حقيقت و نادرست بودن آن

" حقيقت و نادرست بودن آن "

فريبا مرزبان

چندی است کتاب "زندانی تهران به قلم مارينا نمت" موضوع جدی گفتگوهای تلفنی و ديدارهاست و بيشترين عصبانيت ها را متوجه خود ساخته است. عصبانيت آن دسته از عزيزانی که سالها با حکومت در مبارزه بوده و زندان را تجربه کرده اند و گروهی ديگر که مدعی العموم و مدعی العلوم زندانها هستند؛ بدون آنکه ذکر کنند چگونه و چطور به اين علوم تمام نشدنی دسترسی دارند!؟

آنچه آشکار است اين است که هر زندانی در مکان و محدوده ای خاص مدت حبس خويش را گذرانده و می گذراند. امکان دسترسی به مدارک و نوشته های ساير زندانيان، وضعيت پرونده، شرايط و چگونگی ديگر زندانها و زندانيان عملی ساده نبوده و از همه کس بر نمی آيد. دسترسی به خاطرات، نامه ها و مدارک موجود در زندانها و در باره زندانها، يادداشت های شخصی اشخاص، تنها و تنها در حدود اختيارات و امکانات کادر و کارکنان زندانها، کارکنان وزارت اطلاعات و شبکه های جاسوسی و نادمين در زندانها ميسر بوده است. چنانچه شخصی به اموال و اطلاعات ديگران دسترسی پيدا کند بدون شک از مسيرهای عنوان شده عبور کرده است و ديگر اينکه از ديد من سرقت، سرقت است و تفاوتی نمی کند شخصی در رابطه خصوصی و حس رقابت مرتکب چنين عمل زشتی بشود و يا با حکم وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی ايران. نسبت به اينگونه اعمال و سرقت اطلاعات توسط اين و آن يا بواسطه مخالفان خط سياسي، بی تفاوت نبايد بود و در صورت رويت کمترين بخش از اطلاعات شخصي، برخورد قانونی و قاطع با آن لازم است.

"حقيقت و نادرست بودن آن" تعبير من از روايتی است از زبان يک دختر مسيحی که از بد حادثه، اسير دست پاسداران جمهوری اسلامی ايران می شود در سال 1360، در بحبوحه اعدام ها و بازداشتهای بدون انقطاع و به حبس درآمدن مخالفان حکومتی. چنين به نظر می رسد که زنی در گذشته زندانی بوده است؛ اکنون به نگارش خاطرات خود پرداخته و مردی که خود را شبيه به غول می داند در آستانه در، در مقابل او قد برافراشته است و چنان قلم می زند و سخن می گويد که گويا محل او را تنگ کرده اند. در سالهايی که اينجانب زندان را تجربه کردم رقابت ميان نيروهای مقاوم زندان به چشم نمی خورد؛ بالعکس رقابت ميان توابين و توابين تاکتيکی با يکديگر بود.

با گذشت روزها موضوعات و مسائل مختلفی از درون زندانهای جمهوری اسلامی ايران به بيرون منتقل شده است که هريک شناخت و آگاهی بيشتری از چگونگی اداره زندانها و موقعيت زندانيان به خوانندگان و علاقه مندان مسائل زندان می دهد. داستان مارينا نمت نه بر اساس يک حقيقت، بلکه نمونه ای از واقعيت های بيکران و کوچک و بزرگ درون زندانهاست؛ واقعيتی است نادرست با معيارها، توقعات و خواسته های من. چرا که واقعيت من واقعياتی است که عده ای از زندانيان سابق به ذکر آنها لب گشوده و پرده از حقايق و جنايات درون زندانها بر داشته اند؛ نه آنها که زير پرچم لاجوردی سينه زدند و اکنون سينه می درانند.

کسانی که هويت مارينا را شناسايی کرده؛ در طول سالهای گذشته به جای سکوت کردن، وظيفه داشتند در کتابها و نوشته هايشان به او و حادثه او ثبت تاريخی بدهند و از ديگر سوی او را افشاء کنند. اهميت ثبت و نگارش خاطرات زندان در ذکر وقايع، شخصيتها و مکان هاست نه تخيلات نويسنده و يا خط تشکيلات و سازمانی.

پيش از آنکه بر کتاب زندانی تهران نقدی نوشته بشود؛ نبايد فراموش کرد که به قلم يک تواب است و مطالب درون آن نبايستی ما را بر افروخته سازد زيرا که روايت، روايت زندگی يکی از بريده های زندان بوده است. آنها که زندان را تجربه کرده اند می دانند صدماتی که توابان و توابين تاکتيکی بر پيکره نيروهای مقاوم زندان وارد ساخته اند چه بوده و تا چه ميزان است؟ البته اين امر مختص درون زندان ها نبود؛ همکاری وسيع و پيوسته با مسئولان زندانها، کمک های قابل چشمگيری به دادستانی کرد برای بازداشت و دستگيری بسياری از نيروهای مخالف حکومت جمهوری اسلامی. دامنه و گسترده گی اين همکاريها به حدی جدی شد که جان، موقعيت و سلامت عده ای را به مخاطره انداخت و تعدادی از فعالان سياسی که اکنون در خارج از کشور هستند؛ تحت تعقيب قرار گرفتند و برای حفظ جان خويش مجبور به ترک وطن شده اند.

ذکر مطالب و ادعاهای مارينا ذکر عملکرد افرادی است که چون او می انديشند و چنانچه به اسارت هر نظامی در آيند چنين می کنند که او کرد. کتاب مارينا و برخوردهای پيرامون آن را از زوايای مختلفی ارزيابی بايد کرد. مارينا نمت که خود را زندانی سابق زندان اوين معرفی کرده بند عمومی زنان را خوابگاه زنان می نامد و حاضر نيست در باره بسياری از وقايع و جناياتی که به چشم ديده سخن بگويد. زيرا که از سالها پيش مسخ شده و به خاطر نمی آورد و نمی نويسد که به دليل کمبود فضای کافی برای استراحت و خوابيدن در زندان، مجبور بوديم شيفتی بخوابيم و همه شب يک گروه از ميان زندانيان اتاق ها تا صبح بيدار، در گوشه ای از بند می نشستند و تعدادی از زندانيان در کنار در ورودی توالتها و دستشويی ها می خوابيدند و بعضی ناله سر داده بودند از درد حاصل از شکنجه های روزانه.

يکی ديگر از مواردی که تعدادی از زندانيان پس از توبه کردن و ابراز ندامت انجام می دادند اين بود که از نامهای شخصيت های مذهبی بر خود می گذاشتند؛ تا به مسئولان زندان بگويند که مسلمان تر از حزب الهی ها هستند همانگونه که مارينا خود را فاطمه مرادی بخت معرفی کرد.

اطلاعات تاريخی که اين نويسنده می دهد خواننده و شنونده را به خطای آشکار هدايت می کند او می گويد: دو سال پيش از سال 1360 دوستان هم مدرسه ای اش را به اتهام غير مسلمان بودن اعدام کرده اند. يعنی در سال 58 تعدای از ارامنه، توسط جمهوری اسلامی اعدام شده اند در حاليکه با مراجعه به اسناد باقی مانده از سالهای آغازين انقلاب چنين مطلبی به چشم نمی خورد. اگر نويسنده ادعا می کرد يهوديها را اعدام کرده اند می توانست به حقيقت نزديک باشد با توجه به عملکرد جمهوری اسلامی در طول سالها.

مارينا ادعا می کند کتابش را به انگليسی منتشر کرده است چون فارسی را نمی داند و از کلاس چهارم ابتدايی انگليسی خوانده است. همه می دانيم که روش تدريس و زبان رايج در آموزش و پرورش ايران فارسی بوده است؛ چگونه کلاس های درس خود را پاس کرده اگر فارسی را در حد مدرسه و ابتدايی نمی داند؟ سوال ديگر اين است که پاسخ های او در مصاحبه هايش به چه زبانی است به زبانی به جز فارسی سخن می گويد؟ به همين شيوه که سخن می گويد کتاب را به فارسی بنويسد.

نويسنده در جايی ديگر از ويلا و مستغلاتی می نويسد که از طريق بازجو به نام او شده است؛ اما از کمبود امکانات درون زندان سخنی به ميان نمی آورد و نمی نويسد که تعدادی از زندانيان سه نفری به کابين توالت می رفتند به طور همزمان؛ به دليل کمبود وقت استفاده از دستشويی و کمی تعداد دستشوييها و نمی نويسد که چه تعداد از زندانيان به دليل جراحات وارده از شکنجه جان باختند.

موضوعات خانم نمت به همين جا ختم نمی شود او نه تنها در اين کتاب از تجربه و گذشته ننگين خويش بهره مثبت نمی برد بلکه درصدد نشان دادن مواردی است غير واقع. بعنوان نمونه واقعی جلوه دادن حکم اعدام و اجرای صحنه اعدام مصنوعی. از آن جهت مصنوعی است که حافظه نويسنده، او را ياری نمی رساند و فرامين اسلامی را که همه روزه در زندان از طريق تلويزيون مدار بسته تدريس ميشد فراموش کرده است. (اين تلويزيونها مخصوص زندان اوين و قزلحصار بودند)

بر اساس اظهارات و سلسله درسهای قاضی القضات زندانها محمدی گيلاني، دختران محکوم به مرگ نبايد باکره از دنيا بروند تا جزء معصومين نباشند. او تجاوز به زنان پيش از اجرای حکم اعدام را شرعی می داند و بنابر اصول اسلامي، خانم مارينا می بايست مورد تجاوز قرار گرفته باشد توسط پاسداران و کارکنان زندانها در پيش از صحنه اعدام مصنوعی! احکام اسلامی تغيير ناپذيرند و در مورد او هم می بايست اجرا بشوند؛ در حاليکه او بيان نمی کند که مورد تجاوز قرار گرفته پيش از صحنه اعدام. او همچنان پای می فشارد و بر اين باور است که حکم اعدام داشته است؛ با گذشت سالها قادر نيست تشخيص بدهد که صحنه اعدام او ساختگی محض بوده است .

بيان چگونگی گذراندن 2 سال زندان، اقدام به ازدواج و نحوه پرداختن به گذشته و تاکيد بر روی آنها وقاحت نويسنده را می رساند. اعمال او از نمونه های نادر، اما، واقعی درون زندانها، ازدواجهای اجباری است که بطور مشخص لاجوردی دادستان سابق زندان، مسبب آنها بود و زندانيان را مجبور می کرد که بدان تن بدهند. ازدواج اجباری مختص مارينا نمت نبوده است و زندانيانی بودند که بنا به شرايطی تن به ازدواج با کارکنان زندان می دادند. زندانی ديگری سالها در زندان بسر برد؛ چون پدر و مادرش فراری و تحت تعقيب دادستانی بودند. او با دخالت لاجوردی به عقد پاسداری درآمد. پس از چند سال به بيماری سرطان مبتلا شد و به خاطر وخامت بيماری توانست از کشور خارج بشود و واپسين روزهای عمر خود را در کنار خانواده اش بگذراند. سرانجام بدرود حيات گفت و در کشور انگلستان به خاک سپرده شده است. اين موارد، واقعيات تلخ تاريخ است و جناياتی است که توسط سران جمهوری اسلامی صورت گرفته است.

تفاوت آن دو در اين است که يکی زنده می ماند و ديگری به دليل ابتلا به بيماری جان می دهد. هر دو عمل يکی است هر دو در شرايطی توامان با زور خواسته و ناخواسته تن به ازدواج با کارکنان زندان اوين می دهند. زنده ماندن و نماندن يکی از آنها در اصل موضوع تفاوتی نمی کند و چه بسا اگر زندگی با ديگری ظلم نمی کرد و در قيد حيات می بود اقدام به نگارش خاطراتش می کرد.

تجربه های ديگری موجود است آن اينکه تعدادی از زندانيان بريده و تواب شده برای داشتن حمايت دائمی و با تصور اينکه زور هميشه ماندگار است؛ خواهان ازدواج با عناصر حزب الهی بودند و چند نفر از آنان را شخصاً در طول سالهای زندان ملاقات کرده و از زبان خودشان شنيده ام. برای بعضی نوبت عاشقی شان فرا رسيده بود؛ برای تعدادی زمان جبران ضربه هايشان به جمهوری اسلامی فرا رسيده بود، حال، چرا کتمان کنيم؟ بر زبان می آوريم، می نويسيم و مخالفت خود را اعلام می کنيم؛ نسبت به بازداشتهای بی دليل و با دليل کودکان، نوجوانان و بزرگسالان و بدين گونه اعمال که عده ای تن به انجام آن می دهند. آنچه مشخص است حالت دوگانه ای وجود دارد حقيقت و نادرست بودن آن.

هم رديف دانستن خود و زندانيانی که در زندانها مقاومت کرده و با سر بلندی از زندان بيرون آمده اند يکی ديگر از مواردی است که مارينا مطرح می کند. مارينا معتقد است آنها که اعدام شدند قهرمانند، آنها که زنده مانده اند مقاومت نکرده اند.

مخدوش شدن مرزها با هدف از بين بردن مرز ميان نيروهای مقاوم زندان و بريده ها بحث و موضوع يکی دو روزه اخير نيست. يک سالی است يا بيشتر، عده ای درصدد هستند و کارهايی می کنند که اين اعمال کمکی است به از بين بردن مرز ميان آنها که تن به توابيت نداده اند در درون زندانها و آنها که توابين حکومتها بوده اند. شکل بيرونی اين تلاشها از طريق چاپ ويژ ه نامه، گفتگو کردن و درخواست بلندگو برای توابين و دعوت آنها به مراسم مختلف قابل رويت است. اين افراد سعی در مخدوش کردن تعاريف خيانت، مشارکت در آدمکشی و وادادگی عده ای دارند. در حقيقت هدف از بردن مرز ميان دو قطب اصلی مبارزه است که قطب مثبت متشکل از نيروهای مقاوم و مدافع آزادی است و قطب منفی که از رده های مختلف بريده از مبارزه هستند تشکيل می شود.

در تجربه زندان جمهوری اسلامی مطلب آشکار و غير قابل انکاری وجود دارد و آن اينکه در ميان اعدام شدگان عده ای همکار نظام بوده اند؛ يعنی حکومت جمهوری اسلامی از ميان بريده ها و همکاران زندانها (توابين) تعدادی را اعدام کرده است؛ و همه آنها که اعدام شدند بر سر تعهد، معيارها و آرمانهايشان نماندند. در ديگر سوی آنها که ماندند الزاماً به همکاری با نظام تن نداده اند. نويسنده جانفشانی ها، جسارتها و گذشتهای زندانيان در سال 60 را نديده می گيرد و از زندانيان هم سال خود چهره ای به خاطر نمی آورد که چگونه و چرا به دست علی موسوی و موسوی ها به جوخه های اعدام سپرده شده اند؟

با همه اينها اکنون ناظريم که تازه مسلمان شده های دو آتيشه برای جبران مخالفت ها و شعارهايی که مبلغ آنها بودند دست به جبران زده اند؛ و می رود تا چهره گشاده تری به خود بگيرد و مبارزات حق طلبانه و مقاومت های درون زندان را به خيانت و همکاری با زندانبانها يکسان و نزديک جلوه بدهند. مقاومت و مبارزه زندانيانی که ذره به ذره و سلول به سلول اندامشان حکايت می کند بر آنها چه رفته است!

مارينا در پاسخ به اعتراضات تعدادی از چپها که وی را تواب می خوانند می گويد انسانيت را چه و کجا شده است؟ از خامی و بی تجربه گی مارينای 17 ساله می گذريم 25 سال بعد او را می بينيم که به جمع بندی گذشته زندگی خويش همت گماشته است؛ گذشته ای که احتمالاً او نقشی داشته است در به مخاطره افتادن زندگی همسالان و هم مدرسه ايهايش؛ آنها که از سرنوشتشان اطلاعی در دست نيست. چرا که در کتاب اعتراف می کند بهمراه حامد از بازجويان زندان اوين، برای شناسايی هم مدرسه ايهايش به دبيرستان خود رفته بوده است. او به خاطر بی صداقتی و ترس از فتوای آيت الله های داخلی و خارج نشين، ماموران اطلاعاتی و خبرنگاران افتخاری است که نمی نويسد چند نفر را به زندان آورده است؟

نويسنده با گذشته ای اين چنين، پای می فشارد تا صدای خود را صدای زندانيان زن در ايران معرفی بکند. آيا وقت آن نرسيده است که بگويد آنها که رفتند در زير شکنجه و باز نگشتند، آنها که روانی از زندان بيرون آمدند و يا آنها که نامی و نشانی از خود بر جای نگذاشتند نيازمند چنين صدای غريبی هستند يا خير؟! شهرت طلبی الزاماً مثبت تلقی و ارزيابی نمی شود بلکه با نمايان کردن چهره منفی هم می شود به شهرت رسيد يعنی همان راهی که ماريناها طی می کنند.

با انتشار اين دست کتابها علی رغم اينکه نويسندگانشان برای سرپوش نهادن بر وسعت همکاريهايشان با رژيم، تلاش می کنند که اين رازها را پوشيده نگاه بدارند؛ اما، با مطالعه دقيق می شود از عمق فجايع و دخالت و همکاری آشکار و پنهانشان با رژيم پرده برداشت و وظيفه انسانهای شريف و آزاديخواه است که در اين راه سعی کنند و با چشم پوشی از منافع خويش نقش اين قبيل نويسندگان و خبرنگاران افتخاری را برملاء سازند؛ و منتظر فرمان حمله ننشينند. توجه به نکاتی ضروری است ما می توانيم اعتراضات و مخالفت های خود را به همان صورت که زندان را تجربه کرده ايم اعلام بکنيم به جای اينکه از آيت الله های کنونی در خارج از کشور، دنباله روی بکنيم.

جذب اذهان جهانيان يکی از اهداف نويسنده کتاب زندانی تهران بوده است که به نوشتن چنين روايتی اقدام کرده است؛ بر ماست که نقش توابين و توابين تاکتيکی را در ذهن خود داشته و بنويسيم. با حفظ مرز، اعتراضات خود را نسبت به بی عدالتی موجود در زندانهای ايران به گوش جهانيان برسانيم و تجربه هايمان را بازبگوئيم. حوادث درون زندانها به پايان نرسيده است؛ کشتار، شکنجه، سرکوب مخالفان و آزاديخواهان همچنان ادامه دارد و از همين روی مطالبی را که در اين مقاله باز گفته ام؛ با هدف محکوم کردن جريان اصلی است که به حرکت در آمده تا همه چيز را در هم آميزد؛ مقاومت را بد جلوه بدهد و مقاومت را در هيبت بريدن معرفی بکند.                   

 23/ 07/ 2007