قتل های ناموسی

قتل های ناموسی

 برگرفته ازنشریه شماره 9 تشکل زنان 8 مارس

 

 لیلا پرنیان

جوخه های  مرگ زنان در اردن !

من يکی از خوانندگان مجله هشت مارس هستم. اخيرا کتابی تحت عنوان «عشق ممنوع»-(Forbidden Love) که نورما خوری نوشته است را خواندم. داستان حقيقی و تكان دهنده ای  كه  باز گو کننده ستم قرون وسطائی بر زنان در کشور  اردن است . از اين رو انعکاس اين داستان را برای خوانندگان مجله هشت مارس و همه زنانی که  عليه ستم بر زن مبارزه می کنند، با اهميت يافتم. من فقط چکيده اين داستان را ترجمه می کنم، به اميد اينکه کتاب به فارسی ترجمه شود و در اختيار فارسی زبانان علاقمند قرار گيرد.

 

نويسنده اين کتا ب دختری است به اسم نورما خوری . نورما   در خانواده ای  مسيحی در اردن متولد شده است.  او از کودکی با دختری  بنام «دالی آ» دوست است.

 

نورما از خانواده متوسط اردنی است. پدران اين خانواده شغل های با اسم و رسمی دارند. نورما می گويد من و دالی آ  بزودی متوجه شديم که برای ما مثل برخی  دختران خانواده های ثروتمند امکان رفتن به دانشگاه نيست.  «در سن پانزده سالگی با گفتگوهای  بسياری که بين ما دو نفر بر سر آينده امان بود، به اين نتيجه رسيديم  که  می توانيم آرايشگاه باز کنيم. آرايشگری  يکی از مشاغلی است که برای  زنان در اردن  ممنوع نيست. ازاين رو با هم نقشه ريختيم که چگونه پدرانمان را راضی به اين کار کنيم که بتوانيم هم در کنار يکديگر باشيم وهم  کار مشترکی انجام دهيم. بالاخره پس از بحث های زيادی خانواده های  ما اجازه رفتن به کلاس های زيبائی و باز کردن سالن آرايشگاه را دادند.

 

 زندگی در خانواده دالی آ مثل بقيه خانواده های مسلمان بدون در نظر داشتن طبقه، پول و يا همسايگان يکی بود. دالی آ  اجازه نداشت روی ميزی که مردان خانواده غذا می خوردند بنشيند و يا چيزی بخورد. او بايد غذا را برای مردان خانواده آماده می کرد. فقط زمانی که آنها غذا را تمام می کردند باقيمانده غذا را می توانست بخورد. او نميتوانست به تنهائی از خانه خارج شود مگر با همراهی  يکی از اعضای مرد خانواده.

 

 خانواده من  نيز شباهت زيادی به خانواده دالی آ داشت. مسلمان ومسيحی در اردن فرقی ندارد و هر دو  دارای سنن و آداب و رسومی هستند که کليه زنان اردنی را به بند کشيده است.

 

محمد برادر دالی آل، هر روز هر دو ما را به سالن آرايشگاه می برد. و برخی اوقات در اطاق عقب سالن می نشست و ما را کنترل می کرد.

 

 مردان نيز به آرايشگاه مراجعه می کردند. دالی آ در رفت و آمد های مرد جوانی به آرايشگاه احساس کرد که از او خوشش می آيد و مرد جوان نيز ديگر از مويش چيزی باقی نمانده بود! او زود به زود برای کوتاه کردن موی خود آنهم توسط دالی آ  به آرايشگاه  مراجعه می کرد.

 

 نورما و دالی آ کررا بر سر اينکه آيا اين جوان زن دارد و يا نه حرف می زدند و ساعتها برای فهميدن اين موضوع نقشه می ريختند. تا اينکه از طريق خواهر مرد جوان  فهميدند که «مايکل» نيز از دالی آ خوشش می آيد.اما مشکل غير قابل حل در کشوری مثل اردن اين بود که  مايکل مسيحی بود و دالی آ مسلمان و هيچ راهی برای ازدواج اين دو وجود نداشت  و دومين مشکل و خطرناکتر اين بود که  اين دو چگونه يکديگر را ملاقات کنند.خواندن اين قسمت ازداستان که چگونه ماهها نقشه و برنامه ريزی شد تا بتوانند ترتيبی بدهند که دالی آ و مايکل با هم ملاقات کنند، حيرت آور است. آن دو همراه با نورما و خواهر مايکل به رستوران هائی که معمولا توريست ها مراجعه می کردند در رفت و آمد بودند.

 

دالی آ و مايکل پس از دوره ای که از آشنائی شان می گذشت بشدت به يکديگر علاقمند شده و تصميم گرفتند که از کشور خارج شوند. اما برای اين کار نيز بايد نقشه و برنامه ريزی می کردند. چرا که زنا ن در اردن بدون اجازه مردان خانواده اجازه دريافت پاسپورت را ندارند.

 

در رفت و آمدهائی که تعدادش از انگشت های دست هم کمتر بود، برادر دالی آ  مشکوک شد  و حرکات ناخوشايندی از خود نسبت به او نشان می داد. دالی آ بشدت نگران بود و هر روز که می گذشت نگرانيش بيشتر و بيشتر می شد و شبهای بی شماری را بدون لحظه ای خواب با نگرانی سپری می کرد. دائما به نورما می گفت که محمد برادر کوچکش شک کرده و از اين می ترسيد که اگر او به پدرش چيزی بگويد زندگی اش تمام است. نورما  به  دالی آ می گفت که زيادی نگران است و آنها برای ديدار با مايکل تمام چيز ها را در نظر گرفته و رد پائی باقی نگذاشته اند. اما با اين حال دالی آ قبول نمی کرد و دائما در نگرانی و اضطراب بسر می برد.

 

يک شب دالی آ به نورما تلفن می زند و می گويد پدرم به من گفته که فردا صبح من صبحانه را درست نکنم و اين مسئله او را بيشتر مضطرب کرده بود و نورما به او گفت شايد بخاطر اين است که پدرت متوجه شده تو حالت خوب نيست.

 

 فردای آن روز از دالی آ که با نورما قرار داشت خبری نشد. نورما خود را به خانه دالی آ ميرساند و می بيند که جلوی خانه دالی آ ازدحام  است  و آمبولانسی در حال حرکت. وقتی داخل می شود مادر دالی آ را  در حال گريه می بيند. نورما  ازآنها می پرسد که دالی آ کو و پدر دالی آ می گويد که دختر کثيف خود را برای حفظ شرف خانواده کشته است.

 

نورما ديوانه می شود  و به پدر دالی آ بد و بيراه می گويد، کاری که در اردن بی سابقه است. پدر نورما به آنجا می آيد و به صورت نورما سيلی محکمی زده و از پدر دالی آ معذرت خواهی می کند.

 

 نورما از آن روز زندگی اش زيرو رو می شود.  او می گويد که دوست داشتن و عاشق شدن در اين کشور جرم است و کسی که جرات اين کار را به خود دهد سزايش مرگ! پدر دالی آ از روابط دخترش با مايکل با خبر می شود و با دوازده ضربه چاقو او را می کشد. اين رسمی است که در اردن رايج است. قاتل مورد حمايت قانون است و مدت زندان کوتاه و آنهم  قابل خريد است . مردانی که اين چنين وحشيانه و در قرن بيست و يک  زنان را می کشند به عنوان قهرمان در خانواده و جامعه ارزيابی می شوند.

 

پدر دالی آ اساسا در زندان بسر نبرد و با سپردن وثيغه آزاد شد.

 

نورما با کمک مادرش خود را به بيمارستان می رساند و تن پاره پاره شده دالی آ را می بيند و به او قول می دهد که تمام زندگی اش را وقف افشای قوانين و آداب و رسوم کهنه و عقب افتاده و ارتجاعی حاکم در اردن کند.

 

تمام هم و غم پدر و برادر های دالی آ اين بوده است که پزشک قانونی به آنها اطلاع دهد که آيا دالی آ بکارتش را از دست داده است يا نه. چون در اثر از دست دادن بکارتش  مايکل نيز بايد کشته شود.

 

نورما به مايکل خبر مرگ دالی آ را می دهد و از او می خواهد که در خانه نماند. اما مايکل که با شنيدن خبر مرگ دالی آ شوکه شده است در خانه می ماند و نگران وضعيت نورما است.

 

پزشک قانونی به مردان خانواده دالی آ می گويد که وی باکره بوده است. جسد دالی آ توسط بيمارستان، بدون هيچ مراسمی و بدون حضور افراد خانواده وی دفن می شود.

 

مايکل و نورما تنها کسانی هستند که بعد از خاکسپاری دالی آ به قبرستان رفته و با او وداع می کنند.

 

 پدر نورما به او می گويد که رفتارش با پدر دالی آ بد بوده و بايد از وی معذرت خواهی کند. و همچنين او ديکر حق بيرون رفتن از خانه  را ندارد. نورما بشدت با اين حرف پدر مخالفت می کند و پدرش او را کتک می زند.

 

مادر نورما به او می گويد که بهتر است اين کار را انجام دهد حتی اگر از صميم قلب هم نباشد. در غير اين صورت زندگی ات جهنم خواهد شد. نورما پس از فکر کردن زياد به خواست پدر تن می دهد. پدر دالی آ سعی داشت که مچ نورما را نيز در رابطه دالی آ و مايکل بگيرد و او نيز توسط پدرش به قتل برسد. اما نورما زرنگ تر از او بود و وقتی پدر دالی آ در حضور پدرش ازاو سئوال می کند، " تو هم در اين رابطه دست داشته ای " نورما می گويد طبق قانون اين کشور، شما که مرد هستيد از پدرم سئوال کنيد ومن با شما حرفی ندارم. و به اين وسيله پدرش را وسط می کشد و پدرش نيز به پدر دالی آ می گويد که دخترش هيچ ارتباطی با اين رابطه نداشته است. ولی پدر دالی آ دست برنداشته و همچنان در پی اثبات ارتباط نورما با اين جريان بود.

 

 نورما به کمک مايکل و خواهرش از کشور خارج می شود و در آتن و پس از آن در استراليا به زندگی ادامه می دهد. نورما می گويد من هنوز صدای برادرم و يا خاله ام ويا.... را می شنوم  که در زما ن بچگی ام می گفتند«زن مثل يک فنجان می ماند، اگر کسی از آن بنوشد، هيچ کس ديگر آن را نمی خواهد. و يا زن  مثل يک صفحه شيشه می ماند، يک بار که شکسته شد هيچ وقت بهم وصل نمی شود........»  نورما می گويد من می دانم که تا وقتی قتلهای ناموسي" در اردن و ديگر کشورهای عرب وجود دارد هيچ زنی در امان نخواهد بود.

 

 از دست دادن سر زمينم و خواهرعزيزم به آن شکل وحشيانه مرا بشدت عصبانی کرد و من بشدت ضربه خوردم، اما  سر انجام  جرات کردم قلم بدست بگيرم و سنت کهنه و پوسيده  را افشا کنم.

 

نورما می گويد، مبارزه من  خارج از اردن ادامه دارد. با اينکه پاسپورت اردنی دارم اما اگر برگردم پدرم و برادرهايم برای حفظ شرافت و ناموس  خانواده (خودشان) مرا خواهند کشت چون من از خانه فرار کرده ام. آنها اعتقاد دارند که وقتی کسی (يعنی مرد خانواده) سيب خرابی را در يک شاخه می بيند بايد قبل از اينکه بقيه سيب ها را خراب کند آنرا از بين ببرد! دالی آ برای آنها سيب خراب بود!

 

نورما در ادامه کتاب اسنادی از قتل ای ناموسی در اردن منتشر کرده است که خلاطه برخی از آنها را در صفحه بعد می خوانيد:

 

 همانطور که نور ما می گويد اين داستان گوشه ای  از قوانين و آداب و رسوم و سنن ارتجاعی ضد زن در اردن را نشان می دهد، رسم و رسومی که يا به قتل زنان يا به مرگ تدريجی و اسارت آنان  منجر شده است. اين کتاب سندی است تکان دهنده از موقعيت زنان در اردن. زنان اردن، همچون ساير زنان جهان ساير زنان جهان، بويژه زنان جهان سوم، در موقعيتی فرودست قرار دارند و بطور روزمره با خشونت جنسی دست بگريبانند. تنها شنيدن يکی از اين وقايع تکان دهنده کافی است تا عمق پوسيدگی سيستم حاکم بر اردن را دريابيم. موقعيت زنان در اردن مانند موقعيت زنان در ساير نقاط جهان، بويژه کشورهای تحت سلطه است. اردن نيز مانند ديگر نقاط جهان نياز به انقلاب دارد. انقلابی که موجب دگرگونی عميق جامعه شود، امری که بدون شرکت زنان محال است.

 

در روزنامه های اردن می خوانيم:

 

در می 1994 کيفايا دختر شانزده ساله بوسيله برادر سی و دوساله اش به صندلی بسته می شود. برادرش به او آب می دهد و می گويد اين آب را بخور و آخرين نمازت را بخوان. سپس گردن او را با چاقو می برد .بعد با چاقوی خونی به خيابان  می دود و داد می زند که «من خواهرم را کشتم  که شرف ام را منزه نگه دارم» خواهرش مورد تجاوز برادر ديگرش قرار گرفته بود.

 

در اکتبر سال 98 خديجه بيست ساله از خانه فرار می کند . خانواده به پليس اطلاع می دهد. پليس او را می يابد و به مرکز مخصوصی می فرستد تا خديجه معاينه شود که آيا باکره است يا نه. او را باکره می يابند و تحويل پدرش می دهند. پدر او را به بيابان می برد و با چهار ضربه چاقو و بريدن گردنش او را می کشد. پدر سپس خود را به پليس معرفی می کند و می گويد اسمم را منزه نگه داشتم.

 

لينا دختر بيست ساله ای که مورد تجاوز همسايه قرار گرفته و حامله می شود. وقتی حاملگی او مشخص می شود، مرد های خانواده تصميم می گيرند او را به قتل برسانند. در 24 سپتامبر 98 برادرش او را به زمين فوتبال می برد  و در آنجا چندين بار با سنگ به سر خواهرش می زند و بعد با چاقو گردنش و شکمش را پاره می کند، جسد لينا را گوشه خيابان می گذارد و خود را تحويل پليس می دهد. خانواده او از وی بعنوان قهرمان ياد می کنند و با وديعه از زندان آزادش می کنند. او به سه ماه زندان محکوم شد ولی بخاطر اينکه همين مدت منتظر دادگاه بود به زندان برده نمی شود.

 

در همين ماه برادری دو خواهرش را کشت. کيفايا بيست ودو ساله و ناديا سی و دو ساله با شليک تير به سر و سينه شان کشته ميشوند.  به اين دليل که برادرشان می گويد حرکات غير عادی داشتند.

 

 در جون سال 96 يک مرد بيست و هفت ساله، خواهرش نوفاح بيست و پنج ساله و دو دوستش را  در رستورانی می بيند، نوفاح را با زور به بيرون کشيد و هفت بار به سر و سينه اش شليک کرد. وی همانجا ماند تا پليس سر رسيد و به آنها گفت «او را کشتم که شرافت خانواده ام را منزه نگه دارم.»

 

در مارچ 97 پدری دختر پانزده ساله ا ش را با يک سنگ بزرگ کشت. پدر می گويد من به دخترم شک داشتم که با همسايه مان رابطه دارد. از دخترم  در اين مورد سئوال کردم و او در جواب گفت که هيچ رابطه ای نداشته است ولی من باور نکردم و او را کشتم. در معاينه پزشکی مشخص شد که اين دختر پانزده ساله هرگز رابطه جنسی نداشته است.

 

در مارچ 97 زن بيست و پنج ساله ای که حامله بود بوسيله برادرش کشته شد. خانواده اين دختر پی بردند که دخترشان با شوهر فعلی اش قبل از ازدواج رابطه داشته است.  پدر خانواده از پسرش می خواهد که خواهرش را بکشد تا نا م خانواده منزه بماند. دختر چهارده ساله ای  در سال 2000 زمانی که با تلفن صحبت می کرد برادر سيزده ساله اش او را بوسيله سيم تلفن خفه می کند و به پليس می گويد کشتن او کار شرافتمندانه ای  بوده است چرا که او تلفنی  با مردی حرف می زد.

 

اينها گوشه کوچکی از کشتار زنان در اردن است که در مطبوعات اين کشور منعکس شده است. مرگ دالی آ هرگز به مطبوعات راه نيافت.