بورژوائی فراتر نمی رود. در  فصلهائی از كتاب به انتقاد از نظرات ژان ژاك روسو (78 - 1712 ) می پردازد. ژان ژاك روسو ايدئولوگ انقلاب فرانسه و الهام بخش آن بود. اگر چه روسو خود شاهد انقلاب نبود اما پايه های تئوريك شعار «آزادی - برابری – برادري» را كه انقلاب 1879 فرانسه منادی آن بود، پی ريخت.

در فلسفه سياسی روسو، از حقوق زنان خبری نيست. او كلا لزومی نديد تا هنگام بحث درباره انسانها موضوع زن را طرح كند. برای او نابرابری بين زن و مرد و بسياری از تبعيضاتی كه بين آنها وجود دارد ريشه طبيعی دارد. از نظر او وظايف غريزی مانعی برای پيشرفت زن محسوب می شود اما مرد كه عاری از اين وظايف غريزی است می تواند با گامهای بلند به پيش رود.

به همين خاطر او بر اين باور بود كه بنا بر فطرت و طبيعت زنان آزادی و برابری عناصری بی ارتباط و نا مناسب به حال آنان است.

روسو معتقد بود كه عقل زنان عقلی عملی و تجربی است و اين عقل آنان را به كشف و درك حقايق امور توانا نمی كند. از نظر او زنان هر چند جزئيات را بهتر درك می كنند اما بر خلاف مردان قادر نيستند كه به اصول و قوانين كلی دست يابند. به همين خاطر تحقيق و بررسی محض و نظری قضايای بديهی و قواعد كلی در علم به طور قطع در حوزه فكری زنان نمی گنجد.

روسو فرودستی زن و تبعيتش از مرد را اينگونه فرموله كرد: 

«مرد می فهمد، زن احساس می كند.»

«مرد دارای قوه استدلالال است و زن از فريبندگی برخوردار است.»

«قانون مقدس و جاودان طبيعت حكم می كند كه زنان شرايط لازم را برای كسب قدرت سياسی و حتی نمايندگی ندارند و اين حقوق بطور كلی متعلق به مردان است.»

«قانون طبيعت به زنان حكم می كند كه از مردان پيروی كنند.» (1)

مسلما انقلابی كه ايدئولوگهايش دارای چنين افكار و عقايدی نسبت به زنان بودند نمی توانستند مبشر رهائی زنان باشد. به همين دليل هم زنان فرانسه عليرغم شركت فعال شان در آن انقلاب سهمی نبردند و در قانون اساسی اش در كنار مهجورين و ديوانگان قرار گرفتند و از حق رای و دخالت در سرنوشت سياسی خود محروم شدند. در كشاكشهای سياسی پس از پيروزی انقلاب زنانی كه مدافع حقوق سياسی برابر بودند بيرحمانه سركوب شدند. نمونه برجسته آن «المپ دو گوژ» بود كه در سال 1793 به گيوتين سپرده شد. به قول يكی از روزنامه های آندوران : «جرم او اين بود كه فضايل مربوط به جنسيت را فراموش كرده بود.»  يا به قول يكی از ژاكوبنها او زن بی شرمی بود : «كه از انجام وظايف خانگی اش امتناع كرد و خواست سياستمدار شود.»

عقايد امثال روسو مهر و نشان زمانه اش را هم بر خود داشت. عمر چندانی از رشد مناسبات بورژوائی در بطن مناسبات فئودالی نگذشته بود و تازه بورژوازی در حال خيز برداشتن برای كسب قدرت و سرنگونی فئوداليسم بود. روسو بيان آن دسته از متفكران اوليه بورژوازی بود كه عليرغم موضع ترقيخواهانه اش در مخالفت با سلطه كليسا بر آموزش و پرورش؛ و دخالت كليسا در امر ازدواج، در زمينه برخورد به مسئله زنان از عقايد فئودالی گسست نكرده بود.

با وجود اينكه موضوعات مقدسی چون مالكيت خصوصی و ارث چندان مورد تصديق روسو نبود اما وی بهيچوجه وی حاضر نشد اصل مالكيت مرد بر زن را زير سئوال ببرد. به همين خاطر  نظارت مرد بر زن را همواره ضروری می دانست، تا مرد مطمئن شود فرزندانی كه او مجبور است از آنها نگهداری كند متعلق به ديگران نيستند.

با وجود اينكه متفكران بعدی بورژوازی همراه با رشد مناسبات سرمايه داری و  كشيده شدن بيش از پيش زنان به عرصه نيروی كار و مهمتر از آن مبارزات زنان و طبقه كارگر، چندان به افكار روسو وفادار نماندند و ايده ها و افكار ديگری را فرموله كردند  اما هيچيك قادر به گسست از ايده مالكيت مرد بر زن نشدند. اين محدوديت تاريخی طبقه ئی بود كه كماكان وجودش و منفعتش در حفظ مالكيت خصوصی بر ابزار توليد بود.

اما طنز اينجاست كه بعد از گذشت نزديك به 300 سال،  آن دسته از نظريه پردازان طبقات حاكمه در ايران كه می خواهند رنگ و لعاب «مدرنيستي» به خود بزنند افكار و عقايدشان اگر از روسو عقب تر نباشد جلوتر هم نيست. 

بطور نمونه افرادی چون عبدالكريم سروش پس از سالها تبليغ دين و خرافه وقتی «مدرن» می شود و می خواهد اهميت يك مسئله فلسفی را نشان دهد آنرا مرد افكن می خواند. يعنی اصلا به ذهن اين آقا كه خود را طرفدار پوپر (فيلسوف پوزيتيوست اتريشي، بريتانيائي) هم می داند خطور نمی كند كه زنان هم می توانند به فلسفه بپردازند. عقايدش در رابطه با زنان از مثنوی مولوی و افكار ضد زن عارفان ايرانی فراتر نمی رود. بی جهت نيست كه نوچه های دانشجويش در دفتر تحكيم وحدت ميان حوزه و دانشگاه در ابتدای قرن بيست و يكم هنوز افاضه می كنند كه حقوق زن و مرد مساوی نيست بلكه مشابه است.

بر گردم به كتاب  «زن از ديدگاه فلسفه سياسی غرب» و فصل انتهائيش كه اشاره دارد به افكار جان استوارت ميل كه در نيمه  اول قرن هيجده زندگی می كرد. جان استوارت ميل جزو اولين متفكران مرد بورژوا بود كه از حقوق زنان دفاع كرد و خواهان حق رای برای زنان شد. او مدافع آزادی زنان و حق انتخاب شغل و حرفه برای ايشان بود. او اصل آزادی فردی بورژوائی را به زنان گسترش داد و خواهان فرصتهای شغلی برابر برای آنان شد. (2)

نكته برجسته در بحثهای جان استوارت ميل زير سئوال بردن «حق طبيعی سلطه مرد بر زن» بود. او گفت : «آنچه كه به نام «طبيعی بودن» قلمداد می شود، در واقع ابزاری عمومی برای جلوه دادن غير طبيعی امور است.» اما استوارت ميل بطور قطعی نتوانست از فلسفه طبيعت بشر گسست كند. برای همين نتوانست بطور عميق مسئله ستم بر زن و بی عدالتی هائی كه در مورد اين بخش از جامعه صورت می گيرد را بفهمد. دفاع او از نظام خانواده سنتی و تقسيم كار سنتی ميان زن و مرد برابری خواهی وی  را محدود كرد.

استوارت ميل با وجودی كه از استقلال اقتصادی زن دفاع می كرد می گفت اگر زنان آزاد باشند بين انتخاب واقعی برای كار يا ازدواج، ازدواج را ترجيح می دهند. و او اينكار را مترادف با انتخاب يك شغل از طرف مرد می دانست. از نظر او بزرگترين شغل زن «بايد زيبا سازی زندگی و  افشاندن طراوت باشد چرا كه زنان «بطور طبيعي» دارای اين لطافتها و ذوقهای برتر هستند.»  جان استوارت ميل نتوانست تغيير پذيری نهاد خانواده را ببيند و به همين جهت دفاع او از خانه داری زن به عنوان يك شغل شكاف عميقی را در انديشه های او در زمنيه برابری حقوقی ميان زن و مرد بوجود آورد. 

اين شكاف در تفكر بورژوازی – در رابطه با خانواده و كار خانگی زنان - هيچگاه پر نشده هر چند كه فرمهای تكامل يافته تری به خود گرفت. چرا كه بورژوازی تاريخا نهاد خانواده را از فئوداليسم به ارث برد و آنرا برای بالا بردن بهره وری سرمايه به كار گرفت. اگر چه تحت سرمايه داری پيشرفته بر خلاف فئوداليسم نهاد خانواده ديگر نقش توليدی ايفا نمی كند. (مانند نقشی كه خانوارهای دهقانی در توليد داشتند.) اما نهاد خانواده كماكان برای بورژوازی از نقطه نظر مناسبات توليدی نقش مهمی در تنظيم مصرف سرانه جامعه و پرورش نيروی كار دارد. مضافا  نقش مهمی در توليد و بازتوليد امتيازات مردان جامعه نسبت به زنان دارد. امتيازاتی كه از نظر ايدئولوژيك - سياسی اهميت زيادی برای بورژوازی دارد چرا كه كنترل نيمی از جامعه توسط نيمی ديگر كنترل كل جامعه را برای او آسانتر می كند.

قابل توجه است كه جان استوارت ميل تحت تاثير ايده های برابری طلبانه زنان آزاديخواه و ايده های عدالتخواهانه سوسياليستهای تخيلی آن دوره، ايده های فمينيستی خود را فرموله كرد. او مشخصا از كسانی چون سن سيمون و شارل فوريه تاثير گرفت و خود نيز بدان اذعان داشت. اين شارل فوريه بود كه برای نخستين بار اعلام كرد كه هر چه قدر زنان يك جامعه از آزادی بيشتری برخوردار باشند آن جامعه پيشرفته تر است.

اما نكته جالب تر اينكه، با وجود اينكه افرادی چون جان استوارت ميل در ابتدای قرن نوزده مسئله حق رای زنان را طرح كرده بودند، بيش از صد سال طول كشيد تا بورژوازی اين حق را برسميت بشناسد. معلوم نيست كه اگر مبارزات توده ای زنان و همچنين تحولات انقلابی بزرگ در تاريخ - مشخصا انقلاب اكتبر روسيه - نبود، بورژوازی تا كی اين مسئله را كش می داد. آنگونه كه امروزه برابری دستمزد زن و مرد كه در بسياری از كشورهای امپرياليستی قانونا رسميت يافته،  كشدار شده است. به قول مقاله ای (از لوموند ديپلماتيك) ، اگر اوضاع به همين روال بخواهد پيش برود رسيدن به برابری دستمزد زن و مرد تحت نظام سرمايه داری چند صد سال به طول خواهد انجاميد.

تمام مسئله در اين است كه با افق بورژوا دمكراتيك نمی توان به برابری ميان زن و مرد و مهمتر از آن رهائی زنان از ستم دست يافت. اما تناقض جامعه ما اين است كه بسياری از زنان در تحقق مطالبات بورژوا دمكراتيك منفعت اساسی دارند. اين تناقض را چگونه بايد پاسخ داد؟ چگونه می توان افق عالی تر و بالاتری را پيشاروی خود قرار داد؟ ربط آن افق عاليتر و بالاتر با شعارها و مطالبات امروزی چيست و چه تاثيری در اهداف و روشهای مبارزاتی خواهد داشت؟  و مهمتر از همه چرا تنها با افق كمونيستی می توان به رهائی دست يافت؟ و در اين راه تجارب مثبت و منفی جنبش كمونيستی نسبت به مسئله زنان چه جايگاهی دارد؟

اين بحث را پی خواهم گرفت.

 توضيحات:

1 –  ژان ژاك روسو در ادامه افكار پدر سالارانه خود می گويد:

«بايد اقتداری فردی در خانواده وجود داشته باشد و طبيعی است كه آن اقتدار، اقتدار مرد است؛ زيرا گاهی اوقات زنان به علت وظيفه بارداری آمادگی چنين اقتدار و تسلطی را ندارند.»

«هويت مردان با ميزان برخورداری آنها از آزادی تعيين می شود اما هويت زنان شامل عفت و نجابت آنان است.»

«زن عنصری مهلك است و گمراه كننده او را هم دوست می دارم و هم از او متنفرم زن مرد را به بردگی می كشاند!»

2 -  «انقياد زنان» نام كتابی است كه جان استوارت ميل در سال 1869 منتشر كرده است. اين كتاب به فارسی ترجمه شده است. می گويند جان استوارت ميل اين كتاب را عمدتا تحت تاثير همسر خود كه از فعالين جنبش زنان بود به نگارش در آورد.


 

تقديم به زنان شركت كننده در راهپيمائی كارزار ضد قوانين نابرابر و مجازاتهای اسلامی

 در اين سلسله مقالات از منظر كمونيستی به جنبه های گوناگون مسئله زنان و جنبش زنان می پردازم. به اميد آنكه اين مقالات بتواند به بحث و جدل بيشتر در مورد مسئله زنان دامن زند و به نوسازی جنبش كمونيستی ايران و بازسازی رابطه اش با جنبش زنان ياری رساند.

 اميد بهرنگ

Behrang1384@yahoo.com

 

 بخش سوم

سخنی با جنبش چپ!  آيا وقتش نرسيده؟

 قتل صبيه، ماجراهای آقای چگينی و به ميان آمدن نام برخی جريانات سياسی چپ به دليل روابطی كه با آقای چگينی داشتند بار ديگر موجب طرح پرسشی اساسی در اذهان شد.

آيا زمانش نرسيده كه احزاب و سازمانهای چپ، چگونگی برخورد به مسئله زنان را به عنوان معياری برای عضويت در تشكيلات شان جلو بگذارند؟ و رفتار با زنان به يكی از محك های مهم برای عضويت افراد در سازمانهای شان تبديل شود؟

آيا زمانش نرسيده كه هنگام پيوستن يك مرد به يك تشكيلات، درك و عملكردش نسبت به مسئله زنان مورد توجه قرار گيرد؟

آيا زمانش نرسيده كه گسست از عقايد و رفتارهای سنتی و تعيير جهان بينی نسبت به مسئله زنان به معياری برای انقلابی گری بدل شود؟ به معياری برای تشخيص انقلابيون راستين از  انقلابيون دروغين؟

آيا زمانش نرسيده كه در اساسنامه های احزاب و سازمانهای چپ چگونگی برخورد به مسئله زنان جايگاه ويژه ای را به خود اختصاص دهد؟ با رفتارها، ارزشها و فرهنگهای كهنه و ستمگرانه مرزبندی شود، رفتار و فرهنگ نوينی در سطح جامعه و مناسبات ميان زن و مرد تبليغ شود؟

چگونه فردی به فرد ديگر می تواند ستم كند و خود آزاد باشد؟ چگونه مردی كه به زنی ستم روا كند می تواند داعيه آنرا داشته باشد كه مبارز پيگير و تا به آخر مبارزه عليه كليه اشكال ستم و استثمار است؟

زمانی بود كه بخشهای زيادی از جنبش چپ ايران اهميت مسئله زنان را درك نمی  كردند؛ مسئله زنان تقريبا جائی در برنامه های سياسی شان نداشت؛ بهای لازمه را به شور، انرژی و پتانسيل انقلابی زنان برای تغيير جهان نمی دادند؟ در نتيجه آنان نه تنها خود را از يك پتانسيل انقلابی محروم كردند بلكه به دست خود زمينه های شكست انقلاب 1357 را هم فراهم كردند. جنبش چپ خود را از نيروی انقلابی كه می توانست نقش مهمی در گسست از افكار و عقايد سنتی و ايده های كهنه در سطح كلی جامعه ايفا كند محروم كرد. جنبش چپ از انگشت نهادن بر مسئله ای كه می توانست نقش مهمی در طرح ايده های راديكال و تر و تازه كردن بينش مبارزين و انقلابی تر كردن آنان و كل جامعه داشته باشد طفره رفت. و اين امر خود به يكی از مولفه های عقبگردهای جدی چپ در جامعه تبديل شد. 

زمانی بود كه برخی از سازمانهای چپ تا بدان حد اسير افكار سنتی بودند كه نادانی و برخورد غلط به مسئله زنان را به يك فضيلت بدل ساختند. از نظر آنان انگشت گذاشتن بر مسئله زن يعنی تفرقه انداختن در صفوف طبقه كارگر و تفرقه انداختن در صفوف مبارزه ملی و ضد امپرياليستی. آنان عمل كارگری كه همسرش را كتك می زد، توجيه می كردند چونكه از نظر آنان مقصر كارفرمائی بود كه به كارگر مرد فشار می آورد. آنان زن كردی را كه لباس پيشمرگان مرد را می شست تشويق می كردند و از آن به عنوان يك وظيفه مبارزاتی ياد می كردند. آنان، زنان انقلابی را به سازش و مدارا و تسليم در مقابل رفتارهای زشت مردسالارانه همرزمان مرد دعوت می كردند. بدينگونه روحيه خلاف جريان رفتن زنانی كه پا پيش گذاشته بودند و عليه سنتهای ارتجاعی درخانواده و جامعه شوريده بودند و به جنبش انقلابی پيوسته بودند را تضعيف می كردند.

مگر می توان مخالف تفرقه ميان كارگران بود اما به پدر سالاری و مردسالاری به عنوان عامل اصلی تفرقه ميان زنان و مردان كارگر كاری نداشت؟ عاملی كه نظام سرمايه داری با تمام توانش از آن محافظ می كند، آنرا تبليغ می كند و سعی می كند با دادن امتيازاتی حقير به مردان آنان را به جوجه ستم گرانی بدل كند كه نيمی از جامعه را كنترل كنند تا كنترل كلی شان بر جامعه راحت ترصورت گيرد. 

مگر می توان حقيقتا مخالف تفرقه در صفوف مبارزه ضد امپرياليستی بود اما كاری به نيروهای ارتجاعی نداشت كه بزور بر زنان حجاب می كردند و  بر صورتشان تيغ می انداختند.

مگر می توان مخالف بورژوازی بود و اما به قول انگلس كاری به نقشی كه مرد در خانه به عنوان يك بورژوا ايفا می كند، نداشت؟

مگر می توان مخالف مالكيت خصوصی و مناسبات اجتماعی و  ايده ها و رفتارهای ناشی از آن بود اما از مبارزه با يكی از مولفه های توليد و باز توليد اين مناسبات يعنی مالكيت مرد بر زن خود را كنار كشيد؟

مگر می توان با تسليم شدن در مقابل ارزشها و معيارهای سنتی حاكم بر جامعه به مبارزه عليه قدرتهای حاكم پرداخت؟

زمانی بود كه بخشهای زيادی از جنبش چپ از مبارزات زنان فاصله گرفتند اما زنان در صحنه ماندند و به مبارزات خود ادامه دادند. زنان در مقابل اشكال گوناگون ستمگری به اشكال مختلف مقاومت كردند. سالها ايستادگی كردند و جنبشی را به ثبت رساندند كه امروزه كسی يارای انكارش نيست.

يكی از ثمرات اين ايستادگي، تغييرات مشهود در برنامه های سياسی اكثر سازمانهای چپ نسبت به مسئله زنان بود. هر يك به فراخور ديدگاه، جايگاه و سابقه شان، بدرجات متقاوت از اين مسئله تاثير گرفتند. برخی آگاهانه، برخی خودبخودي؛ برخی واقعی و جدي، برخی ظاهری و مصلحتي؛ برخی روشنتر، برخی مبهمتر؛ برخی عميقتر، برخی سطحی تر؛ هر يك به گونه ای اين تاثير مثبت را منعكس كردند. نقريبا اكثريت احزاب و سازمانهای چپ مسئله زنان را (حداقل در حرف) به رسميت شناختند و بر حقانيت آن تاكيد كردند.

عليرغم اين تاثير مثبت ما كماكان شاهد عبارات كشدار و مبهم در برنامه های سياسی و رفتار ها هستيم. هنوز هستند چپهائی كه در مقابل خواسته های عادلانه زنان فی المثل حق سقط جنين شرط و شروط می گذارند؛ يا برخی ديگر دركشان از رهائی زنان از برابری صرفا حقوقی ميان زن و مرد فراتر نمی رود و چشم شان را بر تمامی اشكال موذيانه آشكار و پنهان ستم بر زن می بندند.

برای بسياری از آنان رفع ستم بر زنان و مبارزات زنان نه يك محرك قدرتمند انقلاب سوسياليستی و پيشرفت جامعه آتی سوسياليستی بلكه صرفا تحقق چند بند حقوقی و قانونی پيش پا افتاده دمكراتيك است. كه آنهم از سر منت به زنان اعطا می شود. در نتيجه بی جهت نيست كه بسياری از فعالين جنبش زنان اين قبيل بندهای برنامه ای و عبارات آتشين را تزئينی قلمداد كرده و اعتمادشان جلب نمی شود. (1)

ماجرای آقای چگينی بار ديگر نشان داد كه اين بی اعتمادی ها از پايه های عينی معينی برخوردار است و نمی توان صرفا به حرف و تبليغات احزاب و سازمانها اكتفا كرد. متاسفانه كسانی كه مستقيما درگير اين ماجرا بودند پس از مدتها سكوت به توجيه برخوردهای غلط خود به اين مسئله پرداختند. حتی وقعی به درخواستهای افشا كننندگان قتل صبيه و ديگر فعالين جنبش زنان نگذاشتند و اطلاعاتی را كه اين زنان خواهان آن بودند منتشر نساختند. اين حداقل  كاری بود كه می توانستند انجام دهند. و عليرغم اشتباهاتی كه صورت گرفت فرصت خوبی بود كه معيارهای خود را در برخورد به مسئله زنان را بالا برند و بدينگونه امر منفی را به امر مثبت بدل كنند.

اين ماجرا نشان داد كه مسئله زنان براحتی در اكثر احزاب و سازمانهای چپ جا نمی افتد. اين امر نيازمند آن است كه آگاهانه به مبارزه بر سر اين مسائل دامن زده شود. اين كار عمدتا بر دوش فعالين جنبش زنان و زنانی كه در صفوف احزاب و سازمانهای چپ مبارزه می كنند می باشد. همچنين بر دوش احزاب و سازمانهائی است كه واقعا در حرف و عمل به اهميت مسئله زن در جامعه ما پی برده اند. بدون شك اين مبارزه خود بخشی از دستيابی به درك عميقتر و همه جانبه تر از مسئله زنان و فراتر از آن درك عميقتر ازسوسیالیسم و كمونيسم در جامعه و در صفوف جنبش چپ است. نمی توان بدون مبارزه عليه پدر سالاری در كليه وجوهش (در جامعه، در خانواده و حتی در مناسبات ميان مردان و زنان انقلابي) بطور موثری عليه نظام حاكم مبارزه كرد. هر گونه سازشكاری در زمينه مبارزه عليه پدر سالاری به سازشكاری در مقابل كل نظام حاكم منتج خواهد شد. همانطور كه سازش با نظام حاكم به ناگزير به سازش با ارزشهای كهنه اين نظام در رابطه با زنان منجر خواهد شد، برخورد نادرست به مسئله زنان هم به ناگزير به كوتاه آمدن در مقابل نظم كهنه منجر خواهد شد. مبارزه برای رهائی از ستم جنسيتی با مبارزه برای رهائی از ستم و استثمار طبقاتی همچون حلقه های يك زنجير در هم تنيده اند. نمی توان هيچ حلقه ای از اين زنجير را دست نخورده باقی گذاشت. چرا كه هر حلقه ای از ستم كه بقا يابد پتانسيل آنرا دارد كه ديگر حلقه های ستم را باز توليد كند.

اين حقيقتی است رهائيبخش. عمل كردن بر پايه اين حقيقت هم به شكوفائی جنبش زنان ياری مير ساند هم به نوسازی و شكوفائی احزاب و سازمانهای چپی كه واقعا خواهان مبارزه همه جانبه عليه نظام طبقاتی مرد سالار حاكم بر جهان هستند. از همين رو زمانش رسيده كه برخورد به مسئله زن به يك معيار مهم در برنامه و اساسنامه های سازمانهای چپ، در گفتار، كردار و رفتار آنان بدل شود. اين نياز زمانه است! آنرا دريابيد!

 

توضيحات:

 1 - عليرغم چنين محدوديتهائی حدود دو سال پيش بيانيه ای تحت نام «اصول پايه ای در مورد برابری و آزادی زنان ايران» منتشر شد. اين بيانيه كه به همت يكی از فعالين جنبش زنان تهيه شد و امضای چندين حزب و گروه چپ را با خود به همراه داشت،  اميدی را هم در بين جنبش چپ هم در بين فعالين جنبش زنان دامن زد. برای نخستين بار جنبش چپ ايران سعی كرد معيارهای حداقل خود را نسبت به اين مسئله حاد جامعه ما بيان كند. استانداردهای حداقلی كه شاخص جنبش چپ در ايران است را جلو گذارد. اما اين اميد چندان پا نگرفت و تقويت نشد.

 

 بخش چهارم

در حاشيه پيام اشرف دهقانی به مناسبت هشت مارس

 توضيح در حال تهيه و تنظيم بخشهای ديگر اين سلسله مقالات بودم كه در يكی از سايتهای خبری بااعلامیه رفیق اشرف دهقانی به مناسبت روز هشت مارس مواجه شدم. از آنجائی كه بخش مهمی از اين اعلامیه (در نقد شعار لغو قوانين نابرابر و مجازاتهای اسلامي) است ترجيح دادم به برخی نكات اين پيام بپردازم. 

البته در اين نوشته كوتاه قصد من نقد نظرات كلی تر ايشان  كه تا كنون در چند مقاله منعكس شده، نيست. همچنين قصد ندارم فعلا نظرات و عملكرد طرفداران مشی چريكی را نسبت به مسئله زنان نقد كنم. اميدوارم در  فرصت مناسب ديگری اينكار را انجام دهم. ­ 7 مارس 2006

 دليل حساسيت من نسبت به اين پيام از دو زاويه است يكم اينكه در اين پيام برخورد نادرستی به شعارهای كارزار زنان عليه لغو قوانين نابرابر و مجازاتهای اسلامی صورت گرفته كه به هيچوجه منعكس كننده حقيقت نيست.                                                                                     

دوم اينكه ، سئوال برانگيز است كه از جانب يك زن (آنهم با سابقه مبارزاتی چپ) يك مبارزه انقلابی كه به ابتكار بخشهای چپ و راديكال جنبش زنان براه افتاده، نفی شود. جای بسی تاسف است كه رفیق اشرف دهقانی در پيامش كوچكترين ابراز همبستگی با اين كارزار نكرده است. كارزاری كه شورو شوق زيادی را در ميان زنان ايرانی در گوشه و كنار جهان بوجود آورده و تحرك سياسی زيادی به جنبش زنان در خارج از كشور بخشيده است. تا آنجائی كه من می دانم جريان سياسی كه ايشان بدان تعلق دارند نيز جز انگشت شمار جريانات چپی است كه تا كنون از اين كارزار پشتيبانی سياسی نكرده است. چگونه می توان مدعی چپ و كمونيسم بود اما به بخش چپ جنبش زنان ياری نرساند؟

و اين هم جای تاسف است كه رسالت رفيق اشرف دهقانی در برخورد به مسئله زنان اين شده كه هر از چندگاهی نسبت به خطر فمينيسم به زنان و جنبش چپ هشدار بدهد. چرا كه از نظر ايشان فمينيسم اساسا مبين ديدگاه بورژوائی در مورد زن می باشد. (1) يعنی تكرار همان نظريه قديمی چپ ايران كه نتايج وخيمی را برای جنبش انقلابی ببار آورد و مانع از آن شد كه چپ بتواند نقش پيشروئی در رابطه با جنبش زنان ايفا كند. آن اندازه كه ايشان تا به حال نسبت به نقد فمينيسم از خود حساسيت نشان دادند نسبت به نقد انحرافات و اشكالات جنش چپ در برخورد به مسئله زنان از حساسيتی از خود نشان ندادند.

لازم است تاكيد كنم كه بحثم در دفاع از اين كارزار به معنای اين نيست كه كسی حق انتقاد نسبت به اين كارزار ندارد. مسلما هر فعاليت سياسی و عملی برای ارتقا و تكامل خود نياز به روحيه و فضای نقادانه دارد. اما  تفاوت است بين نقد و متد ديالكتيكی با نقد و متد غير ديالكتيكي. اولی زاينده است و به شركت كنندگان در يك مبارزه الهام می بخشد و راه را بر تكامل امور می گشايد و دومی سترون و مخرب است و راه را بر هر گونه پيشرفتی می بندد.

برگردم به پيام مذكور. در اين پيام سعی شده ضمن بازگوئی تاريخ هشت مارس، بين مباحث و گرايشات سياسی ايندوره با دوره كلارازتكين قياسی صورت گيرد و نكاتی در نقد كارزار زنان گفته شود.

منطق قياسی (يعنی قياس يك پديده با پديده ديگر در اين مورد قياس بين خواست «حق رای زنان» در ابتدای قرن بيستم در اروپا و آمريكا با خواست «لغو قوانين» در ايران امروز) برای پرتو افكندن بر برخی جنبه های حقيقت مفيد است. اما اين منطق جای استدلال و جای تحليل مشخص از شرايط مشخص را نمی گيرد. و همواره با اين خطر روبرو هست كه هر كسی با گزينش اين يا آن بخش از تاريخ و ارائه برداشتهای قسمی و ناقص خود از كل يك واقعه به نتايج دلبخواه (و بسياری مواقع نادرست) خود برسد.

مضافا منطق قياسی تمايل به ساده نگری دارد و مانع از آن می شود كه شخص بطور همه جانبه بر ماهيت تضادها و شرايط اجتماعی هر واقعه وقوف حاصل كند.

رفيق دهقانی اين متد را بكار گرفته تا زمينه را برای انگ ليبرالی و بورژوائی زدن به خواست مشخصی كه كارزار زنان جلو گذاشته، فراهم كند.

تا آنجائی كه به تاريخ هشت مارس بر می گردد تصور ساده انگارانه و غلطی از مباحث درون جنبش بين المللی كمونيستی ارائه می شود. تحقيق نشده به تكرار يكسری احكام كلی بسنده می شود.  گوئی طبق گفته رفيق اشرف دهقانی در آندوره مسئله دفاع جنبش كمونيستی از حق رای زنان صرفا به خاطر اين بود كه هنوز امكان داشت منافعی برای طبقه كارگر از طريق پارلمان بدست آيد و به «دمكراتيك تر كردن پارلمان» ياری رساند. حال آنكه در آندوره مسئله حق رای زنان يك گام مهم برای طرح مسئله زنان و بدست گرفتن پرچم رهائی زنان توسط جنبش كمونيستی بود. اين شعار توجه طبقه كارگر را به يك مسئله مهم اجتماعی جلب می كرد. و با برسميت شناختن حق رای راه را برای فعاليتهای اجتماعی سياسی زنان باز می كرد. از اين برابری حقوقی نه تنها زنان سود می بردند بلكه اين مسئله به دمكراتيك تر كردن جامعه و افكار برابری طلبانه در ميان كارگران ياری می رساند.

بر خلاف تصورات رفيق دهقانی اوضاع جنبش كمونيستی در برخورد به مسئله زنان در آن زمان هم گل و بلبل نبود. مبارزات ايدئولوژيك سياسی مهمی صورت گرفت تا جنبش كمونيستی آنزمان اين حق را برسميت بشناسد. انترناسيونال اول و دوم نسبت به جنبش نيرومند حق رای زنان موضع سكتاريستی اتخاذ كرد. بسياری از رهبران و احزاب جنبش كمونيستی مخالف شعار حق رای زنان بودند. انترناسيونال اول به دليل مخالفت هيئت نمايندگی كارگران فرانسه نتوانست بند عضويت زنان در انترناسيونال را به رسميت بشناسد. كمون پاريس به عنوان يك حكومت كارگری حق رای به زنان نداد. حتی ماركس هم در جمعبندی تاريخيش از كمون پاريس به اين ضعف مهم كمون اشاره ای نكرد كه حق رای همگانی شامل زنان نمی شد. حتی در سال 1875 در زمان تنظيم «برنامه گوتا» در آلمان پيشنهاد ببل كه در برنامه حق رای زنان گنجانده شود، مورد مخالفت قرا رگرفت و تصويب نشد. در برنامه ارفورت (1891) هم كمونيستهای آنزمان آلمان به دفاع فعالانه از حق رای زنان برنخاستند. بارها مبارزات زنان آگاهی چون كلازاتكين با بی تفاوتی رهبران انترناسيونال دوم روبرو شد. (2)

جوهر استدلالات مخالفين آنزمان چندان تفاوتی با استدلالات رايج كنونی در جنبش چپ ايران نداشته است. همه می گفتند «با دستيابی كارگران به حقوق شان زنان هم به حقوق شان دست پيدا می كنند.» يا همچون رفيق دهقانی می گفتند «آزادی زن در گرو نابودی سيستم سرمايه داری و لغو هر گونه مالكيت خصوصی بر ابزار توليد است.» (3) و از اين حكم درست يك نتيجه نادرست می گرفتند كه «مسئله زنان با مسئله كارگران حل خواهد شد.» در اين ميان معلوم نبود كه مالكيت مرد بر زن در اين روابط مالكيت و كليه روابط اجتماعی چه جايگاهی دارد و چرا ستم بر زن بدون مبارزه آگاهانه و از ميان برداشتن تمام نابرابری ها و تمايزات و گسست آگاهانه از افكار سنتی از ميان برداشته نمی شود.

دفاع از حق رای زنان در واقع افكار و تفكرات سنتی درون جنبش كمونيستی را نيز نشانه گرفته بود و تنها به پشتوانه قهرمانی ها زنان در ميدانهای مبارزه طبقاتی و مبارزه آگاهانه رهبرانی چون كلارازتكين و كولنتاي، افكار سنتی به عقب رانده شدند. خوبست رفيق اشرف دهقانی در اين زمينه هم قياسی می كرد و به اهميت بيشتر فعاليتهای زنان كمونيست هم در جنبش كمونيستی هم در جنبش زنان پی می برد و و نقش آنان را تضعيف نمی كرد. 

وانگهی از نقطه نظر شرايط سياسی نيز ما با اوضاع متفاوتی روبرو هستيم. شعار «لغو قوانين» در ايران امروز با شعار «حق رای زنان» در اروپای اواخر قرن نوزده و اوايل قرن بيست نقش متفاوتی در مبارزه طبقاتی ايفا می كنند. درست است آنزمان شعار «حق رای زنان» لزوما به معنای سرنگونی نظامهای حاكم نبود و به همين خاطر كمونيستها مدام مجبور بودند كه به اشكال گوناگون بر پيوند دادن اين شعار با سرنگونی سرمايه داری تاكيد بورزند. اما شعار «لغو قوانين نابرابر و مجازاتهای اسلامي» در شرايطی طرح شده كه ما با يك حكومت مذهبی در ايران روبرو هستيم. و تحقق بسياری از خواستهای اوليه زنان به جدائی دين از دولت گره خورده است. شعار «لغو قوانين نابرابر و مجازاتهای اسلامي» راه را بر سرنگونی جمهوری اسلامی به عنوان يك حكومت مذهبی باز می كند.

من در اينجا نمی خواهم وارد بحث استراتژی و تاكتيك بشوم و بر اهميت نقش اين شعار در افزايش آگاهی زنان نسبت به ستم ويژه ای كه بر آنان روا می شود، تاكيد كنم. (4 ) به نظرم مشكل، درك از رابطه استراتژی و تاكتيك نيست. مشكل اساسی ، درك غلط از جايگاه جنبش زنان و ربطش با مبارزه طبقاتی است. مشكل ديد كج و كوله ای است كه در جنبش چپ ايران نسبت به جنبش زنان رايج است. ديد كج و كوله ای كه ساده ترين بديهيات را انكار می كند و به تحريف حقايق می پردازد.

به يك نمونه از اين تحريفات نگاهی بيندازيم. رفيق دهقانی می نويسد: ((بايد خواستار لغو قوانين نابرابر عليه زنان بود و به عبارتی ديگر به مبارزه بر عليه «قوانين تبعيض آميز در ساختار حقوق ايران» (عبارتی كه مهرانگيز كار به كار برده است) پرداخت.))  ببينيد چگونه با يك چرخش قلم موضوع عوض می شود. «قوانين تبعيض آميز» جايگزين «لغو قوانين» می شود و مهرانگيز كار جايگزين زنان انقلابی و كمونيستی كه اين روزها در خيابانهای آلمان و هلند  صدای زنان ايران را فرياد می زنند. اين برخوردی نارفيقانه و ناصادقانه است كه برای تخطئه يك مبارزه انقلابی و ارج ننهادن بدان صورت می گيرد.

كسی كه ذره ای با صحنه سياسی جنبش زنان ايران آشنا باشد می داند كه تفاوت بين اين كارزار با فعاليتهای خانم مهر انگيزكار در زمينه حقوقی تفاوت بين زمين تا آسمان است. يا واقعا رفيق دهقانی اين تفاوت را تشحيص نمی دهد يا واقعا درك و توقعاتش از مبارزه عليه قوانين نابرابر از دركهای مهرانگيز كار فراتر نمی رود. و ناخودآگاه در ذهنش به خانم مهرانگيز كار امتياز می دهد. البته اين مشكلی است كه اكثر چپهای دگماتيست ايران بدان دچارند. آنان يا مخالف جنبش زنانند يا زمانی كه می خواهند اين جنبش را برسميت بشناسند برای بخشهای ليبرالی و بورژوائی آن هورا می كشند. 

خانم مهرانگيز كار كتابهای معينی در زمينه نابرابری حقوقی ميان زن و مرد در سيستم قضائی ايران منتشر كرده كه مطالعه شان مفيد است. اما نقد او و راه حلی كه ارائه داده از اصلاح اين قوانين در چارچوبه ساختار حقوقی حاكم بر ايران فراتر نمی رود. به همين خاطر او زمانی اميد داشت كه با تكيه بر اصلاح طلبان حكومتی و در چارچوب قانون اساسی اينكار را انجام دهد و امروزه فكر می كند از طريق طرح رفراندوم و با تكيه بر دولت آمريكا می تواند اينكار را صورت دهد. در نتيجه هيچ ارتباطی بين اهداف و راه و روش مبارزاتی مهر انگيز كار با اهداف و راه و روش مبارزاتی زنان كارزار موجود نيست. كارزاری كه اساسا متكی بر بسيج توده های زن از پائين است.

تفاوت فقط در اهداف و راه و روش مبارزاتی نيست. حتی در تبين از اين قوانين هم اختلافات مشهود است. كار آگاهگرانه فعالين اين كارزار طی چند ماه گذشته در خور تحسين است. برای نخستين بار در جنبش چپ ايران زنان كمونيست تببين ماركسيستی از نقش قوانين نابرابر ميان زن و مرد (حتی درجزئی ترين زوايای زندگی اجتماعي) ارائه دادند. رابطه آنرا با روابط اقتصادی اجتماعی حاكم بر جامعه و سلطه طبقات حاكمه و سلطه مرد بر زن بر ملا كردند. رابطه خشونت عليه زنان را با اعمال ديكتاتوری و قهر طبقات حاكمه  نشان دادند و . (5) همه اينها دستاوردی برای جنبش كمونيستی ايران است كه بهتر است آنرا برسميت شناخت و آنها را فراگير كرد.

حرفهای رفيق دهقانی مرا به ياد برخورد رفيقی انداخت كه وقتی خبر كارزار زنان را بهش دادم و اهميت نقش آگاهگرانه اين كارزار نسبت به قوانين نابرابر را برايش توضيح دادم فوری گفت اين كارها را كه مهرانگيز كار كرده است نيازی نيست كه كمونيستها سر اين مسئله دوباره وقت بگذارند. همان موقع به نظرم آمد كه چقدر درك فعالين كمونيست از افشاگری از روابط و مناسبات حاكم نازل و محدود است. اين مسئله وقتی پای مسئله زنان به ميان می آيد ابعاد فاجعه باری به خود می گيرد و از ديدگاههای اصلاح طلبانه مهرانگيز كار (هر چند كه بر جوانبی از واقعيات انگشت می گذارد) فراتر نمی رود.

برگردم به يك حكم ديگر رفيق دهقاني. او می گويد: ((مبارزه در جهت لغو قوانين  زن ستيز را بايد به گونه ای سازمان داد كه «نيروهای مان را در مبارزه برای سوسياليسم متحد گرداند» و هرگز نبايد شعارها و خواسته های مبارزاتی زنان كارگر را در حد زنان بورژوا تقليل داد.))

تا آنجائی كه به اين مبارزه مشخص بر می گردد خوب بود رفيق دهقانی تناقضات مبارزه در جهت لغو قوانين را با مبارزه برای سوسياليسم نشان می داد كه ما هم درك ايشان از رابطه «مطالبات دمكراتيك با سوسياليستي» را بهتر می فهميديم هم درك كلی شان را از نقش و جايگاه مسئله زنان تحت سوسياليسم. (6)

مضافا خوب بود كه ايشان حداقل رهنمودهای خود را مبنی بر «چگونگی سازمان دادن اين مبارزه در خدمت به سوسياليسم» طرح می كردند تا می فهميديم كه چرا اين كارزار خدمت نمی كند. مگر غير از اين است كه هر چقدر مبارزه برای خواستهای دمكراتيك راديكالتر و جدی تر ، عميقتر و گسترده تر، توده ای تر و سازش ناپذیرتر پيش رود بيش از همه راه برای سوسياليستها و سوسياليسم گشوده می شود. اين يكی از اوليه ترين اصول برخورد كمونيستها به پيشبرد تحولات دمكراتيك است. اينكه سرنوشت اين مبارزات به كجا ختم شود اساسا وابسته به نقشی است كه كمونيستها در تكامل اين مبارزات ايفا می كنند.

رفيق دهقانی تحت لوای «سوسياليسم» تلويحا وانمود می كند كه كارزار براه افتاده «شعارها و خواسته های مبارزاتی زنان كارگر را در حد زنان بورژوا تقليل داد.» اين هم يك برخورد ناعادلانه است. معلوم نيست چرا شعار لغو قوانين نابرابر و مجازاتهای اسلامی جزو شعارها و خواسته های زنان كارگر نيست يا نبايد باشد. مگر زنان كارگر از لغو اين قوانين بيش از همه سود نمی برند. مثلا اگر حجاب اجباری كه يكی از اهرمهای كليدی و مهم سركوب ايدئولوژيك زنان در جامعه ما است، لغو شود به نفع زنان كارگر نيست. مگر با اين قبيل سركوبهای ايدئولوژيك نيست كه فرودستی زن كارگر را در مقابل نظام سرمايه داری و در مقابل مردان تضمين می شود. اغلب ستم هائی كه بر زنان كارگر (به عنوان يك زن) اعمال می شود همان ستمهائی است كه به بقيه زنان جامعه روا می شود.

اين همان ديدگاه قالبی گذشته است كه فكر می كند جنبش زنان برای اينكه بورژوائی نباشد بايد به خواسته هايش چند بند اقتصادی مانند «مزد برابر در برابر كار برابر» و يا «ايجاد مهد كودك» تزريق شود تا جهت گيری كارگری اش حفظ شود. اين نشانه درك محدود از وظايف جنبش زنان و درك نازل از سياست، مبارزه سياسی و آگاهی كمونيستی است.

پس از سالها يك ابتكار عمل انقلابی گسترده توسط زنان راديكال چپ در خارج از كشور سازمان داده شده است كه می تواند راه را برای پيوند دوباره ميان جنبش زنان و جنبش كمونيستی باز  كند. جنبش زنان هوای تازه ای را برای جنبش كمونيستی به ارمغان آورده است. بدون شك استشمام از اين هوای تازه و الهام از اين نيروی تازه نفس می تواند نقش مهمی در بازسازی جنبش كمونيستی ايران داشته باشد. جای تاسف است كه رفيق دهقانی نه تنها از اين ابتكار عمل پشتيبانی نكرده بلكه به استدلالات غلطی دست يازيده كه اين عدم حمايت خود را توجيه كند. اين امر صرفا بيانگر منافع خاص گروهی نيست بلكه نشانگر قدرتمندی تفكرات پدرسالارانه در جنبش چپ ايران است. تاسف اينجاست كه اينها از زبان يك زن بيان می شود.

آيا اين سئوال برانگيز نيست كه رفيق اشرف دهقانی و جريان سياسی كه بدان تعلق دارد اينقدر شرط و شروط برای حمايت از يك مبارزه زنان راديكال می گذارند در صورتيكه براحتی از ديگر مبارزات جاری درون جامعه بی قيد و شرط حمايت می كنند. بحثم را با پاسخی كه يكی از فعالين كارزار به اين مسئله داد به پايان می برم.

«آنچه موجب تعجب من است دل نگرانی برخی نيروهای منتسب به چپ از رفرميست بودن يا شدن اين مبارزات زنان است. اين دوستان از مبارزه اقتصادی و سنديكايی و قانونی طبقه كارگر مثل كارگران شركت واحد بدرستی دفاع می كنند و هر چه در توان دارند برای پيشبرد آن كمك می كنند و نگران هم نيستند كه اين مبارزه در چارچوب نظام حاكم است و می تواند مبارزه ای  به قول خودشان رفرميستی باشد اما در مورد مبارزات زنان عليه قوانين آن هم با آماج و اهداف روشن و خط تمايزات مشخص اظهار نگرانی می كنند. در خوش بينانه ترين حالت می توانم بگويم اين يك نگاه مردانه و تبعيض آميز به مبارزات زنان است. اين نگاهی است كه در سال 57 مبارزه زنان عليه حجاب را بورژوائی خواند و امروز نيز همان حرف را با كلمات و جملات ديگری بيان می كند.» (7)

 

توضيحات:

1- رجوع شود به نوشته رفيق اشرف دهقانی به نام «شمائی از فمينيسم و مسئله زن» (ارديبهشت 1374) 

2 در بخش بعدی اين سلسله مقالات مفصلتر به تجربه كمون پاريس می پردازم.

3 به نقل از اعلامیه رفيق اشرف دهقانی به مناسبت هشت مارس 2006 تحت عنوان"روز زن در پیوند با مبارزات طبقه کارگر و سوسیالیسم مفهوم واقعی می یابد!"

4 -  اينكار به خوبی توسط فعالين كارزار زنان صورت گرفته است و همگان را به اسناد سياسی آنان رجوع می دهم كه در نشريه شماره 12 هشت مارس (صدای سازمان زنان هشت مارس ايرانی افغانستاني) درج شده است.

5 - برای نمونه به سخنرانی هائی كه فعالين كارزار تحت عناوينی چون «نقش قوانين در زندگی روزمره زنان»، (آذر درخشان) «از روابط اجتماعی نابرابر تا قوانين نابرابر»،(آناهيتا رحماني)  «نقش قوانين دولتی در اعمال خشونت بر زنان» (آذر درخشان) تا كنون ارائه داده اند، رجوع كنيد. اين سخنرانی ها در سايت كارزار زنان و نشريه هشت مارس شماره 14 موجود است.

6 بويژه آنكه تا كنون جنبش سياسی ايران شاهد بحثی از جانب «چريكهای فدائی خلق ايران» در مورد سوسياليسم نبوده است. معلوم نيست تجارب ساختمان سوسياليسم در قرن بيستم چه جايگاهی در خط و برنامه اين جريان دارد. 

مضافا در رابطه با دسته بندی مطالبات زنان تحت عناوينی چون مطالبات سوسياليستی و دمكراتيك اغتشاش بزرگی در ميان فعالين چپ موجود است كه در نوشته های بعدی بدان می پردازم. اين مسئله ريشه در دركهای نادرست از ساختمان سوسياليسم و برخی يك جانبه نگريهای جنبش كمونيستی دارد.

7 به نقل از سخنرانی آناهيتا رحمانی به نام «از روابط اجتماعی نابرابر تا قوانين نابرابر»