مروری بر فیلم «سیزدهم» ساخته آوا دوُ ورنی

لیلا پرنیان و ف. ارجمند

ما در آن زمان زندگی می‌کنیم و همان شرایط را تحمل می‌کنیم!

بررسی فیلم ١٣ام از دو نظر اهمیت دارد. یکی  قتل جورج فلوید سیاه‌‌پوست آمریکایی توسط پلیس آمریکا که به اعتراضات و تظاهراتها بیسابقهای در پنج دهه اخیر دامن زد و دیگری موضوع انتخابات ریاست جمهوری آمریکا  که قرار است در ماه نوامبر امسال برگذار شود. ترامپ و باندهای فاشیست و نژادپرست وابسته و طرفدار او در تلاشند که به هر وسیلهای شده ترم دوم ریاست جمهوری او را تضمین کنند. حتی برخی تحلیلگران سرشناس موضوع استفاده از زور و اسلحه را مطرح کردهاند. «سیزدهم» به کارگردانی آوا دوُ ورنی فیلمی است از تحولات موقعیت سیاهان آمریکا از زمانیکه پایان رسمی بردهداری در آمریکا اعلام شد. فیلم تلاش میکند پاسخی به این سوال باشد که آیا بردهداری در آمریکا در سال 1865 پایان یافت؟ بههمین دلیل اگرچه «سیزدهم» در سال ٢۰١۶ ساخته شدهاست، اما هرگز تازگی خود را از دست نداده و بیش از هر زمان دیگر به شرایط کنونی هم مربوط میشود.

«سیزدهم» فیلمی است مستند پر از اطلاعات، شواهد و مدارک که به گونهای سیستماتیک و با انسجامی فوقالعاده و درعینحال جذابیتی خیره کننده بهنمایش گذاشته میشود. جذابیتش باعث میشود که بسختی بتوان لحظهای چشم خود را از آن غافل کرد. گویی پایان فیلم با یک چشم برهم زدن فرا میرسد، یک چشم برهم زدنی که در واقع چشمان را بردنیای واقعی و یا واقعیتی تکان دهنده، دردناک و خشم آورنده باز میکند، چشم برهم زدنی که ما را در آن فاصله  به سفری طولانی به مدت دو قرن زجر بردگی، جنایت نژادپرستی، ستم و استثمار آنهم به کریهترین و وقیحترین وجه آن علیه سیاهپوستان در «دنیای آزاد» در«مهد جهان دمکراتیک» و در «دنیای فرصتها» میبرد. یک چشم برهم زدنی که قادر است دنیای افراد را تغییر دهد. چشم بر هم زدنی که  تاریخ دنیای آزاد و رهبراناش را به دادگاه تاریخ میسپارد. سیزدهم  به روایت موضوعی میپردازد که علیرغم پیچیدگیهایاش، علیرغم پنهان کردناش در میان انبوهی از قوانین و زرق و برقهای دنیای امپریالیستی، بر نژادپرستی و تبعیض، بر گند و کثافت و جنایات ناشی از آن روشنی می افکند. سیزدهم تصویری است از جنایات سمبلها و نمونههای دنیای سرمایهداری جهانی علیه بخشی از بشریت که رنگ بدنشان به زعم نژادپرستان «اشتباهی» است و یا اینکه «سفید» نیست. آوا دوُ ورنی با مهارت خاصی نه تنها هنر سینمایی خود را به نمایش میگذارد بلکه همچنین قصد میکند تا بیرحمانه اما با لطافت، قلب بینندگان فیلم خود را به درد آورد، آنها را به تکان در آورد، خشم آنها را برانگیزاند و خلاصه اینکه دنیای بینندگان فیلم خود را متحول کند و نگاه آنان را به جامعه سیاهپوست در آمریکای «آزاد و دمکراتیک» را تغییر دهد.

فیلم علاوه بر تصاویری از جنایات دوران بردهداری، از حلق آویز کردن سیاهان توسط اوباشان، همچنین مجموعهای است از مصاحبهها با افرادی مطلع و حساس و بهنظر متعهد که به تاریخ و واقعیتهای جامعه سیاهان آمریکا آشنا هستند، کسانی که گویی قصد آن را کردهاند تا دنیای خیالی و تصورات آنانی که از «سرزمین فرصتها» برای خود بهشت برینی ساختهاند را در هم بریزند. تمام تصورات واطمینان آنان را از تاریخ نوشته شده و تدریس شده در کلاسهای درسی، آنچه که رادیو و تلویزیون به خورد مردم میدهند، همه و همه را زیرو رو کنند. دوُ ورنی اما همچنین با افرادی که درطرف طبقه حاکمه بوده و در جنایات علیه سیاهان سهیم و شریک بودهاند را نیز مصاحبه میکند تا بتواند دو طرف قضیه را در فیلم نشان دهد.

اما به اینهم بسنده نمیکند و به گونهای کاملا متقاعد کننده نشان میدهد که بردهداری در آمریکا هرگز نابود نشد، هرگز پایان نیافت بلکه اشکال نوینی بهخود گرفت که تا همین امروزهم ادامه دارد. سیزدهم تصویر بزرگتری را از یکی از مهمترین جنبههای واقعی آمریکا با هنر و قدرت سینمایی ارائه میدهد که هم بیدار کننده وجدان و آگاهی است و هم برانگیزاننده خشم و نفرت از سیستم ستم و استثمار بردهداری نوین. فیلم سیزدهم به گونهای ملموس بسیاری از کدهای سخنان سیاستمداران بورژوا- امپریالیست را از جمله رئیس جمهورهایاشان را رمزگشایی میکند و یکی ازهولناک ترین و دردناکترین ابعاد «دنیای آزاد» را عریان میکند تا وحشت و درد و غم را به شعلههای خشم بدل کند. همچنین در پروسه فیلم آهنگهایی از گروههای رادیکال رپ مانند «پابلیک انمی»‌(Public Enemy)  که در سالهای80 در بین جوانان سیاه در آمریکا و اروپا بسیار محبوب بودند میشنویم و صدای شورشگرانه آنها بر موضوعاتی که فیلم میخواهد انگشت بگذارد، تاکید میگذارند.

«سیزدهم»

نام فیلم سیزدهم اشارهای است به اصلاحیه سیزدهم قانون جیم کرو که بردهداری و کار اجباری را غیر قانونی کرد «مگر به مثابه مجازات آنانی که به جنایت محکوم شدهاند». این «مگر» باعث شد که دست بردهداران سابق را برای کار اجباری باز بگذارد و به محض پایان جنگ، بردههای سابق که هیچ چیز نداشتند، نه خانهای، نه شغلی، نه درآمدی و نه نانی برای خوردن، به «جرم» اتهامات جزئی مثل بیخانمانی، گدایی، پرسه زدن در خیابانها و یا دزدیهای کوچکی ناشی از گرسنگی،  بازداشت کنند و به راحتی به زندان بیاندازند و دوباره برده کنند. سیاهپوستی که چنین جرمی را مرتکب میشد به مثابه یک دیو سیاه تصویر میشد که باید سراپا از آن ترسید و از آن در وحشت بود و در نتیجه باید به بدترین نوع، سرکوب میشد. در حقیقت بردهداری که از در بیرون رفته بود اینبار از پنجره وارد میشد و جنبه قانونی و ظاهری آراستهتر بهخود میگرفت.

قانون جیم کرو، قانونی بود که جداسازی سفیدپوستان از رنگینپوستان را در ایالات جنوبی آمریکا اجباری میکرد. این قانون در اواخر قرن ١۸ و در ایالت مختلف تا اوایل قرن ٢۰ تصویب شد و تا سال ١۹۶٥عملا اعمال میشد. این قانون شامل همه مکانهای عمومی مثل مدارس، اتوبوس، قطار، رستورانها، توالتها، ادارات و.... میشد.

دوُ ورنی نیز به فیلم «تولد یک ملت» اثر دی دبلیو گریفیث ساخته سالهای ١۹٢۰ اشاره می کند. فیلمی که به خاطر ارزش هنریاش تاثیرات مهمی بر جامعه سفیدپوست آمریکا داشت. اما این فیلم اثری است که این روزها به عنوان یک اثر راسیستی به آن اشاره میشود، اما مصاحبه کنندگان فیلم سیزدهم  آن را بیش از یک اثر راسیستی میدانند که نقشی ایدئولوژیک در جامعه آمریکا داشته است. فیلمی که محرک تروریسم علیه سیاهپوستان بوده است. تصویراش از مردان سیاه این است که به صورت طبیعی مجرم و جنایتکار هستند و کارشان تجاوز به زنان سفیدپوست است. پس باید از آنها ترسید و وحشت داشت. اما سیزدهم به واقعیتی اشاره دارد که در تضاد با این ادعا است، «اگر واقعیت را به خواهیم، تاریخ بیش از هر چیز با تجاوز مردان سفیدپوست به زنان سیاهپوست به خصوص تجاوز بردهداران به زنان برده  که یک روند بسیار معمول بود رقم خورده است تا تجاوز مردان سیاه به زنان سفید پوست». در همان دوران بین دوره  بازسازی و جنگ جهانی دوم هزاران نفر از آمریکاییهای آفریقایی توسط اوباشان سفید با حمایت سفیدپوستان با این ایده که آنها جرمی را مرتکب شدهاند از درختان حلق آویز شدند. بسیاری از سیاهان در این دوره مجبور شدند که برای فرار از تروری که آنها را تهدید میکرد از ایالات جنوبی به شهرهای شمال مثل نیویورک، شیکاگو، بوستون و... مهاجرت کنند. «تولد یک ملت» همچنین نقش موثری در ظهور دوباره «کو کلاس کلان» مخفف ککک KKK)‌( (گروههای فاشیستی معتقد به برتری سفیدپوستان که در اواخر سالها ١۸۶۰ در آمریکا به وجود آمد و در دورههای خاصی از تاریخ آمریکا فعالیتاش بیشتر بوده است) داشت.

کم کم مبارزات سیاهان و مقاومت آنها در مقابل ترور فاشیستهای ککک و قوانین نژادپرستانه بیشتر و بیشتر شد و جنایات و ترورها علیه سیاهپوستان در انظار عمومی غیرقابل قبولتر میشد. در سال‌های ۶۰ با بالا گرفتن جنبشهای سیاسی در سراسر دنیا جنبش سیاهان آمریکا و مقاومت در مقابل تبعیض و نژادپرستی نیز اوج بیشتری گرفت. رهبران جنبش سیاهان نیز در صحنه حضور یافتند. مارتین لوتر کینگ کسی که تلاش میکرد در چارچوب قوانین آمریکا سیاهپوستان را متحد کند. ملکم ایکس نیز با خطی رادیکالتر نیز به صحنه آمد و همچنین نیروهایی مثل پلنگان سیاه که رادیکالترین بخش جنبش سیاهان بودند و تحت تاثیر انقلاب فرهنگی چین و افکار مائو تسه دون نیز قرار داشتند وارد صحنه شدند. فعالین این جنبش در رسانهها و از طرف سیاستمداران به مثابه جنایتکاران و خرابکاران و تروریست تصویر میشدند. اما این مسائل باعث نشد که مبارزات ادامه نیابند وعلیرغم اینکه دستگیر شدن به دست پلیس های سفید برای سیاهان یک کابوس بود اما به مبارزات خود ادامه میدادند و دستگیر و زندانی میشدند.

با تصویب قانون مدنی در سال ١۹۶٥جامعه سیاهپوست آمریکا ظاهرا از شر قانون جیم کرو راحت شد، اما واقعا راحت شدند؟ بخش مهمی از فیلم سیزدهم  پاسخ به این سوال است.

فیلم مطرح میکند که اول از همه چگونه جامعه سیاهپوست آمریکا از نسلی از رهبران اش محروم شد. آنها یکی پس از دیگری ترور شدند. مارتین لوتر کینگ توسط رئیس وقت افبیآی هوور به عنوان خطرناکترین فرد و «یک دروغگوی شرور» معرفی شد و سپس ترور شد. بعد ملکم ایکس ترور شد در اوایل سالهای 70 میلادی  پنترها (پلنگان سیاه) بزرگترین تهدید به حساب آمدند. پنترها به صورت سیستماتیکی نابود شدند. فرد همپتون از رهبران پلنگان سیاه که توانست سیاهپوستان، سفید پوستان، پورتوریکوییها و سرخپوستان بومی ، را متحد کند یک خطر بزرگ برای قدرتمندان به حساب آمد. پلیس به خانهاش درشیکاگو در نیمههای شب حمله کرد و او را که در کنار همسر باردارش خوابیده بود بدون هیچ اخطاری به گلوله بست و به قتل رساند. او در یکی از سخنرانیهایاش که در فیلم پخش میشود گفته بود: «شما میتوانید انقلابیون را زندانی کنید اما نمیتوانید انقلاب را زندانی کنید».

 پس از جیم کرو ساختار قدرت سیاسی حاکم در فکر ایجاد جایگزینی برای آن قانون شد برای آنکه سیاهان به مثابه شهروند درجه دوم باقی بمانند. راه حل آنها در کارزار «جنگ علیه جرم و جنایت» که توسط نیکسون پیش گذاشته شد، خلاصه میشد.

این دوره مصادف شد با بالارفتن جرم و جنایت در آمریکا، دلیل آنهم روشن بود، دوران شکوفایی بعد از جنگ به اتمام رسیده و رشد اقتصادی آن در حال افت بود. موقعیت امپریالیسم آمریکا بهسرعت به  رکود میرفت و بار آن بر دوش ستمکشترین اقشار که بیشتر در میان جامعه سیاهپوستان بود میافتاد.

بنابراین خیلی راحت بود تا این مسئله را به جنبش مدنی و پایان قانون جداسازی ربط دهند و بگویند که  جنبش حقوق مدنی به افزایش جرم و جنایت کمک کرده است. پس اگر به سیاهپوستان آزادی بدهیم جرم و جنایت بیداد خواهد کرد. رشد جنبشهای سیاسی، مثل پلنگان سیاه، قدرت سیاه، جنبشهای رهایی زنان، در این تصمیم تاثیر داشت و نیکسون خود را ملزم به جنگیدن علیه آن کرد. فیلم سیزدهم صحنهای از سخنرانی نیکسون را پخش میکند که میگوید: «اینجا کشور قانون است و همانگونه که ابراهام لینکن گفته هیچکس بالاتر از قانون نیست و هیچ کس هم پایینتر از قانون نیست».

اما در زیر همین سخنان به‌ ظاهر زیبا و تساویگری است که بزرگترین جنایات تبعیضگرانه علیه کل جامعه سیاهان به اجرا گذارده میشود. این جاست که کارزار "جنگ علیه جرم و جنایت" در دوران نیکسون آغاز میشود.

به گفته برایان استیونسون یکی از کسانی که با او مصاحبه میشود، جمعیت زندانها در ایالات متحده تقریبا از ابتدای قرن بیستم ثابت و بالا پایین شدناش بسیار محدود بود. اما این مسئله در سالهای ١۹۸۰اساسا تغییر کرد. عصر جدیدی برای سیاهان آمریکا آغاز شد که به «مس اینکارسری شِن» (mass incarceration) معروف است یعنی «افزایش شمار عظیم زندانیان». نقل قولی که از جان ارلیچمن مشاور نیکسون در فیلم آورده میشود رمز سخنان نیکسون را می گشاید: «کارزار نیکسون در سال ١۹۶۸، دو دشمن داشت، چپ ضد جنگ و سیاهپوستان، میدانید چه میخواهم بگویم؟ ما میدانستیم که نمیشد ضد جنگ بودن و یا سیاه بودن را غیرقانونی کرد. اما ربط دادن مری جوانا با هیپیها و هروئین به سیاهان و بعد با جنایی کردن هر دو ما میتوانستیم این جوامع را مورد اذیت و آزار قرار دهیم. ما میتوانستیم رهبراناشان را دستگیر کنیم، به خانههایاشان هجوم بیاریم و جلساتاشان را تعطیل کنیم و آنها را هر روزه در خبرهای عصر مورد آماج قرار دهیم. اینکه ما میدانستیم داریم دروغ میگوییم؟ البته که میدانستیم»..!!! و بدین ترتیب جنگ علیه چپها و جنبش ضد جنگ و جنگ علیه کل جامعه سیاهپوستان آغاز شد.

در زمان ریگان کارزار‌»جنگ علیه جرم و جنایت» به کارزار «جنگ علیه مواد مخدر» مبدل شد. در حقیقت این جمعیت سیاهپوست بود که هدف قرار میگرفت. در حالی که چند سال بعد فاش شد که یکی از توزیع کنندگان مواد مخدر در میان سیاهپوستان و لاتینیها  پلیس و خود دولت بوده است. در چنین شرایطی به گفته یک فعال سیاسی اگر یک سیاهپوست را با کِرَک یا کوکائین حتی در حد بسیار جزئی میگرفتند اساسا بیشتر عمرش را باید در زندان میگذراند. در حقیقت جنگ علیه مواد مخدر بهانهای بود برای به زندان انداختن جوانان سیاه، لاتینیها و سرخ پوستان بومی. این کارزار به نوعی به یک نسلکشی مبدل شد که جوامع رنگین پوست را در همشکست. تعداد زندانیان که در سال ١۹۸۰ در حدود ٥۰۰ هزار نفر بود در سال ١۹۸٥به ۷٥۰هزار نفر و پس از پایان دوران ریاست جمهوری ریگان در سال ١۹۹۰ به یک میلیون و دویست هزار نفر رسید. اینها اساسا جوانان سیاهی بودند که در خانوادههای تهیدست زندگی میکردند.

یکی از اهداف آن بود که مردم را آموزش دهند که سیاهپوستان و لاتینیها اساسا مجرم و جنایت کارند و این واقعا به یک ترس عمومی مردم آمریکا مبدل شده بود. همان هدفی بود که فیلم «تولد یک ملت» دنبال میکرد. بنابراین دیگر برای پلیس کاری نداشت که بعد از هر اتفاق و یا جنایتی در محل بگردند یک و یا چند جوان سیاهپوست را به‌ عنوان مظنون دستگیر کنند. آنها به صورت طبیعی گناه کار محسوب میشدند، مگر آن که خلافش ثابت شود. اما مشکل این جاست که چنین شانسی را حتی به آنها نمیدادند و نمیدهند، که خلافش را ثابت کنند. تکان دهندهترین موضوع این است که ۹۷ درصد کسانی که در زندان اند دادگاهی نداشتهاند و پلیس آنقدر آنها را از دادگاه و جرمهای دراز مدت میترساند که مجبور بشوند بدون دادگاه و بررسی اینکه آنها اصلا گناه کارند و یا نه چندین سال زندان را قبول کنند.

نمونه آن 5 نوجوانی سیاهپوست که در پارک مرکزی نیویورک جمع شده بودند تا شب را باهم بگذرانند. اما بیدلیل به جرم تجاوز به یک زن سفید و قصد قتل او، دستگیر شدند. هیچ مدرکی دال بر مظنون بودن آنها وجود نداشت، اما پلیسهای سفید بچههای جوان را با فریب و تهدید مجبور به اعتراف کردند. در فیلم صحنهای از دونالد ترامپ را نشان میدهد اما معلوم نیست که در چه مقامی به قاضیان میگوید که «بهتر است باور کنند که آنها گناه کارند و اینکه همگی باید اعدام شوند.» این بچهها برای ۶ تا ١١ سال به زندان بزرگسالان فرستاده شدند ولی بعدا مشخص شد که بیگناه بودهاند. (برای این داستان میتوان به فیلم «وقتی آنها ما  را میبینند»  When they see usرجوع کرد) همچنین داستان غم انگیز نوجوان دیگری به نام کلیف براودر که چگونه در راه برگشت از یک پارتی با دوستاناش به خانه، توسط پلیس بیجهت و بیدلیل بازداشت و سه سال به زندان انداخته میشود، سه سالی که همراه با ضرب و شتم سبعانه و تاثیرات روحی و روانی بسیار همراه است و دست آخر بدون تشکیل دادگاهی آزاد میشود اما دیگر دیر شده بود چرا که کلیف زیر بار این همه جرم و جنایت و بیعدالتی خرد شده بود و دوسال بعد خود را حلق آویز کرد.

لایحه جرم و جنایت دوران بیل کلینتون

لایحه جرم و جنایت بیل کلینتون یکی از وحشیانهترین قوانین علیه سیاهپوستان بود. لایحهای که به این معنی بود که هر کسی سه جرم حتی جزئی مرتکب میشد برای همیشه به پشت میلههای زندان میرفت. این لایحه حتا دست قاضیها را برای سنجیدن جرم میبست. این لایحه را بیل کلینتون «لایحه جرم و جنایت قرن ٢١» معرفی کرد. این لایحه باعث شد که زیر ساختارهای عظیم  و زندانهای بزرگ ساخته شوند و دپارتمانهای پلیس از بالا تا پایین در هر دِه کورهای مسلح شوند. تعداد زندانیان تا سال  ٢۰۰۰ به ٢ میلیون نفر رسید.

فیلم ١٣ام همچنین نشان میدهد که یک کلوپ خصوصی به نام ا لپیسی (ALEC) متشکل از سیاست مداران، اعضای کنگره و سنا و تعداد وسیعی از شرکتهای چند ملیتی در پشت برخی از این قوانین و بهطور مشخص لایحه جرایم ١۹۹۴بیل کلینتون قرار داشتند و تلاش کردند «صنعت» زندان، «صنعت مجازات» کردن را خصوصی کنند. با افزایش تعداد زندانیان و مجازات آنها سود این شرکتها نیز بیشتر میشد. علاوه بر آن زندانیان به ‌بی گاری گمارده میشدند و در نتیجه  کار بسیار ارزان و در واقع بی گاری آنها از صنایع ورزشی گرفته تا دوختن کلاه و لباس، میکروسافت، بوینگ، جین و ویکتوریا سیکرت، کشت سیب زمینی و بقیه محصولات کشاورزی تا شرکتهای بسته بندی و غیره همه سود میبردند.

بهمرور که فیلم سیزدهم تاریخ بردگی سیاهان در آمریکا را میشکافد ما میفهمیم که چگونه حاکمین آمریکا تنها بخش خاصی از جمعیت سیاهان را مجرم و گناهکار نکرده است، بلکه کل جامعه سیاه را مجرم و گناهکار جلوه داده است. و اینکار را در فرایند تخریب زندگی بسیاری از مردم به انجام رسانده اند. به صورت اساسی گناه بردهداری را از کسانی که مرتکب آن شدند برداشته و آن را به کسانی که متحمل رنج و عذاب بردهداری شدند منتقل میکند. فیلم تاکید میکند که جیم کرو جایگزین بردهداری شد و شمار عظیم زندانیان و جنایی کردن جمعیت سیاهان جایگزین جیم کرو. بردهداری و جدا سازیها ادامه دارد اما اشکال نوینی گرفتهاند و از حالت علنی و روشن به اشکال پوشیدهتری تغییری یافتهاند.

در پایان فیلم میتوان ارقامی را که در ابتدای فیلم داده میشود را بهتر درک کرد. «آمریکا 5 درصد جمعیت دنیا را دارد اما یک چهارم یعنی ٢٥ درصد زندانیهای دنیا از آن آمریکاست.»

در سال ٢۰١۴ تعداد زندانیان به 2.3 میلیون نفر رسید. کسانی که به زندان میروند بسیاری از حقوق شهروندی خود از جمله حق رای را از دست میدهند. آنها بهخاطر سابقه جنایی از کار کردن محروم میشوند و عملا مجبور به کارهای سیاه و شبه بردگی و یا به اجبار به فروش مواد مخدر و کارهای غیرقانونی کشیده میشوند و در دایرهای قرار میگیرند که دوباره به زندان کشیده شوند.

امکان اینکه یک مرد سفید به زندان برود ١به ١۷است در مورد مردان سیاه ١به ٣ است. مردان سیاه تقریبا ۶.٥ درصد جمعیت آمریکا  را تشکیل می دهند، اما ۴0٢ درصد جمعیت زندانها را مردان سیاه تشکیل میدهند. الان تعداد آمریکاییهای آفریقایی که تحت نظارت جنایی هستند بیشتر از تعداد برده هایی است که در سالهای ١۸٥۰وجود داشتند.

در انتهای فیلم صحنههای تکان دهندهای را از یکی از سخنرانیهای ترامپ در کارزار انتخاباتیاش نشان داده میشود که نشان از همخوانی و همفکری ترامپ و هواداراناش با عمل کرد نژاد پرستان علیه سیاهپوستان در دورانهای جداسازی دارد. صحنههایی که شبیهشان در کارزارهای انتخاباتی ترامپ به وفور دیده میشود و در فیلم سیزده نیز نشان داده میشود. ترامپ در سخنرانیاش از آن دوره به مثابه «روزهای خوش گذشته» یاد میکند.

از زبان برایان استیونسون در آخر فیلم که شاید منظور و پیامی است که آوا دوُ ورنی میخواهد در آخر فیلماش بدهد میشنویم که:

«برخی می گویند که نمیفهمم که در آن زمانها چطور مردم میتوانستند بردهداری را تحمل کنند. مردم چگونه در آن شرایط می توانستند آرامش داشتند باشند. چطور مردم میتوانستند صحنههای اعدام و بدار آویختن را ببینند و در آن شرکت کنند، مردم چه احساسی نسبت به جداسازیها داشتند و چگونه میتوانستند آن را قبول کنند،... این واقعا احمقانه بود. اگر من در آن زمان زندگی میکردم، هرگز نمیتوانستم چنین چیزی را تحمل کنم.... اما واقعیت این است که ما در آن زمان زندگی میکنیم و ما داریم همآنها را تحمل می کنیم.»

فیلم نه تنها قدرت هنری دارد بلکه قدرت تغییر و تحول انسانها را نیز دارد، اما جالب اینجاست که آوا دوُ ورنی در مصاحبهای که با اُ پرا وینفری  در مورد همین فیلم دارد اعتراف میکند که خود نیز در پروسه ساختن این فیلم متحول شده است. و مسائل را اینک به نوع دیگری میبیند و رابطه بین آنها را میتواند بهتر بفهمد.

اما شاید بتوان به یکی از کمبودهای  فیلم ١٣ام اشاره کرد. هرچند که  آوا دوُ ورنی، در مواردی موضوع طبقاتی را در نظر می گیرد اما تلاش چندانی نمیکند موضوع ستم بر سیاهان در آمریکا را که با موضوع طبقاتی نیز در هم پیچیده شده است را به این مسئله ارتباط دهد. بدون شک این مسئله سادهای نیست اما موضوع مهمی است. او و مصاحبه شوندگاناش بارها به موضوع لاتینیها اینکه آنها هم در تیر رس شکارچیان زندان قرار گرفتهاند اشاره میکنند. اما جامعه سیاهان آمریکا متحدینی در میان سفیدپوستان طبقات تحتانی نیز دارد. آنانی که علیرغم سفید بودن از امتیازات و برتری سفیدپوستان نیز محروماند و آنها هم جزو انبوه زندانیان قرار دارند و درآن جا نیز مورد استثمار قرار می گیرند. فرد همپتون و بسیاری از رهبران پلنگان سیاه به این مسئله پی برده بودند و به این اتحاد اهمیت میدادند. اما فیلم ١٣ام حداقل به اندازهای کافی به این مسئله نمیپردازد. حتی تلاش چندانی نمیکند که تفاوت میان رهبران سیاهپوست دوران حقوق مدنی را مورد بررسی قرار دهد و بیدلیل نیست که آغاز فیلم با سخنی از بارک اوباما آغاز میشود. اوباما علیرغم سیاهپوست بودن و سمپاتیهایی با سیاهان اما همانند هم حزبیهایاش خدمات ارزندهای به سیستم بردهداری و جایگزین شدن آن با قانون جیم کرو و لایحه جرم و جنایت در سا ل ١۹۹۴ دوران کلینتون داشته است.

عدم تشخیص و ندیدن این جنبه طبقاتی به نقطه ضعفی در فیلم تبدیل شده است. از طرف دیگر هرچند که فیلم ١٣ام در باز کردن موضوع سیاهان و رابطه عمیق سیستم حاکم با تحت ستم بودن و شهروند درجه دوم نگاه داشتن آنها در اشکال متفاوت موفق است. اما در مورد راه چاره و تغییر تقریبا چیزی نمیگوید. و این شک را باقی میگذارد که گویا تغییرات در مورد موقعیت سیاهپوستان در آمریکا را بدون تغییرات درزیربنای جامعه، در سیستم و سازماندهی جامعه، بدون واژگون کردن مناسبات ستم گرانه حاکم در جامعه ممکن میداند و معتقد است که با تغییرات هر چند بنیادی در سیستم زندانها شرایط سیاهپوستان ممکن است تغییر یابد. و چنین نتیجهگیری ممکن است در تضاد با محتوای افشاگریهای کل فیلم قرار گیرد. این تضاد در فیلم کمتر روشن است اما در مصاحبه آوا دوُ ورنی با اپرا وینفری بیشتر مشخص میشود.

علیرغم این کمبودهای مهم، اما نقش و جایگاه مثبت فیلم در افشا و روشن ساختن زنجیر بردگی سیاهان و ادامه آن تا به امروز و نگاه داشتن آنها در جایگاه شهروند درجه دوم و افشای جنبههای اقتصادی و سیاسی و اجتماعی مربوط به آن،  فیلمی پرقدرت و متحول کننده است که دیدنش برای هر کسی که به لزوم تغییر در شرایط کنونی فکر میکند کمک کننده است.

نشریه هشت مارس شماره ٥١

سپتامبر ٢۰٢۰/ شهریور ١٣۹۹