به یاد آذر درخشان...

 

می خواهم قبل از هر صحبتی، قطعه ای شعر، از سروده های زنده یاد مینا حق شناس را برایتان بخوانم، که انگار آذر و حرف هایش را جلوی چشم من مُجسّم می کند:

می آيم

با كوله باری از درد

قلبی پر اميد

مرا درياب

          ای دوست

                   ای همدرد!

می خواهم

كوله بارم پر از شادی باشد

                                 پر از نان

                                           پر از دوستي

                                                     آزادی

                                                           پر از برابری

                                    به وسعت بی كران

به بزرگی و حرمت زن

و به سنگينی مسئوليت انسان.

شانه هايمان

توان آن را دارند

و دست هايمان

                             توان آن را می يابند،

برای تقسيم آن

                     به هر كس به اندازه نيازش!

 

حرف زدن درباره آذر درخشان ساده نیست، به خصوص وقتی که باید از نبودنش و رفتن اش گفت، در حالی که نمی توانم این را باور کنم.

من آذر را اولین بار با خواندن مقاله اش در فصلنامه زنان شناختم. با خواندن نوشته اش، بسیار مشتاق بودم که او را از نزدیک ببینم، و از نزدیک با این زن کمونیست که چنین نوشته های پر شوری دارد، آشنا شوم.

در سال 2006 زمانی که کارزار زنان راهپیمائی 5 روزه را گذاشت، این فرصت را یافتم که با آذر از نزدیک آشنا شوم.

کارزار زنان، به قول آذر، که با طرح خواست لغو کلیه قوانین نابرابر و مجازات های اسلامی تشکیل شد، بر پایه ای ترین مطالبات دمکراتیک زنان انگشت گذاشته بود، و تلاشی بود برای درکی عمیق از مسئله نقش قوانین در زندگی زنان و هم چنین جایگاه قوانین در کل مناسبات و روابط اجتماعی ستمگرانه..... 

 دیدار با آذر، علاقه مندی من به کارزار زنان را چندین برابر کرد.

در اولین برخورد ما، آذر با آغوشی باز و صمیمی در مورد کارزار حرف زد. او بی آن که شناختی از من داشته باشد، با صفا و یکرنگی فوق العاده ای، در باره مبارزه و کارزارزنان صحبت می کرد و با شور و علاقه زیادی توضیح می داد که به نظر او ما چه باید بکنیم  و چه نقشی می توانیم داشته باشیم. رفتار بی تکبّر و صمیمانه او، صرف نظر از مسئله سیاسی، محبت عمیقی را در دل من ایجاد کرد و دوستی خالصانه ای بین ما شکل گرفت.

من به دلیل بیماری که به آن دچار بودم، گاهی به شدّت احساس ضعف و ناتوانی می کردم، اما وقتی آذر را دیدم، که چگونه علی رغم بیماری پیشرفته اش با شور و هیجان و امید زیادی فعالیت و مبارزه می کند، نیرو می گرفتم. در همان 5 روزی که طی راه پیمایی کارزار زنان باهم بودیم ، بسیاری چیزها از او یاد گرفتم. این برای من مثل یک رویا بود که با چنین زن مبارز و کمونیستی،که بدون هیچ ریا و تظاهری، با سادگی و فروتنی و با وجود بیماری سخت مبارزه می کند، آشنا شوم. پس از آشنایی با آذر ، بی اغراق من یک ثریای دیگری شدم و در خودم توانایی های جدیدی کشف کردم.

همان موقع بود که به آذر گفتم، تا وقتی این کارزار ادامه پیدا کند من نیز خواهم بود و هرگز نمی خواهم این پیوندی که بین ما برقرار شده است، از میان برود.

چیزی که آذر را از دیگران برای من متمایز می کرد، این بود که علی رغم تفاوت های حزبی و تشکیلاتی که داشتیم، او هرگز فرقه ای برخورد نمی کرد. در ذهن من، آذر کمونیستی به تمام معنا بود، که اگرچه به یک حزب معیّن تعلّق داشت، اما هرگز طوری برخورد نمی کرد که منافع تشکیلاتی و یا شخصی اش، مقدّم بر منافع جنبشی قرار گیرد. او با تمام وجودش مبارزه را فریاد می زد، فریادی بلند در برابر ظلم و ستمی که به زنان و تمام مردمِ فرودست می شد. او همیشه می گفت:" این مبارزه و این کارزار به عنوان جزئی از مبارزه ما، درست مانند یک کشتی است که عدّه زیادی بر آن سوار می شوند و هرکس تا یک جایی با آن پیش می آید. اشکالی ندارد، بگذاریم همه سوار شوند و هرکس تا هرکجا که دوست می دارد، پیش بیاید و همراهی کند."

آن 5 روز، که یکی از بزرگترین دستاوردهایش برای من آشنایی با آذر بود، کوله باری از تجربه را بر دوشِ من و انبوهی از انرژی را در درون من ذخیره کرد، و از همان وقت بود که دوستی و تماس های ما تنگاتنگ شد.

رفتار آذر نمونه عالی یک برخورد اصولی با مسائل و مشکلات بود. آذر خیلی سیاسی و منطقی برخورد می کرد. خیلی صمیمانه و آرام. نه پرخاشی، نه توهینی و هر گاه هم که نقدی را وارد می دانست، آن را  در کمال صمیمیت ادا می کرد و مورد قبول واقع می شد.

مقالات آذر در نقد کمپین یک میلیون امضا و مطالبات آن، بی نهایت مفید و موثّر بود. او با تمام نیرو و قاطعیت بسیار اهداف این کمپین را که نظرات زنان رفرمیست حکومتی و غیر حکومتی بودرا بدرستی افشا نمود. آذر می گفت ما باید قاطعانه علیه رفرمیست ها و لیبرال ها در جنبش زنان بایستیم، باید گرایش رادیکال را تقویت کنیم و با جوان ها ارتباط بگیریم!  آذر علی رغم شیمی درمانی و مشکلات جسمی حادّی که داشت، حتّی یک لحظه از مبارزه دست نکشید. سخاوت بیش از اندازه اش مثال زدنی بود. هر آن چه داشت، از مقالات، بحث های پالتاکی، گفتگو ها همه و همه را می خواست با دیگران به اشتراک بگذارد و هرگز چیزی را برای خودش نگه نمی داشت. این ویژگی برجسته آذر بود که ابداً  تنگ نظر نبود؛ این ها ویژگی هایی نیستند که هر مبارزی داشته باشد. برای همین است که به نظر من، آذر با بسیاری از فعالینی که در عرض این 35 سال ملاقات کرده ام، فرق های اساسی داشت.

حضور آذر در جنبش رادیکال زنان، به من شوق عجیبی بخشیده بود. می توانم بی اغراق بگویم که او زنی استثنایی بود و همین دلگرمی حضور او باعث شد که من خودم را پیدا کنم، و با صدای بلند این را بگویم که آذر این امیدواری و اشتیاق را در من زنده کرده است.

در تمام کارزار ها و سمینارهایی که برگزار می شد، اغلب من فیلمبرداری می کردم، و زمانی که از صحبت های آذر فیلم می گرفتم، از همان پشت دوربین حس می کردم و می دانستم که او با تمام وجودش فریاد میزند، از صمیم قلب می خواهد چیزی را بنا کند و جنبشی را رشد دهد. اگر کسی کاری را خراب می کرد، او  با تمام نیرو می خواست آن را درست کند و کاری کند که مبارزه ادامه پیدا کند و هیچ فعالیتی متوقّف نشود.

 آخرین باری که او را دیدم، قرار شد که چند وقتی در کنارش بمانم و در آن شرایط بیماری با او باشم. متاسفانه وضعیت بیماری اش بحرانی شد و من نتوانستم مدّتی را با او سر کنم. زمانی هم که کمی حال و احوالش بهتر شد و از من خواست که پیش اش بروم، بیماریِ من دست و پایم را بست و مانع از رفتن ام پیش آذر شد. حال که آذر رفته، باید همیشه این حسرت را با خود داشته باشم که ای کاش آن روزها را در کنارش سپری می کردم، برایم حرف می زد، از تجربیاتش، از خاطراتش، سرم را بر شانه اش می گذاشتم، برایم شعرهایش را زمزمه می کرد، و من از حضورش لذّت می بردم و می آموختم. اما نشد و بیماری هر دو نفرمان این فرصت را از من دریغ کرد...

خوشبختانه یکی از چیزهایی که آذر بر آن پافشاری می کرد، برگزاری نشست زنان چپ و کمونیست بود. با اینکه در زمان برگزاری این برنامه آذر روی تخت بیمارستان بود، اما با شور و اشتیاقی وصف ناپذیر برنامه ریزیهای مربوط به نشست را دنبال می کرد. آذر می گفت که این نشست را گسترش دهیم و از زنان انقلابی و چپ دعوت کنیم در آن حضور پیدا کنند و بیایند حرف بزنند و بشنوند؛ باید کار کنیم تا همبستگی بین زنان چپ و کمونیست به وجود بیاید،؛ خوشبختانه در زمان حیات آذر این تلاش ها تا حدّی به بار نشست و او که بی نهایت از این اتفاق شادمان بود، برای کنفرانس پیام فرستاد و نظرات و تجاربش را بیان کرد.

چه الگوی عزیزی برای من بود که با تمام درد ها و بیماری مهلک اش، با شجاعت و انرژی  مبارزه می کرد، و شوق زندگی کردن داشت. مبارزه با بیماری، بخشی از مبارزات دیگرش شده بود. گاهی که به دلیل فشار بیماری، انرژی ام تحلیل می رفت و  به نقطه صفر می رسید، به آذر فکر می کردم، و نیروی دوباره ای برای  زندگی پیدا می کردم.

من در این 35 سال گذشته و در فراز و نشیب های زندگی و مبارزه، دوستان و رفقای زیادی را از دست داده ام. رفقایی که بالای سرشان بودم وقتی از دنیا می رفتند، در کنار من بودند و در جریان مبارزه ناگهان از دستشان می دادم. ولی مرگ آذر، هرچند که غیر منتظره نبود، اما یکی از دردناک ترین خبرهایی بود که تا به امروز شنیده ام...

فکر نمی کنم هیچ کس بتواند جای او را برای من بگیرد و بدون شک، جنبش کمونیستی و جنبش زنان، یکی از برجسته ترین کادرهای خود را از دست داد.

از صمیم قلب به خودم، خانواده و بستگان اش، به رفقای حزب کمونیست ایران( م ل م) و به سازمان زنان هشت مارس که یکی از بنیان گذران خود را از دست داد و به تمام رفقا و دوستدارانش تسلیت می گویم.

تنها امیدم این است که بتوانم به سهم خودم، راه آذر که نابودی جهان کهنه و ساختن جهانی نوین بود را ادامه دهم.

ثریا فتاحی

ژوئن 2012