به نقل از نشریه شماره 21 هشت مارس

نشریه شماره 21  تشکل زنان هشت مارس

گزارشی از سمینار داخلی سازمان زنان هشت مارس

لیلا پرنیان

در اواخرماه ژانویه2010سمیناری با حضور فعالین سازمان زنان هشت مارس از کشورهای مختلف، همراه با میهمانانی که به این سمینار دعوت شده بودند، برگزار شد. برای آمادگی شرکت در این سمینار منابع گوناگونی در مورد موضوعاتی هم چون: انقلابات بورژوائی قرن 18، انقلابات سوسیالیستی شوروی و چین، زمینه های شکل گیری گرایشات رفرمیستی در سطح جهانی و ملی، مسئله دمکراسی و هم چنین نظرات سازمانها و احزاب مختلف در رابطه با اوضاع کنونی در ایران و نظراتشان در مورد مسئله زنان مورد مطالعه و بررسی قرار گرفت.

یکی از موضوعات مورد بررسی، انقلابات بورژوائی قرن 18 بخصوص انقلاب بورژوایی فرانسه بود. گرایشات راست درون جنبش زنان و سخنگویان جریان «سبز» تاریخ تحولات رادیکال در جوامع مختلف را تحریف می کنند. تحریف این تاریخ هم یکی از آن هاست. آنان ادعا می کنند در هیچ مقطع از تاریخ و در هیچ نقطه جهان، تغییر و تحولات اجتماعی پیشرو حاصل انقلاب نبوده است. هدف اینان از این گونه تحریفات آشکار و تاریخ نویسی های وارونه آن است که مردم  بخصوص زنان و جوانان  را از مبارزه برای سرنگونی جمهوری اسلامی که گام اول ضروری برای گشودن راه تحولات اجتماعی است دور کنند.

 پس از بحث های مختلف در مورد نقش و جایگاه انقلابات قرن 18 بخصوص انقلاب فرانسه به این نتیجه رسیدیم که: انقلاب فرانسه نه فقط فرانسه بلکه اروپا را از قید فئودالیسم و حاکمیت کلیسا نجات داد. بدون این انقلاب حاکمیت کلیسا سرنگون نمیشد و در نتیجه جدائی دین از دولت به وقوع نمی پیوست. انگلس در مورد انقلاب فرانسه می گوید:«هنگامی که بورژوازی قرن 18 به قدر کافی قدرت یافت که از خود دارای یک ایدئولوژی باشد، متناسب با دیدگاه طبقاتی خود به یک انقلاب بزرگ و قاطع در فرانسه دست زد.» این انقلاب طومار سلطنت را در هم پیچید و نظام فئودالی فرتوت و پوسیده وابسته به کلیسا را تقریبا به طور کامل از ریشه برکند. در واقع مردم سالاری یا همان دمکراسی در مقابل دین سالاری یا خدا سالاری طرح شد. این انقلاب به همان اندازه که اقتدار روابط ارباب - رعیتی و اقتدار دین را در جامعه ریشه کن کرد، موجب آزادی زنان شد. 

اما این آزادی بسیار محدود بود. زنان با وجود شرکت فعال در انقلاب فرانسه، سهمی زیادی از آن نبردند و در قانون اساسی به حقوق پایه ای خود دست نیافتند. در کشاکشهای سیاسی پس از پیروزی انقلاب، زنانی که مدافع حقوق سیاسی برابر بودند بیرحمانه سرکوب شدند. نمونه برجسته آن «المپ دو گوژ» است که به گیوتین سپرده شد. در انقلاب فرانسه ضربه تعیین کننده ای بر مناسبات فئودالی وارد شد، اما تحولات بورژوا- دمکراتیک در رابطه با زنان بسیار کند پیش رفت. به همین دلیل است که می بینیم زنان در فرانسه تا سال های بعد از جنگ جهانی دوم حتا از حق رای محروم بودند. با وجود رشد مناسبات سرمایه داری در فرانسه و دیگر کشورهای سرمایه داری و کشیده شدن بیش از پیش زنان به عرصه نیروی کار و مهمتر از آن مبارزات زنان و طبقه کارگر، اما مالکیت مرد بر زن توسط سرمایه داری و در خدمت به آن حفظ شد و از آن زمان تا کنون از آن پاسداری شده است. تداوم ستم بر زن در نظام سرمایه داری این حقیقت را ثابت کرد که اگر در نتیجهء انقلاب صرفا یک نظام ستم و استثمار به جای نظام ستم و استثمار قبلی بنشیند، ستم بر زن ریشه کن نمی شود بلکه در اشکال جدید ادامه پیدا می کند.

در این سمینار به طور مشخص به نقش و جایگاه انقلابات سوسیالیستی در شوروی (که در سال 1917 پیروز شد) و چین (که در سال 1949 به پیروزی رسید) در رابطه با مسئله رهائی زنان و مسئله دمکراسی و دیگر مسائل پرداختیم. انقلابات سوسیالیستی  در شوروی و چین نقطه عزیمت نوینی در مسیر رهایی زنان از خود بجای گذاشتند.

در هر دو کشور (بخصوص در چین) زنان زیر اسارت نظام ارباب - رعیتی و استبداد سیاسی، استبداد خانواده (پدرسالاری) و استبداد دین بودند. این انقلابات نه تنها به فوریت و بطور رادیکال نظام فئودالی را بر کندند و آزادی و برابری زن و مرد و جدائی کامل دین از دولت را در قانون تامین کردند بلکه بسیار فراتر از آن رفتند و در عمل خاک کهنه جامعه که این روابط ستم گرانه را تولید می کند شخم زدند و افکار و فرهنگ سنتی مردم را با افکار و فرهنگ نوین، اخلاق و ارزش های کهنه را با اخلاق و ارزش های نوین به چالش طلبیدند.

 در طی مدت کوتاهی پس از انقلاب در همه عرصه های اجتماعی، سیاسی و اقتصادی حقوق زن و مرد برابر اعلام شد. به رسمیت شناختن حق رای، حق انتخاب کردن و انتخاب شدن، حق طلاق و ممنوع شدن ازدواج اجباری، آزادی سقط جنین، برابری دستمزد میان زن و مرد و..از دستاوردهای اولیه این انقلابات در رابطه با مسئله زنان و قدم گذاشتن در راه رهائی آنها بود. شوروی اولین کشور اروپائی بود که حق طلاق و سقط جنین پس از انقلاب 1917 در آن متحقق شد. بطور کلی می توان گفت کاری که در اولین سال حکومت شوروی در مورد حقوق زنان انجام گرفت، حتی یک صدم آن در پیشرفته ترین کشورهای بورژوائی انجام نگرفته بود. برای مثال، حق سقط جنین در فرانسه تازه در سال 1974 به رسمیت شناخته شد.

اما برابری قانونی و رسمی به معنای برابری واقعی نیست. به همین دلیل لنین به درستی می گوید که«علیرغم تمام قوانینی که زن را آزاد می کند، اما زن هم چنان برده کارخانگی است.»و الکساندرا کولنتای نیز جدائی آشپزخانه از ازدواج را رفرمی هم تراز با جدائی کلیسا از دولت می دانست. به همین دلیل دولت سوسیالیستی شوروی آگاهانه به سازماندهی آشپزخانه های عمومی پرداخت. طی سالهای 1919 تا 1920، 12 میلیون نفر در شهر ها از رستوران های عمومی استفاده می کردند. در حالیکه پیشرفته ترین کشورهای سرمایه داری از این تحولات بسیار دور بودند. یکی دیگر از موضوعات بحث و گفتگوی سمینار موضوع دمکراسی بود. در این مبحث شرکت کنندگان به بررسی نظرات سخنگویان «سبز» پرداختند. آنچه آشکار می شود دروغ ها و وارونه گوئی های سخنگویان «سبز» است. آنان به مقوله دموکراسی نیز مانند تاریخ برخوردی ابزاری می کنند و برای اینکه به مقاصد نظری فوری و دم دست خود برسند هر گونه که دلخواهشان است آن را تفسیر و معنی می کنند. و حتا ادعا می کنند که مفهوم و فکر «دمکراسی» در برابر سوسیالیسم شکل گرفت! در حالیکه هر کس مقداری با تاریخ آشنا باشد می داند که دمکراسی بورژوائی حاکم در کشورهای سرمایه داری نتیجه انقلابات بورژوائی است که پس از شکست های متعدد، در قرن 18 بطور قطع پیروز و مستقر شد. و در آن زمان هنوز سوسیالیسم به دنیا نیامده بود که دموکراسی در مقابل آن طرح شده باشد! و باز باید یادآوری کرد که سرنگونی قدرت کلیسا به روش انقلابی در قلب آن قرار داشت و نظام دمکراسی در برابر نظام ارباب - رعیتی دینی قد علم کرد. دمکراسی برای سخنگویان و رهبران «سبز» و متحدینشان در جنبش زنان تنها به این معنی است که مردم هر چند سال یک بار این حق را داشته باشند که از میان این یا آن جناح جمهوری اسلامی یکی را انتخاب کنند. و اینطور وانمود می کنند که این عین دموکراسی یا مردم سالاری است. دموکراسی مورد نظر اینان دموکراسی در درون طبقات حاکمه است اما به مردم القاء می کنند که گویا این چیزی است که برای غنی و فقیر، ستمگر و تحت ستم، یکسان است و به نفع همه است. بر خلاف ترسیم این دارودسته منفعت جو و سازشکار، دمکراسی یک مقوله ماورا طبقاتی نیست بلکه دقیقا مقوله ای طبقاتی است. دمکراسی بخشی از روبنای سیاسی است که رابطهء میان حاکم و محکوم، ستمگر و تحت ستم را منعکس می کند.

نکته دیگر که مرتبا تحریف می شود این است که گویا در کشورهای سابقا سوسیالیست دمکراسی وجود نداشت. درکشورهائی که انقلاب سوسیالیستی شد برای اولین بار در تاریخ اکثریت جامعه که سابقا تحت ستم و استثمار بودند طعم دموکراسی را چشیدند و آنهم نه در حد شرکت هر چند سال یکبار در انتخابات بلکه از طریق شرکت صدها میلیون نفر در بازسازی و اداره مهمترین جوانب اقتصادی و سیاسی و فرهنگی جامعه  جنبه هائی که سابق بر این از آن محروم بودند. به همین دلیل دمکراسی در آن کشورهای سوسیالیستی (با وجود آنکه هنوز در گام های اولیه بودند و اشکال ابتدائی سوسیالیسم را تجربه می کردند) دموکراسی مربوط به اکثریت مردم بود و نه اقلیتی که ابزارهای تولید ثروت جامعه را در دست داشتند.

مسئله رفرم و رفرمیسم و اینکه چه عواملی به رشد و گسترش دیدگاه رفرمیستی یاری رسانده است، موضوع دیگری بود که دراین  سمینار مورد بحث و گفتگو قرار گرفت. شکست انقلابات سوسیالیستی در شوروی و چین زمینه ساز رواج بی اعتمادی به انقلاب و گسترش تفکر رفرمیستی در سطح جهان شده است. از 20 سال پیش به این سو، این روند شدت و حدت بیسابقه ای یافته است. پس از فروپاشی شوروی در سال 1990 امپریالیست های غربی و مرتجعین جهان بی وقفه بر بوق و کرنا دمیده اند که: انقلاب و کمونیسم مرد! در حالیکه، شوروی بهیچوجه نماینده سوسیالیسم نبود و ده ها سال پیش از آن به کشوری سرمایه داری تبدیل شده بود که نقاب سوسیالیسم را برای فریب مردم آن کشور و مردم جهان نگاه داشته بود. در هر حال، تبلیغاتی که بی وقفه در جهان جریان داشته بشدت سطح خواست ها و توقعات بخش بزرگی از مردم جهان را پائین آورده است. روشنفکران ناامید و سرخورده نقش زیادی در پائین آمدن افق انتظارات مردم داشته اند. آنان به جای آن که نقش خود را در«روشن» فکری بازی کنند برای مردم موعظه می کنند که باید به حداقل ها قانع باشند. و منظورشان از قانع بودن به حداقل ها آن است که باید به جنایت های نظام های حاکم تن داد و به آنها عادت کرد و شخصیت های ارتجاعی را به عنوان رهبران خود برگزید. و هر کس هم عادت نمی کند بهتر است فقط خود و دیگران را با نرم کردن لبه های تیز و برندهء این نظام مشغول کند.

 بطور مشخص عده ای از فعالین جنبش زنان در ایران که دارای گرایشی راست و محافظه کار هستند تحت عنوان «فلسفه پراگماتیستی» به این گونه خدمتگزاری مشغولند. در رابطه با ایران علاوه بر این تبلیغات جهانی، مسئله شکست انقلاب 57 بسیاری از روشنفکران را در مورد دورنما و امکان تحقق انقلاب و حل ریشه ای مسائل و مشکلات جامعه دچار شک و شبهه کرده است. در این میان فعالین گرایش راست در جنبش زنان، و رهبران «سبز» تمام تلاش خود را کرده و می کنند که از این جو استفاده کنند و سطح توقعات زنان و دیگر اقشار و طبقات جامعه را به پائین ترین سطح تقلیل دهند و کوشش دارند که در عرصه تئوری و پراتیک «ثابت» کنند که تنها راه رسیدن به برخی مطالبات زنان و مردم از طریق حک و اصلاح همین نظام میسر است.

در سمینار به این نکته اشاره شد که ما مخالف رفرم نیستیم بلکه مخالف رفرمیسم هستیم . در حقیقت اگر هر رفرمی به نفع زنان و یا سایر ستمدیدگان در هر جامعه ای انجام شده در نتیجه انقلابات و مبارزات رادیکال از پائین بوده است و نه بعنوان "هدیه ای" از بالا مبارزاتی که در فرآیندی پر پیچ و خم  جهان را بجلو  سوق داده است. مبارزات سیاهان و زنان در آمریکا در دهه 60 و 70 بر مبنای خواست های اصلاح طلبانه و رفرمیستی  بوجود نیامد. در واقع امثال مارتین لوترکینگ و خواسته های رفرمیستی او نبود که جنبش سیاهان را آفرید، این فمینیستهای رفرمیست نبودند که باعث  و بانی اصلاحات در مورد مسایل زنان شدند، بلکه در اثر اوضاع انفجاری و مبارزات سهمگین و خونین سیاهان و زنان بود که دولت های سرمایه داری اروپا و آمریکا عقب نشستند و تن به اصلاحاتی دادند.

در این سمینار یک بار دیگر بر روی این اصل مهم تاکید شد که درجه پیشرو و آزاد بودن یک جامعه وابسته به موقعیت زنان آن جامعه است. در شرایط کنونی برای روشن کردن ماهیت مترقی یا ارتجاعی هر شخصیت و حزب سیاسی کافی است به نظریه و عمل آن ها در مورد مسئلهء زنان نگاه کنیم و ببینیم برنامهء ایجاد چه نوع جامعه ای را دارند و در جامعهء مورد نظر آنان موقعیت و وضعیت زنان چیست.

در این سمینار بر روی این مسئله تاکید شد که سازمان زنان هشت مارس باید در نشان دادن چهره واقعی رهبران «سبز» از جمله موسوی در مورد زنان بخصوص به نسل جوان کوشش بیشتری بکند. به این مسئله اشاره شد که در دوران حاکمیت موسوی بود که کلیه قوانین زن ستیزنهادینه شد. گشت های کنترل زنان بوجود آمد و زمانی که موسوی در بیانیه هایش مکررا بر سر این موضوع پافشاری می کند که می خواهد جامعه را به زمان امامش یعنی خمینی برگرداند، نشان از این دارد که در رابطه با مسئله کل جامعه، مسئله زنان، مسئله زندانیان سیاسی ، مسئله اقلیت های مذهبی و..... در کجا ایستاده است.

نقطه شکننده بزرگ رهبران «سبز» حمایتشان از حکومت دینی و اسارت زنان در چنگال آن است. آنان خواهان حفظ چارچوب این نظام هستند؛ نظامی که یکی از ستون های اصلی اش فرودستی زنان است. پاشنه آشیل هر دو جناح جمهوری اسلامی، حمایتشان از این موقعیت اسارت بار زنان است. یک نقطه مثبت و قابل اتکاء این است که نقش زنان در خیزش های اخیر به نظرات بغایت رفرمیستی جریان راست در جنبش زنان ضربه وارد کرده است. اینان که به نام های «کمپین» و «همگرائی» و غیره فعالیت می کنند، در قبل و هم چنین پس از خیزش 8 ماهه تلاش داشتند زنان را به گرد آمدن به حول خواسته های کوچک راضی کند. اما در عمل فاصله عمیقی بین زنانی که در مبارزات چند ماهه اخیر شرکت داشتند با طرز تفکر رفرمیستی اینان بوجود آمده است. نسل جوان بی باک، حجابش را در می آورد، سنگ به دست به نیروهای بسیجی حمله می کند و این نوع حرکات شجاعانه عملا در ضدیت آشکار با اهداف و نظرات جریان راست جنبش زنان قرار دارد.

جنبشی که در ایران به راه افتاده است حاصل فشرده شدن خشم 30 ساله ای است که در نتیجه  فرودستی مطلق زنان، فقر و فلاکت، اعتیاد، فحشا، بی خانمانی، ستم بر همه مردم و هزاران درد دیگر بوجود آمده است. اما این جنبش هنوز پولاریزه نشده و جریانهای بسیار متفاوت در درون آن هستند. یک جریان، به حول رهبری «سبز» خواهان حفظ جمهوری اسلامی است و می خواهد خشم و نفرت 30 ساله مردم از جمهوری اسلامی را به مجرای تحقق اهداف خود بکشد. می خواهند خشم و نفرت مردم را دست مایه معاملات پشت پرده خود قرار دهند. جریان دوم، اکثریت مردم هستند. مردمی که در مبارزات دوره اخیر نشان دادند که علیرغم خطر مرگ و شکنجه و اعدام باز به میدان می آیند و نفرت عمیق خود از جمهوری اسلامی را به هر طریقی اعلام می کنند. در این میان زنان به وسعت کل جامعه تضادی آشتی ناپذیر با نظامی که آنان را فرودست کرده است دارند. تا زمانی که این دو جریان از هم جدا نشده اند جنبش مردم نمی تواند خود را رها ساخته و به سوی ساختن جامعه نوین حرکت کند.

ولی چه چیزهائی می تواند این جنبش را پولاریزه کند. رهبران «سبز» در بیانیه هایشان نوشتند که چه چیزهائی نباید بشود. گفتند شعارهای ساختار شکنانه مرگ این جنبش است. گفتند در عاشورا حجاب از سر کندن زنان توهین به آنان بوده است. در پرتو همین مسئله شرکت کنندگان سمینار نگاهی گذرا به بیانیه 5 ماده ای زنان که اخیرا برای حل «بحران» انتشار یافته کردند. (1)

روش و افقی که این بیانیه پیش می گذارد نه تنها به پولاریزاسیون ضروری کمکی نمی کند بلکه در خلاف جهت آن حرکت می کند. مثلا در این بیانیه پیشنهادات برای حل «بحران» مطرح می شود. اولا این اوضاع بحرانی است اما برای جمهوری اسلامی و نه برای مردمی که در چند ماه گذشته حماسه آفریده اند. اوضاعی که در 8 ماهه گذشته در ایران جاری شده است باعث نشاط و سرزندگی کل جامعه شده است، امید ساختن فردای بهتری را در ذهن مردم بوجود آورده است، حس اعتماد به نفس را در میان مردم افزایش داده است، زنان در عمل دیدند که می توانند رهبران این جنبش باشند و... ثانیا، روی سخن این بیانیه بالائی هاست. در زمانی که زنان و مردم در حال مبارزه با بالائی ها هستند، اینان راه برون رفت را در مقابل حاکمین جمهوری اسلامی میگذارند. ثالثا، هر چند این بیانیه تلاشی است برای رفرم در موقعیت زنان اما این تلاش بدون طرح شعار سرنگونی جمهوری اسلامی ره به جائی نخواهد برد. طرح و فراگیر کردن شعار سرنگونی برای پولاریزه شدن جنبش زنان و کل جنبش مردم ضروری است؛ پولاریزاسیونی که بدون آن جنبش به قهقرای بدی خواهد رفت و جنبش زنان جزو اولین قربانیان چنین قهقرائی خواهد بود.

علاوه بر شعار سرنگونی یکی دیگر از موضوعاتی که می تواند در بین این دو جریان شکاف بیاندازد، طرح مطالبات اقشار گوناگون جامعه است. به همین دلیل است که می بینیم منتسبین به کمپین یک میلیون امضا و... سراسیمه نوشتند که طرح مسئله زنان امروز از اهمیت برخوردار نیست و باید مسائل کلان طرح شود. تو گوئی مسئله زنان، از مسائل کلان نیست. طرح مطالبات نیروهای اجتماعی گوناگون با مرزبندی دقیق با نظام حاکم می تواند جنبش کنونی را به جنبشی رو به آینده تبدیل کند. اما آنجائی که می تواند به هر چه قطبی شدن این جنبش کمک کند و صف دوست و دشمن را مشخص کند، مسئله زنان است. بنابراین ما باید در این دوره حساس و سرنوشت ساز بعنوان بخشی از جنبش رادیکال زنان به رفع کمبودهائی که در ارتباط با مبارزات زنان موجود است  (چه در عرصه نظری و چه در عرصه عملی، کمبودهائی چون متشکل نبودن، بی برنامه و نقشه در مبارزات شرکت کردن، عدم طرح مطالبات پایه ای زنان در مبارزات  و...) کمک کرده و به پولاریزه شدن این جنبش یاری رسانیم.

بخشی از نامه داخلی لیلا پرنیان برای موضوعات قابل فکر برای سمینار در

تاریخ 15 دسامبر2009خطاب به فعالین سازمان زنان هشت مارس 

دوستان عزیز هشت مارس

در این روزها و ماه ها، در جریان سیلاب های اجتماعی که سرازیر شده و سراسر کشور را گرفته، آینده جامعه در حال رقم خوردن است. سئوال این است  آیا جنبش انقلابی زنان در شکل گیری این آینده نقشی خواهد داشت؟

در چنین شرایطی ما کجا ایستاده ایم؟ آیا می توانیم جنبش انقلابی زنان را تبدیل به جریانی کنیم که ورودش به این سیلاب اجتماعی رنگ آن را عوض کرده و آن را به مسیری کاملا متفاوت از مسیر کنونی بکشد؟

اوضاع کنونی و موقعیت زنان

1- آیا تصویری که از اضطرار اوضاع می دهیم واقعی است؟ آیا صرفا داریم تهییج می کنیم که شور و شوقمان بالا برود و دست ها و پاهایمان به کار بیفتد یا اینکه واقعا  مسیر جامعه دارد برای چند دهه آینده تعیین می شود و مورد مناقشه جریان های اجتماعی و سیاسی گوناگون قرار گرفته است؟

2- نقش زنان درجنبشی که پس از تقلب انتخاباتی به راه افتاد چه بود و این نشانه چیست؟ آیا نشانه آن است که زنان خواهان ریاست جمهوری موسوی هستند، می خواهند رای شان را پس بگیرند؟

اگراینطور نیست، پس چرا با خواستهای خودشان در خیابان ها نیستند؟

3- گرایش راست جنبش زنان (مشخصا کمپین و زیر شاخه های آن) از دوران تقلب انتخاباتی به این سو چه نقشی بازی کرده اند؟ سیاست و فلسفه شان برای توجیه نقش سازشکارانه ای که داشته اند چیست؟ گرایش انقلابی و رادیکال جنبش زنان، در این دوره چه نقشی بازی کرده و مبنای فکری و سیاسی اش چه بوده است؟ 

4-تحلیل جریانهای مختلف و آنچه«جنبش چپ» خوانده می شود چه هست و خط تمایزها و تشابهات آن ها با یکدیگر در دو زمینه: اول، تحلیل هایشان در مورد اوضاع و چه باید کردها؛ دوم، تحلیل هایشان در مورد رابطه میان مسئله زنان و این جنبش و چه باید کردها در این زمینه چیست.

ضرورت مطالعه و تجزیه و تحلیل و بررسی ما برای این سمینار در آن است که بر سر آینده جامعه مبارزه طبقاتی حادی درگیر شده است و تحلیل ها و اهداف هر جریانی نشان دهنده گرایش طبقاتی آن است. بخصوص در مورد مسئله زنان که یکی از مسائل بنیادین مربوط به تغییر و تحول رادیکال جامعه است.

قوای خود را چگونه به کار گیریم که بتوانیم نقش واقعی خود را بازی کنیم.

تعریف اوضاع برای تغییر اوضاع است.

ما چگونه می توانیم جنبش انقلابی زنان را تبدیل به یک نیروی اجتماعی تعیین کننده در رابطه با آینده جامعه کنیم؟

اول، لازم است هدفی که در این دوره در مقابل خود می گذاریم جسورانه باشد. منظور از هدف «جسورانه» هدف غیر ممکن یا غیر عملی نیست. بلکه هدفی است که در این اوضاع ضروری است. روشن کردن «هدف» جهت فعالیت های ما را تعیین می کند.

هدف درازمدت ما، دستیابی به رهائی کامل زنان است. هدف مرحله ای ما از این هدف درازمدت سرچشمه می گیرد.

هدف این مرحله ما این است که از زاویه رهائی زنان و منافع زنان، با جریان ارتجاعی رهبری سبز مبارزه کنیم. اینکه زنان در صف اول حرکت های مبارزات ضد رژیم ارتجاعی جمهوری اسلامی هستند، نترس ترین قشر این مبارزه هستند، اما حتا یک شعار در دفاع از حقوق آنان در این جنبش نیست، فاجعه است و اگر وضع همینطور باقی بماند به معنای آن است که زنان جانفشانی خواهند کرد و مرتجعین به قدرت خواهند رسید.

درجه مترقی بودن یک جنبش با رویکرد آن نسبت به آزادی و برابری زنان مشخص می شود. اگر وظایف خود را در رابطه با این مسئله در دست نگیریم در حاشیه می مانیم و محتوای ما نیز عوض می شود و دیگر نمی توانیم خود را سازمانی در خدمت به رهائی زنان بنامیم. وظیفه ما به عنوان یک سازمان زنان انقلابی این است که برای عوض کردن این وضع تلاش کنیم. در بطن اوضاع کنونی، به شکل گیری یک جنبش توده ای با شعارهای رادیکال در مورد رهائی زنان، کمک کنیم. این هم ضروری است، هم ممکن و هم مطلوب.   

دوم، لازم است توانائی فکری و عملی- تشکیلاتی همین تعداد افرادی که هستیم را بالا ببریم که بتوانیم وظایف ضروری این دوره را انجام دهیم.  

جنبش زنان به صدها و هزارها نفر نیاز دارد که بتوانند ایده تولید کنند و این ایده ها را تشریح کنند. 

به شکل سخنرانی، به شکل برگزاری کلاس های آموزشی، به شکل مقاله نویسی، به شکل گزارش نویسی و ...جنبش زنان به صدها و هزارها نفر سازمان گر نیاز دارد که هر یک بتوانند صدها و هزارها تن زن دیگر را برای مبارزه در راه رهائی خودشان متشکل کنند.

این ها توانائی هائی است که اگر نداریم، می توانیم کسب کنیم. اما اول باید به کسب این توانائی ها همان قدر اهمیت بدهیم که یک دانشجوی رشته دانشگاهی به کسب علم اهمیت می دهد (و اگر ندهد رفوزه می شود). انقلاب کردن یک علم است. هم به تولید فکر علمی نیاز دارد و هم به مهارت در پیاده کردن آن افکار. جنبش زنان را ما برای تغییر رادیکال و انقلابی جامعه می خواهیم و نه برای اینکه به مردم بگوئیم به ما هم ستم می شود. ما مردمی ساده هستیم و از میان قدرتمندان برنخواسته ایم که انواع و اقسام توانائی های فکری و عملی را از خانه«مادری» همراه آورده باشیم. اما همه این ها را می توانیم بیاموزیم. بورژوازی اینطور به جامعه تلقین می کند که فقط عده ای «خاص» می توانند این چیزها را یاد بگیرند و بخصوص زنان نمی توانند این توانائی ها را کسب کنند. ما باید با گرایش امتناع از یاد گرفتن این گونه توانائی ها در میان زنان مبارزه کنیم.

مسائل عمومی و مسئله زنان

 از آنجا که ستم بر زن کاملا با نظام اجتماعی طبقاتی حاکم بر جامعه ربط دارد و رهائی زنان مستقیما به رهائی کل جامعه از همه گونه ستم و استثمار مربوط است، لازم است که ما همواره صحنه عمومی را نیز تحلیل کنیم و ببینیم طبقات مختلف چه خط مشی هائی را در مقابل جنبش مردم می گذارند و منافع طبقاتی پشت این خط مشی ها را بشناسیم تا بتوانیم جهت گیری های جنبش رادیکال زنان را درست ترسیم کنیم.

رهبری «سبز» فقط مشغول مقابله با دارودسته احمدی نژاد - خامنه ای نیست. بلکه بطور منظم و با روش های گوناگون علیه هر گونه فکر و برنامه تغییر رادیکال وضع موجود مقابله می کند. آنان کارزاری علیه فکر و عمل «انقلابی» به راه انداخته اند. زیر شاخه ها و سخنگویان مختلف کمپین زنان مرتبا در این زمینه قلم می زنند و سخنگویان «سبز» مانند گنجی تورهای سخنرانی علیه انقلاب و به حمایت از «رفرم» می گذارند و مرتبا «راه گاندی» و «راه ماندلا» تبلیغ می شود.

در این رابطه می توان بطور فشرده نکاتی را طرح کرد: 

یکم، رهائی زنان بدون شکستن ساختار سیاسی و اجتماعی حاکم بر ایران ممکن نیست. زنان باید ساختار شکن باشند.

ساختار نظام تئوکراتیک (دینی) در ایران بر محور ستم بر زن می چرخد. هر زنی که ساختار شکن نباشد به واقع خواهان آزادی و برابری نیست. هر کس بخواهد این ساختار را نگاه دارد، ضد زن است و ارتجاعی است. ساختار شکن بودن یعنی انقلابی بودن. دوم، سخنگویان سبز و کمپینی ها بحث های عوامفریبانه راه انداخته و احکام دروغ صادر می کنند که: انقلاب وضع را بدتر می کند. برای اینکه این را ثابت کنند به تجربه «انقلاب اسلامی» اشاره میکنند. برای خنثی کردن این عوامفریبی باید روی این موضع مرتبا تاکید کنیم که حکومت جمهوری اسلامی محصول انقلاب نبود. بلکه محصول پیروزی ضد انقلاب بر انقلاب بود. یکی از برجسته ترین شواهد این مسئله حمله خمینی به زنان در سال 57 و فرمان حجاب اجباری و شورش 5 روزه زنان علیه جمهوری اسلامی که با شعار «ما انقلاب نکردیم تا به عقب برگردیم» بود. ما همواره باید تاکید کنیم که نماینده انقلاب آن شورش 5 روزه زنان بود و نه حمله خمینی. شکست زنان در واقع نمایانگر شکست انقلاب بود.

سوم، هر وقت جامعه نیاز به انقلاب داشته باشد و آن انقلاب انجام نشود (چه به دلیل در نطفه خفه شدنش و یا شکستش) وضع بدتر می شود. ضرورت انقلاب را خواست ما تعیین نمی کند. تضادهای جامعه و به جوش آمدن آن ها تعیین می کند. برای همین سوال «رفرم یا انقلاب» سوالی عوامفریبانه است. وضعیت زنان در جامعه، ضرورت انقلاب را فریاد می کشد. با بحث های ارتجاعی علیه انقلاب نمی توان این ضرورت را نفی کرد.

چهارم، ما باید فرض را بر این بگذاریم که اکثر مردم بخصوص نسل جوان نمی دانند انقلاب یعنی چه؟ انقلاب یعنی تغییر رادیکال و ریشه ای جامعه. ریشه این نظام جمهوری اسلامی بر ستم بر زن گذاشته شده است. بنابراین باید ریشه اش را در آورد. این را می گویند: سیاست انقلابی. انقلاب یعنی به ریشه ها زدن. رفرم یعنی زینت کردن وضعیت موجود و برخی اثرات جانبی ستم گری را ملایم کردن. این رفرم ها معمولا طول عمری  گذرا دارند و همواره حکم «عقب نشینی» قدرت های حاکم در مقابل سیل خشم مردم را دارد. اما هر رفرم واقعی همواره در نتیجه جنبش های انقلابی بدست آمده است. مثلا جنبش انقلابی دهه 1960 در  غرب  شکست خورد و به تغییر انقلابی دولت های حاکم منجر نشد اما موجب رفرم های واقعی در وضعیت زنان در اروپا و در آمریکا و در وضعیت رنگین پوستان و بطور کلی تغییر فکر ها و تابو شکنی های بزرگ شد. اما همین رفرم ها را از دهه 1990 به بعد دانه به دانه پس گرفته اند و یا به عقب رانده اند.

پنجم، این جماعتی که خود را طرفدار رفرم یا اصلاحات معرفی می کنند حتا رفرم هم  نمی خواهند. آن ها ترمیم نظام موجود را می خواهند. چون نظام موجود را به همین شکل که هست نمی توانند نگاه دارند. بنابراین می خواهند برخی تعدیلات در آن ایجاد کنند. بطور واقعی و مستند باید این را نشان دهیم که آن هائی که به خیال رفرم واقعی به دنباله روی از رهبری «سبز» روان شده اند، باید راهشان را تغییر دهند.

ششم، رسالت جنبش زنان این است که این موج «رفرم» را از زاویه منافع  زنان به عقب براند و موج «انقلاب» را بوجود آورده و تقویت کند. هیچ قشری به اندازه زنان نمی توانند بسرعت درک کنند که این رهبری سبز تا چه اندازه ضد زن و حیله گراست. ما باید در نشان دادن وجه اشتراک رهبری «سبز» با کل جمهوری اسلامی در زمینه ستم بر زن مهارت داشته باشیم. ما باید وجه اشتراک رهبری مردسالار و ضد زن «سبز» ها را در زمینه زنان نشان دهیم.

هفتم، کسانی مانند گنجی که کارزار ضد «انقلاب» و دفاع از «رفرم» را راه انداخته اند، نوک تیز حمله خود را علیه دو انقلاب سوسیالیستی شوروی و چین گذاشته اند. و مدعی اند که هیچ انقلابی در جهان به دموکراسی نیانجامیده است. این یک دروغ محض است. زیرا، اولا دموکراسی حاکم در کشورهای سرمایه داری غرب، نتیجه انقلاب های بورژوائی قرن 18 و سرنگون کردن فئودالیسم است. نمونه آن انقلاب فرانسه است که نه فقط فرانسه بلکه اروپا را از قید فئودالیسم و حاکمیت کلیسا نجات داد. بدون این انقلاب های بورژوائی، حاکمیت کلیسا سرنگون نمی شد و دست «خدا» از تنظیم روابط اجتماعی کوتاه نمی شد. دین از دولت جدا نمی شد. اصلا دموکراسی (یا مردم سالاری) کلمه ایست که در مقابل دین سالاری و شاه سالاری بوجود آمد. اما امثال گنجی و کمپین یک میلیون امضا و … می خواهند این تاریخ را از نو و طبق مقاصد خودشان بنویسند و بگویند که خیر دموکراسی در مقابل سوسیالیسم بوجود آمده است.

انقلاب های بورژوائی با سرنگون کردن فئودالیسم، جنبه های دینی و پدرسالاری شدید ستم بر زن را کم کردند اما ستم بر زن را در شکل های جدید  حفظ کردند چون سرمایه داری برای حفظ نظام خود به ستم بر زن و تبعیت برده وار زن از تقسیم کار میان زن و مرد نیاز داشت.

ثانیا، دموکراسی، یک نهاد طبقاتی است و نه ماورا طبقاتی. هم در کشورهای سرمایه داری دموکراسی هست و هم در کشورهای سوسیالیستی سابق دموکراسی موجود بود. موضوع اینست که هر دو نوع دموکراسی در نتیجه انقلاب به ثمر رسیدند.

 دموکراسی سوسیالیستی نیز در نتیجه سرنگون کردن نظام سرمایه داری بوجود آمد. این انقلاب اول در شوروی شد و بعد در چین. بر خلاف انقلاب بورژوائی، انقلاب سوسیالیستی منفعتی در نگاه داشتن ستم بر زن در اشکال جدید نداشت. برای همین بسیار رادیکال تر از انقلابات بورژوایی برای ریشه کن کردن آن حرکت کرد. ریشه کن کردن ستم بر زن در پیروزی و دوام سوسیالیسم نقشی تعیین کننده داشت و هرجا از این مسئله کوتاه آمده شد، سوسیالیسم به قهقرا رفت.

این کشورهای سوسیالیستی در میانه راه سرنگون شدند و روند تکامل جامعه متوقف شد. اما در همان عمر کوتاهشان نشان دادند که بشر می تواند آینده ای را بسازد که هیچ گونه ستم و استثمار انسان بدست انسان در آن نباشد.  برای مقابله با عوامفریبان لازم است که ما تاریخ این دو نوع انقلاب و دو نوع دموکراسی را بدانیم و توانائی آن را داشته باشیم که دستاوردهای هر یک و ضعف های هر یک را از زاویه رهائی زنان نشان دهیم. 

هشت مارس سازمانی دموکراتیک است به این معنی که همه گرایشات درون آن آزادند که نظرات خود را تا آنجا که به اتحاد درونی آن که به حول منشور این سازمان شکل گرفته است ضربه نزند، بیان کنند. دراین سازمان دمکراتیک سالها است که زنان کمونیست و غیر کمونیست برای مبارزه در راه رهائی زنان گرد هم آمده اند. اما دموکراتیک بودن به این معنی نیست که زنان کمونیست درون سازمان هشت مارس باید جهان را مانند دموکرات ها تبیین و تشریح کنند. زنان کمونیست درون هشت مارس هم می توانند آزادانه از آراء خود در زمینه رهائی زنان دفاع کنند و تاریخ انقلاب های سوسیالیستی را برای همگان تشریح کنند. تاریخ این انقلاب ها فقط متعلق به کمونیست ها نیست بلکه متعلق به همه کسانی است که خواهان تغییر رادیکال وضع موجوداند. اتخاذ این روش و تقویت آن راه را برای شکوفائی افکار و درک علمی از ریشه های تاریخی ستم بر زن و راه واقعا رهائی بخش باز می کند.  

آگاهی نسبت به اینکه انقلاب چیست و چه نقشی در تکامل جامعه بشری بازی کرده است؛ آگاهی نسبت به اینکه چه نوع انقلابی واقعا می تواند ستم بر زن را ریشه کن کند برای جنبش زنان بسیار مهم است و ما را در زمینه مقابله موثر با امواجی که در مقابل شکل گیری جنبش انقلابی زنان مانع ایجاد می کند توانا می کند. جنبش زنان با ایفای نقش موثر و انقلابی خود مسلما تبدیل به یک قطب سیاسی با نفوذ و الهام بخش در جنبش مردم برای رهائی خواهد شد. به نقش و رسالت خود کم بها ندهیم و جرات صعود به قله ها را کنیم. میدان برای رقص پر شور ما آماده و باز است.

(1)

http://www.peykeiran.com/Content.aspx?ID=12407