جنبش کمونیستی و مسئله¬ی زنان؛ تجربه¬ها و نقدها

جنبش کمونیستی و مسئله­ی زنان؛ تجربه­ها و نقدها!

بخش چهارم:

در نقد یک شعار!

در نقد یک دیدگاه!

اميد بهرنگ

behrang1384@yahoo.com

مه 2007

ویراستار: ساسان دانش

رابطه­ی جنبش کمونیستی و جنبش زنان را می­توان با نقد شعار "جنبش زنان، متحد جنبش کارگری" آغاز کرد. شعاری که در هشت مارس 2007 در برخی دانشگاه­های ایران طرح شد.

در مورد انگیزه­ی مثبتی که در پس این شعار قرار دارد، بحثی نیست. بی تردید طرح این شعار تلاشی است برای تاکید بر اتحاد میان جنبش­های توده­ای؛ مرزبندی با گرایش­های راست و لیبرالی درون جنبش زنان و شاید تاکیدی است بر ضرورت انقلاب سوسیالیستی. اما چرا جنبش دانشجویی در روز جهانی زن، به جای برجسته کردن وظیفه­ی خود در برابر جنبش زنان، برای این جنبش تعیین تکلیف می­کند که با کدام جنبش متحد شود؟ پرسیدنی است چرا جنبش دانشجویی شعار "جنبش کارگری، متحد جنبش زنان" را پیشنهاد نمی­کند؟ آیا عناصر فعال چپ دانشگاه به همان میزانی که تلاش می­کنند این شعار را در جنبش زنان درونی کنند؛ بر همراهی کردن کارگران با جنبش زنان نیز تاکید می­کنند؟ آیا جنبش دانشجویی به همان میزان که در تعیین شعار برای جنبش زنان پافشاری می­کند، در مورد جنبش کارگری نیز این روش را به کار می­برد ؟ 

 

هدف از گشودن این بحث به چالش کشیدن برخی ایده­های غالب و رایج در جنبش­های اجتماعی است. ایده­های نادرستی که در ارتباط با جنبش زنان، آشکارا خصلت پدرسالارانه به خود می­گیرند و از سابقه­ی تاریخی معینی در جنبش کمونیستی برخوردار هستند.

امروزه روز، جنبش کارگری برای بسیاری از فعالان چپ، به کعبه­ی مقدسی بدل شده که جنبش­های توده­ای باید در مقابل آن سر تعظیم فرود آورند، سوگند وفاداری یاد کنند تا از "گناهان بورژوا دمکراتیک" خود پاک شوند تا خصلت "سوسیالیستی" به خود گیرند. باید مشخص شود چرا فقط جنبش کارگری است كه در میان دیگر جنبش­های توده­ای موجود در جامعه، از این مقام شایسته برخوردار است؟ چرا جنبش کارگری آن "کلیتی" است که دیگر "اجزا" را باید دربرگیرد؟ کیفیت و ویژگی جنبش کارگری چیست که در مقام "کل" باید آن را به رسمیت شناخت؟

تا آنجا که به واقعیت مربوط می­شود شکل گیری جنبش کارگری (درک بیشتر عناصر چپ از جنبش کارگری، مبارزات کارگران درعرصه­ی خواسته­های اقتصادی است) مانند سامان­یابی دیگر جنبش­های توده­ای، واکنش عادلانه­ای است به ستمی که به­ طور روزمره توسط نظام سرمایه داری بر کارگران اعمال می­شود. اين جنبش كه در مدار خرید و فروش بهتر نیروی کار جریان دارد مانند دیگر جنبش­های توده­ای از نقاط قوت و ضعف مشخصی برخورداراست و گرایش­های سیاسی مختلفی را در بر می­گيرد. به این معنا، جنبش كارگری نيز مانند دیگر جنبش­های توده­ای می­تواند از جهت­گیری­های ایدئولوژیک ـ سیاسی متفاوتی پیروی کند. این جنبش کارگری به طور خودبخودی، نه از کیفیت سوسیالیستی برخوردار است و نه نسبت به ساير جنبش­های توده­ای كيفيت ويژه­ای دارد که آن را در جایگاه "كل" و موقعیت برتر قرار دهد.

حتا اگر بخواهیم در شرایط کنونی مقایسه­ای بین جنبش­های توده­ای مختلف با یکدیگر انجام دهیم، آشکارا پیداست که جنبش زنان و جنبش دانشجویی نسبت به جنبش کارگری، سیاسی­تر و به مراتب رادیکال­تر هستند؛ این جنبش­ها نسبت به جنبش اقتصادی کارگری، بیشتر دورنمای جامعه­ی آینده را به صحنه­ی اجتماعی می­کشانند و بیشتر بر خواسته­هایی تاکید دارند که امکان دستیابی به آنها در چارچوب نظام جمهوری اسلامی بسیار کمتر است. جنبش زنان به طور مستقیم عصب حساس حکومت دینی را نشانه گرفته­اند و در شرایط کنونی نقش مهمی در قطبی کردن فضای سیاسی کشور ایفا می­کنند. چرا که موضوع زنان یکی از مسائل مورد اشاره و مهم در درگیری میان جمهوری اسلامی و امپریالیسم آمریکاست. اين دو قطب ارتجاعی، قیم مآبانه مدعی تعیین سرنوشت برای زنان ایران هستند. به همین جهت قرار گرفتن خواسته­های زنان در راس مبارزات توده­ای می­تواند نقش مهمی در افشای هر دو طرف این درگیری داشته باشد و صحنه­ی سیاسی کشور را بیشتر به نفع مردم و نیروهای انقلابی متحول کند.

می­دانیم که مسئله­ی ستم بر زن، همانند استثمار طبقاتی به مالکیت خصوصی گره خورده و از قدمت بیشتری نسبت به تضاد میان کارگر و سرمایه دار برخوردار است. به همین دلیل بدون زیر سئوال بردن کلیت ساختارهای طبقاتی و مردسالارانه، بدون شخم عمیق و زیر و رو کردن همه جانبه­ی روابط اجتماعی حاکم بر جامعه و جهان، مسئله­ی زنان حل نخواهد شد.

بحث بر سر انتخاب یا تعيين برتری یک جنبش بر دیگر جنبش­ها نیست. ما با کلیتی به نام جامعه روبرو هستیم که از اجزا یا بخش­های متفاوتی تشکیل شده است. هر يك از اين بخش­ها ويژگی­های خاص خود را دارد كه آن را از بقيه و نيز از خصلت­های كلی جامعه متفاوت می­كند. کلیت را نمی­توان جمع جبری اجزا یا بخش­های متفاوت دانست. خواص كليت نيز حاصل جمع خواص اجزای آن نيست. یک بخش را هر قدر هم كه مهم و تعیین کننده باشد نمی­توان جایگزین کلیت کرد. فصل مشترک مبارزه­ی همه­ی اقشار و طبقات ستمدیده در یک جامعه در مبارزه­ای است که برای تغییر این کلیت صورت می­گیرد. از درون ستم­های خاصی که بر هر یک از بخش­های جامعه روا می­شود، نخست، محکومیت کل نظام است که رخ می­نمایاند. به همان اندازه که از ستم برزن، می­توان کل نظام  جامعه­ی طبقاتی را محکوم وآن را به مصاف طلبید، از ستم بر دیگر بخش­های جامعه نیز می­توان چنین نتیجه­ای گرفت. وانگهی هر بخشی از جامعه در قالب جنبش­های توده­ای متفاوت به روش و شکل خاصی ضرورت ایجاد یک کلیت نوین را بیان می­کند. بدون تاکید بر جایگاه هر یک از این جنبش­ها در ساختار کلی، نمی­توان به درک همه جانبه­ی واقعیت نائل آمد و پیوند مشترک واقعی میان آنان را به درستی فهمید.

پیوند مبارزه­ی کارگران با مبارزه­ی زنان به دلیل فقر یا ستم مشترک نیست، بلكه به طور اساسی درگیری و مواجهه با یک کلیت واحد است که سرنوشت این مبارزات را به یکدیگر گره زده است. در نظر نگرفتن این کلیت مشترک، پایه­ی بسیاری از تحلیل­های محدودنگرانه است. برای مثال بسیاری فکر می کنند که اگر جنبش زنان به جنبش کارگری متصل شود و یا در جنبش زنان بر خواسته­های اقتصادی زنان زحمتکش و کارگر تاکید شود می­توان به اين جنبش خصلت طبقاتی و سوسیالیستی بخشید. این نگرش و این روش، نه طبقاتی است و نه سوسیالیستی. خصلت طبقاتی و سوسیالیستی جنبش زنان توسط کلیت نوینی که برایش مبارزه می­کند، تعیین می­شود. در واقع تفاوت مبارزات زنان با مبارزات کارگران در این است که هر کدام مبارزه­ی خویش را  برای برقراری یک نظام نوين، اما از دریچه­ای خاص و به روشی خاص به پیش می­برند. هر اندازه این مبارزه­ی خاص ـ در اینجا مبارزه برای رهایی زنان ـ رادیکال­تر، عمیق­تر و همه جانبه­تر به پیش برده شود، ما با جامعه­ای انقلابي تر (یا با نظامی انقلابی­تر) روبرو خواهیم شد. این امر حتا می­تواند میزان سنجش ما از جامعه­ی سوسیالیستی محسوب شود. برای جهت­گیری سوسیالیستی نمی­توان مدام تکرار کرد "بدون مبارزه برای سوسیالیسم، زنان رها نخواهند شد" برعكس، تاكيد بايد بر آن باشد كه "بدون مبارزه برای رهایی زنان، سوسیالیسمی در کار نخواهد بود".

نیاز به سوسیالیسم و کمونیسم می­تواند و باید از زبان قشرها و طبقات مختلف ستمديده و به شكل جنبش­های متفاوت بیان شود. بدون تلاش برای چنین امری، نمی­توان سخن از تحول انقلابی جامعه به میان آورد. محدود کردن "سوسیالیسم" به جنبش کارگری، بیان کم بها دادن به نقش آگاهی کمونیستی در تحول توده­ها و تغییر همه جانبه­ی جامعه در همه­ی عرصه­هاست.

گفتنی است که  گرايشی قوی در میان فعالان چپ موجود است که جنبش کارگری و جنبش کمونیستی را یکسان ارزیابی می­کنند و تفاوتی میان این دو قائل نیستند. (1) این گرایش، نقشی را که جنبش کمونیستی درارتباط با تغییر کلی جامعه و متحول كردن دیگر جنبش­ها دارد را به جنبش کارگری واگذار می­کند. اما واقعیت این است که بین مبارزه­ی روزمره­ی کارگران (یا آنچه که به عنوان جنبش کارگری شناخته شده) با جایگاه و وظیفه­ی تاریخی طبقه­ی کارگر در به سرانجام رساندن انقلاب کمونیستی و پایه­ ریزی جامعه­ی عاری از ستم و استثمار بسیار فاصله است. کمونیسم در پاسخگویی به وظیفه­ی تاریخی یک طبقه­ی معین پا به عرصه­ی جهان نهاد. طبقه­ای که توانایی  خود رهایی کارگران و بشریت را داراست. 

درست است که مارکس و انگلس در مانیفست کمونیست بر "عدم جدایی منافع کمونیست­ها از منافع کارگران" انگشت نهادند. اما همزمان تاکید كردند که "کمونیست­ها همواره و همه جا منافع کل جنبش را نمایندگی می­کنند." و برتری آنها "بر بقیه­ی توده­ی عظیم پرولتاریا در آن است که از سیر جنبش پرولتری، شرایط و پیامدهای عام و نهایی آن درک روشنی دارند." در طول حیات جنبش کمونیستی، با درک­های محدود و برداشت­های نادرستی از این جملات مانیفست روبرو شده­ایم. معمولا "منافع کل" و "پیامدهای عام و نهایی" جنبش، به منافع و مصالح خاص جنبش کارگری محدود شده است، به هم تنیدگی منافع این طبقه در رهایی کل بشر و از بین بردن تمامی اشکال ستم و استثمار در پرده­ی ابهام قرار گرفته است و بر مبنای اين درک­های محدود، آگاهی طبقاتی که از خصلت تاریخی ـ جهانی برخوردار است با آگاهی خودبخودی هم­ تراز قلمداد شده و سرانجام اینکه جنبش کمونیستی معادل جنبش کارگری قرار گرفته است. چنین درک­هایی در عمل، مانع درک عمیق از مناسبات کلی جامعه­ی طبقاتی و شکاف­های اساسی آن می­شوند. کم بها دادن به نقش ساير جنبش­های اجتماعی در مورد دگرگونی کلی جامعه، راه را بر پیوند و آموزش متقابل طبقه­ی کارگر و کمونیست­ها با این جنبش­ها می­بندد. مارکسیسم فقط بر پایه­ی نیازهای جنبش کارگری پدید نیامده است. مارکسیسم به عنوان عالی­ترین مرحله­ی شناخت بشر در قرن 19 میلادی بر پایه­ی مطالعه و فرآیند آخرین دستاوردهای دانش بشری در زمینه­های گوناگون ـ از جمله مسئله­ی زنان ـ متولد شد که در ادامه­ی این سلسله نوشتارها بدان خواهیم پرداخت.

کم بها دادن به جنبش زنان فقط  محدود به گرایشی که نقش جنبش کارگری را در جامعه مطلق می­کند، نیست. حتا در میان کسانی که بر تمایز میان جنبش آگاهانه­ی کمونیستی و جنبش خودبخودی کارگری تاکید دارند نیز گرایش کم اهمیت دادن  به جنبش زنان مشاهده می­شود. كم نيستند كساني كه مبارزه­ی زنان را در قياس با مبارزه­ی طبقاتی، درجه­ی دوم و غیرعمده ارزیابی می­کنند. بر مبنای این گرايش، زنان باید مبارزه­ی خود را به مثابه جزیی از مبارزه­ی بزرگ تر و کلی کارگران به پیش ببرند. (جزیی که همواره قربانی کل شده است.) حاملان چنین دیدگاهی به جنبش زنان با تحقیر می­نگرند. ارزشی برای دستاوردهای نظری و عملی جنبش زنان قائل نیستند و در بهترین حالت، معتقدند كه مارکس و انگلس این مسئله را یک بار و برای همیشه حل کرده­اند و دیگر نیازی به رویارویی، کنکاش، جذب نقادانه و سنتز دستاوردهای بشر در زمینه­ی مبارزاتی مشخص، برای رهیافتی عالی­تر نیست. 

از آن هنگامی که مارکسیسم پا به عرصه­ی وجود گذاشت، انقلابی در اندیشه ورزی بشر صورت گرفت. روش و بینشی ظهور کرد که با اتکا به آن می­توان به تجزیه و تحلیل از پدیده­های گوناگون اجتماعی پرداخت و جهت­گیری تکامل آنها را با توجه به نقش و جایگاه دخالت­گر و فعال انسان روشن کرد. مارکسیسم، هرگز ادعا نداشته است که یک بار برای همیشه پاسخ همه­ی مسائل را یافته و دیگر نیازی به بازبینی و نقد و تکامل خود ندارد. رهبران جنبش کمونیستی بارها بر خصلت نقادانه و علمی مارکسیسم تاکید داشته و خاطر نشان کرده­اند که مارکسیست­ها باید همواره آماده­ی گسست از ایده­های کهن و پذیرای ایده­های نوین باشند. مارکسیست­ها باید تغییرات جهان مادی را که مدام در حال تحول و حرکت است در نظر داشته باشند و تلاش کنند آن تغییرات را به درستی در آرای خود منعکس کنند. مارکسیست ها باید به ایده های نوینی که در عرصه های مختلف زندگی اجتماعی از آزمون های علمی و هنری گرفته تا مبارزه درعرصه­های تولیدی و طبقاتی که به ظهور می­رسد، برخورد دیالکتیکی داشته باشد و از آنها برای پویایی و تکامل مارکسیسم سود جویند.

روش فوق در برخورد به تجربه­های جنبش­های توده­ای مختلف نیز صادق است. بی جهت نبود که لنین بارها بر یادگیری از مبارزات توده­ها درهمه­ی عرصه­ها تاکید داشت. به ظاهرهمه­ی کمونیست­ها قبول دارند که رابطه­ی متقابلی میان جنبش کمونیستی و جنبش کارگری وجود دارد. اما زمانی که مسئله­ی فراگیری از دستاوردهای نظری و عملی سایر جنبش­های توده­ای و به طور مشخص جنبش زنان به میان می آید، اما و اگرها آغاز می­شود. بی­تفاوتی و بی­توجهی بخش بزرگی از فعالان چپ به نظریه­های گسترده­ای كه طی چند دهه­ی اخير، توسط فمینیست­ها در مورد ستم بر زنان در گوشه و کنار جهان تولید شده، اسفبار است. به ندرت می­بینیم که مارکسیستی اعلام کند این يا آن نکته­ی نظری یا دستاورد عملی جنبش زنان را به رسمیت می­شناسد و یا قبول کند که جذب و سنتز این یا آن نکته­ی نظری فمينيستی درک ما را از علم انقلاب افزایش داده است. کمتر مارکسیستی حاضر است نقادانه به تئوری و پراتیک جنبش کمونیستی در ارتباط با جنبش زنان بپردازد و راه را برای ارتقا و تکامل درک کمونیست­ها از مسئله­ی زنان هموار کند. خلاصه اینکه،  کمتر مارکسیستی قبول دارد که بخش مهمی از آگاهی کمونیستی، آگاهی نسبت به مسئله­ی زن است و ارتقای آگاهی فمینیستی بخشی جدایی ناپذیر از ارتقای آگاهی کمونیستی است. 

باید خاطر نشان کرد که دلایل گوناگونی برای چنین رويكردهايی موجود است. در یک سطح کلی­تر و عمومی­تر می­توان این مسئله را به درک نازل از مارکسیسم و تحول و تکامل بعدی آن و تغییرات انقلابی، ضرورتی برای ایجاد جامعه­ی سوسیالیستی و همچنین نفوذ دیدگاه­های مردسالارانه در جنبش کمونیستی ربط داد. در این باره در بخش­های پیشین اشاره­ی کوتاهی شده و در ادامه­ی این نوشتار، ابعاد دیگری از آن را بیشتر بررسی خواهیم کرد. اما در اینجا به یک درک رایج  از رابطه­ی کل و جزء و نتایج آن در مورد رابطه­ی جنبش کمونیستی که به درستی مدعی مشاهده­ی نابرابری طبقاتی ـ اجتماعی و لزوم تغییرات کلی در جامعه و جهان است، با جنبش زنان که به طور عمده بر حل یکی از مسائل خاص جامعه و جهان تکیه دارد، می­پردازیم. 

گروه­های مختلف اجتماعی که هویت خود را بر مبنای فرهنگ، قومیت، نژاد و جنسیت مشخص تعریف می­کنند و محور تلاش آنها حل مشکلات خاص خودشان است، همواره مارکسیست­ها را متهم می کنند كه آنچنان مشغول مبارزه علیه کلیت مناسبات طبقاتی هستند که از پرداختن به مسائل مشخص آنان غفلت می­ورزند. البته ما با اشکال متنوع چنین گرایشی در بیشتر جنبش چپ ایران روبرو بوده و هستيم. این امر به ویژه در نوع نگاه این دسته از "مارکسیست­ها" به جنبش زنان مصداق می­يابد. بسیاری تصور می­کنند با تغییر حاکمیت سرمایه­ داری، اوضاع خودبخود برای همه­ی اقشار، از جمله برای زنان نیز روبراه خواهد شد. این افراد حمایت از مبارزات مختلف اجتماعی به طور مثال حمایت از جنبش زنان را منوط به این شرط پایه ای ـ به اصطلاح رفع استثمار طبقاتی ـ می­کنند.

در صفوف جنبش زنان نیز گرايشی قوی موجود است که توجه چندانی به رابطه­ی رهایی زنان و مبارزه برای دگرگونی در کل نظام حاکم ندارد. در واقع هر گروه یا قشر ستمدیده برای تحقق منافع ويژه­ی خود به ناگزیر نیازمند داشتن چشم اندازی از کل نظام اجتماعی و جایگاه خود در آن است. زنانی که در صدد رهایی خود هستند نه تنها نیاز به فهم عمیق ساختار پدرسالارانه و چگونگی عملکرد آن دارند، بلکه به همان میزان ضرورت دارد درک روشن و درستی از نقش و جایگاه کلیه­ی ساختارهای پدرسالارانه و مردسالارانه در كل نظام اجتماعی و همچنین نقش این ساختارها در تولید و باز تولید کلیه­ی نابرابری­های اجتماعی و طبقاتی کسب کنند. 

به درستی بخشی از مشکل در هر دو گرایش (بی­توجهی به مسائل یک بخش از جامعه تحت عنوان در نظر گرفتن کل و یا بی­توجهی به ساختارهای کلی تحت عنوان درنظر گرفتن مسائل یک بخش معین) به فقدان درک درست از رابطه­ی میان جزء و کل و در این زمینه­ی مشخص، به رابطه­ی میان تغییرات در یک بخش یا جزء با تغییرات کلی مربوط می شود. این گرایش ها از رابطه­ی دیالکتیکی، دائمی و متقابل میان جزء و کل غافلند، در حالی که مارکسیسم همواره بر رابطه­ی دیالکتیکی بین جزء و کل تاکید داشته است. اجزا نمی­توانند خارج از رابطه­ی خویش با کل وجود داشته باشند و کل نیز نمی­تواند خارج از اجزای تشکیل دهنده­اش وجود داشته باشد. مبارزه برای تغییر در کل نظام، از مبارزه برای تغییر در اجزای آن جدا نیست. همان طور كه مبارزه برای تغییر در اجزا، از مبارزه برای تغییر در کل نظام جدا نیست. البته باید اشاره کرد که بدون تغییر در چارچوب­های کلی، تغییرات در اجزا، دوام چندانی نخواهند یافت و می­توانند به سرعت تغییر ماهیت دهند.

پرسش مهم این است که آیا رابطه­ی میان شکاف­های جنسیتی و طبقاتی را می­توان به سطح رابطه­ی میان جزء و کل تقلیل داد؟ به ویژه آنکه می­دانیم ستم جنسیتی و ستم طبقاتی به شکل پیچیده­ای در هم تنیده شده­اند و به دشواری می­توان مسئله­ی زنان را به یک جز تقلیل داد و جنبه­های گوناگون این دو نوع ستم  را به طور عینی و آشکار از یکدیگر تفکیک کرد. بسیاری از "مارکسیست­ها" با تفکر به ظاهر کلیت گرایانه (اما به شدت تنگ نظرانه و تقلیل گرایانه) و با ارایه­ی فرمولبندی­هایی همچون "با ملغی شدن روابط کار مزدی ستم بر زن از بین می­رود" در واقع خیال خود را راحت می­کنند. آنان با تاکید یک جانبه بر مبارزه با کل نظام سرمایه داری قادر به درک اهمیت جایگاه مبارزات زنان نیستند و بدون تردید تلاش­های آنان حتا در زمینه­ی مبارزه برای تغییرات کلی نیز ره به جایی نخواهد برد. اینگونه "کلیت گرایی" در عمل راه را بر فهم ویژگی­های مبارزات در "اجزا"  می­بندد و مهم تر از آن قادر به درک آن تاثیرهایی که تغییرات در یک بخش یا یک جزء بر کلیت تکامل یک پدیده می­گذارد، نیست. حال آنكه همين تغییرات "جزئی" (که چندان جزئی هم نیستند) در مواقعی می­تواند حتا موجب تغییرات مهم و کیفی در کل نظام آن پدیده شود. این مشکل عمده­ای است که امروزه در ارتباط با خط سیر کلی جنبش کمونیستی در مورد جنبش زنان با آن روبرو هستیم. 

این نوع نگرش، کلیت یا تمامیت را به صورت یک مجموعه­ی واحد و بی تضاد نگاه می­کند. در صورتی که به قول اسلاوی ژیژک (فیلسوف معاصر) کلیت، همواره یک ساختار تضادمند است. ساختاری پرشکاف و پاره پاره. کل، یک قاب یا چارچوب خنثی و بی طرف برای مجموعه­ی اجزا و محتوای آنها نیست، بلکه در ذات خود تفرقه افکن است و حتا محتوای اجزای خود را تکه تکه می­کند.

افزون بر این، هر جزء یک کل، پدیده­ی کلی را از نو شکل می­دهد و می­تواند حتا به تنهایی، ویژگی کلیت یک ساختار را دگرگون کند. به قول ژیژک؛ یک پدیده­ی کلی، هرگز بدون "پس مانده" نیست. همیشه عنصری هست که از آن "بیرون می­زند" و یک­ پارچگی کل را مختل می­کند. همان جزئی که در عین حال  بخشی از کل است، می­تواند تحت شرایطی تعیین كننده­ی پدیده­ی کلی نیز شود.(2)

استفاده از مفاهیم بالا برای ترسیم رابطه­ی کنونی میان جنبش کمونیستی و جنبش زنان خالی از فایده نیست. با برداشت معینی ازاین مفاهیم می­توان گفت که مسئله­ی زنان همان"جزئی" است که مدت­هاست از خط کلی جنبش کمونیستی "بیرون زده" است. چنانچه این "بیرون زدن" تداوم یابد می­تواند در درازمدت آسیب­های جدی به جنبش کمونیستی وارد آورد.

آسیب کم بها دادن به این مسئله فقط این نیست که مدام بر تنش میان جنبش کمونیستی و جنبش زنان افزوده خواهد شد و رابطه­ی میان این دو جنبش را گسسته­تر از آنچه که هست خواهد کرد، مسئله­ی اساسی بر سر این نکته است که اگر جنبش کمونیستی درک خود را در مورد مسئله­ی زنان تصحیح نکند، آن را تکامل ندهد، شفاف و عریان به آن نپردازد و بر مبنای آن عمل نکند، یک پارچگی خود را از دست می­دهد. به عبارت روشن­تر ماهیت خویش را به عنوان جنبشی که مخالف هر گونه ستم و استثمار است، دچار ابهام می­کند و به عنوان جنبشی رادیکال که باید آینده را نوید دهد و در راس پیشروترین افکار زمانه­ی خود قرار گیرد، زیر سئوال می­رود. 

نتیجه اینکه بدون نگاه انتقادی به درک  و عملکرد گذشته­ی جنبش کمونیستی درسطح ملی و بین­المللی، بدون پذیرش دستاوردهای مثبت و کنار زدن جوانب منفی آن قادر نخواهیم بود بر این "بیرون زدن" فائق آییم، جنبش کمونیستی را نوسازی کنیم و به بازسازی رابطه ای روشن، درست و سرنوشت ساز با جنبش زنان، به جنبش­های اجتماعی یاری رسانیم.

 

پانویس­ها:

 

1 ـ چنین گرایشی به طور مستقیم به پایین آمدن سطح توقع سیاسی و افق دید کمونیست­ها از وظایف خود ارتباط دارد. شکست­های جنبش کمونیستی در قرن بیستم و کارزار ضد کمونیستی بورژوازی بین المللی علیه کمونیسم نقش مهمی در تقویت این گرایش ایفا کرده است. ایده­ی امکان تغییر بنیادین جهان تضعیف شده است. تحت عنوان اینکه نمی­توان انقلاب کرد و کل را تغییر داد، یک نوع نگرش رفرمیستی که در پی اصلاح اجزا است، ظهور کرده است.  پرداختن به "جزء" به جای مبارزه برای تغییر "کل" نشانده شده است. به زبان ساده، رفرم جای انقلاب را گرفته است. جانشین ساختن جنبش کارگری به جای جنبش کمونیستی شکلی ديگر از همين گرايش است.

شاید طنز آمیز به نظر آید که نگرش برخی از این مارکسیست­ها که خود را ناقد پست مدرنیسم می­دانند، به لحاظ سیاسی بیشتر تحت تاثیر آن قرار دارند و در عمل با پست مدرنیست­ها در یک صف قرار می­گیرند. یکی از استدلال­های کلیدی پست مدرنیست­ها این ادعاست که عمل کردن بر مبنای هر گونه "کلان روایت" (که مارکسیسم نیز یکی از آنهاست) به شکست و فاجعه می­انجامد و بهتر است به جای تغییر کلی جامعه و جهان، اصلاح این یا آن جزء جامعه را هدف قرار دهیم. پست مدرنيست­ها نيز فعالیت هایی را ايده­آليزه می­كنند كه هدف از آنها نه تغییر ساختاری بلکه جلوگیری از يك دگرگونی ريشه­ای است.

 

2 ـ اسلاوی ژیژک در جدل با پست مدرنیست­ها و مقابله با پیروان "سیاست ورزی مبتنی بر هویت­ها" و با طرح «تمامیت هرگز بدون "پس مانده" نیست» و«همیشه عنصری هست که از کل بیرون می­زند»، درک شفاف تری از رابطه­ی کل و جزء، ارایه داده است.

از نظر او "سیاست ورزی مبتنی بر هویت" پدیده­ای کاملا تاریخی است و به لحظه­ی تاریخی ویژه­ای گره خورده است. منتها پدیده­ای است که نسبت به شرایط اجتماعی ـ تاریخی ظهور خود، بی توجه است. ژيژك فمینیسم را مثال می­زند و می­پرسد چه اتفاقی رخ داده که یک قرن پیش اغلب مردم متقاعد بودند که هویت جنسی، امری طبیعی و خدادادی است و امروزه به همان اندازه متقاعد شده­اند هویت جنسی بر واقعیت ساختار جامعه استوار است؟ آیا این تغییر را می­توان بدون درنظرگرفتن تغییرات مهم اقتصادی – اجتماعی که در قرن گذشته درارتباط با زنان صورت گرفته، توضیح داد. پست مدرنیست­ها و طرفداران "سیاست ورزی مبتنی بر هویت­ها" به گونه­ای وانمود می­کنند که مردم به ناگهان فاکت­ها یا واقعیت­ها را کشف کردند و گویا یک قرن پیش هم  قادر بودند این فاکت­ها را کشف کنند. او می­گوید که "سیاست ورزی مبتنی بر هویت"، خود بخشی از یک تصویر بزرگ­تر است و ما نیازمند به یک "کلان روایت" یا داستانی کلیت بخش هستیم که آن را توضیح دهد. از نظر ژیژک چنین روایتی می­تواند شکل­های زیادی به خود بگیرد، اما نسخه­ی مطلوب این "کلان روایت" همچنان مارکسیسم است.

ژیژک در عین حال می­گوید تاکید بر یک دیدگاه جزیی یا خاص لزوما تاکید بر یک دیدگاه کلی را نیز در پی دارد. هر یک از مواضع یا طرز تلقی­های جزیی یا خاص، شکل یا دریافت کلی خود از سیاست ورزی را مسلم می­انگارد. او ضمن تائید اینکه "سیاست ورزی مبتنی بر هویت" عرصه­ی سیاست ورزی را به حوزه­های جدید گسترش داده، در عین حال انتقاد می­کند که با این کار مفهوم "سیاسی" آن را نیز تضعیف کرده است. چرا که به قدر کافی سیاسی نیست و خود را در چارچوب و بستر اجتماعی طرح می­کند که گویی ربطی به مناسبات کلی­تر اقتصادی ندارد. اینگونه سیاست ورزی تنها در پی آن است که در حد امکانات موجود به موقعیتی دست یابد. "سیاست ورزی مبتنی بر هویت" درون پارامترهای سرمایه داری و درون مرزهای امکانات آن عمل می­کند، اما به دنبال تغییر آنها نیست. به این معنا هدف واقعی سیاست ورزی را فراموش می­کند.

برای آشنایی با آرای ژیژک می­توانید به کتاب "درباره ژیژک" اثر توی مایوز، مترجم فتاح محمدی رجوع کنید.