به ياد سارا

نشریه شماره 9 تشکل زنان 8 مارس

به ياد سارا

                                                                                           

 رفيق مبارزی که ديگر در ميان ما نيست اما يادش هميشه در خاطرمان است!

 سارا زن مبارزی بود که امسال ژانویه در یک تصادف رانندگی  در آلمان جان باخت.  فعالین سازمان زنان هشت مارس در شهر فرانکفورت مراسم روز زن را با یادی از او آغاز کردند. متن زیر توسط یکی از دوستان نزدیک سارا تهیه شده است. زری

 

سال 61 بود که سارا را برای اولین بار درشیرخوارگاه کارخانه دیدم. پس از چند ماه جستجو بالاخره در یک کارخانه مشغول به کار شدم. مادران شتابزده نوزدان را به شیرخوارگاه می سپردند و به سرعت بطرف سالن کار روان می شدند. من نیز فرزند دهه ماهه خود را به شیرخوارگاه می بردم.

سارا آنجا بود و کم حرف می زد ولی بتدریج مجذوب رفتار او شدم. رفتاری که با فرزند خود و سایر کودکان شیرخوارگاه داشت. کمبود وسایل سرگرمی برای کودکان و مربی حزب الهی که کودکان را کتک می زد، شیرخوارگاه را برای کودکان بسیار ناخوش آیند می کرد. اغلب اوقات کودکان با گریه و مقاومت در شیرخوارگاه می ماندند و مادران چاره ای نداشتند  اینکه در میان اشک و گریه کودک را رها کرده و کار را آغاز کنند.

سارا اما با مهربانی و نرمی با  فرزندش بهزاد حرف می زد و برایش می گفت که مجبور است به سر کار برود و اینکه بهزاد باید بپذیرد تا پایان کار در مهد کودک بماند.

سارا در بخشی دیگر کار می کرد و نزدیک شدن با او برایم آسان نبود. از طرف دیگر ارتباط صمیمانه او با توده کارگران جای زیادی برای من باقی نمی گذاشت. همیشه دور و برش پر بود. بالاخره تصمیم گرفتم موقع نهار نزد او بروم. اما میز او پر بود و قبل از من کارگران دیگری موفق شده بودند سر میز او جمع شوند و از فرصت نهار برای گفتگو و مشورت با او بهره مند شوند.

سارا بیشتر گوش می داد، کمتر حرف می زد مگر جایی که لازم بود، و این فرصت را به دیگران می داد که در فرصت کم حداکثر استفاده را ببرند.

انتظار من برای هم صحبتی با او به درازا کشید. ولی احساس می کردم که بهم نزدیک هستیم. بتدریج سر صحبت را در مهد کودک با او باز کردم. و رفتار محتاطانه او با من کاملا آشکار بود. بعدها، بعد از خروجش از ایران فهمیدم که هر حرکت نسنجیده او می توانست جان او و همسر و فرزندش را به خطر بیندازد.

مصمم بودم که از تجربیات مبارزاتی او در کارخانه یاد بگیرم. در آن سالها مبارزات کارگری حول مسائلی چون افزایش دستمزد، ایجاد مهد کود ک، ایجاد حداقل شرایط انسانی برای کودکانمان در مهد کودک و استخدام سرپرستی که دوره کودک یاری دیده باشد، مبارزه برای بدست آوردن این امکان که مادران بتوانند در طول ساعت کاری دوبار و هر بار به مدت 20 دقیقه به بچه ها سر بزنند. در قسمت تولید مبارزه برای رسمی کردن کارگرانی بود که مدت طولانی در کارخانه کار می کردند ولی هر سه ماه یک بار با آنان قرارداد بسته می شد. مخالفت با افزایش سرعت کار که افزایش تولید را از طریق شدت استثمار همراه داشت.  مسئله اول ماه مه که کارگران وابسته به مدیریت به جشن فرمایشی جمهوری اسلامی می رفتند و ما باید کار آنها را نیز انجام می دادیم. و مبارزه با حجاب اجباری و تلاش برای اختصاص دادن یک ساعت از کار برای سواد آموزی کارگران بیسواد و مسائلی از این دست.

سارا یک پای این مبارزات بود. برای هر حرکت و اعتراضی با او مشورت می شد و با جمعبندی مجموعه نظرات معمولا روش مبارزه و چگونگی آن اتخاذ می شد. سارا کارگر معترضی بود که همواره در کنار سایر کارگران با اجحافات سرمایه داران مقابله می کرد.

بدلیل تشدید موج دستگیری و اعدام مبارزین کمونیست  توسط  رژیم جمهوری اسلامی درآن سالها، زندگی برای سارا و خانواده اش در ایران غیر ممکن شد و آنان ناچار به ترک ایران شدند. سارا  در خارج تا زمان مرگ خود به مبارزه علیه بی عدالتی و نظام طبقاتی ادامه داد.

سال بعد من از آن کارخانه اخراج شدم و در جایی دیگر مشغول به کار شدم. در آنجا نیز مبارزه ادامه داشت. در آنجا نیز شیوه کاری او که از علاقه عمیقش  به ستمدیدگان نشئت می گرفت راهنمای من بود. هر بار به مسئله ای برخورد می کردم اولین سئوالی که از خود می کردم این بود: «اگر سارا اینجا بود چه می گفت و چه می کرد؟»

یاد سارا در دل بسیاری از کارگران زنده است، راه سارا و عقاید او و پیگیری اش در مبارزه الگوی بسیاری از مبارزین است.  یادش  گرامی باد!