کارکرد حجاب و نقش آن در ماهیت آن‌چه به نام رژیم جمهوری اسلامی ایران می‌شناسیم

کارکرد حجاب و نقش آن در ماهیت  آن‌چه به نام رژیم جمهوری اسلامی ایران می‌شناسیم

 

مهسا روژان

سازوکارهای ضرورت‌آورِ نهفته در اجباری کردن حجاب

هر ساختار اجتماعی برای بقا و ماندگاری‌اش، ناگزیر است نیروها و مناسبات تولیدی و ازاین‌رو فرهنگ و مناسبات اجتماعی، الگوهای فکری و ایدئولوژیک مرتبط با آن را تولید و بازتولید کند. این‌که افراد چگونه فکر می‌کنند و نسبت به هم چه مناسباتی دارند، یکی از شروط مهم در انسجامِ سازمان‌دهی هر ساختار اجتماعی بسته به اهداف و ماهیت آن است. در یک جامعه‌ی طبقاتی، دولت (طبقه‌ی مسلط) بسته به ماهیت و اهداف خود، سازمان‌دهی کلیه‌ی این مناسبات را به‌منظور تضمین منافع طبقه‌اش در دست خود دارد. دولت (این‌جا منظور دولت سرمایه‌داری است) کنترل این سازمان‌دهی‌ها را اساساً با دو ابزار و سازوکار مهم به‌پیش می‌برد: سازوکارهای ایدئولوژیک (مثل مذهب، آموزش‌وپرورش، خانواده، قانون، احزاب سیاسی، رسانه‌ها، فرهنگ و هنر و ...) که متکی بر تحولات مشخصِ فکریِ متقاعد شده و ایجاد یک جریان و فلسفه‌ی فکریِ خاص است؛ و سازوکارهای سرکوب‌گر که به خشونتِ مستقیم متوسل می‌شوند (مثل زندان و پلیس، قانون...).

دراین‌بین قوانین به‌طور خاص هر دو نقش ایدئولوژیک و سرکوب‌گر را می‌توانند داشته باشند؛ اما در جمهوری اسلامی ایران، از آن‌جا که با یک دولت مذهبی و عقب‌مانده‌ی سرمایه‌داری روبه‌رو هستیم و قوانین برخاسته از مذهب و شریعت اسلامی‌اند، بنابراین با نقشی بسیار بیشتر به خدمت منافع ارتجاع حاکم درمی‌آیند. در مرکز این قوانین عقب‌مانده، قانون حجاب اجباری و کنترل آشکار بدن زنان قرار دارد که نمونه‌ی کامل نمایش این دو سازوکار با نقشی چندین برابر است. حجاب اجباری در ایران، هم نقش ایدئولوژِیک دارد و هم سرکوب و خشونت مستقیم، آشکار و نظامی است. هم یک سیستم از مناسبات خاص، فرهنگ، ایدئولوژی و قوانین و ... است که به‌شدت زن‌ستیزانه و نمادی بارز از عریان‌ترین شکل ستم، سلطه و مالکیت بر فرد در یک جامعه‌ی طبقاتی از نوع برده‌داری است؛ و هم سرکوب آشکار و ابزاری است برای مانور قدرتِ دائم رژیم اسلامی فاشیستی جمهوری اسلامی.

اسلام از همان ابتدای استقرار این رژیم، موتور فکری حرکت آن بود. هویت‌سازی و موجودیت ایدئولوژیک دادن به جامعه و افراد یکی از شروط اساسی در این حرکت بود که با حجاب اجباری آغاز شد. ایدئولوژی و هویت برای تمام افراد جامعه نه‌تنها به‌طور رسمی «مسلمان»، بلکه در کل مشروط به دولت تعریف، تثبیت و مهر و نشان شد. به‌این‌ترتیب تمام رفتارها، هویت‌ها و افکاری که به‌عنوان مسائل اعتقادی یا نگرشیِ شخصی چه زن و چه مرد مطرح می‌شوند، به‌طور کامل در حوزه‌ی قدرت دولتی قرار گرفتند.

این رژیم برای نظم بخشیدن به ساختار سرکوب‌گر اجتماعی موردنظر خود از همان ابتدا باید قادر می‌شد که افراد جامعه را «بر سر جای خودشان» بنشاند و موقعیت آن‌ها را چه به‌طور فردی و چه در ارتباط با دیگر افراد و نقش و تأثیراتی که قرار است بر نظم خاص موردنظر رژیم داشته باشند مشخص کند. در این نظم، «زن» یعنی نیمی از مرد؛ یعنی یک زائده از مرد، یک جنسِ به‌طور طبیعی و خدایی فرودست و ناقص‌العقل؛ یعنی سرتاپا شرم‌گاه. موجودی که اگر در جامعه رها شود آن را به فساد و تباهی می‌کشاند. موجودی که تنها فلسفه‌ی وجودی و ماهیت‌اش، خدمت به مرد و آوردن فرزند برای او و برای جامعه اسلامی است. موجودی که به تمام دلایل گفته‌شده باید کنترل شود. حجاب به این «زن» رسمیت داد؛ و نه‌تنها پشتیبان قوانین زن‌ستیزانه‌ای شد که از قبل وجود داشت بلکه مجوز تصویب دیگر قوانین زن‌ستیزانه‌ی اسلامی در عقب‌مانده‌ترین حد ممکن بود. در حدی که دیگر جسارت و تصور هیچ تغییری را به زنان ندهد. جای زنان در این نظم در خانه و نقش آن‌ها شوهرداری و بچه‌داری تعیین شد و نه در صحنه‌ی سیاسی اجتماعی در تلاش برای درک و تعیین سرنوشت جامعه.

اما قانون حجاب که به دلیل هویت ایدئولوژیک و مذهبی سردمداران رژیم به زنان اجبار شد، هم‌زمان نقطه‌ی آغازین مشروعیت دادن به سرکوب و استفاده از نیروی زور مستقیم نیز بود. اجبار حجاب با استفاده از زور، اسید، تیغ ... و ایجاد ترس دائم در زنان و درنهایت تمام جامعه اجرایی شد و به همراهی دیگر قوانین زن‌ستیزانه‌ای که در پی آن ضروری شد، نقش مهمی در عادی‌سازی استفاده از نیروی مستقیم سرکوب و خشونت و تشدید و تقویت آن یافت.

ازاین‌رو حجاب اجباری هم چهره و اعتبار اسلامی رژیم را حفظ و بازتولید می‌کند، هم اقتدار حکومت اسلامی را به نمایش در می‌آورد و هم پشتوانه‌ی دستگاه و سازوکارهای سرکوب‌گر آن است.

در شرایط کنونی حفظ منافع و نمایش اقتدار اسلامی و طبقاتی، از راه به کار گرفتن مستقیم نیروی زور و سرکوب آشکار، آن سازوکار ضرورت‌آورِ نهفته در حجاب است که در مطابقت با شکل ویژه‌ی رژیم جمهوری اسلامی در ایران قرار دارد.

 

ابعاد و کارکردهای حجاب

«آن‌ها» می‌گویند: حجاب و پوشش اسلامی، هم کارکرد فردی به معنای سامان‌دهی «اخلاق و نفس انسان‌ها» دارد و هم کارکرد اجتماعی به معنای «کنترل غرایز، التهابات جسمی و معاشرت‌های بی‌بندوبار، تحکیم نظام خانواده و امنیت اجتماعی».

«ما» می‌گوییم: حجاب برای زنان هم کارکرد فردی به معنای «ازخودبیگانه شدن، فرو کاسته شدن به جنس، بدن و فکر خود را انکار کردن» دارد و هم کارکرد اجتماعی به معنای «تقویت و تمرین مداوم چرخه‌ی قدرت و سلطه‌ی پدر/مردسالاری؛ بیان آشکار و پشتوانه‌ي سازوکارهای سرکوب‌گر و ایدئولوژیک و مناسبات و افکار سرکوب‌گرانه و ستم‌گرانه‌ی طبقاتی در کلیت جامعه؛ و درنتیجه بازتولید وضعیت حاکم». حجاب (در هر شکلی) از همان ابتدا نمودی از تمایز و تبعیض طبقاتی و جنسیتی و نمودی از تعیین جای‌گاه و نقش زنان در جامعه بود و آن را تیز و برجسته می‌کرد. در دوره‌های قبل از اسلام در تمدن‌های گوناگون زنان طبقات بالا دارای نوعی حجاب و پوشش بودند و بدن زن در خدمت به نمایش این تمایز طبقاتی و مالکیت خصوصی زنان توسط مردان بود. در دوره‌ی اسلام نیز پوشش زنان، در اصل نشانی از مرزبندی و تمایز، امنیت و اعتبار اجتماعی‌ـ‌‌طبقاتی آنان به‌عنوان زنِ «مسلمان» و مرزبندی دقیق بین زن و مرد در جامعه‌ای بود که اسلامِ تازه شکل‌گرفته در آن به‌شدت به دنبال ثبات اجتماعی‌ ـ‌ سیاسی و تبلیغ و گسترش خود بود.

«ما» می‌گوییم:

ـ حجاب یعنی انکار زن؛ یعنی سرکوب جسمی، جنسی و روانی

حجاب از یک‌سو هم زنان را با شدتی بیشتر و آشکارتر جنسی و هم غیرجنسی یا خنثا می‌کند؛ جنسی می‌کند یعنی زنان به‌عنوان موجودات «جنسی» دیده می‌شوند که تمام اعضای بدن آن‌ها برای مردان نقش ارضا و تحریک‌کننده دارد؛ غیرجنسی می‌کند یعنی موجوداتی که به‌مثابه‌ی «زن» و «شخص»، از «تمایلات جنسی و هویت» تهی هستند و نیروی میل و اختیار بدن‌شان هم به کنترل حاکمیت و هم مردان و کلیت پدر/مردسالاری در آمده است. نیرو و غرایز جنسی جزئی مهم از سازوکار جسمی و روانی هر انسانی است. سرکوب نیروی جنسی ساختار شخصیتی «زیردست» در فرد به ‌وجود می‌آورد که برده‌وار اطاعت می‌کند. از سوی دیگر حجاب برای جسم زن کارکرد تعریف کرده و ارزش‌گذاری‌اش می‌کند. بدن زن که ارزش‌گذاری می‌شود، تمام فکر و هویت او به‌عنوان یک انسان ارزش‌گذاری می‌شود. زن دیگر «شخص» نیست بلکه «جنس» است. چون شخص نیست بنابراین خبری از ابراز امیال جنسی نیز نیست. هر فرد در جامعه با تکاملاتی که به لحاظ امیال غریزی و احساس، رشد عقلی و آگاهی، درک و تأثیرگذاری و ... می‌کند به‌عنوان «شخص» به‌حساب می‌آید. پس یعنی زن به‌عنوان فرد و انسان نمی‌تواند «شخص» بودن و «خود» خودش را دریابد و بروز دهد و درواقع تکامل همه‌جانبه پیدا کند. سپس در خلأ انکار «خود» و بی‌هویتی زنان که از همان دوران کودکی رخ می‌دهد به لحاظ ایدئولوژیک برای‌شان «هویت» ساخته می‌شود. این هویت که قرار است هویتی «اسلامی» و «ملی» باشد برای حفظ صورتِ نظامی است که با این هویت شکل گرفت؛ زن یعنی همسر خوب! یعنی مادری دلسوز و فداکار! یعنی نجابت و فروتنی! یعنی افتخار اسلام و آبروی وطن...!

ـ تنش جنسی و جنسیتی، کیفیتی فلج‌کننده برای تمام جامعه دارند

تنش جنسی و جنسیتی هر یک به‌تنهایی کیفیتی فلج‌کننده برای مردم که نیروی پیش برنده‌ی جامعه هستند دارد. چه برسد به این‌که به بازتولید و تشدید یکدیگر نیز کمک می‌کنند. رژیم جمهوری اسلامی به‌وسیله‌ی حجاب، بسیاری از دیگر محدودیت‌ها در روابط بین زن و مرد را در مراکز عمومی (خیابان، محل کار و محل آموزش و ...) و حتا خصوصی (مهمانی‌های مختلط) به مردم تحمیل و درواقع همه را به‌گونه‌ای درگیر کرده است که به‌طور دائم مراقب هرگونه حرکت خود در رفت‌وآمد با جنس مخالف باشند. این مسأله در طول چهل سال تأثیرات بسیار زیادی را بر روان زنان و همه‌ی مردم گذاشته است. در جامعه‌ای که فاشیسم مذهبی رژیم جمهوری اسلامی در آن حاکم است، نیروی میل، اختیار وجود و اراده درواقع در کل جامعه سرکوب می‌شود. روحیه‌ی نوجویی، خلاقیت، تحول‌‌طلبی و جسارت زنان و مردان و پتانسیل‌های اجتماعی ـ سیاسی آن‌ها نیز مهار می‌شود، یأس و دل‌مردگی جای‌گزین می‌شود و به‌این‌ترتیب نه‌تنها خلاقیت‌ها و انرژی‌های روانیِ بنیادین جامعه در به چالش کشیدن مناسبات کهنه و ابتکار عمل در خلق نو به هدر می‌رود و سرکوب می‌شود، بلکه همراه با بحران هویت «شخص»، می‌تواند توسط این رژیم و منافع‌اش به بیراهه‌ای دیگر رود:

در راستای ضروریات «نظام» از جمله منافع اقتصادی و نیاز به ثبات سیاسی‌ـ‌اجتماعی و ضرورت‌های توسعه‌ی مناسبات کالایی سرمایه‌داری، یک موضوع مهم که از سوی برخی جناح‌ها بحث می‌شده است این بوده که برای حفظ و گسترش «انقلاب اسلامی» و ارزش‌های آن، رژیم باید بتواند چارچوب و فضای به تصور خود نوینی در جامعه بسازد و طبقه‌ی متوسط و اقشار ناراضی را تا حدی که می‌تواند با خود همراه کند تا بتواند عرصه‌ی مانور خود را در کنترل جامعه و حفظ منافع قدرت اقتصادی، اجتماعی‌اش وسیع‌تر کند. درنتیجه در رابطه با زنان نیز بتواند در دورانی با تغییر ظاهر سیاست‌های سرکوب‌گرانه در برخورد با حجاب و مقاومت‌های مداوم زنان چنین فضایی را ایجاد کند. تا به‌این‌ترتیب بتواند: یکم، هم‌زمان که بدن زن را در کنترل دارد آن را به شکلی دیگر بر مبنای بالاترین ارزش مصرفی و کالایی ارزش‌گذاری کند و به رقابت و ارزش‌گذاری‌ها در این زمینه («زن زشت / زن زیبا، زن مدرن / زن عقب‌مانده») و تقویت تفکر کالا بودن آن دامن زند. هم‌چنین با تحقیر و سرکوب هم‌زمان هویت واقعی زنان و بازتولید اشکال جدیدتر «هویت» زن و افکار و مناسبات مردسالارانه، جای‌گاه فرودست زن را هم‌چنان حفظ کند. دوم، بتواند پدیده‌ی «بدحجابی» را که درنتیجه‌ي مقاومت‌های زنان نمی‌تواند کنترل کند به نحوی به نفع خودش مهار کند و یک سمت‌وسوی دیگر به آن بدهد. از یک‌سو با ایجاد و توسعه‌ی بازار لباس‌ها و مدل‌های گوناگون مانتو و شال زنان که با معیارهای یک «زن مسلمان» که جمهوری اسلامی در پی آن است اصلاً جور درنمی‌آید و هم‌زمان زنان را برای پوشیدن همان لباس‌ها سرکوب می‌کند، هم به لحاظ اقتصادی سود برد؛ و از سوی دیگر به‌گونه‌ای پیش ببرد که بدحجابی لزوماً به معنای مخالفت با «نظام و انقلاب» نباشد. مرز بین بدحجابی و مخالفت یا مبارزه با جمهوری اسلامی مخدوش نشود. درواقع بدحجابی در بدترین حالت تنها در حد ارضای فردی و گرایش به مد و بیان نوعی آزادی و ... (که بر حق هم هستند) و چیزی که به‌ظاهر شدنی، ممکن و مد روز باشد؛ و نه اعتراض به‌حق آزادی پوشش. چه برسد به اعتراض به ملک بودن، تحقیر و اسارت سیستماتیک بدن زن، سرکوب جامعه و کارکردهای عمیق‌تری که حجاب نه‌تنها در ذات خود داراست بلکه در بطن جامعه‌ای پر از تضاد و تناقضات ناشی از فرهنگ و مناسبات کج‌وکوله و قوانین عقب‌مانده‌ای که به‌زور بر مردم وارد می‌کنند و تداخل دائم این تضادها با هم، برای جمهوری اسلامی داشته است. سوم، بتواند با طرح برخی «انعطاف‌پذیری»‌های بسیار سطحی در مسائل اجتماعی و فرهنگی، برای برخی اقشار، در برخی دوره‌ها و ... تصور انعطاف‌پذیری بیشتر و یا ادامه‌ی آن را ممکن جلوه دهد. «سخت‌گیری» (سرکوب) را منحصر به وجود «برخی» افراد یا جناح‌های تندرو در رأس قدرت نشان دهد و نه کل سیستم؛ و بدین گونه به‌نوعی توهم و امید به اصلاحات درون رژیم که در دوران انتخابات به‌طور ویژه‌تری به آن نیاز دارد ... شکل دهد. چهارم، درنهایت اقشار مهمی را در جامعه متوهم و با خود همراه کند، سطح انتظار زنان و مردم را برای ایجاد تغییرات واقعی در جامعه پایین بکشد و به‌این‌ترتیب به لحاظ سیاسی و اجتماعی نیز سود ببرد.

اما نکته‌ی بسیار جالب اینجاست که رژیم درعین‌حال تلاش دارد حجاب را تنها به شکل یک «دغدغه‌ی سبک و مد لباس» آن‌هم برای اقشار و طبقات خاص و درواقع یک معضل طبقاتی جلوه دهد. چیزی که به نظر می‌رسد گویی معضل اقشار متوسط و مرفهی است که از «الگوهای غربی و یا غیرملی» تبعیت می‌کنند؛ و نه زنان «ستم‌دیده و زحمت‌کش» و یا «مؤمن و شهیدپرور» که تبلیغ‌اش را می‌کند. این موضوع مهم‌تر از هر چیز دیگر یک جدایی در برخورد به کارکرد و اثرات واقعی حجاب در میان تمام اقشار زنان و کل جامعه برای شکل‌گیریِ یک مبارزه‌ی عمیق و رهایی‌بخش با آن را به وجود می‌آورد که نسبت به آن باید بسیار آگاه بود.

ـ حجاب قدرت سرکوب‌گرانه، خشونت، سلطه و سرکوب سیستماتیک دولتی و مردسالارانه را نهادینه و عادی‌سازی می‌کند.

حس تحقیر، ترس و سرکوبی که زنان با اجبار حجاب به‌طور ناگهانی و از سن کودکی دچارش می‌شوند خواهی‌نخواهی تأثیرات بسیاری در رشد شخصیت آن‌ها و نقش‌شان در جامعه دارد. دختران از همان کودکی یاد می‌گیرند که بدن‌شان برای لذت مردان است و باید مخفی باشد. در کل یک آلت تناسلی است که باید از آن شرم داشته باشند. آن‌ها یاد می‌گیرند که «حیا، نجابت و سربه‌زیر بودن» از اخلاقیات یک زن «خوب» است که مردان می‌پسندند. درعین‌حال یاد می‌گیرند که چطور بدن‌شان را برای مردان و هر چه بیشتر راضی کردن آن‌ها آماده کنند. همه‌چیز بر گِرد این «بدن» سازمان‌دهی می‌شود. این زن نیست که به‌مثابه‌ی یک «شخص» و یک «انسان آگاه» به بدن‌اش معنا می‌دهد. بلکه این بدن است که با بودن در یک جامعه‌ی مردسالار با مناسبات تولیدی استثمارگرانه، به زن و فکر او معنا و جهت می‌دهد. از سوی دیگر این سیستم به مردان نیز یاد می‌دهد، امتیاز و مجوز می‌دهد که می‌توانند مالک زنان باشند. زنان ناموس آن‌ها و در کنترل آن‌ها باشند. گویی فلسفه بودن‌شان همین است و این برتری را باید به‌طور مداوم و سیستماتیک به اشکال مختلف تمرین و حفظ کنند. وگرنه «مرد» نیستند. یاد می‌گیرند نیروی میل مردان زمانی «مرد» بودن را مفهوم می‌دهد که در جهت فتح و کنترل بدن زنان، در هر جا و هرگونه که خواستند و تحقیر آنان باشد. وگرنه «مرد» نیستند. هر چیزی و هر کاری برای ارضای منافع مردسالارانه مجاز است. آن نیروی میل کنترل‌شده را؛ مردان با هر خشونتی، هر طور و هر جا که بخواهند مجازند از راه بدن زنان و کنترل کامل آن به روشی بیمارگونه و ستم‌گرانه با رفتارهای تحقیرآمیز نسبت به زنان بازسازی کنند؛ چه در خانه، چه در خیابان و هر مکانی.

فرهنگ برخاسته از حجاب اجباری که به‌طور مداوم از درون تمام مناسبات، قوانین و رسوم عقب‌مانده و زن‌ستیزانه‌ی درون جامعه تمرین و تقویت می‌شود، به زنان مکان فرودست دائمی در سلسله‌مراتبِ مردانه اختصاص می‌دهد و به آن رسمیت می‌بخشد. نیمی از سرکوب‌شده‌گان با قدرت سرکوب‌گر هم‌دست شده و بده بستان می‌کنند. چه قبول داشته باشند و چه نداشته باشند. چه آگاهانه باشد و چه نه. نقش فرودست زنان در خانواده و مناسبات جنسی زن و مرد که به‌طور رسمی و قانونی بر پیکر، گوشت و پوست جامعه حک‌شده است، قرار است رابطه‌ی قدرت فرادست و فرودست و روحیه‌ی تبعیت و سلطه‌پذیری زنان را حفظ کند و هم‌زمان یکی از پایه‌های رشد و «ایجاد میل» به قدرت سرکوب‌گرانه و گسترش خشونتی نیز باشد که به‌این‌ترتیب در میان خود مردم عادی می‌شود.

وقتی بدن زن در کنترل است، سلطه‌ی انحصاری بر تنِ او و فرهنگ سرکوب‌گر، تحقیرکننده و انحصارطلبانه‌ای که در پی آن می‌آید، تنها با همدستی مردان بازتولید نمی‌شود. با استمرار فضای سلطه و انحصار مطلق در کنترل جامعه به‌منظور حفظ قدرت و منافع فردی، برخی از زنان نیز اجراکننده‌گان این ارزش‌ها و فرهنگ هستند.

 

بنابراین

حجاب از یک‌سو پرچم و نماد ایدئولوژیک رژیم است. عاملی وحدت‌بخش برای انسجام بخش مهمی از طبقه‌ی حاکم که انقلاب را مصادره کردند و از قِبَل ارزش‌های بنیادینی که به آن شکل و هویت داد قدرت و منافع خود را تثبیت کردند. با حجاب اجباری تعلق رژیم به این خاستگاه سیاسی‌ـ‌اجتماعی و نمادهای ایدئولوژیک‌اش حفظ می‌شود. رژیم حاکم تا زمانی که «اسلامی» است، ناگزیر است هم حجاب را اجبار و هم مقاومت با آن را سرکوب و مهار کند. از سوی دیگر، حجاب اجباری بخشی از سیاست رژیم در عادی کردن مالکیت انحصاری جامعه و ایجاد ترس مداوم، روحیه‌ی تمکین و سازش، ناامیدی و روحیه‌باختگی در تغییر شرایط در میان مردم است. در جمهوری اسلامی، مسأله این نیست که «آن‌ها» قصد دارند سلیقه یا اعتقاد مذهبی خود را در «پوشش» به‌زور بر زنان اعمال کند. مسأله حفظ مالکیت بر بدن زن به عریان‌ترین شکل است که زن را به یک برده تبدیل کند. جسم و فکر زن را چنان تسخیر کند، فرودستی‌اش را چنان درونی کند تا حتا تصور این‌که می‌تواند «پای‌اش را از گلیم‌اش درازتر کند» و حتا دیگر قوانین ستم‌گرانه و تبعیض‌آمیز را تغییر دهد نداشته باشد. چه برسد به این‌که آن‌ها را نابود کند. چنین سطحی از تحقیر و سرکوب سیستماتیک و دائم تنها با حجاب رسمیت می‌یابد. حجاب اجباری مُهر برده‌گی زنان و مشروعیت دهنده به آن است؛ یعنی تعیین جای‌گاه برده‌وار نیمی از جامعه به معنی واقعی کلمه؛ یعنی عادی‌سازی دیگر قوانین ستم‌گرانه برای زنان ... یعنی مجوز تعیین محدوده‌ی آزادی‌ها، فرهنگ، نگرش و رفتارهای مردم نسبت به هم و از همه مهم‌تر یعنی به هدر دادن پتانسیل‌های یک کنش آگاهانه، رادیکال و انقلابی علیه بر هم زدن نظم موجود، علیه نابرابری‌های طبقاتی و جنسیتی؛ یعنی پیش‌برد و عادی‌سازی سرکوب فضای عمومی با شاخ‌وشانه کشیدن و تاخت‌وتاز دایمیِ رژیم و درونی‌سازیِ اقتدارِ خود در میان مردم از راه یک مانور نظامی هرروزه در خیابان‌ها.

همه‌چیز چنان در جامعه درونی و عادی شده است که بیشتر افراد حتا متوجه نیستند که حجاب و کارکردهای آن‌ چه نقش مهمی در پیش‌برد روند آشکار سرکوب و ستم رژیم جمهوری اسلامی، در تغییر فرهنگ و مناسبات جامعه و عادی‌سازیِ روابط مالکیت و رابطه فرودست- فرادست داشته است. چه نقش ویژه‌ای در شکل خاص آن‌چه به نام «رژیم جمهوری اسلامی ایران» می‌شناسیم داشته و دارد.

از آن جا که در هر ساختار اجتماعی «همه‌چیز به همه‌چیز» ربط دارد، ستم به استثمار ربط دارد، فرودستی و تحقیر زنان به تداوم استثمار و ستم در جامعه ربط دارد... بدون در نظر گرفتن کلیت این روابط و چسبنده‌گی کلیه‌ی امور به هم، نمی‌توان جامعه را رها کرد. اگر باور داریم که تنها راه برخورد با رژیم جمهوری اسلامی و رها کردن جامعه از شر روابط ستم‌گرانه و استثمار وحشیانه‌ای که در آن جاری است، انقلاب است؛ بنابراین باید درک و شناخت همه‌جانبه از واقعیت‌های عینی جامعه و تمام موانعی که بر سر راه انقلاب‌اند داشته باشیم. بدانیم که این انقلاب به معنای واقعی یعنی چه و چگونه میسر است. وگرنه ذهنی‌گرایی کرده‌ایم. اگر از انقلاب حرف بزنیم و از حضور آگاهانه ستم‌دیده‌ترین اقشار دربند شده‌گان در آن حرف نزنیم ذهنی‌گرایی کرده‌ایم. وقتی از انقلاب حرف می‌زنیم منظور تنها این نیست که قدرت سیاسی سرنگون شود. ما از تحول در مناسبات و افکار مردمی که به‌طور آگاهانه ربط «همه‌چیز به همه‌چیز» را و ضرورت تغییر اوضاع را در این راستا درک کرده‌اند حرف می‌زنیم. از سازمان‌دهی و برنامه‌ریزی برای لغو تمام مناسبات مبتنی بر تمایز و ستم و استثمار در اقشار گوناگون جامعه حرف می‌زنیم. از حضور آگاهانه‌ی آن‌ها در این مبارزه‌ی مشترک حرف می‌زنیم.

یکی از عمیق‌ترین و ستم‌گرانه‌ترین تمایزات، در موقعیت فرودست و برده‌وار زنان خود را نشان می‌دهد. هیچ ستمی تا به این حد شدید و همه‌جانبه و هیچ موقعیتی تا به این حد فرودست نیست. اگر زنان و مردم از پیچیده‌گی و اهمیت درک ستم بر زن آگاهی نداشته باشند؛ اگر سازمان‌دهی، انرژی و شور مبارزاتی نیمی از جامعه در جهت حل تضادی که به‌طور خاص آن‌ها را در بند کرده، صرف‌نظر از این‌که از کدام قشر و با کدام تفکرات و منافع هستند، به‌سوی انقلاب سرریز نشود؛ اگر تمام مردم خود را برای دست‌وپنجه نرم کردن جهت حل چنین تضاد ریشه‌دار و عمیقی که نقشی حیاتی در تقویت ساختار ستمگرانه‌ی کلی در جامعه دارد و آگاهانه یا ناآگاهانه به‌وسیله‌ی خود آن‌ها نیز تقویت می‌شود آماده نکنند؛ این انقلاب نخواهد بود.

روابط و افکار عقب‌مانده و سنتی زنجیری تنها بر دست و پای زنان و یا قشر خاصی از زنان نیست بلکه حلقه‌ای کلیدی در به زنجیر کردنِ تمام جامعه در وضعیت اسارت‌بار کنونی است. مبارزه با حجاب اجباری یعنی پاره کردن زنجیرهای برده‌گی که بر تن و بدن نیمی از جامعه به‌طور آشکار وجود دارد؛ یعنی رد سرکوب عریان و متزلزل کردن یکی از پایه‌های آن؛ یعنی جسارت مطرح‌شدن و جرات به چالش کشیدن؛ یعنی انرژی خلاق، دگرگون‌کننده و سازنده‌ی نیمی از جامعه را در خدمت به تغییر وضع موجود رها و هدایت کردن؛ یعنی گشایش در مسیر مبارزات زنان در به چالش گرفتن دیگر جوانب ستم بر زن و افکار عقب‌مانده؛ یعنی رها کردن خشم زنان برای پیش‌رویِ مبارزه‌ي کلیت جامعه به‌سوی سرنگونی انقلابی جمهوری اسلامی و چگونگی ساختن یک جامعه‌ی بدون ستم.

اما مبارزه با حجاب اجباری تنها زمانی می‌تواند این‌گونه باشد، تنها زمانی می‌تواند پرچم‌دار پیش‌برد مبارزه‌ی زنان در لغو دیگر قوانین نوشته یا نانوشته‌ی زن‌ستیزانه شود، تنها زمانی می‌تواند جسارت و آگاهی زنان را در این امر برانگیزاند، تنها زمانی می‌تواند خشم زنان را جهت سرنگونی انقلابی جمهوری اسلامی و مختصات جامعه بعدی رها کند... که با اهداف و دور نمایی انقلابی و رهایی‌بخش به‌پیش برده شود. تنها راه، وجود یک رهبری انقلابی است. تنها راه انقلاب در انقلاب است. رشد آگاهی هر چه بیشتر زنان و مردم از تنیده بودن ستم و استثمار و پیش‌برد مبارزات از درون جنبش‌های اجتماعیِ انقلابی و در مرکز آن جنبش انقلابی زنان است. جنبشی که نه‌تنها با حجاب اجباری بلکه برای لغو تمام قوانین زن‌ستیزانه و ستم‌گرانه مبارزه می‌کند. جنبشی که رهایی جامعه را مشروط به در هم شکستن مردسالاری و مالکیت بر بدن زن به‌عنوان یکی از سرسخت‌ترین ستون‌های ثبات یک جامعه‌ی طبقاتی ستم‌گر و استثمارگر می‌داند و برای آن تلاش می‌کند.