نيمی از آسمان

نيمی از آسمان

 

درباره رهائی زنان در چين

 

فهرست مطالب

پيشگفتار مترجم فارسي  1

پيش درآمد بقلم "هان سويين" *  3

يادداشت مترجمان انگليسی

مقدمه نويسنده  4

مقدمه نويسنده بر ترجمه انگليسی

دلايل پنجگانه  4

فصل اول  5

كار در حال دگرگون ساختن زنان است، زنان در حال دگرگون ساختن كار هستند 5

مقدمه  5

1- طريق صنعتی شدن چين و رهايی زنان  6

2  -اجتماعی شدن روستاهای چين و رهايی زنان  10

فصل دوم  12

اجتماعی كردن خانه داری

مقدمه  12

3- اول كلكتيويزاسيون، بعداً مكانيزاسيون  14

4- نمونه "تاچين"  16

5 - كنار زدن هاله اسرارآميز توليد خانگی

فصل سوم  20

اجتماعی كردن عملكرد مادری

6  - دوران شيرخوارگی و خردسالی

7 – بچه ها آدم هستند  24

8 - بزرگ كردن و آموزش فرزندان: قلمرو جامعه يا قلمرو دولت   30

فصل چهارم  32

خانواده در چين بسوی يك جمع گرايی توده ای

مقدمه  32

9 - يك بررسی تاريخی

10 -  زمان استراحت، زمان كار  35

11 - ايده "ملی كردن"و نتايج مرگبار آن برای خانواده  37

فصل پنجم  39

مدخلی بر بحث مسئله جنسی در چين  39

12 - نيازهای طبيعی و نيازهای فرهنگی

13 - پيدايش يك فرهنگ جنسی نوين در چين  41

14 - ايده نوينی از عشق   43

بجای نتيجه گيری

ضميمه: آمار در مورد شركت زنان در ادارات دولتی سال 1971  45

موخره: عليه نقش جاودانی زن(1) 45

 

پيشگفتار مترجم فارسي

در دنيای بردگی و ستم سرمايه داری، تجسم جامعه ای نوين و مناسباتی متفاوت، الهامبخش است. اما وقتی می بينيم كه جائي، انسانهای ديگری، نه تنها آن آرزوها را به واقعيت تبديل كرده اند، بلكه در عمل از تخيلات ما هم فراتر رفته اند، اميد و شادی ما ابعاد ديگری به خود می گيرد؛ احساس قدرت می كنيم. چين دوران مائوتسه دون، چنان تصويری را به دنيا ارائه می داد؛ تصويری شورانگيز از جامعه متفاوتی كه به دنبال يك انقلاب عميق، بدست توده ها و برای توده ها ساخته می شد. تلاشهائی كه در چين برای ريشه كن كردن ستم هزاران ساله مرد بر زن صورت گرفت، نشان ميداد كه جامعه تا چه اندازه و به چه طريق از مناسبات اسارتبار گذشته، گسست كرده است.

كتاب حاضر شمه ای از آنچه در چين انقلابي، در مسير رهائی زنان می گذشت را از نگاه "كلودی بوروايل" (يكی از فعالين جنبش زنان فرانسه در سالهای 1970) تصوير می كند. اين كتاب بسال 1973 در پاريس منتشر شد؛ سال 1974 ترجمه آلمانی و سال 1975 ترجمه انگليسی آن به چاپ رسيد. برای ترجمه فارسی اساسا از نسخه انگليسی استفاده كردم؛ ولی در مورد سوتيترها و برخی نكات مبهم به نسخه فرانسوی رجوع شد.

 

*****

ستم بر زن و مردسالاری "طبيعت بشر" نيست. انباشت ثروت بطور خصوصی همراه با اشكال جديد توليد، در جوامع اشتراكی اوليه به شرايطی پا داد كه بخشی از جامعه كنترل ابزار توليد را بدست گرفت و بر كل زندگی اجتماعی مسلط شد. و در اين بستر، تقسيم كار كمابيش خودبخودی بين زن و مرد به يك مناسبات ستمگرانه بدل شد. ستم بر زن كهنه ترين و ريشه دارترين ستمهاست و عليرغم تمام تغيير و تحولات جامعه طبقاتي، به درجات و اشكال مختلف بوجود خود ادامه داده است. اين ستم يكی از اركان قدرت تمام ساختارهای اقتصادی و دولتهای ستمگر است.

موقعيت زنان در هر جامعه، ميزان الحراره وضعيت كلی آن جامعه است. جامعه ای كه زنانش در بند باشند، جامعه ای آزاد نيست. و بهمين ترتيب، جامعه ای كه به آزادی زنان اهميت ميدهد و برای تحقق اين آزادی ميكوشد، جامعه ای است كه در راه رهائی تمامی آحادش از همه انواع ستم و استثمار قدم برميدارد. و چين انقلابی چنين جامعه ای بود.

مائوتسه دون گفت: "تا وقتی حتی يك زن تحت ستم در دنيا وجود داشته باشد، هيچكس واقعا آزاد نشده است." انقلابيون چيني، بعد از كسب قدرت، در پرداختن به مسئله زن درنگ نكرده و از همان ابتدا تدابيری برای سرنگونی مردسالاری اتخاذ كردند: در ادامه سياستی كه در دوران جنگ آزاديبخش پايه گذاری شده بود، به تقسيم زمين ـ نه بر مبنای خانواده كه بر مبنای فرد ـ پرداختند و بدين طريق زنان نيز صاحب زمين شدند؛ قانون جديد ازدواج قدم مهمی بود برای لغو ازدواج های اجباری و به رسميت شناختن حقوق زنان در عرصه های مختلف اجتماعي؛ فحشاء در مدت بسيار كوتاهی برچيده شد.... و اين تغييرات همگی با بسيج وسيع مردم عملی شد؛ بطوری كه توده ها خود به تغيير زندگی خويش دست يازند و با ابتكاراتشان در ايجاد مناسبات و اشكال نوين ساختار اجتماعی نقش فعال بازی كنند. در چين انقلابي، قدرت در دست توده ها بود.

در اين كتاب، جنبه های مختلف شركت زنان در انقلاب، و بخصوص اشكال سازماندهی مشخصی كه در جهت برداشتن بار هزاران ساله خانه داری و بچه داری از دوش زنان صورت گرفت، مشاهده و بررسی شده است. فصل اول كتاب، شركت زنان در توليد را بررسی كرده و نشان ميدهد چگونه زنان در اين پروسه و برای اينكه بتوانند فعالانه تر در توليد و انقلاب شركت كنند، موانعی كه خانه و خانواده و بچه داری ايجاد می كرد را كنار زدند. ساير فصول كتاب، تجربه چين در اجتماعی كردن خانه داري، رابطه با فرزندان، برخورد به خانواده و مسائل جنسی را بررسی می كند.

تغييرات عظيمی كه در مدتی كوتاه جامعه بغايت عقب مانده و نيمه فئودالی چين را دگرگون كرده بود، حتی برای كسانی كه در جوامع پيشرفته و صنعتی اروپا زندگی ميكنند، حيرت انگيز است. (البته نبايد از خاطر برد كه انقلابيون چينی بر پايه مطالعه دستاوردهای انقلابی شوروی سوسياليستی دوران لنين و استالين و جمعبندی از كمبودهای آن بود كه توانستند به اين تحولات دامن زنند.) از نكات قابل توجه اين كتاب، اينست كه "كلودی بوروايل" برخلاف بسياری ناظران اروپايي، جامعه انقلابی چين را با جامعه فئودالی دوران قبل از انقلاب مقايسه نمی كند؛ بلكه اين مقايسه با جوامع به اصطلاح "آزاد" و پيشرفته غرب و بويژه فرانسه صورت می گيرد ـ جوامعی كه در آن، هرچند اشكال ستم فئودالی چون ازدواج اجباری و چادر و غيره وجود ندارد، اما كماكان زنان به اشكال مختلف دربندند.

با مطالعه بخشهای مختلف اين كتاب، با تحولاتی كه چين انقلابی در نقش زنان در جامعه بوجود آورد، آشنا می شويم و گاهی با ديدن اينكه چه تغييراتی می تواند صورت گيرد، عمق بيعدالتی و نابرابری و ستمی كه در دنيای كنونی حاكم است برايمان روشنتر می شود. در عين حال، بايد درك كرد كه اين تحولات نسبی بوده و محدوديتهائی داشته اند. ستم بر زن را نمی توان يكشبه و اراده گرايانه نابود كرد. حتی در جامعه سوسياليستی نابرابريهای اقتصادی و تمايزات مهم اجتماعی هنوز از بين نرفته و در جامعه، و مشخصا در بين رده های بالائی حزب و دولت، مدافعانی دارد كه سرسختانه برای سرنگونی انقلاب مبارزه ميكنند. ايده ها و سنن كهنه و ارتجاعی نه تنها در ميان مردان بلكه در ميان زنان هم عميق و ريشه دار است؛ و اينها همه از موانعی است كه جلوی حركت سريع، بدون افت و خيز و مستقيم الخط بسوی آزادی را ميگيرد.

در اين زمينه، اشاره موخره كتاب به كارزار مبارزه ضد كنفوسيوس (فيلسوف ارتجاعی چيني) حائز اهميت است. اين مبارزه كه در ضديت با ايده های ارتجاعی و عقب مانده در تمام زمينه ها، از جمله در مورد نقش زنان بپا شد صرفا يك مبارزه فلسفی نبود. نيروهای مقتدری بودند كه از ايده های ارتجاعی كنفوسيوس آگاهانه دفاع ميكردند. اين نيروها كه انقلابيون آنها را "رهروان سرمايه داري" می خواندند، بعدا در سال 1976 با يك كودتای ضدانقلابی بقدرت رسيدند. كارزار انتقاد از كنفوسيوس اين افراد را آماج حمله قرار ميداد. اين كارزار در ادامه و بر زمينه انقلاب كبير فرهنگی پرولتاريائی صورت گرفت. زنان در جريان اين انقلاب، بطرزی بيسابقه بصحنه مبارزه شتافتند و در عرصه های متعدد نقشی فعال ايفاء كردند. مائوتسه دون با تاكيد بر لزوم انقلابات فرهنگی متعدد در پيشرويهای جهش وار جامعه سوسياليستي، و اهميت نقش زنان در اين ارتباط چنين گفت: "انقلاب فرهنگی بعدی توسط زنان و برای زنان انجام خواهد گرفت.

"نكته ديگری كه در مطالعه دگرگونی موقعيت زنان در چين بايد مد نظر داشت اينست كه اين امر بدون وجود قدرت سياسی طبقه كارگر امكان نداشت. كسب قدرت توسط پرولتاريا بود كه دروازه ها را بروی دگرگونيهای حيرت آور در سازمان اجتماعی بشر، منجمله در موقعيت زنان، باز كرد. همانطور كه كلودی بوروايل در بخش نتيجه گيری خاطر نشان می كند، تغيير ريشه ای وضعيت زنان و رهائی آنان از ستم جنسي، نه فقط در جوامع عقب مانده ای نظير چين بلكه در جوامع پيشرفته سرمايه داری امپرياليستی نيز در گرو انجام انقلاب است: انقلابی سوسياليستی كه كل اين بنای اجتماعی استثمارگرانه را زير و رو كند.

در همينجا لازمست اشاره كنم كه اگرچه بين اشكال بورژوا دمكراتيك سازماندهی جامعه و اشكال فئودالی تفاوتهای چشمگيری موجود است، اما شكل متفاوت سازماندهی اين يا آن عرصه، بخودی خود تعيين كننده و نمودار شرايط كلی و اساسی جامعه نيست. بطور مشخص، بورژوازی اين توانائی را دارد كه در حيطه منافع خود از اشكال متنوع سازماندهی استفاده كند. مثلا، ايجاد مهد كودكها و غذاخوريهای عمومی و درگير كردن زنان در عرصه های مختلف توليدي، از محدوده توانائی های بورژوازی خارج نبوده و نيست. كما اينكه جوامع اروپايی از دوران نگارش اين كتاب، تغييرات بسياری كرده اند. نمونه ديگر، شوروی است. از ميانه دهه 05 ميلادی (يعنی از زمانی كه سرمايه داری در آن كشور احياء شد) تجديد نظر طلبان حاكم اين توانائی را داشتند كه به استفاده از برخی اشكال "سوسياليستي" ادامه دهند. بنابراين "شكل" نهادها، تعيين كننده نيست. مسئله تعيين كننده اينست كه قدرت در دست كدام طبقه است. مثلا، آيا مهد كودكها (نظير كشورهای سرمايه داري) برای تشديد استثمار و استفاده از نيروی كار ارزانتر زنان تشكيل می شود يا (نظير چين انقلابي) برای آزاد كردن آنها از قيد بندگی و كمك به شركت كامل آنها در كليه امور جامعه و مهمتر از همه در قدرت سياسي؟در دوران سوسياليسم، اين مسئله كه جامعه نهايتا بسوی كمونيسم راه می گشايد يا در نيمه راه ايستاده و راه سرمايه داری در پيش می گيرد كماكان حل نشده است؛ خاك مساعد برای هر دوی اين جهت گيريهای متضاد وجود دارد. قدرت سياسی پرولتاريا، سرنگون شدن استثمار انسان توسط انسان به عنوان شالوده سازمان اجتماعي، ظهور مناسبات نوين در زيربنا و روبنای جامعه، جوانه های دنيای آينده اند. اما تمايزات اساسی اجتماعی بين كار يدی و كار فكري، كارگر و دهقان، زن و مرد، شهر و روستا كه از گذشته باقی مانده اند، زمينه ساز رشد يك طبقه بورژوازی نوين و قدرت گيری مجدد سرمايه داريند. در چنين شرايطي، خط ايدئولوژيك و سياسی حاكم بر رهبری (يعنی حزب و دولت)، نقشی تعيين كننده در پيشروی يا عقبگرد جامعه بازی ميكند. تعيين تكليف بر سر دو راه، در روبنای سياسی جامعه انجام می شود. اين مسئله، اهميت حضور موثر زنان در رهبری سياسی جامعه، در تدوين خط و مشی حزب و دولت را بيش از پيش روشن می سازد.

كلودی بوروايل در تاكيد بر خصلت متناقض جامعه سوسياليستی موفق است؛ اما گاه اين درك را القاء می كند كه دولت سوسياليستی در چين عملا دولت مشترك پرولتاريا و بورژوازی بود. بدون شك بورژوازی در آن جامعه وجود داشت. اين طبقه اگرچه بطور رسمی از قدرت سياسی محروم بود، اما بقول مائوتسه دون درست در خود حزب كمونيست لانه كرده بود. نمايندگان سياسی اين طبقه در جناحهای رويزيونيست كه حامل خط و برنامه احياء سرمايه داری در جامعه بودند، تجسم می يافتند. اما دولت، دولت ديكتاتوری پرولتاريا بود. پرولتاريای در چين اين قدرت را داشت كه مبارزه بين دو راه را به شكل نسبتا مسالمت آميز هدايت كند.(*)

نقطه تمركز كتاب حاضر، اساسا مطالعه مسائلی است كه بطور "كلاسيك" بعنوان مسئله زنان شناخته شده اند. "كلودی بوروايل" اگرچه به حضور كمی و كيفی زنان در صفوف حزب و دولت و ارتش اشاراتی دارد، اما به نقاط قوت و ضعف چين سوسياليستی در اين زمينه نمی پردازد. بطور مثال درباره نقش زنان در انقلاب فرهنگی كه چيان چين (همسر مائو) يكی از رهبران برجسته آن بود، صحبتی نمی كند.

تحولات انقلابی مداوم در همه اجزاء جامعه چين، بدون اتكاء كامل كمونيستهای چينی به ابتكارات انقلابی توده ها در تمامی امور، ناممكن بود. همانطور كه در اين كتاب بطور زنده ترسيم شده، توده ها مستقيما به اعمال قدرت می پرداختند. اما رهبری حزب كمونيست و پشتوانه دولت، برای حفظ و اعمال قدرت توده ها، تعيين كننده بود. بطور كلي، امكان برقراری يك جامعه بدون حزب و دولت و ارتش، در جائی كه هنوز طبقات  وجود دارند و در محاصره يك جهان سرمايه داری متخاصم بسر می برد، با واقعيت جور در نمی آيد. پيدايش چنين جامعه ای در گرو پيروزی كامل انقلاب جهانی پرولتری و برقراری كمونيسم جهانی است.

 

در اينجا بايد اشاره كنيم كه برداشتهای "كلودی بوروايل" از جامعه سوسياليستی در زمينه هائی ديگر نظير ماهيت نيروی كار و دستمزدها، با درك مائوتسه دون و كمونيستهای چينی متفاوت است. در اين مورد ميتوان به كتاب "نقد اقتصاد شوروي" اثر مائو، و بخش سوسياليسم از كتاب آموزشی "اقتصاد سياسي" بقلم گروه نويسندگان شانگهای رجوع كرد كه بحثهای عميق و مفصلی در مورد نقش قانون ارزش در جامعه سوسياليستی و موقعيت نيروی كار ارائه می دهند.

در فصل پنجم كتاب حاضر، نويسنده بدرستی بحث می كند كه چندهمسری مردانه را نمی توان با چندهمسری زنانه پاسخ داد. "عشق آزاد" پادزهر ستم جنسی بر زنان نيست. او در مقابل، از سياست انقلابيون چينی مبنی بر ممنوعيت رابطه جنسی قبل از ازدواج دفاع می كند. اينكه رابطه اين ممنوعيت با سياست تحكيم خانواده نوين در چين چه بود، و اين چنين ممنوعيتی تا چه حد می توانست دامنه ستم بر زن را محدود كند و به رفع نابرابری اجتماعی بين زنان و مردان ياری رساند، موضوع بحث است.

تجربه چين پيشروترين تجربه بشر در امر رهائی زنان بود؛ و می توان گفت كه كتاب حاضر در ارائه اين واقعيت موفق است. اينك بيش از دو دهه است كه چين به كام سرمايه داری فرو رفته است. دستاوردهای عظيم و ارزشمند ساختمان سوسياليسم در زمينه های مختلف منجمله در مسير رهائی زنان نابود شده اند. كشتن نوزادان دختر كه قبل از انقلاب در چين فئودالی رايج بود، دوباره براه افتاده است. نقش و موقعيت اجتماعی زن به قهقرا رفته و فحشاء و تجارت سكس در جريان است. اينها همه گواه اين واقعيت است كه ستم بر زن يكی از ستون هائی است كه سرمايه داري، حاكميت و سلطه خود را بر آن استوار می كند. در چين نيز احيای سرمايه داري، بناگزير با احيای ستم جنسی همراه بوده است.

در سه دهه اخير، سرمايه داری جهانی بخش فزاينده ای از زنان را به عرصه كار خارج از خانه كشيده و جنبش رهائی زن در سطح جهانی نيز رشد و گسترشی قابل توجه داشته است. اينها همه باعث شده كه زنان نقش بسيار فعالتر و آگاهانه تری در زندگی اجتماعی و سياسی بعهده بگيرند. در اين مسير، درك جنبش بين المللی كمونيستی از مسئله زن و امر رهائی زنان نيز روشنتر و عميقتر شده است. اينك می توان "نيمی از آسمان" را با نگاهی پيشرفته تر نگريست.

ترجمه فارسی اين كتاب به فعالين جنبش زنان ايران و افغانستان اهداء ميشود. واپسگرايان مذهبی با تكيه به عقب مانده ترين ايده های سنتی و فئودالی اين جوامع و با زور تفنگ و قانون، ابتدائی ترين حقوق را از زنان سلب كرده اند. ولی همين وحشيگری ها به شرايطی پا داده كه زنان هر چه بيشتر به ميدان مبارزه كشيده ميشوند؛ و خشمی را در آنان ايجاد كرده كه نيروی قدرتمندی در مبارزه با اين متحجران و حاميانشان و انجام يك انقلاب ريشه ای در جامعه افغانستان و ايران است. اميدوارم كه ترجمه اين كتاب به گسترش افق ديد و مبارزه زنان فارسی زبان خدمت كند.

منير اميريهشت مارس 1999 ـ اسفند 1377

 

(*) برای درك عميقتر مبارزه طبقاتی در چين، مطالعه آثار مائوتسه دون و ديگر رهبران انقلابی چين در زمينه مبارزه دو خط و درسهای انقلاب فرهنگي، ضروری است. مشخصا رجوع كنيد به مقاله "درباره اعمال همه جانبه ديكتاتوری بر بورژوازي" نوشته چان چون چيائو. وی از اعضای دفتر سياسی حزب كمونيست چين بود كه در جريان كودتای بورژوائی سال 1976 همراه با چيان چين و ديگر كمونيستهای انقلابی چين دستگير شد. سالها بعد، چان چون چيائو و چيان چين  در زندان دن سيائو پين جان باختند.

 

 پيش درآمد بقلم "هان سويين" *

از اينكه پيش درآمدی بر اين كتاب می نويسم بسيار خوشحالم. بنظر من اين كتابی عالي، فكر شده و ضروريست كه بكار رفع اغتشاشات فكری موجود در ميان بسياری از زنان در دنيای غرب در مورد وضعيت خودشان ميآيد.

تجربه چين يا بهتر است گفته شود تجربه عظيم و گسترده انقلابی كه در جريان انقلاب مداوم در اين كشور بدست آمده است، بطور قطع و از همان آغاز با مسئله رهايی حقيقی زنان گره خورده است. منظور رهايی تمام و كمال است. انقلاب سوسياليستی در چين نمی تواند فقط "نيمی از جمعيت" را در بر بگيرد و نيمه ديگر را در شرايط بردگی و استثمار، يعنی در شرايطی كه كماكان بخش اعظم زنان جهان بدان گرفتارند، به حال خود رها كند. در اين حالت انقلاب سوسياليستی امكان ناپذير خواهد بود. اما چينی ها در اين حيطه، همانند بسياری حيطه های عملی ديگر، از يك سری ايده های از پيش تعيين شده حركت نمی كنند؛ حركتشان فرصت طلبانه نيست؛ آنها معتقدند كه رهايی زنان تنها از طريق اقداماتی نظير "اعطاي" حقوق برابر، و مساوات عملی نمی شود. مطالبی كه در اين كتاب در جزئيات مورد تشريح قرار گرفته اند عبارتند از: تحول عميق زنان در نحوه نگرش به خود و به جمع؛ ارزيابی مجدد از تمامی به اصطلاح "ارزش" هائی كه به مناسبات زن با جامعه و خانواده و مرد، و عملكرد وی بعنوان مادر و همسر و كارگر مربوط می شود. تشريح اين مسائل، افق ديد زنان بيشماری را باز خواهد كرد و برای زنانی كه خواهان تغيير شرايط خويشند اما غالباً به طرق نادرستی چنگ می اندازند، بسيار ارزشمند خواهد بود.

منظور من بهيچوجه كم بها دادن يا نفی جنبشهای رهايی بخش زنان كه اينك در بسياری كشورهای غربی جريان دارد، نيست. همانطور كه نخست وزير چوئن لای گفت، انسانها در جوانی برای دست يابی به حقيقت و يافتن راه، به هزار طريق متوسل ميشوند؛ و همه جنبشهای اصيل با چنين چيزی روبرو هستند. برای همه زنانی كه حقيقتاً خواهان رهايی هستند، مطالعه اين كتاب ضروری است. زيرا در اين كتاب مبارزه زنان در چين در زمينه های ايدئولوژيك و مادي، نه فقط در تحول جامعه و "انجام انقلاب" بلكه در متحول كردن خودشان نيز با وضوح بسيار بيان شده است. در هر گوشه كتاب خاطرات، ماجراهای زنده و ملموس برای روشن كردن نكات مورد استفاده قرار گرفته است. جهش بزرگ به پيش زنان چين بهتر از هر جا در اين واقعيت منعكس ميشود كه آنها نه فقط برای كسب برابری با مردان و منافع اقتصادی به رها كردن خويش پرداخته اند، بلكه جهت "انجام انقلاب" و خدمت به تحكيم سوسياليسم بدين كار دست زده اند. آنها فقط با تحكيم سوسياليسم است كه ميتوانند رهايی خويش را نيز تحكيم كرده و حقيقتاً به "نيمی از آسمان" تبديل شوند.

من اعتراف ميكنم كه با خواندن اين كتاب، بطرق گوناگون به جهل خود در درك از زنان پی بردم؛ و فهميدم كه خود چقدر به برخی ايده های "فئودالي" و "عقب مانده" از شرايط زنان آلوده ام. علتش اين است كه تفكر من محدود به تجربه شخصی من است. تجربه شخصی من در زمينه مبارزه برای كسب آزادی بيان بوده و بخاطر همين تجربه گرايش به ناديده گرفتن بسياری از جوانب مربوط به بردگی زنان داشته ام ـ جوانبی كه خودم از آنها گريخته بودم و حتی فراموش ميكردم كه چقدر باعث فرسايش جسم و روح ميشوند. بنابراين، اين كتاب به من بسياری چيزهای خوب ياد داد و از صميم قلب به نويسنده اش تبريك ميگويم، چرا كه تهيه اين اثر پراتيك را به تئوری مربوط ميكند؛ اين كتاب از تفكر پاترناليستی ، و اين تفكر خوش خيالانه كه "نبرد به پيروزی انجاميده" و اينكه وقتی وضعيت زنان بهبود يافت ديگر نبايد دنبال چيز بيشتری بود، دوری ميجويد. (*)

اغلب در سخنرانی هايم در بسياری از كشورهای غربی با مردان و زنانی برخورد ميكنم كه ظاهراً معتقدند "مناسبات جنسي" و "آزادی جنسي" كه بمعنای مناسبات جنسی زنان و دختران جوان بدون قيد و بند ازدواج است، رهايی كامل زنان ميباشد. بهرحال اين چيزی است كه از بحثهای آنها بر ميآيد و بنظر ميرسد كه همه اميد خود را در اين خلاصه كرده اند و فكر ميكنند كه اگر اين آزادی را كسب كنند آنوقت ساير مسائل حل ميشود. من با اين نظريه مبارزه كرده ام. چون به نظر من رابطه زن و مرد يك مقوله اجتماعی است. اما حالا می بينم كه به حد كافی نمی دانستم "تئوری سكس" واقعا چقدر زيانبار است. فصلی كه تحت عنوان "پيش درآمدی بر بحث درباره مسئله جنسی در چين" آمده، برای روشن كردن اين موضوع بسيار مهم است.

اميدوارم كه همه زنان و همينطور بسياری از مردان اين كتاب را بخوانند. شايد برخی موارد (مثلا در رجوع به خانه داری كه بنظر نويسندگان كتاب، هم زنان و هم مردان بايد كاملا در آن مشاركت كنند) باعث شگفتی برخی مردان شود. اما خوب است به آنها يادآوری كنيم كه تا چه اندازه انرژی زنان صرف انجام كارهای روزمره خانه ميشود؛ يعنی جايی كه حتی بهترين مردان آن را حيطه زنان ميدانند. خوب است دوباره به اين مسئله فكر شود. هرچند گرايشی قوی وجود دارد كه اين مسئله را در چارچوب "خانواده" توضيح دهد. بنابراين جذب اين نكته احتمالا بسيار دشوار خواهد بود (زمانيكه شخص فكر كند زنان "استعداد" خانه داری و مادری را دارند بناگزير تقسيم كار خانه اجباری جلوه ميكند و نهايتاً بار اين كار دوباره بر دوش زنان می افتد.) مسلماً هميشه يك اختلاف وجود خواهد داشت: مثلا مردان درد زايمان را تحمل نمی كنند. همانطور كه نويسنده كتاب مطرح كرده است، بدون شك بايد با سنگ محك ارزشهای سوسياليستی و پرولتري، جايگاه و ارزش توليد زنان را مجددا ارزش يابی كرد. و عين اين مسئله در مورد مسئله مهم توليد مثل، و خانه داری نيز صادق است. من از نويسندگان بخاطر شجاعت و ژرف بينی شان در برملا كردن تمامی اين مسائل بسيار سپاسگزارم. اميدوارم كه اين اثر عالی باعث شكوفايی ايده های بسيار بيشتر در ذهن زنانی شود كه حقيقتاً درگير تحول خود و شرايط اجتماعی خويش و بدين طريق دگرگون ساختن جهانند.

 

* "هان سويين"، از مادری چينی و پدری هلندی زاده شد. او طی چند دهه مشتاقانه پروسه انقلاب چين را دنبال ميكرد و از طرفداران جمهوری خلق چين در غرب بحساب می آمد. هان سويين كه در دهه 1930، بعنوان كارآموز در يك زايشگاه ميسيونری آمريكائی در ايالت سچوان (چين) فعاليت ميكرد، از نزديك جنگ رهائيبخش خلق را تجربه كرد و قهرمانيهای زحمتكشان تحت رهبری حزب كمونيست را بچشم ديد. در سالهای بعد، او كتابهای متعددی درباره انقلاب چين نگاشت كه يكی از مهمترين آنها، "رگبار صبحگاهي" است كه تاريخ انقلاب و حزب كمونيست چين (از زمان تاسيس تا سالهای متعاقب كسب قدرت در سال 1949) محسوب ميشود ـ مترجم فارسي

 

* پاترناليسم يعنی حمايتگری پدرانه از سوی اوليای امور نسبت به آنانی كه تحت حاكميتشان هستند. تفكر پاترناليستی در زمينه رهائی زنان يعنی انتظار "اعطای آزادي" داشتن ـ مترجم فارسی  

 

يادداشت مترجمان انگليسي

اگر علاقه، شناخت و كمك اشخاص ديگری كه در حيطه های مشخص تخصص بيشتری دارند وجود نداشته نباشد، هيچ مترجمی نميتواند كارش را انجام دهد. در اينجا از "نوئل گري" كتابدار انجمن مطالعات انگلستان ـ چين، و "اليزابت كرول" از مدرسه مطالعات شرقی و آفريقايی تشكر ميكنيم. و بالاخره سپاس ما نثار ويراستار اين كتاب، دوستان سخت كوش ما و البته خود "كلودی بوروايل" باد.

 

ميشل كوهن و گاری هرمن لندن 1975

 

مقدمه نويسنده

ما در نوامبر 1971 از چين ديدن كرديم. منظورم از ما، 12 زنی است كه از پاريس و ساير نقاط فرانسه گرد آمده بودند. در بين ما هم دانشجو بود و هم كارمند. يك دهقان و يك مادربزرگ از طبقه كارگر نيز در اين جمع بودند. ما شامل زنان مجرد و مادرانی ميشديم كه از يك تا شش فرزند داشتيم. اما يك چيز در ما مشترك بود: همگی فعالين مبارزه در راه رهايی زنان بوديم.با اين وجود كتاب حاضر را نبايد بعنوان ديدگاه واحد گروه ما در نظر گرفت. اين كتاب محصول يك تلاش جمعی هم نيست. من به تنهايی مسئوليت عقايد ابراز شده در اين كتاب را بعهده ميگيرم. عقايدی كه ممكن است با عقايد رفقايم فرق داشته باشد. ميخواهم از "فرانسواز شومی ين" بخاطر كمك در نگارش اين كتاب تشكر كنم.

 

كلودی بوروايل

 

 مقدمه نويسنده بر ترجمه انگليسي

اين كتاب را بدنبال سفری كه در نوامبر 1971 داشتم نوشتم. امروز بايد توجه خوانندگان را به دو نكته بسيار مهم جلب كنم.اولا اين كتاب به هيچ وجه كلام آخر نيست. يك ارزيابی از درجه ميانگين رهايی زنان در چين نيز نيست. تلاش من اين بوده كه جهتگيری ها و روندها را ترسيم كنم. اگر مايل باشيد ميتوان اين را كتابی درباره "راه چيني" رهايی زن دانست. خود اين مسير مارپيچی شكل است و برخی اوقات بنظر می آيد كه قاطعانه در جهت خويش حركت نمی كند. اما جهت گيری كلی مسير را بوضوح ميتوان مشاهده كرد و دريافت.ثانياً، اين كتاب درباره مشكلاتی كه ما زنان امروز در مبارزه برای رهايی در غرب با آن مواجهيم نيز هست. و شايد بتوان گفت كه خيلی به اين مسئله ربط دارد. هميشه نظرم اين بوده كه مطالعه تجربه چين در اين زمينه يك پيش شرط مطلقاً حياتی برای هرگونه تلاش جهت روشن كردن مباحث پيرامون "رهايی زنان و رهايی اجتماعي" است. اين مسئله همانقدر حياتی است كه آموختن از شكست انقلاب روسيه، كه بعقيده من بزرگترين تراژدی جنبش كارگری (و بنابراين جنبش زنان) است. من بيش از هر زمان ديگر معتقدم كه عليرغم دستاوردهای انكار ناپذير و بجايی كه جنبش نوين زنان حاصل كرده، هنوز مهمترين مسئله "تشريح" دقيق مكانيزم پيچيده ستم بر زنان است. يعنی هم بايد نظامی كه زنان را در اين وضعيت مشخص نگاه ميدارد، تشريح كرد و هم هزاران رشته پيوند ارگانيك اين وضع با جامعه استثماری را نشان داد. بايد با اين مكانيزم همانطور رفتار كرد كه ساعت ساز هنگام پياده كردن ساعت ميكند. ما ديگر نمی توانيم به سخنان پيش پا افتاده درباره شرايط زنان يا به ايده های رايج درباره قدرت مردانه (هرچند اين ايده ها مد روز باشند) اكتفا كنيم. جهتگيری های كلی ما در مسير طولانی رهايي، در مبنای مادی ستمی نهفته است كه بر ما روا ميشود. اين جهتگيری ها را ميتوان از آن مبنا نتيجه گرفت. بنظر من گامهايی كه در اين مسير برداشته شده، كماكان ناچيز يا تقريباً ناچيز است.مايلم يك نكته ديگر را هم اضافه كنم. اغلب خوانده و شنيده ام كه سوسياليسم "حتی در چين" زنان را رها نميكند. چه دليلی برای اين نظريه وجود دارد؟ هنوز تعداد زنان در مقامات اداری كمتر از مردان است؛ هنوز زنان بيشتر از مردان در خانه به كار ميپردازند و از بچه ها نگهداری ميكنند و امثالهم. اما چيزی كه در اين بحثها ناديده گرفته ميشود اين است كه به يك مفهوم سوسياليسم "حتی در چين" پرولتاريا را كاملا رها نميكند. نظام دستمزدی هنوز وجود دارد؛ هنوز تمايزات مهم بين كارگران يدی و روشنفكران و بين مناطق شهری و روستايی وجود دارد؛ هنوز دولت وجود دارد. هنوز طبقه و مبارزه طبقاتی وجود دارد. هنوز خطر مداوم احيای سرمايه داری وجود دارد. آدم بايد كور باشد كه چنين احتمالی را نبيند. برای من موضوعات واقعی تماماً متفاوت است. ما بايد به موجوديت قدرت كارگری در يك جامعه سوسياليستی نگاه كنيم. اين جامعه ايست كه دو خصوصيت همزاد دارد: نابودی مناسبات اجتماعی توليدی مبتنی بر استثمار (كه در چين قبل از انقلاب شامل مناسبات سرمايه داری و مناسبات فئودالی بود) و ظهور جنينی مناسبات اجتماعی نوين كمونيستي. و سوال اينجاست كه آيا بدون براه افتادن كامل راه پيمائی طولانی زنان در راه رهائی كامل، چنين شرايطی قابل تحقق است؟ آيا قدرت كارگری بدون مبارزه فزاينده ميليونها زن برای گسستن زنجيرهای قرون، زنده و معتبر است؟اميدوارم كه چاپ انگليسی اين كتاب به بحث بيشتر بر سر اين موضوعات خدمت كند.اين را هم بايد بگويم كه اين كتاب حاوی برخی مسائل بحث انگيز و شماری اشتباهات كوچك يا بزرگ است. من به برخی از آنها آگاهم و از بعضی شان بی خبر. بهرحال بنظرم ناصادقانه است كه اينك به تصحيح آنها بپردازم. هدف ابتدائی من اين بود كه مصالح خام و نخراشيده اين اثر در جريان بحث و جدل بر سر امر زنان پرداخت شود. هنوز به اين مسئله معتقدم. واضح است كه اين بحث و جدل، نياز به مطالعه ماركسيسم را هر چه روشنتر خواهد شد.

 

كلودی بوروايل ـ پكن، ژوئيه 1974

 

دلايل پنجگانه

موجوديت جنبش نوين زنان سئوالاتی را طرح ميكند. اولين سئوال اين است: اصلا چرا امروز جنبش زنانی وجود دارد؟ اولا، زنان در همه كشورهايی كه در آنجا جنبش وجود دارد از حق رای برخوردارند. بنابراين دليل تشكيل گروههای زنان نداشتن حق رای نيست. ما از حق طلاق به درجه محدودی برخورداريم. بطور محدود حق جلوگيری از بارداری اخيراً در فرانسه بدست آمده است. امروز تقريباً همه زنان در مقطعی از زندگی خود از تجربه كار اجتماعی برخوردار ميشوند. اصل "دستمزد برابر در مقابل كار برابر" حتی در قانون كار بورژوايی به روی كاغذ آمده است.

اصلاحات اخير در قوانين ازدواج، برخی جوانب آشكار تبعيض جنسی را تخفيف داده است. امروز دروازه دانشگاهها بروی زنان باز است. و بالاخره اينكه شمار زيادی از ابزار كار خانگی امروزه بطور گسترده در دسترس قرار گرفته و از فشار اين كار ميكاهد.

پس چرا جنبش زنان وجود دارد؟ زنان بلحاظ تاريخی چيزهای زيادی بدست آورده اند اما هنوز خود را درجه دوم و تحت ستم می يابند. ما ميدانيم كه حق كار، راي، طلاق، تحصيل، استفاده از وسايل جلوگيری از بارداری و يك ماشين قهوه خردكن الكتريكی باعث آزادی واقعی ما از بردگی خانگي، از مادر بودن اجباری يا از وابستگی اقتصادی به شوهر نشده است. همانطور كه حقوق سياسی ما به هيچ وجه باعث اين نشده كه بتوانيم جامعه را تغيير دهيم. معنايش اين است كه ريشه ستم بر ما در فقدان اين حقوق نيست. در واقع اين اصلاحات ما را رها نكرده ولی باعث شده كه خشونت ستم بر خويش را بيش از گذشته احساس كنيم.

قانونگذار بورژوا سراسيمه فرياد ميزند "زنان ديگر چه ميخواهند؟ ما كه به آنها همه چيز داده ايم!" كاملا درست است! آنها به ما همه چيز يا تقريباً هرچيزی كه تحت سرمايه داری مجاز باشد را داده اند.

و اينها چيزهای زيادی نيست!

ما نبايد از اين جامعه هيچ انتظاری داشته باشيم. دايره بايد بسته ميشد. همه اميدهای واهی در باره راه حلهای قانونی برای مشكلات ما، يعنی چيزی كه جنبشهای گذشته زنان را رقم ميزد، بايد قبل از اينكه جنبش نوين زنان بتواند ظهور يابد كاملا زائل ميشد. حتی اگر جنبش نوين هميشه متوجه اين نكته نبوده، واقعيت اين است كه موجوديت و طبيعت اين جنبش توسط تجربه و محدوديتهای جنبش گذشته تعيين ميشود. و با اين نقطه شروع، همه كارها هنوز انجام نشده باقی مانده اند.

اما اگر فقدان حقوق قانونی ما هيچ ربطی به ستم واقعی بر ما ندارد، پس اين ستم از كجا برميخيزد؟ برای هركس كه نگران آينده زنان است، كشف دلايل ستم بر زن و بررسی اشكال و نتايج آن جهت تدوين يك تئوری كه بتواند در خدمت مبارزه با اين ستمگری قرار گيرد، از اهميت آشكار برخوردار است. اما جنبش رهايی زنان در فرانسه چندان به اين موضوع علاقه ندارد. برای آنها، ستم بر زن يك "تجربه زندگي" است كه بايد "احساسش كرد" نه اينكه به تشريح آن پرداخت. آنها معتقدند كه ما تحت استبداد مبتنی بر بی ارتباطی بسر ميبريم. يعنی مسئله را اينطور ميبينند كه هيچ مردی نمی تواند به حد كافی چشمش را باز كند تا شرايط زنان را درك كند. و زنان هم كه تحت ستم هستند، نه نيازی به تجزيه و تحليل اين ستم دارند و نه نيازی به تدوين يك تئوری رهائيبخش. به گفته آنها، تئوريها را مردان بخاطر مردان ميسازند؛ و اين حيطه ای مردانه است.

اما بسياری از ما معتقديم كه بايد از اين "فمينيسم" فراتر رويم. بازبينی ماجراهای حقيقی ستم بر زنان وقت چندانی نمی برد. جنبش رهايی زنان مملو از اين چيزهاست. اين حرفها همانقدر به امر ما خدمت ميكند كه داستانهای مربوط به شرايط كارخانه در روشن كردن ذهن پرولتاريا نسبت به وظايفش. ما ميخواهيم از اين فراتر برويم. طبقه كارگر تحت ستم در دوران كودكی خود، خشمش را متوجه ماشينها ميكرد. بعداً اين طبقه، كمون پاريس را بنا نهاد. فاصله بين اين دو مرحله، مثل فاصله ميان قيام عليه "جنس مذكر" و قيام برای رهايی زنان است. و اين فاصله ای است كه بايد پر شود.

تمامی چيزهائی كه ما در چين ديديم اين مسئله را مورد تاييد قرار ميدهد؛ و آنچه آموختيم به تصحيح يك درك ناصحيح كمك ميكند: رهايی زنان بمعنای انجام يك وظيفه مجزا، يا "افزودن مقداری روح" بقصد انسانی كردن چهره سوسياليسم نيست. برای نمونه امور جنسی را در نظر بگيريم: هرگونه تلاش برای رها كردن زنان از اسطوره انفعال زن و اينكه زن يك شيئ جنسی است، خيال خام است مگر اينكه ما وظيفه نابودی وابستگی اقتصادی را به پيش ببريم؛ يعنی نابودی همان چيزی كه دقيقاً زن را واميدارد منفعل باشد و نقش يك شيئ را بازی كند. ما بدون حمله به عملكردهای اقتصادی و سياسی واحد خانواده بورژوايی كه زنان را گرفتار كرده، نميتوانيم زن را از آن اسطوره ها رها كنيم. خانواده پدرسالار در جامعه سرمايه داري، علت وجودی خود را داراست. مدارس، ابداع شيطانی آموزگاران نيستند. همانطور كه خانواده ثمره خطا كاری مردان نيست. كسانی كه در اين نمايشنامه به بازی مشغولند، صحنه ها را تنظيم نكرده اند. اين نهادها، حكم ماشين، حكم ابزار ضروری را دارند كه كارگران را قادر ميسازند هر روز به سر كار بروند و فرزندانشان هر روز نقشی كه جامعه برايشان در نظر گرفته را بياموزند.

به همين علت است كه سرمايه داری عليرغم اينكه همواره مدافع نوآوری و دگرگونی ست، يكی از كهن ترين صنايع روستايی را حفظ ميكند: كارگاه خانگی كه در آن "كارگران صادق" و همسران سر براه آنان تربيت ميشوند و به وظايف خويش آگاه شده و مالكيت افراد ديگر را محترم ميشمرند. سرمايه داری بايد تضمين كند كه زنان يعنی كارگران ماهری كه اين خدمت اصيل را ارائه ميدهند، از چنين كار سود آوری دور نيفتند؛ حتی وقتی كه مستقيما بعنوان منبع كار ذخيره در خدمت سرمايه داری قرار دارند. در هر حالت اينكه زنان به انجام نقش خانگی خود ادامه دهند برای سرمايه داری امری حياتی است.

شما نمی توانيد دستگاهی  را درهم شكنيد بدون آنكه بدانيد چگونه كار ميكند. مسلماً بردگی خانگی و نقش مادری توسط اسطوره ها و توهمات تقويت شده و بلحاظ معنوی تقديس ميشود. اما اينها همان زنجيرهايی است كه زنان را به شبكه محدود فعاليتهای روزانه اش بند ميكند. دقيقاً به همين علت است كه زنان سبزی خرد كردن را بعنوان يك استعداد، يك تعهد، يك سرنوشت نگاه ميكنند. اين پايه مادی به توهمات و اسطوره ها در باب زنانگی جان می بخشد، نه بالعكس.

ورای همه صحبتهايی كه درباره "جوهر" زنانگی ميشود، واقعيت اين است كه زن بودن تحت سرمايه داری بمعنای درگير بودن در پنج نوع مهم از مناسبات اجتماعيست. يعنی داشتن يك رابطه مشخص با:

 كار اجتماعي

خانه داري

فرزندان

خانواده

امور جنسي

اما اين پنج جنبه از ستم همه در يك رده قرار ندارند و نميتوان يكی را بجای ديگری نشاند. بنابراين اتفاقی نيست كه در فصل اول اين كتاب به توليد اجتماعی ميپردازيم و بلافاصله بعد از آن فصلی را در باب خانه داری می آوريم: زنان بخاطر تقسيم كار در جامعه ما كه آنها را از توليد اجتماعی دور كرده و به خانه داری محدود ميكند، تحت ستم هستند. بهمين علت است كه گام نخست در راه رهائی زنان تضمين اين است كه آنها بطور كامل قادر به شركت در كار اجتماعی باشند. بدون اين مسئله تمامی بحثها درباره رهايی زنان فقط كلماتی توخالی خواهد بود. و اين نيز اتفاقی نيست كه به امور جنسی در بخش آخر اين كتاب پرداخته ايم: ما بايد چارچوبی كه اين امور درونش قرار دارد را قبل از تجزيه و تحليل اين كه بلحاظ عينی امور جنسی در چين امروز چگونه بروز می يابد، توضيح دهيم. و باز هم اين اتفاقی نيست كه فصل مربوط به رهايی فرزندان در مركز اين كتاب قرار گرفته است يعنی بعد از فصل خانه داری و اجتماعی شدن آن و قبل از فصل مربوط به خانواده. نقش مادری در جامعه سرمايه داری فقط در صورتی ميتواند كاركرد داشته باشد كه زنان از كار اجتماعی جدا شوند. يعنی در جايی باشند كه عملكرد اصلی آن جريان دارد. برای فهم تغييراتی كه در چين رخ داده، از نقطه نظر رهايی زنان و انقلاب در بچه داری و تعليم و تربيت، ما نخست بايد نقش جديدی كه زنان در فعاليتهای اجتماعی مختلف بازی ميكنند را ترسيم ميكرديم. به بيان ديگر، هرگونه برخورد به خانواده در چين بی فايده خواهد بود، مگر آنكه قبلا، نه فقط بندهای جديدی كه زنان متعلق به اين خانواده ها را به جامعه به مثابه يك كل وصل ميكند مورد مطالعه قرار گيرد، بلكه همچنين نقش جديدی كه فرزندان در جامعه بازی ميكنند و طريقه ای كه جامعه برای انجام وظيفه مراقبت از آنها دنبال ميكند، بررسی شود.

از آنجا كه ما زنان انقلابی هستيم، مردم به ما بعنوان كسانی نگاه ميكنند كه بين اهداف مختلف دو شقه شده اند: از ما انتظار دارند كه بگوييم بمثابه زن خواهان مبارزه عليه مردان هستيم. و در عين حال بمثابه انقلابيون ما در حال مبارزه عليه سرمايه داری هستيم.

اما ما دو شقه نيستيم و نمی خواهيم زنان و انقلابيون را نظير خواهرانی كه با يكديگر دشمنی دارند، آشتی دهيم. برنامه ما كاملا فرق ميكند: ما ميخواهيم دقيقاً ببينيم و بفهميم كه يك جامعه انقلابی يعنی سوسياليسم چگونه زنان را رها ميكند. ميخواهيم به اين سئوال، جواب دهيم كه سوسياليسم برای زنان چه كار خواهد كرد؟ ما در پاسخ به اين سئوال منفعتی آشكار داريم. و سئوال موكدتر اين است كه موجوديت و تكامل جامعه سوسياليستی چگونه مستلزم رهايی زنان است. بعبارت ديگر، ما ميخواهيم بدانيم كه چه ارتباط درونی و ديالكتيكی بين زنان و انقلاب، يعنی بين جزء و كل وجود دارد.

مائو ميگويد "زنان نيمی از آسمانند" و اگر اين بخش آسمان بی حركت باقی بماند، معلوم ميشود آن توفانهای انقلابی كه قرار بود دنيای كهن را درهم بپيچد، فقط نسيمی گذرا بوده است.

ما با در نظر داشتن همه اين نكات، سفر به چين را سازماندهی كرديم تا به مطالعه شرايط زنان در آن جامعه بپردازيم. دقيقتر بگوييم، ما ميخواستيم سير انقلاب چين را از نقطه نظر رهايی زنان ترسيم كنيم تا بتوانيم تاثيرات يكی بر ديگری را بفهميم.

با وجود اين، بايد خوانندگان را از يك برداشت شتاب زده از اين كتاب بر حذر دارم. خوانندگان در اين كتاب با يك "تصوير همه جانبه" از اوضاع چين روبرو نخواهند شد. ما خود نيز چنين ديد همه جانبه ای از اوضاع نداريم و حتی ميتوانيم بگوييم كه فقط تصويری از آن در ذهن ترسيم كرده ايم. تمامی مواضع انقلابی كه ما كوشيده ايم ارائه دهيم و تمامی مطالعات و اظهار نظرات ما در تقابل با يك موضع ارتجاعی بورژوايی است كه می كوشد اين تصوير را بزدايد. انقلاب در يك خط مستقيم پيشروی نمی كند. انقلاب را نمی توان برنامه ريزی كرد. انقلاب از يك مسير ناموزون پيروی ميكند. بنابراين ما نبايد همه تجربه های پيشرو را شاخص معيارهای رايج در كل چين ببينيم. ما در برخی نقاط با آزمونهای هيجان انگيز مشخصی روبرو شديم، اما فهميديم كه در ساير نقاط اينها تقريباً ناشناخته اند.

در "شائو شان" زادگاه مائوتسه دون، كميسر سياسی ارتش آزاديبخش خلق در آن منطقه طی مصاحبه ای بما گفت: "درك اين نكته مطلقاً ضروری است كه چين تماماً سرخ نيست. برای مثال مشتی مرتجعين حامی امپرياليسم آمريكا در چين امروز وجود دارند. اگر ما چشم خود را بر اين واقعيت ببنديم، در همه نقشه های خود با شكست روبرو خواهيم شد. شما نيز مطلقا نبايد باور كنيد كه در چين همه چيز خوب است. شما نميتوانيد بگوييد در چين همه چيز خوب است، وقتی كه هنوز مرتجعين و ايده های ارتجاعی و عملكردهای ارتجاعی وجود دارند. دو پديده با هم در نبردند: يك طرف انقلاب قرار دارد و طرف ديگر ضد انقلاب. مسلماً از طريق اين مبارزه است كه سوسياليسم تكامل می يابد. اما در صورت شكست ما در اين مبارزه، سوسياليسم خواهد مرد. بعبارت ديگر اين سئوال كه در چين بورژوازی غالب خواهد شد يا پرولتاريا هنوز بی پاسخ باقی مانده است."

 

 فصل اول

كار در حال دگرگون ساختن زنان است، زنان در حال دگرگون ساختن كار هستند

 

 مقدمه

بلافاصله بعد از رهايی در سال 1949، چين با اين مسئله روبرو شد كه چگونه ميليونها زن كه تا آنوقت در كار محدود خانگی درگير بودند را به توليد اجتماعی وارد كند. چين برای اينكه چنين خيزشی برپا كند در موضع خوبی قرار داشت. بطور مشخص، پيروزی انقلاب، پيشبرد پيروزمندانه جنگهای ملی و داخلی بيست ساله، جامعه كهن را عميقاً متحول كرده و بسياری ايده های كهن درباره فرودستی زنان را نابود كرده بود. ميليونها زن نقشی فعال در جنگ عليه ژاپن بازی كرده بودند. آنها به اعمال مستقيم قدرت پرداخته و غالباً در مناطق آزاد شده نقش رهبری كننده ای بعهده گرفته بودند. در بسياری نواحي، آنها غالباً مسئوليت توليد كشاورزی را بدوش داشتند. اين گنجينه تجارب، چارچوبی بود كه مسئله كسب رهايی از دريچه آن ديده ميشد. اين تجربه يك واقعيت بسيار مهم و جا افتاده بود كه جنبش زنان ميتوانست با اتكاء به آن به مرحله بعدی گام گذارد.

 

كار هميشه رهائيبخش نيست

اگر چه چين در جهان امروز تقريبا تنها كشوری است كه در آن اكثريت گسترده زنان در توليد اجتماعی شركت دارند اما اين مسئله نرم و راحت بدست نيامده است. روی برخی نمودارها بايد تامل كرد. برای مثال در سال 1966 در شانگهاي، در آستانه انقلاب فرهنگي، بيش از نيمی از زنان شغل خود را رها كرده و به زندگی خانگی بازگشته بودند. اين مسئله را بخشاً ميتوان با سياست حزب كمونيست چين تحت نفوذ ليوشائوچی كه رئيس جمهور اسبق جمهوری خلق چين بود توضيح داد. اين سياست شامل يك كارزار حاد تبليغاتی بنفع بازگشت به خانه بود. اين سياست اشكال متنوع بسيار به خود گرفت. مثلا توانايی "يگانه" مادران برای بزرگ كردن فرزندان مورد ستايش قرار ميگرفت. مثلا بطور علنی ابراز ميشد كه زنان بدرد هيچ كاری نميخورند و از لحاظ فكری توانايی بسيار محدودی برای آموختن كسب و كار دارند. كمبود مهد كودك و نهارخوری غالباً به مثابه استدلالی عليه كار زنان مورد استفاده قرار ميگرفت. در مورد كسانی كه شغلی پيدا كرده بودند، كارشان بنحو خاصی تفسير ميشد: يك دستمزد اضافی برای كمی چيزهای اضافه تر! (كار برای خوراك و پوشاك بهتر خانواده خود) (1) اين جنجال هماهنگ ارتجاعی بدون شك آنقدر پر سرو صدا بود كه باعث دلسردی بسياری افراد با حسن نيت شود. اما مسئله بازگشت گسترده به خانه را نميتوان فقط با اين سياست توضيح داد. بايد به دلايل بنيادينی كه در كار يعنی در خود سازماندهی كار وجود داشت نگاه كنيم. وگرنه درك اين مسئله مشكل است كه چرا زنانی كه در تلاش برای كسب رهائي، شغلی پيدا كرده اند ميتوانند بخود اجازه دهند با چنين تئوريهای عقب مانده ای قانع شوند. علت واقعی اين است كه همه زنان كارگر واقعاً آزاد نشده بودند. در آنجا كه شغلهای آزاد كننده واقعی برای زنان وجود داشت، چندان با ترك كارخانه ها مواجه نميشويم. در كارخانه "چائو يان" كه ما از آن ديدار كرديم، همانطور كه خود چينی ها گفتند فقط 01 زن "به حياط خانه خود بازگشتند.

"هيچكس ديگر نميتواند خود را با نوعی كه شوروی ها مسائل را توضيح ميدادند راضی كند: "اين يك كارخانه دولتی است. و از آنجا كه دولت حزب است و حزب، همان توده هاست، كارخانه متعلق به كارگران است و قس عليهذا.

" اينطور استدلال ديگر قابل قبول نيست. اگر به من گفته شود "اين كارخانه متعلق به تو و خلق است" اما در همان حال من كوركورانه از دستورات مقامات اطاعت كنم، بدون اينكه هيچ چيز درباره ماشينی كه روی آن كار ميكنم و حتی درباره بقيه كارخانه بدانم، اگر ندانم بعد از اينكه محصول كار من به مرحله نهائی رسيد چه بر سر آن می آيد، يا در درجه اول اگر ندانم چــرا اين محصول توليد شده است، اگر مجبور باشم سريعتر كار كنم تا پاداشی بگيرم، اگر در كارخانه از فرط خستگی احساس مرگ كنم و تمام هفته انتظار يكشنبه را بكشم، اگر سراسر روز انتظار لحظه اتمام كار را بكشم، اگر بعد از سالها كار نسبت به زمانی كه پا به اين عرصه گذاشتم جاهلتر باشم، آنوقت معنايش اين است كه كارخانه نه مال من است و نه مال خلق! زمانی كه توليد كماكان بر مبنای جهت گيری های سرمايه دارانه، بر مبنای سياستهائی كه جدايی بين كار يدی و فكری را حفظ كرده و تعميق می بخشد و به سلطه سودآوری چسبيده است، سازماندهی شود و زمانی كه توليد بر مبنای آئين نامه بورژوايی به پيش برود، يعنی بر مبنای انضباط كوركورانه و انگيزه های مادی و حفظ تقسيم كار بين كسانی كه فكر ميكنند و كسانی كه كار ميكنند، آنوقت كسانی كه كمترين آموزش را ديده اند، بويژه زنان، ستمديده ترين نيز خواهند بود.

بخش قابل توجهی از زنان قانع شدند كه بازگشت به كار خانگی امتيازاتی دارد زيرا در درجه اول مبارزه طبقاتی هنوز بورژوازی را در كارخانه ها شكست نداده بود. بهمين خاطر كار همچنان تحت معيارهای بورژوايی انجام ميشد. و توليد سرمايه دارانه بهيچ وجه نميتواند زنان را "آزاد كند" همانطور كه هيچگاه واقعا مردان را هم آزاد نكرده است. همگی ما كه در كارخانه كار كرده بوديم، مباحثات بی پايان با زنان ديگر بر سر اين موضوع را بخاطر داشتيم: "اگر شوهر من در آمد كافی داشت، در خانه ميماندم. وقتی كه عروسی كنم، ديگر كار نخواهم كرد.

" اين گونه بحثها مرتباً پيش می آمد؛ با وجود اين، درست روز بعد همان زنان را ميديديم كه اذعان ميداشتند: "هيچ چيز در اين دنيا نيست كه مرا به خانه بند كند. حوصله ام حسابی سر می رود.

" اينگونه سرد و گرم شدنها فقط نشانگر جايگاه مبهم زنان كارگر در يك جامعه سرمايه داری است: آنها به حد كافی تجربه كار اجتماعی دارند تا بی ارزش بودن كار خانگی را بفهمند. اما كار اجتماعي، خود آنقدر بی معناست كه بطور موقت، تصوير در خانه ماندن را يك چيز رنگ و لعاب دار دست نيافتنی جلوه می دهد. يك سيم كش در كارخانه تلويزيون سازی زمانی به من گفت: "صبح دوشنبه، تصوير هفته ای كه بايد بگذرانم باعث ميشود به حال كسانی كه در خانه مانده اند غبطه بخورم. يكشنبه شب بعد از يكروز رفت و روب، دلم برای آنها ميسوزد.

"شركت زنان در كار اجتماعی به رهائی آنها نينجاميده است؛ اما چنين شركتي، عاملی تعيين كننده در برانگيختن هشياری زنان نسبت به ستمی كه بر آنها روا ميشود و اجتماعی كردن شورش آنهاست. شركت زنان در كار اجتماعي، آگاهی آنان نسبت به مقوله ستم را بسيار افزايش داده است. آنها، "سرنوشت زن" يا بدبختی زن بودن را بهتر می فهمند.       

 

1- طريق صنعتی شدن چين و رهايی زنان

 

كار كه نباشد،

دستمزد هم نيست.

 

آنها در كارخانه باقی ماندند!

 

كارخانه توليد ابزار پزشكی "چائو يان" در پكن، به ظاهر چندان مهم نمی آيد. چند تا عمارت آجری است كه به يك حياط باز ميشود و اين حياط قبلا زمين بازی يك مدرسه بوده است. اما تقريباً ميشود گفت چيزی كه در اينجا دارد اتفاق می افتد نقش حياتی در آينده زنان بازی ميكند. ما دو سه روزی بعد از ورودمان به چين از آنجا ديدار كرديم. دور يك ميز بزرگ نشسته بوديم و در آن اتاق سفيد كوچك انگشتان سردمان را با فنجان های داغ گرم ميكرديم. يك زن كارگر كه حدوداً پنجاه ساله بود و "ما يو نين" نام داشت برای ما تاريخچه كارخانه را گفت:

"تا سال 1958 اكثر زنان اين محله خانه دار بودند و برای خانواده خود كار ميكردند، كارهای خانه را انجام ميدادند و از بچه ها نگهداری ميكردند ... در اين سال بود كه كل كشور بپا خاست تا "جهش بزرگ به پيش" را به انجام رساند. انرژی همگان برای برداشتن گامی ديگر در جهت تحول جامعه بسيج شد. در مناطق روستايي، دهقانان پيشرفته ترين تعاونی ها را به كمونهای خلق تبديل نمودند؛ صنعت بطور گسترده غير متمركز شد؛ و حتی تا دور افتاده ترين مناطق، صنايع كوچك اشاعه يافت. آيا ما زنان بايد به دور از اين توفان در خانه می مانديم؟ صدر مائو از ما خواست "به قدرت خود متكی شويد تا از كار خانگی گسست كرده و در فعاليتهای توليدی و اجتماعی شركت جوييد." ما خواستيم به اين فراخوان پاسخ گوييم. ما هم می خواستيم جهش بزرگ به پيش كنيم. اما چگونه بايستی اين كار را عملی ميكرديم؟ اين موقع بود كه حدود بيست زن در اين محله تصميم گرفتند "پا از گليم خانه فراتر گذارند" و يك كارخانه محلی درست كنند. كميته خيابان به ما اجازه داد كه از دو انبار خالی برای اين كار استفاده كنيم. از يك نقطه نظر بنظر می آمد كه همه چيز عليه ما عمل ميكند: تعدادمان كم بود، تجهيزاتی نداشتيم، مهد كودكی نبود، نهارخوری نبود، تجربه توليد نداشتيم (همه ما خانه دار بوديم). ما حتی نمی دانستيم چه چيزی بايد توليد كنيم. از طرف ديگر، ما برگهای برنده مهمی داشتيم. ما فقط برای اينكه زندگی خانواده خود را كمی راحتتر كنيم تصميم به كار نگرفته بوديم: ما ميخواستيم جامعه را تغيير دهيم، شرايط زنان را متحول كنيم. فقط كافی بود كه زنان درب خانه خود كه جلوی ديدشان را گرفته بود، باز كنند! ما ديگر نمی خواستيم خادم خانواده خود باشيم؛ ميخواستيم به خلق خدمت كنيم.

سرانجام بعد از آنكه در آن ناحيه به پرس و جو پرداختيم، تصميم گرفتيم به توليد محصولات ضروری نظير كتري، لوله برای اجاق، ماهيتابه و از اين جور چيزها بپردازيم. ما ابزارمان را از خانه آورديم:  چكش، انبر، چند پيچ گوشتي، ميخ و امثالهم. ما چيز ديگری نداشتيم. به كارخانه ها مراجعه كرديم تا قطعات اضافی فلزی و لوله های آهنی را جمع آوری كنيم. و مشغول كار شديم. بعضی وقتها برخی كارگران بعد از كار سراغ ما می آمدند تا به ما طريق انجام كار را ياد بدهند. يك مشكل جدي، كه با مشكلات ديگر تفاوت داشت، نگهداری از بچه ها بود.

برای مثال اين رفيق كه می بينيد پنج تا بچه داشت. ما به بهترين نحوی كه ميتوانستيم سازماندهی كرديم. بچه های بزرگتر مراقب بچه های كوچكتر شدند. بعضی زنان ميتوانستند بچه هايشان را به مادر يا مادر شوهر خود بسپارند. همسايگان هم بودند كه كار ما را تاييد ميكردند و به ما ياری می رساندند. ميشود گفت كه مشكل را در آن دوره با كمك متقابل حل كرديم. طی تمام آن دوره ما هيچ دستمزدی نمی گرفتيم. اغلب ميشد كه حتی تا دير وقت در كارخانه بمانيم تا بعضی وظايف كه برای خود تعيين كرده بوديم را به اتمام برسانيم.

 

گسترش توليد، تعميق شناخت

"سرانجام از طريق پيگيری در كار و پروسه امتحان و خطا، موفق شديم كتری و لوله اجاق را با دست درست كنيم. دولت اين محصولات را قبول كرد. اين اولين پيروزی ما بود. چند خانه دار معمولی و ناوارد به يكديگر كمك كردند و توانستند واقعاً بواسطه انرژی و سرسختی صرف، وسائل خانه را با كيفيتی توليد كنند كه دولت حاضر به خريد آنها شود. تلاشهای ما مضاعف شد. آنگاه تصميم گرفتيم بر مبنای نيازهای مردم توليد را متنوع كنيم. ما برای اينكه بدانيم نيازهای جديد محلی چيست به پرس و جو پرداختيم و سپس شروع به توليد ابزار پزشكی كرديم: ورقه های محافظ برای استفاده بهنگام كار با ماشينهای اشعه ايكس؛ كابينتهای محفوظ. ما از ماشينهای از كار افتاده قديمی استفاده كرديم. آنها را اوراق كرديم، به تعميرشان پرداختيم و تغييرشان داديم. زيرا اينطوری برای ما سازنده تر و ساده تر بود. اين كار پيچيده تر بود و بيش از ساختن كتری به شناخت احتياج داشت.

ما در كارگاه خود اين نقل قول صدر مائو را به ديوار زده بوديم: "زمانه عوض شده است. و امروز هر كاری كه رفقای مرد ميتوانند انجام دهند، از رفقای زن هم بر می آيد." هيچ دليل اساسی وجود نداشت كه زنان نتوانند چنين دستگاهی بسازند. بعضی وقتها، برخی از ما در مواجهه با مشكلات دلسرد ميشدند. آنها ميگفتند: "فايده همه اين تلاشها چيست؟ ما هرگز موفق نخواهيم شد. ما كه تحصيل نكرده ايم. ساختن ابزار پزشكی بسيار دشوار است. بهتر است به همان كتری هايمان بچسبيم." درباره اين حرفها بين خودمان بحث ميكرديم. "ما اينجا برای پول درآوردن جمع نشده ايم. روشن است كه برای پولدار كردن كارفرما هم نيامده ايم. مردم به اين ابزار احتياج دارند. آيا ما زنان بايد در مواجهه با خطر ناكامي، تسليم شويم؟ برای قرنها با زنان در چين مثل حيوان رفتار شده است. ما بخشی از طبقه كارگر هستيم. اين طبقه چگونه ميتواند كشور را هدايت كند وقتی كه نيمی از آن در جهل نگهداشته شده و قادر نيست فنون جديد را بياموزد؟ ما هيچ چيز نمی دانيم! بسيار خب، پس بگذاريد بياموزيم! زيباترين داستانها را بر صفحات سفيد نوشته اند!" و بدين ترتيب دوباره مشغول انجام وظايف شديم و اعتماد بنفس خود را باز يافتيم. با كمك كارخانه های ديگر، افراد ماهر به مشاورت ما آمدند. ما نه فقط برنامه توليد ورقه های محافظ و كابينتهای محفوظ را ريختيم، بلكه كار توليد گسترده ابزار ضد عفونی در درجه حرارت بالا و لامپ های مادون قرمز را آغاز كرديم. دولت بعد از يك بازرسي، توليد اين اشياء را به كارخانه ما سپرد و از آن موقع اسم اين كارخانه شد: "كارخانه توليد ابزار پزشكی چائو يان". بعد از اين بود كه شمار ما افزايش يافت. در آن موقع كمی بيش از 330         نفر بوديم كه اين شامل 20 مرد هم ميشد. در سال 1960 ما چهار كارگاه ديگر در حياط درست كرديم بدون آنكه حتی يكشاهی از دولت تقاضا كنيم. برای اينكار، خيلی ساده، از آجرهای ساختمانهای كهنه استفاده كرديم. در همان سال يك رستوران و يك مهد كودك در حاشيه كارخانه درست كرديم. همه اين كارها بدست خودمان انجام شد. ما ميتوانيم سوسياليسم را با دست خود بسازيم.

 

نمونه ای از مقاومت پيروزمندانه زنان

"درون كارخانه احساس همبستگي، پويايی و فداكاری حكم فرما بود. خيلی عادی بود كه زنان كارگر بعد از ساعت كار در كارخانه باقی بمانند تا وظيفه ای را به اتمام برسانند يا يك تكنيك دشوار را بياموزند. البته ما مجبور به اين كار نبوديم و برای وقت اضافه، دستمزدی نمی گرفتيم. آيا بايد بخاطر انجام انقلاب به ما پاداش ميدادند؟ و نكته، درست همينجاست. از اين گذشته، تجربه ما به هيچ وجه مورد استقبال همگان قرار نگرفت. در سال 1961 بعضی از مديران كارخانه كه كاملا بطور كوركورانه از دستورات شورای شهر پكن (1) پيروی ميكردند، تصميم به "عقلايی كردن" توليد گرفتند. آنها فرمان دادند كه تعداد كارگران ما زيادی است و بايد توليد كتری را متوقف كنيم زيرا اينك ديگر يك كارخانه توليد ابزار پزشكی هستيم. آنها كتری های ما را تحقير ميكردند. "سازماندهی مجدد" بمعنی اين بود كه تعداد قابل توجهی از ما به خانه برگرديم. آنها فكر ميكردند با گفتن اينكه دستمزد مردان افزايش خواهد يافت و بدين ترتيب ما ميتوانيم در خانه بمانيم و مراقب خانواده خود باشيم، قانعمان ميكنند. آيا همه چيز اينطوری ساده تر نميشد؟ اما اين نقشه ها با مقاومت پر شور زنان روبرو شد. زنان اعلام كردند: "ما به آشپزخانه بر نمی گرديم. ما شغل خود را رها نمی كنيم!" فضای كارخانه بسيار متشنج شده بود. يك جناح از مديريت به مبارزه مذبوحانه عليه اكثريت بزرگ زنان كارگر دست زد كه ميخواستند راه برگزيده خويش را بروند. اين جناح خواهان اداره كارخانه براساس سود فوری بود و بهيچوجه نمی خواست كه زنان كارگر، خود را رها سازند.

اين مبارزه با هشياری كامل نسبت به مضمون و دورنمای آن به پيش برده شد. ما ميدانستيم كه چه چيزی در خطر است. در بيشتر موارد شوهران و ساير مردان از ما پشتيبانی كردند. اين را بسادگی ميتوان توضيح داد. آنچه در "چائو يان" اتفاق افتاد يك حادثه منفرد نبود. در همه كارخانه ها، ليو شائوچی دست به يك تعرض ارتجاعی زده بود. هدف از اينكار برقراری مجدد معيارهای سرمايه دارانه توليد و يا جلوگيری از سرنگون شدن خود توسط توده ها بود. اينكه مردان كارگر مقاومت زنان را درك كرده و عموما از آن حمايت كردند را اينگونه ميتوان توضيح داد؛ زيرا آنها هم بايد با تعرض بورژوايی ليو شائوچی مقابله ميكردند. از آنجا كه بسياری از ما از كار كنار گذاشته شده بوديم، هيچ دستمزدی نمی گرفتيم. اما مهم نبود. اگر ما هيچ كاری نداشتيم، برای خودمان كار می تراشيديم! اگر دستمزدی نمی گرفتيم، از طريق كمك به يكديگر سرپا می مانديم! از ساير كارخانه ها خواستيم كه به ما كار بدهند تا بعد در "كارخانه خودمان" آن كارها را انجام دهيم. برخی زنان كارگر قطعاتی نظير آجر و ورقه های فلزی و امثالهم را به كارخانه آوردند و ما مشغول كار روی آنها و تميز كردنشان جهت تبديل آنها به مواد مفيد شديم. كار زنان مفيد بود، حتی اگر "سودآور" نبود. و ما اين را به اثبات رسانديم. چند زن، يعنی فقط 15 نفر از ما نتوانستند به اين كار ادامه دهند. آنها يا برای كار راهی كارخانجات بزرگ شدند و يا به خانه بازگشتند. طی انقلاب فرهنگی ما با وضوح بيشتری خصلت واقعی اين سياست ارتجاعی را درك كرديم. ما كارزارهايی را در افشای شيوه به اصطلاح "عقلايی كردن" به پيش برديم. اكثر كسانی كه از خط ليو شائوچی حمايت می كردند دريافتند كه واقعاً در خدمت چه منافعی بودند. آنها اينك شانه به شانه ما كار ميكنند. تقريباً همه زنانی كه كارخانه را ترك كرده بودند برای كار به اينجا بازگشتند. اخيراً زنان كارگر اين كارخانه، پروسه توليد سيليكون را تكميل كرده اند. قبلا كارگران اينجا همگی خانه داران سابق بودند كه عموماً مسن محسوب ميشدند، يعنی بين چهل تا پنجاه سال داشتند. حالا ما برخی كارگران جوان كه ترك تحصيل كرده اند هم داريم. آنها دانش خود را در اختيار كارگران مسن تر قرار داده و همزمان از كيفيت آنها يعنی از استواری انقلابی و عزم پرولتريشان می آموزند. در اين محله واقعاً هيچ زنی در خانه نمانده است، مگر آنهايی كه خيلی پير هستند يا وضع جسمانی بدی دارند. اما حتی برای آنها هم زندگی تغيير كرده است. آنها به يكديگر كمك ميكنند و برخی وظايف خانگی را برای كمك به كسانی كه محل كارشان دور از اينجاست به پيش ميبرند؛ فعاليتهای سياسی و فرهنگی محلی را سازماندهی ميكنند. آنها مثل سابق در انفراد به سر نمی برند. اين تغيير، نتيجه پيوستن هزاران زن به فعاليتهای توليدی و اجتماعی است. تا آنجا كه به خودمان مربوط ميشود، مزدبگير هستيم. و اين نكته مهمی است كه ما استقلال اقتصادی خود را بدست آورده ايم. اما نكته مهمتر برای ما اين است كه به مسائل جهان بطور همه جانبه بپردازيم. يعنی بجای آنكه فقط بفكر مسائل خانوادگی باشيم، به امور عمومی بپردازيم . ما از توليد بعنوان سلاحی جهت رهايی خويش، جهت خدمت هر چه بهتر به خلق چين و انقلاب جهانی استفاده كرده ايم.

 

نكات بيشتری درباره كارخانجات كوچك محله اي

در چين، هزاران كارخانه كوچك محلی از نوع "چائو يان" وجود دارد. اولين موج ساختن كارخانه در دوران "جهش بزرگ به پيش" شروع شد. اين كارخانجات بی وقفه زير آتش ليوشائو چی قرار داشت و بسياری از آنها تعطيل شد. طی انقلاب فرهنگی كارخانجات كوچك جديدی از هرگوشه سر برآورد. آنها در حال حاضر يك شبكه متراكم و گسترده توليد صنعتی را در سراسر چين تشكيل ميدهند. و چين از طريق آنها كار ميكند، نفس ميكشد و زندگی ميكند. همانطور كه كارخانه كوچك "چائو يان" اثبات كرده بدون شك، برای شروع كار به هيچ سرمايه گذاری نياز نيست يا سرمايه گذاری اندكی كفايت ميكند. زيرا اين كارخانجات تماماً وابسته به كار زنده و عزم و خلاقيت سياسی كارگران است. بعلاوه آنها از اين امتياز برخوردارند كه با جامعه محلی بندهای نزديك داشته و مشكلات مشخص و نيازهای فوری خلق را درك ميكنند. زنان محله "چائو يان" در پكن هم خواست كار جمعی و مفيد را داشتند و هم اراده تغيير واقعيت زندگی در محله. اگر خانه داران برای عملی كردن تصميم خود، يعنی "ترك خانواده" صرفاً راهی كارخانجات بزرگ خارج از محله ميشدند، نتيجه مهمی كه حاصل ميشد اين بود كه محله آنها به يك خوابگاه تبديل ميشد. اما در واقعيت همان چيزی اتفاق افتاد كه "ما يو ئين" به ما خاطر نشان كرد. يعنی اينكه وقتی كارخانجات كوچك در قلب محله ايجاد شد، مناسبات نوين و فعاليتهای نوين در محله برقرار گشت. كارخانجات به محلات حياتی نوين بخشيدند و تاثيرات آنها واقعاً در سراسر آن ناحيه گسترش يافت.

ما كارخانجات كوچك را در روستا و شهر مشاهده كرديم. كارخانه ها درست در جاده اصلی كه از ميان خانه ها ميگذرد بنا شده و همه دروازه های آنها باز است. اين كمك ميكند كه اهالی آنجا چه در كارخانه شاغل باشند چه نباشند، شب و روزشان ريتم پيدا كند. بازنشسته ها از طريق سازماندهی نگهداری دستجمعی بچه ها بعد از ساعات مدرسه، به چرخيدن كارخانجات كوچك كمك ميكردند.

مبارزه برای ايجاد و گسترش اين كارخانجات باعث شد كه زنان به حل معضل خانه داری بپردازند. در اغلب موارد آنان دست به گشايش ناهار خوری های عمومی و مهد كودك زدند. زمانی كه معضل خانه داري، امور كارخانجات را به مخاطره می افكند، مردان به شراكت در وظايف خانه متعهد تر می شوند. نهادهای بهداری در حول و حوش كارخانجات درست شده كه از آن هم كارگران استفاده ميكنند و هم كل اهالي. اغلب بزرگسالان وبويژه زنان بزرگسالی كه مدرسه رفتن را از سر گرفته اند، بخاطر آن است كه بتوانند مشكلاتی را كه طی توليد با آن روبرو ميشوند، حل كنند.

سرمايه داری همراه با نابود كردن طبقه پيشه ور، مناسبات وابستگی متقابل بين پيشه وران با مصرف كنندگان را نيز نابود كرد. بلحاظ سنتي، توليد دستی ضرورتاً پيوند تنگاتنگی با نيازهای محلی داشت. كارخانجات محلی چين در عين حال كه توليد فردی خرد را از ميان برداشته اند اما پيوند با مصرف كنندگان را حفظ كرده اند و حتی آنرا تقويت نموده اند. اين مسئله نه فقط در مورد توليدات ابزار خانگی نظير ماهيتابه و صندلی به خوبی انجام ميشود، بلكه در مورد توليد ماشين آلات زراعی هم صدق ميكند. اين نوع توسعه صنعتی بطور مشخص به شركت زنان در توليد اجتماعی می انجامد. زنان از كيفيت فنی برخوردار نبودند، اما اين توسعه نيازمند كيفيت فنی از قبل نبود بلكه فقط محتاج ابتكار عمل و شناخت زنان از نيازهای واقعی مردم بود. چه كسی بهتر از زنانی كه برای ساليان سال زندگی روزمره محله را به پيش برده اند ميتواند آنرا دگرگون سازد؟ زنان طی قرنها، اشياء را نه با اين نگاه كه آيا سودآور است يا خير، بلكه با اين ديد كه آيا برای خانواده شان مفيد است يا نه، تهيه كرده و آنها را حفظ كرده اند. پس چه كسی بهتر از آنها ميتواند چيزها را نه بر مبنای ارزش كالائی شان بلكه بر مبنای ارزش مصرفشان بشناسد و اين جنبه را برجسته كند؟  اين كار، همواره فشار زيادی بر زنان وارد آورده و ستمگرانه بوده است. در واقع ريشه طغيان آنان است. اما تحت همين شرايط زنان درك عميقی از كار مفيد كسب كرده اند؛ يعنی كاری كه نميتوان آن را با سود و ارزش اضافه و زمان كار اندازه گيری كرد. وقتی كل جامعه درگير مبارزه بی امان عليه نفع شخصی است، وقتی زنان گرد هم می آيند تا كار را دوباره معنی كنند (تا ديگر كار، خدمت به واحدهای خصوصی نباشد)، آنگاه "كيفيات زنانه" واقعی كه از ديرباز سركوب شده اند شروع به درخشيدن ميكنند.

ايجاد ارتباط ديالكتيكی بين نيازهای فوری خلق و رشد يك صنعت مدرن، كار كوچكی نيست. همه ما از چگونگی كارزارهای ايدئولوژيك عظيم شوروی آگاهيم: فداكاری يك نسل ضامن آينده ای شاد خواهد بود. ولی چنين آينده ای نصيب توده های مردم شوروی نشد. اولويت كمرشكنی كه به صنايع سنگين داده شد، معضل مايحتاج مصرفی توده ها را لاينحل كرد و مسكوت گذاشت. و اين زنان بودند كه بايد بار ايستادن در صف های دراز برای تهيه كالاهای مصرفی كمياب را نيز بدوش می كشيدند. اين زنان بودند كه بايد هر طور شده كله شان را بكار می انداختند تا حداقل معاش را تامين كنند. شك نيست كه اگر چين هم چنين مسيری را برای صنعتی شدن در پيش ميگرفت، وضع زنان و نيز اكثر مردان چين امروز بهيچ وجه بهتر از كارگران غير ماهر در ارتش ذخيره كار نبود. آنها چيزی ميشدند غير از آنچه امروز هستند؛ يعنی ديگر كارگرانی آگاه نبودند كه خود را در جريان تغيير جهان، تغيير دهند.

 پيشرفتهای تكنولوژيك، حتی زمانيكه فورا موجب ارتقاء بازدهی توليد نشوند را نبايد دست كم گرفت. ارزش عظيم صنعتی شدن چين در اينست كه به همه كارگران اجازه داده در رشد نيروهای توليدی فعالانه شركت كنند. "چائو يان" نمونه خوبی است از اينكه در چين پيشرفته ترين تكنولوژی ها از چه طريقی بدست آمده است: بر پايه پيشرفت خود كارگران. زنان خانه دار سابق كه تقريبا بيسواد بودند و در ابتدا كتری درست ميكردند در عرض 8 سال نخست به توليد وسائل ضدعفونی و سپس وسائل الكترونيكی ارتقاء يافتند. "مايو يين" ميگفت: "ما توانستيم شيوه های پيچيده توليدی را به كمك كارخانه های بزرگ ياد بگيريم." كار اينگونه است كه: كارخانه كوچك محله برای تربيت تكنيسينهايش، چند زن كارگر را به كارخانه های بزرگتر می فرستد. آنها در آنجا با تكنيسينها و كارگران مجرب روی ماشينهای جديد كه اخيرا ابداع شده كار ميكنند و دانش مفيد جديد را كسب ميكنند. وقتی به كارخانه خود بر ميگردند با ساير زنان كارگر "تيم های نوآوری تكنولوژيك" تشكيل ميدهند. كار اين تيم اينست كه به كمك هم مشكلات ناشی از فقدان امكانات و آموزش را پشت سر گذارند.

 

نيروهای توليدی چين در مقايسه با گذشته نه چندان دور، پيشرفتی جهش وار كرده اند. با وجود اين، اين نيروها از جانب مردم كنترل ميشوند؛ و مردم بر آنها احاطه دارند. اگر شناخت طبقه كارگر از توليد، جسته گريخته و محدود بوده و تكنولوژی بر او مسلط باشد، چگونه می تواند اعمال قدرت كند. زنان چين از طريق انقلاب در توليد اجتماعي، شناختی همه جانبه از جامعه بدست آورده اند. آنها هزاران سال در كنج آشپزخانه از چنين امكانی محروم بوده اند. در چين، شركت زنان در قدرت، واقعی است نه صوري. و رهائی زنان نيز دقيقا بر اين شالوده استوار است.

 

"سوچو":

درباره "كيفيات زنانه"

اگرچه زنان در همه بخشهای اقتصاد چين درگيرند، اما هنوز خيلی جاها را ميتوان پيدا كرد كه زنان به "كارهای زنانه" نظير بهداري، تعليم و تربيت و نساجی اشتغال دارند. عموماً نظر بر آن است كه اين يك وضعيت موقتی است و بالاجبار رفته رفته كنار خواهد رفت. ميگويم "عموماً" زيرا به هيچ وجه اين يك عقيده همگانی نيست. ما افراد مختلفی را ديديم كه بنظر نميرسيد به اين مسئله توجه كافی داشته باشند و از اوضاع جاری بسيار خرسند بودند. يك مقام مرد در يكی از كارخانه ها با غرور به ما گفت كه زنان در اينجا انواع گوناگون مشاغل را بعهده دارند و در پايان صحبتش اين گفته مشهور مائوتسه دون را نقل كرد كه: "هركاری رفقای مرد بتوانند انجام دهند، زنان نيز از پس آن بر می آيند.

" "شانتال" در جواب او گفت: "اين بسيار خوب است اما همين حالا كه از مهد كودك كارخانه ديدن ميكرديم در آنجا هيچ مردی نديديم كه به نگهداری از بچه ها بپردازد. چرا؟" بحث نسبتاً داغی در بين رفقای چينی آغاز شد. سپس آن مقام مرد جواب داد: "ببينيد، علتش اين است كه زنان برای نگهداری از كودكان كيفيات فوق العاده ای دارند.

""شانتال" به طنز پرسيد: "بنابراين شما معتقد به نظريه خصلت ذاتی و تغيير ناپذير انسانها هستيد؟"

و او با سراسيمگی و حالتی كه پيدا بود احساس توهين ميكند گفت: "نه، معلوم است كه نه! منظورم اين نبود." او لحظه ای مكث كرد و شليك خنده در اطراف او بگوش رسيد. سپس پاسخ داد: "تذكر رفيق شانتال بسيار درست است و من از او بخاطر انتقاد از كمبودهايم تشكر ميكنم. مبارزه طبقاتی با سوسياليسم پايان نمی گيرد. اگر شما چند سال بعد برگرديد و اوضاع را مشاهده كنيد، مسلماً با تغييرات بزرگی روبرو خواهيد شد و مشخصاً خواهيد ديد كه مردان هم در مهد كودك هستند." او اضافه كرد: "ما نبايد فقط بگوييم هركاری كه يك رفيق مرد ميتواند انجام دهد، يك رفيق زن هم از پس آن بر ميآيد. بلكه اين را هم بايد بگوييم كه آنچه يك رفيق زن ميتواند انجام دهد، يك رفيق مرد هم ميتواند انجام دهد.

"خصوصيات "زنانه" را برعكس آنچه كه ادعا ميشود طبيعت به ما نداده بلكه از ستم بر زن نشئت گرفته است؛ اين ميراث ما از گذشته است و در برخی موارد ميتوان آنرا تغيير داد و محرك تغييری در شرايط زنان شد. ما بطور خاص در كارخانه گلدوزی شهر "سو چو" نمونه روشنی از اين امر را شاهد بوديم.

 

گلدوزی برای انقلاب

در قديم "سو چو" بخاطر گلدوزی هايش مشهور بود. اما زنانی كه به اين كار ميپرداختند در خانه گلدوزی ميكردند و بطرز بيسابقه ای فقير بودند. بعد از رهايي، حزب كمونيست چين در اين ناحيه نظير ساير نواحی رهنمود داد كه زنان بايد در توليد اجتماعی شركت جويند. در آن شهر كوچك ميشد چند تايی كارخانه درست كرد و زنان را تشويق به كار در آنجا نمود. اما رهبری انقلابی محل تصميم گرفت سياست ديگری را به پيش ببرد. در "سو چو" صدها كارگر گلدوز وجود داشتند كه در كارشان بسيار وارد بودند. نسل از پی نسل آنها به دوختن گلها و پروانه ها بر لباس اربابان ثروتمند پرداخته و چشمشان را بر سر اين كار گذاشته بودند. آيا هنری كه طبقه دارا آنرا تصاحب كرده بود ميبايست نابود شود، يا بايد تغيير يافته و به خلق بازگردانده شود؟ تصميم گيری بر سر اين مسئله احتمالا بدون مبارزه حاصل نشد. ايده "اجتماعی كردن" گلدوزی مسلماً برای جنبش كارگری در دهه 1950 يك مسئله پرنسيپی نبود. برداشت مكانيكی از بحثهای ماركس در مورد پروسه توليد ميتوانست اين باشد كه نمی توان توليد را اجتماعی كرد مگر آنكه نخست مكانيزه شده باشد. اما اين عقيده، نظر زنان كمونيست در "سو چو" را جلب نكرد. همانطور كه گياه به آب احتياج دارد، خلق چين هم به هنر احتياج دارد. گلدوزی برای خلق مفيد است. گفته می شد كه كشوری با چند صد ميليون جمعيت و يك اقتصاد كماكان توسعه نيافته كه تازه ميخواهد بر زخمهای كهنه قحطی و جنگ مرهم گذارد، به ماشين بيشتر از هنر نياز دارد. اما چنين حرفي، بين اين زنان خريدار نداشت. بدون هنر، انقلابی هم در كار نخواهد بود!

در "سو چو" درست مثل "چائو يان" اين اراده يك گروه كوچك از زنان (فقط هشت نفر) بود كه واقعاً باعث همياری اكثريت شد. آنها بايد در مقابل خصومت بسياری از گلدوزان خانگی مقاومت ميكردند.

مسئله نخست اين بود كه فنون از نسلی به نسل بعد انتقال يافته بود و هر گلدوز با حرص و حسادت ميكوشيد "راز خانوادگي" را حفظ كند. تعاون بمعنای سهيم شدن در فوت و فن حرفه ای و بنابراين از دست رفتن ارزش فرديت بود. در گذشته طرحهائی كه اصيل بودند ارزشمند بودند. حالا اگر كسی ميتوانست يك طرح را كپی بكند چه پيش می آمد؟ نكته بعد اين بود كه كار در خانه، امتيازات خود را داشت. مثلا شما ميتوانستيد گلدوزی كنيد و در عين حال بچه ها را هم نگهداری كنيد. هشت "فمينيست" ما فريب اين استدلالات را نخوردند. آنها ابريشم، قيچي، سوزن و فرزندانشان را برداشتند و بطور جمعی به گلدوزی پرداختند. آنها همه چيز را روی هم ريختند: تجربه، ابتكارات و شور و شوق خويش را.

طرحهای آنها در جريان كار به آنچنان تنوعی دست يافت كه به هيچ وجه نميشد آنها را حوصله سر بر و غير اصيل محسوب داشت. اين تغيير به فاصله چند ماه مشاهده شد. آنها با يكديگر طرحهای اوليه را می زدند، بر سرش بحث ميكردند، به انتقاد از طرحها دست ميزدند و آنها را بهبود می بخشيدند. اين هشت زن طرحهايی بمراتب متنوعتر و زيباتر از صد زن گلدوز كه در خانه هايشان حبس شده بودند خلق كردند. به همين نحو، آنها از لحاظ فنی نيز پيشرفتی خيره كننده داشتند. تا پيش از اين، گلدوزی فقط بر يك روی ابريشم انجام ميگرفت. اين زنان به روشی دست يافتند كه گلدوزی در دو طرف پارچه صورت گيرد. نسبت به گذشته جنبه برجسته كاری گلدوزی ها بيشتر شد. در عرض يكسال تعاونی آنها از 8 عضو به صد عضو رسيد.

در آن زمان هنوز برخی سرمايه داران در چين وجود داشتند (تا سال 1956، موسسات سرمايه داری كوچك تحت كنترل سفت و سخت دولت وجود داشتند.) تجار ابريشم در "سو چو" نظر خوشی نسبت به اين گردان زنان جسور نداشتند. آنها كوشيدند جنبش را با افزايش قيمت خريد گلدوزی ها نابود كنند. برای مثال تجار ابريشم برای يك بالش گلدوزی شده كه دولت در مقابلش 20 فـن به تعاونی ميپرداخت، 24 فـن ميپرداختند؛ اما به اين شرط كه بالشها در خانه درست شود. اين روش آنقدر كه انتظار ميرفت موفق نبود. در واقع اين مسئله باعث بيداری بسياری زنان شد. "آيا تا بحال يك سرمايه دار را ديده ايد كه بدون هيچ چشمداشتی دستمزد كارگران را اضافه كند؟ واضح است كه كاسه ای زير نيم كاسه است." صفوف تعاونی فشرده تر شد. اگرچه هميشه برخی گلدوزان منفرد و تك و توك بودند كه به لطف تقاضای تجار ابريشم و رقابت متقابلی كه بين خودشان وجود داشت، بكار ادامه دهند، اما تعاونی با كمك دولت خيلی زود توانست يك درآمد ثابت از فروش گلدوزی ها را برای اعضايش تضمين كند. آنها از حق درمان رايگان كه تمامی كارگران چين از آن بهره مند بودند برخوردار شدند و در اطراف كارگاهها، شيرخوارگاه و مهد كودك درست كردند. با جمع آوری منابع مالي، آنها توانستند توليد را گسترش دهند. آنها قابهای بزرگ خريداری كردند (يعنی چارچوبهائی چوبی كه پارچه ابريشمی برای گلدوزی كردن به روی آن محكم و كشيده ميشد). بدين ترتيب آنها توانستند طرحهای بزرگی را مشتركا گلدوزی كنند.

اين واقعيت كه زنان به انجام يك كار هنری برانگيخته شدند از لحاظ سياسی حائز اهميت بود. چرا كه از قديم گفته بودند زنان چيزی از هنر نمی دانند. زيرا هنر به معنای خلاقيت است و جنس ضعيف تر نمی تواند خود را به سطح خلاقيت برساند! جل الخالق! كارگران آنهم كارگران زن و فهم هنر!؟ بايد به چه كسی خدمت ميكردند؟ خلق يا دشمنان خلق؟ بايد از سنت كهن دفاع ميكردند يا اينكه دست به ابداع ميزدند؟ بايد تصوير شاهان و اميران را ميكشيدند يا نقش كارگرانی كه در حال پيشروی هستند؟ بحثهای داغ بالا گرفت. برخی زنان كه كماكان تحت نفوذ ايدئولوژی بورژوايی بودند، به بهانه حفظ سنن غنی مطرح كردند شما نمی توانيد دستان خشن دهقانان را در اين هنر ظريف تصوير كنيد. ديدگاه آنها بهبود تكنيك را مهمتر از انقلابی كردن محتوا قرار ميداد. به همين خاطر بود كه تا زمان انقلاب فرهنگي، بخش عمده گلدوزی ها همچنان بر مبنای طرح شخصيتهای قديمی انجام ميشد و كاملا مورد پسند دلالان عتيقه فروش پاريسی بود.

بزودی روشن شد كه موضع اين زنان حتی در مورد امور فنی اشتباه بود. برای مثال آنها به بيشتر گلدوزان فقط اجازه ميدادند كه روی زمينه كار كنند و كار بر روی چهره ها را به چند نفر گلدوز برگزيده می سپردند كه در اين كار وارد بودند. اين گلدوزان ماهر كارشان را در خفا انجام ميدادند و بدين ترتيب موقعيت برتر خود را حفظ می كردند. اين كار از نظر ساير گلدوزان كه هيچ كاری بجز دوختن زمينه ها و يا بدنهای بی سر به آنها سپرده نميشد، مشمئز كننده بود. زنان كنترل بر كارخانه را از دست داده بودند و تصميمات مديريت در واقع توسط تيمی از "متخصصان" اتخاذ ميشد بدون آنكه آمال و آرزوهای زنان در نظر گرفته شود. يك گلدوز جوان ماجرای خود را اينطور نقل كرد:

"من از بچگی شور آتشينی برای گلدوزی چهره قهرمانان انقلابی كه چين را رها ساختند به روی ابريشم داشتم. اما ملت مرا مسخره ميكردند. می گفتند تو خيلی جواني. تو حتی نمی دانی چطور ميتوان آسمان و دشت را گلدوزی كرد، چشم و دماغ كه جای خود دارد! تو زيادی بلند پروازی ميكني! من به تنهايی هركاری كه از دستم بر می آمد انجام دادم ولی موفق نشدم. آنگاه با دلخوری به سر كار قبلی ام برگشتم و به گلدوزی آسمان و زمين پرداختم. طی انقلاب فرهنگی ما تصميم گرفتيم كه گلدوزی چهره ها ديگر نبايد يك برتری و امتياز ويژه محسوب شود. ما همگی قادريم اين كار را انجام دهيم. بنابراين همه گلدوزان بايد چگونگی انجام اين كار را بياموزند. ما تلاشهای زيادی كرديم كه هميشه خيلی موفق نبود. يكبار من سرباز نگهبانی را گلدوزی كردم كه در تاريكی كشيك ميكشيد و مراقب دشمن بود. من ميخواستم فضای سكوت سنگين و سكون را بروی پارچه منتقل كنم. يعنی همان چيزی كه وقتی چنين صحنه هايی را برايتان تعريف ميكنند، احساس ميكنيد. اما وقتی دوستانم گلدوزی مرا ديدند از خنده منفجر شدند: "سرباز نگهبان تو از قرار حسابی دويده است. دارد نفس نفس ميزند. چهره اش برافروخته است و انگار مثل يك گاو وحشی دارد خرناس ميكشد. دشمن بايد كر باشد كه صدايش را نشنود!" من ناراحت شدم اما دوستانم بطور جدی با من صحبت كردند و گفتند: "مهم نيست. اگر تلاش نكنی هيچگاه موفق نخواهی شد. بگذار اينبار با هم كار را شروع كنيم. و اينبار مطمئناً زياد از رنگ سرخ استفاده نخواهيم كرد. ببينيم نتيجه كار چه خواهد شد." اگرچه اين كار به اندازه كافی دشوار است اما حالا ديگر ما خوب ميتوانيم چهره ها را در بياوريم. زيرا ميكوشيم به يكديگر كمك كنيم؛ ما فنون كار را از يكديگر پنهان نمی كنيم.

"در حال حاضر 1600 گلدوز در اين كارخانه كار ميكنند. ما مردان جوانی را ديديم كه پشت قابها نشسته بودند و همراه با زنان گلدوزی ميكردند و به مشورت ميپرداختند. "اديت" از يكی از آنها پرسيد: برايت مهم نيست كه كاری زنانه ميكني؟

"بهيچوجه. من اين كار را دوست دارم. اين كار، زنانه نيست. اين شيوه نگرش جامعه كهن بود كه صحبت از كار مردانه، كار زنانه ميكرد. دوره عوض شده است.

""اما بقيه مردان مسخره ات نمی كنند؟"

"نه. گلدوزی به درد انقلاب ميخورد. البته هنوز افرادی هستند كه فكر ميكنند اين كاری زنانه است." او با خنده اضافه كرد: "مبارزه طبقاتی هنوز تمام نشده است. ما همچنان بايد نبرد كنيم."

 

مبارزه عليه جدايی كار يدی از كار فكری و رهايی زنان

طی ديدار از يك كارخانه بزرگ نساجی در "چانگ شا" بود كه ما ناگهان موضوعی را دريافتيم كه تا آنموقع بنظر بسيار مبهم ميرسيد. در اين كارخانه بيش از هفت هزار كارگر كه 80 درصدشان زن هستند، كار ميكنند. ما فهميديم كه چگونه تغيير مناسبات بين روشنفكران و كارگران در قلب كارخانجات به رهايی زنان خدمت عظيمی ميكند.

ديدار آن روز ما از كارخانه بالاجبار كوتاه بود زيرا برای آنروز برنامه های زيادی داشتيم. ما بسرعت از كارگاههايی كه آكنده از سروصدای دوكها بودند گذشتيم. بعد از آنهم در سالن اجتماعات، چيز زيادی توجهمان را جلب نكرد. سپس اين حرفها را شنيديم: "قبل از انقلاب فرهنگی بيش از 2500 قانون و مقررات وجود داشت كه هدف از آن سركوب زنان كارگر در كارخانه ما بود." "دانيل" از زن جوان كارگری كه چهره ای جدی داشت و اين حرف را به زبان آورده بود پرسيد: "ميتوانی به ما بگويی اين قوانين چگونه عليه زنان كارگر عمل ميكردند؟" او بدون مكث جواب داد: "بخاطر اين قوانين مسخره، زنان كارگر نمی توانستند به هيچگونه نو آوری تكنيكی دست بزنند. اگر قصد بهبود توليد را داشتند، پروژه آنها بايد از يك سلسله مراتب پيچيده و رعب انگيز گذر ميكرد. و زمانيكه بالاخره روی ميز تكنيسين قرار ميگرفت، آن مرد معمولا هيچ چيز جالبی در آن نمی ديد و پروژه را روانه سطل زباله ميكرد. سيستم، ما را از تكامل توليد دلسرد ميكرد و اين روند را كند ميساخت.

"من هنوز نگاه حاكی از تاسف و تعجب كه هنگام شنيدن اين حرفها بين ما رد و بدل شد را به ياد دارم. نخستين تصويری كه از ستم بر زنان كارگر در ذهن اين زن جوان نقش بسته اين واقعيت بوده كه به او فرصت كافی برای توسعه توليد نداده اند. اين بنظر ما حرفی كليشه ای و غير قانع كننده ميرسيد.

"دانيل" بحث را عوض كرد: "آيا زنان كارگر اجازه تغيير شغل دارند؟ بحدی كه بتوانند بفهمند كار در عرصه های گوناگون چگونه است؟" آن كارگر جوان جواب داد: "ما تلاش ميكنيم كار در عرصه های مختلف و با افراد مختلف را برای زنان تسهيل كنيم. اما اين كار دشواری است. برخی مشاغل نيازمند تجربه زيادند. بنابراين زنان مسن تر راحت تر از زنان جوان ميتوانند به بخشهای مختلف منتقل شوند. اگرچه ما هميشه تلاش ميكنيم كه اين تغييرات را امكان پذير سازيم، اما اين كار را حياتی بحساب نمی آوريم. شناخت همه جانبه از كار، در درجه اول مستلزم شركت هر چه بيشتر در امر توسعه و طراحی است. در هر كارگاه يك تيم نوآوری فنی توسط زنان كارگر، تكنيسينها و كادرهای انقلابی درست شده است. اعضای تيم در عين حال كه در سالن كارگاه به كار ميپردازند، نقشه ها را هم طراحی ميكنند، الگوها و تصاوير شطرنجی و طرحها را هم ترسيم ميكنند. تيم پيشنهادات، انتقادات و توصيه های روزمره كارگران را جمع آوری ميكند. بدين طريق دانش و كار يدي، تئوری و پراتيك، روشنفكران و كارگران تدريجاً متحد شده اند. و دو سوی اين شكاف كهنه بطور كيفی متحول شده اند. البته شكاف هنوز وجود دارد، اما تنگ تر شده است. هدف اين است كه يك انسان نوين خلق شود. انسانی كه به روشنفكران يا كارگران قديمی شبيه نباشد. يعنی نه از پراتيك و كار و مشكلات مشخص خود دور افتاده باشد و نه از شناخت تئوريك.

هر دو طرف محتاج تغييرند، اما اين فقط در صورتی امكان پذير است كه كارگران، رهبری سياسی و ايدئولوژيك اعمال كنند. كارگران و روشنفكران به ساختن يكديگر كمك ميكنند اما اين واقعاً كارگران هستند كه روشنفكران را تجديد تربيت ميكنند. اين حرف بنظر متناقض می آيد، اينطور نيست؟ خيلی وقت پيش ما فكر ميكرديم كه اين وظيفه روشنفكران است كه به كارگران "دانش" ارزانی دارند. اين يك ديدگاه يكجانبه بود. در عين حال كه دانش يك كارگر ناكامل است اما اين دانش توسط پراتيك محك خورده و بر يك موضع طبقاتی انقلابی استوار است."

به همين علت است كه كارگران بايد انجام اين تغيير را رهبری كنند. اگر قرار است آنها خود بر محدوديتهای دانش خويش فايق آيند، بايد روشنفكران را نيز رها كنند. بار ديگر تز ماركس در يك مورد خاص جنبه عملی پيدا می كند: "پرولتاريا فقط از طريق رها كردن كل نوع بشر ميتواند رهايی نهايی خويش را بدست آورد." مشاغل مختلف شبيه چرخ دندانه های يك ماشين بزرگ هستند. كارگران با پريدن از يكی به روی ديگری ميتوانند دامنه تجربه پراتيكی خويش را گسترده سازند. اما به اين طريق هيچگاه نمی توانند از مرز ميان تئوری يك پروژه كلی و تحقق عملی آن عبور كنند. توضيحی كه آن زن كارگر در "چانگ شا" به ما داد واقعاً آنچه را كه در اول بحث مطرح كرده بود روشن ساخت: زنان كارگر واقعاً رنج ميبردند زيرا نمی توانستند به نوآوری های فنی دست بزنند و به ابتكارات خود آزادانه ميدان دهند.

شما ممكن است بگوييد بسيار خوب، همه اين حرفها را فهميديم؛ اما اينها مشخصاً چه ربطی به زنان دارد؟

مسئله بسيار ساده است. شما هم مثل ما متوجه آن خواهيد شد. وقتی ما كار يدی و فكری را از هم متمايز ميكنيم، اين را نيز ميبينيم كه اكثريت گسترده زنان بطور سنتی كارگر يدی بوده اند. علتش فقط اين نيست كه مثل كارگران مرد از اطلاعات كافی بهره مند نيستند. بلكه اين هم هست كه زنان توسط خانواده حبس شده و بنابراين بيش از هر كس ديگر از نگاه عمومی به جهان دور افتاده اند. دنيای آنها، آشپزخانه و اتاق بچه ها و تختخواب است. آنها كارگران نيمه ماهر خانگی هستند.

وقتی كه زنان، خانه را بقصد كار در كارخانجات متعارف ترك ميكنند، بيشتر از همكاران مرد خود به ايفای نقش اجرا كننده "فرامينی كه هيچ از آن سر در نخواهند آورد" تنزل می يابند. اما به دلايل مشابه، آنها نخستين كسانی هستند كه از تغيير انقلابی مناسبات بين روشنفكران و كارگران نفع ميبرند.

وقتی كه ستم بر زن به واسطه جدا افتادن زنان از فعاليتهای اجتماعی و بنابراين محروم ماندن آنها از يك ديدگاه اجتماعی رشد می يابد، آنگاه هيچ راه حلی باقی نمی ماند مگر اينكه اطلاعات علمی در وسيعترين و همه جانبه ترين مفهوم در دسترس آنان قرار داده شود. اين امر نبايد به صورت دادن اطلاعات از طرف معلم به شاگرد باشد. بلكه بايد به تلاش برای همكاری متقابل روشنفكران و زنان كارگر ميدان عمل كامل دهد.

كسب مهارتهای جديد و متنوع كردن تجربه عملي، راههای مهم ديگريست كه كارگران از آن طريق شناخت گسترده ای از امور بدست می آورند؛ اين شناختی است كه سابقاً از كسب آن منع ميشدند. اين واقعيت كه برخی كارگران چينی از طريق تربيت پراتيكی و تئوريك توسط پزشكان مجرب در ميدان عمل، خود به پزشك تبديل شده اند شهره همگان است. اين كارگران به دانشگاه نرفتند. نمونه های مشابه بسيار ديگری وجود دارد. برای مثال كارگران غالباً برای چند ماه به مناطق روستايی ميروند تا به ايجاد صنايع كوچك محلی كمك كنند، يا دهقانان را تعليم دهند تا به كارگران ماهر جهت رفع نيازهای كمون تبديل شوند. همچنين گروههايی از كارگران توسط همكارانشان برگزيده ميشوند تا معمولا برای يكسال علاوه بر كارخانه، وظيفه هدايت فعاليت سياسی و ايدئولوژيك در اماكن گوناگون نظير تئاتر، بيمارستان، مدرسه، ادارات دولتی و فروشگاههای دولتی را بعهده بگيرند.

مضافاً آنها ممكن است به تحصيل بپردازند يا تحصيلاتشان را ادامه دهند. برای نمونه، ساير كارگران كارخانه افرادی را از ميان خود برای اعزام به دانشگاه، يا شركت در كلاسهای شبانه و يا در مراكز آموزشی نيمه وقت كه در برخی كارخانه ها ايجاد شده انتخاب می كنند. مثلا در كارخانه ابزار ماشين در شانگهای چنين مركزی وجود دارد كه كارگران نيمی از روز را به كار در كارگاه و نيم ديگر را به آموزش در آن مركز می پردازند.

هدف تيمهای نوآوری فنی و نيز متنوع كردن مشاغل، كاستن از شكاف بين كار يدی و فكری است. از آنجا كه ستم بر زنان ارتباط نزديكی با اين شكاف دارد، شركت آنان در جنبش انقلابی اجتماعی كه با هدف پر كردن اين شكاف بر پا ميشود، راه رهايی زنان را هموار ميكند.

 

"كار برابر، دستمزد برابر": اين اصلی ساده، اما در پراتيك پيچيده است

رفيق "پاي" دبير كميته انقلابی كمون دوستی خلقهای چين و آلبانی به ما توضيح داد كه چگونه نظريات مبتنی بر "تساوی گرايی مطلق" بار ديگر به ستم بر زنان ختم ميشدند. برخی مردان با اين ايده كه زنان دستمزد برابر بگيرند مخالفت ميكردند. آنها تحت عنوان برابری و اصل پرداخت برابر ميگفتند: "زنان كار برابر نمی كنند. آنها به اندازه ما بار حمل نمی كنند." رفيق پای به ما گفت كه اين نظرات از جانب اقليتی از مردان ابراز ميشد اما يك چيز نادر نبود. در جامعه نوين، اين نظرات منعكس كننده مبارزه ای است كه ميان راه سرمايه داری و راه سوسياليستی در جريان است. "بايد اين نظرات مورد نقد قرار گيرد و قاطعانه با آنها مخالفت شود زيرا اينها بقايای يك برخورد فئودالی نسبت به زنان و كار است. عليرغم واقعيات بيشمار و تاريخی مهم، اقليت هنوز به اشتباه معتقد است كه زنان موجوداتی پست ترند و سهم آنها در جامعه ناچيز است. در زمينه كار، اين فقط تجار برده و استثمارگران هستند كه كار انسانی و كار حيوانی را با معيارها و ارزش های يكسان می سنجند؛ يعنی در چارچوب نيروی جسمانی مطلق. برای مثال اربابان تب تی فهميده بودند كه ميتوانند يك برده سالم و قوی را با دو برده ضعيف تر معامله كنند. در جامعه نوين، ما در تبعيت از نمونه تاچای (2) بايد در درجه اول به رفتار سياسی فرد نسبت به جامعه و برخوردش به كار بدون در نظر گرفتن جنسيت وی نگاه كنيم. پيش از آنكه بتوانيم تعيين كنيم سهم كار او (اعم از زن يا مرد) چه خواهد بود.

"همانطور كه مقاله ای از نشريه "پرچم سرخ" (3) به تاريخ فوريه 1972 نشان ميدهد، بحث و مشاجره بر سر ارزشی كه كار زنان توليد ميكند به موضوع يك جدل عميق در سراسر كشور تبديل شده است:"افراد در كار جسماني، توانايی های متفاوتی دارند. كار مزرعه كه قدرت جسمانی زيادی طلب ميكند، بايد به مردان واگذار شود كه چنين توانی دارند. طبيعی است كه تفاوتهای فيزيولوژيك بين زن و مرد را بايد بهنگام تخصيص مشاغل بحساب آورد. (در مورد تفاوتهای بين زنان، بارها به ما گفته شد كه كارهايی كه نياز به توانايی جسمانی زياد دارد به مردان ضعيف يا زنانی كه از سلامت كافی برخوردار نيستند داده نميشود ـ يادداشت نويسنده) ... اما بهيچ وجه نبايد درجه توان جسمانی توجيهی برای تفاوت دستمزد زنان و مردان شود. تبعيت از اصل از هر كس بر حسب توانايی هايش، و به هركس بر حسب كارش يعنی معياری كه تعيين كننده دستمزدهاست، كميت و كيفيت واقعی كار هر كارگر و نيز ميزان خدمتش به توليد سوسياليستی را بحساب می آورد." (4)

توجه به خصوصيات جسمی مشخص زنان در تنظيماتی كه در زمينه استراحت روزانه و تعطيلات انجام ميشود نيز مشخص است. هر كس حداقل هفته ای يكروز تعطيل دارد، اما زنان چه در شهر باشند چه در روستا، در ماه چهار روز بيشتر به هنگام عادت ماهانه شان تعطيل دارند. بعلاوه زنان بر حسب نوع كاری كه انجام ميدهند در پنجاه يا پنجاه و پنج سالگی بازنشسته ميشوند. در حالی كه سن بازنشستگی مردان حدود 60 سال است. مرز تمايز بين تساوی گری مطلق و برابری بين جنسها بسيار ظريف است و ممكنست خطر ترويج نظريه برابری بر مبنای "طبيعت" كه فيزيولوژی پشتوانه آن است، را در بر داشته باشد. ما از كجا ميدانيم كدام يك از تمايزات جنسی كاملا فيزيولوژيك است و كدام يك اكتسابی است، و يا حداقل قسماً توسط نقش زن در جامعه تعيين شده است؟ خط تمايز را نمی توان بسادگی ترسيم كرد اما اين خطی است كه بايد در جايی ترسيم شود.

همين نوع مشاجره بر سر "كار مردانه و كار زنانه" به اين سئوال پيوند خورده كه آيا زنان توانايی احاطه بر برخی مشاغل كشاورزی را دارند يا نه؟ برخی افراد (ظاهراً كسانی كه مخالف "تساوی گرايان" هستند) تا آنجا پيش ميروند كه ميگويند زنان و مردان بايد بر حسب جنسيت خود در كار سهم بگيرند. مقاله فوق الذكر در "پرچم سرخ" چنين اظهار نظر ميكند:

((تقسيم كار كشاورزی به مشاغل مردانه و زنانه يك ميراث جامعه كهن است كه هنوز در برخی مناطق به حيات خود ادامه ميدهد. برای مثال مشاغلی كه مستلزم مهارتهای فنی پيچيده تر است، نظير كاشت گندم و برنج يا كود دادن به زمين را در گذشته كار مردانه محسوب ميكردند. برخی افراد هنوز به زنان اجازه آموختن اين مشاغل يا شركت در اين كارها را نمی دهند. برخی صرفاً به مسخره كردن زنانی كه در اين كارها شركت ميكنند پرداخته و ميگويند كه "آخر زمان شده" يا اينكه "دنيا برعكس شده است".))

اين مقاله خاطر نشان ميكند كه مردان فقط به اين علت در انجام اين كارها خبره تر شده اند كه برای مدت طولانی تری آنرا تجربه كرده اند. اين در حالی است كه جامعه كهن زنان را به وظايف مربوط به خانه محدود ميكرد و عموماً اجازه كار در دشت و مزرعه را به آنها نمی داد.

"پرچم سرخ" ادامه ميدهد: "چرا زنان نتوانند با پراتيك، فن كشت نشائی را خوب فرا بگيرند؟ اگر فنون از تجربه عملی حاصل نمی شوند پس از كجا ناشی ميشوند؟ اين نوع برخوردها بخشی از يك تفكر فئودالی است. اينها جلوه ای از تحقير زنان توسط طبقات استثمارگر است. اين همان نظريه زيانبار و ارتجاعی خصلت زنانه است كه ليوشائوچی و سايرين به آن رجوع ميكردند.

"تاثيراتی كه اين برخورد بر دستمزد مردان و زنان داشت، در آن مقاله بدين نحو مورد بحث قرار گرفته است:

((يك ايده اشتباه آميز ديگر هم وجود دارد كه بايد با آن مبارزه كرد. برخی رفقا قبول دارند كه نادرست است به زنان در مقابل كاری كه برای مردان 10 پوئن بهمراه دارد، 8 پوئن داده شود. (5) با اين وجود آنها هيچ كاری برای رفع اين اشتباه نمی كنند و چنين استدلال ميكنند كه "اگر به دستمزدها از زاويه يك خانوار نگاه كنيد و نه يك فرد، آنوقت می بينيد كه در واقعيت هيچكس بلحاظ مالی صدمه نمی بيند. زيرا هر خانواده از مردان و زنان تشكيل شده است. " اين نوع تفكر، حاملانش را بدانجا ميكشاند كه از زاويه غلطی بر اجرای اصل پرداخت برابر تاكيد بگذارند... اين استدلالی نادرست است زيرا مشكل را نمی توان از زاويه سود يا زيان خانوار مورد بررسی قرار داد. بكاربست اصل دستمزد برابر برای كار برابر در درجه اول يك مسئله مهم سياسی و مسئله ای مربوط به ايدئولوژی است. برابری اقتصادی دو جنس با برابری سياسی پيوندی تنگاتنگ دارد. اين واقعيت كه ايدئولوژی كهنه برتری مرد و فرودستی زن هنوز در برخی نواحی كشور به حيات خود ادامه ميدهد، هيچ چيز نيست مگر بازتاب سياسی نابرابری اقتصادی بين زنان و مردان. در واقع مبارزه توده زنان عليه نابرابری بين زن و مرد يك مبارزه سياسی است. برخی زنان مسئله را خيلی خوب مطرح ميكنند وقتی ميگويند: "ما بخاطر چند پوئن اضافه در كار مبارزه نمی كنيم، بلكه برای شخصيت اجتماعی خود مبارزه می كنيم." اگر نابرابری دستمزد بين زنان و مردان بعنوان يك مسئله اساسی در نظر گرفته نشود، زنان عملا به موقعيت درجه دوم رانده خواهند شد. اين برخورد بخشی از ايدئولوژی فئودالی تحقير زنان است!

                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                   

2  -اجتماعی شدن روستاهای چين و رهايی زنان

 

زنان دهقان حكايت خويش را باز ميگويند

يك زن دهقان كه چهل سالی داشت در سالن اجتماعات كمون خلق "شاوان" به ما گفت كه چگونه اراضی كمون كلكتيويزه شد و اين پروسه در هر مرحله اش با نقشی كه زنان ايفا نمودند رقم خورد.

"در دوره جنگ رهائيبخش، اصلاحات ارضی بلحاظ سياسی دهقانان فقير و ميانه را آزاد ساخت و به زنان همانند مردان زمين داد اما خانواده كماكان واحد توليد بود و زمانيكه دشواريها فرا ميرسيد بايد مسائل خودش را خود رفع ميكرد. سال قحطی بزرگ فرا رسيد و اگر بنا برآن بود كه حداقل برداشتی داشته باشيم ميبايست با اتكا به منابع خود به آبياری مزارع ميپرداختيم. خانواده های تنگدست از اين لحاظ در موقعيت بسيار بدتری قرار داشتند. من بيوه ای را ميشناختم كه طی اصلاحات ارضی "پنج مو" (هر مو كمی بيش از يك هكتار است) دريافت داشت؛ اما او هيچ كمكی نداشت و درآمدش بسيار پايين بود. او درباره ماهيت و منشاء مشكلاتش فكر كرد و نقش فعالی در ايجاد نخستين گروههای كمك متقابل بين خانوارها بعهده گرفت. اما اين گروهها نتوانستند همه مسائل را حل كنند. ما به يكديگر كمك ميكرديم اما از آنجا كه توليد مبتنی بر مالكيت خانواری بود، اين خانواده بود كه مسئوليت نهايی موفقيتها يا ناكاميها را بدوش ميكشيد. يكسال، خانواده ای كه همسايه ما بود بطور جدی بواسطه بيماری ضربه خورد. آنها قادر به كار نبودند و مجبور شدند زمينشان را بفروشند تا بتوانند دارو بخرند. (تا سال 1952 هنوز حق فروش اراضی وجود داشت). اين يك درس سياسی مهم برای همه دهقانان فقير روستا بود. ما چنين بنظرمان رسيد: "اگر كار بيشتری برای كلكتيويزه كردن انجام ندهيم تمايزات طبقاتی تشديد خواهد شد." بنابراين ما اولين تعاونی ها را درست كرديم. چند خانوار با يكديگر به كار ميپرداختند و سود را بر حسب ميزان زمين و دامی كه هر يك داشت بين خود تقسيم ميكردند. علاقه زنان به اين تعاونی ها مضاعف بود. اولا آنها بعنوان دهقان ميدانستند كه اين تنها راه جلوگيری از تبديل دوباره روستا به جهنم تهيدستان استثمار شده است. ثانياً آنها ميدانستند تا زمانيكه توليد بر محور واحد خانوار بچرخد، زنان در خانه حبس خواهند بود. چه كس ديگری بود كه از بچه ها نگهداری كند، خانه داری كند و غذا بپزد؟ اما زمانيكه تيمها تشكيل شد همه كس، مرد و زن بطور يكسان بر زمين كار ميكردند و مشكلات فرزند و خانه ميبايست بر مبنايی كلكتيو حل ميشد.

موضع زنان اين بود: اگر ما در زمين به يك ديگر كمك ميكنيم، بايد در خانه نيز ياور هم باشيم. من به شوهرم گفتم: ما هم بايد به تعاونی بپيونديم. اما او جواب داد : يابو! تو هيچی سرت نميشود و حق كار كردن بيرون از خانه را نداري! من واقعاً كفری شدم و گفتم: ما زنان خودمان آزادی خود را بدست آورده ايم. تو بهيچ وجه حق نداری با من اينطور رفتار كني. ما هرچه داريم با مبارزه بدست آورده ايم و من تسليم نميشوم! و من به تنهايی به تعاونی پيوستم. شوهرم دهقان فقيری بود كه قطعه زمين كوچكی داشت. برخی اوقات او نمی توانست همه كارها را شخصاً انجام دهد. و درباره مشكلاتش آه و ناله ميكرد. من واقعياتی را در برابرش گذاشتم و برايش امتيازات تعاونی را تشريح كردم. او بتدريج متوجه شد كه سماجتش از ايده های فئودالی او در مورد مالكيت خصوصی و نقش زن نشئت گرفته است. زمانی كه اين مسئله را قبول كرد توانست به تعاونی بپيوندد. من خانواده های بسياری را در روستا ميشناسم كه عيناً همين مسئله درونشان اتفاق افتاده است.

سپس ما گام ديگری در راه كلكتيويزه كردن برداشتيم. برای اينكه بتوانيم پروژه های بزرگ و ضروری برای كنترل نيروهای طبيعت را عملی كنيم، بايد نيروهای بيشتری را گرد می آورديم. برای مثال ما ميخواستيم شبكه آبياری را براه بيندازيم. اما طرفداران ليوشائوچی بجای اينكه كلكتيويزه كردن بيشتر را تشويق كنند از هر بلای طبيعی استفاده ميكردند تا اين حرف بی معنی را جا بيندازند كه "خانواده بايد واحد توليد باشد." آنها بحثهای تسليم طلبانه راه می انداختند يا اينكه بطور توهين آميزی ميگفتند كمون شما با داشتن دو هزار نفر نيروی كار، كوچكتر از آن است كه بتواند چنين پروژه های بزرگی را به انجام برساند. آنها اين رقم دو هزار را اينطور بدست آورده بودند كه هر دو زن را مساوی يك مرد حساب كرده بودند.))

"تپه هايی كه گرداگرد بريگاد (1) ما بود آنقدر خشك و بی آب و علف بود كه بنظر نمی آمد هيچوقت بشود آبادش كرد. دهقانان فقيرتر كه خواهان كلكتيويزه كردن بيشتر بودند ميگفتند: انسان بايد طبيعت را كنترل كند و نه بالعكس. اين تپه های بی آب و علف بالاخره سر سبز خواهد شد. و ما مبارزه را آغاز كرديم. روز از پی روز سبدهای پر از خاك را بر شانه های خود به تپه ها ميبرديم. ما زمين را تراس بندی (تسطيح پلكاني) كرديم. بدين ترتيب چهار تپه گرداگرد كمون يكی از پس ديگری تحت سلطه ما قرار گرفت. اينك ما بيشترين ميزان چای منطقه را از همين تپه ها برداشت ميكنيم. آيا هيچوقت ممكن بود كه روی قطعات كوچك و پراكنده اراضی بتوانيم چنين دستاوردی داشته باشيم؟ پيروزی های ما سلاحی شد كه بتوانيم با آن عليه طرفداران ليوشائوچی نبرد كنيم. و در اين مبارزه زنان پيشاهنگ بودند. و اين واقعيت برای همه جا افتاده است.

"دبير كميته انقلابی كه در كنار اين زن دهقان نشسته بود به ما گفت: ((ميل دارم چند مثال بياورم تا ببينيد چگونه زنان غالباً به ما با صراحت و روشنی و با پيگيری درسهايی انقلابی آموختند. چند وقت پيش، قبل از اينكه شبكه آبياری را درست كنيم، يك خشكسالی وحشتناك اتفاق افتاد. برداشت محصول بطور كلی بخطر افتاده بود. ما حتی نمی توانستيم روی انتقال آب حساب كنيم زيرا همه رودخانه های اطراف خشك شده بود. چند نفر از افراد پير كمون گفتند كه از بچگی شان بياد دارند كه چشمه ای در دشت بزرگ نزديك روستا وجود داشته است. اما هيچ يك از آنها دقيقا محل آن را بخاطر نداشت. يك تيم از دختران تصميم گرفت كه بدنبال اين چشمه بگردد. آنها همگی راهی دشت كنار روستا شدند. پنج شبانه روز زمين را برای يافتن چشمه بيل زدند. خيلی از مردم فكر ميكردند كه اين تلاشی بيهوده است. مسخره كردنها شروع شد: چشمه در شاوان؟! هرگز! اما صبح روز ششم دختران با عجله و فرياد كنان به روستا برگشتند: "ما چشمه را پيدا كرديم، پيدايش كرديم!" همگان به سمت محل دويدند و جريان كوچك آب را ديدند كه از زمين بيرون ميزند. دختران برای پيدا كردن چشمه خاك را با دست خود لمس كرده بودند تا اينكه در جايی احساس كردند خاك، مرطوب است. سپس به بيل زدن پرداختند تا اينكه بالاخره به چشمه رسيدند. اين كار ساده ای نبود. سپس همه مردم روستا كار را آغاز كردند و تمام روز به حفر يك استخر بزرگ پرداختند. بعد از آن ما چند كانال درست كرديم. بعد از يك هفته ما آب كافی برای آبياری مزارع در اختيار داشتيم.  محصولات ما با دستان خالی اين دختران بار آمد زيرا آنها با عزم خويش ثابت كردند كه كلكتيويسم بهتر از مالكيت خصوصی خانواری است. و بارها ميشد كه مردان به يكديگر يادآوری كنند: "چشمه را يادتان می آيد؟ حق با چه كسی بود؟ زنان يا ما؟ هيچگاه نبايد درس چشمه را فراموش كنيم!"))

بعد از اين نشست ما مسير باريكی كه به چشمه ميرسيد را در پيش گرفتيم. در مقابل ما استخر عظيمی حفر شده بود كه شش هزار ليتر آب را در خود جای ميداد و گرداگرد آن را ديوارهای سنگی فراگرفته بود. "اديت" در ذهن خود آن شش دختر را نشسته برخاك مجسم كرد كه هر سانتی متر دشت را ميگردند و همانقدر به موفقيت خويش اطمينان دارند كه هركول زمانی كه برای انجام وظيفه اش به شكم هيولا پا گذاشت. چرا مردان به اين كار دست نزدند؟ در درجه اول بدان خاطر كه زنان هيچ استعداد خاصی در ماوراءالطبيعه جلوه دادن آب نداشتند! و چرا تهيدست ترين دهقانان بودند كه نخست به تعاون پرداختند؟ يقيناً به خاطر وضع اقتصاديشان، بهتر از بقيه ميتوانستند امتيازات كلكتيويسم را درك كنند. زنان پنج روز با دست خالی در پی آب گشتند زيرا مصمم بودند ثابت كنند كه كلكتيويسم بهتر از مالكيت خصوصی خانواری است. آنها مالكيت خصوصی خانواری را بعنوان يك شكل مشخص ستم بر زن نيـــز تجربه كرده بودند.

يك گرايش بسيار قوی وجود دارد كه فقط در ارتباط با تضادهای بين زن و مرد، خصوصيت معين زنان را حائز اهميت ميداند. اما تجربه طولانی ستم كه زنان با آن آشنايند، گسترده تر از اين چيزهاست. بايد خصوصيت زنانه را در دو شكلش در نظر بگيريم، يا دقيقتر بگوييم اين مسئله خصلتی دوگانه دارد. از يكطرف زنان (در يك جامعه مبتنی بر مالكيت خصوصي) بعنوان موجودات اجتماعی پست تر در نظر گرفته ميشوند. از طرف ديگر، زنان بطور سنتی در مناسبات روزمره خود با مردان در جايگاهی فرودست قرار دارند. موقعيت فرودست زنان در مناسبات با مردان، محصول فرودستی اجتماعی آنهاست. و از آنجا كه ديدگاه زنان در مورد خانواده توسط اين ستم دوگانه شكل ميگيرد، آنها محدوديت های واحد خانواده را روشن تر درك ميكنند. آنها مشتاقانه تر از مردان اين توهم را رد ميكنند كه "ايده آل اين است كه در خانه خودت ارباب باشي." زنان در مقاطع معين تاريخی پيشتاز بوده اند زيرا برخی از آنها بيشتر از ساير گروه بندی های مردم در موقعيت بی چيزی كامل قرار داشته اند، يعنی هيچ چيز جز زنجيرهايشان را برای از دست دادن نداشته اند.  مصاف زمين كاوان و جويندگان آب در "شاوان" را فقط ميتوان و بايــد بدينطريق درك كرد. برای زنان كه هميشه بيش از ديگران تحت تسلط طبيعت بوده اند، قرار گرفتن در صف اول مبارزه برای كنترل طبيعت يك دگرگونی درخشان تاريخی است؛ و اين چه شكست بزرگی برای بدبينان است!

 

كميته های جديد زنان در "شاوان"

در جريان گفتگويی كه با اهالی "شاوان" داشتيم اين نكته مورد تاكيد قرار ميگرفت كه طی انقلاب فرهنگی سازمان قديمی زنان "تعطيل" شد. اين گروه انقلابی قديمی از دل شعله های جنگ ضد ژاپنی زاده شده بود. و بعداً به نوعی سازمان مددكاری تبديل شد كه ايدئولوژی ارتجاعی ماندن زن درخانه را جلو می نهاد و تنها به دنيای كوچك رنج و سعادت خانگی علاقه داشت. اين همان ايده "حقارت زن" است كه از طريق مجلات مخصوص زنان در كشورهای سرمايه داری با آن بسيار آشناييم. رفيق "تون آن مينگ" كه دهقانی سی ساله بود به ما گفت،  در "شاوان" چند كميته انقلابی تشكيل شد كه حدوداً 5500 زن از كمون خلق (بيش از 80 درصد زنان) را در بر ميگرفت. خود اين رفيق يكی از مسئولين اين كميته ها بود. طی ديدارمان بارها شنيديم كه تشكيلاتهای زنان به مرحله "مبارزه ـ انتقاد ـ اصلاح" رسيده بود. اين گروهها كماكان بخشی از فعاليتهای گذشته را به پيش ميبردند. بعلاوه، جهتگيری های نوين هنوز بطور روشن ترسيم نشده بود. كاملا واضح بود كه كل اهالی همچنان درگير بحث درباره اين موضوع هستند. يك تشكيلات سراسری با صدور يك فرمان از بالا ايجاد نخواهد شد بلكه بر پايه مشاهدات و تحقيقات خود توده ها بوجود خواهد آمد. بنابراين ما بطور خاص علاقه مند بوديم بفهميم كه كميته های انقلابی زنان "شاوان" چه اهدافی را دنبال ميكنند (حتی اگر بنظر آيد كه اينها اهداف كوتاه مدت هستند.) "تون آن مين" به سئوال ما چنين پاسخ داد: "در حال حاضر ما بر سر پنج وظيفه اصلی توافق كرده ايم. اولا، مطالعه ماركسيسم و لنينيسم و انديشه مائوتسه دون. مايلم بگويم كه اين كار را چگونه به پيش برده ايم. برای شروع، ما گروههای مطالعاتی مختلط داشتيم. بنابراين زن و شوهرها، كودكان خردسالشان را با خود می آوردند و اين مسئله باعث اختلال در مطالعات ما می شد. زنان پيشنهاد كردند كه بجای كمك به يكديگر در نگهداری فرزندان برحسب همسايگي، بهتر است مردان در خانه بمانند و اين وظيفه را به انجام رسانند تا زنان بتوانند به آموختن بپردازند. بدين طريق ما آزادانه ميتوانستيم مطالعه كنيم. علاوه بر اين مردان هم ميتوانستند ايده روشنتری از معنی واقعی نگهداری بچه ها بدست آورند. مسائل اينگونه سازماندهی شد و بدين ترتيب زنان و مردان جداگانه به آموزش پرداختند و هر يك در ماه در شش جلسه آموزشی شركت ميكردند. زنان از اين سيستم بسيار راضی بودند. آنها ميگفتند: بنظر ما اين طريقه آموزش سياسی بسيار موثر است..."

همين موقع يك پيرزن دهقان صحبت "تون آن مينگ" را قطع كرد و گفت: "يك شب من بايد به كلاس ميرفتم. درست همان موقع، باران شروع شد. ظلمت همه جا را فرا گرفته بود. شوهرم گفت در اين هوا نبايد بيرون بروي. تاريكی مطلق است. جواب دادم كه قديمها حتی در روشنايی روز تقريباً همه ما زنان كور بوديم. من نه ميتوانستم بخوانم و نه ميتوانستم بنويسم. حالا من بيش از شصت سالم است و به مدرسه ميروم تا در تجارب انقلابی با ساير زنان شريك شوم. دوباره به آموزش خود بپردازم و سطح آگاهی سياسی ام را بالا برم. ميخواهی كه من در خانه بمانم؟ به او گفتم: تو نمی دانی كه ما زنان برای آموختن حاضريم چه قيمتی بپردازيم. اين داستان را برايتان تعريف كردم زيرا نشان ميدهد كه زنان واقعاً كمر به آموزش سياسی بسته اند." پيرزن دهقان يك نفس همه ماجرا را برای ما تعريف كرد. واضح بود كه او از صحبت در جمع و در مقابل خارجيان معذب است؛ اما تصميم گرفته اين كار را انجام دهد. زيرا معتقد است كه بيان اين نكته اهميت حياتی دارد: زنان برای آموختن شوری آتشين دارند.

"تون آن مينگ" در مورد وظيفه دوم چنين گفت: "به هر طريق ممكن بايد راه عميقترين نقد انقلابی را باز كنيم. ما زنان بايد مبارزه همه جانبه ای را عليه هر شكل بروز رويزيونيسم به پيش بريم. مشخصاً بايد از طريق اين مبارزه به انتقاد توده ای از اهداف كهنه تشكيلات زنان برخيزيم." او ادامه داد: "وظيفه سوم اين است كه به هر كاری دست بزنيم تا زنان قادر شوند در هر نوع فعاليت سياسی بطور كامل شركت جويند؛ تا بتوانند نقش خويش را بعنوان نيمی از آسمان ايفا كنند. در هر عرصه و در تمام سطوح رهبري، زنان وجود دارند. اما كماكان خيلی از آنها جرات ابراز عقيده در مجامع عمومی را ندارند و خيلی از مردان هم هستند كه مايل به شنيدن عقايد زنان نيستند. كار ما اين است كه در مورد اين مشكل تحقيق كنيم، توده ها را بسيج كنيم و راه حلی برای آن بيابيم."

بخاطر می آورم گفته های آموزگار سياسی يكی از مدارس "7 مه" (2) در نزديكی پكن كه ميگفت: "آنجا كه يك مرد و يك زن از كيفيت برابری برای بعهده گرفتن يك مقام برخوردارند، سياست حزب اين است كه رفيق زن را انتخاب كند. اين يك پرنسيپ انقلابی است."

وظيفه چهارم اين است كه بر ايده های ارتجاعی در ذهن زنان و مردان، مشخصاً ايده های مربوط به به اصطلاح برتری مردان در حيطه های معين فنی غلبه كنيم. ما بخشی از مسئله را اين ميبينيم كه زنان بدون استثناء در تمامی فعاليتهای اجتماعی شركت جويند. ما بيرحمانه عليه خرافات كه بويژه زنان را آماج قرار ميدهد، مبارزه ميكنيم.

اين نكته برای رفيق "تون" يك حرف توخالی نبود، بلكه يك واقعيت ستبر را بيان ميكرد. معدنچيان "شاوان" به ما گفتند كه زنان در گذشته بدشگون به حساب می آمدند. اگر زنی در حال عبور از نزديكی يك تونل مشاهده ميشد، كارگران از ورود به آن خود داری ميكردند زيرا گمان ميكردند كه تونل فرو خواهد ريخت. يك رسم باستانی زنان را از نوشيدن شراب در معابد منع ميكرد. گفته ميشد كه اگر زنی از شراب مقدس بنوشد در جا خواهد مرد؛ يعنی به تير غيب گرفتار خواهد شد. زنان شورشگر كه با تاريك انديشی می جنگيدند در مقابل چشمان وحشت زده اهالی از اين شراب نوشيدند. و معتقدين به خرافه وقتی ديدند كه هيچ بلايی بر سر آنها نيامد به شدت يكه خوردند."

تون آن مينگ" برای ما داستان ديگری تعريف كرد: ((چند سال پيش بارانی سيل آسا باريد. مزارع بسياری نابود شد و سيل تمام مزارع شيب دار را شست. سيل يك صخره نيم تنی را بيش از يك كيلومتر حركت داد. يكی از دشمنان طبقاتی ما كه "هن" نام داشت كوشيد مردم را فريب داده و از عكس العمل بازدارد. او اينجا و آنجا مطرح كرد: وقتی می بينيد كه سيل از كوه فرود می آيد معنايش اين است كه خدای طاعون پا به زمين ميگذارد. بايد او را به حال خود بگذاريد وگرنه همه چيزمان را از بين ميبرد. اين گفته های فئودالی ذهن بعضی از دهقانان را مغشوش ميكرد. بعلاوه پيرترها گمان ميكردند كه اين مجازات الهی بخاطر تغييرات اجتماعيست كه انجام شده. بدين ترتيب رفيق "پين" جلو آمد و برای اهالی روستا با صدای بلند به سخنرانی پرداخت: "سيل چيزی جز آب نيست. سيل فقط نتيجه باران سنگين است. سيل چه چيزی را ميتواند نابود كند؟ شايد خانه ها و مزارع، اما آنطور كه "هن" ميخواهد شما تصور كنيد، سيل نمی تواند همه چيز را نابود كند. سيل نمی تواند اراده ما برای انجام انقلاب تا به آخر را نابود كند. هيچ نيرويی در جهان نميتواند اين كار را بكند. ما نه فقط بايد بر ترس از مجازات الهی فائق آييم، بلكه بايد با تمام قوا مبارزه كنيم تا بر بلايای طبيعی غلبه كنيم. اگر ما مسير سيل را تغيير دهيم ميتوانيم از نابودی بيشتر محصولات و خانه های خود جلوگيری كنيم. پس دست بكار شويم!" او زنان را سازماندهی كرد تا در اين كار سهم مهمی به دوش بگيرند. بعد از چند روز فعاليت سخت، ما بيش از سی هزار متر مكعب خاك را جابجا كرديم و توانستيم سيل را بطور كامل كنترل كنيم! در آن سال عليرغم سيلابهايی كه بر اثر باران جاری شد، ما توانستيم نسبت به سال قبل 25 تن بر محصول خويش بيفزاييم. دهقانان فقير و ميانه حال در كمون "شاوان" عليه زمين و آسمان و دشمنان طبقاتی مبارزه كردند و از اين مبارزه پيروز بدر آمدند. زنان در هر يك از اين مبارزات نقشی بسيار مهم ايفا كردند و اين بحث مائو را مورد تاكيد قرار دادند كه زنان برای پيروزی انقلاب نيرويی تعيين كننده هستند.

وظيفه پنجم ما تلاش مضاعف برای انقلابی كردن ايده ها در باب خانواده است. در اين زمينه نيز زنان خدمت مهمی به جامعه نموده اند. ما تجارب بسياری در اين عرصه كسب كرده ايم. رفيق "لی ما شين" در اين زمينه تجربه خودش را برای شما بازگو ميكند.))

"لی ما شين" كه حدوداً 40 سال دارد با صورت آفتاب خورده اش در برابر ما نشسته و صحبت را آغاز ميكند:  "يك روز بريگاد ما برای كلكتيو به يك ميز احتياج پيدا كرد. وقتی از موضوع مطلع شدم به رفقا گفتم كه من يك ميز مناسب در خانه دارم و ميتوانم آن را بياورم. وقتی كه شوهرم از ماجرا باخبر شد از كوره در رفت و گفت: بعضی زنان ميروند كار ميكنند تا چيز بيشتری برای خانواده شان بياورند، اما زن من عكس اين كار را ميكند و تازه، چيزهايی كه در خانه داريم را هم بيرون ميبرد. بعد از اينكه همه حرفهايش را زد، من در خانواده خود جلسه آموزش انديشه مائوتسه دون تشكيل دادم. من مشخصاً از اين خط رويزيونيستی ليو شائوچی انتقاد كردم كه ميگفت بين منافع جمعی و فردی هيچ تضادی وجود ندارد. اين يك ايده عوامفريبانه است و خودخواهی را تشويق ميكند. ما دهقانان فقير بايد تماماً خادم خلق باشيم. ما عليرغم منافع فرديمان، بايد عليه خودخواهی مبارزه كنيم و بكوشيم به يك درك پرولتری ازجهان دست يابيم. بايد ياد بگيريم كه در درجه اول و بيشتر از هر چيز منافع خلق را به پيش بريم. طی اين جلسه مادر شوهرم از رنجهای گذشته و خوشبختی امروز گفت. او گفت: عجب! يعنی ما بايد خودخواهانه در پی خوشی باشيم و فقط به خانواده خود فكر كنيم؟ يعنی بايد گذشته ها را فراموش كنيم و هفتصد ميليون چينی و سه ميليارد مردم سراسر جهان را از ياد ببريم؟ يعنی بايد به فكر رفاه خود باشيم و دو سوم نوع بشر كه هنوز زير يوغ ستم و استثمار بسر ميبرند را فراموش كنيم؟ همه اين بحثها شوهرم را عميقاً تكان داد. اينك او مالكيت كلكتيو را بالاتر و مهمتر از همه چيز قرار ميدهد و مايملك خود را تابع آن ميداند. وقتی كه رفقا كمی بعد برای بردن ميز آمدند شوهرم از خود انتقاد كوچكی كرد و گفت: هر وقت بريگاد به هر چيزی احتياج داشت، درب خانه ما باز است.

"ايجاد دگرگونی انقلابی در خانواده يك وظيفه عظيم است. اين شامل تغيير كاركرد اجتماعی خانواده و  نابودی منافع فردي، و نيز ايجاد فزاينده مناسبات نوين بين مرد و زن و تغيير ريشه ای مناسبات بين والدين و فرزندان است. به همين خاطر بايد به اين نكته مهم توجه كرد كه انقلابيون چينی دگرگونی خانواده را يك نتيجه ساده خيزش اجتماعی ندانسته بلكه يك پيش شرط ضروری انقلاب به حساب می آورند. آنها بر اين عقيده اند كه زنان طبعاً مسئول "رهبري" انقلاب در خانواده هستند و اين يكی از وظايف پايه ای است كه زنان بايد در در قبال نوع بشر به انجام رسانند. "تون آن مينگ" چنين نتيجه گيری كرد: "ما ميتوانيم وظايف كميته انقلابی را بدين شكل خلاصه كنيم. تحت رهبری حزب و صدر مائو، بايد به هر كار ممكن دست بزنيم تا زنان قادر شوند نقش تاريخی خود را بطور كامل ايفاء كنند." اشتباه نكنيد! چينی ها نيازی ندارند كه زنان را جذب انقلاب كنند. آنها نيازی به بی طرف كردن زنان هم ندارند. آنها صرفاً بايد بگذارند زنان نقش تاريخی خويش را بازی كنند. بدون اين كار، انقلاب ناقص و نيمه كاره خواهد بود.

جنبش نوين زنان چين چگونه خواهد بود؟ از نمونه كميته های "شاوان" و برخورد مائوتسه دون به موضوع چنين بر می آيد كه جنبش نوين زنان بر اين درك استوار خواهد بود كه زنان سهم برجسته ای در انقلاب دارند. اين جنبش همان اندازه از پدرسالاری ليوشائوچی به دور است كه از گرايش مسلط در انترناسيونال سوم كه زنان را توده ای عقب مانده و بازيچه ميدانست كه بايد آنان را به درون مبارزه هل داد.  

 

فصل دوم

اجتماعی كردن خانه داري

 

مقدمه

اگر ميخواهيم به برابری جنسی دست پيدا كنيم بايد يك مسئله را حل كنيم: خصلت خانه داری بايد دگرگون شود. من پيش از هر چيز توجه خود را روی اين نكته متمركز كردم كه زنان چگونه پا به عرصه توليد گذاشته اند و چگونه اين امر نقشی تعيين كننده در رهايی آنها بازی كرده است. زيرا معتقدم اين راهی است كه زنان چين در مسير رهايی خود در پيش گرفتند. زنانی كه به وظايف خانگی محدود شده و بنابراين از جريان عمومی خارج از خانه دور مانده اند، فقط از طريق شركت مستقيم در توليد اجتماعی قادرند خود را رها سازند. اين همان نكته ايست كه "مايو يين" به ما گفت. اما تا وقتی كه زنان بايد كار خانه را انجام دهند، چنين شركتی در واقعيت ناممكن است. اين همان دور باطل قديمی است كه در اروپا هم با آن آشنا هستيم. تقريباً يك قرن پيش انگلس اين مسئله را خيلی روشن مورد تجزيه و تحليل قرار داد:

"فقط صنايع بزرگ مدرن بود كه بار ديگر زن را به جاده توليد اجتماعی راند ـ و اين كار را فقط با زن پرولتر كرد. اما با اين كار، هنگامی كه زن وظايف خدمات خصوصی خود را در خانواده انجام ميدهد، از توليد عمومی جدا می افتد و نمی تواند چيزی بدست بياورد؛ و زمانی كه مايل است در صنعت عمومی سهم بگيرد و مستقلانه زندگی اش را تامين كند، ديگر در موقعيتی نيست كه بتواند وظايف خانوادگی اش را انجام دهد... نخستين شرط رهايی زنان، ورود مجدد كل جنس مونث در صنعت عمومی است و ... اين مسئله بار ديگر طلب ميكند كه كيفيت خانواده منفرد بعنوان واحد اقتصادی جامعه ملغی شود." (1)

يك جنبه از تضاد كه بر اكثريت وسيع تاثير می گذارد و برای زنان ضرورتاً حائز اهميت درجه اول است، يا بعبارت ديگر ريشه كل تضاد است، همين نقش اجتماعی زن است كه بايد پيش از هر چيز آماج حمله قرار گيرد.

برای مثال، كارگران زن در "چائو يان" و "سو چو" منتظر حل مشكل نگهداری از فرزندان نشدند، و قبل از اين كار درگير توليد اجتماعی شدند. البته اين مشكل در آن موقع بطور مناسب حل نشد و اين زنان خود را در موقعيتی يافتند كه برای زنان اروپايی بسيار آشناست: يعنی انجام روزانه ی هر دو كار.

رفيق "سو يين" كه طی سفر هميشه همراه ما بود، زنی پنجاه و چند ساله است و حدود سی سال است كه عضو حزب كمونيست چين ميباشد. او يكی از مسئولين اوليه سازماندهی زنان بوده است. او به ما گفت كه برای كمك به بررسی و فهم نقش زنان در انقلاب چين همراه ما خواهد بود. او گفت كه "اجتماعی كردن خانه داری يكی از رموز رهايی زنان است." "اگر ما چنين كاری را عملی نكنيم برابری جنسی صوری خواهد بود. يعنی در قانون وجود خواهد داشت اما در واقعيت خير. تضاد آنتاگونيستی بين مرد و زن حل نخواهد شد و در تحليل نهايی سوسياليسم شكست خواهد خورد. بنابراين اين مسئله ميرود كه برای ما به يك موضوع عمده تبديل شود."

 

چرا ماشين لباسشوئی نتوانسته زنان را آزاد كند

من هميشه اين "مشاهدات" بورژوائی كه ساده لوحانه از كانال های رسمی ابراز می شود را بسيار آموزنده يافته ام: "در حال حاضر خانه داران شهری همان ساعت كار متوسط را به خانه داری اختصاص ميدهند كه خانه داران در صد سال پيش." وقتی متوجه می شويد يك زن از طبقه كارگر با سه بچه، كه (عوامفريبانه ميگويند) "بيكار است" كماكان روزی چهارده ساعت به خانه داری می پردازد، آنوقت ميتوان به راحتی مشاهدات فوق الذكر را قبول كرد. متاسفانه صد سال پيش هم شبانه روز فقط بيست و چهار ساعت بود. درست مثل حالا. و اجداد مادری ما مجبور بودند بيش از چهارده ساعت را به كار سخت خانگی بپردازند و هفته ها را از پی هم سپری كنند. با اين وجود صنعتی شدن اكثر بخشهای توليدی در مقياس گسترده، تاثيری انكار ناپذير و حقيقتاً بارز بر خانه داری داشته است.

بگذاريد به مثال واضحی بپردازيم. خانواری كه چهار يا پنج نسل قبل به صورت منفرد به توليد ميپرداخت، چه موقعيتی داشت:  لباس خود، خوراك ذخيره زمستانی خود، نان و حتی در برخی نقاط منسوجات خود را توليد ميكرد. همه اين چيزها كه محصول وظايف خانگی خانه داران بود يكسره ناپديد شده است؛ و چيزهايی كه شما توليد نمی كنيد اين روزها به لطف سرمايه داری صنعتی از بازار ميخريد. اين اواخر، بعلت توليد انبوه لوازم خانگی مثل ماشين رختشويی های اتوماتيك، ما از خيلی جوانب روتين خانه داری خلاص شده ايم. اگر سرمايه داری واقعاً همه اين كارهای طاقت فرسا را ملغی كرده، پس خانه داران در سراسر روز چكار می كنند؟ تا به حال اين سئوال را چند بار از زبان مردان شنيده ايد؟ حقيقت اين است كه ما كمتر كار نمی كنيم بلكه فقط كارهای متفاوتی انجام می دهيم؛ و همانطور كه همگان می گويند اين كارها را در شرايط بدتری انجام ميدهيم. اين واقعيت دارد كه مـــا ديگر نبايد به رختشويخانه برويم تا لباسها را با مشت و مال بشوييم. اما از طرف ديگر مادر بزرگهای ما با وظيفه دشوار سازماندهی روز خود بر مبنای شيفت كاری شوهر، برنامه مدرسه بچه ها و ساعات كاری مغازه ها و اداره های پست روبرو نبودند. آنها مجبور نبودند كه ساعات طولانی را به رفتن از اين سوپر ماركت به آن سوپر ماركت برای پيدا كردن ارزانترين محل كه ممكن است چند كيلومتر آنطرف تر باشد، اختصاص دهند. آنها هر بعد از ظهر مثل توپ پينگ پنگ به اينسو و آنسو پرتاب نميشدند؛ از اداره ای به اداره ديگر يا از مطبی به مطب ديگر، از ميزی به ميز ديگر پاس داده نمی شدند تا فرم اعزام بچه بزرگ خود به اردوی تابستانی را پر كنند؛ يا بچه كوچك خود را در مدرسه ای كه شهريه كمتری داشته باشد ثبت نام كنند؛ كارت هويتی را تمديد نمايند يا پول بيمه را بپردازند؛ خانه ای پيدا كنند؛ جواب رد بشنوند و سراغ آدرس ديگری بروند و بار ديگر با اين حرف روبرو شوند كه "متاسفم خيلی دير آمديد. آنرا به كس ديگری داديم"؛ تا كودك خردسال شان را به كلينيك مخصوص فقرا ببرند و همه روز در صف بايستند و سرانجام بشنوند كه "فردا تشريف بياوريد." مادر بزرگهای ما مهد كودك نداشتند، اما آن مهد كودكهايی كه ما داريم تعدادشان بسيار كم است و آنقدر رقت انگيز است كه بهتر است اسمشان را نياوريم. در دوران گذشته مادربزرگهای ما، مادربزرگهايشان را نزديك خود داشتند حتی اگر همخانه نبودند. آنها در محله، دوستان قديمی داشتند كه به آنها كمك ميكردند. سبك زندگی آنها كاملا متفاوت بود. جامعه شناسان زندگی ما را با اين عبارت توصيف ميكنند: "تحرك فزاينده نيروی كار" و ما واقعاً در موقعيت تحرك دائمی زندگی ميكنيم. ما همانطور شهر يا دوست عوض ميكنيم كه كفش. اقامت ما در يك محله آنقدر كوتاه است كه نمی توانيم با مردمش آشنا شويم. والدين ما آنقدر دور زندگی می كنند كه نمی توانند فرزندان مان را نگهداری كنند.

در گذشته آب لوله كشی وجود نداشت، اما وقتی زنان به رختشويخانه روستا ميرفتند حداقل با زنان ديگر ملاقات ميكردند و شانس گفتگو درباره همه مسائلی كه برای آنها و برای كل روستا مهم بود را داشتند. آب لوله كشی ممكن است كه زنان را از كار طاقت فرسا رها كرده باشد، اما همزمان ارتباط اجتماعی بين زنان را محدود كرده است. حالا، كار رختشويی هر روز پشت ديوارهای بسته صورت ميگيرد. اينكار "نامرئي" شده و به زبان رايج، وجود خارجی ندارد.

جارو برقي، يخچال و ماشين لباسشويی به بازار آمده است. خب كه چي؟! بايد برای خريدن آنها زير قرض برويد و برای نگهداری و تعمير آنها احتياج به متخصص داريد. بنابراين بايد آنها را به "متخصص" سپرد. و او به ما ميگويد "متاسفانه آنها ديگر از اين مدل استفاده نمی كنند و ديگر قطعات يدكی اش گير نمی آيد." ديگر به هيچ ترتيب اين ماشين را نمی توان درست كرد. به هيچ دردی نمی خورد. "پل" از دستگاهها سر در می آورد اما وقت كافی برای تعمير آنها را ندارد. اما بنظر ميرسد كه ما شانس آورده ايم. فروشنده لطف ميكند و ماشين را پس ميگيرد. ماشين بی ارزش ناگهان دوباره ارزشمند ميشود. بما در مقابل جاروبرقی از كار افتاده 50 فرانك ميدهند، فقط يك شرط دارد؛ اينكه يك جارو برقی جديد به قيمت 250 فرانك بخريم. مكانيزه كردن اين خط توليدی يك شمشير دولبه است: از يكطرف برخی مشاغل ساده تر شده است، اما از طرف ديگر مشاغل جديدی ايجاد ميشود. انواع راههای صرفه جويی در كار برای اينكه حقيقتاً كارايی داشته باشد بايد بطور كلكتيو مورد استفاده قرار گيرد. هيچ خانواده منفرد و بنابراين هيچ زن منفردی نبايد مسئوليت كامل مشاغل جديد يعنی نگهداری و تعمير و امثالهم را به عهده بگيرد.

يك زن فرانسوی موفق و محترم (2) چند سال پيش كشفی راهگشا كرد! او آشكار ساخت كه خانه داری نظير كار كارخانه است. برای آنكه خانه داری خوب انجام شود شما به يك سازماندهی موثر، يك حمايت مالی قابل توجه، و عقلايی كردن مشاغل احتياج داريد. بعبارت ديگر تمامی چيزهايی كه برای اداره يك شركت كوچك لازم است. اگر شما مهارت و دقت داشته باشيد حتی ميتوانيد سودی هم بدست آوريد! و زنانی كه اين "شركت كوچك" را ميچرخانند ديگر خدمتكار خانگی نبوده بلكه رئيسند! آن زن اذعان داشت كه مسلماً زنان، مانند رئيسان مرد، نگرانی هايی خواهند داشت. اما فكر رضايت عظيمی را بكنيد كه بواسطه اتمام كار در شش ساعت نصيبتان ميشود. در حاليكه موجودات حقير كوته نظری كه هنوز دامنه تاريخی نقش خويش را درك نكرده اند كماكان اين كارها را در شش ساعت و نيم يا حتی هفت ساعت انجام ميدهند. اما اين "مدير ـ خانه دار" مورد نظر دوست ما با وقت اضافه اش چه كار ميكند؟ او به سلمانی ميرود تا موهايش را برای خوشايند شوهرش درست كند. شوهری كه به احتمال زياد حتی متوجه اين آرايش هم نخواهد شد. چه زندگی جالبي!

در زمانهای دور، زنان روزهای طولانی و خسته كننده را به كار شستشو برای خانواده می گذراندند. آنها يك روز پنجره ها را ميشستند و روز ديگر كف اتاقها را ميساييدند. يكروز مربا درست ميكردند و يكروز ديگر به اطو زدن می پرداختند. امروز زنان وقت خود را صرف مرتب كردن رختخواب، خريد، آشپزي، رختشويي، اطو زدن، رختشوئي، خريد دوباره، آشپزی دوباره، رختشويی دوباره ميكنند. اين يك رشته وظايف خانگی است كه مرتباً هر روز تكرار ميشود. زندگی ما شتاب گرفته است. البته در لحظات استراحت گاه به گاه، وقفه هايی وجود دارد. اما علت وقفه ها اين است كه خانه داری نمی تواند يكباره انجام شود. جورابها را نمی توان قبل از اينكه سوراخ شوند وصله زد، بشقابها را نمی توان قبل از اينكه كثيف شوند شست. حتی اگر ما يكی دوساعت وقت واقعاً آزاد بين صبحهايی كه در مغازه و آشپزخانه ميگذرد و عصرهايی كه با بچه ها ـ چای خوردن ـ دعوا كردن ـ شام خوردن ـ خوابيدن سپری ميشود، داشته باشيم، با آن چكار ميكنيم؟ اين زمان آنقدر طولانی يا مشخص نيست كه بتوانيم بفكر پيدا كردن شغلی بيفتيم. اين زمان كوتاه تر از آن است كه حتی بتوانيم از خانه بيرون بزنيم. چون هرجا كه بخواهيم برويم احتمالا چند كيلومتر آنطرف تر است. نتيجه اش اين است كه اوقات استراحتی كه سخت بدست آمده، به ساعات كسل كننده وحشتناك و تنهايی و نوميدی تبديل ميشود. آنوقت است كه در مقابل آيينه می ايستی و به خودت نگاه ميكني. می بينی كه مثل عروسك خيمه شب بازی به اين طرف و آن طرف كشيده می شوی اما يك قدم هم جلو نمی روي. آيا تو برای اين زندگی ميكنی كه جان بكني، روز از پی روز ذره ذره آب شوي، فقط برای اينكه شوهرت را رتق و فتق كنی تا او بتواند كارش را بفروشد و خوراك و لباس و خانه را تامين كند و تهيه و تعمير و نگهداری بر دوش تو باشد؟ لحظات استراحت و روزهای تعطيلی كه كنار خانواده ات هستي، فقط بخاطر اينست كه بتوانی روزی ديگر، ماهی ديگر و سالی ديگر به كار بپردازي. و بعد از تو، فرزندانت نيز همين راه را بروند. دورانهايی هست كه زنان آگاهانه دست خود را به مشت گره كرده تبديل ميكنند؛ همان دستی كه در داستانها، لطيف و دوست داشتنی تصوير شده است.

نه! الكترولوكس زنان را آزاد نمی كند! پودر رختشويی لباسها را سفيد تر ميكند اما زنان را آزاد نمی كند. و ما دختران ث سلسله درد، در قلمرو "كن وود" و "مادام سوله ي"، ميدانيم از چه سخن ميگوييم. تا وقتی كه عملكرد خانواده در جامعه ما از بين نرود، زنان رها نخواهند شد. خانواده در ميان طبقات تحت ستم وجود دارد تا كارگران آينده را توليد كند و كارگران امروز را نگهداری كرده، آنان را سر پا نگهدارد. فرزندان و شوهران ما بايد به همان چيزی تبديل شوند كه بورژوازی از آنها ميخواهد. تحت سرمايه داري، بورژوازی به يك مفهوم فرزندان و شوهر ما را "مصرف" ميكند. حداقل نيروی كارشان را مصرف ميكند. بنابراين بورژوازی نياز دارد كه شوهران و فرزندان ما بلحاظ جسماني، ذهني، اخلاقی و سياسی تحت ستم باشند.

اگر سرمايه داری ميتوانست بدون آنكه موجوديتش به خطر بيفتد، كارگران را در سربازخانه های بزرگ جمع كند و به آنها حداقل معاش را برای زنده ماندن بدهد، و همه فرزندانشان را به يتيمخانه ها بفرستد، آنوقت شايد شرايط زنان بهبود می يافت. شايد اين قدری شرايط زنان را شبيه مردان ميكرد. اما آيا اين رهايی بود؟ مسلماً اين يك فرضيه بی معناست، زيرا سيالی ت و رقابتی كه در بكاربست نيروی كار وجود دارد بازتوليد نيروی كار به شكل خصوصی را ضروری ميسازد. هركس در قبال تامين ملزومات جامعه سرمايه داری به كاملترين شكل ممكن و در تمامی سطوح مسئوليت مستقلانه خويش را دارد؛ در غير اين صورت با خطر كنار زده شدن توسط پروسه توليد و نابودی روبرو است.

جای تعجب نيست كه حكام ما واقعاً علاقه چندانی به از بين بردن اين خانواده ندارند. از نقطه نظر آنها، اين خانواده يك دستگاه ضروری است كه طی سالها ضرورت خويش را به اثبات رسانده است.  

 

3- اول كلكتيويزاسيون، بعداً مكانيزاسيون

 

اجتماعی كردن خانه داری ضرورتاً نفی نقش اقتصادی خانواده و بنابراين نفی نقش سنتی سياسی آن را ايجاب ميكند. اين امر بجای خود باعث ايجاد موسسات نوينی ميشود كه عملكردهای خانواده نظير تغذيه، تهيه لباس، آموزش و استراحت را بعنوان يك اولويت مطلق بعهده گيرند. نابودی خانواده بعنوان يك واحد اقتصادی و سياسی مصافی در برابر همه انقلابيون است. اما تضمين اجرای عملكردهای مفيد خانواده مصافی بزرگتر است. كولونتای يكی از رهبران بلشويك در دهه 1920، مدافع ايجاد واحدهايی از كارگران بود كه عهده دار وظايف خانگی كه زنان را به بند كشيده، شوند. در همين زمينه او از يك رشته اقدامات ديگر نيز دفاع ميكرد. اما خود اين نجات دهندگان را چه كسی از كار طاقت فرسا رها ميكند؟ كولونتای پاسخی برای اين ندارد. لغو تقسيم كار ستمگرانه از طريق ارائه يك تقسيم كار جديد هيچ چيز را حل نمی كند. "دوره خانه داری منفرد سر آمده است. اين امر جای خود را بيش از پيش به خانه داری جمعی ميدهد. زنان كارگر دير يا زود از پرداختن به امور محل سكونت خود خلاص خواهند شد. در جامعه كمونيستی فردا اين كار توسط يك بخش ويژه از زنان كارگر به پيش خواهد رفت كه هيچ كار ديگری غير از اين انجام نخواهند داد. " (1) آيا اعتراض زنان به اين است كه در چارديواری خانه محدود شده اند؟ آيا ديگر نمی خواهند كارگران نيمه ماهر خانگی باشند؟ بسيار خوب! ما واحدهای متخصصی از كارگران (بقول كولونتای زنان كارگر!) درست خواهيم كرد كه نه فقط كارهای خانگی خودشان را انجام ميدهند بلكه برای بقيه نيز چنين ميكنند. عجب پيروزی بزرگي!

سوسياليسم بمعنای مزد بهتر به ازای مشاغل خسته كننده، يا انتقال مشاغل خسته كننده به يك بخش كوچك از نيروی كار نيست. سوسياليسم، جنبه تكراری و بيهوده كار را نابود ميكند. و اگر در مورد كار مشخصی اين جنبه هنوز نابود نشده، پاسخش اين نيست كه چنين كاری را به يك واحد منفرد بسپاريم. بلكه اين كار بايد به حد ممكن در سطح گسترده تقسيم شود و هركس ـ زن يا مرد ـ گوشه ای از آن را بگيرد و بدين ترتيب هيچكس اسير اين كار نباشد.

 

تصاوير و مباحثاتی در مورد راه چين

در يك پنجشنبه سرد ماه دسامبر بود كه ما مشغول فيلم برداری از نظافت بزرگ هفتگی در محل اقامت كارگران شانگهای بوديم. بچه ها در هر سني، با سطل و جارو و خاك انداز به جمع آوری خار و خاشاك و آشغال مشغول بودند؛ هرچند آشغال چندان زيادی روی زمين نبود. مردم چين امروز، "از نظر اجتماعی افراد مسئولی هستند". دو گروه از كارگران بازنشسته مشغول شستن راه پله ها بودند و افراد ديگر پنجره ها را تميز ميكردند. اين در حالی بود كه گروه های كوچك ديگر اين طرف و آن طرف را گردگيری ميكردند، درها را تعمير ميكردند يا دستشوئی هايی كه چكه ميكرد را درست ميكردند. كل صحنه به طرز فوق العاده ای زنده و شلوغ بود. بعضی افراد از فرصت استفاده كرده و با همسايگان خويش مشغول بحث بودند يا اينكه به يكديگر آوازهای جديد ياد ميدادند. اين يك كار مجانی بود: اين يك كار داوطلبانه و جمعی بود. هيچكس را بخاطر امتناع از چنين كاری بازخواست نمی كنند؛ و اگر كسی پيدا شود كه منظماً از انجام كار سر باز بزند يا آن را "سرسری انجام بدهد" آنوقت هميشه گروهی از جوانترها يقه اش را می گيرند و با او به بحث ميپردازند. از او انتقاد ميكنند تا وقتی كه  در مورد اهميت كار جمعی و داوطلبانه، قانع شود.

 

مباحثه ای در "ژائو وان"

راه چيني، اولويت را به مبارزه با تقسيم كار سنتی ميدهد و منتظر هيچگونه پيشرفت فنی مقدماتی نميشود. راههای باريك روستايی در كمون خلق در "ژائو وان" به شكل زيگزاك به ميدانی می رسند كه در آنجا ساختمانهای جديد درست شده است. اينها ساختمانهايی كوچك و كم ارتفاع هستند كه با ديوارهای سفيد آجری و سقفهای كم شيب بالا رفته اند. مدل ساختمانها يادآور "پاگودا" ها يعنی ساختمانهای چند شيروانی سنتی چين است. هر درب به يك آپارتمان منتهی ميشود. هر آپارتمانی يك كف گلی و يك راه پله چوبی دارد كه از آشپزخانه به اتاق خوابها در طبقه بالا ميرود. اتاقهای نشيمن مستقيماً رو به ميدان است. در مدت اقامتمان در آنجا، می ديديم كه مردم غذايشان را در آستانه خانه ميخورند و در همان حال با يكديگر گپ ميزنند. بر يك ديوار سفيد، كلاه حصيری بزرگی آويزان بود و بر ديواری ديگر يك الك چوبی سياه رنگ. فضای روستا ساده و گرم بود.

بسختی ميشد صحبت از مكانيزه شدن كار كرد. مثل بيشتر روستاها در اينجا هم همه خانه ها برق داشتند اما آب لوله كشی و فاضلابی دركار نبود. يك زن جوان خنده رو به ما در خانه اش چای تعارف كرد. همسايه ها سر رسيدند، با ما سلام و احوالپرسی كردند و به گفتگو نشستند. همه سئوالات ما به مشكل اصلی در حل مسئله خانه داری تحت آن شرايط بسيار دشوار مربوط ميشد. زن جوان به ما گفت: "ما بايد تلاش كنيم در حيطه خانه داری مكانيزاسيون را توسعه دهيم. دهقانان اين بخش دارند روی اين مسئله كار ميكنند. ولی نبايد خلاصی زنان از وظايف سنتی شان به بعد از مكانيزاسيون موكول شود. تا 15 سال پيش، نه برقی در كار بود، نه كمك فنی به خانه داران و نه مهد كودكي. دهقانان برای ايجاد تعاونيهای زراعی راههايی پيدا كردند تا فقدان ابزار را جبران كنند. بچه های كوچك را به مزرعه ميبردند. در آنجا بچه های بزرگتر از آنها نگهداری ميكردند؛ با آنها مشق می نوشتند تا نوشتن يادشان بدهند. افراد پير وظيفه خدمات جمعی به روستا، چرخاندن كارگاههای رفوگری و رختشويی و غيره را بعهده داشتند. در فصل درو، آنها خوراك همگان را آماده ميكردند. اين سنتی است كه تا امروز هم حفظ شده و وقتی كه قرار است كار بزرگی انجام شود، باز هم خوراك را بطور جمعی آماده ميكنند.

خانه داری بطور يكسان بين همه اعضای خانواده تقسيم ميشود. بدين ترتيب هركس ـ شوهر، زن، پدر بزرگ و مادر بزرگ و فرزندان ـ در اداره امور خانه شركت ميكنند. وقتی مردی رخت ميشويد، غذا را آماده ميكند، زمين را جارو ميكند، دكمه ها را ميدوزد، لباس بچه های كوچك را عوض ميكند و همه اين كارها را منظماً در طول هفته، و نه فقط در روزهای يكشنبه، انجام ميدهد آنوقت او ديگر يك شوهر به مفهوم رايج كلمه نيست.

تغيير چشمگير وضعيت زنان روستائی ريشه در مبارزه برای اجتماعی كردن زمين دارد. همانطور كه ديده ايم، طی اين مبارزه بود كه زنان بعنوان يك نيروی سياسی به رسميت شناخته شدند. يك شوهر به سادگی ميتواند زن سربراه و مطيع خود را كه هيچ تجربه ای از جهان خارج از چارچوب محدود خانواده اش ندارد، به خدمت بگيرد و كنترل كند. ولی اگر زن وی كسی باشد كه در برابر همه مردم روستا سخنرانی كرده، در مقابل دهقانان مرفه ايستاده، برای متحد كردن صفوف دهقانان مبارزه كرده، گروههای زنان را كه فردا برای آبياری مزارع به مردان خواهند پيوست سازمان داده است، آنوقت ببينيم آيا شوهر ميتواند از جارو كردن زمين امتناع كند! حالا حسابش را بكنيد كه زن از حمايت و تشويق كل اهالی روستا هم برخوردار باشد!

ظهور زنان بعنوان يك قدرت سياسي، با خود تغييری را در وضعيت خانوار آنها بوجود آورد. زنان "ژائو وان" راههايی برای قانع كردن يك مرد كله شق دارند تا بفهمد كه چنين تغييری صورت گرفته است. گام اول اين است كه زن سعی خواهد كرد او را با بحث بر سر موضوعات به سمت خود جلب كند. اگر اين كار ثمر نداد، زن بلافاصله همه افراد خانواده را به پشتيبانی دعوت ميكند. اگر اين هم اثر نكرد، كميته زنان روستا جملگی به سراغ شوهر ميروند و مودبانه اما قاطعانه پافشاری ميكنند كه او بايد فرق بين سوسياليسم و فئوداليسم را بخاطر آورد. اگر مورد غير معمولی پيش آمد كه مرد كماكان كله شقی كرد و از رفتار خود دست نكشيد، همه اهالی روستا ممكن است با براه انداختن يك كارزار انتقاد توده ای از زن پشتيبانی كنند ـ و بعنوان آخرين راه حل، زن هميشه امكان طلاق دارد."

زن جوان بحث خود را چنين خاتمه داد: "عمدتاً از طريق شركت در مبارزه طبقاتی بود كه ما ريشه های بردگی خود را فهميديم و قادر شديم وضعيت ستمديدگی خويش را تغيير دهيم."

ما قبل از اين ملاقات، بسياری از زنان كهنه كار انقلابی را ديديم و به داستانهای آنها گوش داديم. همه آنها بر حقيقتی انگشت می گذاشتند كه اين زن دهقان اينك به زبان می آورد. زنان چين بعلت اينكه عليه فئوداليسم و دشمن طبقاتی برخاستند، بيش از پيش متوجه ستم مشخص بر خويش شدند. آن زنان دهقانی كه در مبارزه عليه تجاوز ژاپن شركت كرده بودند، پيش از پيروزی انقلاب با ضرورت نابود كردن ساختار كهنه خانواده روبرو شده بودند. سنتهای فئودالي، زنان را از كار در مزارع باز ميداشت؛ در آن نظام اجتماعی زنان را از هرگونه استقلال اقتصادی محروم ميكردند. طی جنگ عليه ژاپن بسياری از مردانی كه آمادگی بدنی داشتند مزرعه را ترك كردند تا به ارتش خلق بپيوندند. اگر زنان كار توليد كشاورزی در مناطق آزاد شده را بعهده نمی گرفتند، مردم اين مناطق نمی توانستند زنده بمانند و خودكفا شوند. اما بعهده گرفتن چنين مسئوليتي، خود ضربه ای عظيم بر فئوداليسم بود و بدون اين كار انقلاب شكست ميخورد. زنان  غالباً در مبارزه برای به رسميت شناساندن حق خويش در انجام انقلاب است كه  دامنه ستم مشخص بر خود را در می يابند. به همين ترتيب، توده زنان دهقان در جريان اجتماعی كردن كشاورزي، تجربه اساسی اجتماعی بدست آوردند؛ در اين مبارزه افق ديدشان گسترده شد و روشن تر از پيش، كار سنتی خانگی را يوغی بر گردن خويش ديدند. اين يوغ در ضديت كامل با نقشی انقلابی كه زنان خواهانش ـ و در حال ايفايش ـ هستند، قرار دارد. بارها به ما گفته شد كه شوهران يا افراد خانواده زنان طبقه كارگر يا دهقان آنها را بخاطر خواستشان به كار در خارج از خانه مورد انتقاد قرار ميدهند. "خنده دار است! اينهمه درآمد داريم، ديگر چه مرضی داری كه ميخواهی به كار بيرون از خانه بپردازي؟" "مرض انقلاب كردن!"

گام ضروری نخست برای كسب آگاهی روشن در مورد ستم خاصی كه بر ما زنان وارد ميشود، هميشه واضح نيست. چرا در كشورهای سرمايه داري، جنبش رهائی زنان تنها زمانی آغاز شد كه اقليت قابل توجهی از زنان وارد صنايع يا ساير عرصه های فعاليت اجتماعی شدند؟ بدون شك علت اين بود كه تجربه كار اجتماعی بناگهان افق ديد زنان را گسترده ساخت. قبل از آن، افق ديد زنان در چارچوب خفقان آور خانواده محدود شده بود. برای نخستين بار، وضع زنان ديگر يك تقدير گريز ناپذير الهی به نظر نمی آمد. آنان فهميدند كه اين امر، نتيجه گريز ناپذير يك ساختار اجتماعی غير انسانی است؛ يعنی تبديل مردان به ماشينهای توليدی و تبديل زنان به خدمه ای كه آنها را تر و خشك ميكند. يكی از نتايج ورود زنان به توليد اجتماعی اين بود كه فهميدند چه كسی مسئول است و بردگی خانگی آنها واقعا منافع چه كسی را تامين ميكند. اين درسی است كه هيچگاه نبايد فراموش كرد.

 

تشابهی گويا بين اجتماعی كردن خانه داری و اجتماعی كردن كشاورزي

طی سفرمان بيش از پيش فهميديم كه چينی ها اجتماعی كردن ـ بمفهوم دگرگون كردن مناسبات بين مردم ـ را بعنوان مرحله ای كه بعد از توسعه مكانيزاسيون می آيد در نظر نميگيرند.

اين دو مسئله با هم در نظر گرفته ميشود و با هم پيشرفت ميكند. چگونگی اين امر را در مورد كارگران زن در كارخانه های كوچك محله ای نظير "چائو يان" مشاهده كرديم. همين برخورد در مورد خانه داری هم اتخاذ ميشود. يك زن جوان به ما گفت: "برای آغاز اجتماعی كردن، نبايد منتظر توسعه مكانيزاسيون بنشينيم". به ياد حرفهای ترتسكی كه درست عكس اين را ميگفت افتاديم. ترتسكی زمانی كه هنوز يكی از رهبران اتحاد شوروی بود ميگفت: "ما به انباشت سوسياليستی نياز داريم. فـقط تحت اين شرايط قادر خواهيم بود خانواده (و بنابراين زنان) را از همه عملكردها و دلواپسی هايی كه اينك خانواده را سركوب و نابود ميكند، آزاد كنيم."(2) اين تئوري، بهانه ای رايج شد تا يك راه حل ضروری برای مسئله خانه داری پيدا نشود. زنان به انجام دو كار در روز ادامه ميدادند و اهانت كمابيش علنی جامعه در مورد اينكه هنوز "خانه دار" هستند را تحمل ميكردند. در واقع اين تئوري، رهايی زنان را به پيشرفت فنی در يك رشته صنعتی موكول ميكرد كه مشخصاً زنان در آن نقش كوچكی ايفاء ميكردند. و بهيچوجه مسئله رهايی زنان را به كار آنها مربوط نميدانست. يعنی وظيفه رهايی زنان از ستم خانگی در اساس به تكنيسينها سپرده ميشد.

اين موضع ترتسكی به هيچوجه ويژه شخص وی نبود. در آن دوران، تقديس توسعه اقتصادی از طريق تكنولوژی در سراسر اتحاد شوروی و در همه عرصه ها عموميت داشت. برای مثال، استالين به مسئله كشاورزی نيز به همين نحو نگاه ميكرد. بحث اين بود: اجتماعی كردن كشاورزي، وابسته به مكانيزاسيون است كه اين خود، وابسته به ساختن تراكتورهاست؛ و اين نيز وابسته به توسعه صنايع سنگين است. در عين حال بايد به جماعت دهقاني، يعنی توده زمينداران خرد كه تنها آرزويشان كولاك شدن است، بشدت به ديده ظن نگريست. محصولات دهقانی را ميتوان به زور گرفت و كار دهقانان را برای گرداندن چرخ صنعت تغيير جهت داد. و زمانی كه بالاخره روز موعود فرارسيد و جهش به پيش كه مدتها منتظرش بوديم در نيروهای مولده حاصل شد، تراكتورها بدون دردسر به مزارعی كه طبق دستور به مايملك دولتی يا مايملك كلخوز (مزرعه جمعي) تبديل شده اند گسيل ميشوند. دهقانان يكشبه به كارگران كشاورزی تبديل ميشوند و كلكتيويزه كردن تحقق می يابد.

گام نخستين چين بسوی كلكتيويزه كردن اين بود كه تعاونی های ساده كشاورزی ايجاد كند. اين كار قبل از مكانيزاسيون انجام شد. يك ارابه، كه غالباً يك ارابه دستی بود، يك ابزار توليدی بسيار ارزشمند محسوب ميشد. قبل از هر چيز، اين نيروی كار انساني، انرژی و شور و شوق انسانی بود كه اجتماعی شد. مكانيزاسيون بر اين پايه تكامل يافته و پيشرفت آن واضح است. ما يك ماشين شخم زن كه با دستگاه كنترل از راه دور كار ميكرد را ديديم كه روی يك تپه با شيب تند حركت ميكرد و تپه را بشكل پلكانهای باريك شخم ميزد. ماشين كه به انتهای هر پله ميرسيد تقريباً بشكل عمودی پايين ميرفت و سپس سطح پايين تر را در جهت مخالف شخم ميزد. چند ده متر بالاتر از اين صحنه، دهقانی به درخت تكيه داده بود و ماشين را با جعبه كنترل ساده ای از دور هدايت ميكرد.

زمانی كه به جنبه ايدئولوژيك انقلاب، متحول شدن مناسبات كار و آگاهی سياسي، اولويتهای مناسب داده شود آنگاه پيشرفت تكنولوژی مسلماً با نيازهای توده ها منطبق ميشود و به عملی شدن سوسياليسم كمك ميكند.

"چن يون كوئي" رهبر دهقانان كمون "تاچاي" و يك شخصيت مشهور در چين، درباره تجربه بريگاد خود چنين مينويسد:

"فقط با پيروی از آموزه های صدر مائو در مورد استفاده از دگرگونی ايدئولوژيك برای پيشبرد مكانيزاسيون كشاورزی است كه ميتوانيم تضمين كنيم مكانيزاسيون بر يك مسير سوسياليستی پيشرفت خواهد كرد ... برخی افراد فكر ميكنند، هدف مكانيزاسيون فقط كاهش شدت كار و تامين وقت استراحت بيشتر است. آنها نمی فهمند كه مكانيزاسيون يك خط پايه ای حزب در مناطق روستايی بخاطر دفاع از سوسياليسم و غلبه بر سرمايه داری است. افراد ديگری هستند كه به مكانيزاسيون كشاورزی بعنوان يك ابزار معمولی برای ذخيره كار و افزايش توليد نگاه ميكنند. آنها قادر نيستند به اين امر از يك زاويه بالاتر نگاه كرده و آنرا ابزاری برای تحكيم وحدت كارگر ـ دهقان، ارتقاء صنعتی كردن سوسياليستی و كاهش تفاوتهای بين كارگران و دهقانان ببينند. بعلاوه آنها نمی فهمند كه بدون بكاربست خط انقلابی صدر مائو در مورد مكانيزاسيون، الزاما سوسياليسم پديد نخواهد آمد و حتی ممكن است به سرمايه داری برسيم... بنابراين برای پيشبرد مكانيزاسيون زراعی ضروری است كه دگرگونی ايدئولوژيك را بخوبی درك كنيم و هميشه آنرا بعنوان عامل مهم و درجه اول در ارتقاء سطح ايدئولوژيك توده ها و درك آنها از دو خط به پيش بريم. وگرنه، مكانيزاسيون زراعی به بيراهه خواهد رفت... مكانيزاسيون به هيچ ترتيب صرفاً يك مسئله فنی نيست." (3)

برخوردهائی كه به كشاورزی و خانه داری صورت گرفته بطرز چشمگيری شباهت دارند. (اين هم در مورد چين صدق ميكند و هم در مورد اتحاد شوروي؛ البته طرقی كه اين دو كشور اتخاذ كرده اند با هم بسيار متفاوت است.) هم در كشاورزی و هم در خانه داري، پروسه كاری كه بر خانواده مبتنی است و بندهای محكمی با مالكيت خرد فردی (چه بشكل قطعه زمين دهقاني، چه بصورت خانه زن خانه دار) دارد بايد تغيير كند و اين نوع كار بايد به يك صنعت اجتماعی تبديل شود. همانطور كه مائو گفت، چنين تحولی فقط در صورتی ميتواند انجام گيرد كه اين خواسته آزادانه از جانب طرفدارانش ابراز شود. از سوی ديگر، حتی اگر چنين خواستی موجود باشد، اما ابزار توليدی كهنه جای خود را به ساختارهائی بدهد كه توده ها در آن هيچ قدرتی نداشته باشند، اين دگرگونی حاصل نخواهد شد.

بسياری از دهقانان فقير كه داوطلبانه كلكتيويزه كردن زمين و ايجاد كلخوزها در اتحاد شوروی را پذيرفته بودند، زمانی كه متوجه شدند هيچ حقی در اداره مزرعه كلكتيو خود ندارند، به اپوزيسيون رژيم شوروی پيوستند. تكنيسينها و "آپاراتچيكها" (مديران دولتي) دانش تخصصی خود را در اختيار دهقانان قرار نميدادند و همه تصميمات مهم در مورد اينكه چه چيزي، چگونه، در چه زمان و به چه حجمی توليد شود را خود اتخاذ ميكردند. اينكار نتايج فاجعه آميزی برای توليد كشاورزی ببار آورد.

تشابه نزديك بين مشكلاتی كه از مالكيت زراعی خرد نتيجه ميشود، و مشكلات برخاسته از خانه داري، زنان چينی را قادر ساخت دست به راهگشايی هايی بزنند و بدين ترتيب بتوانند از سياست ليوئيستی (مربوط به ليو شائوچي) مبنی بر احيای سرمايه داری در نواحی روستايی قوياً انتقاد كنند. به عقيده من اين يكی از دلايل پايه ای است كه چرا زنان توانستند در مبارزاتی كه در "ژائو وان" برايمان تعريف كردند، نقش پيشاهنگ بازی كنند. در آنجا ربط بين آن مبارزات با ستم مشخص بر زنان فوراً قابل تشخيص نبود.

سياست ليوشائوچی اهداف زير را تحقق می بخشيد: ايجاد يك بازار آزاد كه در آن قيمت ها بتواند بر مبنای قوانين سرمايه دارانه عرضه و تقاضا تثبيت شود؛ گسترش قطعات فردی زمين (كه موروثی هم بود)؛ ايجاد موسسات شخصی كه كاملا مسئول سود و زيان خود بودند؛ و استفاده از خانواده برای تثبيت معيارهای توليدي. اين سياست را "ژن زويی يی بائو" می خواندند كه مخفف تدابير گوناگون بود. (بموازات اين سياست فراخوان "چهار آزادي" داده شد كه به معنای آزادی ربا خواري، استخدام كشاورز، خريد و فروش زمين و سرمايه گذاری بود.) هر يك از اين اقدامات را ميتوان در چارچوب ستم بر زن مورد بررسی قرار داد؛ و بويژه آن اقدامی كه پيش شرط ساير اقدامات است: به رسميت شناختن خانواده بعنوان يك واحد توليدي. يعنی خانواده ای با خواست ثروتمند شدن. خانواده ای كه در پی منفعت بردن از سودهای حاصله است اما خطر ورشكستگی نيز او را تهديد ميكند؛ زيرا بايد مسئوليت ضررهايش را هم به دوش كشد.

ليوشائوچی دقيقاً اين نوع زندگی خانوادگی را پيشنهاد ميكرد. اين خانواده بار سنگين "مصائب" زنانه را بر دوش می كشيد: انجام وظيفه مادری يعنی توليد ورثه ای كه نيروی كار را افزايش دهد؛ بردگی در خانه داری تا شوهر بتواند همه انرژی خود را وقف زراعت كند؛ در خانه حبس بودن؛ تحقير شدن و تا ابد مطيع و "صغير" محسوب شدن؛ مسابقه برای پيدا كردن شوهر؛ محروميت زن از حق ابراز عقيده. اين "بهشتي" بود كه "چهار آزادي" وعده ميداد. اين بدون شك يكی از دلايل ريشه ای مخالفت زنان با ليوشائوچی است. اما در اين مورد نيز، تا زمانی كه زنان راه حل ديگری نداشتند يا قادر نبودند امكان راه حل ديگری را ببينند، مخالفتشان نمی توانست تبلور يابد و تقويت شود. با چنين شناخت يا دورنمايی بود كه زنان توانستند "تقدس" مالكيت خصوصی را به تالار موزه ها بسپارند.

 

انقلاب در نقشه ريزی شهركها

 

تجربه شوروي

طی سالهای متعاقب انقلاب 1917 در اتحاد شوروی بحث حادی بين آرشيتكتها درگرفت: اولا، اكتبر سنگ بنای يك دنيای جديد، و تازه سرآغاز انجام كارها بود. روسيه شوروی رويای شهرسازان بود. مسلماً مسئله اين نبود كه چگونه برای دنيای جديد خانه های لوكس درست شود، بلكه مسئله چگونگی كلكتيويزه كردن مسكن بود. برخوردهای حادی بين مكاتب فكری مختلف درگرفت. يكی از اين مكاتب كه "سابسوويچ" نماينده آن بود، بعنوان كاوشگر برخوردهای نوين مشخص شد. تئوری آنها ساده بود: اگر ساختارهای مادی بمثابه "وسايل تراكم اجتماعي" عمل كنند، به ايجاد مناسبات جديد بين مردم كمك ميكنند. بنابراين ضروری است كه ساختمان سازی منطبق با چنين عملكردی به پيش رود. فوق العاده ترين پروژه اين شهرسازان، طراحی ساختمانهای عمومی چند هزار نفره بود كه از واحدهای سه بخشی تشكيل ميشد. يك بخش مخصوص كودكان بود. بخش ديگر مخصوص مردان و بخش ديگر مخصوص زنان. راهروهای گرم، بخشهای مختلف را به هم مرتبط ميكرد. معماری بنام "كوزمين" مدت زمان هر عمل ضروری در زندگی روزمره را تا چند ثانيه آخرش (و همه را برحسب سرعتی خردكننده) محاسبه كرده بود! زندگی روزمره اينطور سازماندهی شده بود كه انگار مردم در يك كارخانه بسيار پيشرفته و پيچيده سرمايه داری زندگی ميكنند: عقلائي، استاندارد، منطبق با سيستم "تيلور" و خرف كننده. در واقع اين نوع تفكر، يك درك همه جانبه از نقش سنتی خانواده در حفظ و بازتوليد نيروی كار را منعكس ميكرد. تنها جنبه جديد اين تفكر، اين بود كه دولت بايد اين عملكرد سابقاً فردی را بدوش بگيرد. (4)

دليل عمده برای الغای خانه داری زنان، نياز به سودآوری بود. "سابسو ويچ" در يكی از جزواتش اظهار كرد كه هر روز 63 ميليون ساعت كار برای تهيه خوراك خانواده ها صرف ميشود. بعقيده وي: "برای همين كار در آشپزخانه های كارخانه مانند، فقط 6 ميليون ساعت لازم است. سپس ميتوان خوراك گرم تهيه شده را در فلاسك ها به نهارخوری های گوناگون فرستاد" (5) ما هيچ مخالفتی با آشپزخانه ها يا نهارخوری های جمعی نداريم. ما به آنها خوشامد ميگوييم. آن چيزی كه مشخصاً باعث نگرانی است اينست كه لغو فشارهای خانگی بر زنان فقط از زاويه مسئله سودآوری ترغيب شود. خوشبختانه زنان شوروی شانس آورده اند كه ابزار تكنيكی در دسترس است كه ميتواند خانه داری را سريعتر از آنها انجام دهد؛ وگرنه شمار زيادی از فمينيستها بدون شك به آنها توصيه ميكردند كه در خانه بمانند.

رويای "اردوگاه كار" شهرسازان سرنوشت عجيبی پيدا كرد. "كوپ" گزارش ميدهد : "كلكتيويزه كردن مفرط يك اوتوپی بود و حتی ميتوان گفت كه يك اوتوپی خطرناك بود. توده های شوروی بلحاظ اصولی مخالف اينكار بودند. هر خانه عمومی كه طی اين دوره ساخته شد، سريعاً (برخی اوقات بشكل خشن و فی الفور) به چيزی تبديل شد كه بسيار شبيه به يك خانه بمعنای رايج كلمه بود."(6) علتش اين نبود كه مردم شوروی بطور اصولی با خدمات عمومی مخالف بودند. بالعكس، مطبوعات محلی و سراسری آن موقع پر بود از تقاضای مهد كودك بيشتر، رستوران بيشتر و خانه جوانان بيشتر. علت اين امر نارضايتی مردم از منطقی بود كه اين خانه ها بر پايه اش ساخته شده بود. آنها از زندگی تحميلی در اين خانه ها ناراضی بودند. خانه ها يك تلاش مصنوعی و آمرانه برای دگرگون كردن مناسبات اجتماعي، بدون هيچگونه ابتكار عمل توده ای بود. اين خانه ها هيچ چارچوبی را برای بروز مناسبات اجتماعی جديد كه برخاسته از انقلاب در توليد و مبارزه مردم باشد ارائه نميدادند. مناسبات اجتماعی كه در ذهن چند معمار طراحی شده بود هيچ ربطی به واقعيت تغيير اجتماعی نداشت و باعث نارضايتی شديد توده ها شد ـ توده هايی كه به آنها بعنوان خمير مجسمه سازی نگاه ميشد كه ميتوان آنها را به دلخواه به هر شكل در آورد.

نتيجه مباحثات بزرگ بر سر مسكن كه چندين سال بطول انجاميد چه بود؟ شهركهای خوابگاهی گسترده به سبك "خيابان استالين" كه دقيقاً شبيه به مراكز بزرگ مسكونی شهرداری برای كارگران در غرب است. و بخت با كسانی يار بود كه توانستند در اين اماكن سكنی گزينند؛ زيرا بحران مسكن هرگز حل نشده بود و ميليونها نفر در آلونكهای چوبي، كارگاه های متروك يا بنا به گفته "ايوون" در متروی مسكو كه آنموقع هنوز در دست ساختمان بود زندگی ميكردند. (7) پروژه های بوروكراتيك مسكن كمبودهای ديگری هم داشت: آنها را بدون مصالح جديد نظير سيمان، شيشه و فولاد، و بدون تكنيكهای جديد نظير استفاده منظم از جرثقيل نميشد درست كرد. خيلی از اين ساختمان ها را نمی شد در روسيه قبل از جنگ درست كرد. بعضی از اينها فقط بعنوان تجربيات آوانگارد به اجرا در آمد و مخصوص يك اقليت بود. پروژه های مسكن به هيچوجه معرف يك راه حل واقع بينانه برای مشكلات ميليونها بی خانمان يا افرادی كه خانه مناسبی نداشتند نبود.

 

راهی كه چين انتخاب كرد

هركس كه انتظار دارد در چين معماری جديد پيدا كند، و يك دنيای سنگی جديد ببيند احتمالا در ابتدای كار خيلی جا خواهد خورد. روزی كه ما به آنجا رسيديم بلوكهای ساختمانی زيادی ديديم كه تازه درست شده بود. بلوكها در مسير 30 كيلومتری فرودگاه تا پكن قابل مشاهده بود. بلوكهايی چهار پنج طبقه كه از آجر خام و بدون روكش درست شده بود و بطرز عجيبی بنظر ما ناتمام می آمد. خيلی وقت بود كه در پكن باران نباريده بود و در آن آفتاب ظهر، بنظر می آمد كه زمين برهنه و ديوار خانه ها، رنگ شن كويری دارد. درختهای بسياری هم به چشم ميخورد كه مثل وصله های درشت سبز روی اين زمينه زرد دوخته شده بودند و سايه خنك آنها موج ميزد. هيچ نشانه ای از اشكال معماری جديد نبود.

نخستين اولويت بعد از انقلاب اين بود كه هركس سرپناهی داشته باشد؛ و اين در كشوری كه ميليونها دهقان هيچ چيز جز جامه ای مندرس بر تن نداشتند، كار ساده ای نبود. اين را هم بخاطر داشته باشيم كه چين تازه از دل يك جنگ سی ساله برآمده بود و انبوه خرابی و ويرانی را پشت سر داشت. (در مدرسه ابتدايی "نان كين"، در درسهايی كه دانش آموزان ميخواندند چنين آمده بود كه بعضی اوقات دهقانان حتی آن جامه مندرس را هم نداشتند. يك كارگر مسن كه بر چهره اش شيارهای رنج گذشته حك شده بود برای دانش آموزان تعريف ميكرد كه چگونه دو دهقان مجبور بودند كه به نوبت از يك بالاپوش استفاده كنند.)

در دوران اصلاحات ارضی همه خانه های موجود تقسيم بندی شد و بعنوان يك اقدام طبيعی بين بی خانمانها توزيع شد. ويليام هينتون تصوير دقيق و جزء به جزئی از مسئله بدست می دهد. (8) ما برخی خانه های اربابی روستايی را ديديم كه سابقاً متعلق به زمينداران ثروتمند بود و اينك چندين خانوار (كه اغلب از بستگان هم بودند) در آن زندگی می كردند. چنين توزيع مجدد مايملكی در شهر ها نيز صورت گرفت. خانه هايی كه متعلق به دشمنان طبقاتی بود طبيعتاً مصادره شد و بقايای بورژوازی ملی نيز مجبور شدند به كارگران اتاق بدهند. البته اينها تدابير فوق العاده برای شرايط اضطراری بود. به ساختمانهای بيشتر واقعاً نياز بود. با وجود اين، دوره مورد بحث تاثيرات ماندگار و مثبتی داشت. خانواده هايی كه با هم زندگی ميكردند بايد از آشپزخانه، دستشويی و منبع آب مشترك استفاده ميكردند. و اين به جمعی كردن وظايف خانگی كمك كرد يا حداقل اين تصور كه اينجور كارها وظايف خصوصی است را كمرنگ نمود. سئوال بعدی اين بود: آيا عاقلانه تر اين است كه ساختن بلوكهای بزرگ آپارتمانی را تا دستيابی به مصالح جديد عقب بيندازند؛ يا اينكه فوراً به ساختن تعداد زيادی واحدهای كوچك مسكونی از طريق بسيج خلق بپردازند؟ (در صورتی كه سياست اول اتخاذ ميشد با توجه به سطح پايين توسعه صنعتی در دوره كسب رهايي، اين امر می توانست خيلی طول بكشد.) كمك قابل توجه اتحاد شوروی سوسياليستی آن زمان، بازسازی چند بلوك بزرگ بويژه ساختمانهای عمومی نظير سالنهای اجتماعات، بيمارستانها، دانشگاهها و فروشگاههای دولتی را امكانپذير كرد. اما با بكاربست آلترناتيو دوم بود كه مشكل واقعاً حل شد. برای ساختن خانه های آجری با استفاده از ملاط، نيازی به توسعه عظيم تكنولوژيك نبود. فقط به حجم كافی آجر و شفته نياز بود. كوره های آجرپزی با تمام ظرفيت كار ميكرد اما باز هم كافی نبود. بنابراين هركس در وقت استراحت خود آجر می پخت.

در بخش "لين" بچه هايی را ديديم كه نوعی خاك را در قالبهای آهنی كه خيلی شبيه دستگاههای تست ساندويچ بود، پر ميكردند و سپس قالبها را كنار خيابان می گذاشتند تا در آفتاب خشك شود. كمی جلوتر يك دهقان آنها را بر می داشت و در تنور ميگذاشت. بلوكهای بيشماری بدين طريق ساخته شده بودند كه تقريباً هيچگونه سرمايه گذاری برايشان صورت نگرفته بود و فقط بر مهارت و ابتكار توده ها اتكاء شده بود. اين بلوكها معمولا يك آشپزخانه مشترك برای هر دو يا سه آپارتمان داشت. از برق و آب و گاز شهر در آشپزخانه ها استفاده ميشد.

از آنجا كه هزينه ساختمان پايين بود، اجاره ها هم ناچيز بود: اجاره متوسط هر آپارتمان بطور متوسط پنج يوان است (دستمزد متوسط كارگر در ماه 70 يوان است) آب، گاز، برق، اثاثيه اصلي، نگهداری و تعميرات (مثلا رنگ زدن يا تعويض قاب پنجره ها) همه در اين اجاره منظور شده است.  

 

  4- نمونه "تاچين"

 

سياستهای ساختمان سازی در چين

حوزه نفتی تاچين كه بزرگترين حوزه نفتی چين است، تنها ده سال است كه مورد بهره برداری گرفته است. امروز بيش از چهل هزار كارگر و تكنيسين و خانواده های آنها در "تاچين" زندگی ميكنند. پيش از هر چيز بايد خاطر نشان كنم كه ما نتوانستيم از "تاچين" ديدن كنيم. فكر می كنم غير از "آنا لوييز استرانگ" (1) هيچ خارجی ديگری از آنجا ديدن نكرده است. اما مهم است كه در اينجا به "تاچين" بپردازيم زيرا "تاچين"، "تاچاي" صنعت است. يعنی يك واحد توليد آوانگارد كه نمونه ای برای كل كشور محسوب ميشود. اگر شما واقعاً ميخواهيد انقلاب چين را بفهميد نبايد فقط به دنبال سطح متوسط توسعه در اينجا باشيد. بلكه بايد آزمونهای پيشرفته ای كه طرق پيشرفت جامعه را نشان ميدهند را هم بررسی كنيد. با وجودی كه گزارشات مستند خوبی از مسئله "تاچين" تهيه شده، اما بسياری افراد علاقه مند به مسائل چين كماكان درباره اين تجربه اطلاع اندكی دارند.

سياست ساختمان سازی در چين فقط بسيج توده ها برای جبران فقدان توسعه تكنولوژيك نيست بلكه اساسی تر از آن، ايجاد يك حلقه رابط بين مشكلات زندگی شهری با مشكلات كل جامعه است. اما اين حلقه فقط در صورتی ميتوانست ايجاد شود كه كارگران و دهقانان به عرصه معماری يعنی جايی كه سابقاً قلمرو متخصصان بود پا می گذاشتند. فقط توده های كارگر و دهقان ميتوانند صنايع ساختمانی را به سمت رفع نيازهای خلق و انقلاب سوق دهند.

"تاچين" يك نمونه بارز است. وقتی اولين كارگران و متخصصان در سال 1959 به آنجا رسيدند فقط با كلبه های گلين چوپانها روبرو شدند. از آنجا كه شهری در كار نبود و فقط چند روستا در "تاچين" يافت ميشد، تقريباً همه چيز را از صفر شروع كردند. پيشاهنگان "تاچين" با كمك چوپانان از مصالح و فنون سنتی منطقه برای ساختن خانه های گلی استفاده كردند (خصوصيت اين خانه ها اين است كه عايقند، در تابستان خنگ و در زمستان گرم هستند). بعضی افراد فكر ميكردند كه اين خانه ها را بايد فقط بعنوان مسكن موقتی در نظر گرفت. آنها بعضی طرحهای عظيم مد نظر داشتند كه با حوزه های نفتی برابری كند و ميخواستند واقعاً اين طرحها را به اجرا بگذارند. آنها از اين بحث ميكردند كه هيچكس جداً انتظار ندارد كه بهترين كارگران و متخصصان نخبه چين ـ كه در جهان جزء پيشروترين ها هستند ـ مثل چوپانان در اين كلبه ها زندگی كنند. چنين اوضاعی هم مسخره بنظر می آمد و هم غير واقعي. گروهی از متخصصان اظهار كردند كه بايد يك شهر نفتی بزرگ درست كرد كه در آن همه وسايل راحتی و خدمات ضروری برای كارگران و نيازهای روزمره خانواده آنها متمركز شده باشد.

اكثريت بزرگ سكنه "تاچين" به دلايل گوناگون با اين پروژه مخالفت كردند. چاههای نفت تقريباً به شعاع 20 كيلومتر پراكنده بود. يك شهر غول آسای نفتی مشكل اتلاف وقت برای رفت و آمد به محل كار را پيش می آورد. در حاليكه هدف از ايجاد شهر اين بود كه زمان رفت و آمد به حداقل برسد. پروژه مستلزم سرمايه گذاری زياد بود، درحاليكه مصالح ارزانی در دسترس بودند كه ارزشمندی آنها ثابت شده بود. بالاخره و مهمتر از هر چيز، چنين شهری شكاف بين شهر با روستا را بجای آنكه كاهش دهد بيشتر ميكرد. اگر نفتگران در شهر مخصوص خود زندگی می كردند آنوقت از دهقانان و چوپانان منطقه جدا می افتادند. اين معادل بود با ناديده گرفتن وحدت انقلابی كارگران و دهقانان. سئوال بعدی اين بود كه كارگران "تاچين" چه بايد بخورند؟ نفت كه نمی توانستند بخورند؟ مستقر كردن اين كارگران در يك شهر صرفا تاييدی بود بر وابستگی كامل آنها به خوراك صادراتی از نواحی كشاورزي. و اين در واقع باعث عدم تعادل اقتصادی از نوع سرمايه داری ميشد. بخاطر همه اين دلايل، "طرح عظيم" رد شد. كارگران يك "كميته معماري" انتخاب كردند كه متشكل از معماران، كارگران، تكنيسين ها، چوپانان، زنان خانه دار و كادرهای حزب بود. اين كميته پيشنهادات ديگری ارائه داد و به تحقيق و بررسی پرداخت. از همه اهالی "تاچين" سئوال شد كه چه می خواهند؛ همه انتقادات در مورد اشكالات خانه های موجود جمع آوری شد. كميته در همكاری نزديك با دهقانان به كار پرداخت و سعی كرد امتيازات و كمبودهای خانه های سنتی را بهتر بفهمد. آنها يك خانه نمونه جديد بر پايه بهبود همان خانه ها ارائه دادند. اين پروژه جديد سپس مفصلا در بين مردم به بحث گذاشته شد، دوباره تغيير كرد و بالاخره به اجرا در آمد. بين سالهای 1962 و 1966 يك ميليون متر مربع فضای مسكونی به همين شيوه ساخته شد كه شامل مهد كودك، مدرسه، درمانگاه، اداره، كارگاه، مغازه، سينما و ساختمانهای عمومی نيز بود. فقط پالايشگاه، بيمارستان مركزی و موسسه تحقيقات نفتی بود كه با مصالح متعارف (سيمان و فولاد) ساخته شد. زيرا بسيار عريض و مرتفع بودند و نمی شد آنها را از گل ساخت.

بنا به تقاضای زنان، خانه ها طوری طراحی شد كه چندين خانواده سه تا پنج نفره در آنها جای گيرند. هر خانه طوری طراحی شد كه محيط عمومی (يك آشپزخانه بزرگ و يك اتاق نشيمن مشترك) و محيط خصوصی داشته باشد؛ طوری كه هر خانواده بتواند كماكان آپارتمان خود را داشته باشد. مردم اصرار كردند كه بيرون خانه ها بايد روشن و جذاب باشد. قسمت پايين ديوارها را قهوه ای تيره نگهداشتند كه رنگ خود گل بود و بخش بالاتر را رنگ قرمز زدند. درها و پنجره ها و همينطور حاشيه چوبی سقف را يك رنگ متضاد روشن زدند كه معمولا آبی روشن بود.

خانه ها را در مناطقی قرار دادند كه عدم تمركز را تسهيل كند. منطقه "تاچين" به بخشهای مختلف تقسيم شده بود كه غالباً پراكنده و جدا جدا بودند اما خانه ها به محل كار نزديك بود. از آنجا كه فنون ساختمانی ساده بود، مصالح مورد نياز مجانی در اختيار همه قرار ميگرفت. كارگران به كمك همسايگان خود خانه ميساختند و نتيجتاً اجاره مسكن نداشتند. بهره برداری هر چه بيشتر از منابع نفت امكان دست يابی به گاز طبيعی را فراهم ميكرد. گاز توسط تانكرها به سراسر چين فرستاده ميشد و بوسيله لوله های مخصوص به همه خانه های "تاچين" ميرسيد و گرمای مجانی آنها را تامين ميكرد.

مهم نيست خانه ها چقدر خوب طراحی شده باشند. خانه فقط خانه است و اگر زندگی در كار نباشد ساختمان نميتواند زندگی ايجاد كند. دليل اينكه امروز اين بخشها به ايجاد مراكز مسكونی زنده و شادابی انجاميده و "تاچين" بطور كلی برای سراسر چين يك نمونه شده اين است كه شايد برای نخستين بار در تاريخ، بين صنعت، كشاورزي، فعاليتهای فرهنگی و طبيعت تعادلی در "تاچين" بوجود آمده است. در كسب چنين دستاوردي، عامل انسان تعيين كننده است. و در "تاچين" انسانها عمدتاً زن هستند.

 

 مادر "شوي" نمونه يك قهرمان جديد

چاه های نفت، لوله ها و پالايشگاههای مختلف "تاچين" فقط بخش كوچكی از اين منطقه وسيع را در بر ميگيرد. در سال 1962، بقيه "تاچين" عمدتاً شامل چراگاههای گسترده و بخش قابل توجهی اراضی باير بود. در بهار همان سال يك سلسله بلايای طبيعی بيسابقه باعث كمبود شديد محصول در سراسر چين شد. حبوبات جيره بندی شده بود. بسياری از همسران كارگرانی كه تازه در "تاچين" مستقر شده بودند تصميم گرفتند برای بهبود وضع غذايي، ابزار كشاورزی را بدست بگيرند. آنها زمين را شخم زدند تا نزديك خانه های خود سبزی كاری كنند.

اما مادر "شوي" كه زنی پنجاه ساله بود و همسر و سه فرزندش روی چاههای نفت كار ميكردند، به اين كار راضی نشد. او فكر ميكرد كه همسران كارگران نفت نبايد فقط دنبال سبزی كاری باشند؛ حتی اگر اين باغچه ها متعلق به همه باشد. از زاويه مشكلاتی كه در آن زمان گريبانگير چين بود، اين فقط يك راه حل گذرا محسوب ميشد. طرح او كاملا فرق ميكرد. "زنان بايد تاچين را از يك منطقه صنعتی به يك مجتمع وسيع صنعتی ـ كشاورزی تبديل كنند. و برای اين كار ما بايد زمينهای باير را آباد كنيم.

" او توانست چهار زن همسايه خود را قانع كند. بعد از مشورت با دهقانان محل، آنها چند مزرعه باير كه حدود سی كيلومتری خانه هايشان بود را انتخاب كردند. آنها بايد بر يك مشكل فوری فائق می آمدند. در آن دوران مهد كودك يا امكان نگهداری بچه ها در دسترس نبود و آنها هم بچه های كوچك داشتند. "فكرش را نكنيد. بچه ها را با خودمان ميبريم و بعداً تصميم ميگيريم كه چطور اين خدمات ضروری را سازماندهی كنيم.

" و بدين ترتيب يكروز صبح آنها با بچه ها و بيلچه هايشان، با كمی خوراك و يك چادر و ماهيتابه، و چند كيلو بذر راه افتادند. آنها چادر خود را در مزرعه ای كه پياده تا روستا نيم ساعت فاصله داشت، برپا كردند. شب اول باد وحشتناكی وزيد و آنها تمام شب را به چادر خود آويزان بودند. با وجود اين، صبح روز بعد شخم زدن مزرعه را شروع كردند. طی سه روز، آنها پنج "مو" زمين را شخم زدند. روز چهارم، هنگام استراحت، نزديك 20 زن و 13 بچه را ديدند كه بطرف آنها می آمدند. تازه واردها به مادر "شوي" گفتند كه "شب پيش كه باد تند می وزيد نگران شما شديم. فكر كرديم اين زنان و بچه ها، به خاطر خير همه جماعت جلوی باد و سرما ايستاده اند؛ در حاليكه ما در رختخواب گرم خود چپيده ايم. آنها دارند دنيا را عوض ميكنند و اين كار را ما هم ميتوانيم انجام دهيم. بنابراين حالا اينجا هستيم!" مادر "شوي" آنقدر ذوق زده شد كه زبانش بند آمد. جماعت خيلی زود سازماندهی شد. يك زن مراقب بچه ها بود و بقيه زمين را شخم ميزدند. آنها 16 "مو" ديگر را وجين كردند و بذر پاشيدند. كه از اين مساحت، 1925 كيلو دانه سويا برداشت شد. بدين ترتيب نخستين "بريگاد زراعی تاچين" زاده شد.

سال بعد روستايی با 200 خانه در محل كار بريگاد ساخته شد. مادر "شوي" طرح وجين كردن اراضی بيشتری را ريخت و 100 زن را با خود همراه كرد. در اين زمان زنان به سازماندهی خويش پرداختند. آنها خانه های جمعی گلين (نظير همانها كه قبلا در باره شان صحبت كرديم) برای خود و خانواده هايی كه با آنها همراه شده بودند برپا كردند. نخستين كار آنها سازماندهی يك مهد كودك و يك مدرسه بود. مسئله مهد كودك بسادگی حل شد. گهواره ها و تختخواب ها را در يكی از خانه ها جمع كردند. يك باغچه قشنگ درست كردند و بچه ها را به مراقبين داوطلب از بين پدر بزرگ ها و مادر بزرگها سپردند. يك معلم مدرسه ابتدايی به كمك ساير زنان، دبستانی باز كرد. بعضی از كلاسهای درس مثلا كلاس درس تاريخ انقلاب را مردان و زنانی می چرخاندند كه خودشان در گذشته در مبارزات بزرگ سهم گرفته بودند؛ اگر چه رسماً معلم نبودند. زنان اصرار داشتند كه پسران نيز مانند دختران بايد بعضی كارهای خانگی جمعی را ياد بگيرند. آنها كلاسهای دوزندگی و تعمير كفش باز كردند. نيروی كار وسيعی برای زراعت در دسترس قرار گرفته بود. آن سال بيش از 150 هكتار زمين زير كشت رفت.

نوآوری های زنان "تاچين" به اينجا ختم نشد. آنها يك نهارخوری خلق و كارگاههای جمعی برای انجام وظايف خانگی را بر پا داشتند، و بهمراه پزشكان تازه وارد يك شبكه درمانی غير متمركز را سازماندهی كردند. (در "تاچين" هر يك از روستاها هر چقدر هم كه كوچك باشد يك درمانگاه دارد كه در آن جراحی های محدود انجام می شود.) بعداً كارخانه های كوچك هم ساخته شد تا بتوان برخی اشياء مفيد از راديو گرفته تا كفش و قابلمه و اثاثيه خانه و قطعات يدكی ماشينهای خرمن كوب را درست كرد. تحت تاثير موج عظيم فعاليت زنان، همه جوانان، افراد مسن و دانشجويان موسسه نفت، به حركت در آمدند.  اگرچه در آغاز فقط يك سوم آنها قادر بودند نقشی فعال بعهده بگيرند اما همگی آنها به استثنای افراد بيمار ميخواستند به كار جمعی بپيوندند. اين شايد يكی از آشكارترين نشانه های دستاورد زنان باشد. آنها طوری عمل كردند كه دامنه فعاليتهايشان را از توليد مواد غذايی به جايی رسيد كه زن و مرد بطور برابر در همه حيطه های فعاليت جمعی ادغام شدند.

 

جنبه ای از خصوصيات زنانه كه كمتر شناخته شده است

جنبه ديگری از زندگی در "تاچين" سزاوار توجه است. بسياری از خدمات جمعی نظير اصلاح سر، تهيه غذا، سينما و حمل و نقل مجانی است. فروشگاههای لباس و كفاشی ها هزينه مواد مورد استفاده را حساب ميكنند (مثلا پارچه و دكمه و نخ) اما كار مجانی است. خود زنان مسئول مجانی بودن اين چيزها هستند. همانطور كه در بحث از ايجاد كارگاههای محلات خاطر نشان كردم، هدف زنان از كار كردن افزايش درآمد خودشان نبود؛ بلكه ميخواستند يك نقش قدرتمند اقتصادی و سياسی جمعی بازی كنند. بدين ترتيب ميخواستند شرايط مشخص خود را متحول ساخته و از اين طريق زندگی همه را تغيير دهند. هدفشان اين بود كه به ايده آل كمونيستی "از هر كس بر حسب توانايی اش، به هر كس بر حسب نيازش" يك گام نزديكتر شوند. وقتی كه مادر "شوي" نخستين بريگاد زراعی را درست كرد، زنان شركت كننده در آن نظام تعيين دستمزد بر پايه پوئن های كاری را به اجراء گذاشتند. اين نظام توانايی های هر فرد را در نظر می گرفت. زنانی كه بيشترين پوئن ها را كسب كرده بودند تصميم گرفتند كه بخشی از درآمد خود را به زنانی بدهند كه مشكلات مادی دارند. مثلا بچه هايشان ناخوش هستند و بنابراين نيازهای بيشتری دارند.

آيا اين كاملا اتفاقی بود كه زنان نخستين كسانی بودند كه چنين تساوی گری ای را عملی ميكردند؟ يا علتش اين است كه زنان ساليان سال كار خود را نه بر پايه سودی كه از آن استخراج ميشود، بلكه بر پايه مفيد بودن آن برای خانواده هايشان سنجيده اند؟ زيرا هرگز بابت اين كار چيزی دريافت نكرده اند. يا علت اينست كه زنان همواره يك گرايش كمونيستی دارند؟ يعنی به جنبه مفيد اجتماعی كار خويش اولويت ميدهند. دليل هر چه باشد، آنا لوييز استرانگ هم در بحث خود با زنان "تاچين"، از جمله مادر "شوي"، به همين نتيجه گيری رسيده است. او می نويسد:

"كار مجانی در تاچين زياد تفاوتی با كاری كه زنان همواره انجام داده اند ندارد. زنان هميشه برای تكميل درآمد خانواده به كارهايی پرداخته اند كه نمی توانسته بر حسب هزينه ارزش يابی شود. همچنين كار زنان چندان متفاوت از كمون آينده نيست كه در آن وظايف را بر حسب توانايی های هر فرد به پيش خواهند برد و هر فرد بر حسب نيازهايش خواهد گرفت." (2)

ظاهراً ما در اينجا به مسئله ای برخورد كرده ايم كه امروزه آنرا "خصوصيات چند وجهی زنانه" مينامند. مائوتسه دون رهنمود "از مكتب تاچين بياموزيد" را صادر كرد و در آن خاطر نشان نمود: "... در صورتی كه شرايط اجازه دهد كارگران بايد همانند حوزه های نفتی تاچين در كار زراعی نيز سهم بگيرند." اين نشان ميدهد كه حزب كمونيست چين با مطالعه تجربه زنان "تاچين" اهميتی كه اين مسئله برای آينده اقتصاد و پيشرفت بسوی كمونيسم دارد را كاملا درك كرده است. "تاچين" يك نمونه است؛ زيرا در اين نمونه شكل نوين سازماندهی اجتماعي، شهر و روستا با ادغام امتيازات هر يك در هم آميخته اند. اين كار فقط در صورتی امكان پذير است كه همه عرصه های توليد بويژه توليد خانگي، كلكتيويزه شود. معنايش اين است كه شرايط زنان بايد دگرگون شود.

 

سازماندهی خدمات خانگی در يك مجتمع مسكونی در شانگهاي

در محلات شهری و همينطور در روستاها، "رستوران خلق" معمولا مهمترين ساختمان عمومي، و معمولا قديمی ترين اين ساختمانهاست. زيرا تهيه غذا عموماً اولين وظيفه خانگی بوده كه جمعی شده است. برداشتن بار مسئوليت تهيه غذا از دوش زنان يك گام روشن و مهم برای رها كردن آنها از خانه داری است. از عوامل مهم ديگری كه در ايجاد رستوران های عمومی دخيل بوده، اينست كه عموم مردم خيلی روشن مفيد بودن چنين موسساتی را تشخيص ميدهند. و اينكار، تنها چيزی كه لازم دارد چند سالن بزرگ است.

بعد از بازديد از يك كارخانه نساجی در پكن، ما به رستوران يك مجتمع مسكونی كارخانه رفتيم. (كارخانه نيز نهارخوری خود را داشت كه مختص كارگران و خانواده ها و دوستان آنها بود.) اين رستوران يك اتاق بزرگ سرپوشيده بود. وقتی خوردن غذا به پايان رسيد اين سالن به مركز تفريحات بخش تبديل شد كه در آنجا افراد بعد از كار روزانه به اجرای برنامه تفريحی می پرداختند. ظهر بود و صدای بهم خوردن چوبهای غذاخوری در كاسه ها می آمد. سالن پر سر و صدا بود و هنگام صرف غذا اخبار راديو هم پخش ميشد. در بيرون، صدای جيغ و داد دختر بچه ای می آمد و با صدای كوبيدن آهن در كارگاه محله در هم می آميخت. اما با بسته شدن در ديگر سر و صدای خيابان قطع شد. يك زوج كارگر همراه دو دختر خود به صرف غذا مشغول بودند. يك پيرزن كوچك اندام بر سر ميز با جوانها گپ می زد. چندين كودك كه بين شش تا هشت سال سن داشتند، تند تند غذا ميخوردند. در يك گوشه سالن، چند دريچه قسمت غذاخوری را از آشپزخانه جدا ميكرد. مردم برای خريد غذا صف كشيده بودند و سپس برای خوردن غذا به سر ميزهای دراز سالن می رفتند. بعضی ها هم غذايشان را در قابلمه دستی می گذاشتند تا به خانه بروند و در آنجا با خانواده شان بخورند. در كنار ما دو بچه ريز نقش كه به سختی قدشان به دريچه آشپزخانه ميرسيد، تقاضای غذا ميكردند. آشپز با آنها به مهربانی صحبت كرد و سينی ها را بدستشان داد و آنها بطرف ميزی رفتند كه مردی تنها بر سر آن مشغول خوردن غذا بود. مرد به آنها لبخند زد و كاسه اش را كنار كشيد تا برای آنها جا باز كند. بچه ها با او شروع به صحبت كردند. مرد به دقت گوش ميكرد، سر تكان ميداد و به بچه كوچكتر كمك ميكرد كه پوست ماهی اش را بكند.  غذای آنها تمام شد و بچه ها بشقاب و قاشق چنگال مرد را هم برداشتند و بطرف آشپزخانه راه افتادند. مرد از آنها تشكر كرد و بچه ها برای بازی راهی حياط شدند. اينها بچه های او نبودند و هيچ نسبتی با او نداشتند. اين دو بچه بی سرپرست نبودند بلكه فقط ميخواستند با همديگر غذا بخورند. طبيعتاً افراد بزرگتر مراقب آنها بودند درست مثل اينكه بچه خودشان است.

به ما گفتند كه رستورانها هر روز باز هستند و سه وعده غذا ميدهند. بعلاوه رستورانها برای كسانی كه مسافر هستند يا بر سر كارند (يا بهر دليل ديگر) خوراك سفری هم تهيه ميكنند. اداره رستورانها عموماً تحت هدايت هماهنگ آشپزها، مشتری ها و مقامات شهر كه به خدمات جمعی می پردازند قرار دارد. رستورانها را معمولا زنان خانه دار سابق در هر بخش سازماندهی كرده اند و كماكان هر روز بر كار آنها نظارت دارند. بعلت وجود آشپزخانه های جمعی در سراسر كشور، از اهميت آشپزخانه های خصوصی به طرز قابل ملاحظه ای كاسته شده است. از طرف ديگر از آنجا كه آشپزخانه های خانگی معمولا متعلق به دو يا سه خانوار است آنها را هم ديگر نمی توان خصوصی به حساب آورد. در خانه های اين مجتمع در هر طبقه يك آشپزخانه وجود دارد يعنی برای هر دو آپارتمان يك آشپزخانه. وسايل پخت و پز بطور مشترك مورد استفاده قرار ميگيرد و خانواده ها غالباً بنوبت برای همه آشپزی ميكنند. روز بازديد ما يك پدربزرگ با نوه اش مشغول تهيه غذا برای خانواده ها بودند. ساير خدمات جمعی نظير آنچه در "تاچين" وجود دارد را ما طی بازديدهای طولانی خود بويژه در شانگهای ديديم. جنبه عمده آنها اين است كه خود زنان اينها را درست كرده اند: يعنی هم سازماندهی و هم توسعه اينها كاملا به خواست زنان مبنی بر نابودی جنبه خصوصی و خانوادگی وظايف خانگی مربوط است.

در بين يك سلسله خانه های چند طبقه، ساختمانهای يك طبقه كوچك جديد درست شده كه زندگی روزمره منطقه را دگرگون كرده است. درهای آنها به خيابان باز است و ميشود صدای ماشين ها و گفتگو را شنيد. مردم به آنها رفت و آمد می كنند و بسته هايی را در دست دارند. در برابر هر يك از اين ساختمانها دوچرخه ای قرار دارد كه يك گاری به آن بسته شده است. در اين گاری ها توليدات كارگاه حمل ميشود. در اين كارگاه لباسها را می شستند و رفو ميكردند. كارگران صبح به صبح در آپارتمانها می چرخند و هر چيز كه نياز به رفو كردن دارد را جمع می كنند. از پيراهن های پاره و جورابهای سوراخ دار و شلوارهای شكافته گرفته تا كت های بی دكمه و لباسهای زيپ دررفته و غيره. آنها سپس به كارگاه بر می گردند و مشغول كار ميشوند. مردی مشغول دوخت و دوز است و سپس دكمه ای را وصل ميكند. زنی در حال سجاف دوزی است. دو ماشين خياطی را روبروی هم قرار داده اند و همزمان دارند روی يك پارچه بزرگ گلدار كار ميكنند. احتمالا بايد يك لحاف باشد. معمولا رفوگری و برگرداندن لباسها، يك روز يا كمتر طول ميكشد. و معمولا هزينه اين كار كمی بيش از بهای نخ و مواد بكار رفته است.

خدماتی نظير تعمير كفش، رختشويي، اطوكشي، لحاف دوزی و تهيه لباس عرضه ميشود. اين كارگاه ها دو كيفيت بسيار مهم دارند: اولا، وسيعاً مورد استفاده توده ها قرار دارند و بنابراين در قلب مجتمع های مسكونی بر پا شده اند (تا بتوانند به حداكثر كارايی داشته باشند) و ثانياً، بسيار ارزان هستند. كارگاههای ديگری هم هستند كه برخی تعميرات مربوط به اثاثيه خانه و لوازم آشپزخانه را انجام ميدهند. مثلا، سوراخ قابلمه ها يا ماهيتابه ها را ميگيرند، قيچی و چاقو تيز ميكنند، در و پنجره های خراب را تعمير ميكنند. خدمات نظافت هم در كار است. يعنی كار نظافت آپارتمانها بطور منظم انجام ميگيرد و حتی بر حسب بودجه هر كارگر بسيار ارزان است.

تيمهای كارگرانی كه اين كارگاههای خدماتی را اداره ميكنند، غالباً توسط زنان ايجاد شده است اما فقط در بر گيرنده خانه داران سابق نيست. نكته بسيار مهم اين است كه كارگران بازنشسته كه از سلامت خوبی برخوردارند به فعاليت های مفيد اجتماعی خود در اين كارگاه ها ادامه ميدهند. اين يكی از طرق ادغام افراد در جامعه است. بقيه يعنی افرادی كه هنوز شاغلند نيز بخشی از وقت خود را صرف كار در اين كارگاهها ميكنند. آنها ممكن است شش ساعت در روز وقت بگذارند يا سه چهار ساعت. اين باعث ميشود افرادی كه چندان سالم نيستند يا جوانها در ساعاتی كه مدرسه ندارند، در كار شركت كنند و به بقيه كارگران وقت كافی برای فعاليتهای فوق برنامه بدهند. بعضی اوقات به فعاليتهای "هنري" می پردازند. مثلا گروههای آماتور تئاتر يا كــر درست ميكنند. بعضی وقتها افراد ممكن است به تحصيلات خود ادامه دهند يا حرفه جديدی بياموزند. مثلا يك خانه دار ممكن است برای تبديل شدن به يك "دكتر پابرهنه" در محل اقامت خود تعليم ببيند.

بكار گرفتن ماشينهای بيشتر و بهتر در كارگاههای جمعي، به يك مشغله ذهنی دائمی كارگران و كادرهای سياسی تبديل شده است. كارگاهها نظير هر كارخانه ديگر تيمهای كوچك نوآوری دارند كه از كارگران و متخصصان تشكيل شده است. آنها ميكوشند پروسه های مكانيكی جديدی درست كنند و راههايی برای ساده كردن كار بيابند. در جائي، آنها برای تكميل يك سيستم سريع و با صرفه خشك كردن لباسها كار ميكردند و در جای ديگر، بر روی ماشين جديد پنبه زنی برای تهيه لحاف. جای ديگری يك تيم تلاش ميكرد ماشين كوچك رفوگری بسازد. همه اين تيمها به كارخانه های توليد محصولات مصرفی مربوطند تا راههای گوناگون پاسخگويی به نيازهای خلق را مشتركاً بررسی كنند. درعين حال كه مكانيزاسيون يك پيش شرط ضروری برای اجتماعی كردن كار توليدی نيست، اما يك وسيله حياتی برای حفظ آن است.

قيمت خدمات جمعی بسيار پايين است. بنابراين به كارگران از منابع مالی شهرداری منطقه پرداخت ميشود.  دولت در صورت لزوم روی اين دستمزدها سوبسيد ميدهد. اما در جايی كه شهرداری به اندازه كافی پول دارد، خود به تنهايی دستمزدها را می پردازد. دستمزدها در كارگاههای خدماتی نسبتاً پايين است (حدود سی يوان در ماه)، اما روزكار نيز غالباً كوتاه تر از ساير كارخانه هاست. كارگران اين بخش، نظير ساير كارگران از مراقبت های درمانی مجانی بهره مندند.  

 

5 - كنار زدن هاله اسرارآميز توليد خانگي

 

كارگاههای جمعی خصلت اين نواحی را عوض ميكنند؛ اما بگونه ای عميقتر مناسبات بين اهالی اين نواحی را تغيير ميدهند. در درجه اول و مهمتر از همه، مناسباتی كه زنان درگير آن هستند را دگرگون ميسازند. كلكتيويزه كردن فزاينده خانه داری بيش از پيش آشكار ساخته كه خانه داری بعنوان فعاليتی كه مبتنی بر خانواده است، محصول يك شكل خاص از سازمان اجتماعی (و موقتي) بشر است. اين نوع سازمان اجتماعی مستلزم وجود خانوارهای جداگانه ای است كه مسئوليت خانه داری را بدوش ميكشند. خانه داری همواره يكی از اشكال انواع توليد بوده است. زمانی كه شما همراه با گروهی از مردان و زنان ديگر وظيفه وصله كردن جورابهای كل اهالی را بعهده ميگيريد، تازه ميفهميد كه چرا چنين كاری سابقاً بنده وار و شرم آور بوده است. اين كار سابقاً از سوی همگان تحقير ميشد و قيد و بندی بر پای ما زنان بود زيرا خصلت مفيد و ضروری آن بطور اجتماعی شناخته نشده بود. برخوردهای جامعه چين كهن به بسياری از كارها، كماكان در غرب مشاهده ميشود. به هر نوع كار يدی و انجام دهندگان آن تحقير آميز نگاه می شود. اما چنين تحقيری به شديدترين و ناب ترين شكل خود زمانی به چشم ميخورد كه پای خانه داری و رسيدن به خانواده در ميان باشد.

در غرب، خانه داری نه فقط تحقير ميشود، بلكه واقعاً آنرا ناديده ميگيرند. ميگويند زنان كه كار نمی كنند، آنها فقط "سر خود را گرم ميكنند". يكی از كيفيات اساسی كلكتيوهای خانه داری در چين، نقش دگرگون كننده ای است كه در ارتباط با جوانان و مردان بازی ميكند. وجود اين كلكتيوها باعث ميشود كه آنچه ما زنان در غرب آنرا بدرستی "كار نامرئي" ميناميم، ملموس و محسوس شود. اين واقعيت كه مردان و جوانان چينی ديگر نمی توانند خانه داری را نفی كنند و در واقع اهميت آن را به رسميت ميشناسند، از ميزان سطح شركت داوطلبانه آنها بطور نيمه وقت در فعاليتهای كارگاه و در ساختن دستجمعی كارگاههای جديد معلوم ميشود.

كلكتيويزه كردن، خانه داری را بعنوان يك كار مفيد اجتماعی تثبيت كرده است و بهمين ترتيب كسانی كه مسئول اين كارند نيز به شهروندانی با حقوق كامل تبديل شده اند. اجتماعی كردن، زندگی خانه داران سابق را تغيير داده و غنا بخشيده است. تيمهای نواحي، درست مانند هر واحد توليدی ديگر سازماندهی شده و درگير فعاليت ميشوند و بطور كامل در تمامی حيطه های حيات سياسی شركت ميجويند. آنها مباحثاتی را بر سر اوضاع بين المللی و بر سر سياستهای حكومت، بر سر موضوعات مهم مربوط به ساختمان سوسياليسم و نقش زنان در انقلاب به پيش می برند. هيچ جنبه ای از جامعه چين وجود ندارد كه بتوان خانه داران سابق را از پرداختن به آن منع كرد.

اخيراً مطالعه ماركسيسم ـ لنينيسم، باعث يك جنبش گسترده و قدرتمند شده است. خانه دارانی كه بيش از پنجاه سال دارند و بسختی خواندن و نوشتن ميدانند، بدون خودنمايی به ما گفتند كه آنها در حال مطالعه اثر لنين به نام "ماترياليسم و امپريوكريتيسيم" هستند. بسختی ميتوان اين را از آثار عامه فهم لنين به حساب آورد.

تيمها همچنين موتور اوليه حيات فرهنگی محلات هستند. چين پر از گروههای آماتور تئاتر است. بسياری از اين گروهها را خانه داران سابق تشكيل داده اند. آنها به برگزاری نمايشات برای اهالی محل و كارگران در كارخانه ها پرداخته و يا در محلات خود ميزبان گروه های آماتور ديگری ميشوند كه ممكن است فرسنگها راه را پشت سر گذاشته باشند تا برای اجرای نمايش يا حركات آكروبات كه خيلی مورد علاقه چينی هاست، به آنجا بيايند.

 

داد و ستد: يك خدمت عمومی جديد

دگرگون كردن داد و ستد خرد يك عامل بسيار مهم در رها كردن زنان از قيود خانه داری است. پس از انقلاب، داد و ستد خرد ملغی نشد. از مغازه داران و تجار كوچك خواسته شد كه در تعاونی های توزيع گرد آيند. اين تعاونی ها تدريجاً تحت مالكيت و كنترل كلكتيوها قرار گرفت؛ درست همان چيزی كه در مورد دهقانان و پيشه وران اتفاق افتاد. مغازه داران سابق به كار در مغازه های خود ادامه دادند. تنها تفاوت آشكار اين بود كه اينك دولت بهای خرده فروشی كالاها را تثبيت ميكرد. البته امروز فروشگاههای دولتی در هر استان وجود دارند كه در آنجا غرفه های گوناگون برای انواع مختلف اقلام تجاری درست شده است. اما مغازه های كوچك محلی و بازارهای سيار كه همگی اشكال داد و ستد غير متمركز هستند نيز توسعه يافته اند. اين كار به حفظ ارتباط نزديك با مصرف كنندگان كمك ميكند. قيمت ها در فروشگاههای محلی و فروشگاههای بزرگ استانی يكسان است و كليه مايحتاج روزمره در فروشگاههای محلی يافت ميشود. انقلاب فرهنگی باعث تغييرات جديدی شد. در حال حاضر تاكيد بر حلقه رابط بين توليد و توزيع است. و اين بعهده دستياران فروش است كه نيازهای مصرف كننده را با توليدات كارخانه ای همخوان كنند. آنها منظماً با مصرف كنندگان ملاقات كرده و از ديدگاههايشان با خبر ميشوند. آيا آنها از كيفيت اين يا آن محصول راضی هستند؟ آيا خوب كار ميكند؟ آيا استفاده از آن ساده است؟ آيا به اندازه كافی ارزان است؟ چه گيرهايی دارد؟ آيا پيشنهاداتی دارند؟ اين دستياران فروش، اطلاعات جمع آوری شده را به واحدهای گوناگون مربوطه منتقل كرده و برای تامين بهتر نيازهای مردم، مشتركا تحقيق ميكنند. هر سال اين دستياران، مدت يك ماه در كارخانه هايی كه محصولات مربوطه در آنجا توليد ميشود، تعليم می بينند. اين كار، ارتباط نزديك سياسی بين كارگران كارخانه ها، دهقانان و "كارگران بخش تجاري" (بقول خود چينی ها) را تسهيل ميكند. بعلاوه اين كار به دستياران فروش كمك ميكند تا بفهمند برای توليد كالاهايی كه آنها هر روز با آنها سر و كار دارند چه ميزان و چه نوع كاری لازم است. يك فروشنده جوان به ما گفت كه بعد از كار در يك كمون كشاورزي، تازه دقيقاً فهميد كه سبزيجاتی كه ميفروشد چه ارزشی دارند. بعد از اين بود كه او به مراقبت ويژه از اين سبزی ها پرداخت تا تازه بمانند. و در حمل و نقل آنها توجه زيادی به خرج داد و حتی يك سيستم بادبزن درست كرد تا رطوبت باعث خرابی سبزيجات نشود. وقتی كه او با مبارزه دهقانان عليه خشكسالی و سيل مواجه شد، وقتی ديد كه آنها برای تهيه مواد غذائی مرغوب برای مردم چگونه به كار دشوار و فداكارانه می پردازند، وظيفه خود ديد كه نگذارد هيچ چيز تلف شود و كاری كند كه مواد غذايی تازه بماند. او گفت كه از همكاران دهقانش سه چيز را ياد گرفت: كيفيت، صرفه و تعهد.

وقتی از كالاهايی كه ميفروشيد شناخت خوبی داشته باشيد، آنوقت ميتوانيد آنها را بهتر تعمير كنيد.

بنابراين فروش و تعمير بطور فزاينده ای به دو جنبه از يك كار واحد تبديل ميشوند. برخورد يك زن جوان كه در فروشگاه استان به فروش ساعتهای شماطه دار مشغول بود، نمونه ای از رفتار دستياران فروش است. او دريافت كه اگر فقط و فقط قيمت ساعتها را بداند، نميتواند كارش را خوب پيش ببرد. بنابراين تلاش زيادی كرد تا نحوه كاركرد ساعتها را بفهمد و مدتی نيز در كارخانه ساعت سازی به كار پرداخت. بنابراين در حال حاضر هرگاه ميخواهد ساعتی بفروشد، با اصرار در مورد علل از كار افتادن هر ساعت در صورت وقوع حادثه يا يك خطای تكنيكی توضيح ميدهد. او شخصاً ساعتها را تعمير ميكند. اگر مشتريان بخواهند در مقابل كار تعمير به او پولی بپردازند، او فقط جواب ميدهد كه بعنوان يك "فروشنده زن در جامعه جديد"، كار تعمير نيز جزئی از كاريست كه او برايش دستمزد گرفته است. او ميگفت: "قبلا من هيچ چيز در مورد علم مكانيك نمی دانستم و اين مانع ميشد آنطور كه ميخواهم به مردم خدمت كنم. حالا من شناختم را برای خدمت بهتر به آنها بكار ميبندم. و اين كاملا طبيعی است.

"تغيير در داد و ستد كه با هدف نزديكتر كردن مصرف كننده و فروشنده انجام ميشود، مسلماً در تغيير شرايط زنان نقش بازی خواهد كرد. چينی ها از مدل سوپر ماركت های غرب پرهيز كرده اند. "بقالی سر گذر" به مدل چينی ها نزديكتر است. برخلاف شبه خدمات سوپرماركتي، اين مغازه های محلی به خدمات واقعی عمومی تبديل شده اند. در سيستم سوپرماركتی يا فروشگاههای بزرگی كه در آن همه چيز يافت ميشود، هزينه های حمل و نقل و انبار داری كه يك جنبه ضروری اين سيستم است، كاهش ناچيز قيمتها را خنثی ميكند.

 

مفهوم متفاوتی از پزشكی و نتايج آن برای زنان

غير متمركز كردن خدمات درمانی در سراسر چين، بيش از پيش زنان را از وظايف وقت گير پرستاری خلاص ميكند؛ اما در غرب كماكان از زنان انتظار دارند كه چنين وظايفی را بدوش گيرند. يك مادر در چين ديگر به تنهايی مسئوليت تامين سلامت كل افراد خانواده را بر دوش ندارد. او ديگر درگير پرستاری از كودكان مريض در خانه نيست. اولا، همه اماكن كار از پزشك يا "كارگر ـ پزشكان" (يعنی كارگرانی كه در جريان معالجات توسط پزشكان تعليم می بينند) بهره مندند. مسئوليت كمكهای اوليه و مهمتر از آن مراقبت های پيشگيرانه بعهده آنهاست. اصول پزشكی و پرستاری در مدارس تدريس ميشود. تابستانها، گروههای كودكان مبارزه با حشرات را به پيش ميبرند. بعلاوه آنها به كوچه و خيابان ميروند و به افراد پير توصيه ميكنند كه از عادت تف كردن در خيابان دست بكشند يا از كسانی كه سرما خورده اند ميخواهند كه بدون ماسك حفاظتی به كوچه نيايند. آنها ميدانند چگونه از ديگران مراقبت كنند و توصيه های پزشكی را رعايت نمايند. بعلاوه قادر به تشخيص بيماری های ساده نظير سرماخوردگي، ورم لوزه و ورم معده هستند و غالباً می توانند در شرايط اضطراری كمكهای اوليه را انجام دهند. آنها تا حدی نيز با طب سوزنی آشنايند و می توانند ناخوشی های مختصر را با آن درمان كنند.

در هر مجتمع ساختمانی بزرگ شانگهای يك واحد پزشكی وجود دارد. دو يا سه نفر از ساكنان كه معمولا خانه داران سابق هستند، توسط پزشكان در زمينه معاينه و معالجه در حد استاندارد تعليم يافته اند. آنها در تماس دائم با كاركنان بخش پزشكی مراكز خدمات اجتماعي، كه مسئول خدمات درمانی مجتمع های مسكونی هستند، قرار دارند. مسئوليت بهداشت و مراقبت از بيماران سرپائی بعهده آنهاست. كارگران بهداری همچنين تضمين ميكنند كه شخص بيمار تا آنجا كه ممكن است استراحت كند؛ به او غذا ميرسانند، به شستشوی او كمك ميكنند؛ كميته های مختلف بخش را مطلع ميكنند كه برای رفيق بيمار چه مشكلی پيش آمده است و بنابراين بايد به ملاقاتش بيايند؛ برايش كتاب جهت مطالعه بياورند و در اين يا آن كار به او كمك كنند. همه اين كارها بدون ذره ای چشمداشت انجام ميشود. هيچكس در چين حتی تصور اوضاعی كه در غرب بسيار رايج و بسيار تكان دهنده است را نمی كند. يعنی اينكه شخص بيمار را تنها به حال خود رها ميكنند تا خودش از پس مشكلاتش برآيد. برای اينكه جامعه به اين مرحله رسيده باشد، همه بخشها بايد به مسائل مراقبت درمانی علاقه مند باشند؛ بدين ترتيب امور پزشكی ميتواند بتدريج كل اهالی را درگير كند.

 

تعاون در خانواده

بنظر من تغييرات در خانه داری در چين دو جنبه دارد. اولا، همان جنبه ای كه در موردش مثالهای فراوان آوردم كه شامل اجتماعی كردن، جمعی كردن و سازماندهی كار بطرق گوناگون خارج از ساختار خانواده است. عمدتا بخاطر اين روند اجتماعی شدن است كه خانه داری به تدريج در حال نابودی است. از طرف ديگر، گذاردن برخی از وظايف مشخص به عهده موسسات غير خانوادگي، در واقع به روند رهائی زنان خانه دار ضرر ميزند. من اين نكته دوم را دقيقا در تقابل با تفكر بوروكراتيك در مورد رهائی زنان پيش ميكشم. بوروكراسی به رهايی زنان از زاويه افزايش بارآوری توليدی از طريق متمركز كردن توليد، نگاه ميكند. اين طرز تفكر از قياس بين كار خانوادگی و كار اجتماعی نشئت ميگيرد. در واقعيت كار خانوادگی كاری نيست كه توسط خانواده انجام شود، بلكه برای خانواده و آنهم منحصراً توسط زن انجام ميشود. هيچ شوهری به فكرش نمی رسد كه از زنش بخواهد دندانهايش را مسواك كند يا لباس تنش كند، اما بنظرش طبيعی می آيد كه زن بايد تختخوابش را مرتب كند، كفشهايش را واكس بزند، يا نظافت كند. شايد در نگاه اول اين قياس مع الفارق بنظر آيد، اما اينطور نيست. كافيست بخاطر آوريم كه تا چندی پيش ثروتمندان، كلفت و پيشخدمت داشتند كه دقيقاً همين كارها را ميكردند. يعنی ارباب مرد يا زن خود را می شستند، موهايش را شانه ميكردند، به او پودر ميزدند يا لباس تنش ميكردند. چينی ها هيچ تفاوتی بين مرتب كردن تختخواب، شستن لباس، وصله زدن، دوختن، نظافت و مسواك زدن نمی بينند. هركس اين كارها را خودش انجام ميدهد و اين را طبيعی ترين امر دنيا می داند. و علت اينكه فقط در عرض 20 سال چنين فرهنگی بطور كامل جا افتاده اين است كه مردان از نو آموزش يافته اند. آنها ياد گرفته اند كه به خانه داری ارزش بگذارند و ديگر آن را بعنوان يك كار صرفاً زنانه تحقير نكنند.

"جنبش نوين زنان در فرانسه" نيز بنفع تقسيم كار مبارزه ميكند: ((مسلماً ما در درجه اول و بيش از هر چيز بر كلكتيويزه كردن خانه داری اصرار ميكنيم. اما علاوه بر آن، هر چيز "غير قابل كلكتيو شدن" بايد بطور برابر بين ما تقسيم شود.)) بهنگام فرمولبندی اين خواسته كه عقل سليم آنرا بر حق می شمارد، جنبش زنان حتی تصورش را هم نمی كرد كه اين امر ممكن است در ميان مدافعان "برنامه های اشتراكي" به قيام دامن بزند.

 

هنگامی كه حزب كمونيست فرانسه به ياد زنان می افتد

بنظر می آيد كه آنها بدون آنكه خود متوجه باشند روی نقطه حساسی انگشت گذاشته اند. به نكته زير گوش كنيد. در يكی از جزوات حزب كمونيست فرانسه بعد از ارائه آماری كه نشان ميدهد يك زن كارگر طی روز دو كار انجام ميدهد، يكی در كارخانه و يكی در خانه، و در هفته بين 80 تا 100 ساعت كار ميكند، چنين آمده است: ((برخی افراد روشن بين ... جبران اين كار اضافه را در اين می بينند كه وظايف خانگی بطور مساوی بين زن و شوهر تقسيم شود.

بدون شك بسياری از زنان كارگر در حال حاضر از كمك قابل توجه همسر خود در انجام وظايف خانگی بهره مند شده اند. و ما اين را دليلی بر يك تحول جديد در مناسبات زوجين می بينيم. اما انتظار حل مشكل مادر كارگری كه در هزار و يك بند گرفتار است، از طريق تقسيم برابر مشكلات و خستگی ها در چارچوب خانه، معرف يك درك محدود از برابری است. از نظر ما برابری بايد معرف بهبود شرايط زندگی بشر باشد و باعث شود كه زوجها بتوانند بيشتر به يكديگر و فرزندانشان برسند. ما دو نكته را مطرح ميكنيم:

اول، اين "راه حل" فقط ميتواند يك مسكن موقتی باشد در حاليكه توسعه همه جانبه علم و تكنولوژی بدين معنی است كه هر خانوار ميتواند (بدون انجام فداكاري) به لوازم خانگی دست پيدا كند. لوازمی كه ميتواند خانه داری را در حال حاضر مكانيزه كند. همانطور كه آمار نشان ميدهد، اين مسئله هنوز اتفاق نيفتاده است ... 5ر72 درصد خانوارهای فرانسوی يخچال دارند اما فقط 50 درصد آنها جارو برقی يا ماشين لباسشويی دارند.

دوم، اين "راه حل" وسيله ايست كه مقامات و صاحبكاران را از قيد ساده تر كردن نقش مادری برای زنان كارگر رها ميكند.)) (1)

نبايد نگران اين بود كه درك حزب كمونيست فرانسه از برابری "محدود" است. آنها اصلا هيچ دركی از برابری ندارند.

روشن است كه تقسيم كار خانه بخودی خود مشكل را حل نمی كند. اما بين عامه راه را برای شرايط سياسی و ايدئولوژيكی مهيا ميكند كه اجازه دهد وظايف خانگی بر مبنای يك روحيه حقيقتاً برابری طلبانه بعهده كلكتيوهای توده ای قرار گيرد. بدون چنين شالوده سياسی و ايدئولوژيك، كسب واقعی قدرت توسط تمامی كارگران (و نه فقط زنان، حتی اگر لوازم خانگی الكتريكی در اختيارشان باشد) ناممكن خواهد بود. و ما فقط به همان "تسكين دهنده اي" كه حزب كمونيست فرانسه پيشنهاد كرده بود ميرسيم: توسعه لوازم خانگی جدا جدا به لطف صاحبكاران و دولت.

بدون شك تقسيم كار برابری طلبانه كافی نيست، اما از هر اقدام كناری ديگر بهتر است. فقط نابودی مناسبات توليدی سرمايه دارانه راه حل خواهد بود. رد آشكار هرگونه مبارزه برای تقسيم برابر خانه داري، و نامگذاری آن بعنوان يك "مانور انحرافي" (يعنی كاری كه حزب كمونيست فرانسه ميكند) هيچ چيز نيست مگر يك چپ نمايی سطحی و پيش پا افتاده كه ديدگاههای قهقرايی برخی كمونيستها در گذشته را می پوشاند ـ ديدگاه هائی كه توسط لنين مورد نقد قرار گرفت:

((متاسفانه اين حقيقتی است كه اگر بسياری از رفقای ما را "خراش دهيد" به يك عامی گرا ميرسيد! مسلماً شما اگر ذهن اين رفقا را در مورد زنان بكاويد روی يك نكته حساس انگشت گذاشته ايد. آيا گواهی تكان دهنده تر از اين هست كه مردان با رضايت خاطر می نشينند و شاهد خرد شدن زنان در كار حقير و يكنواخت خانگی ميشوند؟ شاهد از دست دادن توان و اتلاف وقت آنها. شاهد كند ذهن شدن آنها. شاهد خمودگی و تضعيف اراده آنها؟ ... فقط تعداد معدودی از مردان ـ حتی در بين پرولتاريا ـ در می يابند كه اگر در "كارهای زنان" درگير شوند تا چه اندازه بار و دردسر را از دوش آنان برداشته اند؛ حتی اگر نتوانند مشكل را كاملا حل كنند. اما نه، اين خلاف "حق و حقوق و شرافت يك مرد است". آنها راحتی خيال خود را ميخواهند. زندگی زن در خانه، فداكاری روزمره برای امور بی اهميت است.)) (2)

فداكاری روزمره زنان در راه اين كارهای پيش پا افتاده و بيشمار واقعيتی است كه پشت قدردانی عوامفريبانه و تهوع آور بورژوازی از "نقش فوق العاده مادري" و "نقش غير قابل جايگزيني" مادران قرار دارد. بياييد بيشتر به اين حرفهای عوامفريبانه نگاه كنيم: "خوشمان بيايد يا نيايد، نقش مادر برای ادامه نوع بشر اساسی است. اين مسئله فقط به دوره بارداری مربوط نبوده بلكه به تمامی سالهای كودكی تا بلوغ مربوط ميشود." آيا اين اظهاريه ای بسيار روشن در اين مورد نيست كه كار زن فقط بچه زاييدن و بچه بزرگ كردن در چارچوب اسارتبار خانه است؟ اين يك مداحی عوامفريبانه از خصوصيات زنانه است. اما اين حرف را از سخنرانی اخلاق گرايان عصر ويكتوريا بيرون نكشيده ايم، بلكه يك نمونه از تفكر حزب كمونيست فرانسه است و درك به اصطلاح گسترده آنان از برابری را نشان ميدهد. (3) آنها خود را سوسياليست می خوانند و نشانه اش اين است كه برای تجليل از نقش مادری به آن برچسب "عملكرد اجتماعي" می زنند. "نقش مادری بايد بعنوان يك عملكرد اجتماعی در نظر گرفته شود و جامعه روی آن اينطور حساب كند." (4) انگار چسباندن واژه "اجتماعي" يا "ملی شده" يا "واقعي" به هر كالا يا محصولی برای تبديل ناگهانی آن به يك محصول سوسياليستی واقعي، كافيست!

بياييد به قول شاعر دوران باستان چين "اين ادبيات عجيب و غريب را با هم بخوانيم و نقاط ناروشن آن را تجزيه و تحليل كنيم". "نقش مادری بايد به عنوان يك عملكرد اجتماعی در نظر گرفته شود و جامعه روی آن اينطور حساب كند.

" اما مگر جامعه بورژوائی حتی در حال حاضر، نقش مادری را يك عملكرد اجتماعی نمی بيند؟ ايدئولوژی مسلط در جامعه ما بر آن است كه زنان بطور طبيعی خود را منحصراً وقف خانه و شوهر و فرزندان ميكنند. و اين فقط نوع ديگری از بيان اين عقيده است كه زنان يك عملكرد پايه ای را به انجام می رسانند و چنين عملكردی رسميت يافته است. اين "عملكرد اجتماعي" عميقاً در سنن اجتماعی ريشه دارد بنحوی كه زنان "بدون آنكه كسی به آنها بگويد" بايد از اين عملكرد پيروی كنند. اين طرز تفكری واقعاً عجيب و غريب از "عملكردهای اجتماعي" است و واقعاً از نظر زنان اصرار بر اينكه اين عملكرد اجتماعی بايد "به حساب آورده شود"، ژستی بسيار آبكی است. از طرف ديگر، اين مبارزه خود زنان است كه باعث پيشرفت واقعی خواهد شد. بدين صورت كه بچه داری را به عملكرد همگان و نه فقط خانه داران و مادران تبديل خواهد كرد.

تلاشهای بورژوازی برای جلوگيری از تقابل وظايف خانگی زنان كارگر و كار پرداخت شده زنان (كه برای مثال از طريق تنظيم مجدد ساعات كار كارخانه انجام ميگيرد) نشان دهنده ميزان حياتی بودن زنان و خانه داری است. اين اصل قضيه است. جامعه ما در پی آشتی دادن آشتی ناپذيرهاست. در پی انطباق بردگی مزدگی با بردگی خانگی است. در پی به حداكثر رساندن استثمار زنان از طريق وادار كردن آنها به 70 ساعت كار در هفته كه نيمی از آن در خانه و نيمی ديگر "در محل كار" انجام ميگيرد. و دست برقضا حزب كمونيست فرانسه نيز پيشنهاد "تدابير ويژه" ای را ميدهد كه "اجازه دهد ميليونها زن كه به اجرای نقش دوگانه اجتماعی يعنی پيشبرد شغل خويش و بزرگ كردن فرزندان مشغولند، اين دو فعاليت را در شرايط بهتری با هم آشتی دهند." (5) اين در حالی است كه طبقه حاكمه اينجا و آنجا چند مهد كودك ميسازد، كمی كمك هزينه خانوادگی ميدهد، بعضی كارهای نيمه وقت ايجاد ميكند و غيره. و حزب كمونيست فرانسه را می بينيم كه بر اين زمينه ظاهر شده و در گوش بورژوازی زمزمه ميكند: "بيشترش كن، كمی بيشترش كن!"

 

فصل سوم

اجتماعی كردن عملكرد مادري

 

6  - دوران شيرخوارگی و خردسالي

 

همانطور كه خواهيم ديد دگرگون كردن عملكرد مادری يك تعهد عظيم اجتماعی است. اين كار فقط ميتواند از طريق سرنگونی مناسبات موجود بين والدين و فرزندان، نابودی آتوريته پدری و اسطوره خطاناپذير بودن افراد بالغ تحقق يابد. اين كار مستلزم آن است كه كل جامعه عميقاً به اهميت تعيين كننده اين تحول جهت رهايی زنان و آينده انقلاب آگاه شود. نخستين گام بايد آزاد كردن مادران از مراقبت مداوم از فرزندان خردسال باشد. و مسلماً اين مسئله را بدون شركت داوطلبانه خود زنان به سختی ميتوان حل كرد

 

مهد كودكها: نگهداری از بچه يا تقبل مسئوليت بچه ها؟

در فرانسه مهد كودكها پديده شناخته شده ای هستند. می بينيم كه روز بروز آنها رواج بيشتری می يابند، هر چند هنوز تعدادشان زياد نيست. بورژوازی مداوما از توسعه نگهداری كلكتيو بچه ها جلوگيری می كند و بجای آن چيزی را تبليغ می كند كه عوامفريبانه بر آن نام "مهد كودك خانگي" گذاشته است. مهد كودك های خانگی هيچ نيستند مگر استفاده از "دايه های موقتي". يعنی دايه هايی كه برای نگهداری از چند بچه در خانه خود از جانب دولت معرفی می شوند. حكومت قاطعانه مخالف عموميت يافتن مهد كودك بعنوان شيوه اجتماعی شده نگهداری از بچه هاست. مهد كودك برای دولت و صاحبكاران گران تمام می شود. البته علت عمده مخالفت آنها اين است كه مهد كودكها زياده از حد كلكتيو هستند. در دراز مدت، مهد كودكها تهديدی عليه قدرت و ساختار خانواده بورژوايی است. اما راه حل دايه های موقت  تضمينات لازم برای خانواده بورژوايی را فراهم می كند. از آنجا كه دايه صرفا همان نقش مادر را بعهده می گيرد و كودك در همان نوع مناسباتی درگير می شود كه اساسا خانوادگی است، بنابراين واحد خانواده تقويت هم می شود. "خانواده" عليرغم هر تغييري، در اين امر تغيير نمی دهد كه كماكان زنی هست و خانه ای هست و يك يا چند بچه.

مهد كودك معرف پيشرفت قابل ملاحظه ای از حيث ساختاری است. مهد كودك هايی كه در جوامع سرمايه داری ايجاد شده بنوعی طرح اوليه ای از آن تغيير ريشه ای است كه فقط تحت سوسياليسم می تواند بطور كامل به انجام رسد. از آنجا كه امروز هدف مهد كودكها در فرانسه ترغيب رهايی زنان يا كودكان نيست، بنابراين حالتی بشدت متناقض دارد. اكثريت بزرگ زنانی كه مايلند بچه هايشان را به مهد كودك بفرستند يا فرستاده اند، اذعان می كنند كه انتخاب اين راه حل فقط بدان خاطر بوده كه از لحاظ عينی بهيچوجه امكان نگهداری از بچه ها را ندارند. علت اين امر را با واقعيت فوق الذكر ميتوان توضيح داد. اين زنان بلاترديد مطرح می كنند اگر چنين امكانی داشتند، بچه ها را خودشان نگه می داشتند.

ما اين حال و هوا را چگونه بايد بفهميم؟ اين مسئله بدرجاتی نتيجه احساسی است كه زنان درباره كار در جوامع سرمايه داری دارند. من تا اينجای بحث به اين مسئله پرداخته ام. شك نيست كه چنين حال و هوايی بخشا برخاسته از اين باور جان سخت است كه هيچ كس جای مادر را نمی گيرد و اين نقش طبيعی اوست. اين باور كه وظيفه زن، بارآوردن كودكان خردسال خويش است. و اينكه هر نوع ديگر نگهداری كودكان فقط در صورتی قابل قبول است كه مناسبات ويژه مادر ـ فرزندی را محترم شمارد و حفظ كند. در واقعيت، عليرغم ظواهر، ايده ها و ارزشهايی كه مهد كودك تحت سرمايه داری بميان می آورد، مناسبات مادر ـ فرزندی را بهيچوجه تهديد نمی كند. شيوه ها و محتوای نگهداری از بچه ها در واقع هدف حفاظت و بهبود همين مناسبات را دنبال می كند. بی اعتمادی زنان نسبت به مهد كودكها شايد اساسا صحيح باشد.

در حال حاضر مهد كودكها در فرانسه بهيچوجه توسط والدين اداره نمی شود. شما درست مثل مدرسه، اول صبح فرزند خود را به مهد كودك می سپاريد و عصر او را تحويل می گيريد. و در مورد اينكه از صبح تا عصر چه اتفاقی می افتد هيچكاره ايد. بنابراين بطور اجتناب ناپذير، والدين بر حسب تجربه، مهد كودك را يك قلمرو خارجی و متخاصم بحساب می آورند.

شخص بسختی می تواند صادقانه قبول كند كه فرزندش از سنين بسيار پائين، تحت انضباطی قرار گيرد كه فقط و فقط برای مطيع كردن وی و ترساندن او از آتوريته برقرار شده و مرتبا در معرض تبعيضات قرار دارد. از وقتی كه در مدارس متوسطه شاگردان شروع به ابراز اعتراضاتشان كرده اند و دبيران انقلابی به وضوح به افشاء و طرد نقش مدرسه پرداخته اند، نقش سركوبگر مدرسه برملا شده است. احتمالا شناخت ما از دامنه سركوب در كودكستانها و حتی در مهد كودكها ـ سركوبی كه غالبا در اشكال پوشيده انجام می شود ـ ناچيز است.

 

القای احساس خطاكار بودنو بجای خود نشاندن

اينكه كودكان منحصرا توسط متخصصان نگهداری می شوند باعث تقويت بی اعتمادی زنان است. همه چيز دست بدست هم می دهد و مادر را سرزنش می كند كه چرا وظايف مادری (و فرزند خود) را بعهده غريبه هايی سپرده كه در ارتباط با فرزندش هر حق و حقوقی و هر اطلاعات و شناختی را از آن خود كرده اند. چطور مادری كه فرزند خود را بدست اين متخصصان سپرده می تواند از احساس مقصر بودن، از گفته همگان كه او را خائن به نقش مادری می دانند، خلاص شود؟ همه اينها باعث اغتشاش فكری مادران است؛ مادرانی كه با رنگ باختن واقعی سنن مادری در جامعه معاصر مواجهند. شرايط زندگی روزمره در كشورهای صنعتی و شهری اينگونه است كه به احتمال قوی اولين كودكی را كه يك زوج حمام می كنند، رخت می پوشانند و غذا می دهند، نخستين فرزند خودشان است. ديگر مادر بزرگ های كار كشته وجود ندارند تا راه و چاه اين كار را نشانشان بدهند. مادر خطاكار و مضطرب معمولا راهی ندارد جز اينكه به متخصصان نگهداری از كودك رجوع كند. او از خود می پرسد "بقيه چكار می كنند؟ آيا طبيعی است كه من از پس اش بر نمی آيم؟ ايرادی در كارم است، مادر خوبی نيستم، يك مادر واقعی نيستم، و ..." اين مادر متحير و برآشفته بعدا كشف می كند كه  همه تلاشهايش كاملا بی ارزش، كهنه و حتی زيانبار است و فقط افرادی كه كاملا صلاحيت دارند می دانند چه چيزی برای بچه خوب و چه چيزی بد است. بنابراين او هيچگاه شانس استفاده از شيوه های تجربه شده و محك خورده بچه داری كه توسط زنان بدست آمده را پيدا نمی كند. روی ديگر سكه اين است كه مادر از مبارزه عليه آنچه واقعا نادرست و كهنه است نيز باز می ماند.

هركس جايگاه خود را می شناسد و به آن می چسبد. مادر خطاكار و پريشان مجبور می شود از فرزندش چشم بپوشد. و دايه صلاحيتدار كه لقب متخصص را يدك می كشد مجبور است كه والدين را تحقير كند و نحوه بزرگ كردن فرزندان توسط آنها را محكوم كند.

مسئولين مهد كودك دختر كوچك من هميشه اصرار داشتند كه بچه ها را قبل از پانزده تا هجده ماهگی نبايد به لگن عادت داد. آنها فكر می كردند كه اگر آداب توالت رفتن را زودتر از موعد به بچه ياد بدهی حتما بعدها به عكس خود بدل می شود. آنها می خواستند از صحنه ناراحت كننده نشستن بچه های هشت ماهه روی لگن و دايره سرخ رنگی كه بعلت فشار لگن روی نشمينگاه آنها ايجاد می شود پرهيز كنند. اما اين تصميم بدون مشورت با مادران گرفته شده بود. مادرانی كه فكر می كردند حداقل در اين زمينه آنها هم حق نظر دارند. اين باعث عكس العمل مادران شد. آنها می گفتند "باشه! وقتی به خونه رسيديم اين بچه روی لگن ميشينه.

" و مسئولين مهد كودك در جواب می گفتند: "فكرش را هم نكن. ما نمی گذاريم پای لگن به مهد كودك باز بشه." در استدلال مادران يك گله گذاری واقعی وجود دارد: "من می دانم كه بچه ام را ول كرده ام، اما حداقل به من اجازه دهيد كه كنترل ناچيزی روی او داشته باشم. مرا كاملا تابع تخصصی كه ميدانم داريد، نكنيد. بگذاريد من هم نقشی در پرورش فرزندم داشته باشم."

اين استدلال تبارزی از احساس مادر است كه حداقل در يك مورد وی بيش از هركس ميداند كه چه چيزی برای بچه اش بهترين است. مادران بطور كامل از آنچه در سراسر روز در مهد كودكها بر فرزندانشان می گذرد بی خبر نگهداشته می شوند. آنها از مهمترين جوانب پرورش بچه خود بی خبرند، بنابراين بشدت از تبعيت اجباری از تخصص حرفه ای ديگران ـ هر اندازه هم كه كم باشد ـ دلگيرند.

جامعه ما مداوما و بناگزير از مادری كه فرزندش را به ديگری سپرده، باج می گيرد. يعنی جامعه از اصل با يك دست دادن و با يك دست ديگر گرفتن پيروی می كند. از يك طرف موسسات "هاينس" و "مراقبت مادرانه" می گويند كه وقت آزاد بيشتری در اختيار مادران می گذارند اما همزمان همان مادر بخاطر نگهداری نكردن از فرزندش مورد سرزنش قرار می گيرد.

در جامعه ای كه چپ و راست و ميانه اش مطرح می كنند كه هيچ كس نمی تواند جای مادران را بگيرد، حقوق و وظايف زنان مخدوش شده است. مادری كه بچه اش را به مهد كودك می فرستد بخاطر اين سرزنش كه "هيچكاری از دستت بر نمی آيد"، احساس گناه می كند. همين احساس گناه، مادر را در موقعيت تبعيت و وابستگی ايدئولوژيك كه مطلوب اهداف بورژوازی است قرار می دهد. مادران كه گرفتار اين ستم ظريف و اينجور حرف در آوردنهای ماهرانه شده اند، طرفدار همان نوع نگهداری از فرزند می شوند كه بورژوازی می خواهد. نه فقط مادر فرزندش را طوری بار می آورد كه جامعه لازم دارد، بلكه جامعه نيز مادران را از طريق فرزندانشان تربيت می كند.

فرزند وسيله ای است كه توسط آن بر زن فشار گذاشته می شود تا طبق همان قالبی كه از پيش برای مادر تعيين شده و مورد نياز (بورژوازي) است، شكل بگيرد. فرزند عامدانه مادرش را سركوب نمی كند. مسئله پيچيده تر از اين حرفهاست. فرزند به مظهر و نماينده هر رويا و آرزو و اسطوره ای تبديل می شود كه زن را وا ميدارد به "شهادت خويش" گردن نهد. فرزند ادامه خط خانواده است. فرزند (دختر يا پسر) مثل قرضی است كه زن بايد به شوهرش بپردازد. فرزند اميد يك زندگی موفق و پرمعنی است كه زن هيچگاه تجربه نكرده است. فرزند كمك می كند كه زن موجوديت حقير و مطيع خويش را كه از محدوده چارديواری خانه فراتر نمی رود، قبول كند. فرزند معنای زندگی زن است. اما اين تبعيت از فرزند، بدون پاداش نيست. بر مبنای ايدئولوژی بورژوايي، وظايف مقدس مادري، برخی حقوق  معنوی را به زن ارزانی می دارد. همه چيز از قوانين بده بستان بازار پيروی می كند. مادر بدون اينكه اطلاعی از اين قوانين داشته باشد، فرزندش را مجبور می كند بخاطر شبهايی كه در كنار بستر بيماری اش از او مراقبت كرده، بهائی سنگين بپردازد. مادر نياز دارد كه فرزندش كاملا به وی وابسته باشد. مادر، فرزند را مطيع و فلج و وابسته می كند. مادر بخاطر ارضای تمايل "خود را وقف فرزند كردن"، او را بگونه ای بار می آورد كه بشدت نياز به محبت و مراقبت داشته باشد. مادر بخود اجازه می دهد كه زندگی كودكش را در محدوده عشقی كه فقط با حضور خودش می تواند ارائه شود، زندانی كند. در روز اول مدرسه چه كسی بدبخت تر است؟ بچه گريان و مضطرب، يا مادری سراسيمه كه از اضطراب بچه احساس كامل بودن ميكند؟

در تجربه مهد كودكهای ما هيچ كاری برای عوض كردن اين رفتار متقابلا بيرحمانه نشده است. اما بما می گويند در عوض اميد آن می رود كه مادران از يوغ بردگی مادی خلاص شوند! حتی از اين زاويه مهم نيز مهد كودك ها موفقيت چندانی كسب نكرده اند.

نابسامانيهای تشكيلاتی مهد كودك های فرانسه بسيار آشكار است. آنها خيلی دير باز می شوند و زود می بندند. مادران غالبا مجبورند با كارهای روزانه خود در مسابقه باشند يا دست به اقدامات پيچيده بزنند. مثلا بچه را به ديگری بسپارند تا بعد از بازشدن مهد كودك وی را به آنجا ببرد. مهد كودك ها از نگهداری بچه های بيمار سر باز می زنند. در اين صورت مادران مجبورند سر كار نروند و از فرزندشان نگهداری كنند. اگر مديريت مهد كودك واقعا نگران رفع نيازهای همه مردم و بويژه زنان بود، خيلی راحت می توانست چند اتاق را به بچه های بيمار اختصاص دهد. تا وقتی كه مهد كودك فقط شبيه دفتر نگهداری از چمدانها در ايستگاه راه آهن باشد، زنان ميل چندانی به سپردن فرزندان خود به يك مركز نگهداری جمعی ندارند. مسلما مهد كودك های ما جايی نيست كه زنان بتوانند ايده ها و تجارب خود را در اختيار جامعه بگذارند. اين مهد كودكها جايی نيست كه پايگاهی برای مبارزه زنان عليه ايده های ارتجاعی و اشتباهی باشند كه از هسته تنگ و خودخواهانه خانواده می رويد.

اگر قرار است سپردن فرزندان به مراكز نگهداری جمعي، نفعی در بر داشته باشد، بايد زنان احساس كنند كه زندگی آنها معانی ديگری غير از بچه داشتن هم دارد. آنها بايد در جامعه ادغام شوند. فقط مهد كودكهايی كه در آن مادران بتوانند با طيف گسترده وظايف انقلابی مواجه شوند، مهد كودكهائی كه خودشان آنها را بر پا كرده و سازمان داده باشند، ميتواند مكانی باشد كه در آن فرزندان حقيقتا اجتماعی شده اند. ميزان تحقق اين امر بسته به ميزان ابتكار عمل زنان است؛ زنانی كه فرزند برايشان ديگر اول و آخر همه چيز نيست؛ زنانی كه در پی رها كردن پتانسيل انقلابی خويشند؛ زنانی كه به مصاف با محدوديتهای خويش و مسئله ستم سنتی بر فرزندان برخاسته اند.

 

تجربه شوروي

اتحاد شوروی در دهه بيست، با حركت از خواست رهايی زنان از "دردسر" فرزندان حركت كرد اما از درك اهميت حقيقی موضوع بازماند، و در مقياس وسيع به بازتوليد همان خطاهايی پرداخت كه مشخصه نحوه نگهداری از فرزندان توسط دولت سرمايه داری است. كمی بعد از انقلاب، "ليلينا زينويف" اعلام كرد: "ما بايد فرزندان را از نفوذ زشت زندگی خانوادگی نجات دهيم. بعبارت ديگر ما بايد آنها را ملی كنيم. به آنها الفبای كمونيسم را خواهيم آموخت و بعدا آنها كمونيستهای حقيقی خواهند شد. وظيفه كنونی ما اين است كه مادر را مجبور كنيم فرزندانش را به ما يعنی به دولت شوروی بدهد." (1) اين ايده در فرمولبندی كولونتای نيز بيان شده است: "مسئله كودكان، مسئله دولت است." او اضافه كرد: "تعهد اجتماعی مادر بودن در درجه اول توليد بچه های سالم و شاداب است.... تعهد بعدی مادر.... شير دادن بچه هاست. فقط بعد از انجام اين كار است كه زن..... حق دارد بگويد تعهد اجتماعی خود در قبال فرزند را به انجام رسانده است." (2)  ميشود تصور كرد كه چنين برنامه ای باعث چه عكس العملی در بين مردم شد. از اجرای غيرقابل تحمل جدا كردن جبری مادران از فرزندان كه بگذريم، اين برنامه بيان تصورات ارتجاعی و متفرعنانه در مورد زنان بود. اين عقايد نيز مانند برخوردهای بورژوايي، زنان را فقط شايسته توليد بچه می دانست. احتمالا تا زمانی كه آلترناتيو ديگری پيدا شود ـ مثلا شيشه شير اختراع شود و مسئله شير خوردن از پستان مادر را منتفی كند. مادران هيچ ادعايی در پرورش فرزند خود نمی توانستند داشته باشند و اين كار، قلمرو متخصصان تعليم و تربيت محسوب ميشد. زنان ديگر با فرمول سنتی "زن به آشپزخانه ات برگرد!"  سركوب نمی شدند، بلكه جای آن را اين فرمول گرفته بود: "زن به كوره ذوب آهنت برگرد!" هر دو يك معنی داشت: "خفه شو! تو هيچ چيز از نگهداری بچه نمی داني. تو بايد به نقشی كه جامعه برايت تدارك ديده و كاری كه به آن گماشته شده ای بچسبي. بگذار جامعه ـ يعنی دولت ـ برايت تصميم بگيرد كه شيوه صحيح يا غلط كدام است.

"غم انگيز است وقتی می بينيم اين ايده های ارتجاعی و اين نوع تحقير زنان هنوز در بسياری سازمانهای انقلابی عليرغم تفاوت هايشان رايج است. همه آنها توان سياسی زنان را ناديده می گيرند؛ يا در بهترين حالت به آن در پرتو كمرنگ سخنرانی های پراكنده و نامنسجم انترناسيونال سوم كه آنها هم بدون فكر زياد بيان شده بودند، می نگرند. آدم بيشتر ناراحت می شود وقتی می بيند شووينيسم مردانه، از قلم زنانی جاری می شود كه بيشترين تاثير را بر جنبش نوين زنان داشته اند. مثلا "كيت ميله ت" می نويسد: "نگهداری از بچه ها، حتی از دوره ای كه قدرت تشخيص پيدا كرده اند، قطعا بهتر است به افراد كارآمد و متخصصی اعم از زن و مرد سپرده شود كه اين كار را بعنوان يك حرفه برگزيده اند، و نه افرادی كه فرصت چندانی ندارند و غالبا سرحال نيستند؛ و بنابراين برای كار آموزش و پرورش شور و شوقی از خود نشان نمی دهند؛ هر قدر هم كه جوان يا محبوب باشند." (3)

 

سازماندهی و عملكرد اجتماعی مهد كودكها در چين

مهد كودكها در چين محصول يك نوع نگرش كاملا متفاوت به امور است. همانطور كه كروپسكايا همسر لنين در بحث عليه هر دوی اين تئوريها يعنی "فرزندان مايملك والدين خويشند" و "فرزندان مايملك دولتند"، گفت: از آنجا كه دولت تحت كمونيسم زوال خواهد يافت، "فرزندان نه مال والدين هستند و نه مال دولت. آنها مال خودشان هستند." نه دولت، بلكه كل جامعه و تمامی اعضای آن، در قبال كودكان وظيفه دارند. همه ما مسئول پرورش جسمي، ذهني، اخلاقی و ايدئولوژيك آنها هستيم.

مهد كودكها در چين، هم در محل كار دائرند و هم در اماكن مسكوني. اولی بويژه از نوزادان شير خواره نگهداری می كند كه مادرانشان هر روز چند بار به آنجا می آيند و به آنها شير می دهند. زمان شير دادن جزء ساعات كار محسوب ميشود و بنابراين از دستمزد آنها كم نمی شود. بعلاوه اين مهد كودكها يك ارزش سياسی دارند كه اهميتش خيلی بيشتر است: آوردن بچه ها به محل كار يعنی جايی كه همه كارگران می توانند آنها را مشاهده كنند، بدين معناست: "اينها بچه هايی هستند كه ما با يكديگر توليد كرده ايم، و مسئوليتشان بعهده همه ماست. شما در حالت عادی آنها را نمی بينيد. شما احتمالا تصور می كنيد كه آنها با ورد و جادو غذا می خورند، شسته می شوند، پوشيده می شوند و بار می آيند و هيچكس مواظب آنها نيست. بسيار خوب بيدار شويد و چشمانتان را باز كنيد! آنها اينجا هستند! می خواهيم برايشان چكار كنيم؟" كميته زنان كارخانه تصميم گرفت كه مهد كودك بايد درست همينجا ايجاد شود. زنان و مردان بعد از ساعت كار به درست كردن مهد كودك برای فرزندانشان پرداختند. در اينجا مردان نيز آموزش دوباره ديدند. آنها نيز چيزهای بسياری در مورد بچه داری ياد گرفتند. بالاخره مردان به جائی رسيده اند كه به اين مسئله صرفا به عنوان يك مسئوليت قانونی خود نگاه نميكنند (آنطور كه در ميان مردان غربی معمول است)؛ بلكه كودكان را به عنوان موجوداتی كامل "به رسميت می شناسند." معنايش اين است كه آنها، علاوه بر رفع نيازهای جسمانی بچه ها، در زمينه نيازهای معنوي، احساسی و سياسی آنان نيز مسئوليت اجتماعی بدوش می گيرند. بدون شك جريان گسترده حضور مردان بعنوان "پرستاران" در مهد كودك، امری كه بسيار زود انجام خواهد شد، باعث تغييرات عميق و مثبتی در امر نگهداری از بچه ها و نيز در ايده های مردان خواهد بود.

مهد كودكهای بخش معمولا هم شامل مهد كودك برای بچه های از شير گرفته است (كه ديگر نيازی به اينكه نزديك مادرانشان باشند نيست) و هم شامل كودكستان برای بچه های زير شش هفت سال. كاركنان كماكان عمدتا زنان هستند كه بخش بزرگی از آنان را خانه داران سابق تشكيل می دهند. بما گفتند كه برای كارگران بخش پرستاري، مدارس تربيتی ويژه وجود دارد. اما ظاهرا اين مدارس در حال اصلاح بودند زيرا طی مسافرت نتوانستيم از آنها بازديد كنيم. غير از اين مدارس، اهميت زيادی به تربيت معلم و مبادله تجارب سراسری و منطقه ای بين كارگران مهد كودكها داده می شد. بررسی های بسيار توسط كارگران مهد كودكها در محلات، كارخانه ها و روستاها انجام می شود. اين بررسی ها در تحليل از تجارب كسب شده در مهد كودكها و اتخاذ اقدامات اصلاحی مناسب بر پايه توصيه های توده ها، نقش مهمی دارند.

اداره مهد كودكها تحت مسئوليت مشترك كارگران مهد كودك كه برگزيده كاركنان هستند، والدينی كه از مهد كودك استفاده می كنند، نمايندگان كارگران كارخانه و كارگران بازنشسته می باشد. بعضی از زنانی كه از بچه ها مراقبت می كنند، آموزش درمانی ويژه ديده اند.

با اين نوع سازماندهي، توده ها بسادگی ميتوانند پروسه اجتماعی كردن فرزندان خردسال را كنترل كنند. روشهای جديد پرورش كودك را می توان بطور كلكتيو طراحی كرد و مهد كودك قلمرو متخصصان نيست.

مهد كودكها بيست و چهار ساعته داير هستند. بنابراين والدينی كه مايلند در فعاليتهای فرهنگي، هنری يا سياسی بعد از كار شركت جويند، امكان اين كار را دارند. اين تسهيلات فقط شامل كودكان زير 2 سال ميشود و يا آنهايی كه برادر يا خواهر بزرگتری ندارند كه در خانه به نگهداری شان كمك كنند. بمحض اينكه بچه كمی بزرگتر شد يعنی وقتی دو ساله شد او معمولا هر شب به خانه می رود. اين امكان برای والدين وجود دارد كه بچه خود را شب بخانه ببرند اما در صورتی كه كاری برايشان پيش  بيايد می توانند او را در مهد كودك بگذارند. بالاخره اينكه، بعلت كاركرد شبانه روزی بسياری از كارخانه ها، والدين می توانند بچه را شب در مهد كودك بگذارند و طی  روز برای چند ساعت او را تحويل بگيرند.

مهد كودك كارخانه مجانی است. مهد كودك در مناطق مسكونی پولی است كه بخشی از آن را كارخانه محل كار والدين می پردازد، بخشی از صندوق مالی جمعی محله تامين می شود و بخش بسيار كوچكی را خود والدين می پردازند.

ما يك روز را با بچه های يك مهد كودك و يك كودكستان در محله از شهر شانگهای گذرانديم.

محوطه بسيار ساده بود و از ساختمانهای يك طبقه تشكيل می شد. در مقابل پنجره ها گل و گياه كاشته بودند و يك حياط بازی بزرگ هم داشت. ما حدود ساعت نه صبح به آنجا رسيديم. آفتاب می درخشيد اما هنوز هوا حسابی سرد بود. بچه ها در حياط بودند. دختر و پسر بالاپوش های كوچك پنبه ای روی پولوورهايشان به تن كرده بودند كه آنها را عين توپ  كرده بود. آنها با طبل و شيپور و دايره زنگی و گل های كاغذی منتظر ما بودند. يك مشت بچه پر سر و صدا، آوازخوان و بسيار خوشحال. ما به چهار گروه سه نفره تقسيم شديم تا از بخش های مختلف مهد كودك ديدن كنيم. من و اديت و دانيل به اتاقی رفتيم كه در آن پسران و دختران سه و چهار ساله دور ميزهای گرد و كوچك نشسته بودند و درس علوم خانگی داشتند. به آنها ظرفشوئی ياد می دادند. هيچوقت تصور نمی كردم كه يك پسر كوچك بتواند آنطور ماهرانه كاسه را با اسفنج و پودر بشويد. معلم جوان آنها را زير نظر داشت. اين زن جوان در حين صحبت با بچه ها، به پسری كه در خشك كردن ظروف با مشكل روبرو شده بود، كمك می كرد. ميشد مجسم كرد كه اين بچه ها در خانه در شستن ظرف سهم می گيرند، بدون اينكه فرياد مادر مضطربشان بگوش رسد كه: "مواظب باش، ليوان را شكستي!" كه اين فريادها نتيجه ای جز فلج كردن بچه در انجام كارهای خانه ندارد.

می توانيد در جامعه خودمان تصور كنيد كه بچه های كوچك واقعا به معلمان در كارشان كمك كنند؟ در اينجا حداكثر كاری كه از بچه ها خواسته می شود اين است كه پيش بندهايشان را به گيره آويزان كنند. من و "اديت" يادمان آمد كه معمولا به بچه های خودمان اجازه هيچكاری را نمی دهيم زيرا فكر می كنيم ضرری كه ببار می آورند بيشتر از كمكی است كه می كنند. فكر كردم كه با اين رفتار ميخواهم به بچه هايم ثابت كنم "مادر بهتر از همه می فهمد" و "شما بدون او كاری از پيش نمی بريد" و واقعا به من احتياج داريد. اديت بخاطرم آورد كه در آخرين تعطيلاتمان، وقتی كه بچه های بزرگتر ما (كه 9 ساله اند) تصميم گرفتند برای كوچكترها صبحانه حاضر كنند، ما موافقت كرديم. اما تمام مدت آنها را زير نظر داشتيم و مرتبا می گفتيم: "چقدر شكلات مصرف می كنيد! شكر يادت رفت. شير هنوز گرم نشده." من به آنها هيچ اطمينانی نداشتم، پس جای تعجب نبود كه آنها تحمل نكردند و بعد از چند روز همه كارهای خودشان را بمن محول كردند. اصل قضيه اين بود كه من به آنها ثابت كرده بودم خودم همه چيز را درست انجام می دهم.

چيزی كه هنگام مشاهده "درس" ظرفشوئی باعث شگفتی ما شد اين نبود كه از بچه های كم سن و سال خواسته بودند كار مفيدی انجام دهند، بلكه اين بود كه بچه ها اين كار را واقعا خوب انجام می دادند. اين شما را بفكر می اندازد. يك نفر مسئول ميشود كه با هر دردسری كه شده، نحوه شستشو را به بچه ها نشان دهد و بياموزد؛ مفيد بودن اين نوع كار را به كودكان نشان دهد. بچه ها اين مسائل را بسيار خوب درك می كنند. آنها می دانستند كه بايد اين كار را بطور جمعی انجام دهند. در شستشو هم پسرها درگير بودند و هم دخترها، مسئله برايشان مثل خوردن و خوابيدن به يك امر طبيعی تبديل شده بود. بچه هايی كه سر ميز می آمدند می دانستند كه غذا را بايد درست كرد، ميز را بايد جمع كرد و بعد ظرفها را بايد شست و كنار گذاشت. آنها فقط گرسنه نبودند، بلكه مسئوليت داشتند. در خاتمه آن روز با معلمان و بچه های بزرگتر (پنجساله) بحثی طولانی داشتيم. آنها برای ما تشريح كردند كه به مسئله پرورش كوچكترها بمثابه يك پروسه دو مرحله ای كه با هم ارتباطی ديالكتيكی دارند، نگاه می كنند. مرحله اول شامل آموزش آنهاست تا استقلال شخصی خود را سريعا و تا حد امكان، بطور كامل كسب كنند: ياد بگيرند كه خودشان بخورند، خودشان بشويند، خودشان لباس بر تن كنند و همه كار را تا حد امكان بدون كمك بزرگترها انجام دهند. سپس تاكيد بر آموزش جمعی گذاشته می شود: ياد بگيرند كه برای هركس كارها را بهمراه هم انجام دهند ـ درست كردن تختخواب، شستشو، انجام كارهای خانه و غيره. البته اين دو مرحله كاملا به هم مرتبط است. وگرنه چطور می شود از بچه خواست كفش بقيه را تميز كند در حالی كه هنوز خودش كفش بپا كردن بلد نيست؟ اگر چنين چيزی را از او بخواهيد انگار داريد او را تنبيه می كنيد.

نكته جالب اين است كه به كار بچه های كوچك مثل يك وقت گذرانی و حتی يك كمك بی اهميت به بزرگترها برخورد نمی شود (برای سرگرم كردن آنها نيست). با چنين جملاتی روبرو نيستيم: "برو اونو واسم بيار! اونو بده بمن! اينو واسم نگهدار!" اينجور كارها معمولا به معنای نسپردن يك كار كامل از ابتدا تا به انتها به بچه است. در واقع معنايش اين است كه به آنها مثل كارگران نيمه ماهر برخورد ميشود و اجازه درك كامل مسائل به آنها داده نشده و صرفا بايد بعنوان تابع، دستورات ما را به پيش ببرند. در صورتی كه حتی كودكان بسيار خردسال هم بايد از مسئوليت كامل برای انجام يك يا چند وظيفه مفيد برخوردار شوند، حتی اگر پنج شش تا از آنها وقت بيشتری از يك فرد بالغ برای انجام كار معينی صرف كند. آنچه مطرح است بازده فی الفور كار نيست، بلكه چيزی است كه بچه ها می توانند از كار ياد بگيرند.

در يك كمون خلق كه قبلا از آن ديدار كرده بوديم، متوجه شديم كه در مهد كودك توجه زيادی به اين امر معطوف ميشود كه بچه های كم سن و سال تر وظايف ساده را چه در زمينه امور مهد كودك و چه در كار مزرعه با دهقانان انجام دهند. در آنجا يك باغچه سبزيكاری بود كه معلمان و بچه هايی كه حداكثر هفت ساله بودند در آن به كشت می پرداختند. هركس كاری می كرد كه البته سن او در نظر گرفته می شد: جوانترها آبياری می كردند و بزرگترها بيل می زدند. البته هر يك فقط چند متر مربع بيل می زدند. بقيه بذر می پاشيدند و كسانی هم بودند كه وجين می كردند يا كود می دادند.

بخش قابل توجهی از سبزی هايی كه توسط بچه ها در مهد كودك خورده می شد محصول كار خودشان بود. در زمان برداشت محصول، آنها در تيم های كوچك سازماندهی می شدند و كميته انقلابی بريگاد كارهايی نظير جمع آوری ته مانده خوشه ها يا پهن كردن محصول بر سطح صاف، جهت خرمن كوبی و خشك كردن در آفتاب را به آنها می سپردند. در اين كار آنچه نظر ما را جلب كرد اين بود كه حلقه های رابط متعددي، بزرگترهای روستا را به بچه ها پيوند می دهد. اين ويژه روستاها نيست. در شهرها نيز بچه ها (از سنين پائين و بدون تمايز جنسي) در مهد كودك سازماندهی می شوند تا كارهای كوچك مفيدی را در محلات خود انجام دهند. كودكان از دوره كودكستان يعنی از سن سه يا چهار سالگی در توليد اجتماعی سهم می گيرند. مثلا ما بچه هايی را ديديم كه دور ميزهای دراز با ارتفاع كم نشسته بودند و معلمان به آنها كمك می كردند كه برای بسته بندی داروهايی كه در كارخانه محل توليد می شود، جعبه های مقوايی را تا كنند. مسلما آنها طی هفته وقت زيادی برای اين كار نمی گذاشتند و بازده شان پائين بود، اما زمانی كه بطور منظم صف كشيده و پرچم سرخ را برافراشته بودند تا طی مراسمی محصولاتشان را به كارگران كارخانه تحويل دهند، بايد احساس غرورشان را می ديديد!

غير از اين فعاليتها، برای سنين سه تا هفت سال روی موسيقي، رقص، ژيمناستيك و دروس تاريخ و مبارزه طبقاتی تاكيد می شد. ما در يكی از كودكستانهای شانگهای به كلاس درس تاريخ برای بچه های پنج تا شش سال رفتيم. بچه ها دور معلم حلقه زده بودند. روی ديوار پوسترهای پسر بچه ده دوازده ساله ای قرار داشت كه لباسی ژنده بتن داشت و تنها در جنگل بسر می برد. معلم، داستان چانگ كوچك فرزند يك خانواده دهقانی فقير طی جنگ ضد ژاپنی را بازگو كرد. رنجی كه از سوی اربابان فئودال بر مردم اعمال می شد و تحقير خلق چين توسط امپرياليستهای ژاپني، چانگ كوچك را برانگيخت كه بعد از قتل والدينش بدست مستبدان محلی به ارتش آزاديبخش خلق بپيوندد. معلم كه زن جوانی بود داستان را در اينجا قطع كرد و از بچه ها پرسيد، چانگ در سفر خود با چه موانعی روبرو خواهد شد. يك دختر كوچك جواب داد:

"سرما."

معلم گفت: "كاملا درست است. چانگ كوچك شب سردش خواهد شد. او چكار خواهد كرد؟"

پسر بچه ای گفت: "سعی می كند ملافه ای پيدا كند يا كيسه ای كه خودش را با آن بپوشاند."

ديگری گفت: "سعی می كند در جنگل كلبه ای درست كند".

دختر بچه ای گفت: "آتش روشن می كند.

""نه، ممكن است توجه دشمن را جلب كند." بنابراين همه بر سر كيسه توافق كردند.

"چانگ كوچك با چه دشواری های ديگری روبرو خواهد شد؟"

"گرسنگي"

پسر بچه ای گفت: "او با خودش غذا برداشته است.

"دختر بچه مخالف بود: "اما در روستا چيزی برای خوردن وجود نداشت. بنابراين او نمی توانسته غذايی با خود برده باشد. از طرف ديگر او بايد خيلی راه می رفت و نمی توانست بار سنگينی حمل كند."

همه با اين حرف موافق بودند. او ممكن است چند تا سيب زمينی شيرين با خود آورده باشد، اما اتكايش به چيزهايی است كه همانجا در جنگل پيدا می شود يعنی به ريشه گياهان و توت های جنگلي. بنابراين او بايد اين گياهان  را بشناسد.

معلم گفت: "دقيقا. او آنها را كاملا می شناسد. زيرا دهقانان فقير معمولا مجبور بودند بهنگام قحطی از گياهان وحشی استفاده كنند. شما هم بعضی از اين ريشه ها را می شناسيد. مادر بزرگ پير ديروز بعضی از اين ريشه ها را برايتان آورده بود. خوب چانگ با چه مشكلات ديگری روبرو خواهد شد؟"

"دشمنان."

"خوب چكار خواهد كرد؟"

"بفكر رنج هايی می افتد كه خانواده و روستايش كشيده اند، و جرات می گيرد. بفكر ميليونها دهقانی كه عليه دشمن جنگيدند و خود را رها كردند می افتد. اين دشمنان بنظر ترسناك می آيند اما در واقع آنها هستند كه از دهقانان فقير می ترسند."

پسر بچه ديگری اضافه كرد: "او بايد مراقب باشد توجه كسی  را جلب نكند و اگر كسی از او پرسيد كيست و به كجا ميرود، از قبل داستان آماده ای داشته باشد."

زن جوان از اين پاسخ خيلی خوشش آمد. بقيه ماجراهای چانگ را به روز بعد موكول كرد.

در اينجا خبری از افسانه های پريان، داستانهای "ويژه كودكان" و "دنيای شگفت انگيز كودكي" نبود. بلكه تصوير صحيح و روشنی از جهان را به كودكان ارائه می دادند. در اينجا يك كودك ويتنامی را در يك گزارش تلويزيونی درباره ويتنام شمالی بياد می آورم. آن گزارش بچه ها را در حين تعليمات نظامي، كشيدن ضامن نارنجك، سازماندهی برای رفتن به پناهگاه بدون اضطراب و سراسيمگی و غيره نشان ميداد. گزارشگر  سوال می كرد: "ولی تو فكر می كنی كه تعليمات نظامی مشغله مناسبی برای كودكان است؟" و كودك جواب ميداد: "آيا تو فكر می كنی كه بمب های آمريكايی شامل حال بچه ها نمی شود؟ آيا فكر می كنی بچه ها می توانند از جنگ بركنار بمانند زمانی كه كل اهالی مورد حمله واقع شده اند؟ نه! بنابراين صحيح است كه بچه ها آماده باشند. آنها بايد ياد بگيرند كه چطور در مقابل تجاوزگران مقاومت كنند." اين جنايت است كه به آنها كارهای مورد نياز برای نجات يافتن، دفاع از خود و مقاومت ياد داده نشود.               

 

7 – بچه ها آدم هستند

 

 مدارس تحت سرمايه داری خانواده را از مسئوليت بزرگ كردن بچه ها آزاد نمی كند

وظايف يك مادر هنگامی كه كار وی بعنوان يك پرستار و "تر و خشك كن" به پايان ميرسد، خاتمه نمی يابد. همه مادران ميدانند كه بچه داشتن فقط به معنای كار اضافه و وقت گير نيست، بلكه نگرانی هم ايجاد ميكند. نگرانی در مورد سلامت بچه ها و در مورد چگونگی بزرگ كردن آنها. اغلب والدين اميدوارند كه بچه آنها وظايف مدرسه اش را خوب جلو ببرد يعنی شاگرد خوبی باشد و حتی در كلاس شاگرد اول شود. مادر ميخواهد برای اينكه بچه اش چنين موفقيتی بدست آورد، بزرگترين از خود گذشتگی ها را انجام دهد. مادر به فرزندش وعده ميدهد كه اگر نمرات خوبی بگيرد به او جايزه خواهد داد. او فرزندش را به كار بيشتر تشويق ميكند و برايش 51 بار درس را روخوانی ميكند چون در مدرسه آنچه به كودكان می آموزند عبارت است از رقابت و چشم و هم چشمی و فرد منشي. به بچه ها ميگويند: "جلو بيفتيد! هركدامتان بهتر بوديد برنده خواهيد شد!" اما اين يك مسابقه قلابی است. نتايج از خيلی قبل از شروع مسابقه تعيين شده است. فرزندان طبقه كارگر مسيری متفاوت از فرزندان طبقه ميانی دارند. غير از يك درصد بسيار ناچيز، كسی كه از طبقه كارگر آمده در خاتمه تحصيلاتش به همان نقطه آغاز بر ميگردد و حتی گامی هم پيش نمی گذارد. اين بچه ها درست مانند پدرانشان به بازار كار پرتاب خواهند شد و دو چيز مهم را در مدرسه می آموزند: عدم اعتماد به يكديگر، و اينكه بقاء آنها وابسته به كلك زدن و زبل بازی است.

بعلت غلبه فرهنگ فردگرايي، خانواده كارگری (و بويژه مادر) هيچ كاری از دستش بر نمی آيد بجز اينكه در حد امكان از ناتوانی فرزند بكاهد. مادر خود را در وضعيتی متناقض گرفتار می بيند. اين خود يك جنبه برجسته از شرايط زن بودن است. از يكطرف او متعهد به انجام وظايف در قبال شوهرش است. بايد مراقب وی باشد و زمانی كه از سر كار به خانه بازگشت ديگر نگران بچه هايش نباشد و تا آنجا كه امكان دارد كسی مزاحمش نشود. برای اينكه چنين وظايفی انجام شود، مادر بايد به فرزندانش حس احترام به حق آرامش و آسايش پدر را القاء كند. از طرف ديگر، او يك مادر است و از او انتظار ميرود كه با از خود گذشتگی و بطور تمام و كمال خود را وقف فرزندانش كند. مسلم است كه هر زن و بويژه زنان فقير هيچگاه از اين دو تعهد متناقض خلاص نميشود. زمانيكه مادر با اين وظايف روبرو ميشود، فشار های مستقيم تر غلبه ميكند: اگر لازم باشد، برای اينكه شوهر بتواند استراحت كند، بچه هايش را برای بازی به خيابان ميفرستد. اما با اين كار بيش از پيش اعتقاد پيدا می كند كه خودش شخصا مسئول عقب ماندگی فرزندانش است.

مدارس تحت سرمايه داري، خانواده را از مسئوليت بزرگ كردن فرزندانشان آزاد نكرده است. بلكه اين مسئوليت را خدشه دار نموده است. مسئله به اين صورت در ميآيد كه خانواده در عرصه تربيت فرزندان مسئوليتی ندارد. خانواده حق دخالت ندارد زيرا نظام آموزشی بهر صورت حرف آخر را می زند. در اينجا يك "حكم الهي" برقرار است كه هيچ كارش نميشود كرد.

مدرسه داور نهايی دانش ارزشمند است. هر تجربه ای كه بچه ها يا والدين آنها در خارج از مدرسه كسب می كنند، مورد شك و ترديد قرار ميگيرد يا حتی بسادگی بيفايده اعلام ميشود: "امروز در نتيجه توسعه صنعتي، شرايط كار تغيير كرده است. امروز خانه ها را با جرثقيل ميسازند، ذغال سنگ را با بيلهای مكانيكی استخراج ميكنند، كارگر ديگر برای انجام وظايفش به نيروی زمخت و نخراشيده متكی نيست. ماشين كار ميكند و كارگر مانند خلبانی كه هواپيما را كنترل ميكند، به كنترل ماشين می پردازد ...

" وقتی اين حرفها بعنوان يك ديكته به گوش فرزند يك كارگر نيمه ماهر فرو ميشود، او راهی جز اعلام توافق ندارد. او هيچگاه پايش را در كارخانه نگذاشته است. حرفهای پدرش در مورد "توسعه صنعتي" برايش غريب است. پدر از شدت كار، كار خرف كننده، آتوريته و شورش حرف ميزند. قضاوت پدر به نظر قسمی و نادقيق می آيد زيرا پدر قرار نيست و قادر نيست درستی درسهای مدرسه را زير سوال ببرد!

تا زمانی كه درس خواندن بعنوان روندی مجزا از بقيه عرصه های زندگی مطرح ميشود، نميتواند بطور اساسی بر جامعه تاثير بگذارد. به بچه ها ياد ميدهند كه فلان مسئله چون در كتابها نوشته شده، پس حقيقت است؛ و در ادامه زندگيش باور ميكند كه چون روزنامه ها نوشته اند پس بايد درست باشد! اين يك جنبه مهم از نظام آموزشی ماست كه كليه نظراتی كه بچه ها يا هر يك از ما ممكن است در جريان تجربه زندگي، در جريان مبارزه طبقاتی يا بدليل جايگاهمان در جامعه كسب كرده ايم را يكسره و برای هميشه بی اعتبار اعلام ميكند. اولين عملكرد مدارس در جوامع سرمايه داری آن است كه امكان فراگرفتن هر نوع شناختی را در خارج از مدرسه نفی ميكند. در عين حال اگر دروس مدرسه به تشريح برخی واقعيت ها كه بچه ها شاهدش هستند می پردازد، فقط برای قبولاندن اين نكته است كه: همين است كه هست. بچه ای كه مرتباً مادرش را در نقش خدمتكار خانواده ميبيند، در مدرسه ياد خواهد گرفت كه اين نظم طبيعی امور است و هيچ چيز نبايد آنرا تغيير دهد. همه ما اين قبيل درسها را كه احكام مربوط به جنسيتمان را به ما القاء ميكرد بخاطر داريم. به مثال زير توجه كنيد:

 

"خواهر بزرگم مرا دوست دارد"

مادر "ژنه ويو" ماه گذشته به شدت بيمار بود و هنوز هم دوران نقاهت را ميگذراند. او ضعيف تر از آن است كه بتواند مثل قبل امور خانه را بچرخاند. مادرها زياده از حد به امور خانه می پردازند! هيچكس بدرستی اين مسئله را نمی فهمد مگر موقعی كه ديگر مادری در كار نباشد يا اينكه به بستر بيماری افتاده باشد.

حالا پدر كه بايد طبق معمول به سر كار برود، چكار بايد بكند؟

ما بايد چكار كنيم كه "ژنه ويو" بتواند بدون نگرانی به مدرسه برود؟

خوشبختانه "مونيك" يعنی خواهر بزرگترش اينجاست. سال پيش او مدرسه ميرفت اما حالا در خانه بسر ميبرد. قبل از اينكه پدر به سر كار برود شما ميتوانيد صدای آرام دمپايی "مونيك" به روی كف پوش چوبی را بشنويد. شير گاز باز ميشود و شما ميتوانيد سر و صدای ظرف شستن را بشنويد و بوی خوش صبحانه ای را كه "مونيك" آماده ميكند، حس كنيد...

بعد از ظهر او به كلاس ماشين نويسی ميرود و غروب به مادر كمك ميكند و بعد تكاليف مدرسه "ژنه ويو" را چك ميكند. بعضی وقتها هم بايد به كارهای خودش برسد.

عليرغم همه اينها "مونيك" هميشه شادمان است. وقتی كه خواهر كوچكش را از مدرسه به خانه باز گرداند وظيفه اوست كه برايش قصه بگويد و نگرانی های روزمره اش را برطرف كند. "مونيك" برای خواهر كوچكش يك مادر كوچك است.

تمرين درسي:1

 ـ وقتی كه مادر مريض شد چه كسی جای او را گرفت؟ خواهر بزرگتر در خانه چكار ميكند؟

2 ـ آيا شما هم خواهر بزرگتر داريد؟ آيا او به مادر كمك ميكند؟ آيا وقتی مادر بيش از حد گرفتار است او به شما كمك ميكند؟

3ـ شما ممكن است برادر يا خواهر كوچكتری داشته باشيد. شما به مادرتان در انجام كارهايش چه كمكی ميكنيد؟

نتيجه گيري

خواهر بزرگ به مادر كمك ميكند و برخی اوقات جايش را ميگيرد." (1)

نظام آموزشی در غرب نمی گذارد كه بچه ها از آنچه در تجربه عملی روزمره می آموزند استفاده كنند؛ و با اين كار نقش مهمی در جلوگيری از مستقل شدن آنها بازی ميكند. اين نظام در گام اول، افراد را فلج ميكند و در گام بعدی چوب زير بغل ارزشهای بورژوايی را بسوی آنها دراز ميكند. مدرسه بورژوايی ميگويد: "وضع چشمهايت خوب نيست. در چنين موقعيتی قرار گرفته اي! اين عينك را بگير!" بدين ترتيب تصاويری را به شاگردان عرضه ميكند كه فقط باعث دور شدن آنها از تجربه طبقاتی شان شده و توجه آنها را به دنيايی مصنوعی معطوف ميدارد كه اگرچه شبيه زندگی واقعی است اما كاملا تقلبی بوده و فقط مفاهيم تحميلی بورژوازی را در اذهان حك ميكند. نظام آموزشي، بچه ها را به نيمكت مدرسه زنجير ميكند و بدين ترتيب در پی آنست كه نسل بعدی پرولتاريا را (بقول "بد لو و استابله" ) "كودك بار بياورد." (2)

 تا وقتی كه فرزندان صغير بمانند، زنان تحت ستم خواهند بود. يك نظام آموزشی نوين بايد در پی مسئول كردن و مستقل كردن فرزندان در تمامی سطوح و از همان سنين آغازين باشد. ما بايد فرزندان را به افراد بالغ تبديل كنيم. يا بهتر بگوييم، بايد بطور ريشه ای خط تمايز بين "افراد بالغ" و "افراد صغير" را مجدداً معنا كنيم. و بدين ترتيب زنان را از نقش نگهبان و مراقب فرزند آزاد سازيم. رهايی زنان مستلزم يك درك جديد از بارآوردن كودكان، مبتنی بر يك رابطه برابر بين افراد بالغ و كودكان است. اين درك نوين به بچه ها اجازه خواهد داد كه بطور كامل در همه فعاليتهای اجتماعی شركت كنند. به وجود آوردن يك نظام آموزشی نوين يقيناً يك عامل تعيين كننده در تغيير اين رابطه خواهد بود و نتيجتاً يك عامل بسيار مهم در رهايی زنان محسوب خواهد شد. بنابراين، مبارزه برای چنين انقلابی در نظام آموزشي، به هيچوجه به معنی دور شدن از موضوعاتی كه بطور تنگاتنگ بر زنان تاثير می گذارد، نيست.

 

چين: مدارس مناسبات اجتماعی نوين را باز توليد ميكنند: "جامعه را به كلاس درس تبديل كنيد!"

 

برای آزاد كردن مادر از فرزند، در درجه اول بايد فرزند را آزاد كرد. معنای اين حرف دگرگون كردن مدارس است. مدارس بايد به روی جامعه باز باشند و جامعه را مانند منبع مطالعاتی مورد استفاده قرار دهند. مدارس بايد شبكه ای از حلقه های مضاعف و متقابل بين خود و فعاليتهای اجتماعی گوناگون ايجاد كنند. اين مبنای مدارس انقلابی است.

دانش آموزان مدرسه ابتدائی "نان كين" در مورد نحوه برخوردشان به كار و استراحت با ما صحبت كردند: "هر كلاسی معمولا برنامه كاری خود را بعد از تبادل نظر با مردم محل تعيين ميكند. بعد از بحث ما تصميم ميگيريم كه چه كارهايی را بايد انجام دهيم. برای مثال كلاس ما مسئوليت كامل نظافت چند تا از كوچه های محله ما را بعهده دارد و كارزارهای آموزشی كه به مردم چگونگی پيشگيری بيماريها را می آموزد را هم ما به پيش می بريم. ما تيمهايی را از بين دانش آموزان تعيين ميكنيم كه بعد از مدرسه اين وظايف را به پيش ببرند. طرحهای كوتاه مدتی هم داريم. مثلا ما از طريق انجام كارهای خانه برای يك خانواده به كار گروهی در محله كمك ميكنيم. يا اينكه برای افراد كور يا بيسواد نامه ميخوانيم يا مينويسيم."

"لي" كوچك، گفت: "ما تعاون جمعی متقابل را به عمل ميگذاريم." اين يك حرف توخالی نيست. وقتی كه من از "لي" كوچك در مورد تفاوت بين دوستی های فردی و "جمعي" پرسيدم او برايم داستانی را نقل كرد كه بسيار گويا بود: "سال گذشته بهترين دوست من بيمار شد. او بايد برای دوره طولانی از مدرسه دور می ماند. اول من فكر كردم كه نبايد او را تنها گذاشت و به خودم گفتم بايد به او كمك كنم كه با درسها جلو بيايد و برای اين كار بايد هر روز به او سری بزنم. اما بعداً كه بيشتر سر اين موضوع فكر كردم بنظرم آمد كه بيماری دوست من مسئله ای مربوط به همگی ماست و اين فرصت خوبی برای پيشبرد "تعاون جمعی متقابل" است. سپس ما در اين مورد در كلاس صحبت كرديم و من پيشنهاد كردم كه همه شاگردان بايد تيمهايی تشكيل دهند و به نوبت هر روز به ملاقات وی بروند و از او مراقبت كرده و در كارها به او ياری رسانده، سرگرمش كنند و او را از فعاليتهای ما در مدرسه با خبر كنند و غيره. اين ايده خوبی بود كه به تحكيم دوستی ما و وحدت صفوف ما كمك كرد و نيز باعث قوت قلب دوست من شد كه تا آنموقع خود را تنها احساس ميكرد.

""كاخهای كودكان" مناسباتی كه بين فعاليتهای مدارس و زندگی روزمره وجود دارد را بيشتر تصوير ميكند. ما از يكی از اين كاخها در شانگهای ديدن كرديم. اين يك ويلای پرشكوه بود. واقعاً يك كاخ بود كه خيلی وقت پيش برای يك سرمايه دار گردن كلفت انگليسی ساخته شده بود و حالا بچه ها آنرا به يك مركز تفريحی ويژه تبديل كرده بودند. اين محل بيخودی انتخاب نشده بود: به ما گفتند كه صاحب قبلی يك لشكر نوكر و كلفت داشته كه همه آنها بچه بودند. با آنها بدتر از سگ رفتار ميشد! كارگری كه به استقبال ما آمد و مدير اين مركز بود، در زمان كودكی خود يكی از خدمتكاران اين خانه بود. ميتوانيد تصور كنيد كه او حالا وقتی در اتاق نقاشی سابق به تماشای بازی پينگ پنگ بچه ها می نشيند، چه احساسی دارد. شغل او قبلا كار در گرمخانه ويلا بود و حتی اجازه ورود به آشپزخانه ها را نداشت. اين عمارت در حال حاضر توسط يك كميته كودكان و يك تيم كارگران اداره ميشود و همانند بسياری ديگر از مراكز تفريحی كودكان در چين توسط چندين مدرسه مورد استفاده قرار ميگيرد. هر روز بچه مدرسه ای ها از سراسر منطقه به اينجا می آيند.

چشمگيرترين نكته در اينجا درك از "تفريح" است. ما در اينجا بچه هايی را در حال بازی پينگ پنگ ديديم و بچه های ديگری كه مشغول بازی با يك هواپيمای مدل كنترل از راه دور بودند كه خودشان ساخته بودند. ولی بچه های ديگری را هم ديديم كه در يك سالن بزرگ جمع شده بودند و با دقت به يك عضو حزب كه مقاله ای را درباره مسئله پاكستان قرائت ميكرد گوش فرا ميدادند. خيلی از آنها مشغول يادداشت برداشتن بودند. سه كودك كه در كنار مرد سخنران روی صحنه نشسته بودند، به اداره جلسه كمك ميكردند. يك گروه از پسران و دختران در باغ تحت هدايت يك سرباز ارتش رهايی بخش خلق مشغول تمرين تيراندازی بودند. جديتی كه آنها در انجام وظيفه خود بخرج ميدادند و دقت تيراندازيشان نشان ميداد كه اين يك صحنه سازی نيست. زمانی كه خصلت كار و مدرسه تغيير يافت، تفريح نيز معنای ديگری پيدا كرد. در مدارس چين، برخلاف مدارس ما "زنگ تفريح" وجود ندارد. زيرا تنها هدف از زنگ تفريح برای بچه ها در كشورهای ما اين است كه به آنها شانس نفس راحت كشيدن بعد از ساعتها انضباط خسته كننده و احمقانه داده شود.

 

بازيها و معنای آنها

وقتی شما به تماشای بازی بچه ها می نشينيد خيلی چيزها از مناسبات اجتماعی نوين دستتان می آيد. ما با بعضی از بچه های "نان كين" درباره بازيهايشان مفصلا گفتگو كرديم. "آن" از آنها پرسيد كداميك از بازيها بطور سنتی فقط مخصوص پسرها بوده است؟ اين سئوال آنها را گيج كرد. مگر ميشود بازی باشد كه دخترها را بتوان از آن محروم كرد؟ آنها واقعاً اين مسئله را درك نمی كردند. آنها گفتند: "بازی كردن اغلب يك هدف مفيد دارد. وقتی كه ما برای قدم زدن به خارج شهر ميرويم، اين فرصت را می يابيم كه دانش خود درباره گياهان طبی را به عمل بگذاريم. ما اين گياهان را جمع می كنيم و به درمانگاه محله ميبريم. در زمانهای ديگر مثلا در دوره برداشت محصول، ما برای قدم زدن به همان جاده هايی ميرويم كه بريگادها برای رفتن به مزارع از آنها استفاده ميكنند. ما دانه های برنج يا محصولات ديگری كه از گاريها بروی جاده ريخته جمع ميكنيم و آنرا بدست دهقانها ميرسانيم." برای ما سخت بود كه بتوانيم مرز تمايزی بين تعريف بچه ها از كار و بازی در فعاليت های فوق برنامه شان ترسيم كنيم. واژه ها معانی سنتی خود را از دست داده اند. وقتی در اين مورد فكر ميكنيم، چيزی عميقاً ناراحت كننده درباره بازيهای بچه های خودمان را احساس ميكنيم. اين بازتابی از جهانی است كه در آن بسر ميبريم، و در عين حال تلاشی است برای فرار از اين جهان. ما در بازی دختربچه های چينی و دوستانشان با اين مكالمات روبرو نميشويم كه : "ما عروسی خواهيم كرد. تو خسته از كار به خانه می آيی و من برايت غذا می پزم و بچه ها را می خوابانم." ("اديت" به من گفت كه اين حرفها را از زبان دختر كوچكش هنگام صحبت با برادر كوچكترش شنيده است.

) در چين مكالمات احتمالا اينگونه است: "بارانهای سيل آسا آب بندها را شكسته است. خطر اين وجود دارد كه سيل محصولات را ببرد. ما بايد آب بندها را تعمير كنيم ..." يا اينكه "جنگ خلق در مناطق روستايی را تمرين كنيم. تسخير يك تپه و حفاظت از آن را بياموزيم.

"ميتوان بين بازی های بچه ها و هنر آنها تشابهی ديد. هر دوی اينها بازتابی از جامعه بوده و بنوبه خود بر آن تاثير ميگذارند. در جامعه سرمايه داري، برای توده ها، عملكرد بازيها همانند عملكرد هنر است: يعنی از يكسو يك راه فرار است و از سوی ديگر يك تقويت كننده ايدئولوژی مسلط. بچه ها در چين نيز بازيهايی دارند كه آينه فرهنگ آنهاست. اما آنها وانمود نمی كنند كه دارند نقش "بزرگترها" را بازی ميكنند. آنها تلاش نمی كنند كه در دنيای تصورات خود از شرايط كودكی شان فرار كنند. آنها نيازی به اين كار ندارند زيرا چين دنيای آنها هم هست. زيرا آنها را از هيچ جنبه از واقعيت اجتماعی جدا نكرده اند. نگهداری جمعی بچه ها به خودی خود به ظهور يك ايدئولوژی متفاوت در ميان بچه ها نمی انجامد. نگهداری جمعی بچه ها همچنين بايد آنها را در جامعه ای كه در آن به سر ميبرند ادغام كند. مبارزه عليه فردگرايی و منافع خصوصی برای بچه هايی كه در يك جامعه مبتنی بر منافع خصوصی و فردگرايی زندگی ميكنند، هيچ معنايی ندارد. اگر "جين هوا" ی كوچولو و "تسه تان" كوچك بر سر يك ماشين اسباب بازی دعوا نمی كنند، بدان علت است كه هرگز نديده اند والدينشان از صبح تا شب جان بكنند كه برای خود ماشينی دست و پا كنند.

يك هدف ديگر از كاخهای بچه ها اين بوده كه ارتباطات جديدی بين شاگردان مدارس مختلف بوجود بياورد و بچه ها را قادر سازد كه مدرسه را با نواحی بيرون از مدرسه مرتبط كنند. بطور خاص اين كاخها به آنها اجازه ميدهد كه درباره چيزهايی مطالعه كنند كه در مدرسه مورد مطالعه قرار نمی گيرد. بچه هايی كه در كلاسهای مجسمه سازان تكنيكهای مدل سازی را می آموزند، به نوبه خود اين فنون را به شاگردان ديگر خواهند آموخت. عين اين مسئله در مورد آواز خواني، رقص، نوازندگي، طراحی و غيره نيز صادق است. شما هرچه يادگرفته ايد را به ديگران می آموزيد حتی اگر كاملا خبره نشده باشيد، و اين يك اصل عمومی است. كاخ بچه ها فقط يك مركز تفريحی نيست. بلكه به بچه های مدارس مختلف اجازه ميدهد كه در يك مكان با هم ملاقات كنند و اين فرصت را فراهم ميكند كه غير از دوستان هم مدرسه ای خود با بچه های ديگر آشنا شوند. اين يك عامل مهم در گسترش تماسها و ارتباطات اجتماعی است. بچه ها تشويق ميشوند كه نوعی "حلقه رابط" بين تدريس در بيرون مدرسه و درون مدرسه باشند. در "نان كين" شنيديم كه اين مسئله چقدر برای بچه ها اهميت دارد. مثلا دختر كوچكی از عموی خود نواختن آكاردئون را آموخت. سپس فنونی را كه آموخته بود به همشاگرديهايش ياد داد. عمويش آكاردئون خود را به او قرض داد تا به مدرسه ببرد و بچه های ديگر هم بتوانند تحت هدايت او به تمرين بپردازند.

 

والدين، بچه ها و مدرسه

حلقه های بسيار بيشتری بين مدرسه و جامعه وجود دارد. در مدرسه ای در "نان كين" ما با پدر يكی از شاگردان ملاقات كرديم. بحث مفصلی با او بر سر نقش والدين، درون و بيرون مدرسه انجام شد. او گفت : "به عقيده من، والدين نقشی درجه دوم اما بسيار مهم در آموزش بازی ميكنند. آنها در انتقاد از نظام آموزشی كهن شركت ميكنند. زمانی كه برنامه درسی جديد مدارس در "نان كين" ارائه شد، ما جلسات متعددی با آموزگاران و نمايندگانی از تيم كارگری مدرسه داشتيم تا در مورد چگونگی اجرای اين برنامه تصميم گيری كنيم. برای والدين مهم است كه محتوای ايدئولوژيك آموزش بچه ها را بفهمند و با آن آشنا باشند. اين امر ما را قادر ميسازد كه در آموزش آنها همكاری كنيم. بدون شك شما ميدانيد كه هر واحد توليدی و هر كارگاه در چين، روزهای تعطيل متفاوت دارد. حالا معلمان از والدين ميخواهند كه هر چند وقت يكبار در روزهای تعطيلشان به مدرسه بيايند. ما سر كلاسها حاضر ميشويم تا رفتار بچه ها در كلاس را از نزديك ببينيم. ما ارتباط مداومی با آموزگاران داريم. آنها نيز بنوبه خود به ديدار خانواده شاگرد ميروند. والدين كه از بچه خود شناخت خوبی دارند ميتوانند با معلم همكاری كنند تا به رفع مشكلات بچه كمك كند. اين همكاري، امری بسيار مهم است. والدين هر ترم سه بار در مورد چگونگی پيشبرد كار مدرسه، در مورد مشكلاتی كه ممكن است سر بلند كند، يا كارهائی كه بايد انجام شود، به بحث ميپردازند. اما آموزگاران مسائل را عمدتاً همراه با خود شاگردان و تيم كارگران حل ميكنند.

"جنبه ديگر آموزش والدين، آموزش از طريق نمونه سازی است. والدين برای تربيت بچه ها، بايد مداوماً خود تجديد آموزش ببينند، از اشتباهات خود انتقاد كنند و قبول كنند كه بچه ها ميتوانند به آنها چيزهايی بياموزند. اين روند محدود به خانواده نمی شود بلكه بخشی از يك نياز عمومی تر برای پيوند دادن گفتار و كردار، تئوری و پراتيك است. اين مسئله ما را بياد خاطره ای انداخت كه آموزگار يك گروه از بچه های سه ساله كودكستانی برايمان تعريف كرد: ((يك روز بعد از ظهر هنگام ساعت استراحت بچه های كوچك، من از فرصت استفاده كرده و مشغول گپ زدن با يكی ديگر از آموزگاران شدم. چند بچه يك هيئت نمايندگی تشكيل دادند و به من تذكر دادند كه مخل استراحت آنها شده ام. آنها ميگفتند كه معلوم نيست چرا خودشان بايد ساكت باشند؟ بعقيده آنها مقررات سكوت شامل همگان ميشود!" اين آموزگار اضافه كرد: "قبل از آن همكارانم معمولا سر به سر ميگذاشتند و به شوخی ميگفتند خوش به حالت. كار راحتی داری  چون سر و كارت با بچه های كوچك است. مثل ما نيستی كه مدام به ما انتقاد كنند!" خيلی خوشحال بودم كه ميتوانستم اشتباه بودن اين افكار را به آنها ثابت كنم.))

عملكرد آموزشی خانواده ديگر بهانه ای برای ديكتاتوری والدين نمی باشد. آموزش سوسياليستي، مبارزه ای عليه ايدئولوژی بورژوايی است و خانواده (بطور منفرد و در كليت خود) در اين مبارزه سهم ميگيرد. مادری به ما گفت: "من مطالعه يكی از آثار ماركس را آغاز كردم اما كاری بسيار دشوار بود و باعث دلسردی من شد. داشتم جا ميزدم و فكر ميكردم كه اين كار، كار من نيست و با اين سن و سال ديگر توانايی مطالعه جدی را ندارم. دخترم متوجه دلسردی من شد و به تقويت روحيه من پرداخت و گفت كه در اين كار ياری ام خواهد كرد. حالا ما هفته ای دوبار با هم مطالعه ميكنيم. به كمك دخترم توانسته ام سطح آموزش خود را ارتقاء دهم. اين احساس برايم بسيار ارزشمند است."

 

قدرت به دست بچه های چين

اينكه به بچه ها اجازه داده می شود خود به تعليم دهنده تبديل شوند فقط بدين معنا نيست كه آنها می توانند از والدينشان انتقاد كنند؛ بلكه شامل به رسميت شناختن نقش سياسی افراد جوان هم هست. و چه چيزی بهتر از شركت عملی بچه ها در امر رهبری ميتواند گواه چنين به رسميت شناختنی باشد؟ كميته های انقلابی كه مدارس ابتدائی را اداره ميكنند، نمايندگان آموزگاران، اعضای تيم كارگران و شاگردان مدرسه هستند كه توسط خود بچه ها انتخاب شده اند. اين نمايندگان در تمام وظايف اداری كميته انقلابی سهم ميگيرند.

خصلت رابطه بين آموزگاران و شاگردان نيز نشانگر اهميتی است كه برای مسئوليت بچه ها قائل ميشوند. اين مسئله را ميتوان روشن تر از هر جا در اصلاحاتی كه در زمينه كنترل دانش انجام شده، ديد. در گام اول روش "حمله غافلگير كننده" كاملا كنار گذاشته شده و ديگر آموزگار سعی نمی كنند شاگردان را به دام اندازد. نمره، حكم نهائی نيست و بين شاگردان و آموزگاران بر سر آن بحث ميشود. شاگردان غالباً ميتوانند در هنگام امتحان از كتابها و يادداشتهای خود استفاده كنند. آنها معمولا سئوالات را از پيش ميدانند. امتحان صحنه ايست كه دانش آموز طی آن به فكر كردن و درك كردن می پردازد. يعنی امتحان يك آزمون حافظه نيست. مهمتر از همه اينكه، امتحانات دو هدف را دنبال ميكنند: هم ميزان دانش بچه ها و هم كيفيت تدريس آموزگاران را محك ميزنند. آموزگاران و شاگردان هر چند وقت يكبار پيشرفت كار يكديگر را مورد ارزيابی قرار ميدهند و در جلسات منظم كلاس درس به انتقاد از يكديگر می پردازند. اگر آموزگاری مرتكب اشتباهی شود، بايد در حضور همگان آنرا بر زبان آورد. اگر شاگردان با اين برخورد آموزگار قانع نشدند و او بر اشتباهاتش اصرار ورزيد، آنها ميتوانند از كميته انقلابی مدرسه بخواهند كه وارد ماجرا شده و به تحقيق پرداخته و اقدامات ضروری را اتخاذ كند. يك زن آموزگار به ما گفت: "اين نحوه كار، يك نوآوری نسبتاً جديد است و ما هنوز با چنين مواردی برخورد نكرده ايم. جلسات كلاس هر سه ماه يكبار تشكيل ميشود، اما بچه ها مسلماً ميتوانند انتقادات و نظرات خود را اگر لازم بود در كلاس به معلم ارائه دهند. و اگر احساس كردند كه اشتباهی جدی رخ داده است، ميتوانند خواهان برگزاری يك نشست عمومی پيش از موعد شوند. تيم كارگران نشستهای عمومی را فرا ميخواند و با ارائه موضع طبقاتی به ما در حل مسائل كمك ميكند."

آيا معنای اين حرفها اين است كه مدارس را شاگردان اداره ميكنند؟ چنين دركی جداً اشتباه است. در سياست آموزشی چين هيچ نشانه ای از عوامفريبی بچگانه وجود ندارد. به سادگی ميتوان اين را فهميد. از آنجا كه بچه ها هنوز تجربه محدودی دارند، واضح است كه هنوز يك ديد همه جانبه از جامعه كسب نكرده اند. اين حائز اهميت حياتی است كه هرچه زودتر تجربه آنان را در همه زمينه ها گسترش دهند و دقيقاً شناخت آنان را تكامل بخشند. درك كامل اين نكته اساسی حائز اهميت است. آموزش نسل جوان هميشه در خدمت منافع طبقه ايست كه آنان را آموزش ميدهد ـ خواه پرولتاريا، خواه بورژوازي. با وجود اين، از بچه ها خواسته ميشود كه مسئوليت سياسی به دوش بگيرند و نه فقط به آنان حق صحبت (منجمله حق انتقاد از آموزگاران و والدين) داده ميشود، بلكه آنان تشويق می شوند كه روش قضاوت انتقادی را ياد بگيرند. مائو ميگويد: "يك كمونيست وظيفه دارد از خود بپرسد چرا؟" ميگويند: "بچه ها بايد در رهبری شركت كنند" اما اين را هم ميگويند كه: "قدرت در دست طبقه كارگر است و اين طبقه است كه بچه ها را آموزش ميدهد!" اين حرفها برخلاف ظاهرشان متناقض نيستند. بدون شك اين مسئله همه چيز را روشن ميكند. نكته اينجاست كه بعلت  كنترل آموزش توسط پرولتارياست كه بچه های چين از آن نوع حقوق و قدرتی برخوردارند كه ما هيچگاه نداشتيم و بچه هايمان هم ندارند. ما با نقل به معنی از مائو ميتوانيم بگوييم: "امپرياليسم شيوه های آموزشی خود را دارد و ما شيوه های آموزشی خودمان را. و اين دو راه متضاد، عملكرد اهداف نهائی متضادی هستند." اجازه دخالتگری به بچه ها در امور خودشان صرفاً يكی از طرقی است كه پرولتاريا ميتواند قدرتش را از آن طريق اعمال كند.

از آنجا كه حقيقت ضرورتاً در جانب پرولتارياست، پرولتاريا هيچ ترسی ندارد از اينكه بچه ها مداوما تئوری های كتابهای درسی و حرفهای آموزگارانشان را با واقعيات بسنجند. از چنين تقابلاتی استقبال هم ميشود. خواه آنچه آموزگاران، كتابها و حزب ميگويند با واقعيت منطبق باشد، خواه واقعيت نشان دهد كه آنها اشتباه ميكنند. در مورد اول تجربه بچه ها به آنها اجازه ميدهد تا شناخت حقيقتاً علمی را عميقتر جذب كنند و ديدگاه پرولتری كه به آنها آموخته ميشود را خود بكار بندند. در مورد دوم: "متشكريم بچه ها، تئوری كه به شما آموخته شده يك ديدگاه پرولتری نيست و شما در رد آن محق هستيد.

" فقط يك لحظه تصورش را بكنيد كه مدارس كشورهای ما مطابق با مدل پرولتری چين اداره شود. بچه ها بطور گسترده وارد جامعه خواهند شد تا در مورد زاغه ها، خانه های مسكونی ارزان قيمت و اقامتگاههای خصوصی تحقيق كنند. آنها از كارخانه ها بازديد ميكنند تا با كادر مديريت، سرپرستها و كارگران و حتی با نگهبانانی كه در جيبشان اسلحه حمل ميكنند صحبت كنند. كارگران به كلاس درس خواهند آمد تا برداشت خود از آخرين اعتصاب گسترده را بيان كنند. يك كارگر مهاجر از تجارب و نظراتش درباره استعمار صحبت خواهد كرد. بچه ها سازماندهی خواهند شد و عقايدشان را آزادانه بيان خواهند كرد. در خاتمه هر درس، آنها ممكن  است آموزگار را حسابی مورد انتقاد قرار دهند. با اين حساب چه بر سر احترام مطلق نسبت به آموزگاران و انضباط خواهد آمد؟ چه جايی برای مدرسه سرمايه داری باقی خواهد ماند؟ جامعه بايد به كلاس درس تبديل شود! اما هر طبقه ای به چنين تحولاتی راه نمی دهد. ماركس نشان داد كه ايدئولوژی بورژوايی يك بازتاب واژگونه و مرموز از واقعيت است، درحاليكه ايدئولوژی پرولتاريا يك ايدئولوژی علمی است و بنابراين واقعاً اثبات كردنی است. اگر اين حقيقت دارد كه بورژوازی ايدئولوژی خود را در مدارس اين كشورها اشاعه ميدهد (همانطور كه پرولتاريا در مدارس خود اين كار را ميكند) آنوقت ميتوانيم دريابيم كه چرا تضاد كنوني، يك تضاد مطلقاً ذهنی است و از واقعيت عينی سرچشمه نمی گيرد.

 

يك جنبه از استقلال فرزندان

اين نوع جديد آموزش و پرورش بناگزير باعث سست شدن بندهای محكمی كه فرزند را در موقعيت وابستگی به والدين و آموزگاران (اگرچه به اشكال مختلف) قرار ميدهد، ميشود. اعمال آتوريته والدين در كشورهای سرمايه داری بواسطه مسئوليتی كه خانواده به لحاظ مادی در تامين رشد و پرورش نسل جوان دارد، تسهيل ميشود. اين مسئوليت به تنهايی و بطور عميق برای تحكيم آتوريته پدر كافی است و موارد معدودی است كه لزوم مداخله قانون پيش می آيد. بنابراين همه حرفها در مورد رهايی فرزندان تا زمانی كه نفهميم اتكاء مادی حتی بر يك نفر، امكان استقلال را نفی ميكند، بی معنا خواهد بود. فرزندی كه كاملا از استقلال محروم شده، فقط ميتواند از بين والدين و خيابان (با همه مخاطرات و اجباراتش) يكی را انتخاب كند. اين وضعيت معمولا مورد انتقاد واقع نميشود، زيرا بنظر كاملا طبيعی می آيد: چطور ممكن است كه بچه ها حامی خودشان باشند؟ راه حل اين نيست كه بچه ها را به مزدبگير تبديل كنيم. در چين نيز والدين مسئوليت مادی فرزندانشان را بعهده دارند، اما اين مسئوليت منحصراً به دوش آنها نيست. اين يك تفاوت بسيار مهم است.

مراكز جوانان نظير كاخ بچه ها در شانگهای كه قبلا از آن صحبت كردم، مجانی هستند. تماشای مسابقات ورزشي، فيلم و تآتر همگی برای بچه مدرسه ای ها مجانی هستند: همه بچه ها (منظور همه آنهاست و نه فقط كسانی كه جايزه گرفته اند) اجازه دارند بدون پرداخت پول وارد شوند يا اينكه مدرسه برای آنها بليط تهيه ميكند. اگر بچه ها در كمونهای خلق به سر ببرند، مسئوليت اين كار بعهده بريگاد است. اجتماعی كردن كار خانگی بدين معناست كه بچه ها نبايد هر كجا و هر زمان برای نيازهای روزمره خود به مادران وابسته باشند. خلاصه آنكه، والدين به پشتيبانی ازفرزندانشان ادامه ميدهند و در عين حال كل جامعه نيز سهم بزرگی از مسئوليت را به دوش ميگيرد. فرزندانی كه مجبور نيستند بخاطر منابع مالی محدود والدين خود تحصيلات يا فعاليت های فرهنگی و تفريحی و ورزشی خود را محدود كنند، حقيقتاً ميتوانند مستقل باشند.

 

انتقال دانش، انتقال يك موضع طبقاتی است

مردم چين ميگويند كه قبل از انقلاب فرهنگی مدارس آنها طبق مدل روسی سازماندهی شده بود كه آن نيز كپی مدارس سرمايه داری بود. در آن مدارس نمره، تنبيه، جايزه، سختگيری و آتوريته آموزگاران وجود داشت (همان زرادخانه ای كه دم و دستگاه آموزش كلاسيك را سر پا نگه ميدارد.) اما از آنجا كه مردم شروع به سرنگون كردن مناسبات اجتماعی در برخی عرصه ها كرده بودند، از آنجا كه پرولتاريا قدرت طبقات استثمارگر كهن را سرنگون كرده بود، از آنجا كه ارزشهای معنوی جديد مبتنی بر كلكتيويسم پديدار گشته بود، نظام آموزشی در تضاد آشكار با انقلاب قرار داشت. هر جا كه نيروهای انقلابی كنترل امور را محكم در دست داشتند، مخالفت در زمينه كار مدارس بيشتر بود. تا آنجا كه برخی اوقات كارگران و دهقانان خود به ايجاد مدارس جديد می پرداختند تا تحت كنترل توده ها باشد.

نخستين مرحله انتقاد از نظام آموزشی كهن، برملا كردن خصلت طبقاتی آن بود. مطبوعات محلی و سراسری آن زمان پر بود از مقالاتی در رد اين تز كلاسيك بورژوايی كه آموزش را صرفاً ابزاری غير جانبدار، برای انتقال دانش غير جانبدار، می ديد. در اين مقالات موضع مائو چنين ابراز شده بود كه: "آموزش همواره پاسخی به نياز يك طبقه برای تقويت خود است. پرولتاريا در پی متحول كردن جهان بر مبنای جهانبينی خويش است و بورژوازی نيز به همچنين. در اين زمينه، تكليف اين مسئله كه بالاخره سوسياليسم پيروز خواهد شد يا سرمايه داري، هنوز واقعاً حل نشده است." و بنابراين اين نظريه رواج يافت كه شيوه های آموزشی را نبايد صرفاً ابزار انتقال دانش حقيقی عام به بچه ها دانست؛ ابزاری كه تفاوتشان با يكديگر، در درجه كارائی آنهاست. بلكه در واقع، ابزار سياسی و ايدئولوژيك يك طبقه بوده و ايده هائی كه به نفع آن طبقه است را به صلاح كل جامعه می داند و مورد تائيد قرار ميدهد. مائو ميگويد: "همواره، در مدارس همه فعاليتها با هدف متحول كردن ايدئولوژی دانش آموزان انجام گرفته است." ايده هايی كه توسط برده داران اشاعه می يافت توجيه گر بردگی بود. ايده های بورژوايی توجيه گر سرمايه داريست. ايده هايی كه توسط پرولتاريا اشاعه می يابد با اين هدف طراحی شده كه ايدئولوژی نسل جوان در راستای ارزشهای انقلابی باشد. اين مسئله نمی گذارد كه پرولتاريا در مدارس همان شيوه های بورژوايی را مورد استفاده قرار دهد. پرولتاريا صرفا با مطالعه آكادميك چند كتاب ماركسيستی (حتی اگر آثار مائوتسه دون باشد) بجای چند كتاب درسی تاريخی بورژوايي، نمی تواند افراد را برای پيشبرد امر انقلاب تربيت كند.

اگر پرولتاريا بايد نسل جوان را آموزش دهد، حداقل بايد مجاز باشد كه نقشی فعال در عرصه آموزش بازی كند. نقش خـود را در رهبری سياسی و ايدئولوژيك بازی كرده و تجربه ضروری را در اين حيطه كسب نمايد. تاكنون اعضای طبقه پرولتاريا معمولا فقط بعنوان شاگرد به مدرسه رفته اند و نه بعنوان آموزگار. البته فرزندان طبقه كارگر گاه در كشورهای سرمايه داری به آموزگار تبديل شده اند. اما آنوقت ديگر پرولتر نبوده اند. از آنجا كه نظام آموزشی همچنان تحت كنترل بورژوازی بود، آنها صرفاً به چرخ دنده های دستگاه بورژوايی تبديل ميشدند. مسئله "پرولتريزه كردن" متقاضيان شغل آموزگاری به هيچ وجه مطرح نبوده، هرچند اين يك گام ضروری است كه بايد برداشته شود. مسئله اين است كه طبقه كارگر كه درگير مبارزه انقلابی كنونی است، بايد نظام آموزشی موجود را سرنگون كرده و كنترل عرصه آموزش را بدست گيرد. برای چنين كاری بود كه طی تابستان 1968 در چين گروههای كارگران كه توسط همكارانشان انتخاب شده بودند به مدارس ميرفتند تا در عرصه آموزش ابتدائی و متوسطه قدرت را بدست گيرند.(3)

در مدرسه ابتدائی "نان كين"، يك زن آموزگار با ما در مورد ديدار يكی از اين تيمها از مدرسه شان صحبت كرد:((پاييز 1968 بود. چند كارخانه محل، تعدادی كارگر را برای كمك به انقلابی كردن تدريس برگزيدند. آموزگاران مركز تضاد بودند. در مدارس قدرت در دست آنها بود، آنها حاكم مطلق بودند، اما آنها چه كسانی بودند؟ اكثريت آموزگاران خاستگاه كارگری داشتند، اما اين امر الزاماً آنان را متخصص در نوع نوين آموزش نمی كرد. سوال آزار دهنده اين بود كه، "ما با توده ها چه پيوندهايی را حفظ كرده ايم؟"

در واقع ما از مسائل مربوط به توده ها دور افتاده بوديم. هدف ما فقط اين بود كه تضمين كنيم شاگردان برنامه درسی را به پيش ببرند و امتحاناتشان را بگذرانند. اما از خود نمی پرسيديم كه آنچه به شاگردان آموخته ايم بدرد انقلاب ميخورد يا نه. اين حال و هوا، شاگردان را تشويق ميكرد كه برده كتاب بار بيايند. آنها درس ميخواندند تا نمره بهتر بگيرند، در امتحانات قبول شوند و سال جديد به كلاس بالاتر روند. آنها نسبت به امور سياسي، جامعه و بقيه دنيا بی تفاوت ميشدند.))

در اينجا يك پسر كوچك صحبت آموزگار را قطع كرد و چنين گفت: "قبل از انقلاب فرهنگی اگر مادرم به برادرم ميگفت غذا درست كند يا مواظب ما باشد چون ميخواهد برای كار با رفقای ديگرش بيرون برود، او جواب ميداد، اينها كار من نيست. من بايد تكاليف مدرسه ام را انجام دهم. اگر اينها را ننويسم نمره بد می گيرم. مادرم هميشه عصبانی ميشد و ميگفت اين چه مدرسه ايست كه بچه ها را خودخواه بار می آورد و هيچ توجهی به منافع جمع ندارد؟"

آموزگار چنين جمعبندی كرد: ((ماجرای "لي" كوچك نشان ميدهد كه نيازهای توده ها را نقطه عزيمت خود قرار نمی داديم. ما به بهانه انتقال دانش ناب روشنفكرانه، در واقع يك ايدئولوژی ارتجاعی را ارائه ميداديم. ما چگونه ميتوانستيم ادعای تعليم نسل نوين انقلابيون را داشته باشيم در حاليكه تماس آنها با انقلاب را قطع ميكرديم؟))

آموزگاران چينی می گويند نظام آموزشی كهنه نادرست بود و به توده ها خدمت نمی كرد. آنها می گويند نظام آموزشی كهن، تئوری و پراتيك را پيوند نمی داد و بالنتيجه نمی توانست نسل جوان را طوری تعليم دهد كه مجهز به ابزار انتقاد ماترياليستی شوند. بدين ترتيب جوانان نمی توانستند دست به انقلابی آگاهانه در همه عرصه های زندگی بزنند و نمی توانستند منافع اساسی خلق را برآورده كنند. 

 

شيوه های جديد تدريس و خصلت طبقاتی آنها

در مدرسه "نان كين" ما احتمالا روشنترين و مشخص ترين نمونه های ارتباط بين تئوری و پراتيك، تدريس و كار يدي، مدرسه و جامعه، و شاگرد و معلم با توده ها را ديديم. در آنجا همانند ساير مدارس، پسران و دختران 7 تا 12 ساله تجربه مهمی را از سر می گذراندند. رهبر كميته انقلابی توضيح داد كه نظام تدريس جديد كه از زمان انقلاب فرهنگی درست شد، هنوز در يك مرحله تجربی است و پروسه مبارزه ـ انتقاد ـ اصلاح هنوز در حال تكوين است. برای مثال در اواخر 1971 هنوز يك برنامه آموزشی سراسری برای مدارس ابتدائی وجود نداشت.

طی انقلاب فرهنگي، كميته های متعدد انقلابی در مدارس "نان كين" برنامه ای موقتی را روی كاغذ آورده و بر پايه انتقاد از نظام آموزشی كهنه (انتقادی كه توسط يك جنبش گسترده شاگردان، معلمان، والدين و تيمهای كارگران فرموله شده بود) به تهيه كتب درسی پرداختند. رهبر كميته به ما گفت كه در مورد برقراری يك برنامه درسی سراسری و استفاده از همان كتابها در همه مدارس تصميم گيری نشده است. اين مسئله ای بود كه بعداً بايد مورد توجه قرار ميگرفت. مهمترين مسائل در آن موقع برای شمار بزرگی از مردم و در درجه اول برای آموزگاران اين بود كه در تهيه يك برنامه آموزشی نوين بر طبق رهنمودهای سياسی ارائه شده طی انقلاب فرهنگی با هم همكاری كنند و تضمين كنند كه همه فارغ التحصيلان در يك سطح آموزشی سراسری يكسان قرار داشته باشند.

برنامه درسی در حال حاضر پنج عرصه را در بر ميگيرد: امور سياسي، ادبيات، رياضيات، ورزش و هنر (طراحی و آواز خواني). در كلاسهای دوساله آخر، دو موضوع درسی جديد اضافه شده است: زبانهای خارجی (معمولا انگليسی يا روسي) و علوم طبيعي. يك كلاس مشخصاً به مسائل سياسی اختصاص يافته است اما ساير موضوعات نيز مبنای سياسی دارد. برای نمونه، درسهای مربوط به چين در عين حال تاريخ انقلاب چين هم هست. يا وقتی كه بچه ها دستور زبان ميخوانند، از متونی استفاده ميشود كه مربوط به كمون پاريس يا جنگ ضد ژاپنی است.

مطبوعات كشور نيز نقش مهمی بازی ميكنند و بعنوان متون آموزشی مدارس مورد استفاده قرار ميگيرند. همين برخورد در آموزش رياضيات نيز مشهود است. بچه ها ياد ميگيرند كه خودشان مسئله طرح كنند. برای اين كار از موضوعات واقعی كه در زندگی واقعی با آن روبرو هستند شروع ميكنند. سئوالات مسخره و غير واقعی از قبيل آنچه ما در مورد "وان حمامی كه نشت ميكند و ميزان نشت آب" را اگر در چين مطرح كنيم، با اين سئوال بچه ها روبرو ميشويم كه: "چرا بايد بگذاريم وان نشت كند؟ چرا تعميرش نكنيم؟" هنگامی كه بچه ها زمان مورد نياز برای آبياری فلان مزرعه توسط حجم معينی از آب كه هر دقيقه از منبع معينی تامين ميشود و از كانالهای آبياری ميگذرد را محاسبه ميكنند، به محاسبه كاهش زمان مورد نياز در صورت استفاده از يك پروانه برای افزايش شدت جريان آب نيز می پردازند.

از يكی از بچه ها پرسيدم كه آيا هيچگاه شده با سياستهای حكومت توافق نداشته باشد؟ و اگر اينطور بوده چه اتفاقی افتاده است؟ وقتی سئوال من برای بچه ها ترجمه شد همگی خنديدند. يك پسر بچه دهساله جواب داد: "مسلم است كه بعضی اوقات ما توافق نداريم. ميخواهيد يك مثال برايتان بزنم؟ همين چند وقت پيش ما با ديدار نيكسون موافق نبوديم. مثلا خودم فكر ميكردم كه نبايد اجازه داد نماينده رهبری امپرياليسم آمريكا به ديدار از كشور سوسياليستی ما بيايد. معلم ما پيشنهاد كرد كه بايد در بين بچه های بقيه كلاسها، خانواده های ما و كارگران ديگر مقداری تحقيق كنيم تا ببينيم عقيده عمومی چيست؟ بعلاوه او پيشنهاد داد كه بايد اوضاع جهانی را عميقتر مورد بررسی قرار دهيم و مسئله مورد بحث را در چارچوب آن بگذاريم. بنابراين ما بخش زيادی از وقت آزاد خود را در خانه و نيز طی نشستهای عمومی محله به بحث بر سر اين موضوع پرداختيم. درك اين مسئله، زمان و مطالعه جدی لازم داشت. حالا با آمدن نيكسون موافقم.

" ما از او پرسيديم: "ميتوانی بگويی كه اين ديدار را چگونه توجيه ميكني؟"

او جواب داد: "بله. بايد يك چيز را بفهميد. اين ما نبوديم كه رابطه با ايالات متحده را رد ميكرديم. ما هميشه آماده برقراری مناسبات با همه كشورها بر يك مبنای درست هستيم. اما حكومت ايالات متحده كه اميدوار بود انقلاب ما شكست بخورد عليه چين، تحريم اقتصادی و سياسی اعمال ميكرد. ايالات متحده به دلايل نظامی يك استان چين يعنی تايوان را گرفت و چيان كايچك را سر كار گذاشت و او را "نماينده واقعی چين" خواند. آنها در سازمان ملل به تايوان يك كرسی دادند و موجوديت چين را نفی كردند. خب حالا نيكسون شخصاً به ديدار از كشوری می آيد كه از نقشه جهان آنرا حذف كرده بودند. اين آغاز يك پيروزی است! و اين عمدتاً برخاسته از شكستهايی است كه خلقهای آسيا بر ايالات متحده وارد كرده اند و آنها را مجبور كرده اند در رفتار خود با چين تجديد نظر كنند. ما كاملا متوجه اين نكته هستيم كه برای سرنگونی سياستهای ارتجاعی آمريكا بايد به خلق كشور اتكاء كرد. برقراری مناسبات با ايالات متحده مبادله متقابل و شناخت متقابل مردم دو كشور را تشويق خواهد كرد.

مرتجعين جهان به چين بهتان ميزنند و ميخواهند به مردم بقبولانند كه چين به جنگ با ساير كشورها می پردازد تا نظام سياسی خود را به آنها تحميل كند. رد كردن ديدار نيكسون ميتواند ما را از ابزار نفی اين بهتان ها محروم كند. بدون شك برخی افراد نيز از ملاقات نيكسون استفاده خواهند كرد تا ادعا كنند حكومت ما در برخورد به مبارزات ساير خلقها يا پشتيبانی از آنها ميتواند سياستش را تعديل كند. اما حمايت چين از مبارزات انقلابی جهان به خاطر اين نبود كه برخی از دولتها حكومت چين را به رسميت نمی شناختند. ما از اين مبارزات انقلابی حمايت ميكنيم زيرا حكومت ما يك ديكتاتوری پرولتارياست و تاكيدی عظيم بر پرولتاريای بين المللی دارد. اين واقعيت كه برخی حكومتها در حال حاضر در حال برقراری مجدد مناسبات با ما هستند، به هيچوجه موضع ما را تغيير نمی دهد. بهترين روش برای اثبات بی شبهه اين امر، توافق با ديدار نيكسون در زمانی است كه خودش تقاضای ملاقات كرده است. ملتها با ديدن واقعيت در مورد رفتار ما قضاوت خواهند كرد و اين بهترين گواه خواهد بود. به همين علت است كه من از ديدار نيكسون خوشحالم.

""جني" از معلم خواست كه اصول راهنمای كلاسهای سياسی را تشريح كند. او پاسخ داد: "ما همه كوشش خود را بكار ميبريم كه مسئله را همه جانبه ارائه دهيم تا بچه ها بتوانند شناخت عميقتری از آن بدست آورند. ما بايد بچه ها و خودمان را به ابزار تحليل و انتقاد ماترياليستی مسلح كنيم. ما بايد تضمين كنيم كسانی كه عقايد مخالفی دارند يا مردد هستند بتوانند شك و شبهه ها و انتقاداتشان را ابراز كنند؛ حتی اگر يك اقليت بسيار كوچك را تشكيل دهند و حتی اگر انتقاداتشان كاملا اشتباه باشد. اين كار شاگردان را قادر ميسازد كه از نقطه نظرات اشتباه انتقاد كنند. اين برای همگان كار سازنده ايست. ما بايد فكر كردن را ياد بگيريم. ما نمی خواهيم به نسل جوان،آن اطاعت و سربراهی كه "ليو شائوچي" موعظه ميكرد را القاء كنيم. انقلاب نيازمند شوروشوق و پشتيبانی عميق است و نه صرفاً يك اعلام رضايت صوري. مبارزه طبقاتی همه جا هست و نمی توان از آن فرار كرد. مهم اين است كه به بچه ها بياموزيم كه اين مبارزه را آگاهانه پيش ببرند."

 

تاريخ از زبان سازندگان آن

ما در يك كلاس درس تاريخ مبارزه طبقاتی حضور يافتيم. پدر بزرگ يكی از شاگردان به آنجا آمده بود تا به 52 بچه، داستان كودكی و نوجوانی خود در چين ديروز را بگويد. چند دقيقه ای ميشد كه پيرمرد داستانش را آغاز كرده بود كه به كلاس رسيديم. اگرچه ديدار ما از مدرسه نسبتاً باعث كنجكاوی شده بود اما به هنگام ورودمان به كلاس هيچكدام از شاگردان حركتی نكرد. حتی نگاه دزدكی هم به ما نينداختند. آنها كاملا جذب حكايت پيرمرد شده بودند. هر كلمه اش را می چسبيدند و هر تجربه اش را می بلعيدند.

آيا چنين چيزی در غرب ميتواند اتفاق بيفتد؟ آيا يك زحمتكش عادی با تحصيلات اندك ميتواند به مدرسه بيايد تا تجارب و حكايت خود را بازگو كند و كلاس سراپا گوش باشد؟ او مرد نحيفی بود و بنظر می آمد رنجهای دهشتناكی را متحمل شده است. دستان پينه بسته اش نشان ميداد كه يك كارگر يدی قديمی است. هنگام صحبت حالت چهره اش بندرت تغيير ميكرد و ملودرام ارائه نميداد.  خيلی راحت آنجا ايستاده بود، اما وقار مطنطن سخنرانان حرفه ای را نداشت. وقتی كه از فقر خانواده خود و همه مردمی كه اسير فئودالهای محلی بودند ميگفت، صدايش بازگو كننده خشمش بود. به اين فكر افتادم كه مردم را هرگز نميتوان از شورش عليه ستمی كه بر آنها روا شده، حتی مدتهای مديد بعد از پايان گرفتن آن ستمها، باز داشت. اين بدون شك ميراثی ارزشمند است كه توسط نسل گذشته كه بدترين مصائب استثمار را از سر گذرانده و بپاخاسته و نظم كهنه را نابود كرده، منتقل می شود. اين يك ميراث انقلابی عظيم برای نسل جوان است.

اهميتی كه انتقال درسهای گذشته برای آينده دارد را می شود از تلاش مداوم بورژوازی در گذشته و حال برای محروم كردن مردم از تاريخ مبارزات انقلابي، برای نمونه كمون پاريس، دريافت. چرا آنها می خواهند ما را از ميراثمان محروم كنند؟ چون توده های ستمديده به آسانی با مبارزات انقلابی گذشته، حتی مبارزاتی كه بسيار قبل انجام شده و ظاهراً در شرايطی كاملا متفاوت سربلند كرده، احساس همسويی ميكنند.

"حكايت رنجهای گذشته" كه در زندگی فرهنگی روزمره چين نقش مهمی بازی ميكند، حائز اهميت بسيار است. اين تاريخ چين است كه توسط خلق آن آفريده شده و از زبان آنها بازگو ميشود؛ تاكيد مستند بر اين واقعيت است كه قضاوت در مورد خوب و بد به عهده مردم است. بعلاوه حق سازندگان تاريخ است كه آنرا برای جوانان بازگو كنند. و اين مهمترين شيوه تبديل تاريخ انقلاب و اساساً مسئله كسب قدرت توسط تهيدستان تحت رهبری طبقه كارگر به يك "فرهنگ ملي" است. فرهنگی كه ميتواند به نسلهای جوان هويت ببخشد و به اخلاق معاصر آنها تبديل شود.

شاگردان در "نان كين" برای ما نمايشی اجرا كردند. يكی از نمايشنامه ها را خودشان نوشته بودند. اين نمايشنامه مبتنی بر حكايت يك زن دهقان پير از زندگی گذشته اش بود. در يكی از صحنه ها، مادر (همان زن دهقان كه يك دختر بچه دهساله نقش او را ايفا ميكرد) شاهد تصاحب فرزندش توسط اوباشان ارباب بود. زيرا نتوانسته بود مالياتش را بپردازد. مادر با چنگ و دندان عليه اوباشان جنگيد تا بچه اش را پس بگيرد. اوباشان با خشونت او را به زمين افكندند و او فريادی تكان دهنده سر داد. نخست گريه ميكرد؛ اما سپس نوميديش به خشم تبديل شد. احساس خشم به تدريج بر او غلبه كرد، بر پا ايستاد، اشكهايش را پاك كرد، و استوار و خشن و شكست ناپذير بر جای ايستاد. اين برای ما بسيار موثرتر و ملموس تر از اپرايی بود كه در پكن ديده بوديم. بنظرمان آمد كه حتی اگر حكايت رنجها صرفاً بعنوان يك سنت فرهنگی مورد استفاده قرار گرفته، اما بچه ها در ارتباط با آن به چنان تعهد و شور و شوقی دست يافته اند كه آن را بخودی خود ارزشمند ساخته است. چه روش شكوهمندی برای گرفتن انتقام از بورژوازی بخاطر فرهنگی كه بر مردم تحميل ميكرد: فرهنگی كه مردم را نادان، بد ذات، وحشی و بره معرفی ميكند.

 

آموزش مختلط بمعنای واقعي: دختران تيراندازی ميكنند و پسران دوخت و دوز

آموزش مختلط صرفاً به معنی در كنار هم قرار دادن دختران و پسران نيست. بلكه به آن معناست كه بايد به آنها چيزهای يكسانی آموخته شود و علوم خانگی يكی از مهمترين عرصه ها برای سنجش واقعيت يا سنجش آموزش متقابل است.

در اتحاد شوروی به راه افتادن ايدئولوژی بازگشت زنان به خانه كه بعد از 1936 به راه افتاد، فوراً بر آموزش و پرورش بچه ها تاثير گذاشت. با وجود آنكه كاركرد اقتصادی خانواده به مقدار كمی نابود شده بود اما اين چرخش ايدئولوژيك مستقيماً با نياز رژيم شوروی به احياء كاركرد اقتصادی خانواده مرتبط بود. آشكارا قبول شد كه همه عملكردهای اقتصادی و ايدئولوژيك خانواده بورژوايی برای تكامل "جامعه" مورد نياز است. خصلت بشدت ارتجاعی اين بازگشت به ساختار قبلی خانواده، آشكارا در دلايلی كه رهبری شوروی برای توجيه آموزش جداگانه پسران و دختران ارائه ميداد بر ملا شد:

"ما گامهايی برداشته ايم تا مدارس بتوانند در هر زمينه خود را بر خصوصيات ويژه دختران و پسران منطبق كنند. دولت شوروی امروز با مشكلات مهمی مواجه است. اولينش اين است كه چگونه واحد ابتدائی جامعه يعنی خانواده را بر اين مبنا كه پدر و مادر بعنوان سران خانواده كاملا برابر بوده، اما هر يك وظايف روشن و معين خود را دارد، تقويت شود. بنابراين ما بايد رژيمی آموزشی  برقرار كنيم كه مردان جوان را برای تبديل شدن به پدران آينده، جنگاوران شجاع سرزمين مادري، و زنان جوان را برای تبديل شدن به مادران آگاه، پرورش دهندگان نسل آتي، تربيت كند." (4)

و بدين ترتيب از پسران خواسته شد كه به سرباز تبديل شوند و از دختران خواستند كه سربازان آينده را بپرورانند!

"اورلوف" تدابير اتخاذ شده برای كنار گذاشتن فزاينده آموزش مختلط را در شماره 20 اوت 1943 ايزوستيا اينچنين توجيه كرد: "در آموزش مختلط نه توجه لازم به خصوصيات ويژه تكامل جسمانی پسران و دختران ميشود و نه به ملزومات متفاوتی كه تربيت آنها در زمينه های خاص ذاتی شان ايجاب ميكند ... اين بسيار مهم است كه در مدارس دخترانه رشته های ديگری نظير پداگوژي، گلدوزی و خانه داری را وارد كنيم." (5) "تيموفيف" نيز در آوريل 1945 در روزنامه آموزش رسمی شوروی چنين نوشت: "انساندوستی سوسياليستی بايد طبيعت زنانه را در نظر بگيرد. ما بايد علاقه زنان به اشياء زيبا، گلها، لباسهای شيك و تزئينات را در نظر بگيريم."(6)

تنها اسم كلاس خانه داری كافيست كه قلبمان را به درد بياورد. "ژان" آن بعد از ظهرهای چهارشنبه را بخاطر می آورد كه پسر بچه ها كلاس را ترك ميكردند و دخترها را به كارگاه ميبردند تا در آنجا دوخت و دوز، رفوگری يا كوك زدن ياد بگيرند و منتظر روز بزرگی شوند كه بتوانند لباس بچه بدوزند. چه بعد از ظهرهای پايان ناپذير حوصله سر بري. و ما با نخهای رنگي، آينده خاكستری و يكنواختمان را می بافتيم. ما سر و صدای پسرها كه آنسوی پنجره مشغول فوتبال بودند و فحش هايی كه به هم ميدادند را می شنيديم. آنها ميتوانستند در هوای آزاد بازی كنند. خوش به حالشان! اما "ژان" واقعاً اشتباه ميكند كه از درس خانه داری دلخور است چرا كه همين درس نقش بسيار مهمی در برانگيختن طغيان زنانه ما بازی كرد.

در دبيرستان شماره 26 پكن، كلاسهای خانه داری بسيار متفاوت است. پسران و دختران در كنار يكديگر به انجام خدمات متنوع مشغولند. يك كارگاه كفش دوزی در اتاقی كوچك بر پا شده است. آنجا بچه هائی را ديديم كه بر صندلی نشسته و مشغول دوخت و دوز دمپايی بودند. آنها بی سر و صدا برای ما سر تكان دادند. البته چند لحظه قبل صدای گفتگويشان را از راهرو شنيده بوديم. ما چند كارگاه ديگر را هم ديديم كه در آنجا لباس شاگردان تعمير ميشد. در يكی از آنها يك پسر بچه 13 يا 14 ساله ماهرانه مشغول دوختن جيب بر پشت يك شلوار بود. (7) در اتاقی ديگر، بچه ها سر دوستان خود را اصلاح ميكردند. يك اتاق ديگر كارگاه نجاری بود. پسران و دختران برای تعمير لوازم مدرسه به آنجا ميرفتند و ياد ميگرفتند كه چگونه نيمكت درست كنند. آنها بطور كلی هر كاری كه بطور روزمره پيش می آيد را ياد ميگرفتند. اتاق ديگری نيز به درمانگاه اختصاص يافته بود. در آنجا به بچه ها برای درمان بيماريهای ساده يكديگر، طب سوزنی آموخته ميشد. آنها همچنين تشخيص گياهان طبی و تهيه داروهای گياهی را ياد ميگرفتند. شاگردان اين خدمات گوناگون را به تناوب با ياری كارگران يا آموزگاران انجام ميدادند.

خانه داری فقط يك ارزش آموزشی حقيقتاً مختلط نداشت بلكه ارزش عملی فوری نيز داشت. فقط فكرش را بكنيد كه يك مادر چقدر "آزاد" ميشود اگر فرزندانش بتوانند لباس و كفش خود را تعمير كنند يا مسئله سلامت خود در مدرسه را حل كنند. بعبارت ديگر، بتوانند به خود متكی باشند. اين نيز يك نكته فوق العاده ديگر در انقلاب چين است. اينطور نيست كه "خدمات دولتي" جای كار مادر را گرفته و فرزندان وابسته به چنين خدماتی هستند. كاری كه قبلا فقط قلمرو خانواده (يعنی زنان) بود به مسئوليت جمعی تبديل شده و همه بخشهای جامعه در آن سهم ميگيرند.

اما قبل از اينكه اين نتيجه حاصل شود، يك دنيا پيشداوری بايد سرنگون ميشد؛ يك كوه اعتقادات توجيه كننده تقسيم كار مبتنی بر نابرابری طبيعی بايد به مصاف طلبيده ميشد. ايده های كهن بايد ريشه كن ميشد ـ ايده هايی كه كيفيات ذاتی ابتكار عمل و آتوريته را به مرد نسبت ميدهد و به زن اجازه ميدهد كه "احساساتی تر" باشد فقط برای آنكه او را از هرگونه نزديكی به كار فكری محروم كند. بايد به بچه ها نشان داده شود كه مقدر نشده بعضی افراد، كار فكری را بهتر از كار يدی انجام دهند؛ يا اينكه خانه داری را بهتر از زبانهای خارجی بلد باشند. اين يك مبارزه ايدئولوژيك ضروری است و موثر بودن اين مبارزه در چين بر نظامی آموزشی استوار است كه هيچ محدوديتی در حيطه های آموزش و فعاليت بر سر راه دختران قرار نمی دهد. همه بچه ها برای جنگ خلق آموزش ميبينند و محدوديتی برای دختران وجود ندارد. آنها همانند پسران آموزش نظامی می بينند، تمرين تيراندازی ميكنند، دروس تهاجمی را می گذرانند، و فنون مبارزه با دست خالی را ياد ميگيرند. در هر مدرسه و در همه فعاليتهای خارج از مدرسه، بچه ها تعليمات نظامی می بينند، اسلحه حمل ميكنند، خود را در جوخه ها سازمان ميدهند و ياد ميگيرند كه چگونه از خود محافظت كنند و پناهگاه حفر كنند.

 

مرتبط كردن تحصيلات با كار توليدي

همه شاگردان در هر سال تحصيلی حدوداً يك هفته به كار توليدی در كارگاههايی كه در مدارس توسط ساكنين محل ايجاد شده می پردازند. اين كار جدا از خدماتی است كه بالاتر به آن اشاره كرديم. آن كارگاهها يك هدف كاملا متفاوت را دنبال ميكنند.

در چين اصلا سعی نميشود كه يك درك تجريدی يا كهنه از كار يدی به بچه ها داده شود؛ درست برخلاف فرانسه كه هر وقت از "كار يدي" صحبت ميكنند منظورشان پيشه وری است. آهنگري، بنائی و نجاری هنوز موضوع اساسی ديكته ها و متون حفظی در مدارس ابتدائی هستند؛ هرچند كه اينگونه مشاغل تقريباً بطور كامل ناپديد شده اند. در فرانسه بندرت از كارهايی كه اكثر مردم در يك جامعه صنعتی مدرن انجام ميدهند، حرفی به ميان می آيد. به دلايل قابل فهم كسی از خط توليد يا سهم توليد صحبت نمی كند. در برخی متون معدود كه از اين مسائل ياد شده، هدف اين است كه تصويری مجرد از آنها ارائه داده شود و اين كار كاملا عامدانه صورت گرفته است.

تصوير رايج از كارگر يدی همان فرد در حال تردد قرن هجدهم است كه در حرفه خود خبره بود، به كارش عشق ميورزيد و از آگاهی به اينكه كار دشوار و ماهرانه ای انجام ميدهد، لذت ميبرد. وقتی از دشواری صحبت ميشود منظور دشواری كار نيست بلكه اجرای ماهرانه حرفه است.

 

كارگاههای كوچك در مدارس

در مدرسه "نان كين" به ما گفته شد كه كارگاهها بعد از اينكه پيوند بسيار نزديكی با مجتمع كاميون سازی محل بوجود آمد، برپا شدند. كارگران كارخانه برای سوار كردن ماشينها آمدند و يك پروسه كاری ساده را سازمان دادند. اما بچه ها ميتوانستند در همين پروسه ساده بعضی از كارهايی كه در كارخانه انجام ميشد را به پيش ببرند. بچه ها برای كارخانه فيلتر هوا ميساختند.

يك زن كارگر كه عضو تيم كارگری كارخانه بود در اين كارگاههای كوچك كار ميكرد. او به بچه ها همه گامهای ضروری را می آموخت و به آنها تكنيكهای ساده را ياد ميداد و به اين ترتيب آنها را قادر ميساخت كه مهارت های يدی را بسيار سريع جذب كنند. اما بطور خاص، او به بچه ها اهميت كار جمعي، اهميت متحد بودن، برای ايجاد ثروت را ياد داد. اين كارگاههای كوچك مدرسه (بقول خودشان كارگاههای ما) تحت مسئوليت منحصر بچه ها قرار دارد. كمابيش خودشان به تنهايی آنها را سازمان ميدهند و اداره ميكنند. به آنها اين فرصت داده ميشود كه تجربه كسب كنند و اين تجربه متفاوت از زمانی است كه خودشان واقعاً وارد يك كارخانه شوند.

اگرچه از ماشينهای كارخانه ای در اين كارگاهها استفاده ميشود، اما تعداد عمليات اين كارگاهها نسبتاً كم است و روند كار بسيار ساده. بنابراين بچه ها بهتر ميتوانند به كار مسلط شوند و مفهوم كلی آن را درك كنند. بنابراين آنها بهتر ميتوانند دست به ابداعات بزنند، روشهای كاری جديد ايجاد كنند و جوانب مثبت را بسنجند و آنچه بايد تغيير كند را دريابند. يكی از مهمترين مسائلی كه بايد رعايت شود اين است كه آموزش تحت يك انضباط كوركورانه نباشد. برعكس، در پيوند تنگاتنگ با تمرين اعمال قدرت جمعی ، قرار داشته باشند.

اگر شما دقيقتر به مسئله نگاه كنيد روشن ميشود كه همه اينها برای ايجاد يك تعادل ضروری در مقابل بقيه آموزش های مدرسه است. اگر كار كلاس درس بطور جمعی انجام شود و بچه ها بجای اينكه با حسادت در پی حفظ دانش خود باشند به يكديگر كمك كنند، باز هم خواندن و نوشتن و حل مسائل رياضی بطور فردی انجام ميگيرد. در حاليكه تجربه توليد را فقط ميتوان بطور جمعی به پيش برد. و اين برای پرورش رفتار سوسياليستی حياتی است. بچه ها آماده ميشوند تا همانگونه كه ماركس مطرح كرد، به كارگرانی كه آزادانه به تعاون جمعی ميپردازند تبديل شوند.

آنها طی ساعات درس به كارگاه می آيند و با همان ريتمی حركت ميكنند كه ساير شاگردان. يعنی صبحها سه كلاس 45 دقيقه ای دارند و بعد از ظهرها دو كلاس. بين هر كلاسی 10 دقيقه فاصله است. بچه های كم سن و سال تر فقط صبحها در كارگاه كار ميكنند. "ژانين" از بچه ها پرسيد كه آيا كارگاه را يك بازی ميدانند؟ آنها از اين سئوال متعجب شدند: "به هيچوجه." يكی از آنها گفت: "مسئله كارگاه بسيار مهم است. اگر تحصيلاتمان از كار عملی دور بيفتد، اگر هيچ شناخت مشخصی از توليد نداشته باشيم، اگر هيچ پيوندی با كارگران و دهقانان نداشته باشيم، چگونه ميتوانيم كاری كه كارگران و دهقانان آغاز كرده اند را ادامه دهيم؟ نمی توانيم!"

بارآوري، مهمترين بخش اين كار نيست. به كار واداشتن بچه ها، تلاشی برای تبديل هر منبع كاری قابل دسترس جامعه (منجمله بچه ها) به سرمايه نيست. كار برای بچه ها آموزنده است زيرا برای جامعه مفيد است. و برای جامعه مفيد است، عمدتاً بدان خاطر كه برای بچه ها آموزنده است.

به موازات كارگاهها، باغچه های سبزيكاری وجود دارد. در سراسر سال بچه ها بر مبنای يك نظام سهميه ای گروهی به كشت می پردازند. آنها بخش بزرگی از سبزيجات مورد استفاده در ناهار خوری مدرسه را تامين ميكنند. همه جا حتی در مركز شهر با باغچه های سبزی كاری مواجه ميشويم. بعضی وقتها آنها حتی كف خيابانها را ميكنند تا روستای نهفته در پشت سنگفرشها را پيدا كنند.

 

كار توليدی خارج از مدرسه

با اين وجود، اين تنها ارتباط بچه ها با توليد اجتماعی نيست.

سال تحصيلی 8 ماه و نيم به طول می انجامد. بعد از خاتمه سال تحصيلی شاگردان و آموزگاران سه هفته در يك كمون خلق به سر ميبرند و در كار زراعی شركت ميكنند. آنها با خانوارهای دهقانی زندگی ميكنند و از شرايط زندگی و كار در كشور می آموزند. اين به آنها فرصت ميدهد تا تجربه كسب كنند و افق ديدشان را وسيعتر نمايند. به ما گفته شد كه دهقانان به گرمی از آنها استقبال ميكنند و برای آنكه به آنها آموزش طبقاتی دهند، دردسرهای زيادی را متحمل ميشوند. شبهای فرهنگی برگزار ميشود كه بچه های شهری و دهقانان به نوبت برای يكديگر نمايش اجرا ميكنند. نمونه های مشخصی از مبارزات گذشته مطرح ميشود و در مورد مبارزات حال به بحث و گفتگو مينشينند. بچه ها "به كمك شواهد زنده"، خلاقيت توده های دهقانی و پيشرفتی كه كل خلق چين به كمك آنها حاصل كرده را در می يابند.

بچه های چين كشش ويژه ای نسبت به شهرها ندارند و بعد از ترك مدرسه احتمال سكونت آنان در مناطق روستايی مانند هر نقطه ديگر است. اين يك سياست پايه ای حزب است كه چين را شهری نكند، بلكه صنايع را با استفاده از بريگادهای كشاورزی موجود در مناطق روستايی توسعه دهد. (البته كسانی كه از مقوله صنعتی كردن دركی بورژوايی دارند مخالف اين سياست حزب هستند.

) مسلماً پيشبرد اين سياست تنها در صورتی امكانپذير است كه جامعه، "دهاتی ها" را تحقير نكند. و پيشبرد چنين سياستی بستگی به يك درك روشن از اهميت دهقانان برای انقلاب و نياز به محدود كردن شكاف بين شهر و روستا، بويژه در بين بچه ها از همان سالهای اول دارد. بچه ها بعد از اقامت در مناطق روستايی برای دو تا سه هفته در يك كارخانه كار ميكنند. مسلماً همان طور كه در روستاها معمول است، آنها نبايد همه كارهايی كه به افراد بالغ داده ميشود را انجام دهند. ساعات كار آنها نيز كوتاه تر است. اما بچه ها در كنار كارگران حضور دارند و همراه با آنها كار ميكنند. دوباره بايد اشاره كنيم كه كسب شناخت فنی را نمی توان از تربيت ايدئولوژيك و سياسی آنها جدا كرد. بچه ها در فعاليتهای سياسی و فرهنگی كارگران سهم ميگيرند. اين نشاندهنده احترام زيادی است كه برای بچه ها قائل هستند. به ما گفته شد كه بچه ها به دستياران كارگران تبديل ميشوند.

در اين كار نيز مطالعه مورد تاكيد قرار ميگيرد. مسئله به هيچوجه به اين صورت نيست كه به آنها شگردهای كار را بياموزند تا بتوانند برخی كارها را بدون درك اهميتشان اجرا كنند. هدف از تكنيكهای مورد استفاده را بطور جزء به جزء برايشان تشريح ميكنند. مثلا اينكه چرا اين بخش را بايد پيچ كرد و آن يكی را جوش داد. چرا كاری كه در اين بخش انجام ميشود فقط بخشی از كل روند كار است. و چگونه ارزش و مفهومش را از كار جمعی كسانی كه قبل و بعد از اين كار مشخص درگير بوده اند، ميگيرد.

بچه ها همچنين در مورد نقاط ضعف روندهای كاری كنونی تجربه كسب ميكنند. توجه زيادی ميشود كه آنان را در علاقه كارگران به تكامل تكنولوژيك، سهيم كنند و نشان دهند كه چگونه چنين تكاملی از همكاری نزديك كارگران با متخصصان بدست می آيد. مبارزه بين دو خط مشی متفاوت كه بر سر كل موضوع ترقی تكنولوژيك وجود دارد، مداوماً مورد تاكيد قرار ميگيرد. بچه ها نبايد دچار اين توهم شوند كه تكامل نيروهای مولده امری خنثی است و چگونگی تكامل آنها بار و پيامدهای سياسی مشخص ندارد.

 

 8 - بزرگ كردن و آموزش فرزندان: قلمرو جامعه يا قلمرو دولت

نگهداری از فرزندان و آموزش، نكات ديگری را نيز پيش می كشد. واضح است كه نگهداری فرزندان در چين ديگر يك قلمرو انحصاری خانواده منفرد نبوده و به همين ترتيب قلمرو متخصصان نيز نيست. تجربه اتحاد شوروی در اين حيطه نيز تصوير متضادی را عرضه ميكند كه به درك اهميت تمام و كمال تجربه چين ياری ميرساند.

"شك نيست كه عباراتی مانند والدين من و فرزندان ما بتدريج منسوخ خواهد شد و جايش را عباراتی نظير افراد مسن، افراد بالغ، بچه ها و كودكان خواهد گرفت". اظهارات "لوناچارسكي" (1) در حمايت از اين تز بود كه بچه ها ديگر مايملك والدينشان نبوده بلكه به مايملك دولت تبديل خواهند شد. مسئله بچه ها در كنه خود، مسئله آينده جامعه است. آيا ما ميخواهيم تقسيم كار و ساختار كنونی نقشهای اجتماعی را حفظ كنيم يا اينكه در پی نابود كردنش هستيم؟ اگر دومی است پس چگونه اميدواريم كه اين كار را از طريق سپردن كامل تربيت بچه ها به جمعی از متخصصان دولتی انجام دهيم؟ چنين آموزش و پرورشی در بهترين حالت بچه ها را از جامعه واقعی جدا می كند؛ آنها را به افرادی تبديل ميكند كه هميشه خود را صغير می شمارند و تابع احكام متخصصانی هستند كه همواره و تحت هر شرايطی از آنها "بهتر ميدانند" و "قادرترند". مناسبات مالكيت بين والدين و فرزندان مطيع آنها بايد ناپديد شود. اما يك مناسبات اجتماعی گسترده تر وجود دارد كه ميتوان گفت نگهبانی فرزندان را به والدينشان می سپارد. اين نه فقط عليه فرزندان بلكه عليه همه ستمديدگان ميباشد. اين به فرزندان نقش صغير ميبخشد و آنها را از استقلال و مسئوليت محروم ميكند. اين مناسبات توسط جدا كردن بچه ها از جامعه و نگهداری آنها در يك دنيای جداگانه در "دنيای كودكي" مدرسه و خانواده ايجاد ميشود. دورنمای "لوناچارسكي" صرفاً چنين مناسباتی را تقويت ميكند.

اگرچه ممكن است چنين بنظر نيايد اما مسئله بچه ها در اساس مسئله دولت است. سوسياليسم كه دوره گذار بين سرمايه داری و كمونيسم است، دقيقاً بمعنای نابودی دولت كهنه و ساختن يك دولت نوين است. اين دولت نوين، بنوعی يك دولت ويژه است؛ زيرا هدفش محو واقعی خويش است. تراز نوين بودن آن دقيقا در اين نهفته است كه دولتی برای پايان بخشيدن به تمامی دولتهاست. جای تعجب نيست كه اين موضوع مانند طاس لغزانی است كه انواع و اقسام تحريفات رويزيونيستی بر سر آن بروز ميكند. زيرا بورژوازی تا مدتها پس از سرنگون شدن از اريكه قدرت، كماكان نفوذ خود را حفظ ميكند؛ و بيش از هر جای ديگر در عرصه دولت كه سابقاً انحصار مطلق آنرا بدست داشت، نفوذ خود را اعمال ميكند. البته بورژوازی كارخانه ها را نيز كنترل ميكرد اما نمی توانست مانع از چرخاندن كارخانه ها بدست كارگران بشود و كارگران در اين روند به شناخت كامل از آن نائل می آمدند.

نظام آموزش و پرورش در چين يك نمونه تكان دهنده از دولت تراز نوين است كه قدرتش دقيقا در جهت گيريش برای نابودی نهاد دولت بطور كل، نهفته است. پرولتاريا قدرت خود را از طريق اعمال مستقيم و موثر رهبری بر بخشهای هرچه بيشتری از جامعه افزايش ميدهد و بدين ترتيب انحصار رهبری سنتی را نابود ميكند. بعلت آنكه پرولتاريا خود را تقويت كرده و ايدئولوژی اش به حد كافی قدرتمند است كه بتواند در عرصه های معين تسلط يابد، توده ها آغاز به كنترل عرصه پرورش بچه ها كرده و حتی برخی بخشها را بدست خود گرفته اند. نتيجه اش آن است كه ديگر انحصار متخصصان دولتی در اين حيطه وجود ندارد. بيش از هر جا در نظام آموزشی چنين است؛ اما در زمينه های خدمات درمانی سرپايي، و روان درمانی و امثالهم نيز چنين چيزی مشاهده ميشود. اين اهميت ورود طبقه كارگر به بيمارستانها و ادارات و نيز به مدارس و دانشگاهها بشكل تيمهای تبليغات كارگری را نشان می دهد. اين پاسخی به فراخوان مائوتسه دون است كه: "طبقه كارگر ـ و نه فقط حزب يا ارتش وی ـ بايد بر همه چيز رهبری اعمال كند.

"اما نبايد چنين نتيجه بگيريم كه دولت كارگری چين در حال تلاشی است. بدون شك ميتوان گفت كه اين دولت هيچگاه به اين اندازه قدرتمند نبوده است. اما قدرت اين دولت با قدرت تمامی دولتهای ستمگر فرق دارد زيرا از قدرت توده ها و از گسترش مداوم قابليت طبقه كارگر و متحدانش در رهبری كليه عرصه های اجتماعي، ناشی ميشود. انقلاب فرهنگی به نحو خيره كننده ای نشان داد كه افزايش قدرت توده ای همواره نتيجه مبارزه بيرحمانه بين پرولتاريا و بورژوازی است. و اين قدرت هرچه بيشتر رشد كند، ماشين دولتی انحصار رهبری را بيشتر از دست ميدهد. و هرچه ماشين دولتی انحصارش را بيشتر از دست ميدهد، دولت به مثابه ابزار و تبارز قدرت كارگران و توده ها، قويتر ميشود.

متخصصان "سياسي" ديگر انحصار رهبری را در دست ندارند. همانطور كه قابليت رهبری كردن از جانب توده ها افزايش می يابد، نياز به رهبری كاهش می يابد. دستگاه رهبری در همه سطوح كوچكتر و ساده تر ميشود و اشكال متفاوت تشكل توده ها عملكردهای فزاينده ای را بعهده ميگيرند.

 

اسطوره خودآموزي

امروز داريم می فهميم كه چگونه ايده های بورژوايی در زمينه آموزش موفق شده اكثريت بچه ها را به موجوداتی مطيع تبديل كند. اما بايد مراقب ساير ابزاری كه  بورژوازی  از طريق آنها بچه ها را از كسب ديدگاه پرولتری باز می دارد هم باشيم.

بطور كلی دو طريق برای نگه داشتن پرولتاريا در جايگاه فرودست وجود دارد. يكم، ممنوعيت دسترسی پرولتاريا به "ذخائر" آكادميك علوم، تكنولوژي، فلسفه و هنر است. تحت عنوان اينكه پرولترها به اندازه كافی روشنفكر نيستند. طريق دوم، كه برعكس اولی است، بدين صورت است كه به پرولتاريا می گويند تو فطرتا صاحب شناخت هستی و بنابراين می توانی از تجربه روزمره خود تمامی شناخت ضروری را كسب كنی و بنابراين نيازی نداری كه به مسائل علمی يا فلسفی نزديك شوي. اينگونه توصيه ها با فراخوان نابودی مدارس، دانشگاهها و ساير موسسات آموزشی همراه بوده است. هدف اين بوده كه نگذارند پرولتاريا با اصلاح اين حيطه ها و متحول كردن قشر روشنفكران كه تاكنون مديريت را در انحصار خود داشته، تجربه كسب كند.

رويزيونيستهای چين يعنی سخنگويان بورژوازی متناوبا هر دوی اين برخوردها را ارائه داده اند. قبل از انقلاب فرهنگي، برخورد اول را می كردند و سپس به برخورد دوم در شكل يك طرح انحرافی روی آوردند. اين تلاشی بود برای بر سر قدرت ماندن و تثبيت سياست احيای سرمايه داری تحت پوشش  يك خط اولتراچپ.

بطريق مشابه ميتوان گفت كه جامعه بورژوايی دو راه برای جلوگيری از رها شدن بچه ها از موقعيت صغير بودن دارد.

روش نخست كه خود را بلحاظ تاريخی در نظام اقتدارگرايانه و نظام آموزشی "اسكولاستيك"  سرمايه داری به اثبات رسانده، بر ايدئولوژی استعداد ذاتی استوار است؛ از شاخه های آموزشی جداگانه تشكيل شده؛ و بيش از هر چيز بر جدايی مطلق بين "كار مدرسه" و توليد، بين خلوص تحقيقات علمی و واقعيات مبارزه طبقاتي، استوار است. آنچه محصول اين نظام است را بخوبی می شناسيم. بطوری كه جزئيات بيشتر را غير ضروری می كند.

اما جامعه بورژوايی يك شگرد ديگر نيز در آستين دارد. شگردی موذيانه تر. می گوئيم موذيانه زيرا اهداف و انگيزه هايش ظاهرا مخالف نظام موجود است. در حالی كه نتايج عملی اش را بايد مد نظر قرار داد. اين شگرد در سياست آموزش آزاد و هدايت نشده و خودآموزی بچه ها متبلور ميشود. اين همان تئوری "طبيعت بشر" است كه يك تئوری كهنه بورژوايی است. سياست فوق بر اين نظر استوار است كه اگر بر بچه ستم روا شود درست مانند آن است كه جلوی فوران چشمه سد شده باشد. اگر نيرويی كه چشمه را سد كرده كنار بزنيم آنوقت بچه ها به جريان تكامل طبيعی خود باز می گردند.

چه چيزی ميتواند چپ تر از اين بحث بنظر بيايد كه هدف آزاد كردن بچه ها از تمامی قيد و بندها و حتی از هرگونه مداخله خارجی است؟ از عنوان اين سياست يعنی "خودآموزي" چنين بر می آيد كه مربيان را از سر راه برداشته و به بچه ها اجازه می دهد كه معلم خويش باشند. اما درست همانطور كه اجسام بدون اتكا در سقوط آزاد بسوی مركز جاذبه زمين كشيده می شوند، اين بچه های بی قيد و بند در يك مدرسه "آزاد" نيز بسمت نيروی مسلط ايدئولوژی بورژوايی جذب خواهند شد و شايد نتايج زيانبار پوشيده تری نيز داشته باشد. بدون شك هيچ نظريه ای بهتر از اين بسود آموزگاران پشت پرده يعنی حكام جامعه تمام نمی شود، زيرا ادعا می كند كه هيچ آموزگاری وجود ندارد. اما جامعه كماكان پابرجاست و آموزگاران همواره وجود دارند. پس بهتر است كه نام و چهره آنها را مشخص كنيم.

در اتحاد شوروی طی سالهای 1920 تجارب آموزشی متعدد و متنوعی انجام شد. اگرچه اين اقدامات و پشتوانه نظری آنها جنبه های  واقعا چپ داشت، اما اغلب دارای برخوردهای اشتباه آميز نيز بود. خطوط ايدئولوژيكی مطروحه بی رگ و ريشه نبودند؛ آنها از تجربه گروههای آموزشی مترقی كه عليه تزاريسم جنگيده بودند نشئت می گرفتند. اين مواضع يك ديدگاه پرولتری قطعی در مورد مدرسه و آموزش نبودند. توده ها هنوز فرصت اين را پيدا نكرده بودند كه در تجربه خويش به اين مسائل بپردازند؛ هنوز فرصت نكرده بودند كه صحت ايده های معين را محك زده و به تكامل ايده های نوين بپردازند و از برخوردهای اشتباه انتقاد كنند.  بسياری ديدگاههای ايده آليستي، و بويژه ديدگاههای بورژوادمكراتيك، بطور صاف و ساده و غيرنقادانه از گرايشات آموزشی در غرب (مثلا از فردی بنام "ده وي") اتخاذ شده بود. مبارزه عليه آموزش نيمه فئودالی و فوق سركوبگرانه تزاريستی اين ايده را تقويت كرد كه طبيعت بچه را بايد از تاثير خارجی آزاد نمود و به آن اجازه تبارز كامل داد. اين بحث بويژه در آثار بلونسكی و لپشينسكی مشهود است. به نظر آنها بهترين راه اين است كه تضمين شود هيچ چيز در "محيط" بچه ها نتواند آموزش آنها را كنترل كند. زيرا اينكار باعث شكل گيری غلط، سركوب و فشار بر طبيعت غنی آنها می شود.

شاتسكی كه يك نمونه بارز از افراد ترقيخواه غير بلشويك در حيطه آموزش بود، طرح بسيار روشنی از اين نوع انحراف بدست می دهد. او يكی از مدافعان سرسخت تئوری آموزش برای آموزش بود و در كمونهای كودكان كه تحت مديريت ساكنين آن قرار داشت اصل استقلال كامل بچه ها را به اجرا می گذاشت و اين تئوری را تجربه می كرد. تجربه اين كمونها خصلت انحرافی فرضيات ايده آليستی درباره "طبيعت" بچه ها را برملا كرد. اين تجارب با شكست كامل روبرو شد.

اولا، هيچيك از اين كمونها نتوانست بدون آموزگار بماند. آموزش بچه ها توسط پرولتاريا و كل جامعه هدايت نشد، بلكه توسط متخصصانی صورت گرفت كه خود را نايب آنها می دانستند. بعلاوه، با وجود آنكه اين بچه ها را ايزوله كرده بودند تا از "تاثيرات بد" در امان باشند و در حفاظی قرار گيرند كه از قرار برای توليد اصول تساوی گيری كمونيستی ضروری بود، اما خيلی زود روشن شد كه خود اين جامعه كودكان، جوانب برجسته جامعه طبقاتی را باز توليد ميكند. اشكال بارز ايدئولوژی بورژوايی در ميان اين كودكان بظهور رسيد. و بچه ها كه بيشتر از هميشه و بطور قطعی از مبارزات جاری عليه بورژوازی دور افتاده بودند، توانايی كمتری برای نبرد با اين ايدئولوژی داشتند. كروپسكايا با دادن حق تشكيل محاكم قضايی به بچه ها و تعيين تنبيهات توسط اين محاكم قضائي، مخالفت كرد. او گفت با اين كار مخالف است "زيرا اين محاكم بشكل كامل و صاف و ساده همان دادگاههای قانونی بزرگسالان را بازتوليد می كنند، حتی اگر بزرگسالان در آن نقشی نداشته باشند."

ميدانيم كه چگونه دسته های متشكل از بچه ها بطور خودبخودی مناسبات انضباط و ستم بورژوايی را بازتوليد می كنند. پسران و دختران كوچك هم مدرسه ای كه هيچكس به آنها هرگز بطور مشخص درباره فرودستی زنان چيزی نگفته خيلی روشن و بسرعت در بين خودشان چارچوب سلطه مردانه را بازتوليد می كنند. مثلا دختران از بازی های مهم و جنگی محروم می شوند. بعلاوه دوستی بين پسرها و دخترها دقيقا تقليدی از مدل های فوق سنتی جامعه است. پسربچه ها مثل مردان از دوستی های صريح، سرشار از خشونت، وفادارانه اما غير احساساتی پيروی می كنند ـ شبيه دوستی های پدرانشان كه طی دوران جنگ شكل گرفته است. دوستی دختر بچه ها بی مايه، پر از حسادت و چشم و هم چشمی است. دوستی خود را ابدی می دانند تا اينكه در اولين بدگمانی به نفرتی شديد تبديل شود. درست مانند دوستان مادر!

دنيای اعجاب آور كودكي؟ چه حرف بی معنايي! واقعيت اين است كه يك دنيا وجود دارد و در آن همه قوانين، تضادها، مبارزات و ارزشهای اخلاقی جامعه ما را می توان يافت. ممكن است بتوان بچه ها را جدا از جامعه نگهداشت، اما وابستگی ناگزيرشان به بزرگترها كماكان مانعی در مقابل آنهاست. آنها تنها در مورد تعهدات الزامی شان نسبت به جامعه آگاهی دارند؛ از حقوق اندكی كه دارند و يا از ابزاری كه برای مبارزه عليه آن جامعه دارند، هيچ چيز نمی دانند. مسلما اين ساده ترين راه برای قبولاندن همه پيشداوريهای مورد نياز جامعه بعنوان قوانين مقدس و جاودانی و تشويق تبعيت كامل و اطاعت كوركورانه در كودكان است.

ولی بنظر می آيد كه همه چيز در بهترين حالت و با بهترين كاركرد، در جوامع سرمايه داری وجود دارد. بنظر می آيد مدارس و خانواده ها وظيفه خود را در تبديل بچه ها به آن نوع شهروندی كه سرمايه داری نياز دارد با رضايت خاطر به پيش می برند. اما اين فقط ظاهر قضايا است. بين ماشين آموزشی و خانواده نه فقط تقسيم كاری بر سر سركوب بچه ها موجود است، بلكه تضادهای قهرآميزی هم بين آنها وجود دارد و بطور خاص اين تضادها بين مدرسه با خانواده كارگری موجود است. اگر اين مسئله ديده نشود به معنای آن است كه انقلاب را از يكی از اهرمهای كليدی مبارزه طبقاتی محروم كرده ايم. معادله ای كه بين مسئله بچه ها و مسئله آينده برقرار است نه فقط در شرايط كنونی ما معتبر است بلكه در جامعه سوسياليستی نيز مطرح می باشد. يك جنبش انقلابی كه اهميت رهايی بچه ها را تشخيص ندهد، يك جنبش در حال خودكشی است و در تحليل نهايی بهيچوجه يك جنبش انقلابی نيست.

 

تشخيص دو جنبه مادري: تحت ستم بودن و ستمگر بودن

اين درست است كه فرزند برای مادر، كار و بندهای بردگی ايجاد می كند اما فقط اين جنبه از مسئله را ديدن يك ديدگاه عميقا ارتجاعی است. اولا، چنين ديدگاهی اين واقعيت را ناديده می گيرد كه هدف نهايی انقلاب رهايی كل نوع بشر منجمله بچه هاست.  ثانيا، اين ديدگاه واقعيت ديگری را نيز می پوشاند. كودكان در همان حال كه يك سرمنشاء كار، اضطراب و نگرانی برای خانواده های خود و عمدتا مادرانشان هستند، اما پيش از هر چيز قربانی ستم غيرعمدی مادر نيز می باشند. معهذا، شعار "ما از دست بچه و كار و شستشو جانمان به لب رسيده" يك شعار عميقا ارتجاعی است زيرا بچه های تحت ستم را در همان رده ای قرار می دهد كه استثمار سرمايه داری و ستم خانگي. اين شعار مسائل زير را مخدوش ميكند: عليه چه كسی بايد مبارزه كرد، همراه با چه كسی بايد مبارزه كرد و بخاطر چه چيزی بايد مبارزه كرد. اين شعار متعلق به خرده بورژوای نيهيليستی است كه عليرغم ستمديده بودن، از دستيابی به يك طرح انقلابی كه شرايطش را بطور ريشه ای دگرگون كند عاجز است.

اينكه جنبش انقلابی زنان، مسئله بچه ها را ناديده بگيرد همانقدر غيرقابل قبول است كه پرولتاريا ساير بخشهای جامعه را ناديده بگيرد و در عينحال اميدوار باشد كه يك جنبش انقلابی را به پيروزی برساند. اگر خودمان فورا عليه مناسبات ستمگرانه ای كه ما را به بچه ها گره زده برنخيزيم، حق نداريم خواست برابری ميان مردم را مطرح كنيم.

افراد زيادی وجود دارند كه به اهميت بچه ها آگاهند اما نمی توانند تحليل درستی از علل ستم بر بچه ها ارائه دهند. جنبش زنان اشتباه ميكند اگر اين ستم را فقط نتيجه موجوديت واحد خانواده كه توليد كننده خودخواهی و منافع شخصی است، می داند. چنين طرز تفكری اشتباه است. البته خانواده بورژوايی (منظور آن نوع خانواده ای است كه در جامعه بورژوايی عملكرد دارد و نه لزوما خانواده ای كه اعضايش بورژوا هستند) يك چنين ايدئولوژی را توليد می كند. اما علت اين امر، ساختار هسته ای آن نيست؛ يكتا همسری رسمی بين والدين نيز علت آن نيست؛ اينكه فرزندان با والدينشان زندگی می كنند هم نيست. همه اينها كه گفتيم استدلالات اشتباه جنبش رهايی زنان است. اگر خانواده "روی خودخواهی می چرخد"، بدين علت است كه خودخواهی يك جنبه ذاتی و ضروری جامعه سرمايه داری است. انقلاب فرهنگی در چين بروشنی اين واقعيت را برملا كرد. اين نكته را در شعار آن دوره می توان ديد: "با خود بجنگ و از رويزيونيسم انتقاد كن." خودخواهی هيچ چيز نيست مگر ايدئولوژی بورژوايي. و ايدئولوژی بورژوايی توسط سرمايه داری ايجاد شده است. اين يكی از نتايج نحوه توليد كل شرايط مادی زندگی منجمله ساختار خانواده توسط نظام سرمايه داری است. اين سرمايه داری و ساير جوامع استثمارگرند كه خانواده را تبديل به توليد كننده خودپرستی می كنند. تا زمانی كه نظام مزدی وجود دارد، تا زمانی كه مناسبات بين نيروی كار مصرف شده و "خساراتي" كه بشكل مزد پرداخت ميشود به حيات خود ادامه می دهد، يك مبنای مادی برای خودخواهی وجود خواهد داشت و گسترش خواهد يافت. اين مبنا در سراسر دوره گذار بين سرمايه داری و كمونيسم وجود دارد؛ حتی اگر رو به تضعيف و زوال داشته باشد.

كاملا ايده آليستی است كه تصور كنيم اگر چند زوج و فرزندانشان كمونی تشكيل دهند و در كنار يكديگر زندگی كنند می توانند تاثيری قابل توجه بر شرايط بگذارند. در بهترين حالت، خودخواهی خانوادگی جای خود را به خودخواهی كمونی خواهد داد. هركس كه بدنبال بحثی قانع كننده در اين زمينه است بايد برود و ببيند كه چگونه اين كمونها سريعا بخود مشغول شده و افرادش خود را وقف مسائل داخلی كمونها كرده و از جامعه دور افتاده اند؛ بنابراين به تكرار همان كارهايی مشغولند كه خودشان در مورد خانواده سنتی نقد می كردند. اعضای بزرگسال كمون در همان حدی كه پا را از زندگی "آتاركي" (مطلقا مستقل) فراتر گذارده و كماكان تماسهايی با جامعه دارند، حامل و ناقل ايدئولوژی مسلط جامعه هستند. حتی اگر فرزندانشان را از جامعه جدا كرده باشند، همان تماسها كافی است كه برجسته ترين جوانب جامعه ای كه والدين از آن فرار كرده اند را در آن بچه ها بازتوليد كنند. جدا كردن بچه ها از جامعه از جانب كسانی كه ادعای مبارزه با فرقه گرايی طايفه ای دارند، مسخره است. و دقيقا شبيه كار همان مادرانی است كه به شدت احساس تملك مادرانه دارند، غرق در حقوق مادری اند و روز و شب خود را به تنهايی با فرزندانشان می گذرانند؛ می كوشند آنها را از بقيه دنيا دور نگه دارند و البته اينكار را به شديدترين و آمرانه ترين شيوه به پيش می برند.

تنها راه حل منطقی اين مسئله، رها كردن بچه ها در يك جزيره خالی از سكنه خواهد بود. البته ژان ژاك روسو چنين فكری را قبلا كرده بود. فرض كنيم كه آنها بتوانند زنده بمانند، ولی كماكان بايد معتقد به عقب مانده ترين نظريه "طبيعت بشري" باشيم كه خيال كنيم اين وحشی ها كه از "جامعه مصرفي" دور افتاده اند به افرادی ذاتا كامل تبديل خواهند شد و خصايل سخاوتمندی و از خودگذشتگی كه جامعه در بچه ها سركوب ميكند، در آنها تماما شكوفا خواهد شد. در واقعيت، اين بچه ها بهيچوجه به آدمهای شرافتمند يا فرومايه (به همان معنای متعارف امروزی آن) تبديل نخواهند شد. آنها تحت تاثير و در انطباق با شرايط مادی موجوديتشان، ايده ها، احساسات و ارزشهايی را برای خودشان شكل خواهند داد. و اگر مجبور باشند برای اوليه ترين ضروريات روزانه يعنی برای تنازع بقا مبارزه كنند، آنگاه، برای دستيابی به اين هدف، هر وسيله ای را برحق خواهند يافت ـ منجمله خشونت برای حفظ غذای "خود" يا قلمرو شكار "خود".

من قصد ندارم تاريخ نوع بشر را بازنويسی كنم، اما دو راه بيشتر در مقابل پايمان نيست: يا به اينكه جامعه بشكل نفرت انگيزی بچه ها را سركوب كند تن می دهيم، درست همانطور كه ما را قبلا سركوب كرده است؛ يا جامعه را عوض می كنيم تا ديگر به بچه ها ستم نشود. اگر مردم عميقا نياز به قيام عليه "شرايط كودكی نوع بشر" را احساس كنند ـ كه ميكنند ـ بايد بالاخره بفهمند كه سرچشمه اين شرايط، نحوه سازمان يابی جامعه است. و بنابراين تنها راه، سرنگونی اين شكل از سازمان يابی است.

بعقيده من اكثريت كسانی كه تجربه كمونی را پيش می كشند نياز به انقلاب را "در مفهومی كلي" قبول دارند. آنها ممكنست گله كنند كه: "همه اين حرفها را خودمان ميدانيم. منظور ما اين نيست كه با درست كردن كمونها، سرمايه داری نابود خواهد شد اما برای انجام انقلاب بايد گسست اوليه ای از ايدئولوژی مسلط در برخی حيطه های كليدی بكنيم. بچه ها جزء لاينفك انقلابند. نميتوانيم بگوئيم اول انقلاب ميكنيم و بعد به بچه ها می پردازيم."

حق با آنهاست. نياز به گسست از وضع موجود بمثابه يك مسئله عاجل برای بچه ها و زنان و همگان مطرح است. ميتوان گفت اين نياز آنقدر عاجل است كه يكی از پيش شرط های هر انقلابي، پاسخگوئی به آنست. اما اين گسست دقيقا به معنای آن است كه بايد از هم  اكنون در جبهه های گوناگون فعالانه بضديت با بورژوازی برخيزيم.

تا آنجا كه به بچه ها مربوط می شود، زنان و آموزگاران بايد در درجه اول به جوانان بعنوان يك نيروی سياسی نگاه كنند كه عليه ستم مشخصی كه بر آنها وارد ميشود، شورش می كنند. ما بايد به سيستماتيزه شدن اين شورش و تبديل آن از يك طغيان فردی به خيزش جمعی كمك كنيم و ابزار آن را مهيا سازيم. وظيفه ماست كه به افشای ريشه های انقياد آنان كمك كنيم تا بتوانند بجای فرار از مدرسه به مبارزه عليه نظام آموزشی بپردازند. بايد با آنها عليه دشمنان مشترك متحد شويم: مثلا عليه ماشين دولتی كه آنها را بدين خاطر از آتوريته پدرسالارانه دور می كند كه تحت آتوريته مستقيم خود قرار دهد؛ نه بدان خاطر كه آزادشان سازد. بيائيد خواست اينكه مسئوليت نگهداری از بچه ها بايد از دست متخصصان دستگاه و نظام آموزشی خارج شده و به والدين و خود فرزندان سپرده شود را جلو بگذاريم. بيائيد از اين ايده دست برداريم كه بچه ها ناتوان هستند و نميتوانند اهميت عقايد ما را درك كنند. بيائيد به آنها واقعيت جامعه خود را نشان دهيم تا بتوانند اشكال ديگر ستمی كه بر مردم روا ميشود را بفهمند و بدين ترتيب حساسيت اجتماعی آنها عمق و گسترش يابد.

تاريخ همه جنبشهای انقلابی نشان ميدهد كه بچه ها ميتوانند حساسيت سياسی فوق العاده ای داشته باشند. آنها قادرند نه فقط عليه كسانی كه بر بچه ها ستم ميكنند بلكه بر عليه ستمگران خلق قيام كنند. آنها بخاطر اهداف عادلانه شور زايدالوصفی نشان ميدهند. گواه ما هندوچين، خاورميانه، ايرلند و سياهان آمريكاست.

جای هيچ شكی در اين مورد نيست. مگر در فرانسه 1968 نبود كه بچه های سيزده ساله تيم های كلكتيو را سازماندهی كردند تا بچه های كوچكتر را نگهداری كنند و والدين بتوانند در اشغال كارخانه شركت جويند؟ مگر بچه مدرسه ايها نبودند كه همراه دانشجويان و كارگران در سنگرهای ماه مه 68 مبارزه ميكردند و كميته های عملياتی تشكيل می دادند؛ كميته هائی كه سن متوسط شركت كنندگانش 13 سال بود؟ اخيرا نيز شاهد مبارزه خشماگين سال اولی ها در مدرسه "هورست" برای بازگرداندن معلمان اخراجی بوديم. اين مبارزه باعث اضطراب وزارت كشور و وزارت آموزش و پرورش شد. يكی از همين بچه ها ميگفت كه معلمشان به آنها احترام ميگذاشت و درباره زندگی و واقعيات با آنها صحبت ميكرد. بدون شك اين شورش نميتوانست خودبخودی اتفاق بيفتد ـ وگرنه قبلا اتفاق افتاده بود.

در درجه اول، بچه ها بايد بطور گسترده و پياپی درگير اقداماتی برای تعيين جهت گيری تحصيلات خود شوند. زنان بعنوان نخستين آموزگاران بچه ها بايد قاطعانه اين وظيفه را به پيش برند. آنها در اين زمينه بايد نقش بسيار مهمی بازی كنند. زنان بايد قانع شوند كه ما نه تنها تحت ستم هستيم بلكه ستم هم ميكنيم. تا زمانيكه ما نقش بچه ها را هرچند غير عامدانه ناديده بگيريم، هرگز قادر به فهم تمايلات آنها و يا كمك به آنها نخواهيم بود. زنی كه بچه ای را تحت ستم قرار ميدهد هرگز نميتواند خود را رها سازد. زنان برای رها شدن بايد به بچه ها كمك كنند كه آنها هم آزاد شوند. سرنوشت آنها از نزديك بهم گره خورده است.

همانطور كه حدس زده ايد، روشن است كه من در اينجا ادعای ارائه يك "برنامه" را ندارم. با وجود اين بگذاريد بپرسيم كه هدف چنين برنامه ای چه بايد باشد؟ خيلی كارهاست كه بايد انجام شود: تحقيقات، تجربيات، مبارزات، مباحثات و مطالعات. اينكارها را بايد مشخصتر از آنچه در اينجا مطرح كرده ام، انجام داد. ايده هائی كه در اينجا ارائه شده ممكنست فقط شخصی باشد و شايد هم اشتباه آميز. اما در تحليل نهائی اين امر اهميتی ندارد. اين ايده ها مورد نقد قرار خواهند گرفت و اين آغاز خوبی است. من در اينجا كوشيده ام در بحث از موضوع بچه ها در چين و همه سئوالات مربوط به آن، نشان دهم كه اينكار نه فقط كم توجهی به مسئله رهائی زن نيست، بلكه تلاشی است برای درك اين مطلب كه فهم مسائل مربوط به آموزش و بار آوردن بچه ها ما را به كنه موضوع زنان ميرساند.   

 

 

فصل چهارم

خانواده در چين بسوی يك جمع گرايی توده ای

 

مقدمه

با وجود اينكه ممكنست با روزنامه نگاران هوچی كه در مورد "كابوس چين" داستان سرائی ميكنند همزبان شويم، بايد قبول كنيم كه خانواده در چين نابود نشده است. اگر از خانواده تبعيت زن از شوهر، تك افتادن زن در خانه، اقتدار مطلق والدين بر فرزندان را می فهميم؛ اگر خانواده را بعنوان "آشيان امن" و ايـــده ال همه مردان ترسيم ميكنيم كه زندگی بدون آن هيچ معنايی ندارد؛ اگر خانواده را جزيره كوچكی ميدانيم كه در آن شوهر حكم ميراند و بخاطرش به تنهائی عليه مشكلات زندگی روزمره با چنگ و دندان مبارزه ميكند، بله آنوقت خانواده كاملا ناپديد شده است! در بخشهای پيشين ديديم كه نقشها و ساختارهای خانوادگی در چين نه فقط بلرزه درآمده بلكه واقعا ريشه كن شده يا جای خود را به اشكال ديگر سازماندهی داده است.

در عين حال، كل حقيقت ممكنست باعث دلسردی عده ای شود. و كل حقيقت اينست كه در چين نوعی از خانواده هنوز وجود دارد ـ اگر از خانواده، يك زوج يكتاهمسر و پايدار كه فرزندانشان با آنها زندگی ميكنند را می فهميم؛ و اينكه فرزندان ظاهرا هيچگونه تجربه جنسی خارج از خانواده ای كه بعدا تشكيل خواهند داد ندارند. اين خانواده يك عامل ناراحتی بخشی از جنبش انقلابی است. اما مسئله به اين سادگی نيست و سزاوار بررسی دقيقتر است. اگر می بينيم كه خانواده در چين هم نابود شده و هم هنوز به زندگی ادامه ميدهد، آنوقت مطمئنا واژه "خانواده" مغشوش تر از آن چيزی است كه فكر ميكنيم.

 

9 - يك بررسی تاريخي

نميتوان چند همسری مشخصه جامعه فئودالی را بطور ساده و عينا با درك متعارف جامعه كنونی از خانواده، معادل دانست. اما اين دو نوع خانواده يك جنبه مشترك تكان دهنده دارند: فرودستی زن در مناسبات با شوهر. نميتوان تصور كرد كه در يك جامعه فئودالی كه بر توليد كشاورزی مقياس كوچك مبتنی است، خانواده دارای ساختاری شبيه خانواده در جامعه سرمايه داری باشد؛ يعنی هسته ای متشكل از يك زوج و فرزندانشان. جامعه فئودالی از خانواده های بزرگ تشكيل ميشود كه در آن پدر و همسرانش، فرزندان همسرانش و خواهران دم بخت آنها، و والدين شوهران و والدين زنان، همه زير يك سقف زندگی ميكنند. همانطور كه ميدانيم، اشكال گوناگون خانواده محصول جوامع مختلف بوده و منطبق بر نيازهای آن جوامع هستند. (البته هميشه دقيقا اينطور نيست؛ بعدا به اين مسئله خواهيم پرداخت.)

خانواده در چين يك صفت مشخصه تاريخی دارد. اين يكی از مهمترين عوامل جهت افزايش شناخت ما از عملكردها و انواع مختلف خانواده هاست. در عرض فقط بيست و پنج سال، خانواده ای كه مشخصه يك جامعه فئودالی بوده بنحوی در چين تغيير يافته كه در هيچيك از كشورهای سرمايه داری سابقه ندارد. اين تحول سريع و تازه حائز اهميت است؛ زيرا تنها چيزی است كه می تواند به فهم شماری از ويژگی های جنبش زنان چين كمك كند. در نتيجه ما بهتر می توانيم عناصری از خانواده معاصر چين كه می توانند كاربست جهانشمول داشته باشند را كشف كنيم.

 

عروسی خون

در چين داستانهای زيادی شنيديم. يك نفر برايمان زندگی زن دهقانی از كوهستان "سين كيان" را تعريف كرد كه پاهايش را در قالب گذاشته بودند و برای اينكه پاهای او كوچك بماند آنها را كج و معوج كرده بودند. زنی كه در كانال "پرچم سرخ" كار می كرد با لبخند و لحن آرام بما گفت كه چگونه تا هشت سالگی مرتبا از پدرخوانده اش شلاق خورده است. يك زن جوان تبتی كه روی مبل نرمی نشسته بود و لباس بلند و رنگارنگی ساقهايش را می پوشاند، اشك ريزان از دوره ای تعريف كرد كه بنده يك فئودال بود. روزی قصد فرار كرده بود و او را دستگير كرده بودند. پاهايش را به دم اسبی گره زده و اسب را چهار نعل تازانده بودند. پيكر زن روی جاده سنگلاخ كشيده شده بود. همه اين داستانها از دل يك شرايط فلاكتبار وحشتناك زاده شده اند: زندگی هر زن داستانی متفاوت بود. بدنيا آمدن فرزند دختر در خانواده های فقير بهيچوجه هديه آسمانی بحساب نمی آمد. والدين خوشبخت كسانی بودند كه می توانستند فورا نامزدی برای او پيدا كنند و بدين ترتيب مسئوليت دختر را به والدين شوهر آينده اش بسپارند. او به ازای غذا و مسكن ـ و كتك ـ از صبح تا شام خادم والدين نامزدش می شد. اين بهترين معامله بود! بعدا برای شوهرش پسرانی می آورد و با اندكی شانس می توانست همان بلايی را بسر عروسش بياورد كه سر خودش آورده بودند.

آيا چيزی بدتر از وضعيت زنان در يك خانواده فئودالی وجود دارد؟ با آنها هر كاری می شد كرد؛ ميشد آنها را خريد و فروش كرد، كتك زد، مورد تجاوز قرار داد و بپای خدايان قربانی كرد. ميشد پاهايشان را بست و ناقص كرد و بچه هايشان را ربود. واقعيت زندگی اين زنان غيرقابل تصور است.

سراسر زندگی آنها بازتاب حاكميت سه اطاعت بود: در جوانی اطاعت از پدر؛ بعد از ازدواج اطاعت از شوهر؛ بعد از بيوه شدن اطاعت از پسر بزرگتر.

با وجود اين، مسائل هميشه راحت جلو نمی رفت و ازدواجها غالبا با اجبار و زور ممكن ميشد:

((مسئله رضايت مطرح نبود. البته زنان اعتراض می كردند. اما صاف و ساده دختر را طناب پيچ می كردند، روی كجاوه مخصوص عقد می نشاندند، به خانه مرد می بردند، بزور لباس عروسی تنش می كردند، مراسم را در سالن انجام می دادند و سپس او را به اطاق دربسته می فرستادند. ماجرا اينطور به پيش می رفت. اما داستان زن "هسيان لين" چيز ديگريست. شنيدم كه او دست به مبارزه ای بزرگ زده بود. به اعتقاد همه بايد چنين می كرد. چون در يك خانواده تحصيل كرده كار كرده بود و با بقيه فرق داشت. خانم! من خيلی تجربه دارم. وقتی بيوه ها دوباره ازدواج می كردند، كارشان زاری و داد و فرياد بود. بعضی ها هم تهديد به خودكشی می كردند. بعضی زنها را وقتی به خانه شوهر می بردند حاضر به شركت در مراسم نمی شدند و شمع ها را می شكستند. اما داستان زن "هسيان لين" يك چيز ديگر بود. گفتند كه او در سراسر جاده فرياد می كشيد و نفرين می كرد. بهمين خاطر وقتی به روستای "هو" رسيد صدايش كاملا گرفته بود. وقتی او را روی كجاوه نشاندند، با وجودی كه دو مرد و خواهر شوهر جوانش همه زور خود را می زدند، نمی توانستند او را به محل عروسی بكشانند. در لحظه ای كه حواس آنها پرت شده بود ـ يا حضرت بودا! ـ او خود را به لبه ميز كوبيد و سرش شكست. خون فواره زد. اگرچه كلی خاكستر و پارچه بكار بردند اما خونريزی قطع نميشد. بالاخره همگی فشار آوردند و او را با شوهرش در حجله حبس كردند. در آنجا هم نفرين می كرد. آه! ...))

راوی سرش را تكان داد و ديگر چيزی نگفت. (1)

روشن است كه برخی از اين دامادها هرگز واقعا شوهر نمی شدند ـ حتی با وجود توسل به زور. برخی دختران كه نامزد كرده بودند خودكشی را به عروسی ترجيح می دادند. و اين يك اتفاق نادر نبود. در سال 1919، طی خيزش توده ای جوانان انقلابی چين، خودكشی يك زن جوان بنام "چائو" خشم زنان را عليه ازدواج اجباری برانگيخت.

 

سه زنجير آهنين

((.... خودكشی كاملا تابع محيط است. آيا آن دختر جوان از روز ازل ميخواست بميرد؟ نه؛ اينطور نيست. برعكس، ميخواست زنده بماند. تصميم نهايی به مرگ را محيط به وی تحميل كرد. محيط "چائو" متشكل بود از: يكم، جامعه چين. دوم، خانواده "چائو" در خيابان نان يان (چان شا). و سوم، خانواده "وو" در كانزسويان (چان شا) ـ يعنی خانواده مردی كه چائو نمی خواست با وی ازدواج كند. اين سه عامل، سه زنجير آهنين را تشكيل می داد كه برای او نوعی قفس سه نبش محسوب ميشد. چائو عليرغم تلاشهايش، بعلت گرفتار شدن در اين سه زنجير، بهيچوجه نمی توانست به زندگی ادامه دهد. مرگ متضاد زندگی است و بدين ترتيب چائو مرد...

. اگر يكی از اين عوامل گرفتار كننده آهنين نبود و اگر چائو از اين زنجيرها رها می شد، آنوقت مسلما زنده می ماند.

اولا، اگر والدين چائو او را مجبور نكرده بودند و آزادش گذاشته بودند كه به ميل خود عمل كند، آنوقت چائو مطمئنا نمی مرد. ثانيا، اگر والدين چائو در اين مورد زور بكار نبرده بودند و اگر می گذاشتند عقيده اش را به والدين همسر آينده اش بگويد و دلايل امتناع خود را توضيح دهد، و بالاخره اگر والدين همسر آينده اش به اميال وی گردن نهاده و آزادی فردی اش را رعايت می كردند، آنوقت چائو مطمئنا نمی مرد. و ثالثا، اگر والدينش و والدين همسر آينده اش به خواستهای او توجهی نمی كردند اما يك بخش قدرتمند از افكار عمومی جامعه حامی وی بود و دنيای نوينی وجود داشت كه فرار كردن از خانه و پناه گرفتن در جائی ديگر را نه بی شرافتی بلكه عين شرافتمندی ميدانست، آنوقت مسلما چائو نمی مرد. امروز چائو مرده است زيرا سه زنجير آهنين محكم وی را گرفتار كرده بودند (جامعه، والدينش و والدين همسر آينده اش). سرانجام او كه زندگی را بی ثمر می ديد به استقبال مرگ شتافت...

اين واقعه، بسيار مهم بود وتحت يك نظام پوسيده زناشوئی اتفاق افتاد؛ در شرايط موجوديت يك نظام و انديشه اجتماعی كور كه در آن استقلال جای ندارد و عشق نميتواند آزاد باشد... خانواده والدين و خانواده همسر آينده هر دو متعلق به جامعه هستند. آنها جزئی از جامعه اند. ما بايد درك كنيم كه اگر چه اين خانواده ها مرتكب جنايت شده اند اما سرمنشاء جنايت در جامعه است. اين دو خانواده ممكن است خود مجرم باشند، اما بخش بزرگتر تقصير را جامعه بدوش آنها گذاشته است. بعلاوه اگر آنها بفكر ارتكاب اين جنايت افتاده بودند اما جامعه خوب بود، قادر به انجامش نمی شدند...

اگر ما يك كارزار اصلاح نظام زناشوئی براه اندازيم، نخست بايد همه خرافات مربوط به ازدواج را نابود كنيم. در اين ميان، مهمترين كار نابودی اعتقاد به "ازدواج مقدر شده" است. زمانی كه اين اعتقاد نابود شد، طرفداری از سياست ازدواج قراردادی توسط خانواده، تضعيف شده و مفهوم "عدم توافق بين زن و شوهر" فورا در جامعه رو خواهد آمد. زمانی كه شوهر و زنی عدم توافق با يكديگر را به نمايش بگذارند، ارتش انقلاب در خانواده در ابعاد توده ای بر می خيزد وموج عظيمی از آزادی ازدواج و آزادی عشق در سراسر چين براه خواهد افتاد.)) (2)

اين گزيده ای از مقاله مائوتسه دون در سال 1919 بود. مائو مبارزه عليه جامعه "آدمخوار" را با مبارزه عليه ازدواج های ازپيش تعيين شده، همدوش می داند. حتی برخی مردان با اصل ازدواج اجباری مخالف بودند. همانها كه در هفت يا هشت سالگی ازدواج كرده بودند، هيچ ارزشی برای اين رسم و رسوم قائل نبودند. برخی اوقات آنها نيز می كوشيدند از سرنوشت خويش بگريزند و از روستايشان فرار كنند. بسياری از اين مردان به صفوف ارتش رهائيبخش خلق پيوستند.

 

خيزش بزرگ

برای زنان در چين فئودالی راه حلی نميتوانست وجود داشته باشد. اين صرفا رسوم قديمی يا وزنه سنن ديرينه نبود كه ستم وارد بر زنان را حفاظت می كرد. ستم بر زنان شوهردار بطور كلی محصول يك نظام اقتصادی بود. وگرنه چطور می توان بقای چنين شرايطی را نه برای چند قرن بلكه حتی برای چندسال درك كرد؟ در سراسر تاريخ طولانی چين قيامهای دهقانی بسياری ثبت شده است. اما دهقانان هيچگاه پيروز نشده اند  و زنان نيز هرگز نتوانستند طريق زندگی ديگری را دنبال كنند. و چنين نبود تا وقتی كه پرولتاريا به صحنه آمد و راهی نوين به ظهور رسيد كه سرانجامش بهروزی صدها ميليون دهقان و زن بود. بهمين علت است كه جنبش رهائی زنان چين از نزديك با انقلاب مرتبط بوده است. برای نخستين بار، زنان توانستند در اين دنيا نقش نوينی بعهده خويش ببينند. و فرصت انجام كاری ديگر جز خدمت به شوهر، مادر شوهر، ارباب و خدايان را بيابند. برای نخستين بار آنها حتی توانستند فرصت ترك جايگاه خود در آشپزخانه، "كانگ" (3) يا سر چاه را بيابند. اين شعار كه "آزادی عشق در سراسر چين گسترش خواهد يافت!" احساسی بود كه آن روزها ربطی با واقعيت زندگی صدها ميليون زن نداشت. احساسات آن زنان در يك ترانه مشهور چينی بدين نحو تبلور يافته است:

دختره هفده ساله بود

چهار سال مانده به بيست و يكسال

او را به پسری دهساله دادند

هفت سال از خودش كوچكتر!

وقتی از چاه آب می كشيدشوهر به دامنش آويزان می شد

اين بلند بود و آن كوتاه

می ترسيد شوهرش در چاه بيفتد

داد می زد:

"دور شو! اگر پدر و مادرت مهربان نبودند

ترا به چاه می انداختم

اگر مسئله شان نبود

شوهر! ترا به چاه می انداختم"

زنی كه قصد ترك همسر را داشت معمولا با اين حرف روبرو می شد كه "بدون من چكار می كني؟ چه كسی شكمت را سير می كند؟ چه كسی مزرعه را برايت شخم می زند؟ مثل زنان بی عقل شده ای و خيال بافی می كني. هيچ راه ديگری نداري. مقدر شده كه بمن خدمت كني. درست همانطور كه مقدر شده من به اربابان كه برگزيده خداوند هستند خدمت كنم."

رهائی زنان بهيچوجه نميتوانست فقط مسئله زنان باشد. ستم وارد بر زنان به عوامل بسياری وابسته بود و "پشتيبانان" زيادی داشت. رهائی زنان فقط می توانست در انقلاب تحقق يابد؛ و بهمين ترتيب انقلاب نمی توانست به انجام برسد مگر اينكه مردم از خرافات و احترام به طايفه و پرستش نياكان و ساختار قدرت زناشوئی (كه همه و همه به قدرت استبدادی اربابان خدمت ميكرد) خلاص شوند. بهمين علت بود كه جنبش زنان بسرعت در مناطق آزاد شده توسط ارتش سرخ كارگران و دهقانان، گسترش يافت. زنان در تمامی اين مناطق رهبری "خيزش عظيم" را گرفتند. و حتی قبل از ورود ارتش هشتم پياده به مناطق آنها، زنان قانع شده بودند كه دست يافتن به برابری زن و مرد ممكن است. بنابراين گروههايی را برای شناخت يافتن از خانواده هائی كه در آنها زنان بطور خاص مورد آزار قرار می گرفتند، سازمان دادند. اين گروهها بديدار زن آزار ديده ميرفتند، با وی صحبت ميكردند و سعی می كردند قانعش كنند كه اگر زنان متحد باشند، همگی ميتوانند يوغ بردگی را از گرده بردارند. سپس جلساتی با حضور همه زنان روستا ترتيب می دادند و شوهر يا پدرشوهر را احضار ميكردند كه در مقابل جمع عليه اتهاماتی كه توسط زن يا عروس به آنها وارد می شود از خود دفاع كنند. اگر آنها از جواب دادن سرباز ميزدند، اغلب از دست جمع كتكی نوش جان می كردند تا بفهمند ديگر اوضاع با گذشته فرق كرده و بهتر است وقتی به خانه رسيدند بفكر تنبيه و آزار همسر يا عروس خود نباشند. كميته زنان حاضر و آماده و مراقب بود كه اگر لازم شد مجددا وارد عمل شود. "هينتون" مينويسد:

((در بين كتك خورده ها، زن يك دهقان فقير بنام "مان تسان" هم بود. وقتی كه او از جلسه انجمن زنان بخانه بازگشت، شوهرش او را بباد كتك گرفت و بر سرش فرياد كشيد كه "حالا يادت می دهم كه در خانه بتمرگي. نشانت می دهم بی حيايی چه عاقبتی دارد.

" اما زن "مان تسان"، ارباب و آقايش را شگفت زده كرد. او بجای اينكه از آن به بعد در خانه بماند و برده وظيفه شناسی باشد، روز بعد نزد دبير انجمن زنان (كه همسر يكی از افراد ميليشيا بنام تان هون بود) رفت و شكوائيه ای عليه شوهرش ارائه داد. سپس دبير انجمن در پی بحث با اعضای كميته اجرايي، همه زنان روستا را به يك نشست فراخواند. حداقل يك سوم و شايد نيمی از آنها در جلسه حاضر شدند. زنان مصمم در اين گردهمايی بيسابقه خواستار آن شدند كه مان تسان در مورد اعمالش توضيح بدهد. مردك متفرعن و كله شق فورا قبول كرد. او گفت زنش را بخاطر شركت در جلسات كتك زده و "تنها علتی كه زنان در جلسات شركت می كنند اين است كه راحت تر به لاس زدن و اغواگری بپردازند."

اين اظهارات خشم زنان را عليه "مان تسان" برانگيخت. فريادها به عمل تبديل شد. از هر طرف به او هجوم بردند، او را بزمين كوفتند و بباد لگد گرفتند؛ لباسش را پاره كردند، به صورتش چنگ انداختند؛ موهايش را كشيدند و او را زير مشت و لگد گرفتند، تا وقتی كه ديگر توان نفس كشيدن نداشت.

"بازم كتكش می زني؟ هان بگو! بازم كتكش می زني؟ بازم بما تهمت می زني؟"شوهر سراسيمه در حاليكه زير ضربات زنان از نفس افتاده بود، التماس كرد: "بس كنيد! ديگر دستم را روی او بلند نمی كنم.

"تنبيه متوقف شد. اجازه دادند از زمين بلند شود. بار ديگر به او هشدار دادند و روانه خانه اش كردند. به او گفتند اگر انگشتت را روی زنت بلند كنی بيشتر از اين بار "معالجه" خواهی شد.

از آن روز به بعد، "مان تسان" هرگز جرات نكرد زنش را كتك بزند و زنش را در سراسر روستا بنام قبل از ازدواجش يعنی "چن آی لين" صدا كردند. آن زمان رسم بود كه زنان را بعد از ازدواج بنام "زن فلاني" صدا می كردند.)) (4)

آنچه زنان "خيزش عظيم" ميخواندند، اينگونه شكل داده شد. پس از آن شوهرها حتی اگر فورا شركت همسران خود در امور اجتماعی را مورد تائيد قرار نميدادند، حداقل ياد گرفتند كه محتاط باشند. اين هم حقيقتی است كه "انجمن زنان" اين مرحله اول را طی كرد تا حداقل امنيت لازم را برای زنانی كه طالب پيوستن به صفوف مبارزه بودند، تضمين كند.

 

هر طبقه اي، نوع خانواده مخصوص خود را دارد

در عين حال كه ازدواج اجباری و خاصه خريد و فروش عروس های خردسال در كل جامعه چين رايج بود و عموما جايگاه فرودست زنان را نشان می داد، اما تفاوتهای قابل توجهی بين خانواده های نجبا و تهيدستان وجود داشت.

در ملت "حان" كه 90 درصد مردم چين را شامل ميشود؛ از ديرباز چند همسری غيرقانونی اما صيغه كاملا مشروع بود. مرد می توانست ازدواج كند و حق داشت هر تعداد صيغه هم كه خواست بگيرد و آنها را در خانه خود سكنی دهد. صيغه ها همان وظايف همسر رسمی را بر دوش داشتند. بطور مشخص، آنها بايد احترام رئيس خانواده را رعايت می كردند و مطيع او می بودند. اما حقوق صيغه ها با همسر رسمی متفاوت بود. آنها بايد از همسر رسمی هم اطاعت می كردند. همسر رسمی بهمان طبقه اجتماعی شوهرش تعلق داشت. او توسط شوهر انتخاب نشده بود بلكه ازدواج آنها نتيجه توافق خانواده هايشان ـ بدون در نظر گرفتن رضايت آن زن و مرد ـ بود. اما صيغه ها اكثرا از طبقات تهيدست بوده و توسط "مصرف كننده" خود انتخاب می شدند. در اكثر موارد، آنها را بعد از پير و عليل شدن يا بهر دليل ديگری كه نمی توانستند "كارشان را انجام دهند" از خانه بيرون می كردند . بعد از اخراج، ديگر راهی در مقابلشان نبود. يا بايد به صف ارتش گدايان و ولگردان می پيوستند و يا اينكه خدمتكار خانواده ای ثروتمند می شدند. هر چند فرزندان آنها بلحاظ رسمی از همان حقوق فرزندان مشروع برخوردار بودند، اما در واقعيت اغلب بعنوان نيروی كار زراعی تحت استثمار ارباب قرار می گرفتند. فرزندان دختر به همان سرنوشت مادر دچار ميشدند؛ يعنی صيغه اربابان ديگری می شدند. اينجا و آنجا امكان داشت كه همسر رسمی دهقانان فقير شوند. زندگی آنها در دست ارباب بود و بهر نحوی كه می خواست با آنها رفتار می كرد. بدون شك استثنائاتی هم وجود داشت. مثلا برخی اوقات فرزند يك صيغه می توانست وارث قانونی ارباب شود؛ اگر همسر رسمی نمی توانست موقعيت خود را حفظ كند و مشخصا اگر پسری بدنيا نمی آورد. اما به رسميت شناختن فرزند يك صيغه، امتيازی منفی به حساب اين زن بود؛ زيرا از آن لحظه به بعد فرزندش را از دست می داد. او ديگر فرزند زن و شوهر رسمی محسوب می شد.

ارباب صيغه هايش را از خانواده های فقير انتخاب می كرد و می خريد. آنها هيچ راه ديگری نداشتند و در اغلب موارد تنها شانس زنده ماندن دخترانشان اين بود كه به ارباب فروخته شوند. برخی اوقات، برادران و خواهران آن دختر با پول فروش وی می توانستند كمی بيشتر زنده بمانند. برخی اوقات خانواده ای كه تا خرخره زير قرض به ارباب بود، دخترش را "گرو" می گذاشت. هيچ توافقنامه ای امضا نمی شد؛ ارباب و آقا بی آنكه رسما متعهد به چيزی شده باشد، بازپرداخت قروض را تا فصل برداشت بعدی عقب می انداخت.

كاملا روشن است كه اين چند همسري، در عمل محدود به مردان ثروتمند بود كه قدرت بدست آوردن هر آنچه می خواستند را در هر زمان داشتند. برای مردان فقير وضع كاملا متفاوت بود. آنها نه تنها چند همسره نبودند، بلكه غالبا مجبور بودند مجرد بمانند. زيرا امكان تامين زندگی دو نفر را نداشتند. در بين برخی اقليت های ملي، قانون برحسب طبقات اجتماعی گوناگون، ساختارهای خانوادگی متفاوتی را اعمال می كرد. مثلا سرف داران در تبت بلحاظ قانونی چند همسره بودند ـ كه اين حق صيغه كردن را نيز شامل می شد. با اين وجود، سرفها ملزم به يكتا همسری بودند ـ كه اين نشانه ای از فقر بود. ازدواج سرفها منحصرا به تصميم ارباب بستگی داشت. ارباب آرزو داشت كه سرفها اخلافی داشته باشند كه همچنان جزء مايملك وی بحساب آيند. چند شوهری نيز در نقاط دور افتاده تبت و در بين فقيرترين بخشهای طبقه سرف اجرا می شد. در "موسسه اقليتهای ملی پكن" شنيديم كه اين نوع چندشوهری را نبايد معادل زنانه "چند زنه بودن" بحساب آورد. اين زنان نبودند كه چند شوهر انتخاب می كردند؛ بلكه چند مرد مجبور بودند در يك زن شريك شوند ـ زيرا آنقدر فقير بودند كه هر يك بتنهايی نمی توانست يك زن بگيرد.

اين ساختارهای خانوادگی متفاوت ـ خواه مثل تبت كه قانونی بود، خواه مثل ملت حان كه نتيجه يك شرايط مادی محسوب می شد ـ نشانه آن است كه هر شكل معين خانواده تابع ساختار اجتماعی جامعه خود است. اما توجه به اين مسئله كه هر شكل معين از خانواده بطور كلی بر ساختار جامعه ای كه  در چارچوبش عمل می كند منطبق ميباشد، تازه اول كار است. بايد از اين كليت فراتر رويم و عملكرد هر شكل معين (يا ساختار معين) خانوادگی را درون طبقه اجتماعی مربوط بخودش، تشخيص دهيم. خانواده برای توده دهقانان فقير كه وابسته به توليد خصوصی كوچك بوده و هيچ منبع درآمد ديگری بجز زمين و نيروی كار خويش ندارند، تنها راه بقاء است. دهقان به وجود زن برای تقسيم بار كار، نياز مطلق دارد. زمانی كه مرد به زراعت زمين می رود، زن به توليد خانگی خرد می پردازد. تا زمانيكه توليد صنعتی چين ناچيز بود، همسر و دختران مرد دهقان مسئوليت تهيه لباس، قابل نگهداری كردن مواد خوراكی و تامين كل نيازهای كوتاه مدت خانواده را بعهده داشتند. پسران مرد دهقان امنيت درازمدت حياتی برای دوره پيری دهقان را تامين می كردند. دهقان بدون فرزند بناگزير از گرسنگی و سرما می مرد.

خانواده برای ارباب كه از ثمره كار سايرين برخوردار می شد، معنايی كاملا متفاوت داشت. در درجه اول و مهمتر از هر چيز، خانواده واسطه وراثت بود. وراثت بود كه امكان انتقال دارايی از نسلی به نسل ديگر را فراهم ساخته و ثروت و قدرت را در دست همان گروه محدود افراد و همان طبقه مستبد حفظ می كرد. صيغه بخشی از همين طرح بود: هرچه اخلاف وی بيشتر بودند، پايه قدرت ارباب گسترده تر بود. ثانيا، يك خانواده پرعده تر ـ شامل همسر، صيغه ها و فرزندان ـ و يك گروه ملازم و خدمتكار (كه ارباب بر آنها حق آقايی داشت، همانطور كه بر دختران تهيدستان محلی داشت) همزمان مظهر و ابزار كنترل وی بر اهالی محل بود. صيغه گرفتن از صفوف دهقانان تحتانی نيز بمعنای برقراری بندهای "مقدس" خانوادگی بين ارباب و دهقانان بود. البته اين بندها ارباب را بهيچوجه به والدين دختر متعهد نمی كرد، اما تضمين می كرد كه اعتقادات خرافی و مذهبی دهقان مبنی بر پرهيز از صدمه زدن به خويشان و اموال آنان، تقويت شود. بنابراين انواع خانواده برحسب نيازها و عملكرد متفاوت واحد خانواده در هر طبقه اجتماعی از يكديگر متمايز می شدند.

 

خانواده "دمكراتيك"

 

نابودی گام بگام عملكردهای اقتصادی و سياسی كهن خانواده

قانون ازدواج 1950 كه در فردای انقلاب چين تصويب شد، گواه تغييراتی است كه در مناسبات زن و مرد بواسطه انقلاب دمكراتيك نوين انجام گرفت. چند همسری و صيغه ممنوع شد. ازدواج دختران و پسران زير هجده سال ممنوع شد. رضايت طرفين به يگانه اساس ازدواج تبديل شد. محدوديت در دلايل طلاق برداشته شد و طلاق بی هيچ پرداختی جاری ميشد.

اما اين فقط يك قانون بود كه بر خاتمه اخلاقيات فئودالی مهر تائيد می نهاد و يك جهتگيری سياسی نوين را نشان می داد. خانواده كهن هنوز عملكرد داشت و بايد در عمل نابود می شد. اصلاحات ارضی با نابود كردن مالكيتهای بزرگ، ضربه مرگباری بر ساختارهای كهنه خانوادگی وارد آورد. تقسيم مجدد زمين بين خانوارهای دهقانی و نيز بين همه زنانی كه تنها زندگی می كردند يا می خواستند شوهر خود را ترك گويند، بنحو قابل ملاحظه ای قدرت نهاد ازدواج را تضعيف كرد. موج عظيم طلاق در دوره ای كوتاه سراسر چين را فرا گرفت و بسياری ازدواجهای از پيش ترتيب داده شده بهم خورد.

عشق زناشوئی كه هيچگاه حتی در حرف، مبنای ازدواج نبود ديگر به يك دليل كافی برای اينكار تبديل شد. و احساسات جوانان چينی كه 30 سال پيش از آن مورد حمايت مائوتسه دون واقع شده بود (رجوع كنيد به مقاله مربوط به خودكشی چائو) بخشا تحقق يافت. انگلس در تحليل خود از نقش عشق در ازدواج در جوامع گوناگون، در مورد جوامعی كه در آن ازدواج اجباری رسم است ميگويد: "در سراسر عهد عتيق، ازدواج ها توسط والدين ترتيب می يافت؛ طرفين بی سر و صدا رضايت ميدادند. عشق زناشوئی ناچيزی كه در آن دوره بچشم ميخورد بهيچوجه يك تمايل ذهنی نبود بلكه يك وظيفه عينی محسوب ميشد. اين عشق دليلی برای ازدواج نبود بلكه يك جزء همراه آن بحساب می آمد." (5) اين تعريف، اوضاع چين قبل از انقلاب را بخوبی منعكس ميكند. با آزادی ازدواج "... يك معيار اخلاقی جديد برای سنجش روابط جنسی بظهور ميرسد. سئوالی كه طرح ميشود فقط اين نيست كه چنين روابطی درست است يا ممنوع، بلكه اين نيز مطرح است كه آيا از عشق متقابل سرچشمه گرفته است يا نه." (6)

و اين اهميت قوانين چين بعد از آزادی است. "تن يان چائو" (همسر چوئن لاي) در بحث پيرامون قانون ازدواج 1950 بويژه مطرح كرد كه مبارزه برای اجرای عادلانه قانون بايد بر پايه نكات زير استوار باشد:

((اولا، كادرها بايد قانون ازدواج را مطالعه كنند و ايدئولوژی خود را بخاطر نابودی ايدئولوژی جان سخت فئودالی كه مرد را بالاتر از زن ميداند و زن را بازيچه بحساب می آورد دگرگون سازند.... ثانيا، سازمانها در تمامی سطوح حزب، حكومت و سازمانهای توده ای بايد كارزارهای گسترده و موثر آموزشی و ترويجی را در بين مردم با جديت هدايت كنند؛ تا مخالفت با نظام ازدواج فئودالی را به يك جنبش گسترده توده ای تبديل نمايند. كميته مركزی حزب اظهاريه ای صادر كرد كه بر طبق آن كل حزب بايد "تبليغات و كار تشكيلاتی كه ضامن اجرای صحيح قانون ازدواج باشد را بعنوان يكی از وظايف مهم و منظم دوران كنونی به پيش ببرند..." ثالثا، آزادی اجتماعی بين زنان و مردان و آزادی عاشق شدن مردان و زنان ازدواج نكرده بايد تشويق شود. نبايد انكار كرد كه در اين زمينه هنوز يك نقطه نظر ناسالم در اذهان بسياری كادرها وجود دارد. بسياری اوقات وقتی يك رفيق مرد با يك رفيق زن دوست ميشود نه فقط بازار شايعه داغ ميشود بلكه جنجال براه می افتد. ما بايد با چنين رفتاری مخالفت كنيم. ما بايد محيط اجتماعی مناسبی را برای اجرای قانون ازدواج فراهم كنيم. در اينجا بايد خاطر نشان كرد كه عشق و ازدواج امور شخصی افراد محسوب ميشود و نبايد ديگران در آن مداخله كنند؛ و اگر بخواهيم برخوردی مثبت تر به مسئله داشته باشيم، عشق و ازدواج بخش مكمل زندگی اجتماعی هستند. برای دستيابی به يك زندگی اجتماعی رضايت بخش راحت بودن عشق و ازدواج افراد، امری اساسی است.))(7)

روشن است كه نخستين گام "تن" فقط به نابودی رفتارهای فئودالی كمك كرد و گامهای بعدی برای خاتمه بخشيدن به اوضاعی كه همه با آن آشنائيم، ضروری بود. (8) يعنی اينكه نقش خانواده بعنوان يك واحد توليدی خاتمه يابد. در اين اوضاع، تحولی كه می بايست به انجام رسد ديگر عمدتا به نابودی فئوداليسم مربوط نشده، بلكه نابودی اشكال بورژوائی خانواده را در برميگيرد. (در غرب مدتهاست كه ساختارهای فئودالی از ميان رفته اند.) بدون شك چين دارای برخی ويژگيهای خود است. در درجه اول، مبارزه عليه ساختار خانوادگی بورژوائی به پشتوانه حمايت يك رهبری پرولتری صورت ميگيرد. در درجه دوم، گذشته فئودالی بر نوع خانواده ای كه طی پيشروی انقلاب دمكراتيك نوين شكل گرفت، تاثير گذاشت. با توجه به همه اينها، اينك در چين وارد عرصه ای ميشويم كه برای ما بسيار آشناست؛ يعنی مبارزه عليه اشكال بورژوائی خانواده.

درست همانطور كه اصلاحات ارضی ضربه ای مرگبار بر ساختارهای خانواده فئودالی وارد آورد، كلكتيويزاسيون نيز يك عامل قدرتمند در فروپاشی ساختارهای بورژوائی خانواده تحت دمكراسی نوين بود. بورژوازی بخوبی اين را فهميد و با پيشنهاد رجعت به توليد خانوادگی كوشيد ضربه ای دقيق بر كلكتيويزاسيون وارد كند. صحبت از "انقلاب در مناسبات اجتماعي" يا "برابری ضروری بين زن و مرد" يا "عشق بمثابه مبنای ازدواج آزاد" كار ساده ای است. اما تا زمانی كه توليد بر مالكيت خصوصی مبتنی است، اين فقط در سطح يك حرافی پوچ خواهد ماند.

ارث بردن از زمين يا سرمايه، بخودی خود و حتی بدون اينكه هيچگونه پشتوانه قانونی داشته باشد، كافيست تا خانواده را به يك ضرورت اقتصادی و ازدواج را به يك قرارداد كار تبديل كند. بخصوص زنان اين مسئله را خوب درك كرده اند. ما اين را در بحثهائی كه حول مبارزه عليه سياست "ژن ژئو يی مائوي" ليوشائوچی براه افتاد، فهميديم.

با وجود همه اينها، خانواده بعنوان يك ساختمان اقتصادی با خاك يكسان نشد بلكه فقط به لرزه درآمد. خانواده برای دوره ای بعنوان ظرف اصلی انجام كارهای سابقش نظير نگهداری فرزند، خانه داری و نگهداری از بازنشستگان باقی ماند. برای اينكه ازدواج بتواند از قيود مادی سنتی خويش رها شود، بايد گامهای بيشتری برداشته ميشد. در عين حال كه وظايف مشخصی كه سابقا خانوادگی بود (نظير بهداشت و تقبل مسئوليت كارگران بازنشسته)  در حال اجتماعی شدن بود، لازم بود كه كلكتيويزاسيون خانه داری در مقياس بزرگ براه افتد.       

 

 10 -  زمان استراحت، زمان كار

طی بازديدمان بارها به ما گفته شد كه زنان و مردان چين امروز به لحاظ اقتصادي، سياسی و حقوقی برابرند. اين به وضوح بدان معنا بود كه هيچ تبعيض در مورد زنان روا نميشود و حتی ممكنست بالعكس باشد (كه بعدا خواهيم ديد). برابری كامل بين زنان ومردان قاعدتا بايد به توزيع برابر افراد هر دو جنس در تمامی بخشهای جامعه بينجامد. اما هنوز در بسياری حيطه ها اكثريت با مردان است. و برخی حيطه ها تقريبا بطور منحصر در دست زنان است. مثلا اگر به ساختار رهبری نگاه كنيم، می بينيم كه نسبت زنان به مردان در مواضع قدرت بطور قابل توجهی كم است و هر چه در ساختار قدرت بالاتر ميرويم اين نسبت كمتر ميشود (به ضميمه مربوط به شركت زنان در حكومت رجوع شود). اين نشانه ای واقعی از نابرابری در عمل است و مسلما تا مدتی چنين خواهد بود.

به رسميت شناختن بقای نابرابری جنسي، حتی اگر بحث آن مسكوت گذارده شود، يك گام اوليه مهم است. برخی اوقات نابرابری زنان صرفا به صورت يك "تاخير" كه به بقايای ايده های كهن مربوط ميشود، به ما ارائه ميشد. مثلا گفته ميشد كه: "ما بايد عليه ايده های ارتجاعی مبنی بر فرودستی زنان كه بازمانده ای از گذشته است مبارزه كنيم." اما فقط اين را گفتن بمعنای مسكوت گذاشتن آن شالوده های مادی موجود است كه فرودستی نسبی زنان كماكان بر آن استوار است. قبول اينكه عقايد مبتنی بر فرودستی زنان، عقايدی قلابی هستند چندان دشوار نيست؛ اما دستيابی اساسی به برابری واقعی در گرو نابودی موانع مادی موجود در برابر اين امر است. بدون افشای اين موانع ـ كه پيش شرط نابودی موانع است ـ  هرگز برابری حاصل نخواهد شد. آماج قرار دادن مبنای مادی فرودستی زنان چين، يك وظيفه سياسی لازم الاجراء ـ نه فقط برای زنان چين و انقلاب چين كه برای كل زنان و انقلاب جهانی است.

تا اينجا ديديم كه چگونه خانه داری هنوز پروسه اجتماعی شدن را از سر ميگذراند. تا زمانی كه اين اجتماعی شدن هنوز كامل نشده، واحد خانواده بايد بخشی از مسئوليت تامين اعضايش را بعهده گيرد. بدون شك همين خانه داری بخشی از آن مبنای مادی است كه خانواده را بعنوان يك واحد اقتصادی بازتوليد ميكند ـ حتی اگر مسئوليت خانواده در اين عرصه مداوما محدود شود. خانه داری خصوصی يك مانع مادی و نه ايدئولوژيك در راه رهائی كامل زنان است.

نشاندن تملك جمعی تحت سوسياليسم بجای تملك سرمايه دارانه ابزار توليد، يك اقدام حقوقی صرف نيست. پرولتاريا پس از كسب قدرت نميتواند صرفا حكم خاتمه زيربنای سرمايه داری را اعلام كند. ايده برقراری سوسياليسم از طريق فرامين كه هنوز طرفداران زيادی دارد، صرفا يكی از انواع عقايد رويزيونيستی است. طبق اين درك از سوسياليسم، همه شالوده های مادی سرمايه داری را ميتوان حفظ كرد منهای ساختار حقوقی مالكيت در آن. در اين برداشت از سوسياليسم، موسسات ملی شده و شركتهای سهامی كه تحت مالكيت خصوصی يك فرد حقيقی (يك كارفرمای دارای پوست و گوشت و استخوان) قرار ندارند نمونه هائی از نظم نوين ميباشند. با اين حساب ناپلئون كه حكم به ملی كردن داد و ستد تنباكو داد، بايد كمونيست كبيری باشد! (1) همانطور كه خواهيم ديد اين توهمات حقوقي، تاثيرات معينی بر جنبش زنان دارد.

((در جاهائی كه سرمايه داری "بمعنای رايج كلمه" نابود شده است، بقای ستم بر زن صرفا به مسائل ايدئولوژيك نسبت داده ميشود و يك تعريف غير ماركسيستی و ايده اليستی از ايدئولوژی ارائه ميشود؛ انگار ايدئولوژی ستمگرانه بدون وجود يك پايه مادی ستمگرانه ميتواند بقاء يابد. حال آنكه عملكرد ايدئولوژي، منطقی جلوه دادن آن ستم مادی است.)) (2) اما نابودی سرمايه داری فقط ميتواند بمعنای كامل شدن عصر سوسياليستی و برقراری كمونيسم باشد. سوسياليسم، موجب ناپديد شدن سرمايه داری و محو كليه شرايط مادی كه به نابرابری و مناسبات ستمگرانه پا ميدهد، نميشود. چنين اعتقادی كمابيش بدان معناست كه كاسه و كوزه همه ستمها و نابرابريهائی كه كماكان تحت سوسياليسم وجود دارند را بر سر "ايده های كهني" بشكنيم كه بدون هيچ مبنای مادی هنوز موجوديت دارند. اين اعتقاد به همان ادعا برميگردد كه زيربنای مادی كمونيسم و سوسياليسم را يكسان ميداند و تفاوت را فقط در اين می بيند كه ايدئولوژی كمونيستی با اين زيربنا خوانائی دارد، ولی سوسياليسم هنوز بار ايدئولوژی كهن را بر دوش ميكشد.

در سراسر مرحله سوسياليستي، سرمايه داری و كمونيسم، كه هر يك توسط طبقات اجتماعی مربوط به خود نمايندگی ميشوند، درگير مبارزه ای بيرحمانه اند. شكست سرمايه داری در هر جا راه را برای برقراری مناسبات جنينی كمونيستی باز ميكند. اگر سرمايه داری در بخشهای مختلف جامعه غلبه داشته باشد، كمونيسم نميتواند برقرار شود.

فرض كنيد كه امروز در فرانسه انقلاب شود و همين امشب پرولتاريا فرمان لغو مالكيت سرمايه دارانه بر ابزار توليد را صادر كند. آيا بدين ترتيب "سرمايه داری بمعنای اساسي" نابود خواهد شد؟ مسلما خير. تقسيم كار يدی و فكری كماكان باقی خواهد ماند، نظام مزدی ملغی نخواهد شد. ساختمان سوسياليسم با يك امضاء به انجام نخواهد رسيد. سرمايه داری را صرفا با شليك گلوله هم نميتوان نابود كرد. پرولتاريا نميتواند از ميراث تقسيم كار سرمايه دارانه ميان كار يدی و فكری (تقسيم كاری كه برای سرمايه داری حياتی است و توسط آن به حد افراط رسيده است) فرار كند. وجود حتی يك گوشه از روابط سرمايه داری به معنای وجود خود سرمايه داری است.

نابودی تقسيم كار يدی و فكری نيازمند يك انقلاب عميق در آموزش و پرورش، و انقلاب مداوم در مناسبات اجتماعی توليد است: كارگران يدی در كارخانه ها فقط از دست خود استفاده نخواهند كرد و روشنفكران نيز فقط به كار فكری ناب نخواهند پرداخت. تحت رهبری سياسی كارگران يدي، هر دوی اينها در پی آفرينش انسانی نو از كارگر يدی و روشنفكر خواهند بود. اين وظيفه ای است كه چين بطور ويژه و با هر وسيله ممكن ـ كه مهمترينش انقلاب فرهنگی است ـ در راه انجامش حركت ميكند. برای رسيدن به اين هدف، نيات حسنه كافی نيست. فقط يك مبارزه مداوم است كه سرمايه داری را بمعنای  اساسی نابود خواهد كرد.

عين همين مسئله در مورد ستم بر زنان صدق ميكند. علت اينكه ستم بر زن عليرغم تضعيف شدن، كماكان تحت سوسياليسم بقا دارد اين نيست كه سوسياليسم مبنای مادی اين ستم را فراهم ميكند؛ يا اينكه ستم بر زن چيزی ورای ستم اجتماعی است. بلكه صرفا بدين خاطر است كه سرمايه داری بطور كامل ريشه كن نشده است.

 

نظام مزدی و ستم بر زن

اين واقعيت كه در چين هنوز دستمزد وجود دارد (هرچند با نظام مزدی در كشورهای سرمايه داری بسيار متفاوت است) بدان معناست كه نيروی كار هنوز كالاست و ميتواند خريد و فروش شود. در كمونيسم چنين نيست. در كمونيسم، خانواده در هيچ جنبه يك واحد اقتصادی نخواهد بود؛ بنابراين خانواده ديگر پايه ای برای توليد ستم بر زن نخواهد بود. در كمونيسم، و فقط در كمونيسم، ديگر كيفيت يا كميت كاری كه هر فرد انجام ميدهد ما به ازائی نخواهد داشت: "به هركس بر حسب نيازش".

ديگر هيچ ارتباطی بين كار انجام شده و رفع نيازها وجود نخواهد داشت؛ هيچ ترازوئی كه رفع نيازها را با مقدار كار انجام شده متعادل كند، وجود نخواهد داشت. كار، ديگر ابزار تامين نان شب نخواهد بود و خود به مهمترين نياز زندگي، به غنی ترين و آزادانه ترين فعاليتی كه بشر به چشم ديده تبديل خواهد شد. اين وضعيت، فردا به وقوع نخواهد پيوست و تا زمانی كه به وقوع نپيوسته است، نيروی كار در دست افراد خصوصی بعنوان كالا خواهد ماند (به عنوان منبع درآمد شخصی كه همه آن را دارند.) بنابراين، اين كالا طوری به كار گرفته ميشود كه به شيوه توليد غالب در جامعه منطبق باشد. اين كالا بر حسب آرزوهای كارگر بازتوليد نشده بلكه بر حسب الزامات توليد، بازتوليد ميشود. تا زمانی كه نيروی كار بعنوان يك كالا باقی بماند، خانواده ضرورتا يك كارگاه كوچك برای توليد اين كالا باقی خواهد ماند.

مباحث اخير پيرامون دستمزدها در چين به بسياری از مسائل پرداخته است غير از مسئله پرداخت برابر به زنان. اما خود زنان موضوع مركزی اين بحثها هستند؛ چرا كه كل بحث به يك چيز ختم ميشود و آن مسئله تداوم نظام مزدی است.

انقلاب فرهنگی شاهد تكامل مهمی در پيشروی بسوی كمونيسم بود. مردم بطور توده ای به كارزار انتقاد از تمامی انگيزه های مادي، امتيازات توليدی و تفاوت دستمزدها كه بنظر ميرسيد برای چند دسته كردن آنها طراحی شده بودند، پيوستند. اما بعدا يك نظريه تفرقه افكنانه جديد تثبيت شد. درجه بندی بر پايه كيفيت به عنصر اصلی نظام دستمزدی تبديل شد. و معيار سنجش كيفيت نه فقط بر حسب سطح فني، بلكه بر پايه سطح سياسی نيز بود. يعنی معيار جديد پرداخت اين شد كه برخورد هر كارگر چقدر متعهدانه است و كارش چقدر جنبه كلكتيو دارد. همه اينها خوب است. اما جايزه دادن به يك برخورد سياسی مترقی ـ بصورت دستمزد بالاتر ـ آيا با نظام سرمايه دارانه مبتنی بر انگيزه های مادی تفاوت چندانی دارد؟ آيا نبايد ارزش گذاری پولی بر رفتار سياسی انقلابی (كه بويژه بمعنای حمله به درك سرمايه دارانه از كار است) را زير سئوال ببريم؟ جای "كار برای پول برای تامين زندگی " را بايد اين جهت گيری انقلابی بگيرد كه "كار برای خلق، بدون پاداش و سود مالي." اصل پاداش دادن به رفتارهای سياسي، بجای اشاعه ايده های پيشاهنگ در ميان توده ها موجب تبديل پيشاهنگ به يك گروه نخبه ميشود. و مسلما خطر شكل گيری كارمند صفتان سياسی را در بر خواهد داشت؛ كسانی كه همواره به خط حزب گردن ميگذارند تا بدين ترتيب سود ببرند. اين اصل بدون شك خودنمائيهای فردمنشانه را جايگزين آگاهی كلكتيويستی خواهد كرد چون برای گرفتن پاداش جهت يك رفتار سياسي، آن رفتار سياسی بايد مورد توجه قرار بگيرد. خيلی روشن، همه اينها خطر خودنمائی و "انقلابی نمائي" را در بر دارد. و اين كاملا خلاف هدفی است كه در ابتدا مد نظر بود.

اين امر، هم نشانگر مشكلات ناشی از نابود كردن نظام قديمی پاداش است و هم نشانه ظهور مشكلات جديد ناشی از ارائه گام به گام يك نظام نوين جهت تامين نيازهای خلق. انكار اينكه نابرابری وجود دارد؛ انكار وجود نيازهای نابرابر (مثلا در بخش درماني، مسكن يا بخاطر بزرگی يك خانواده) و تاكيد صرف بر ميزان كار يك كارگر نيز بمعنای حفظ شكلی از نظام مزدی سرمايه دارانه است. اين نابرابريها را بايد بحساب آورد و تلاشهائی را برای نابودی گام به گام آنها سازمان داد. بنظر ميرسد كه در برخی نقاط، مسئله را با دادن كمك هزينه به كسانی كه نيازهای بيشتری دارند حل كرده اند. آيا اين را ميتوان گامی در جهت محو گام به گام نظام مزدی بحساب آورد؟ خير. اين كار به وضوح نظام مزدی را تقويت ميكند. انتخاب ميان "نفی وجود نيازهای متفاوت كه نتيجه نابرابريهاست" و "دادن كمك هزينه" نيست. انتخاب واقعی اينست: يا بايد اين واقعيت كه "سرمايه داری نيازهای متفاوت بوجود مياورد" را نفی كنيم يا به "ايجاد اشكال جمعی كه اين نابرابريها را تقليل ميدهد" بپردازيم. و اين كار را "نه با افزايش دستمزدها" بلكه با تضمين اينكه جامعه مسئوليت مستقيم تامين نيازها را بعهده بگيرد، انجام دهيم.

هرگاه زن يك كارگر كه صاحب فرزندانی است بيمار شود، بايد نيازهای آن خانواده را در نظر گرفت. ولی اين به معنای افزايش دستمزد آن كارگر نيست. بلكه به معنای آن است كه بايد مهد كودكی باشد كه شبانه روز ـ تا زمانی كه لازم است ـ از بچه های كوچك مواظبت كند؛ يك گروه خدماتی بايد باشد كه برايشان غذا تهيه كند و به خانه بياورد؛ يك تيم درمانی محله بايد باشد كه مراقبت از زن بيمار را بعهده بگيرد؛ دارو و درمان بايد مجانی باشد و اگر لازم بود كميته كمك مالی محله بايد از طريق صندوق همبستگی محل به خانواده كمك كند. در نظر گرفتن نيازهای خانواده به معنای روحيه دادن به شوهر و فهماندن اين واقعيت به زن بيمار است كه فراموشش نكرده اند. يعنی محبت كردن به بچه ها؛ يعنی روحيه كمك رفيقانه و صميمانه همسايه ها ـ از كميته افراد مسن گرفته تا كميته زنان، از مدرسه گرفته تا مهد كودك، از كارخانه تا بيمارستان. و برای اين چيزها نرخ روز نميتوان تعيين كرد!

جامعه غرب به طريقی سازمان يافته كه هر فرد برای بقاء خويش فقط ميتواند به خود و خانواده اش متكی باشد؛ مهم نيست كه با چه نوع مشكلی دست به گريبان است. در غرب، روحيه بازاری داد و ستد و اصل برابری بورژوائی چنين است : "برای اين چند ساعت كار ميكنی و معادلش دستمزد ميگيري. ديگر فرقی نميكند كه پنج فرزند داری يا اصلا فرزندی نداري. فرق نميكند كه وضع جسمانی خوبی داری يا در حال مرگي. فرق نميكند كه خانه ای داری يا در زاغه زندگی ميكني." در چين سوسياليستي، اصل "هركس كه كار نميكند چيزی نميخورد" فقط به خاطر بيان اين اصل كه هيچكس حق ندارد از قبل كار ديگران بخورد، به كار بسته ميشود. اما يك كارگر بيمار يا كارگری كه مشكلات ويژه ای دارد از هيچيك از موقعيتهای مادی يا ايدئولوژيك محروم نميشود.

نكته آخر و مهمتر. از آنجا كه ديگر كار بطور خالص با هزينه نيروی كار معنا نميشود، خود نيروی كار ديگر صرفا حاصل جمع توانائيهای مثبت و منفی جسمانی و روحی نيست. بنابراين توليد نيروی كار جديد هر چه كمتر مسئله ای مربوط به بازتوليد روزمره آن (يعنی خوردن و خوابيدن و فردا آماده كار بودن) است. و هر چه بيشتر با مسئله افزايش دانش كارگران در زمينه فنون گوناگون، تكنولوژيهای جديد و امور جامعه مرتبط ميشود.

كارگر تحت فشار نيست كه فلان مقدار محصول را توليد كند؛ از زنان و مردان كارگر انتظار ميرود كه در طراحی پروژه ها يا فنون جديد شركت جويند؛ در كلاسهای كارخانه درس بخوانند يا به دانشگاه بروند؛ به صف پزشكان پابرهنه بپيوندند؛ موسسات آموزشی را بچرخانند؛ امور نظامی را فرابگيرند؛ در امر صنعتی كردن نواحی كشاورزی شركت كنند؛ نقاش، شاعر يا فيلسوف باشند. و بالاتر از همه، فعالانه و آگاهانه در پيشبرد انقلاب شركت كنند. ميان "قابليتهاي" اين كارگران با پرولترهای از كار افتاده و به بند كشيده شده و تابع ماشين در نظام سرمايه داري، چه وجه اشتراكی موجود است؟

در مقايسه وضعيت كارگران در غرب با كارگران چينی كه افق و اهداف كاری آنها بسيار گسترده تر است، يك جنبه ديگر از عملكرد خانواده تحت سرمايه داری را مشاهده ميكنيم: در غرب، خانواده ساعات آزاد كارگر را متبلور ميكند و وی را وادار ميكند ساعاتی را كه صرف كار ميكند تحمل كند. جدائی غير طبيعی بين زمان تفريح و زمان كار، مشخصه يك جامعه استثماری است كه تنها اهميت كار را در كسب درآمد كافی برای ادامه حيات ميداند.

پرولتاريا، محروم از هر نوع مالكيتي، فقط ميتواند يك رشته كارهای جدا و بی معنا را بطور پايان ناپذير و تكراری پيش ببرد؛ تا حد مرگ بيزار شود و فشار جسمانی زيادی را متحمل شود تا لقمه نانی به كف آورد. ما برای زندگی كردن كار ميكنيم؛ اما برای چه نوع زندگي؟ (3) بعد از ساعات كار كه صرف كسب درآمد ميشود، زمان استراحت ما فرا ميرسد ـ يعنی ساعاتی كه همه اميد و آمال ما در آن جمع شده است. روزهای تعطيل تنها لحظات زندگی واقعی بنظر می آيند؛ خانه بنظر تنها مكانی می آيد كه ميتوانيم در آن زندگی خوبی داشته باشيم؛ و سفر در دوره تعطيلات تنها هدف سراسر سال به نظر ميايد. حداقل، روياهای روزانه مان چنين است. در چنين شرايطي، شگفت آور نيست كه "زندگی خصوصي" تا اين اندازه برای ما مهم ميشود. ماشين، تلويزيون، يك "خانه كوچك مال خودمان"، همه اين تصورات پاك و پاكيزه، توهم فرار از اين جامعه نفرت انگيز را در ذهن ما می بافد. و معنای فرار، تفريح كردن است. و ساعات تفريح با خانواده پر ميشود. بدون خانواده و بدون نياز به حمايت از خانواده، هيچ چيز در دنيا نميتواند كارگر را وادار به كار تحت شرايط موجود كند. اگر خانواده نبود كارفرمای سرمايه دار برای به كار واداشتن كارگر مجبور ميشد به نيروی قهر برده داران دست يازد.

اين اختراع سرمايه داری نيست ـ پيشه وران و دهقانان فقير نيز مجبور بودند برای بقای خود كار كنند. اما پيشه ور بر نحوه توليد كنترل داشت. او در آن واحد، هم روشنفكری بود كه نقشه كار ميريخت و هم كارگری بود كه آن نقشه را بدست خويش عملی ميكرد. بنابراين كارش دارای اهميتی بود كه به زندگی كاری وی غنا می بخشيد. محدوده واقعی اين زندگي، چارديواری كارگاهش بود. با وجود اين، اينكار بينهايت ارضاء كننده تر از تجربه كاری اخلافش بود. تجربه اخلافش وقتی پيش آمد كه ورود صنايع گسترده پيشه وران را ورشكسته كرد، از ابزار خويش محروم نمود و فنون خط توليد زنجيره ای برده وار را جايگزين مهارتهای سخت بدست آمده وی كرد. اخلاف پيشه ور به سفت كردن پيچ، رنگ زدن بدنه يا تعميرات ماشين پرداختند. (4) البته راه حل اين نيست كه به روزهای مقدس دوره پيشه وری (صنعت دستي) برگرديم. بدون شك سرمايه داری زمانی كه ديوارهای حائل ميان حرفه های گوناگون را در هم ميشكست و افق محدود پيشه وران را (كه هر يك در رشته های خود تخصص داشتند اما از رشته های ديگر كاملا بی خبر بودند) بهم ميريخت، يك نيروی پيشرو بود. آفرينش پرولتاريا يعنی نيروئی كه توانائی انديشه در مقياسی جهانشمول و طرحريزی يك جامعه برابر برای تمامی نوع بشر را دارد نيز يك پيشرفت بود. اما تا زمانی كه ابزار تحقق اين ايده ناروشن بماند يا خود اين ايده خدشه دار شود، خود همين پرولتاريا ناتوان خواهد ماند. و در زمانی كه موقتا از داشتن اهداف انقلابی محروم است، زندگی برايش هيچ معنائی ندارد جز جستجوی ايده ال توهم انگيز استراحت و آرامش. ستمديدگان همه اميد خويش را به خانواده می بندند. تاسف و رنج آنها بيشتر است زيرا روياهای بزرگ خود را از آن انتظار دارند.

وقتی شكاف ميان كاری كه از كارگر بيگانه است و تفريحی كه به قصد فرار از كار انجام ميشود كاهش يابد، تغييرات ناگزيری در خانواده ببار خواهد آمد. خانواده از يك پناهگاه دروغين به يك كلكتيو پايه ای در بين ساير كلكتيوها تبديل خواهد شد؛ درهايش بروی جامعه باز خواهد شد و در يك رابطه هماهنگ با جامعه قرار خواهد گرفت.

اين امر در تجربه چين مشهود است. برای فهميدن خانواده نوين در چين بايد آنرا بر بستر تحولات اجتماعی در نظر بگيريم؛ بايد جايگاهی را كه هر يك از اعضای خانواده ميروند تا در جامعه اشغال كنند در نظر بگيريم. در غير اين صورت اين پديده نوين را بهيچوجه نميتوانيم بشناسيم. شما بجای اينكه مردان و زنان و كودكان چينی را بطور مجرد در نظر بگيريد بايد زنی نظير "مايو يين" از كارخانه "چائو يان" را بخاطر آوريد. زنی كاملا آگاه كه در آفرينش جمعی زندگی نوين شركت دارد و به تغيير جهان كمك ميكند تا خودش را هم دگرگون كند.

زنی اين چنين كه هر روز صبح به كارخانه می رود تا "انقلاب كند" ، شباهتی با خانه داران دنيای ما ندارد كه لنين درباره شان می گفت: ..."برده خانگي" هستند چون "بار بی معناترين، طاقت فرساترين و حوصله سربرترين زحمات در آشپزخانه و امور خانوادگی را بدوش می كشند" (5) شما برای مثال بايد يك بچه واقعی مثل "لي" كوچك در مدرسه "نانكين" را در نظر بياوريد. يك بچه آگاه به واقعيت اجتماعی كه می داند هدف از مبارزات برای دگرگون ساختن مدرسه چيست؛ بچه ای كه در دنيائی كه ديگر فقط دنيای بزرگسالان نيست ادغام شده است؛ بچه ای كه همراه با دوستانش انواع و اقسام فعاليت ها ـ از آزمونهای علمی گرفته تا امور پزشكي، بحث در مورد سياستهای بين المللي، آموزش نظامي، تشكيل جوخه های كودكان و نظافت خيابانها ـ را سازماندهی ميكند. چنين بچه اي، شباهتی به بچه های ما ندارد. شباهتی با صغيرهای مطيع و تحت ستمی كه تحليل از وضعيت روحی آنها در راس مثلث خانواده قرار گرفته ندارد. شما بايد يك مرد مشخص، يكی از ميليونها دهقان، نظير مردی كه در "شوان" زندگی می كند را مجسم كنيد. اين مرد يك كارگر زراعی است و خود يك رعيت زاده است. او بود كه نخستين تيم كمك متقابل را در "شوان" سازمان داد و اينك صدر كميته انقلابی است. او هنوز همراه بقيه در مزارع كار می كند، هنوز با طبيعت و دشمنان طبقاتی مبارزه می كند تا يك دنيای نوين بيافريند. اين مرد كه وصله كردن جورابها برايش طبيعی است، و وقتی همسرش برای آموزش ماركسيسم می رود وظيفه خود می داند كه از بچه ها نگهداری كند را ديگر نمی توان يك كارگر ستمديده يا يك ستمگر مذكر در دنيای ما دانست. چنين زنان، بچه ها و مردان نوينی استثنا نيستند. آنها كمونيستهای سرمشق برای همه خلقند، نمايندگان جهتی هستند كه انقلاب دارد ميرود. ما بايد زمانی كه درباره خانواده در چين صحبت می كنيم، آنها را بياد داشته باشيم ـ نوع جديد كار و اهميت نوينی كه به كار می دهند از قلب خانواده گذر ميكند. خانواده را تصحيح و آزاد می كند.     

 

 11 - ايده "ملی كردن"و نتايج مرگبار آن برای خانواده

 

افراد كهنسال جامعه

هيچ تصويری از خانواده نوين در چين كامل نخواهد بود مگر اينكه مقداری هم به جايگاه افراد كهنسال در آن بپردازيم. قانون ازدواج مقرر می كند كه افراد بالغی كه از سلامت جسمانی برخوردارند بايد از والدين بازنشسته خود حمايت كنند (1) در اين چارچوب بايد دانست كه كارگران بازنشسته حقوقی برابر با حدود 80 درصد دستمزد خويش را دريافت می كنند. از طرف ديگر، در زمان نگارش اين كتاب، دهقانان حق بازنشستگی نمی گيرند؛ و سن بازنشستگی منحصرا به وضع جسمانی آنها بستگی دارد. بطورعمومي، آنها هرچه پيرتر ميشوند كار كمتری می كنند، بيشتر به مشاغلی می پردازند كه خستگی كمتری ببار می آورد. مثلا درگير پرورش خوك يا خرگوش و امثالهم می شوند. هر قدر ساعات كار آنها كمتر ميشود نسبت به بزرگسالان توانا، درآمد كمتری بدست می آورند. روشن است كه اين بند قانون ازدواج يك اهميت اقتصادی دارد و تضمين می كند كه خانواده يك عملكرد واقعی اقتصادی را حفظ كند. اگر دهقانان پير نتوانند كاملا يا قسما خود را تامين كنند، نسل بعدی خانواده مسئوليت كامل حمايت از آنها را بدوش می گيرد. اين در تمامی مناطق روستائی صدق می كند و يكی از جوانب دوگانگی است كه هنوز بين شهر و روستا وجود دارد. سياست كاهش تفاوتها از سوی حزب وضع بسياری از خانواده های دهقانی را بميزان قابل توجهی بهبود بخشيده است. بدون شك خدمات درمانی در نواحی روستايی توسعه يافته و نتيجه اش تامين درمان مجانی برای افراد مسن هنگام بروز هرگونه بيماری است. در مقابل، آنها سالانه بايد يك حق بيمه اسمی 2 يوانی بپردازند. بعلاوه، ايجاد درمانگاه های كوچك بيشمار در سراسر چين مانع می شود كه افراد پير و مريض به بيمارستانهای بزرگ مراكز بروند و از خانواده شان دور بيفتند. اين بسيار با تصوير اسفناك جامعه ما فرق می كند. در جامعه ما افراد پير واقعا از همه مناسبات عاطفی دور می افتند. هم بستگان رهايشان می كنند و هم جامعه؛ و در درمانگاه ويژه افراد مسن به دام افسردگی گرفتار می آيند.

ناهار خوری های عمومی و كارگاههای تعمير و شستشوی لباس، بخش قابل توجهی از بار خانواده هائی كه افراد مسن دارند را بر ميدارند. بهبود مداوم خدمات گوناگون جمعی و رشد نيروهای مولده بايد به جامعه  آينده اجازه دهد كه مسئوليت كامل رفع تمامی نيازهای مادی نسل قبل را بعهده بگيرد.

اشتباه است اگر فكر كنيم جوانها فقط برای برآورده كردن نيازهای ناشی از موقعيت كنونی توسعه اقتصادي، به مراقبت از پيرها می پردازند. حتی در مواردی كه پيرها حق بازنشستگی می گيرند و قادرند بخود متكی باشند كماكان با بچه ها و نوه های خود زندگی می كنند. اين تركيب مداوم سنين مختلف در چين ـ از نوزاد گرفته تا افراد مسن ـ يك اهميت سياسی واقعی دارد.

يك زن يا مرد كارگر مسن چينی برخلاف همگنانش در غرب، يك موجود بی مصرف يا سربار بحساب نمی آيد. تركيب كيفيات پير و جوان يعنی پختگی سياسي، تجربه سالها مبارزه طبقاتي، در آميزش با شور و شوق و جرات و تهور جوانان يك مخلوط انفجاری بوجود می آورد كه توان عظيمی به انقلاب می بخشد.

از زمان انقلاب فرهنگي، فعاليتهای اجتماعی افراد مسن بيشتر شده و افق فعاليتهايشان وسيعتر گشته است. كميته افراد مسن در شهر شانگهای از ما برای بحث جمعی بر سر اين نكته دعوت كرد. وقتی از ميان يك رشته آپارتمان بسمت محل ملاقات می رفتيم، "نوئل" به ياد فضای يكی از خانه های سالمندان كه در آن مدتی كار ميكرد، افتاد. نوئل ميگفت كه آن خانه سالمندان شبيه بيمارستان است؛ بيمارستانی كه شبيه سربازخانه است؛ و سربازخانه ای كه شبيه زندان است. او از تنهايی غيرقابل تحمل، از روزهای بی پايان انتظار ـ بی آنكه چيزی پيش آيد ـ از انتظار نامه هايی كه نخواهند آمد، برايمان گفت. از غذا خوردن كه صرفا برای گذراندن وقت بود، از ساعات بازديد يكشنبه ها كه هيچكس نمی آمد، از اميدی كه هيچگاه برآورده نمی شد؛ از خواست مرگ.

رهبر كميته سالمندان شانگهای كه توسط رفقايش انتخاب شده بود، زنی كوتاه قد با صورتی پرچين و چروك و مويی سپيد بود. او يك كت و شلوار پنبه دوزی شده بسيار مرتب پوشيده بود. نامش "هويائوچين" بود. بما گفت:

"در گذشته، پيری در عينحال كه يك امتياز محسوب می شد يك بدبختی بزرگ هم بود. امتياز بود زيرا فلاكت مردم آنقدر زياد بود كه حد متوسط عمر بسيار پائين بود و بيشتر افراد فقير قبل از سنين كهولت می مردند. يك بدبختی بزرگ بود زيرا كسانی كه جان بدر می بردند بمحض اينكه ديگر استفاده ای برای فئودالها يا سرمايه داران نداشتند به خيابان پرتاب می شدند...

. اكثر مردم اغلب آنقدر فقير بودند كه نمی توانستند جائی برای والدينشان جور كنند. پيرها يا مجبور بودند توان ناچيز خود را بفروشند يعنی برای يك دستمزد مسخره بكار طاقت فرسا تا دم مرگ بپردازند، يا اينكه مجبور به گدايی شده و به موجوديتی حيوانی تن دهند. پيروزی انقلاب باعث تغيير شد. اين شامل ما پيرها هم می شد. جامعه ما را غرق در حسن نيت ميكند؛ به مسائل درمانی ما، مسائل رفاهی و شادی ما توجه زيادی ميشود. تحت ديكتاتوری پرولتاريا روزهای ما روشنايی يافته است."

انقلاب فرهنگی رفتار پيرها را بطور قابل ملاحظه ای دستخوش تغيير ناگهانی كرد. آنها سريعا فهميدند كه تنها ادامه انقلاب ميتواند از احيای جامعه كهن جلوگيری كند. آنها به نوشتن و نصب روزنامه های ديواری در شهر پرداختند كه در آنها احكام بورژوائی در مورد بی فايده بودن پيرها مورد حمله قرار می گرفت. آنها در نشستهای انقلابی برای تهيه انتقادات انقلابی سهم گرفتند؛ به تحقيق در شهرها و حومه پرداختند تا نسبت به نيازهای خلق بيشتر آگاه شوند تا بتوانند فعاليتهای خود را در جهت موفقيت انقلاب به پيش برند. آنها تيمهای افراد مسن را سازمان دادند تا كارهای خانه پيرهايی كه قادر به كار نيستند را انجام دهند.

"اينكه در حال حاضر ما از حق بازنشستگی كافی بهره منديم و برای ادامه زندگی نياز به كار كردن نداريم باعث نمی شود كه از ساختمان سوسياليسم كناره بگيريم." اين را يك كارگر بازنشسته هنگام تشريح ديدگاهش در مورد فعاليت افراد مسن بيان كرد. خيلی از كسانی كه توان كافی جسمانی دارند چند ساعتی در روز بكار در كارگاه خدماتي، مهد كودك يا مدارس می پردازند. آنها اغلب وقت آزاد خود را صرف نشان دادن كارخانه ها يا بيمارستانها به بچه ها می كنند؛ به آنها در تحقيقاتشان و همچنين در كسب يك ديد طبقاتی كمك ميكنند. اين افراد، نمايشگاههای عمومی و نشستهای عمومی بر سر مبارزه طبقاتی برگزار می كنند و در اين مجامع اسناد يا خاطراتی از جامعه كهن را ارائه می دهند. (ما پيشتر از نقش فعالی كه افراد مسن در مدارس بازی می كنند صحبت كرديم و مشخصا به درسهای آنها در زمينه تاريخ معاصر آنگونه كه خود تجربه كرده اند اشاره نموديم.) نتيجه بلافصل اين قبيل فعاليتها در هر عرصه، ادغام پيرها در حيات سياسی كل جامعه است. آنها تقريبا همين اواخر مطالعه ماركسيسم ـ لنينيسم را هم آغاز كردند تا بتوانند در فعاليتها، نقشی اساسی ايفاء كنند. كميته بما گفت كه اگر پيرها تئوری انقلابی را نياموزند نمی توانند دروس تجارب طولانی خود را استخراج كرده و اين شناخت ارزشمند را به نسلهای بعدی منتقل كنند. بدون شك دامنه سياسی شدن پيرها می تواند با ميزان علاقه ای كه به اوضاع بين المللی نشان می دهند سنجيده شود.

در غرب معمول است كه افق ديد پيرها را محدود ترسيم كنند و بگويند كه زندگی آنها از مسائل بی اهميت تشكيل شده است. اگر چنين باشد علتش اينست كه  جامعه آنها را به حاشيه رانده و در يك زندگی گياه وار و فقر زده رهايشان كرده است. اين به هيچوجه سرنوشت طبيعی پيرها نيست، بلكه برخاسته از نحوه سازمانيابی جامعه است.

يك چينی پير بما گفت: "وقتی كه سه چهارم نوع بشر هنوز تحت استثمار بسر می برند چگونه می توانيم نگران مشكلات جزئی و بی دوام خود باشيم؟ وقتی ما برخی كارهای محله را انجام می دهيم برای افزايش توليد، نيرو آزاد می كنيم. اين نه فقط كمك به خلق چين، بلكه كمك به ساير ملل در مبارزه عليه امپرياليسم است. بهمين خاطر می گوئيم كه كار در كارگاههای خدماتی يك تبارز روشن انترناسيوناليسم از جانب افراد پير است." اين نوع تفكر پيروزمند در اهميتی كه به تربيت بدنی داده می شود انعكاس می يابد. بارها افراد پير را در حال ورزش مشاهده كرديم و شنيديم كه آنها منظما به ورزشهای گوناگون می پردازند و بين تيمهای افراد مسن معمولا مسابقاتی صورت می گيرد.

بعد از مباحثه ای كه با كميته داشتيم به شنيدن آواز گروه كر آنها نشستيم. شنيدن سرود انترناسيونال با آن روحيه و حرارت از دهان پيرها ـ كه گاه بگاه صدايشان بعلت پيری ضعيف و لرزان می شد ـ فوق العاده تكان دهنده بود. نقش پيران و احترامی كه به آنها می گذارند اصلا با احترام تعارف گونه ای كه ما به آنها ميگذاريم و در واقع مرخص كردن مودبانه آنهاست، قابل مقايسه نميباشد. ما همه احساسات و فعاليتهای افراد پير را ناديده می گيريم بی آنكه حس تحقير خود را نشان دهيم. مقاله ای كه تحت عنوان "يك زن هشتاد و هفت ساله تبتی خواندن ياد می گيرد" در يك گاهنامه چينی منتشر شده بود را با كنجكاوی مطالعه كردم. بايد اعتراف كنم در مورد منافعی كه پشت اين اقدام وجود داشت سوءظن داشتم. من كه می دانستم آموختن علائم خط چينی بحدی كه بتوان روزنامه خواند چند سال طول می كشد با خود فكر كردم: "او مطمئنا پيش از تحقق هدفش جان سپرده است." در آن مقاله، ماجرای زندگی اين زن نقل شده بود. او سابقا يك برده بود كه فقط با بندگی و كتك خوردن و تحقير آشنائی داشت. همه عمر را كار می كرد؛ در آشپزخانه زنجيرش كرده بودند و آنچنان تحت ستم اربابان بود كه هرگز يك ساعت هم وقت استراحت نداشت؛ او هرگز يك بار هم نتوانسته بود وسط روز در آستانه خانه زير آفتاب بنشيند و يك ليوان چای داغ ياسمن بنوشد. او به سوالی كه در ذهن من بود چنين پاسخ داد: "امروز زنان می توانند بياموزند و چيزهايی ياد بگيرند. من هم می خواهم خواندن ياد بگيرم." چقدر برای ما سخت است كه طرز تفكر بازاری خود را كنار بگذاريم و در هر مورد از حساب و كتاب آنچه حاصل می شود دست بكشيم! بدون شك اين مائيم كه ستمديده واقعی هستيم.

اكنون به سادگی ميتوانم تصور كنم كه پيرزن دهقان در اتاق سفيدی نشسته و می كوشد علائم خطی بزرگ را كه دختر بچه ای روی تخته ترسيم كرده، بياد آورد. جای هيچ تعجبی نيست. اين كار وقت تلف كردن نيست. چه كسی در حال تعليم گرفتن است؟ آن برده سابق يا آن دختر بچه؟

اين ماجرا كاملا نشان ميدهد كه آنچه در ميان است كسب دستاوردهای شخصی از طريق آموزش نيست بلكه آن است كه توده های محروم و ستمديده و تحقير شده ميتوانند به سروران دنيا تبديل شوند. نهايتا چه فرقی می كند كه ما از يك زن در آستانه مرگ صحبت كنيم يا از يك كودك در روزهای نخست زندگي؟ در جامعه ای كه ديگر ارزشها با سود يا حاصل سرمايه گذاری محاسبه نميشوند، بلكه فقط برحسب اين معيار سنجيده ميشوند كه در انطباق با نيازهای آحاد خلق قرار دارند يا نه، شرط رهائی تك تك ما منجمله زنان به يك اصل اجتماعی تبديل ميشود.

اگر جامعه كاملا به گروههای سنی تقسيم شده بود، بنحوی كه پيرها از پيرها نگهداری می كردند و جوانها از جوانها، افراد پير هرگز نمی توانستند نقش مهمی را كه اينك بعهده دارند بازی كنند. اين يكی از دلايل اهميت بسيار كلكتيوهای پايه ای نظير خانواده است كه در آن همه نسلها در پراتيك كمونی متحد شده اند. تا زمانی كه پيرها يك بخش لاينفك از كل فعاليتهای اجتماعی بوده و تا آنجا كه توان دارند در اين فعاليتها سهم می گيرند، خانواده بنحو قابل ملاحظه ای بواسطه حضور آنها غنا خواهد يافت.

در واقع فقط دو امكان وجود دارد: يا اينطور فكر ميشود كه پيرها بايد نقشی مهم ايفاء كنند و نتيجتا همه اقدامات مادي، ايدئولوژيك و سياسی لازم برای ادغام آنها در كليه فعاليتهای اجتماعی بعمل می آيد؛ يا بر مبنای اين ديد حركت ميشود كه پيرها ديگر فايده اجتماعی خود را از دست داده اند و سرنوشت آنها وابسته به  ميزان ثروت يا "بربريت" جامعه است. يا بايد آنها را در خانه سالمندان، "ملي" كرد و يا به حال خود واگذاشت. اين ايده كه جامعه بايد مسئوليت نگهداری افراد سالخورده را از دوش خانواده های منفرد بردارد، اغلب با اين ايده يكی گرفته شده كه مسئوليت نگهداری سالخوردگان، بيماران و يا نوجوانان بايد بعهده دولت باشد. ايجاد خانه سالمندان بعنوان گواه انكار ناپذير پيشرفت اجتماعی معرفی ميشود ـ بويژه توسط كسانی كه برای نابودی خانواده مبارزه ميكنند و كنترل دولتی را بعنوان نوشداروی هر دردی ستايش ميكنند. حال آنكه چنين نيست! وقتی ديگر سود هدايت كننده جامعه نباشد، وقتی ديگر مفيد بودن با سودآوری اندازه گيری نشود، آنگاه مناسبات جامعه با اعضای سابقا "غير مولد" آن از اساس تغيير خواهد كرد. چنين جامعه ای صدقه نميدهد زيرا نيازش به پيرها همانقدر است كه نياز پيرها به جامعه. سپردن مسئوليت كامل مراقبت از سالخوردگان به بوروكراسي، در واقع نفی فايده غير قابل جايگزين تمامی اعضای جامعه است.

كسانی كه معتقدند بايد پيرها را به حال خود گذارد و ميكوشند اين را يك تئوری پيشرو جا بزنند، شديدا برحسب بيگانگی اوقات كار و اوقات فراغت (كه قبلا از آن صحبت كرديم) فكر ميكنند. مثلا ميگويند: "آنها واقعا بايد بعد از يك عمر كار، استراحت كنند"، "حالا كه ديگر نميتوانند معاش خود را تامين كنند مستحق كمی تفريحند." بدين ترتيب، بازنشستگی بعنوان يك دوره ممتاز در زندگی افراد در نظر گرفته ميشود؛ دوره ای كه فقط شامل تفريح است. اما واقعيت، همانگونه كه در جامعه چين می بينيم، چيز ديگری است. زمانيكه فعاليتهای اجتماعی بنحوی آزادانه و غنی جريان دارد، اگر شما زن يا مردی را از اين فعاليتها محروم كنيد در واقع هيچ لطفی به او نكرده ايد.

البته انتقاد ما از نگهداری پيرها توسط دولت، معادل با اين پيشنهاد نيست كه هر خانواده را بايد مجبور كرد تا آنجا كه ميتواند از افراد پير خود نگهداری كند. شك نيست كه افراد در دوره بازنشستگی بايد حقوقی بگيرند تا از لحاظ اقتصادی مستقل باشند. اين امری صحيح و برحق است. چين نيز بطور بلامنازعی ميرود تا استقلال مادی همه آحاد جامعه را تامين كند. بعلاوه، من پيشنهاد نميكنم كه خانه های سالمندان را تعطيل كنيم. در چين نيز تعدادی از اين خانه ها وجود دارد و افراد پيری كه فاميل نزديك ندارند در آنجا بسر ميبرند. اما اين خانه ها تنها انتخاب مقابل پای سالمندان نيست. شنيديم كه ساكنان خانه سالمندان برخی اوقات نزد بستگان دور خود ميروند و با آنها زندگی ميكنند؛ يا حتی نزد خانواده دوستانی ميروند كه پدربزرگ و مادربزرگ ندارند. اين مناسبات در صورت رضايت طرفين برقرار ميشود. در واقع يك نوع قيموميت متقابل است. خانه سالمندان در دل مجتمع های مسكونی ساخته شده و درهايش بروی همگان باز است. افراد ساكن در اين خانه ها نظير ساير اهالي، به تنهائی يا همراه با بقيه افراد پير، در زندگی اجتماعی محله شركت ميكنند. اما چينی ها، خانه های سالمندان را بعنوان يك موسسه نوين اجتماعی نمونه يا سرمشق معرفی نميكنند.

 

درباره فرزند خواندگي

در چين يتيم خانه وجود ندارد. چينی ها برای تبديل نمودن مراقبت به يك وظيفه اجتماعی جا افتاده، اهميت سياسی قائلند. نداشتن يتيم خانه نشانه اهميتی است كه به اين مسئله ميدهند. آنها اعتقاد دارند كه جامعه انقلابی بايد بدبختيهای فردی را نه بوسيله دستگاه اداری بلكه با ابزار همبستگی طبقاتی و قدرت تعهد انقلابی حل كند.

پرسيديم: "اما چه بر سر بچه های يتيم می آيد؟" و پاسخ شنيديم كه اين امر هيچ مشكل خاصی ايجاد نميكند. چون اين بچه ها هميشه پدربزرگ يا مادربزرگ، عمو يا دائي، دوستان يا حتی همسايگانی دارند كه آنها را به فرزند خواندگی ميپذيرند. بسيار ساده است. اگر آنها هنوز نوزاد باشند معمولا تحت سرپرستی بستگان ـ حتی اگر در دوردست زندگی كنند ـ قرار ميگيرند. اگر مدرسه رو باشند و دوست و آشنا و پيوندهای عاطفی در محيط داشته باشند، معمولا همسايگان سرپرستی آنها را بعهده ميگيرند. هنگام تصميم گيري، خواسته های بچه ها در نظر گرفته ميشود. دولت بابت هر يتيم، حق نگهداری می پردازد. بنابراين مسئوليت مالی نگهداری او را از دوش خانواده سرپرست برمی دارد. چينی ها معتقدند كه برای يتيمان زندگی در كنار ساير بچه ها بهتر است تا در يتيم خانه بسر بردن.

ميتوان با رجوع به يك رسوائی كوچك در فرانسه، برخورد چينی ها و غربيها به مسئله نگهداری از بچه ها را با هم مقايسه كرد و نتايج جالبی بدست آورد. چندين سال بود كه كارگر نيمه ماهر يكی از كارخانجات اتوموبيل سازی فرانسه با زن و پنج فرزندش در يك واگن متروكه در خرابه ای دورافتاده زندگی ميكرد. او عليرغم تقاضا نامه های بيشماری كه تهيه كرد، هيچگاه صاحب يك خانه مناسب نشد. روزی همسرش سخت مريض شد و به بيمارستان رفت. او را برای دوره ای نامعلوم بستری كردند. شوهر كه شيفتی كار ميكرد، برای انجام كارهای خانه كه قبلا بدوش همسرش بود خود و بچه های بزرگترش را سازماندهی كرد. كل خانواده كه يك بچه چند ماهه را هم شامل ميشد، چند هفته اينطور سر كردند. بالاخره يك مددكار اجتماعی كه برای سركشی آمده بود متوجه وخامت اوضاع شد. اداره فعال و انساندوست محل در مواجهه با اين وضع تاسف بار تكان خورد و "گام هائی ضروري" برداشت.

فكر ميكنيد چه اتفاقی افتاد؟ آيا فورا يك خانه قابل قبول در اختيارشان گذاشتند؟ خير! فقط ايده اليستهای اصلاح ناپذيرند كه چنين تخيلاتی در سر دارند. نوابغ پشت ميزنشين، در نهايت خردمندي، راه حل مناسبی ارائه كردند. پدر را در همان واگن متروكه رها نموده و پنج فرزندش را از او دور كردند. كم سن و سال ترين آنها را به قيم سپردند. بزرگترينشان را به شبانه روزی دولتی فرستادند. اگر اين اقدامات بنظرتان چندان هم بد نمی آيد بهترست تصوير دقيقتری از سخاوتمندی اين اداره دولتی بدهم. آنها با بذل دقت فراوان پرستار بی تفاوتی در شهر "نوور" را برای نگهداری طفل چند ماهه يافتند. فرزند 2 ساله را به مادر خوانده ای در شهر "آنژه" سپردند. بچه سوم را به شمال فرستادند و دو بچه ديگر كه بزرگتر از بقيه بودند را در دو شهر دور از هم به مدرسه فرستادند! بله، دولت بخوبی تعهداتش را انجام داد. اين ديگر بانوان ثروتمند بيكاره نيستند كه لطف ميكنند و بر زخمهای اجتماعی ما مرهم ميگذارند؛ امروزه دولت اينكار را با آگاهی و حساسيت كامل انجام ميدهد. و اگر كارگر بدبخت از نتيجه اين اقدامات ناراضی باشد، و اگر پسر بزرگتر فرار كند تا دوباره به خانواده اش بپيوندد، علتش فقط ميتواند ناسپاسی تهيدستان يا عقايد پليد چپ گرايانه آنها باشد.

سياست چينی ها در مورد سرپرستي، آشكارا نقطه مقابل برخورد شوروی ها در سالهای 1920 است. آن سالها در شوروی قانونی تصويب شد كه طبق آن زوج های بدون بچه از گرفتن سرپرستی يتيمان يا بچه های سرگردان منع ميشدند. توجيه اين سياست آن بود كه مسئوليت اين بچه ها به گردن دولت است. اين اقدام، در چارچوب هدف سياسی نابودی خانواده ـ كه در آن دوره رايج شده بود ـ منطقی جلوه ميكرد. ديدگاه چينی ها كاملا خلاف اين است. آنها ميگويند ترك فرزندان غيرقانونی است و تمامی يتيمان بايد به فرزندی پذيرفته شوند.

"وه چن" و "چان كوا" برادرند؛ يكی 8 ساله است و ديگری 10 ساله. والدين آنها كه در شانگهای كارگر بودند، هر دو در عرض چند ماه مردند. طولی نكشيد كه بچه ها از بی سرپرستی درآمدند. از آنجا كه آنها نميخواستند مدرسه يا دوستان خود را ترك كنند، همسايگان بطور جمعی سرپرستی شان را بعهده گرفتند. دولت هزينه لازم برای نگهداری آنها را پرداخت. آنها بعنوان يتيم همراه با بچه های ديگر يك خانواده بزرگ شدند؛ اما ساير خانواده ها هم به دقت مراقبشان بودند. با رسيدن فصل سرما، همه در پی تامين پوشاك مناسب برای آنها بودند. آنها هر شب ميتوانستند در رستوران محل همراه با ساير بچه ها يا با يكی از خانواده ها شام بخورند. مسئوليت جمعی باعث كم توجهی به سلامت آنها نشد. بطور مشخص، كميته افراد پير آنها را اغلب به شنيدن خاطرات روزهای گذشته دعوت ميكرد؛ درست همان كاری كه پدربزرگهای چينی برای نوه هايشان ميكنند. كسی بايد تضمين ميكرد كه آنها تصويری طبقاتی از دوران گذشته بدست آورند. اين دو برادر هرگز از محبت محروم نماندند. هيچ جشن خانوادگی نبود كه آنها دعوت نداشته باشند. همه نگران تكاليف مدرسه آنها بودند؛ همه بفكر بازيهای آنها بودند. البته به آنها انتقاد هم ميشد؛ اما نه با روحيه ترحم و دلداري. اين مناسبات، بازتاب صميميت يك جامعه انقلابی بود.

قانون از تضمين سرپرستی يتيمان فراتر ميرود. بند 13 قانون ازدواج كه به مناسبات والدين و فرزندان می پردازد، ترك فرزندان را ممنوع ميكند. "والدين موظف به نگهداری و آموزش فرزندان ميباشند. فرزندان موظف به حمايت از والدين و كمك به آنها ميباشند. والدين و فرزندان نبايد با يكديگر بدرفتاری كرده يا يكديگر را ترك نمايند. اين شرط قانونی شامل قيم ها و فرزند خوانده ها هم ميشود.

" (2)

وظايف والدين در قبال فرزندان كاملا معادل وظايف فرزندان در قبال والدين است. اين نشان ميدهد كه مناسبات بين آنها يك رابطه مالكيت يك جانبه نيست. پشت اين قانون، اقتدار پدر و مادر نهفته نيست. غياب حق پدر و مادری در اين قانون متكی بر استقلال مادی فزاينده فرزندان است. و اين اتفاقی نيست؛ يك نمايش دمكراسی هم نيست. اين امر در جهت تقويت و تاكيد مبارزاتی است كه اينك جريان دارد؛ مبارزه برای تضمين اين كه آگاهی و وحدت سياسی به تنها معيار انضباط در كل حيات اجتماعي، منجمله درون خانواده ها، تبديل شود.

 

پيشگيری از حاملگی

ديگر فرزند، تنها فلسفه وجودی زن نوين چينی نيست؛ ديگر مادر بودن يگانه سرنوشت وی نيست. ميتوان دامنه رهائی زنان را با بررسی موضوع بسيار مهم و بسيار عملی پيشگيری اندازه گرفت.

ما را به "لی چان"، زن جوانی كه مسئول برنامه تنظيم خانواده در كمون "شاوان" است، معرفی كردند. او بحثش را با توضيح اينكه چند سال پيش چگونه مركز تنظيم خانواده به تقاضای چند زن ايجاد شد، آغاز كرد. در آن زمان، يك پزشك و دو پرستار از نزديكترين بيمارستان به محل آمدند تا به اين زنان كمك كنند. در عرض چند روز، به آنها در حد ضروری فيزيولوژی و همه فنون پايه ای را آموختند و به بازديد خانواده ها رفتند. پاسخ ها گوناگون بود. برخی زنان مخالف محدود كردن خانواده خود به دو يا سه فرزند بودند؛ بويژه اگر فقط فرزند دختر داشتند. برخی شوهران قبول نميكردند كه مسئله پيشگيری به آنها ربط دارد؛ فقط بعد از مباحثات طولانی بود كه قانع شدند. از طرف ديگر، گاهی با زنانی هم روبرو ميشدند كه فورا به گروه می پيوستند و كار گروه با گامهای سريعتر پيش ميرفت.

"لی چان" ادامه داد: "ما به اهالی روستا شيوه های گوناگون پيشگيری را آموختيم. و فكر ميكنم امروزه عقيم كردن و ديافراگم، رايج ترين شيوه های مورد استفاده باشند.

" ما از اين حرف تعجب كرديم و حتی اندكی تكان خورديم؛ اما زن جوان اضافه كرد: "می دانيد؛ در روستا از كل 85 مورد، 70 عمل عقيم كردن بروی مردان انجام شده است. زيرا ما همواره تلاش بسيار داريم به اهالی روستا بفهمانيم كه پيشگيری با امر رهائی زنان ارتباط تنگاتنگ دارد. وجود خانواده بزرگ كماكان مانعی بر سر راه زنی است كه ميخواهد از محيط خانه خارج شود.

""دانيل" پرسيد: "آيا اصلا از قرص ضد بارداری استفاده ميكنيد؟" "لی چان" پاسخ داد: "بله. اما در توزيع آن احتياط ميكنيم. زيرا هنوز در مرحله آزمايشی قرار دارد. ما در چين همه تلاش خود را برای كنترل تاثيرات درازمدت تمامی داروها بكار می بنديم."

او گفت امكانات برای سقط جنين كاملا در دسترس متقاضيان است و تقريبا مجانی است (حدود 3 يوان). زنان در اين مورد نيز ـ نظير ساير معالجات ـ از دو هفته استراحت با حقوق برخوردار ميشوند. او خاطر نشان كرد كه به زوج های بدون فرزند يا آنها كه فقط يك فرزند دارند در مورد خطر عقيم شدن در صورت سقط جنين توضيح داده ميشود. با آنها بحث ميشود تا ببينند آيا راه ديگری غير از سقط جنين برای حل مشكلاتشان وجود دارد يا نه (مثلا خانه بهتر يا تنظيم ساعات و برنامه كاري). با اين وجود، تصميم گيری نهائی بعهده خود زوج است. او همچنين روشن كرد كه در موارد نادری كه شوهر مخالف سقط جنين است، فقط تصميم زن بحساب می آيد.

"لی چان" توضيح داد كه اگرچه وزارت بهداري، كل مسئوليت تنظيم خانواده را بعهده دارد اما هر تيم در روستا يا كارخانه يا محله، كارش را حول نيازهای مشخص آن ناحيه سازمان ميدهد؛ بنابراين خود مردم بر مواليد و تعداد افراد خانواده هايشان كنترل مستقيم دارند.

ديدار از يك زايشگاه و شيرخوارگاه در بيمارستان زنان پكن، مكمل بحث ما با "لی چان" بود. هر زن بطور منظم تاريخ عادت ماهانه اش را ثبت ميكند و اين سابقه توسط يكی از كاركنان بهداشت مرتبط با زنان هر واحد توليدی معين، نگهداری ميشود. اين سوابق، مصالح ارزشمندی را برای تحقيقات پزشكی و رديابی سريع بيماريهای زنانه فراهم ميكند. بعلاوه، آزمايشات بارداری بمحض اينكه عادت ماهانه عقب افتاد، ميتواند انجام شود. اين نه تنها امكان سقط جنين سريع تحت مساعدترين شرايط (به خواست زن) را بوجود می آورد، بلكه نظارت پزشكی بر دوره بارداری را از ابتدائی ترين مراحل ممكن ميسازد. طی دوران بارداري، وضع سلامتی زن از نزديك دنبال ميشود. ممكنست او فورا به مشاغلی منتقل شود كه خستگی كمتری ببار می آورند. ممكنست تحت آزمايشات منظم قرار گيرد تا هرگونه بيماری محتمل يا هر خطر ديگری كه ميتواند برای بچه دار شدنش پيش آيد را تشخيص دهند. چنين برنامه ای كه ميتوان نظيرش را بخوبی در غرب به پيش برد، بطور قابل ملاحظه ای از خطر هر نوع نارسائی يا معلوليت مادرزاد می كاهد. هر ماهه معاينات قبل از تولد منظما تا 6 ماه انجام ميگيرد. سپس تا 8 ماهگي، هر ماه دو بار زن باردار را معاينه ميكنند. طی 8 ماهگی و 9 ماهگي، معاينات هفتگی خواهد بود.

بحثهائی كه در مورد پيشگيری در بيمارستان پكن شنيديم همان بود كه در "شاوان" به ما گفته بودند: "پيشگيری را نبايد صرفا يك تكنيك دانست. در مورد آن بايد به آموزش ايدئولوژيك عميق پرداخت. پيشگيري، يك عمل سياسی با مفاهيم گسترده ميباشد كه هدف از آن دستيابی زنان به ابزار كنترل طبيعت است؛ تا بدين ترتيب بتوانند در تمامی فعاليتهای اجتماعی بطور كامل شركت كنند. اين وسيله ای برای پيشبرد امر رهائی زنان است."       

 

فصل پنجم

مدخلی بر بحث مسئله جنسی در چين

 

مقدمه

رابطه جنسی خارج از چارچوب ازدواج در چين اكيدا ممنوع است. خيلی ها از اين جنبه از واقعيات چين بيش از هر جنبه ديگر مطلعند. با اين وصف درك درستی از آن ندارند. خيلی ها فورا اخلاقيات جنسی در چين را جلوه ای از خلوص گرائی بورژوائی يا يك انحراف بوروكراتيك استالينيستي، يا حتی گواهی بر ناممكن بودن رهائی زنان تحت سوسياليسم قلمداد می كنند. خلاصه آنكه اين مناسبات را در چين ستمگرانه می دانند.اما مسئله پيچيده تر از بحثهای انتقادی ساده انگارانه است.

 

12 - نيازهای طبيعی و نيازهای فرهنگي

وقتی پای بحث از مناسبات جنسی انقلابی وسط می آيد، همه صاحبنظرند. همه دقيقا به چم و خم اين امر واردند و همين يك معيار و پيش شرط برايشان كافی است كه حكم بر شكست انقلاب چين بدهند. می گويند مردم در چين هنوز ازدواج می كنند، اما قرار بود ازدواج ملغی شود. مردم شديدا بر پايه يكتاهمسری جلو می روند، در حالی كه يكتاهمسری زندان جنسی است و امثالهم.

اين نوع استدلالات راه به جائی نمی برد. فقط و فقط ما را به دور باطلی گرفتار می كند كه بگوئيم اين يا آن مناسبات، سركوبگرانه است چون آزاد نيست؛ و يا آزاد نيست چون سركوبگرانه است. متاسفانه هيچكس حتی يك گام در توضيح مختصات اين آزادی بر نمی دارد. كاری كه می شود فقط و فقط حدس زدن است؛ حتی تلاش برای معين كردن مفهوم آزادی هم سركوبگرانه قلمداد می شود.

تئوری رابطه جنسی "طبيعي" كه پشتوانه اين بحثهاست، دم دست ترين استدلال است. اين تئوری ميگويد، همه ما نيازها و انگيزه های طبيعی جنسی داريم. معيارهای گوناگون اجتماعی اين نيازها و انگيزه ها را تحت سركوب و ستم قرار می دهند تا مردسالاری را تضمين كرده و حس فرودستی و احترام آكنده از ترس را در ما جا بيندازند. پس، اگر چنين معيارهائی از بين برود و بطور كلی اخلاقيات نابود شود، رابطه جنسی رها شده و جلوه "طبيعي" خود را خواهد يافت. و همزمان، اين عمل تخريبي، ضرورتا ريشه های اقتدار را كه در عبوديت ايدئولوژيك است و محصول ستمگری جنسی ميباشد، خواهد سوزاند.

اينها استدلالات مناسبی بنظر می رسند، اما متاسفانه كاملا اشتباهند. چيزی بعنوان رابطه جنسی "طبيعي" وجود ندارد؛ يا به بيان ديگر اشكال گوناگون روابط جنسی كه طی تاريخ برقرار شده همگی "طبيعي" بوده اند. در جامعه فئودالي، اين امری طبيعی است كه مرد بخاطر لذت جوئی هر زنی را كه می خواهد تصاحب كند؛ حتی بزور تصاحب كردن زنان مايه لذت اوست. در برخی جوامع اوليه، برقراری چند همسری برای مرد و زن امری طبيعی است. در جامعه سرمايه داری طبيعی اينست كه زن بهنگام ازدواج باكره باشد. و سپس همسری وفادار برای مردی كه در عمل قبل و بعد از ازدواج چندهمسره است. و اين هم طبيعی است كه در تمامی جوامع مبتنی بر استثمار، زنان به سوژه تجارت جنسی و ابزار لذت جوئی مردان تنزل يابند. اينكه هر رابطه جنسی "طبيعي" در خدمت چيست، فقط زمانی آشكار می شود كه طبقه حاكمه ای سقوط می كند و اخلاقياتی كه برای خويش ساخته و پرداخته را نيز بدنبال خود می كشد و معلوم ميشود كه اين رابطه "طبيعي"، تنها نقابی است برای پوشاندن يك مناسبات كثيف استثمارگرانه.

بعلاوه، نه فقط رفتار ظاهرا طبيعی ما جهت ارضای نيازهای جنسي، توسط نظام اجتماعی موجود تعيين می شود بلكه نيازهای جنسی نيز خود محصول جامعه اند. ماركس می گويد: "توليد... از طريق ايجاد نياز در مصرف كننده (نياز به اشيائی كه از قبل بعنوان محصول عرضه داشته)... مصرف را بوجود می آورد. بنابراين توليد، ابزار مصرف، شيوه مصرف و خواست مصرف را بوجود می آورد.

" اين بحث كاملا در مورد امور جنسی هم صدق می كند.

رابطه جنسی به كالائی ديگر تبديل می شود و همانند ساير كالاها خريد و فروش می شود، تابع قانون عرضه و تقاضا می شود، و توسط مصرف از ميان ميرود. فرقی نمی كند كه اين كالا از طريق قانونی مبادله شود يا غيرقانوني، دعای خير جامعه پشت آن باشد و يا بالعكس مورد تاييد جامعه نباشد ـ خواه بين دو جنس مخالف باشد، خواه بين دو همجنس. در هر صورت، يك كالاست. بايد از خود سئوال كنيم كه فرهنگ جنسی ما به چه كاركردی در جامعه خدمت می كند.

سئوال اساسی اينست و قبل از هر چيز بايد به اين سئوال پاسخ گفت.

 

موضوع لذت و موضوع استراحت: لذت، تفريح است

بدون شك آموزش جنسی (كه من نيز نوع رسمی آن را از سر نگذرانده ام)، احترام به اخلاقيات بورژوائی و اطاعت از نظم موجود را بويژه در بين زنان و كودكان متزلزل می كند. اما فقط آموزش جنسی نيست كه چنين می كند. شايد اينكار مهمترين جنبه آموزش جنسی هم نباشد. در جامعه سرمايه داری كه تقسيم كار شديدتر شده، اكثريت وسيع مردم عمدا از خلاقيت محروم گشته و كار هيچ ارزشی بجز ارزش كاملا پولی خود ندارد، رابطه جنسی بجای اينكه جلوه كامل مناسبات متقابل شخصی باشد به وسيله ای جهت فرار از جامعه توسط مصرف خودپرستانه جنسی تبديل می شود. اما اين فقط يك فرار خيالی است و شخص فراری بار ديگر با تمامی جوانب نفرت انگيز جامعه روبرو می شود. مناسبات بين ستمگر و ستمديده، ارزش بازار، خودخواهی و مصرف برای مصرف، تماما به اشكال ديگر در رابطه جنسی حضور دارد. با اين وجود، همين توهم وسيله مهمی در دست طبقه حاكمه است تا بتواند اخلاقيات و ماترياليسم عاميانه خود را در قالب مفهوم واقعی زندگی به مردم حقنه كند.

يك سخنگوی اخلاقيات بورژوائی می گويد: "كار نيز غالبا تكراری و خسته كننده است. متاسفانه اين چهره پنهان جامعه صنعتی ماست. اگر بايد برای ترقی بهائی پرداخت، اين نيز بهائی است كه ما برای پيشرفتی كه خواهانش هستيم می پردازيم. توليد بمعنای ترقی است. همين پيشرفت است كه همگان را صاحب تلويزيون و اتوموبيل كرده و به آنها امكان می دهد لباس آخرين مد بپوشند، لذت ببرند، برای استراحت وقت آزاد داشته باشند، و خلاصه اينكه بتوانند مصرف كنند." اين اخلاقيات ايشان است و دوست دارند مال ما هم باشد. آيا كاركرد اجتماعی رابطه جنسی اين نيست كه پاداشی در مقابل كار بدون لذت باشد؟ آيا اين نيست كه توجيهی برای اين زندگی عاری از اميد باشد؟ فرهنگ جنسی بورژوائی مانند پول اضافه ای است كه برای كارهای خطرناك پرداخت ميشود: به كارگران چندر غاز بيشتر می دهند اگر حاضر شوند بيماري، معيوب شدن يا مرگ را پذيرا شوند. سرمايه داری با تبديل جنسيت و لذت جنسی (چه لذتي؟ برای كي؟) به يك پاداش، به يك فعاليت مختص دوره استراحت، اين رابطه را به جنبه ای ديگر از مناسبات مزدبگيری تبديل می كند. به دلايل مختلف اين ايده كه فعاليت جنسی بمفهوم "آرامش برای فرد پركار از ميدان نبرد بازگشته" است، فضاحتی ديگر در زندگی جنسی ماست. كار زن در اين جا، "خدمت كردن" است. او صرفا نقش شيئ و كالا را بازی می كند. اين بحث، فعاليت جنسی را دقيقا در رده خوردن و آشاميدن و خوابيدن قرار می دهد؛ ارضاء جنسی را به ترميم كننده نيروی كار تبديل می كند و فعاليت جنسی را بسطح حوائج مادی نظير پروتئين، پوشاك، تلويزيون، تحصيل و فعاليتهای تفريحی تنزل می دهد.

 

سركوب رابطه جنسی و روابط جنسی سركوبگرانه

خط سياسی بورژوائی در مورد رابطه جنسی و مرزهائی كه بين آزاديها و ممنوعيت های جنسی بورژوائی ترسيم شده، به ايجاد يك فرهنگ جنسی سركوبگرانه كمك می كند. اين كار بخشا توسط منع كردن برخی فعاليتهای جنسی انجام می شود؛ اما عمدتا با بخشيدن ارزشهای داد و ستد بازاری به رابطه جنسی صورت می گيرد. يعنی اين رابطه را به معامله بين مرد خريدار و زن تابع تبديل می كند.

زن و مرد بالاجبار نقش اجتماعی فوق را در چارچوب آنچه بنظرشان قلمرو شخصی و آزاد می آيد، باز توليد می كنند. آنها الگوهای اجتماعی مرد مسلط و زن تحت سلطه را وارد اين قلمرو می كنند. سادو ـ مازوخيسم، انفعال ـ تجاوزگري، و توان جنسی ـ سردي، ترجمان جنسی ستم های روزمره اند. بدون شك منظورم اين نيست كه زنان هميشه يك شريك جنسی مازوخيست، منفعل و سرد خواهند بود. اين نقشها هميشه می تواند در يك رابطه منفرد جابجا شود، اما شكل فرهنگی مطابق با ستم بر زن و تصوير عمومی اطاعت زن از مرد، جا افتاده است. يك برخورد رايج در جنبش نوين زنان چنين است: دقيقا بدان خاطر كه بورژوازی مسائل جنسی را يك قلمرو ممنوع ميداند كه بحث پيرامون آن جايز نيست، جنبش بايد مسائل را آشكارا بيان كند. آنها اعلام می كنند كه بايد از اخلاق پرده پوشی انتقاد كنيم! بايد همه چيز را بهم بريزيم! بايد زمينه را برای رفتارهای انقلابی هموار كنيم! اما جنبش نوين زنان بمحض آغاز مبارزه، دست و پايش بسته شده است. حرف جنبش چيست: "عادلانه نيست كه مردان آزادی جنسی داشته باشند و ما نداشته باشيم." آنها خواهان برخورداری از حق برابر با مردان در اين عرصه هستند. اما از كی تا بحال ستمديدگان خواهان كسب حقوق ستمگران شده اند؟ اگر شما ستمگری عريان را در برخورد جنسی مردان ديده ايد (و لذا آن را محكوم كرده ايد)، چگونه ميتوانيد در پی رفتار جنسی مشابهی باشيد؟ اساسا برای بورژوازی اهميت ندارد كه كسی در مورد مسائل جنسی بحث كند يا نه. آنچه بورژوازی را به وحشت می اندازد افشاء شدن پوچی آزاردهنده ای است كه مبنای مناسبات جنسی موجود است. اين حرف كه بورژوازی سركوبگر است چون مانع انجام "انحرافات" جنسی ميشود، دقيقا همان چيزی است كه بورژوازی دوست دارد بشنود. "انحراف" در آنجا نيست كه بورژوازی بدان اشاره دارد، بلكه دقيقا در جائی است كه بورژوازی حرفی از آن به ميان نمی آورد؛ يعنی زير ملافه های محترم تختخواب.

من از عبارات "سلطه مردانه" و "انفعال زنانه" استفاده كردم تا به جنبه ای از واقعيت اشاره كرده باشم. اما بايد قبول كنيم كه اين دو جنبه متضاد از فرهنگ ما صرفا جوانب مكمل يكديگر در يك ايدئولوژی جنسی واحد بورژوائيند. اينطور نيست كه ساديسم بورژوائی در مقابل مازوخيسم مترقی صف كشيده باشد؛ همانطور كه هيچگاه ساديسم يك صفت مردانه و مازوخيسم يك صفت زنانه نبوده است. يك طيف گسترده از اشكال مهم فرهنگی وجود دارد كه كمابيش سادو ـ مازوخيسم پوشيده هستند. و كمابيش با هم اشتباه گرفته ميشوند. بورژوازی همانند تمامی طبقات استثمارگر از مناسبات ارباب و بنده لذت می برد. از هوسرانی های حاكمان ما گرفته تا عروسی هايشان در زيباترين كليساهای پاريس، از هرزه نگاری و نمايشات برهنه برای توده ها در محله "پيگال" گرفته تا برنامه كاباره لوكس "اسب ديوانه" برای روسای شركتها، از فاحشه ها گرفته تا دختران تلفنی گرانقيمت، از فعاليت باندهای فساد گرفته تا مراسم اعتراف در محراب كليسا، همگی بر يك شالوده استوارند: آفرينش لذت بر پايه ستمی شنيع، برای هر سطح از درآمد و هر سليقه.

ستم جنسی وارد بر ما در اين نيست كه رفتارهای جنسی ما را محدود كرده اند. زيرا رفتار جنسی بواسطه تحقير عميق و تجارت پيشگی كه در جامعه كنونی امری طبيعی است، بطور تام سركوب و منحرف شده است. در عصر كنونی سركوب جنسی جزئی لاينفك از مناسبات جنسی است؛ با آن در تقابل نيست بلكه آن را رقم می زند.

هيچكس نبايد اميد داشته باشد كه صرفا از طريق شكستن مرزهای رسما مجاز روابط جنسی از اين ستم خلاص شود؛ زيرا اين مرزها، آفريننده آن ستم نيست. برای اثبات اين حرف، شواهد محكمی وجود دارد. برای مثال، رابطه جنسی خارج از ازدواج برای زنان اخلاقا ممنوع است. زمانی كه زن مزدوج با شوهرش وارد رابطه جنسی می شود، نوعی رفتار می كند كه به لحاظ اجتماعی معين شده است. يعنی تبعيت خود از مرد و وابستگی خود به مرد را می پذيرد و اين رابطه را تقويت می كند. هرگاه زنی بخواهد خلاف اين ستم عمل كند و با شخصی غير از شوهر خود رابطه جنسی داشته باشد، ممنوعيت را زير پا گذاشته است؛ اما با ناباوری در می يابد كه ستم از بين نرفته است. لنين در نامه به "اينيسا آرماند" می نويسد:

((حرف تو اينست كه "حتی يك شور زودگذر و رابطه نامشروع" از "بوسه های عاری از عشق" يك زن و شوهر (عامی و سطحي) "شاعرانه تر و پاكتر" است... آيا اين دو رابطه را در مقابل هم گذاشتن، منطقی است؟ بوسه های عاری از عشق يك زوج عامي، كثيف است. موافقم كه رابطه ديگری را در مقابل آن بگذاريم.... اما چه رابطه اي؟ بوسه های حاكی از عشق؟ اما تو "شور زودگذر" را در برابر بوسه های عاری از عشق گذاشته اي؟ چرا زودگذر؟ چرا شور، و نه عشق؟ بنابراين، منطقا اينطور می شود كه بوسه های عاری از عشق (چون زودگذر است) در برابر بوسه های عاری از عشق زوج ها قرار گرفته است...

. عجيب است.... بهتر نيست كه ازدواج متمدنانه پرولتری حاكی از عشق را در برابر ازدواج ساده لوحانه ـ روشنفكرانه ـ دهقاني... عاميانه و كثيف عاری از عشق قرار دهيم....؟" (2)

امروز فهم اينكه سياستهای جنسي، سلطه گرايانه و تحقير كننده و سركوبگرانه اند، از فهم كم و كيف آلترناتيوهای مشخصی كه در مقابل آن مطرح شده آسانتر است. اگر ما نتوانيم آنسوی تضاد را ببينيم، بهيچوجه نمی توانيم علت اخلاقيات مغشوش و غامضی كه مشخصه سرمايه داری معاصر است را دريابيم. يا برای مثال، نمی توانيم توضيح دهيم كه چرا در جامعه فئودالی عليرغم اينكه اخلاقيات جنسی اساسا سركوبگرانه بود، اما باعث درگيريهائی چنين گسترده نمی شد؟ همه شواهد حاكی از آنست كه علاقه جوانان و جنبش نوين زنان به موضوع مناسبات جنسی را نمی توان صرفا به حساب خيالبافی های بی اساس خرده بورژوازی بيكار گذاشت.

قبلا گفتيم كه ماهيت سركوبگرانه رابطه جنسی بورژوائی بيشتر از آنكه در ممنوعيت هايش جلوه گر شود، در نوع مناسباتی كه ترغيب ميكند تبارز می يابد. رابطه جنسی بورژوائی چيزی جز مبادله كالا زير نقاب عشق رمانتيك نيست. بنظر می آيد گره تضاد اينجاست. آرزوی برقراری يك رابطه عاشقانه با جنبه كاسبكارانه اين نوع رابطه (جنبه ای كه روز بروز بيشتر آشكار ميشود) در تضاد قرار می گيرد. اين تضاد مهم را سرمايه داری بوجود آورد؛ زيرا فقط سرمايه داری پايه مادی عشق رمانتيك را مهيا ميكند.

زمانيكه سرمايه داري، توليد فئودالی مبتنی بر كار خانوادگی را نابود كرد و پرولتاريا را "آزاد" نمود، اين امكان را هم بوجود آورد كه مناسبات جديد فقط بر مبنای تمايل شخصی شكل بگيرد. هيچ قانونی مانع رابطه بين زنان و مردان متعلق به طبقات اجتماعی مختلف نيست. يك مرد كارگر می تواند با زنی از طبقه ميانی ازدواج كند؛ يا يك كنترلچی سينما می تواند همسر يك مرد ميليونر شود. حتی اگر تنها دليل برقراری رابطه با اين فرد بجای آن فرد را "آزادی انتخاب" بدانيم، واقعيت اينست كه برقراری هر رابطه ای كاملا توسط شرايط مادی خارجی تعيين می شود. مردی می گفت: "من با فلانی ازدواج كردم چون عاشقش هستم و او هم عاشق من است. اما علت ازدواج كردنم اين بود كه نمی توانستم زندگيم را طور ديگری تنظيم كنم." بنابراين، عشقی كه تنها دليل اين رابطه بوده همواره با اجبارات مادی رابطه در تضاد قرار داشته است. عشق آزادانه و بی قيد و بند اگرچه ظاهرا در دسترس ماست، اما هميشه توسط الزامات كسالت بار اقتصادی خفه شده است. آزادی عشق فقط در حرف وجود دارد. وقتی آن احساس پشيمانی كه گمان می كرديم پشت سر گذاشته ايم گاه به گاه بسراغ ما می آيد، توهمات ما از آزادی نقش بر آب می شود. همه "انتخاب های آزاد" عشقي، بر زمينه نياز مادی ترسيم شده اند و اين نياز، معيار تعيين كننده است. به همين خاطر است كه از زبان مردان چنين می شنويم: "مجبورم زن بگيرم؛ اما حداقل انتخاب با خودم است!" از طرف ديگر "از آنجا كه مجبورم زن بگيرم تا به كارهای خانه برسد، خرج خانه را تنظيم كند، غذا بپزد، به من مهر بورزد و خود را وقف خوشبختی من كند تا ديگر تنها نمانم، بايد تلاش كنم عاشق زنی شوم؛ زنی كه خانه داری خوب، صرفه جو، كاری و دوست داشتنی باشد." در تحليل نهائي، "آزادي" عشق مانند ديگر "آزاديهاي" سرمايه داری است. روی كاغذ قشنگ است اما هميشه توهين آميز و پر تناقض است.

ستم جنسی غير قابل تحمل می شود چون به ظاهر اتحاد و "انتخابي" "آزادانه" صورت گرفته. بر اين پايه نيازهای جنسي، فكری و احساسی شكل ميگيرد. اما در واقع، قراردادی بين دو شريك زندگی منعقد شده كه آزاد نيستند و در اين اتحاد اهدافی متفاوت و آشتی ناپذير را جستجو می كنند. مرد به دنبال رهائی برای پر كردن زمان استراحت خود است؛ حال آنكه زن در جستجوی راهی برای توجيه اسارت خود در محدوده خدمت به خانواده خويش است. اما حتی صادقانه ترين احساسات و تمايلات عاری از حسابگری نمی تواند برای مدت طولانی در مقابل فشار ناشی از غذا پختن و منتظر ماندن و شستن جورابها مقاومت كند. همسری كه آزادانه انتخاب شده بود، همان زن برگزيده، سريعا به "جنده نق نقو" تبديل می شود. و نقش شوهر نيز چيزی بيشتر از يك نان آور نيست. در اينجا، رابطه جنسی فقط در ديگريست برای ورود به قلمروئی كه از تلخ ترين تا زيانبارترين دلشكستگی ها را به نمايش ميگذارد.

بر سر عشق نيز همان می آيد كه بر سر تمام احساسات انقلابی برآمده از دل جامعه سرمايه داري. همه آنها زير گام های بيرحمانه نياز مادی كه در تقابل با اين احساسات است، خرد می شوند. آنها سركوب می شوند؛ و نمی توانند در عمل تحقق يابند؛ اما اين احساسات وجود دارند. احساسات انقلابي، درست نقطه مقابل اسطوره هايند: آنها حالت جنينی جامعه آينده اند. آرزوی عشق نيز ناقوس مرگ جهان كهنه را می نوازد.

فقط زنان و مردانی كه آزاد باشند می توانند يك رابطه جنسی غير سركوبگرانه و آزاد را شكل دهند. به همين ترتيب، بدون رهائی زنان خاتمه ستم جنسی متصور نيست. آزادی جنسی را بدون اين رهائی جستجو كردن، يا بدتر از آن، آزادی جنسی را ابزاری برای رهائی قلمداد نمودن، فقط افتادن در تله سياسی بورژوازی نيست بلكه اين اشتباهات، ناآگاهانه به تقويت بورژوازی می انجامد؛ بی آنكه بورژوازی چنين تقاضائی را كرده باشد. هيچ دليل اقتصادي، سياسی يا ايدئولوژيك وجود ندارد كه بورژوازی واقعا نتواند همه اشكال فعاليت جنسی كه در حال حاضر غير مجاز شناخته می شود را تحمل كند. اما چنين مجاز شمردني، برای مبارزه جهت كسب رهائی هيچ ارزشی ندارد. تجربه كشورهای اسكانديناوی يا حتی ايالات متحده به اندازه كافی اين ادعا را اثبات می كند. تصور اينست كه ساختار ايدئولوژی بورژوائی كه شامل اخلاقيات جنسی است، انعطاف ناپذير ميباشد. انگار هيچ تغييری در اين چارچوب امكان ندارد. در حالی كه روبنا با تحولاتی كه در زيربنای مادی صورت می گيرد، پيوسته تطابق می يابد و دائما تنظيم می شود. تضادهائی كه تا همين ديروز ناپيدا بودند، امروز به عريانی آشكار می شوند. بورژوازی می تواند هر گونه فعاليت جنسی را مجاز بشمارد و دست به هر نوع نوآوری جنسی بزند. تنها شرطش اينست كه روابط جنسی در محدوده اخلاقيات منحط بورژوازی باقی بماند؛ يعنی عمل فردگرايانه ای باشد كه نه فقط از بقيه جامعه جداست بلكه بالاتر از آن، يك ماده مخدر بسيار مهم است. (3)

چيزی به نام "بهشت گمشده" مناسبات جنسی طبيعی و آزاد، در كار نيست. ما نمی توانيم با نوعی از مناسبات جنسی لاقيدانه انقلابی به مقابله با روابط جنسی بورژوائی برويم. فقط در جريان مبارزه عليه اخلاقيات بورژوائی و بعنوان جنبه ای از متحول كردن كليه مناسبات اجتماعی ميان زن و مرد می توانيم به تحول انقلابی در مناسبات جنسی دست يابيم. بدون شك زنان بايد معماران اخلاقيات نوين انقلابی باشند؛ زيرا از مناسبات جنسی بورژوائی رنج بيشتری می برند و سركوبگرانه ترين لحظاتش را می شناسند. معنای اين حرف اينست كه زنان بايد درگير تحول انقلابی جامعه شوند.

 

13 - پيدايش يك فرهنگ جنسی نوين در چين

 

آيا ازدواج، پيوند داوطلبانه دو فرد برابر است؟

نخستين وظيفه ای كه بايد بدان پرداخت، حمله كاملا آشكار به تمام زوايای اخلاقيات جنسی كهن است كه ستايشگر برتری مردانه بود. مرد و زن بايد از معيارهای جنسی يكسان برخوردار شوند؛ حتی اگر اين معيارها فقط جنبه موقتی داشته باشند. بنظر من اين مثبت ترين جنبه اخلاقيات جنسی نوين در چين است. در مورد معيارها دو دوزه بازی نميشود و هيچ امتياز ويژه ای برای مردان قائل نشده اند. مبارزه ايدئولوژيكی كه بنفع ازدواج در سنين بالاتر و بی اعتبار كردن مناسبات جنسی خارج از چارچوب ازدواج جريان دارد، بطور يكسان شامل زنان و مردان ميشود. زنانی كه تازه ازدواج كرده اند معمولا فاقد تجربه جنسی هستند؛ اما اين در مورد شوهرانشان نيز صدق ميكند.

يك سئوال پيش می آيد. صحيح است كه كل مناسبات زن و مرد بر يك مبنای برابری طلبانه استوار شود، اما چرا اين برابری در قالب ازدواج پيشنهاد ميشود؟ آيا بهتر نيست كه زنان به همان آزادی جنسی دست يابند كه در حال حاضر مردان از آن بهره مندند. آيا بهتر نيست كه ازدواج تحول يابد و به پيوند داوطلبانه دو فرد برابر تبديل شود؟ در فردای انقلاب اكتبر، اتحاد شوروی به صحنه آزمونی برای پاسخگوئی به اين سئوالات تبديل شد. يك رشته قوانين برای تسهيل اين تحول به تصويب رسيد. طبق اين قوانين، زن و مردی كه با هم زندگی ميكردند از همان حقوق و وظايفی برخوردار بودند كه يك زوج رسمي. در قانون قيد شده بود كه طلاق در صورت تقاضای هر يك از آنها انجام خواهد شد؛ و زوج ها از حق مالكيت بر دارائی های خود در خانه مشتركشان برخوردارند تا ديگر شوهر نتواند مايملك زنش را تصاحب كند.

اما در جامعه ای كه زنان از موقعيت فرودست رها نشده اند، اين برابری حقوقی فقط ميتواند نابرابری موجود را تقويت كند.

مردان اجازه يافتند يك شكل نوين و قانونی چند همسری را به اجراء گذارند. آنها هر وقت عشقشان ميكشيد زن عوض ميكردند و همه مسئوليت فرزندان را از دوش خود برميداشتند. از آنجا كه دهقانان نميتوانستند كارگر مزدبگير استخدام كنند، برخی اوقات در فصل بهار ازدواج ميكردند تا برای درو محصول نيروی كار كمكی داشته باشند. و بعد از برداشت محصول، او را طلاق ميدادند تا در ماه های زمستان مجبور به سير كردن شكم يك نان خور اضافی نباشند. در مقطع زمانی مورد بحث، تعداد بيشماری از محاكم شوروی به شكايت زنانی رسيدگی ميكرد كه بمحض حامله شدن، شوهرشان آنها را ترك كرده بود. (1)

اكثريت زنان حقوق بگير نبودند و بهيچوجه استقلال اقتصادی نداشتند؛ بنابراين قانونی كه در مورد دارائی زوج ها وضع شده بود در عمل عليه زنان بكار رفت. شوهران اختيار تمام درآمدشان را داشتند. آنها ارباب بودند و زنانشان بالاجبار بر سر دوراهی قرار ميگرفتند: يا بايد از شوهر اطاعت ميكردند و يا ول ميشدند و بدون حتی يك شاهی تنها می ماندند. در اين اقدامات شورويها، جايگاه عشق به يك عمل جنسی برای ارضای شهوت تقليل يافت. گفته ميشد، فقط زنان ارتجاعی كه ذهنشان از نظريات خرده بورژوائی آكنده است ميتوانند از اين كار كه به راحتی آب خوردن است سر باز بزنند. اين عقايد از نيروی قانون بهره مند شد و مردان را قادر ساخت كه فشار ايدئولوژيك زيادی بر زنان اعمال كنند تا آنها را مجبور به دست كشيدن از "احساسات كهنه" خود سازند. اين نكته بخوبی در يك بررسی كه بين اعضای "كومسومول" (سازمان جوانان كمونيست) در اوايل دهه 1920 انجام گرفت، تصوير شده است. پاسخ عمومی به اين سئوال كه "آيا لغو فحشاء برای مردان جوان مشكل ايجاد ميكند؟" اين بود كه مردان جوان نيازی ندارند به فواحش مراجعه كنند زيرا "ما ميتوانيم هر تعداد دختر كومسومول را كه ميخواهيم مجانی در اختيار داشته باشيم." اين وضعيت باعث ظهور يك جنبش ارتجاعی در بين زنان شد كه در مقابل سئوال بالا، خواست بازگشائی فاحشه خانه ها را مطرح ميكردند؛ زيرا بنظرشان اينكار "امنيت" بيشتری برای آنها ببار می آورد.

قوانين فقط به اين علت وجود دارند كه نابرابريهای اجتماعی موجودند. قوانين يا برای حفظ اين نابرابريها هستند (قوانين بورژوائي) و يا برای ريشه كن كردن آنها (قوانين انقلابي). اگر برابری واقعی برای همه موجود باشد، مورد استفاده قوانين چه خواهد بود؟ قوانين در مقابل چه كسی و چه چيزی ما را محافظت ميكنند؟ ما برای برقراری برابری به قوانين نابرابر نياز داريم.

هر گام در قانونگذاری چين تحت هدايت همين ديدگاه قرار دارد. گاهنامه "چين نوين" (لا نوول شين) تاكيد ميكند: "قوانين چين نه فقط هيچگونه مفاد تبعيض آميزی عليه زنان در برندارد، و نه فقط مكررا به اعلام برابری جنسيت ها می پردازد، بلكه اقدامات حمايتی ويژه ای را ضميمه كرده كه ميتوان گفت معنايش مفاد تبعيض آميز عليه مردان است." اين مقاله نمونه های مشخصی را در اين مورد ذكر ميكند:

"ماده 18 قانون ازدواج تصريح ميكند كه يك مرد نميتواند در دوره ای كه زنش باردار است يا تا يكسال بعد از زايمان تقاضای طلاق كند. جمله نخست ماده 21 از اين صحبت ميكند كه بعد از طلاق اگر زن حضانت فرزند را بعهده گيرد، پدر مسئوليت دارد بخشی يا كل هزينه ضروری برای نگهداری فرزند را بپردازد؛ اما در قانون نيامده كه اگر حضانت با پدر باشد، مادر مسئول تامين هزينه نگهداری فرزند است. بر مبنای ماده 24، زمانی كه دارائی های مشترك برای بازپرداخت بدهی ها ناكافی باشد، شوهر مسئول پرداخت بدهی های مشترك است. ماده 24 در مورد كنترل دارائی ها بعد از طلاق تصريح ميكند كه اين فقط زن است كه اجازه پس گرفتن دارائی هائی كه قبل از ازدواج متعلق به او بوده را دارد." (2)

نكته كناری ديگری كه در ماده 11 قانون ازدواج آمده اينست كه شوهر و زن حق حفظ نام خانوادگی و نام كوچك خود را دارند؛ در مواد ديگر نيز حقوق برابر در مورد موضوعات مشابه تضمين شده است.

در اتحاد شوروی ازدواج غير رسمی بموازات ازدواج رسمی وجود داشت، اما چين عامدانه تصميم بر ازدواج رسمی گرفته است. (اگرچه اقدامات ويژه ای انجام ميشود تا حقوقی يكسان برای بچه هائی كه خارج از ازدواج رسمی زاده ميشوند و دستيابی آنها به امكانات مشابه ساير بچه ها تضمين شود. بطور مشخص، پدر بچه ـ نظير موردی كه والدين طلاق گرفته اند ـ مسئول است هزينه نگهداری فرزند را بپردازد و بچه مانند فرزند هر زوج رسمی ميتواند از ميراث والدين واقعی خود بهره مند شود.) در هر صورت، يك تحليل دقيق نشان ميدهد كه ازدواج در چين به پيوند داوطلبانه دو فرد برابر نزديكتر است تا ازدواج غير رسمی كه در شوروی وجود داشت.

در اينجا، فهم اين مسئله اهميت دارد كه ازدواج رسمی و پيوند داوطلبانه در هر جامعه معين، عملكرد پايه ای مشابهی دارند. در جزوه ای كه توسط "گروه ديميتريف" از "جنبش رهائی زنان فرانسه" منتشر شده اين مطالبه مطرح شده است: "لغو نهاد ازدواج. به رسميت شناختن پيوند داوطلبانه." (3)

تنها ارزش اين مطالبه ـ يعنی "به رسميت شناختن" پيوند داوطلبانه ـ جلب توجه به خصلت ستمگرانه ازدواج های رسمی است. اما همين پيوند داوطلبانه، خود تقليدی از همان ازدواج هاست. اين افتضاح است كه يك زوج غير رسمی از  حقوق و امتيازات زوج های رسمی (نظير مشروعيت فرزندان، خدمات اجتماعی بر پايه شغل شوهر، حق وراثت، كمكی كه در صورت مرگ همسر اعطاء ميشود و مخارج دوران بيوه بودن) محروم باشند. به رسميت شناخته شدن پيوندهای داوطلبانه، بقصد خلاص شدن از تبعيضات اخلاقی و اجتماعی و مادي، مطالبه صحيحی است. اما فقط به همين دليل صحيح است. اگر نهاد ازدواج ملغی شود و پيوند داوطلبانه به رسميت شناخته شود، آيا اين پيوند همان ازدواج تحت نامی ديگر نخواهد بود؟ (بهر حال پيوندهای داوطلبانه ـ خاصه در صفوف طبقه كارگر ـ معادل ازدواج بوده اند. "خانه مشترك درست كردن" يكی از راه های "خانواده شدن" است و همان وظايف و اجباراتی را در بردارد كه معادل قانونی و رسميت يافته آن دارد.) "گروه ديميتريف" نظريه مضحكی ارائه داده است: ديگر ساختار خانواده توليد كننده ستم و خودخواهی و اطاعت نيست. حالا قرارداد ازدواج سرمنشاء ستم شده است. مراسم مربوط به ازدواج را كنار گذاريد و با اينكار زنان را از قيد ستم خلاص كنيد!

 

دو جنبه رسوای ازدواج بورژوائي

ازدواج در جوامع سرمايه داری به دو علت ارتجاعی است. اولا، وابستگی اقتصادی زن به شوهر. در نتيجه اين وابستگي، زن به جايگاه فرودست رانده ميشود. اين فرودستی ممكنست بشكل عباراتی نظير اينكه بايد به شوهرش "عشق بورزد، افتخار كند و از وی اطاعت نمايد" در قانون نوشته شده باشد يا نباشد. ثانيا، غير قابل فسخ بودن پيوند زناشوئی به لحاظ قانوني؛ يا لااقل فوق العاده مشكل بودن آن. تاكيد بر يك راه حل رسمی يعنی پيوند داوطلبانه، معنايش اينست كه به جنبه دوم ستم موجود در ازدواج مشغول شويم. اما واقعيت آن است كه زنان (منجمله كسانی كه ازدواج قانونی نكرده اند) حتی زمانيكه بسيار ناراضيند فكر كسب رهائی را كنار ميگذارند، چون تامين اقتصادی خود و فرزندانشان را ناممكن می بينند. اين مانع عمده بر سر راه آنهاست.

بنابراين استقلال اقتصادی زن شرط نخست هرگونه پيوند داوطلبانه حقيقی است. بدون چنين استقلالي، رهنمودهائی نظير پيوند داوطلبانه يا كمونها و يا عشق آزاد با هدف دگرگون كردن مناسبات ميان زن و مرد، آب در هاون كوبيدن است.

برای اينكه پيوندهای داوطلبانه واقعی باشند، استقلال مادی زنان يك پيش شرط مطلقا ضروری است. اما اين بهيچوجه كافی نيست. مطالبات قانونی به خودی خود اين واقعيت را عوض نميكند كه پيوند ازدواج در اساس غير قابل فسخ محسوب ميشود. ايجاد انقلاب در تفكرات مردانه در مورد ارزش زن، بايد پشتوانه چنين مطالباتی باشد. نتيجه آزادی كامل در گسستن يك پيوند نبايد اين باشد كه مردان كماكان زنان را بعنوان اشياء دور انداختنی مورد استفاده قرار دهند. چرا بايد اميد داشته باشيم كه قانونی كردن گسستن دلبخواه پيوند (كه يك سنت ديرينه مردانه است) حتی بشكل سطحی به تحولی كه آرزو داريم در مناسبات زن و مرد ايجاد شود، كمك كند؟ اين يك اميد واهی است. هدف ما از آزادی در تعويض شريك زندگي، كه قبلا امتياز اعلام نشده ای برای مردان بود، بايد ارزش گذاری مجدد بر دلايل يك زندگی مشترك باشد. فقط در اين صورت است كه اين آزادي، خصلت پيشرو خواهد داشت. زمانی كه اجبارات مادی علت پيوند دو نفر نباشد، معمولا بخاطر عشق با هم می مانند. آزادی مادی اجازه ميدهد كه عشق بطور كامل تحقق يابد؛ اما جامعه بورژوائی اجبارات فراوانی در بر دارد كه افراد را وادار ميكند با هم سر كنند. بدين ترتيب، عشق به چيزی اضافی و غير لازم تبديل گشته و در بهترين حالت بهانه با هم ماندن ميشود.

پيوندهای داوطلبانه فقط در صورتی ميتوانند معرف پيشرفت واقعی باشند كه با برابری جنسي، نابودی عملكرد اقتصادی خانواده و تغيير مناسبات بين بزرگترها و كوچكترها همراه شوند.

حرف تنها كافی نيست! اگر اين شرايط واقعا موجود نباشد، آزاديهای يك پيوند داوطلبانه همه تبديل به آزادی مردان در ستم بر زنان، و آزادی والدين در ستم بر فرزندان، خواهد  شد. يعنی آزاديهائی كه نهاد ازدواج در جامعه بورژوائی عرضه ميكند.

 

آزادی انتخاب

ميتوان گفت كه ازدواج در چين، عليرغم ظواهر، به پيوند داوطلبانه واقعی نزديك ميشود. دقيقا بدين علت كه انقلاب چين به وضوح هدف ايجاد شرايط ضروری برای عملی شدن پيوندهای داوطلبانه را دنبال ميكند. چينی ها بواقع همسران خود را آزادانه انتخاب ميكنند. اين نشانه آن است كه چين،  در عمل  امكان برقراری پيوند داوطلبانه را به وجود می آورد؛ اگرچه حرفش را زياد نميزند.

در جامعه ما، طرفين فقط بعد از در نظر گرفتن همه جوانب عملی و انواع و اقسام محاسبات، بهم می پيوندند. با محاسبات بورژوائی بخوبی آشنائيم: حساب جهيزيه؛ حساب ارث و ميراث؛ سبك و سنگين كردن آنچه زندگی اجتماعی جديد در مقابل فرصتهای از دست رفته نصيب زن ميكند ـ همه اين حساب و كتابها قبل از هرگونه تصميم گيری انجام می شود بطوری كه ازدواج ها از پيش ترتيب داده شده بنظر می آيند. از زن هيچ چيز نميخواهند مگر اينكه فرزندانی بياورد و رفتاری كاملا خانمانه داشته باشد؛ اين مطلقا الزامی است. و شوهر كه امتياز آگاه كردن همسر "معصومش" به وظايف رقت آور اتاق خواب را دارد، پيشاپيش، جای ديگر، يك زندگی ديگر، برای خود ترتيب داده و اطمينان خاطر دارد كه ميتواند خارج از چارچوب ازدواج به خوشگذرانيهای خود ادامه دهد.

اما فقط بورژوازی نيست كه "منافع" يا ساير مسائل مربوط به يك ازدواج را محاسبه ميكند. ساير طبقات اجتماعی نيز اين كار را ميكنند، هرچند معيارهايشان به اندازه بورژوازی منحط نيست. دهقان كه هيچ انتخابی مگر زراعت بر زمين خويش ندارد، دنبال زنی ميگردد كه كيفيات لازم برای انجام وظايف آتی را داشته باشد. او يك زن قوي، كاری و كاملا آشنا با چم و خم زندگی دهقانی ميخواهد. يك منشی حاضر نيست قلم و كاغذش را بسادگی با داس و چنگگ عوض كند. دختر جوان يك خانواده كارگری شانس خود را برای يافتن مردی كه شغل ثابت، اتوموبيل و خانه دارد می آزمايد و چندان چشم و گوش بسته به دام عشق نمی افتد. بيائيد به قضيه از نظر عملی بنگريم. كافيست نگاهی به چندين هزار ازدواج رمانتيك بيندازيم تا دريابيم كه حرف از "آزادی انتخاب" همانقدر توخالی است كه "عشق در نگاه اول". فلان زن با همسايه ديوار به ديوارش ازدواج ميكند زيرا اولين مردی است كه به او پيشنهاد ازدواج داده است. ديگری با پدر بچه اش ازدواج ميكند زيرا جامعه به اين كار مجبورش كرده است. زنان بدين شكل ازدواج ميكنند تا تنها نباشند؛ زيرا در صورت تنها ماندن منزوی شده و از نظر اقتصادی در موقعيت دشواری قرار ميگيرند. آيا هيچيك از اين زنان ـ كه نماينده اكثريت زنان جامعه ما هستند ـ در عمل آزادی انتخاب دارند؟ اگر از پيوند داوطلبانه دو فرد برابر حرف ميزنيم، آنگاه حداقل بايد ضرورت ايجاد شرايطی كه آزادی انتخاب حقيقی در گرو آنست را به رسميت بشناسيم. مسئله، صرفا ممنوع كردن ازدواج های ترتيب داده شده يا ساير ازدواج های اجباری نيست. مردان و زنان،  هر دو، بايد اختيار واقعی زندگی خود را داشته باشند؛ اختياری كه زير فشارهای اقتصادی و ايدئولوژيك نباشد و آگاهانه به كار برده شود. اين را فقط ميتوان با پيروی از معيارهای سياسی عينی متحقق كرد؛ معيارهائی منطبق بر پراتيك اجتماعی گوناگون كنونی  كه چارچوبه انتخاب شريك زندگی را تعيين ميكند.

در چين، برای امكان پذير كردن پيوند داوطلبانه حقيقی ميان دو فرد برابر، چه ميكنند؟ برای ايجاد كدام شرايط مادی ضروری ميكوشند؟ جواب به اين سوال حقيقت مسئله را نشان خواهد داد.

 

ازدواج دير هنگام

چينی ها ازدواج را از 18 سالگی مجاز ميشمارند، اما كارزار گسترده ای در سراسر كشور به پيش ميرود و جوانان را تشويق ميكند كه تا 28 ـ 27 سالگی ازدواج نكنند. هر جا كه رفتيم روی اهميت اين مسئله تاكيد ميگذاشتند. اما توضيحاتشان هميشه قانع كننده نبود. برای مثال، از دهان يكی از مقامات شنيديم كه هدف از ازدواج دير هنگام، كنترل جمعيت است. اين حرف در واقع هدف اصلی برنامه تنظيم خانواده يعنی پيشبرد امر رهائی زنان را ناديده ميگيرد.

برنامه تنظيم خانواده در چين بروشنی به رهائی زنان گره خورده است. همانطور كه "هان سويين" تاكيد ميكند: "مادر شدن داوطلبانه زن بايد بر اساس رهائی زن، برابری زن، حق او به كسب آموزش، شركت وی در تمامی تصميم گيريهای سياسی و آگاهی فزاينده اجتماعی او باشد. رهائی سياسی و اقتصادی زنان نخستين شرط موفقيت هرگونه كارزار گسترده تنظيم خانواده است." (4)

بعلاوه، پرهيز از رابطه جنسی را يك روش "پيشگيري" قلمداد كردن، تا اندازه ای خام انديشی است. قبول اين حرف مشكل است كه فقط بخاطر كنترل جمعيت، بايد ازدواج را به تعويق انداخت. براحتی ميتوان نظير همين كارزار تبليغی گسترده را جهت تشويق جوانان به استفاده از ساير شيوه های پيشگيری براه انداخت و بچه دار شدن را به سنين 28 ـ 27 سالگی موكول كرد. همين توده جوانی كه امروز داوطلبانه حاضر است دير ازدواج كند، ميتواند هر وقت خواست همسر گزيند و با استفاده از شيوه هائی غير از پرهيز جلوی باردار شدن را بگيرد. هيچ دليلی وجود ندارد كه نتواند.

اما جدا از اين انتقادات، بايد گفت كه به دلايل گوناگون ازدواج دير هنگام در چين همچنان يك اقدام انقلابی و بسيار مهم است. اين دلايل را بايد دقيقا در نظر بگيريم.

مكررا گفته ام كه برابری بين زن و مرد هرگز طی مرحله سوسياليستی كامل نخواهد شد. بدون شك، ازدواج دير هنگام وسيله ای در خدمت راهگشائی برای كسب برابری است و اين نابرابری را مد نظر دارد. درك اين مطلب ساده است كه يك زن 26 ساله، زنی كه شاغل بوده و روی پای خودش ايستاده، زنی كه مسئوليتهای سياسی و اجتماعی بدوش گرفته، حداقل يكسال در كمون خلق زندگی كرده، عضو ميليشيای خلق بوده و سپس به دانشگاه يا مدارس گوناگون رفته، در عرصه های مختلف جامعه دوستان بسياری يافته و خلاصه آنكه، ديد خويش از جامعه را گسترش داده است ميتواند با جای پای بسيار محكمی كه بدست آورده در برابر هرگونه فشاری كه در آينده شوهر يا جامعه برای "نگهداشتن وی در آشپزخانه" اعمال كند، مقاومت نمايد. استقلال اقتصادی و سياسی و ايدئولوژيكی كه طی يك دوره 10 ساله يا بيشتر كسب شده نيروی محركه عظيمی برای زنان و مادران است تا فعالانه به مبارزه برای كسب رهائی خويش ادامه دهند. اين واقعيت كه زنان چينی چشم و گوش بسته تن به ازدواج نميدهند، اينكه نميخواهند از لانه والدين فرار كنند فقط برای اينكه آشيانه خود را بسازند، امری نشاط آور و حتی رشك برانگيز است. همين يك نكته نيز برای اثبات انقلابی بودن ازدواج دير هنگام كفايت ميكند؛ اما فقط اين نيست.                         

   

14 - ايده نوينی از عشق

شناخت گسترده و تجربه عملي، به جوانان چينی تصوير نوينی از عشق و خانواده بخشيده است. نه به اين معنی كه آنرا يك ادا و اصول بی فايده ميدانند؛ بلكه به اين معنی كه اكنون با برخورداری از نيروی بينش ماترياليستی ميتوانند عليه ايده آليسم در عشق مبارزه كنند. بخصوص زنان ستمديده گرفتار مقدار زيادی از اين نوع ايده آليسم هستند. برای آنان، عشق به حامل همه اميدها يا همه دلشكستگی ها تبديل ميشود. هر چه تجربه اجتماعی آنها كمتر بوده و از ساير فعاليتهای اجتماعی دورتر باشند، دامنه ايده آليزه كردن عشق نزد آنها وسيعتر است. نتيجه اش اينست كه دركی مخدوش از رابطه با شوهر خويش دارند؛ درست همانگونه كه قضاوتشان در مورد واقعيات مخدوش است.

ارائه يك تصوير همه جانبه صحيح از عشق به معنای بی ارزش كردن آن نيست. برعكس، وقتی كه عشق را در زمينه اش بگذاريم، ميتوانيم آن را در پرتو عملكردش مجددا ارزش گذاری كنيم. عشقی كه باعث جدائی از جامعه، چشم پوشی از انقلاب، و خود را وقف همسر كردن باشد، رد ميشود؛ زيرا چنين عشقی فقط زيان ببار می آورد. اما اگر عشق را در زمينه اش نگاه كنيم يعنی آن را در ارتباط با ساير جوانب حيات اجتماعی و در تناسب با آنها بنگريم، عشق بخشی از چيزهائی كه آرزوی انجامش را داريم، ميشود. مناسبات ويژه ای كه زن و مردی با هم دارند بايد به هر دو آنها كمك كند كه نقش اجتماعی خويش را بطور كامل و آگاهانه ايفاء نمايند.

امتياز دوران طولانی تجرد ـ كه در چين شاهدش هستيم ـ اين است كه مانع خصوصی شدن عشق ميشود و در يك جامعه انقلابی آن را در زمينه اش ميگذارد. صميميت و عشقی كه يك زوج چينی به يكديگر ابراز ميكنند بطور طبيعی از تعهدشان نسبت به خلق و صميميت نسبت به همه رفقايشان بر می خيزد. تغيير فزاينده شرايط كاری كه قبلا در موردش صحبت كرديم بدين معناست كه هر يك ميتواند قبول كند كه همسرش از لحاظ سياسی خود را وقف كارش كند. از آنجا كه خانواده ديگر مركز علائق نيست، از هركدامشان انتظار ميرود درگير عرصه های گوناگون شود. از آنجا كه مناسبات بين والدين و فرزندان ديگر مبنائی آمرانه و خود مركزبينانه ندارد، از پدر يا مادر انتظار ميرود به فرزندانش برخوردی مسئولانه و دوستانه داشته باشد. تجربه اجتماعی جوانان، فوق العاده موجب رشد شناخت عملی جوانان از يكديگر ميشود. اين شناخت بطور عينی به آنها كمك ميكند كه كيفيات گوناگونی را كه از شريك زندگی خود انتظار دارند، محك بزنند. بدون شك ازدواج دير هنگام فقط در صورتی (و تا حدي) ميتواند به انقلاب خدمت كند كه اين تجربه اجتماعی موجود باشد؛ وگرنه ازدواج دير هنگام هيچ فايده ای ندارد.

مثلا دختری كه در قرن نوزدهم در صومعه بسر ميبرد و تا 25 سالگی ازدواج نكرده بود، چيزی نياموخته بود كه برای كسب رهائی اش به كار ببرد. يا يك پسر بورژوای 30 ساله مجرد، هنگام ازدواج، به غير از اخلاقيات فاسد والدينش حامل چه چيز ديگری ميتواند باشد؟ در چنين جوامعی ازدواج دير هنگام باعث خواهد شد كه آن دختر، يك دوره بسيار مهم از زندگی خويش را در حجره های صومعه با خواهران روحانی بگذراند. و اين پسر، چنين دوره ای را صرف يك شغل پر درآمد كرده يا اينكه بعنوان افسر به خدمت يك ارتش امپرياليستی در آيد؛ و همزمان سعادت زناشوئی آينده اش را از طريق همبستر شدن با دختران بيشمار تضمين كند. او با استفاده از اين "حق خدشه ناپذير" خود، ياد ميگيرد كه زنان در بهترين حالت ابزار حقير خوشگذرانی دوران جوانی او هستند. اتفاقا در جامعه ما اگر چنين جوانی از سنت گسست كند و در 18 سالگی با دانشجوی جوانی كه او را "معصومانه" دوست دارد ازدواج كند، واقعا كاری پيشرو كرده است.

"تن يان چائو" در نظراتی پيرامون قانون ازدواج می نويسد: ((با وجود اينكه ما مخالف ايده "عشق الهي" هستيم اما با كسانی كه عشق را حقير می شمارند نيز مخالفيم. جدا از اين، ما مخالف چيزهائی نظير موقعيت اجتماعي، پول، قيافه و غيره بمثابه شرط عشق و ازدواج هستيم. اين چيزها نميتوانند ضامن يك عشق ماندگار باشند.)) (1)

درباره يكی از رهبران دانشجو طی انقلاب فرهنگی ماجرائی را نقل ميكنند. او روحيه و شور و شوق انقلابی فراوانی داشت و كل اعضای گروه زنان دانشجو او را می پرستيدند. روزی برخی زنان در مورد اينكه چرا بسياری از زنان ستايشگر اين رفيقند گفتگو ميكردند. يكی از آنها گفت: "خيلی از شما عاشقش هستيد. ميگوئيد او را بخاطر كيفيات انقلابيش دوست داريد اما اين حرف مرا قانع نميكند. فكر ميكنم دليل ديگری وجود دارد. خوب توجه كنيد! اين رفيق بخاطر كيفياتش در بين روشنفكران اعتبار زيادی دارد. به او مسئوليتهای مهمی سپرده ايم. او را قبول داريم. كسانی كه مشكل يا ابهامی دارند مشتاقانه به او مراجعه ميكنند، حرفشان را با وی در ميان ميگذارند و رهنمود و كمك ميخواهند. اين كاملا طبيعی است. اما سئوالم اينست كه آيا دقيقا بخاطر همين درخشش نيست كه دختران بسياری "عاشقش" هستند؟ آيا اين در واقع عشق به رهبر بودن او نيست؟ احساسم اينست. بنابراين بنظرم در اين شيفتگي، چيزی بورژوائی وجود دارد. بنظرم رفقای دانشجو دارند از يك نوع مناسبات بورژوائی بين زن و مرد تقليد ميكنند."

اين ماجرا بهتر از حرفهای من، معنای عشق طبقاتی را تصوير ميكند. صرفا با عاشق يك فرد ضدانقلابی نشدن، نميتوان جنبه طبقاتی بورژوائی عشق را از بين برد و آنرا دگرگون كرد. اين كافی نيست. بايد اين را هم تضمين كرد كه عشق سرشار از رفتارهای بورژوائی نباشد.

 

زيبائی را از مبارزه طبقاتی گريزی نيست

همانگونه كه "تن" ميگويد و تا به حال بايد روشن شده باشد، شكل و قيافه نقش چندانی در ازدواج ندارد. اما خصلت طبقاتی تصويری كه بورژوازی از زيبائی ارائه ميدهد چگونه آشكار ميشود؟ اين سلاح بورژوائی را چگونه ميتوان خنثی كرد؟ در جامعه طبقاتي، زيبائی زنانه هميشه جزء حقوق ويژه طبقه حاكمه است. طبقه حاكمه به كل جامعه حكم ميكند كه يك زن زيبا بايد چه شكل و قيافه ای داشته باشد. در غرب، زيبا بودن يعنی شبيه يك زن بورژوا بودن. يعنی يك خانم ثروتمند بيكار كه رفتار و ژستها، پوشاك و مدل موهايش، بيانگر موقعيت اوست. و اين يك زيبائی طبيعی نيست (البته اگر چيزی به اين نام موجود باشد)، بلكه مجموعه ای از اجناس موجود در بازار است: كمی وسائل آرايش مو، چند دست لباس، يك خوراك كم كالري، و چاشنی همه اينها رنگ و لعابی بر چهره و دستكاری از راه جراحی پلاستيك. مجلات زنان پر از ستايش و تبليغ اين نوع زيبائی است. در دفتر مخارج مجله "خانم من" هميشه ميتوان ستون "هزينه زيبائي" را پيدا كرد. خودنمائی و تجملی كه در اين زيبائی نهفته، نه فقط بازتاب قدرت و اعتبار پول در جامعه ماست بلكه مهمتر از آن، نشانه نقشی است كه جامعه بعنوان شيئی جنسی بعهده زنان گذاشته است. اين مسئله با وقاحت كامل در تصويری كه تبليغات تجاری از زنان ارائه ميكنند، بيان ميشود: "چهره و اندام زن، سرمايه اوست.

"زيبائی اينچنينی از دسترس اكثر زنان خارج است. نه فقط بدلايل  مالي، بلكه بخاطر شيوه زندگی كه لازمه آن است. زنی كه در مزرعه يا در خط توليد كار ميكند حتی اگر حسابی آرايش كند، باز هم قادر نيست دست پينه بسته و بازو و بدنش را كه بعلت كار، عضله ای شده، بپوشاند. زن خانه داری كه عمرش را به لباس شستن و اطو كردن و پخت و پز و نظافت در و پنجره گذرانده، نميتواند علائمی كه بر بدنش نقش بسته يا فرسودگی عصبی خود را با آرايش كردن بپوشاند. هيچ لباس شيك و خوشرنگی نميتواند اضطراب شبانه او را پنهان سازد. و اين در حالی است كه همسرش، مانند بقيه مردان، توسط تبليغات كوك ميشود كه همان نوع زيبائی را آرزو كند كه اين زن نميتواند به وی عرضه كند. اين يك جنبه برجسته از ستم جنسی است.

چنين تصويری از زن، ديگر در چين وجود ندارد. در پوسترهای ديواري، در روزنامه ها، در تئاتر و خلاصه در همه جا، چهره كاملا متفاوتی به استقبال شما می آيد. اين تصوير كارگر يا دهقانی است كه چهره ای مصمم و پوشاكی بسيار ساده دارد. او هميشه مشغول انجام وظايف روزمره ای است كه ميليونها زن چينی تجربه اش را دارند. او را ميتوان در حال كار، مطالعه، شركت در تظاهرات يا صرفا با چهره ای خندان ديد. هرگز او را در وضعيتی غير واقعی و مرموز، يا در حالاتی كه آگهی های تبليغاتی غرب اختراع ميكنند، مشاهده نمی كنيد. اين دگرگونی نشانگر جايگاه نوين زن در جامعه است و در ضمن توجه مردان را به تغييرات ضروری در مناسباتشان با زنان جلب ميكند.

تئاتر معاصر چين، ايده عشق بمثابه يك پناهگاه را نقد ميكند؛ و همزمان می كوشد به ايده نوين عشق جنبه عملی ببخشد. اين مسئله بطور برجسته در باله "دختر سپيدموي" به نمايش در آمده است. طی اقامتمان در شانگهاي، دستيار نويسنده ای كه طی انقلاب فرهنگی اين اثر را مورد تجديد نظر قرار داد با ما به بحثی مفصل در اين مورد پرداخت.

او گفت كه در نسخه اول نمايشنامه، عشق بگونه ای تصوير شده بود كه بحث و جدل حادی را برانگيخت. دو شخصيت اصلی داستان، "هسی ار" (دختر سپيدموي) و نامزد وی "تاچون" هستند. "هسی ار" دهقانی فقير و يك انقلابی سرسخت است و تاچون نيز دهقان فقير و سرباز ارتش آزاديبخش خلق است. اين دو بعد از بيرون رانده شدن اشغالگران ژاپنی از روستايشان دوباره يكديگر را می بينند. در نسخه اوليه، داستان با ازدواج اين دو و زندگی خوش و خرمی كه از آن به بعد در انتظارشان است به پايان می رسد. برخی افراد اين پايان را تائيد كردند و با تمام قوا كوشيدند همين حفظ شود. بحث شان اين بود كه چنين پاياني، طبيعی و صحيح و مناسب است: اين زوج كه عليه ژاپن مبارزه كرده و سرانجام به پيروزی رسيده اند. حالا ديگر بايد به فكر خود باشند. در مقابل، انقلابيون اين پايان را بعنوان چيزی احساساتی محكوم می كردند و خواهان بازنويسی و تغيير اساسی آن بودند. نهايتا در اين نبرد هنری مشخص، انقلابيون پيروز شدند و پايان جديدی نوشته شد. در نسخه جديد، پيروزی بر ژاپن به تصميم گيری هسی ار و تاچون جهت ادامه مبارزه می انجامد ـ مبارزه ای كه اين بار عليه قوای گوميندان آغاز گشته است. در نسخه جديد تاكيد بر اين نكته است كه وقتی كشور درگير جنگی خونين است، هيچكس نمی تواند "تا پايان عمر خوش و خرم زندگی كند." عشقی كه از نفرت مشترك عليه ستم زاده شده نمی تواند زير يوغ ستمگران بومي، مستعمراتی يا امپرياليستي، آزادانه رشد كند. ايده ای از عشق كه در نسخه جديد ارائه شده با واقعيت اجتماعی پيوند تنگاتنگ دارد. اين كاملا خلاف مفهوم ايده آليستی بورژوايی از عشق است. در عشق قهرمانان داستان هيچ چيز مرموز يا جادويی وجود ندارد؛ هيچگونه جذبه گريز ناپذير يا برق عشق در نگاه اول در كار نيست. اما يك زمينه دقيقا مشابه موجود است: رنج و خشم و اراده مبارزاتی مشترك. آنها به يكديگر عشق می ورزند زيرا در نفرتی يكسان عليه جامعه كهن و عزمی يكسان در آفرينش جامعه نوين سهيمند. دختر از كليشه سنتی زن اغواگر، ظريف و مطيع پيروی نمی كند و به "تاچون" از جايگاهی برابر عشق می ورزد. مرد نقش حفاظت از وی را بعهده ندارد، بلكه اين دو به يكديگر كمك ميكنند. مسئله اين نيست كه از ميان عشق و مبارزه بايد يكی را انتخاب كرد. بلكه مسئله انتخاب از ميان راههای عشق ورزيدن به يكديگر است: می توان اين كار را بر پايه خودپرستی و فرار از واقعيت انجام داد؛ يا اينكه بر مبنای زندگی در دنيای واقعی و مبارزه برای تغيير آن. در حالت دوم، عشق به مشوق و پشتيبان زن و مرد در اين مبارزه تبديل می شود. احساسات "هسی آر" با تعهدات انقلابيش همخوان است. اين احساسات تبارزی از همان تعهد انقلابی است.

 

نبايد چنين نتيجه گيری كنيم كه ...

اين اشتباهی آشكار خواهد بود اگر از همه حرفهايی كه زديم چنين نتيجه گيری شود كه ديگر در چين مشكلاتی در زمينه عشق و امور جنسی وجود ندارد. چگونه جامعه ای كه زنان در آن هنوز بطور كامل رها نشده اند، می تواند يك فرهنگ جنسی كاملا رضايت بخش يا حتی نمونه عرضه كند؟ بقول مائوتسه دون "هر طرزتفكري، بدون استثنا، بر خود مهر طبقاتی دارد." كدام معجزه می تواند امور جنسی را از اين حكم برهاند؟ برای مثال، روشن است كه تفسير صرفا جمعيت شناختی از مقوله ازدواج ديرهنگام، فقط می تواند هدف انقلابی اين سياست را از بين ببرد. از طرف ديگر، وجود تفاسير گوناگون از كليه اين مسائل، خود نشانه وجود مبارزه طبقاتی است. اين گوناگوني، اجتناب ناپذير است.

بنظر من بسياری اوقات انقلابيون دچار اين اشتباه ميشوند كه تفاسير راست روانه را قاطعانه به نقد نمی كشند و در عرصه ای كه بايد مبارزه ايدئولوژيك انجام شود، "همزيستی مسالمت آميز" می كنند. فقدان چنين مجادله ای فقط می تواند نتايج منفی عملی ببار آورد. همان مورد ازدواج ديرهنگام را كه پيشتر از آن صحبت كردم در نظر بگيريد. نتيجه به نقد نكشيدن درك غلط جمعيت شناختی از ازدواج ديرهنگام، برای بسياری از چينی ها اين بوده كه بر پايه اين منطق غلط مدافع يكتاهمسری سفت و سخت هستند. يعنی نه از روی اعتقادات انقلابی شان بلكه با گرايش انطباق گرائی اخلاقی آنرا پذيرفته اند. چنين وضعيتی مطلوب نيست.

انقلاب و مردان و زنانی كه آن را به پيش می برند هرگز از يك مبارزه ايدئولوژيك آشكار در مورد عشق و امور جنسی هراس ندارند. چرا چينی ها به چنين مبارزه ای دامن نمی زنند؟ برخی رفقای چينی كوشيدند به اين سوال پاسخ دهند. آنها گفتند "آموزش امور جنسی دشوار است. زيرا حتی رفقای سياسی ما پايه سياسی و ايدئولوژيك كافی در اينمورد ندارند؛ زيرا مردم حرف نميزنند چون اسطوره مردانگی هنوز قدرتمند است؛ زيرا طرز تفكر كهنه كه اين حيطه را مايه شرم می داند هنوز به حيات خود ادامه می دهد...

" همه اينها، دليل بيشتری برای گشودن اين بحث است! نبايد نگران آن بود كه با اين كار موضوع عشق و امور جنسی به مركز توجهات تبديل خواهد شد و مسائل عاجلتر كنار خواهد رفت. جامعه چين موفق شده بسياری مباحث را سازمان دهد، بی آنكه اين مباحث به مشغله همه گير سياسی تبديل شود.

عليرغم اين انتقادات، سياست چينی ها در مورد عشق و امور جنسی بهيچوجه قابل مقايسه با اخلاقيات مرسوم يهودی ـ مسيحی نيست. پديده های اجتماعی را نميتوان از مناسبات نوين اجتماعي، كه شالوده آنها را تشكيل ميدهد، جدا كرد. اين كار موجب عدم درك كامل سياست چينی ها شده است. و در اين عرصه بيش از هر عرصه ديگر، بجايی نخواهيم رسيد اگر سياستها را فقط بر پايه توضيحات ايدئولوژيك صوری بسنجيم. اگر در قضاوت، نتايج عملی تصميمات سياسی را ناديده بگيريم، دچار جهت گم كردگی خواهيم شد. برای مثال، ما بايد به سياست چينی ها در مورد عشق و امور جنسی از زاويه تاثيراتش بر رهايی زنان نگاه كنيم.

اگر جامعه ای با زنان مثل اشياء جنسی رفتار كند، هرگز نميتواند آن را پنهان كند؛ رد پای نحوه رفتارش را حتما ميتوان ديد. و در چين چنين ردپاهايی بچشم نمی خورد. شك ندارم كه رفتار جنسی نوينی كه جوانان چينی در پيش گرفته اند و بنظر برخی افراد بيش از حد سختگيرانه است، واقعا تاثيرات بزرگی داشته و به زنان چين كمك كرده كه موقعيت سابق خود را زير ضرب ببرند. بعلاوه، اگر همانگونه كه در چين می بينيم امور جنسی و عشق با هم پيوند تنگاتنگ داشته باشند، امور جنسی بطريقی ديگر ارزش گذاری خواهد شد. اگر اين چيزها را در نظر نگيريم نمی توانيم بر يك مبنای ماترياليستی قضاوت كنيم.

اگر از آنچه امروز در دستمان است شروع كنيم، می توانيم برخی ايده ها ـ البته ايده های اوليه ـ در مورد عشق و اخلاق جنسی و خانواده در جامعه آينده داشته باشيم. اما تجربه چين بما می آموزد كه هيچگونه اخلاقيات "طبيعي" يا "ازلي" انقلابی كه صرفا بايد منتظر بكاربست آن در اوضاع مشخص باشيم وجود ندارد. يك اخلاق جنسی نوين و انقلابی و يك ديدگاه پرولتری از امور جنسی و عشق و خانواده فقط می تواند بتدريج از طريق پراتيك مبارزه طبقاتی و در دل جنبش انقلابی عليه سنن و تقسيم بنديهای كهن و عملكردهای ارتجاعی كه زن را به بردگی كشيده است، ساخته شود. (و مسلم است كه اين مسير، مستقيم الخط طی نخواهد شد.)

 

 بجای نتيجه گيري

در اينجا فقط خطوط كلی مسيری كه رهايی زنان از دل انقلاب چين می پيمايد را ترسيم كرديم. دستيابی به تصوير جزء به جزء آن مستلزم شناختی روشن از جامعه و تاريخ گذشته و تضادهای كنونی چين است. روشن است كه ما هنوز به چنين شناختی دست نيافته ايم.

بعلاوه ما نيازمند شناخت بيشتر از تمامی تبارزات ستم بر زنان در كشورهای خويش هستيم. چنين شناختی فقط می تواند با آگاهی بسيار و تماس هرچه نزديكتر با توده زنان كشورمان حاصل شود. در مقابل اين سوال كه "چه بايد كرد؟" تنها پاسخ صحيح اين است: "همه كار!"

از آنجا كه در گذشته وجود ستم بر زنان همواره نفی شده، و آمال و آرزوهای انقلابی آنها هميشه به يك كاتالوگ ناقص از مطالبات قانونی و مالی تقليل يافته و به انتهای مانيفست احزاب محترم ضميمه شده، اينك زنان با تمام قوا می كوشند هويت خويش را باز يابند. تا زمانی كه ما در جنبش زنان، ساير اشكال ستم و استثماری كه بر ديگران روا ميشود را ناديده بگيريم، حتی نمی توانيم به شناخت از مبارزه زنان نائل آئيم و بنابراين نمی توانيم در آن پيروز شويم. برخی اعضای جنبش رهايی زنان اين بحث را مورد حمله قرار داده و به اشتباه، دفاع از ستمديدگان ديگر را صرفا لطف و صدقه بحساب آورده اند. اما توجه به ساير ستمها بمعنی "صدقه دادن" به ستمديدگان نيست. بلكه بمعنای فهم اين واقعيت است كه ستم بر زنان همانند تمامی ستم های ديگر محصول يك جامعه استثماری ـ و در مورد ما يك جامعه سرمايه داری ـ است. بدين معناست كه زنان فقط از طريق انقلاب می توانند رهائی خويش را بدست آورند.

چه خوشمان بيايد چه نيايد، زنان بمثابه يك گروهبندی مشخص، با پرولتاريا وابستگی متقابل دارند. اين وابستگی مانند پشتيبانی مهره های شطرنج از يكديگر نيست؛ شبيه ائتلاف دو ملت هم نيست؛ بلكه نظير وابستگی متقابل حلقه های يك زنجير است. اگر انتقاد از نقش و عملكرد زن در جامعه، نقطه شروع ماست؛ و اگر هدف ما حقيقتا افشای حلقه پيوند واقعی بين ستم مشخص بر زنان با كل بنای اجتماعی استثمار است، آنگاه بايد افق ديد خود را تا حد يك انتقاد همه جانبه از جامعه گسترش دهيم.

در پرتو چنين نظرگاهی كتاب حاضر در مباحثه حياتی پيرامون نقش زنان در انقلاب ما، سهم ميگيرد. اين مباحثه، تازه آغاز شده است.

 

 ضميمه: آمار در مورد شركت زنان در ادارات دولتی سال 1971

 

بطور عمومی سياست حزب اين است كه 30 درصد زنان بايد در ادارات دولتی كار كنند. مثلا شنيديم كه 30 درصد سازمانگران اقليتهای ملی زن هستند. عملا برای هر پست اداری كه خالی می شود از بين افراد واجد شرايط سياسي، ارجحيت با زنان است؛ مگر آنكه مردی صلاحيت بيشتری داشته باشد.

 

كارخانه چائو يان

كارگر: 360 نفر كه 80 درصد آنها زن (288 نفر) و 20درصد مرد (72 نفر) هستند.

هسته حزبي: از 9 عضو، 8 عضو يعنی نزديك به 90 درصد زن هستند.

كميته انقلابي: از 8 عضو، 6 عضو يعنی 75 درصد زن هستند.

تيم ها (پنج تيم چهار نفره): از 20 نفر در كل، 16 نفر يعنی 80 درصد زن هستند.

خوب است درصد مردان در بين مقامات مسئول ادارات را نسبت به كل تعداد مردان و درصد زنان را نيز بهمين ترتيب مقايسه كنيم.

جمعيت: 360 نفر. از اين تعداد 288 نفر زن و 72 نفر مرد هستند.

هسته حزبي: 7ر2 درصد جمعيت زنان در هسته حزبی متشكلند و 4ر1 درصد جمعيت مردان.

كميته انقلابي: 1ر2 درصد جمعيت زنان و 9ر2 درصد جمعيت مردان.

تيم ها: 5ر5 درصد جمعيت زنان و 5ر5 جمعيت مردان.

 

بيمارستان زنان پكن

كارگر: از جمع 442 نفر، 420 نفر يعنی 95 درصد زن هستند.

هسته حزبي: از 9 نفر، 5 نفر يعنی 55 درصد زن هستند.

كميته انقلابي: از 24 نفر، 10 نفر يعنی 40 درصد زن هستند.

تيم ها (12 تيم هشت نفره): از 96 نفر، 77 نفر يعنی 80 درصد زن هستند.

بعلت تعداد زياد زنان در بيمارستان، آمار بالا نسبت به آماری كه اينك ارائه می دهيم و درصد را نسبت به كل مردان و زنان نشان می دهد، چندان گويا نيست.

هسته حزبي: در اينجا 5 زن كه معادل 2ر1 درصد جمعيت زنان و 4 مرد كه معادل 19 درصد جمعيت مردان هستند را داريم.

كميته انقلابي: 10 زن معادل 4ر2 درصد جمعيت زنان؛ و 14 مرد معادل 64 درصد جمعيت مردان.

تيم ها: 77 زن معادل 18 درصد جمعيت زنان و 19 مرد معادل 86 درصد جمعيت مردان.

از آنجا كه برخی افراد همزمان عضو هسته حزبي، كميته انقلابی و تيم هستند (در واقع همه اعضای هسته و كميته، عضو تيم هم هستند) در واقع فقط 77 زن و 19 مرد درگير كارهای اداری هستند. اگرچه درجه شركت زنان معمولا هر چه در سلسله مراتب رهبری بالا برويم كمتر می شود، اما در اين مورد خاص يعنی در بيمارستان، شكاف بين تعداد مردان و زنان در سطوح عاليتر حزبی كمتر از كميته انقلابی است. شايد با توجه به شمار اندك مردان، سهم آنها را از طريق سياست اعزام مردان كادر حزب به اين بيمارستان مصنوعا افزايش داده باشند.

 

كمون خلق "شاوان" (نزديك هانچو)

جمعيت: از كل 22926 نفر، 11296 نفر زن و دختر و 11630 نفر مرد و پسر هستند.

نيروی كار: از كل 12252 نفر 5820 نفر يعنی 5ر47 درصد زن هستند.

اعضای كميته حزب: از كل 110 نفر، 49 نفر يعنی 45 درصد زن هستند"پيشاهنگان" (انتخاب شده برای يك سال): از جمع 300 نفر، 287 نفر زن هستند.

اتحاديه جوانان: از 422 نفر، 280 نفر يعنی 66 درصد زن هستند.

اعضای كميته زنان: در مجموع 5500 نفركميته انقلابي: از 260 نفر، 44 نفر يعنی 16 درصد زن هستند.

دفتر دائم كميته انقلابي: از 5 نفر، 2 نفر زن هستند كه يكی از آنها نايب رئيس است.

 

كمون خلق چين ـ آلباني

نيروی كار: از جمع 10400 نفر، 5300 نفر يعنی 51 درصد زن هستند.

حزب: 35 درصد زن

كميته انقلابي: 25 درصد زن.

مقامات تيم: 50 درصد زن.

 

كاخ كودكان شانگهاي

اعضای تمام وقت: از 200 نفر، 100 نفر دختر هستند.

كميته انقلابي: 45 درصد دختر

اعضای بريگاد (در چهار بريگاد): 50 درصد دختر

اتحاديه گاردهای سرخ: از جمع 20 نفر، 65 درصد دختر        

 

 موخره: عليه نقش جاودانی زن(1)

"بيش از دو هزار سال از مرگ كنفوسيوس می گذرد، اما ايدئولوژی منسوخ او، كه طبق آن مردان سرورند و زنان تابع، كماكان مردم را تحت نفوذ خود دارد و مداوما تبارز می يابد."

اين نمونه ای از نوشته های مطبوعات چين است. اينكه علنا از بقای افكار و آموزه های ضد زن در چين امروز صحبت ميشود نبايد تعجب كرد. سالهاست كه اين مسئله تشخيص داده شده است. آنچه در اين مقالات تكان دهنده است و مشخصا در همه آنها مشترك است، لحن آنهاست. اين مقالات از بيان حقايق ستبر شرمسار نيستند. آنها بر اين ايده مهر تاييد مينهند كه هنوز كارهای زيادی بايد انجام شود تا برابری جنسی بدست آيد.

اين موضع با گرايش راست روانه ای كه تا همين اواخر آشكارا خودنمائی ميكرد قويا در تضاد است. گرايش راست معتقد بود كه مردان و زنان ديگر به برابری كامل دست يافته اند. آنها حتی برخی افراد را قانع كرده بودند كه ديگر نيازی به فعال كردن سازمانهای زنان، كه منفعل بودند، وجود ندارد زيرا برابری جنسی بدست آمده است. ستمی در كار نيست، مشكلی هم نيست.

اين گرايش كه اساسا مبارزه طبقاتی و بنابراين نياز به ادامه مبارزه را نفی ميكرد ميتوانست نتايج وخيمی ببار آورد زيرا از افكار اشتباه خود مردم نشئت می گرفت. در واقع برخی اوقات چنين نتايجی ببار آمد.

بنحوی ظاهرا متناقض، گرايش راست روانه با آنچه كه ميتوان ضد فمينيسم كلاسيك و جهانشمول ناميد، همزيستی مسالمت آميز ميكرد. اين نوع ضد فمينيسم صريحا و علنا فرودستی "بيولوژيك" و طبيعی زن را موعظه ميكند و به تحقير زنان می پردازد. البته اين دو گرايش ضد زن، روشها و استدلالهای متفاوتی دارند. اما هر دو بر سر يك نكته مركزی توافق دارند: اينكه راه ابتكار عمل زنان را بايد سد كرد تا آنها از انجام توصيه های سرمقاله "روزنامه خلق" (8 مارس 1973) (2) تحت عنوان "دست بكار شويم" باز بمانند.

اين حمله ارتجاعی به زنان محدود نشده، بلكه هدف اصلی خود را احيای نظم اجتماعی كهن قرار داده و ميخواهد زنان را به موقعيت فرودست سابق پرتاب كند؛ موقعيتی كه خود نتيجه گريز ناپذير احيای نظم كهن است. اين حمله ارتجاعی با يك ضد حمله انقلابی روبرو شد كه از اوايل سال 1972 آغاز گشته بود. در اين مقطع، چند ماه بعد از مرگ لين پيائو، ميتوان در مطبوعات فراخوانهائی مبنی بر توجه بيشتر به مسئله زن يافت. سرمقاله 8 مارس (روزنامه خلق) يك تكان واقعی برای احيای جنبش رهائی زنان با اتكاء به توده ها بود. بازسازی منطقه ای فدراسيون زنان در چند ماه بعد، نشان احيای اين جنبش بود. هر چه كارزار ادامه می يافت، گسترده تر ميشد. همانطور كه جلوتر خواهيم خواند كارزار "پی لين پی كونگ" (3) در اوايل 1973 با فراخوان شركت گسترده زنان، به راه افتاد.

ما با يك ارزيابی موقتی از بيلان اين كارزار ميتوانيم بروشنی ببينيم كه بورژوازی در چه حيطه هائی بسختی كوشيده است نظم كهن را احيا كند. و انقلابيون چگونه به مقابله انقلابی برخاسته اند. در همان دوره ای كه زنان در غرب هر روز نسبت به ستمی كه به آنها روا ميشود آگاهتر شده و در شماری هر چه عظيمتر به نبرد می پيوندد، راه افتادن موج نوين جنبش رهائی زنان در چين، حائز اهميت زيادی برای ماست.

 

آيا زنان بايد از خانه داری آزاد شوند؟

نظريه ای كه ادعا ميكند مردان و زنان چين ديگر برابرند، ميخواهد مانع از آن شود كه زنان برای كسب برابری حقيقی دست به كارهای ضروری بزنند. كسانی كه خانه داری را متفرعنانه و بر مبنای نظرگاهی كهنه تحقير ميكنند، چنين ادعائی را كاملا باب طبع خود می يابند. توسعه كارگاه های خدمات خانگي، اقدامی مادی است كه برای رهائی زنان از وظايف خانگی از اهميت سياسی عظيمی برخوردار است. بارها روند توسعه اين كارگاه ها تحت اين عنوان كه مردان و زنان در حال حاضر برابرند و در خانه داری سهم برابر ميگيرند كند شده و حتی در برخی اوقات كاملا متوقف شده است.

اين گرايش زيانبار از دو جهت اشتباه است. اولا، از حركت پيشرو مشاركت (مردان) در خانه داری طوری صحبت ميكند كه انگار عموميت يافته است. هر چند اين حركت پيشرو بسيار گسترده است اما عموميت نيافته است. ثانيا، و اين مهمتر است، حذف كار زنان (يعنی خانه داري) عمدتا نتيجه اجتماعی شدن و همچنين مكانيزه شدن يكرشته وظايف خانگی است. اين هدف با تقسيم تساوی گرايانه وظايف ميان زن و شوهر تحقق نمی يابد؛ هر چند اين تساوی گری به دلايل گوناگون هنوز ضروری است. (در اين زمينه به بخش دوم رجوع كنيد.) اهميت اين ديدگاه در مقاله "برای تربيت كادرهای زن با تمام قوا تلاش كنيد" (نشريه پرچم سرخ) مورد تاكيد قرار گرفته است: ((در ارتباط با مشكلات خانوادگی زنان ما بايد تحليل مشخصی نيز بكنيم. در جامعه كهن، زنان به سطح "برده خانواده خود" تنزل يافته بودند. به مدت هزاران سال تفكر حاكم و اصلی طبقات فئودال و بورژوا اين بود كه زنان، برده و زائده هستند؛ جای آنها در آشپزخانه است؛ بايد با قيود كارهای خانه داری دست و پايشان را بست و آنها را از حق مشاركت در توليد اجتماعی و فعاليتهای سياسی محروم كرد. يكی از وظايف مهم پرولتاريا رها كردن زنان از اين بردگی است. با پيروزی انقلاب 1949 در چين، و برقراری نظام سوسياليستی و شركت توده زنان در كار توليدي، تغييراتی پايه ای در وضعيت آنها پديد آمده است. با اين وجود، بواسطه نفوذ افكار طبقات استثمارگر مبنی بر فرودست ديدن زنان و محدوديتهائی كه شرايط مادی اعمال ميكند، مسئله كارهای روزمره و دشوار خانه هنوز كاملا حل نشده است.)) (4)

در واقع، فقط بنا به دلايل ارائه شده در اينجا نيست كه به وظايف خانگی در پروسه انقلاب كم توجهی شده بود. من طی ديدارهای اخيرم موفق به كشف دلايل ديگری نيز شدم. برای مثال، حس تحقير نسبت به خانه داری (در همه اشكال آن) موجب كند شدن روند اجتماعی شدن خانه داری شد. البته امروز چنين تحقير كردنی شديدا مورد انتقاد واقع ميشود. توجه به برخی نظرات كه زمانی رايج بود، مسئله را بهتر روشن ميكند. مثلا اين نظر كه "كار در كارگاه خدمات خانگي، خدمت به خلق نيست. بلكه خدمت به منافع خصوصی مردم است." يا اينكه "تنها شكل كار توليدي، كار در كارخانه است. و فقط كار توليدي، شرافتمندانه است."در يك دوره معين، چنين برخوردی در بين جوانان بسيار رايج بود. (5) اين روی ديگر سكه عوامفريبی لين پيائوئيستی بود كه: "نگهداری از خانه و فرزندان هم يك وظيفه انقلابی است." (6)

اما كارگاه های خدمات خانگی فقط گامی اوليه جهت الغای خانه داری است. پس از كلكتيويزه كردن وظايف خانگی و برداشتن آن از دوش خانواده، كماكان مسئله مكانيزه كردنش مطرح است. اين مكانيزاسيون بر دو عرصه جداگانه مبتنی است. اولا، اين امر به تلاش خود كارگران بخش خدمات خانگی در بهبود فنون پايه ای بستگی دارد. ثانيا، به توسعه صنايع سبك در زمينه های مربوطه بستگی دارد. يك نمونه از تاثيرات اين دو عرصه، توسعه لباسشوئی های اتوماتيك جمعی است. از طرف ديگر، اگر بخش صنايع به اندازه كافی به شناخت و دسته بندی كردن نيازهای واقعی توده ها در كار خانگی نپردازد، نميتواند بفهمد كه چه محصولاتی را بايد تكامل داده و توليد كند تا بر رهائی زنان تاثير مثبت گذارد. فدراسيون زنان در اين كار نقشی حياتی بعهده دارد. اين تشكيلات، زنان را سازمان ميدهد، در مورد نيازهايشان تحقيق ميكند و آنها را مشخص می نمايد. و بعنوان يك گروه فشار بنفع تغيير، عمل ميكند. بايد بر "محدوديتهای شرايط مادي" موجود ـ كه در مقاله "پرچم سرخ" به آن اشاره شده ـ غلبه كرد. برای تحقق اين هدف بايد بسيج سياسی و ايدئولوژيك صورت گيرد. اين كاری اساسی است.

 

تربيت كادرهای زن

اين موضوع بويژه جالب توجه است زيرا ميتوانيم ميزان تطابق و همزيستی دو تفكر ظاهرا متضاد (يعنی "مردان و زنان كاملا برابرند"؛ "زنان از مردان پايين ترند") را در اينجا ببينيم.

مقاله "پرچم سرخ" كه پيشتر از آن نقل كرديم مسئله را با صراحت طرح ميكند:"... رشد كادرهای زن كماكان با ملزومات انقلاب سوسياليستی چين و ساختمان سوسياليسم هماهنگ نيست. در برخی نقاط، شمار زنانی كه عضو حزبند در مقايسه با شمار زنان انقلابی بسيار اندك است و تعداد كمی كادر زن در ارگانهای رهبری حضور دارند. اين امر بطور اجتناب ناپذير بر توسعه جنبش رهائی زنان تاثير ميگذارد. كسی كه اين مسئله را ناديده بگيرد، نميتواند اهميت عظيم تربيت و ارتقاء كادرهای زن و توسعه عضوگيری حزبی از بين زنان را بدرستی دريابد و از اقدامات ضروری برای حل مشكلات مربوطه باز می ماند." (7)وقتی كه افراد با خوشخيالی از برابری حقوق زنان و مردان در حال حاضر و در تمامی عرصه ها صحبت ميكنند، چگونه ميتوان انتظار انجام اقداماتی در اين راستا ـ بويژه تشويق تربيت كادرهای زن ـ را داشت؟

افرادی كه از تحقق اين برابری حرف ميزنند، شمار نسبتا اندك كادرهای زن را منطقی جلوه خواهند داد، از برداشتن گامهای ضروری باز خواهند ماند و حتی به بهانه هائی نظير عقب ماندگی طبيعی زنان توسل خواهند جست.

 

بيان اشكالات يا اصلاح آنها

نتيجه آنكه چنين افرادی هيچ نخواهند كرد مگر تاسف خوردن درباره سطح پايين فرهنگی و سياسی زنان و گرفتاری دائمی آنها در وظايف خانگي؛ و خواهند گفت متاسفانه تا زمانی كه شرايط اجازه ندهد نميتوان هيچ مسئوليتی به زنان داد. "پرچم سرخ" روی همين نكته انگشت ميگذارد:

((برخی رفقا ... معتقدند كه زنان "معيارها و قابليتهای اندكي" دارند؛ "مشكلات خانوادگي" دارند؛ "درست كردن كادر زن دشوار است." اين طرز تفكر بر رشد كادرهای زن بشدت تاثير ميگذارد ... شرايط موجود چين اين تفكر كه توانائی زنان كمتر از مردان است را رد ميكند ... وقتی كه از بالا نبودن سطح فرهنگی و قابليت كاری برخی رفقای زن بحد مكفي، صحبت ميشود بايد به ريشه های عميق طبقاتی و تاريخی ـ اجتماعی آن نيز پرداخت. دقيقا به همين علت است كه ما بايد به آنها توجه نشان دهيم، تربيتشان كنيم و كمك كنيم كه وضعشان را بهبود بخشند. ما هرگز نبايد آنها را مورد تبعيض قرار دهيم.))

صحبت از اينكه زنان "مشكلات خانوادگي" دارند، يك اظهاريه خنثی و صرفا بيان يك واقعيت است. اگر از اين واقعيت نتيجه گيری شود كه نميتوان به زنان مسئوليت سپرد، قطعا يك برخورد ارتجاعی است و شديدا مورد انتقاد حزب و كميته های زنان قرار ميگيرد. از زمان انتشار سرمقاله 8 مارس، ضرورت توجه به مشكلات موجود و خاص زنان تبديل به يك موضوع دائمی در كار تبليغی چينی ها شده است. البته هنوز ميان انجام وظايف خانه داری با انجام وظايف سياسي، فرهنگی و ايدئولوژيكی كه به عهده زنان است، تضاد موجود است. نفی اين مسئله همانگونه كه ديديم هيچ گرهی از كار زنان نمی گشايد. اما بيان صرف آن نيز پيشرفت زيادی محسوب نميشود. پيشرفت در گرو اجرای قاطعانه يك رشته اصلاحات است. چنين اصلاحاتی در عرصه های متعدد كه نقش پيشرو بازی ميكنند، به اجراء در آمده و بدين ترتيب ارزش آنها آشكار شده است. (8)

به همين خاطر است كه "پرچم سرخ" بر اين موضع سياسی ضروری تاكيد ميگذارد:

"...اساسی تر از هر چيز ... حل تضادهای بين كار انقلابی و كارهای مربوط به خانواده است. تشويق زنان و مردان به تقسيم وظايف خانه، كاری ضروری است. در عين حال، ضروری است كه به ويژگيهای مشخص زنان توجه شود و به آنها در حل مشكلات خاصشان كمك شود. ازدواج دير هنگام و تنظيم خانواده را بايد تشويق كرد. اداره خوب و فعالانه تسهيلات خدمات عمومی اجتماعی (9) نظير بيمه درمانی برای زنان و كودكان و شيرخوارگاه ها، كاری اساسی است. (10) اگر برخوردی صحيح در پيش بگيريم و شماری اقدامات عملی را اتخاذ كنيم، حل مشكلات خاص زنان دشوار نيست."

فقط با اجرای قاطعانه و منظم چنين اصلاحاتی است كه تضادها حل خواهند شد. در چين كنونی فقط يك معيار عينی وجود دارد كه انقلابی بودن يا نبودن يك سياست را محك ميزند. برای اين كار نياز به استفاده از ملاحظات تئوريك "آرمان فمينيستي" نداريم؛ بلكه صرفا بايد ببينيم هر سياست به اصلاحات می انجامد يا خير.

تا مدتها، تربيت كادرهای زن يك صحنه كليدی نبرد در مبارزه بين انقلاب و ضدانقلاب خواهد بود. حضور زنان در مواضع رهبري، درست قلب اخلاقيات كهنه ارتجاعی را نشانه ميگيرد. يك زن كارگر درباره مسئله ای كه باعث نگرانی برخی شوهران شده چنين می نويسد: "اگر زنان موفق به انجام اين وظايف شوند، آنوقت فايده مردان چه خواهد بود؟" برخی مردان كه در مورد نياز به برابری زن و مرد واقعا قانع نشده اند، بمحض اينكه چند زن به تيم تشكيلاتی آنها اضافه ميشود راضی و خرسند ميشوند و فكر ميكنند كه برای اين دستاورد مستحق جايزه اند. مقاله "پرچم سرخ" به اين مسئله چنين پاسخ ميدهد:

"انتخاب و ارتقاء كادرهای زن و انتصاب آنها در سطوح گوناگون نهادهای رهبری فقط آغاز تلاشهای ما برای تربيت و آموزش زنان است و پايان كار نيست. ما برای اينكه زنان را قادر سازيم فعال بمانند و روحيه انقلابی خويش را حفظ كنند بايد كارهای دشوار و دقيق بسياری را به انجام رسانيم. اين واقعيتی است كه به لحاظ تشكيلاتی انتخاب و انتصاب كادرهای زن اغلب كار نسبتا ساده ای است؛ اما كمك به آنها برای اينكه واقعا پرورش و تكامل يابند وظيفه آسانی نيست. بنابراين، رهبری در تمامی سطوح بايد اهميت پيشبرد آموزش خط ايدئولوژيك و سياسی را در تربيت كادرهای زن درك كند. بايد زنان را تشويق كرد كه جلوتر روند؛ بايد به آنها كمك كرد كه بر محدوديتهايشان فائق آيند و با شجاعت مسئوليتهای خود را بدوش گيرند ... گام اساسی در تربيت كادرهای زن، راهگشائی بر مشاركت آنها در 3 جنبش عظيم انقلابی و آبديده شدن در جريان مبارزه است تا بتوانند بر آگاهی و قابليت كاری خويش بيفزايند ... كميته های حزبی در تمامی سطوح بايد شرايط مساعدی برای زنان ايجاد كنند؛ بنحوی كه قادر به آموزش بيشتر در جريان كار و بهبود وضعيتشان از طريق كار تربيتی شوند... زمانی كه كادرهای زن وظيفه ای را بعهده ميگيرند بايد به آنها اعتماد كرد. بعلاوه بايد در لحظات حساس از آنها حمايت كافی كنيم و در حل مشكلاتشان به آنها فعالانه كمك نمائيم ... تربيت كادرهای زن وظيفه كل حزب است و نبايد آن را فقط كار اين يا آن دفتر دانست ... كميته های حزبی در تمامی سطوح بايد شناخت خود را از اين مسئله به سطح مبارزه دو خط و تحكيم ديكتاتوری پرولتاريا ارتقاء دهند ... در عين حال كه بايد اصل آموزش در جريان پيشبرد وظايف را بكار بست، ضروری است كه آموزش تئوريك زنان بنحوی نقشه مند در كلاسهای مطالعاتی به پيش برده شود و آنها به مدارس "7 مه" كه مخصوص كادرهاست اعزام شوند ... بعلاوه توده عظيم كادرهای زن بايد وظايف پر افتخار خود در انقلاب سوسياليستی و ساختمان سوسياليسم را كاملا درك كنند، عزم خود را برای انجام وظايف خويش جزم كنند، جرات عمل كردن و مطالعه پر تلاش بخود بدهند تا هر چه سريعتر كاركشته شده و سهم خويش را در كسب پيروزيهای عظيمتر در انقلاب سوسياليستی و ساختمان سوسياليسم ادا كنند.

"واحدهای توليدی در سراسر چين گزارشاتی به مطبوعات كشور فرستاده و در آنها از تغييراتی كه در نتيجه تعقيب اين سياست و اصلاح سبك كارشان حاصل شده، صحبت كرده اند. در گزارش يكی از كمونهای خلق در "كيان سو" (11) چنين آمده است كه رهبران همه تيمهای كار، مرد بودند. در حالی كه 12 تيم عمدتا از زنان تشكيل شده اند. اين امر نگران كننده بود؛ مردان به مشكلات زنان برخوردی سطحی داشتند و يا حتی كاملا آن را ناديده می گرفتند. زنان كه هنوز گرفتار سنن ديرينه بودند، جرات ابراز عقايد، اختلاف نظرات و مشكلات خويش را نداشتند. طی جنبش كارزار ضد لين پيائو و اصلاح سبك كارها، "بريگاد آگاهانه اين مسئله را مورد بررسی قرار داد." تيمها رهبران جديدي، كه همه زن بودند، انتخاب كردند. نتايج كار خيلی زود آشكار شد. وحدت رهبران و افراد تحت رهبری محكمتر شد؛ تحقيق و حل مشكلات مشخص موجود امكان پذير شد؛ گروه ها در مطالعات سياسی خود بسيار پيشرفت كردند. نرخ بارآوری و ميزان محصولات توليد شده، جهش وار افزايش يافت. زنانی كه در ابتدای كار خجالت می كشيدند، مسئوليتهای جديد بعهده گرفتند و آبديده شدند. اين پيروزی باعث شد كه موقعيت ساير زنان نيز تغيير كند. درسی كه بايد از اين ماجرا گرفت روشن است: كسانی كه معتقدند طبيعت يا دست سرنوشت، زنان را سر براه و مطيع و كارگر درجه دو آفريده، آگاهانه يا ناآگاهانه مسير ضدانقلاب را در پيش می گيرند.

 

بازسازی فدراسيون زنان

زنان چين در چارچوب كارزاری كه هدفش گذاردن مسئله زن در مركز صحنه سياسی جامعه بود، وارد جنبش انتقاد از كنفوسيوس و لين پيائو شدند. اما بازسازی فدراسيون زنان نيز كه ارزش مثبت فوق العاده ای برای زنان داشت، تاثير زيادی بر اين مبارزه گذارد. كميته های توده ای فدراسيون زنان در سراسر چين احياء و بلافاصله فعال شدند. از ژوئن 1973، كنفرانس های فدراسيون زنان در سراسر كشور برگزار شده است.

از سال 1966 تا اين دوران، اكثريت زنان هيچگونه تشكل رسمی نداشتند. غيبت طولانی فدراسيون را شايد بتوان به گرايش "تساوی گرانه" كه قبلا از آن ياد كرديم، مربوط دانست. ساير تشكلات سنتی نيز تا چند سال فعاليتی نداشتند؛ اما اين عدم فعاليت برای زنان زيان بارتر از ديگر بخشهای اهالی بود. اتحاديه جوانان، اتحاديه های كارگری و فدراسيون زنان موقتا به حالت تعليق درآمده بود، اما جوانان و كارگران تشكلات انقلابی خود را داشتند. اين تشكلات برای مرحله ای از مبارزه كه با انقلاب كبير فرهنگی پرولتاريائی آغاز شد ضرورت داشتند. جوانان و كارگران می توانستند در تشكلات گارد سرخ، در بين شورشگران انقلابی كارخانه ها و سپس در كنفرانسهای كارخانه، مسائل خويش را مطرح كنند و درباره اش به بحث بپردازند. اما زنان معمولا فاقد جائی برای برگزاری جلسات سياسی برای انتقاد از ستمهای موجود عليه خويش بودند.

زنان كه ستمی خاص بر آنها روا ميشود، نيازمند تشكلات خاصی هستند كه به شركت كامل آنها در كل جنبش انقلابی كمك كند و همچنين به انقلاب كمك كند كه اهميت جنبشهای اين نيمه ديگر را درك نمايد. (12)

 

زنان نيروی محركه جنبش انتقاد از كنفوسيوس و لين پيائو بودند

از زمانی كه كارزار انتقاد از كنفوسيوس و لين پيائو آغاز شده، ايدئولوژی "تحقير چهارگانه" كه از مبانی ايدئولوژی ارتجاعی كنفوسيوس است، به موضوع بحث عمومی تبديل شده است. اين كارزار اخيرا جنبه سراسری يافته است. منظور از تحقير چهارگانه كنفوسيوسي، تحقير كار يدي، تحقير زنان، تحقير جوانان، و تحقير افرادی است كه بر آنها حكومت ميشود.

به احتمال قوی اين كارزار، مسئله زن را حتی قدرتمندتر از انقلاب فرهنگی در خط مقدم مبارزه طبقاتی مطرح خواهد كرد.

زنان اين نكته را بطور نافذ و دقيقی در "روزنامه خلق" مطرح نمودند: "ما زنان كارگر بيش از سايرين از آموزه كنفوسيوس لطمه خورده ايم...، بنابراين بيش از سايرين در مبارزه انتقاد از لين پيائو و كنفوسيوس حق اظهار نظر داريم." (31)

كميته های فدراسيون زنان به جنگ كنفوسيوس رفته اند. زنان چينی از طريق مطالعه و فعاليتهای ديگر، به تسويه حساب با ايدئولوژی كنفوسيوسی كه قدمت 2000 ساله دارد، برخاسته اند. اين ايدئولوژی آنقدر شايع و نافذ بود كه بنظر "عقل سليم" می آمد. اين ايدئولوژی تا زمانی كه با زيربنای مادی جامعه كهن چين تطابق داشت، پا برجا ماند. اما حتی بعد از تغييرات بنيادين اجتماعی در چين، بقايای نفوذ آن هنوز موجود است. ايده های كنفوسيوسی عميقا در فرهنگ و تفكر چينی و در خلق چين جای گرفته است. بعلاوه هنوز مظاهر مادی جامعه كهن وجود دارند و پايگاهی ميشوند برای ابقای ايده های كهن.

پيشبرد اين كارزار انتقادی به ناگزير موجب دگرگونيهای بيشتر در كل مناسبات اجتماعی خواهد شد. برای آن كه در موضع تعرض قرار گيريم، حتی در شرايطی كه بر مناسبات توليدی انقلابی كه پيشاپيش برقرار شده اتكاء ميكنيم، بايد توده های مرد و زن را در انتقاد از آداب كهن و تقويت اخلاقيات نوين سوسياليستی بسيج كنيم. بايد به زنان فرصت "آزادی تفكر" و سرنگونی گام به گام "نقش جاودانی زن" داده شود.

زنان فدراسيون خيابان "يوان پين" در شهر "فوكين" چنين نوشته اند:

((طی بسيج زنان محله برای انتقاد از كنفوسيوس، ما با در نظر گرفتن تبارزات مبارزه طبقاتی جاری در عرصه ايدئولوژيك، سياست "پنج نابودی و پنج بازسازي" را طراحی كرديم: (15)

1 ـ محو خرافات فئودالی و تثبيت اين نظريه كه كار، خالق دنياست.

2 ـ لغو نظام كهنه زناشوئی مشتمل بر ازدواج های اختياری ـ يا "اجباري" ـ كه يك معامله تجاری بين والدين تحت نام فرزندانشان است. تقويت آزادی انتخاب در ازدواج كه اينك در شكلی جديد تجربه ميشود.

3 ـ نابود كردن ايدئولوژی برتری مردانه و تبعيت زنانه، و بدين ترتيب لغو آتوريته پدرسالارانه و نشاندن مقوله حقوق برابر زن و مرد بجای آن. عملی كردن اصل پرداخت برابر در مقابل كار برابر، و عملی كردن كنترل مواليد.

4 ـ نابود كردن تئوری عقب ماندگی زنان؛ حمله به اين تئوری با اين ايده كه زنان "نيمی از آسمان را بر دوش دارند".

5 ـ محو ايدئولوژی "درس خواندن برای كسی شدن" و "به قصد جلب نظر برای كار يدی به مزرعه رفتن " ـ مخالفت با اين ايدئولوژيها با اتكاء به ايده "دانش اندوزی به قصد خدمت به خلق" و "كار كشاورزی بايد ارزش واقعی خود را بيابد."))

زنان خيابان "يوان پين" كارزاری را حول سياست "پنج نابودی و پنج بازسازي" سازمان دادند. آنها در عرض چند هفته، برخی شاخص ها از دامنه بسيج خويش را بنمايش گذاشتند. آنها جلسات مطالعه، انتقاد، مجمع عمومی و مباحثه برگزار كردند. آنها نشريه بيرون دادند، در مطبوعات مقاله نوشتند و پوسترهای درشت خط ديواری تهيه كردند. كل 1200 زن ساكن خيابان "يوان پين" نقشی فعال در اين كارزار بازی كردند. از آنجا كه تعداد شاگردان زن دو برابر شد، مجبور شدند كلاسهای شبانه مطالعات سياسی دائر كنند. در اين كلاسها، زنانی كه قبلا خود را بی اهميت تر از اين ميدانستند كه در جمع صحبت كنند بالاخره جرات حرف زدن بخود دادند.

ساير مقالات روزنامه ها اين واقعيت را مستند ميكند كه حمله به شووينيسم مردانه همزمان در سه جبهه به پيش ميرود.

اولا، فعاليتهای واقعی زنان وسيعا تبليغ ميشود و عوض شدن زمانه را گوشزد ميكند. دستاوردهای زنان برای مناطق گوناگون، بر پوسترهای ديواری نقش بسته است. پوستر زير در "يوان پين" منتشر شده است:

((به پيروی از فراخوان و رهنمود 7 مه، زنان محله به مهيا كردن مزارع جديد، برای زير كشت بردن آنها مشغول شدند. آنها مزارع را آماده كردند. طی 3 سال پياپي، آنها محصولی معادل 5ر7 تن در هكتار برداشت كرده اند. آنها با اتكاء به نيروی خود، كارخانه های كوچك ساخته و بدين طريق بنحو قابل ملاحظه ای توليد صنعتی را افزايش داده اند. آنها منطقه خود را از يك عرصه "مصرف" به عرصه "توليد" تبديل كرده اند. اين واقعيات غير قابل انكار، رد بی برو و برگرد آموزه های كنفوسيوسي، ليوشائوچي، لين پيائو و سايرين مبنی بر تحقير زنان است.))

زنان غالبا عضويت خويش در واحدهای پيشرو زنان در سراسر كشور را اعلام ميكنند. مقالات روزنامه های سراسري، دستاوردهای زنان را مورد تحسين قرار داده، در موردشان اظهار نظر ميكند، آنها را مورد بررسی قرار ميدهد و در معرض ديد اهالی محل قرار ميدهد.

ثانيا، بطور همزمان آموزه های كنفوسيوسی مبنی بر اينكه "زنان برای خدمت كردن خلق شده اند" و "اداره آنان مشكل است"، "برای زنان و بچه ها بايد مقرراتی وضع شود كه آنها را سر براه و تحت كنترل نگاه دارد"، "زن به شوهرش تعلق دارد همانطور كه مرغ به خروس"، و "هر چه تعداد فرزندان پسر بيشتر باشد خوشبختی عظيمتر است" به باد حمله گرفته ميشوند.

سرمقاله 8 مارس 1974 "روزنامه خلق" به اين نكته برخورد مشخص ميكند: "تئوری برتری مرد و تئوری بردگی و وابستگی زن را بايد بيرحمانه محكوم كرد و تاثيرات تبهكارانه شان را محو نمود. نه فقط زنان كه مردان نيز بايد از اين تئوريها انتقاد كنند."

اين انتقادات در اكثر موارد با رجوع به نمونه های واقعی و شناخته شده در هر محل معين به پيش ميرفت. ماجرای "هيسه سيوين" و چهار دخترش يكی از اين نمونه ها بود. اين زن ميخواست فرزند پسر داشته باشد كه نام خانواده را حفظ كند؛ به همين خاطر از پيشگيری سر باز ميزد. يك زن ديگر حاضر نميشد به يك كادر تبديل شود زيرا می ترسيد كه از پس اين وظيفه برنيايد. زن ديگری هم بود كه جرات كار در بيرون خانه بخود نميداد زيرا فكر ميكرد مقدر شده كه در خانه بماند. اين نمونه ها بقايای نفوذ ايدئولوژی كنفوسيوسی بوده و نادر نيستند. فدراسيون زنان محل، نمونه ها را مورد بررسی قرار ميدهد. همه زنان كمك ميكنند كه يك راه حل جمعی پيدا شود. هر موفقيتی برای تشويق سايرين وسيعا تبليغ ميشود.

ثالثا، گام های مشخص برای درازمدت به پيش برداشته ميشود. مشخصا كارگاه های كوچكی ايجاد شده است. من اخيرا از يك محله قديمی پكن بازديد كردم كه در آن زنان خانه دار هنوز در خانه بسر ميبرند. اكثرا آنها زنان نسبتا پير، كارگران بازنشسته، زنان معلول يا از لحاظ جسمانی ضعيف بودند. عملا غيرممكن بود كه اين زنان بتوانند در كارخانه های كوچك محله كار كنند. كميته اهالی محل مشكل را بررسی كرد و يك كارخانه كوچك (كارگاه 7 مه) را ايجاد نمود. (16) اين كارگاه قرار بود به توليد وسائل تئاتر نظير گلهای كاغذی يا تاج گل بپردازد. كارگاه درست در محل تقاطع چند كوچه برپا شده و زنان ميتوانند هر وقت و برای هر مدت كه ميتوانند در آنجا كار كنند. آنها خودشان توليد را سازمان ميدهند و در مقابل كاری كه ميكنند مزد ميگيرند. كار آنها نه فقط برای دولت مفيد و ضروری است، بلكه بدين وسيله ميتوانند با يكديگر ملاقات كرده و از رنج تنهائی بيرون آيند.

اخيرا يك كارزار انتقادی از "سه اطاعت و چهار فضيلت" به راه افتاده است. "سه اطاعت" را منسيوس و كنفوسيوس موعظه ميكردند و از زن می خواستند كه قبل از ازدواج، از پدر و برادران بزرگش، بعد از ازدواج از شوهرش، و هنگام بيوه شدن از پسرانش اطاعت كند. "چهار فضيلت" فرمول متحجری برای رفتار اجتماعی زن بود ـ نحوه رفتار در ميان جمع، موضوع مكالمات، نحوه پوشش و وظايف وی در خانه. زن مجبور بود در هر شرايطی آرام باشد و مراقب لحن و رفتارش باشد. مكالمات او می بايست با وقار و محتاطانه باشد و برای مردان حوصله سر بر نباشد. زن به هنگام خنديدن مجبور بود دهانش را بپوشاند زيرا نشان دادن دندان و دهان زن، بی حيائی بحساب می آمد. او در انتخاب پوشاك فقط و فقط بايد از يك اصل پيروی ميكرد: چيزی بپوش كه خوشايند مردان باشد. و بالاخره اينكه، زن بايد همه كارهای روزمره خانه را با كمال ميل انجام ميداد.

اينك اين شعار در همه جا بگوش ميرسد و بچشم ميخورد: "نابود باد اين ايدئولوژی منحط!" البته شما در چين امروز نميتوانيد افراد زيادی را بيابيد كه علنا از تفسير واقعی اين احكام فئودالی دفاع كنند. (17)اما همانطور كه در ابتدای اين مقاله نوشتم، اين ايده ها هنوز هم تحت شرايطی مردم را تحت تاثير قرار ميدهند. آموزه كنفوسيوسی بيش از 2500 سال بر دوش توده های چين سنگينی كرده و آنها هنوز تاثيرات اين آموزه را با خود حمل ميكنند. اين يك آموزه نخبه گرا بوده و در برخورد به اقشار مختلف مردم و بخصوص زنان، بشدت تبعيض گرانه رفتار ميكند. امروز بورژوازی چين كماكان برای طرح های ضدانقلابی خود به كنفوسيوسيسم اتكاء ميكند؛ و بهمين خاطر كارزار ضد كنفوسيوسی برای آينده چين اهميتی حياتی دارد. بی اعتبار كردن ريشه ای كنفوسيوسيسم در ميان توده ها ضربه ای فلج كننده به ارتجاع محسوب ميشود. اما اين وظيفه ای پيش پا افتاده نيست و مبارزه ای طولانی را در بر خواهد گرفت. در واقع اين مبارزه طی 50 سال حيات حزب كمونيست چين همواره جاری بوده است. تنها فرقی كه اين مبارزه كرده، اينست كه در حال حاضر حمله نقشه مند و همه جانبه صورت ميگيرد.

زنان در مركز اين مبارزه قرار دارند. هر ضربه بر نقش مطيع و فرمانبردار زن، ضربه ای است بر كليه مناسبات پدرسالارانه كه ميراث فئوداليسم ميباشد. بين زنانی كه عليه "قدر قدرتي" شوهر و عليه احترام به آتوريته های اخلاقی و مذهب انگيزه های مادی مبارزه ميكنند، همبستگی عميق شكل ميگيرد. مهم ترين موضوعات ايدئولوژيك مبارزه، نتايج عميقی برای زنان در پی دارد. برای مثال، انتقاد راديكال از نظريه "نوابغ" را در نظر بگيريد. جدا از اين كه معمولا در همه جا "نوابغ" مرد ميباشند، مسئله اينست كه نظريه نوابغ از مبانی تمامی تئوری هائی است كه حامی تبعيض عليه زنانند. نظريه "نوابغ" يعنی اينكه يك عده ذاتا و پيشاپيش ساخته شده اند كه به بهای كنار زدن ديگران به انجام وظايف مهم بپردازند. بنابراين قابل فهم است كه زنان در افشاء و طرد نظريه نوابغ، حرفهای زيادی برای گفتن و منافع زيادی داشته باشند. مثال ديگری را در نظر بگيريد: مبارزه ای كه بايد عليه تحقير كار يدی و تحقير افرادی كه بر آنها حكومت ميشود، صورت گيرد. پيروزی اين مبارزه بدون شركت توده زنان يعنی كارگران ستمديده يدی كه از ديرباز چنين موقعيتی داشته اند، غير قابل تصور است. زنان از ديرباز در چنين جايگاهی نگاهداشته شده اند و بدون در آميختن تجربه آنان با انقلاب جاري، اين مبارزه به ثمر نميرسد.

كارزار "پی لين پی كونگ" وسيله ديگری است كه مردم طی آن می آموزند كه چگونه از سطح به عمق روند و خصلت اساسی پديده را در يابند. "انتقاد از تفكر فئودالی تحقير زنان، كاری اساسی است... زنان ستمديده ترين ستمديدگانند. همين وضعيت اقتصادی و سياسی زنان است كه شور آتشين انقلاب را در آنان برانگيخته است...آنها سرشار از شور و شوقی فوق العاده برای سوسياليسم هستند." (18) چشم دوختن به سطح پائين ظاهری زنان، نه فقط ديدگاهی  وارونه است، بلكه عملا انقلاب را از پرشورترين نيروهايش محروم ميكند.

سرمقاله 8 مارس 1973 "روزنامه خلق" كسانی را محكوم ميكند كه معتقدند زنان بخاطر معيارهای نازل فرهنگی خود قادر نيستند نقش مهمی در كارزار "پی لين پی كونگ" بازی كنند. اين افراد واقعا مايلند كه كارزار از سطح فعاليت آكادميك و مباحثات روشنفكرانه در مورد نكات ظريف تاريخ باستان فراتر نرود. با تكامل مبارزه آشكار خواهد شد كه زنان نه تنها اصلا عقب مانده نيستند بلكه در واقع يك نيروی محركه حياتی برای پيشبرد كارزار "پی لين پی كونگ" هستند.

انقلاب چين يكبار ديگر به ما نقش مركزی مبارزه طبقاتی را گوشزد ميكند. انكار اين واقعيت كه زنان هنوز از تبعيض رنج می برند، اكتفا كردن به الفاظ حقوقي، و به يك كلام طرح اين بحث بی پايه كه رهائی زنان بطور كامل حاصل شده است، خلاف حركت تاريخ بوده و در مبارزه زنان برای كسب رهائی اخلال ميكند. اين بحث در تضاد با نظر مائوتسه دون قرار دارد كه صريحا و دائما تاكيد كرده كه رهائی زنان مبارزه ای درازمدت و مداوم را طلب ميكند. "فقط در جريان تحول سوسياليستی جامعه است كه زنان می توانند به تدريج خود را رها سازند." تا زمانی كه اين تحول كامل شود، رهائی زنان قسمی خواهد بود و كماكان مستعد شكست است. چنين شكستي، ستم های سابق عليه زنان را احياء خواهد كرد.

امروز زنان چينی وضعيت خود را عميقا بهبود بخشيده اند. اين نكته بسيار مهم است. اين موقعيت، نقطه شروع تمامی مبارزات كنونی زنان چين است. نفی اين تغيير يا كم بها دادن به آن، ظاهر بينی يا پرداختن به چند واقعيت مجرد و محدود، و چشم بستن بر جهت گيری كلی انقلاب  ـ چه خوشمان بيايد چه نيايد ـ بمعنای پيروی از يك نظرگاه بيروح متافيزيكی است. چنين كاری بمعنای هم صف شدن با همان گرايش در چين است كه "نوآوريهای سوسياليستي" و دستاوردهای انقلاب فرهنگی را نفی ميكند.

اين گرايش دو جنبه دارد. اولا، ميكوشد تغييراتی كه انقلاب فرهنگی (مثلا بصورت اصلاحات در آموزش و پرورش) ببار آورده را تحريف كند يا از آن جلوگيری كند. ثانيا، در مواجهه با مشكلات موقتی كه در نتيجه اين تغييرات ايجاد شده، فريبكارانه فرياد ميكند كه: "انقلاب فرهنگی هيچ چيز را تغيير نداده و به هيچ هدفی خدمت نكرده است. چه اتلافي! چه آشوبي!" اين گرايش، درست به همين صورت، به زنان توهين ميكند؛ همانطور كه با ادامه انقلاب مخالفت ميكند با ابتكارات عملی زنان ضديت می ورزد؛ با اقداماتی كه برای كمك به زنان بعمل می آيد مخالفت ميكند يا در آنها تخريب ميكند. همزمان تبليغ ميكند كه "زنان فقط نگران خانواده كوچك خود هستند. اين بخشی از طبيعت آنهاست و هيچ كارش نميشود كرد." اما زنان چينی عليه اين گرايش بپاخاسته اند. آنها بار ديگر با مرتجعين و نوستالژی ارتجاعی آنان برای بازگشت به گذشته مقابله ميكنند. آنها بار ديگر به نقش جاودانه زن حمله می برند. يك چيز را با اطمينان ميتوان گفت: مبارزه به همين جا ختم نخواهد شد.

 www.sarbedaran.org