گذری تاریخی بر پوشش زنان: اسلام و حجاب

بخش اول این مقاله در نشریه‌ی هشت مارس شمار‌ه‌ی 48 به چاپ رسید

آیدا پایدار

در متن پیشین به این موضوع اشاره داشتیم که ارتباطی غیرقابل گسست وجود دارد. میان شیوهی تولید در جوامع بشری با نحوهی ظهور و تعریف هر موجودیتی. اکیداً ظاهر پدیدهها، مجبور و محکوم به تطبیق با قاب کلی و در برگیرندهی آنان است تا با نحوهی حضور تن‌‌های انباشته در آن، جای هیچ شک و شبههای بر چگونگی بسته شدنِ چارچوب قدرت حاضر و حقانیت شاکلهاش باقی نماند. فریمها یکی پس از دیگری با ذائقهی حاکمان پشت سرهم چیده میشوند، تاریخ در یک پروسهی سندسازی شده توسط آنان به نمایش در میآید و نگاه مخاطبِ ادوار، گاه بیآنکه خود بداند و بخواهد، در ضربآهنگ سریع کات و پیوندهای جعلی، خرد و حل شده و در نهایت همنظر میگردد با این روایت، بهمثابه تنها دریچهی تماشای پشت سر. بدون فشردن پاهای پیدرپی نظمیافته و تقدیسشده بر دهان محکومان، سالنهای روایت تاریخ حاکمان رونق نخواهند گرفت، و بدون نمایش وارونهی این داستان، بلیتهای غرقه در خون محذوفان، لیسیده و مشروع نخواهند شد. بنابراین دشوار است صدای دیگر را رد گرفتن و فریاد زدنش در قابی که قابمان نیست؛ ازین رو صدای دیگر و دوم را، آنچه را که ناممکن مینماید طلب میکنیم.

ما بهناچار برای بازپسگیری صدایمان در قاب این روایات، از سکون و سکوت بیرون آمده و گام برمیداریم تا گوشهای مناسب را برای واژگونیاش بیابیم.

صدای دیگر و حذفشدهی زن را، صدای تنانهی دردش را، صدای بیرونآمده از شکنجهی حجابش را پیمیگیریم و بهقابی دیگر از تاریخ برمیگردیم و میکوشیم در همصدایی خویش استحالهی این تصویر دفرمهی تا قابِ اکنون را بهدهان حذف شدهاش برگردانیم؛ از تیزترین گوشهها سرود رهایی را با بند بندمان سر دهیم: ما زنان محبوس در زندان متحرک حجابِ تا هنوز، ما زنان شکنجه زیر تیغ قدرت حاکمیت اسلام، ما صدایان دوم شلاق.

اما مساله، اسلام به خودی خود و به مثابه یک فرود یکباره از سیارات نامکشوف نیست! اسلام نیز بهمثابه یکی از پدیدههای خوشخدمت طبقاتی در فراز و نشیب ضرورتهای زمانه به نفع طبقات حاکمه هر آنجا که میبایست منعطفانه تعظیم کرده و دستخوش تغییراتی شدهاست. این تغییرات آنچنان که خواهیم دید زنان را در سیر ننگین خود بیش از پیش محبوس و زندان حجاب را به گونهای تنگ و تنگتر کرده که در نهایت به عنوان یک اصل غیرقابل چشمپوشی از قوانین شرعالهی پذیرفته و با زور به جوامع تحت سیطرهاش اعمال کردهاست.

مسلماً که این اتفاقات بدون پیدا کردن یک بستر مستعد امکان وقوع نمییافت. چنانکه در متن پیش دیدیم چگونه وضعیت زنان در نقاط مختلفی از تمدنهای پیشین بشری، سیری نزولی یافته بود. خدایان مرد یک به یک به میدان آمدند و بر الههگان زن ارجحیت یافتند، به تناسبی که قدرت اقتصادی، سیاسی، اجتماعی از زنان سلب و در اختیار مردان قرار میگرفت. کوروش هخامنشی پس از فتح بابل و حذف خدایان دیگر،مَردوک را، به مثابه مردترین خدا، باقی گذاشت و برگزید؛ همانگونه که محمد در خانهی کعبه، تندیس ایزدبانوان را در هم شکست و الله را، خدای مرد را بر جای گذاشت و آئین جدید- با تمام سویههای قدرتی که به دست آورد- را بر این اساس پیریزی شد.

با اینکه پیش از اسلام نیز وضعیت زنان در شبه جزیرهی عربستان در شیب سرازیری قرار گرفته بود و مصلحت خانواده و قبیله برخواست زن ارجحیت داشت اما در همان جامعهی پدرسالار عربستان نیز هنوز زنان قادر به ایفای نقشهای اجتماعی بودند؛ آزادانهتر با مردان معاشرت داشتند، تجارت میکردند، شعر میسرودند، آواز میخواندند و... در حالی که هنوز تا حد زیادی و به این شکل عمومی فارغ بودند از آنچه که بعداً حجاب خوانده شد. بهطور خلاصه میتوان وضعیت زن پیش از اسلام را بنابه بافتبندی اجتماعی به شکل تعدد قبایل و تضادمندی، کشمکش و جنگ مداوم میان آنان و همچنین شیوههای تولید ثروت اجتماعی وضعیتی دو سویه دانست: از یکسو به علت جنگ و غارت که زنان به علت عدم مداخله چندان و همچنین در معرض ربوده و به غنیمت گرفتهشدن از سوی مردان قبیلهی پیروز، در موقعیتی فرودست قرار میگرفتند و یحتمل به همین علت بود که از ارث به طور کامل بیبهره بودند و از سوی دیگر به نسبت کلیت جامعهی پدرسالار آن دوران و نیز در قیاس با دوران استیلای اسلام هنوز به عنوان شخص میتوانستند حاضر باشند و امکان رشد سویههای اجتماعی شخصیت خود را داشته باشند. بستری دوگانه که در نهایت با حفظ و تقویت گوشههای ارتجاعیتر منجر به محصورشدن، پوشیدهشدن و تسلیمشدن تمام و کمال زن به خدایی مردانه و تقدیس پذیرش موقعیت هرچه فرودستترش شد. اما همانطور که اشاره شد این هرگز یک اتفاق ناگهانی و یکباره نبودهاست؛ بلکه ادامهی سیر استحکام جامعهی پدرسالاری بود که قوانین مبتنی بر آئین جدید تا حد زیادی بیرون آمده از شکاف و درزهای همان و بعدتر در تلاقی با عادات و رسوم جوامع دیگری بود که تحت تسلط اسلام قرار گرفتند. آئین جدید میکوشید تا با وامگیری و وامدهی این تأثیرات متقابل، دژ سلطهی خود را مستحکم، ماندگار و پایدارتر کند. این کوشش قرنها در این مسیر ادامه یافت تا صدای اسلام به عنوان یک ایدئولوژی بیرون آمده از بلندگوهای این دژ بتواند بهاین بنا رونق، هویت و انسجام دهد. این صدا به دوردستها میرفت و انعکاس صدای بازگشته حاوی کدهای جدیدی از سایر جوامع پدرسالاری بود که هرچند با اشکال نسبتا متفاوت اما کمابیش برای بریدن دست و پای زنان از صحن قدرت اقتصادی، سیاسی و اجتماعی پیوسته به تن و جان و هویت آنان میتاخت؛ همچنان که به سمت گوشهنشین کردن و پوشاندن هرچه بیشتر زنان در لایههایی از پارچه و دیوار و سکوت میل میکرد.

بنابراین برای پیگیری مسالهی حجاب نیز نمیتوان بدون در نظرگرفتن این تأثیرات، عادات و آداب جاری در این جوامع و دلایلی که منجر به متصل شدن حلقههای این زنجیر اسارت و تسلیم در نقاط مختلف جغرافیای اسلام شدهاست، حکمی کلی صادر کرد.

آن چه از مطالعهی شواهد برجای مانده برمیآید، بیانگر ارتباط تنگاتنگ حصر زنان با پدیدهی حجاب در اسلام است. همانطور که اشاره شد به علت درگیری و جنگهای میان قبیلهای، چون زن به عنوان بخشی از دارایی خانواده (با محوریت و در رأس بودن پدر) در معرض ربوده شدن قرار داشت، ابتدا زنان را در چنین موقعیتهایی به منظور حفاظت و دور از دسترس بودن سایر مردان، پنهان میکردند. اما رفته رفته این رفتار خصوصاً نزد طبقات فوقانی، به شکل یک عادت فرهنگی در سایر موقعیتها نیز درآمد و بخشی از ارزشهای آن خانواده یا قبیله محسوب شد. ارزشی که اشاره به نوعی از شایستگی آن خاندان یا قبیله داشت در ارتباط با توان حفاظت از مایملک خود و در نهایت نشانگر قدرت آن قبیله بود. زنان پردهنشین، زنان خیمهنشین، زنان پنهان و پوشیده و پشت حائل، زنان ناشناس(به عنوان زن) به واسطهی حجاب اما شناس(از حیث طبقاتی) باز به واسطهی همان حجاب، زنانی از طبقات ممتاز و در قدرت بودهاند. نیازهایی که این زنان را بر آن میداشت تا از این وضعیت خیمهنشینی بیرون آیند توسط کنیزان به خدمت گماشته، برطرف میشد. بنابراین زیست متفاوتی که میان زنان طبقات فوقانی و زنان طبقات تحتانی خصوصاً کنیزان، جریان داشت و ضرورتهای متفاوت ناشی از آن منجر به بروز اختلاف و تفاوتی میان نوع پوشش و لباس زنان در هر کدام از این طبقات شد. همانطور که در متن پیش هم شاهد وجود این اختلاف در نوع پوشش زنان مختلف در سایر تمدنها بودیم، در اینجا و نزد جامعهی عربستان آن زمان نیز کارکرد حجاب برای صورتمندی تمایز طبقاتی بود.

بر همین اساس در ادوار نخست ظهور اسلام، به هیچ وجه حجاب کارکردی عمومی به گونهای که حکمی کلی باشد برای تمامی زنان در جامعهی مسلمان، نداشت. حتی با استناد به موارد موجود در قرآن که بعدتر تلاش شد تا حکم سنگین و قطعی حجاب را به این شکل اجبار همگانی به آن ربط و نسبت دهند (از جمله آیهی پنجاه و سه از سورهی احزاب) میبینیم که در اصل حجاب، مختص زنان محمد و یکی از انواع امتیازاتی است که طبقهی مقدسان برای خود و در مورد زنانشان قائل شدهاند. تاکید میشود علت نزول چنین آیهای تشخیص زنان محمد از سایر زنان و حفظ حریم واقع شدن با آنان به عنوان ملک خصوصی مرد اول/ مقدس آن جامعه بودهاست. پس از محمد به نظر میرسد که از این موضوع نزد جانشینان و رفتهرفته نزد سایر مردان طبقات فوقانی و برخوردار از قدرت الگوبرداری میشود پس زنان خود را ملزم و محکوم به رعایت همان پوشش و حجابی میکنند که محمد به زنانش امر کردهبود. در چنین وضعیتی است که هنوز مواردی یافت میشود در ارتباط با ضرورت حفظ این تمایز طبقاتی تا سر حد مجازات زنانی از طبقات پایین (کنیزان) که تلاش میداشتند خود را طبق این نوع از پوشش/حجاب اسلامی بپوشانند. اما با گذر زمان و مستحکم شدن و هویتیابی مردسالاری اسلامی و همچنین استیلای فرهنگ طبقهی حاکمه بر کل جامعه، این شکل از پوشش که مختص زنان طبقهی فوقانی بود به عنوان یک ضرورت و ارزش همگانی مورد تقلید و تکریم قرار گرفت و کمکم در ادوار بعدی شکل اجباری یافت و بر تن و جان تمام زنان در جوامع اسلامی همچون چماق کوبیده شد!

این چماق مقدس هنوز پس از هزار و چهارصد سال که از ظهور اسلام در شبه جزیرهی عربستان میگذرد، در کشورهای اسلامی بالا و پایین میشود و خونهای تازه جاری میکند تا بتواند با توجه به مختصات طبقاتی و مردسالاری جهان کنونی زنان را در پیشگاه مردخدایان سرمایه قربانی کند. چماقی هار از چماقدان تئوکراسی که در جامعهای مثل ایران به واسطهی اسلام سیاسی حاکمه، بیش از چهل سال است که به تعداد تمام زنان این جغرافیا، هر روز و هر ساعت وهر ثانیه بالا و پایین رفته و سرخی خیابانهای آغشته به خون زنان را با سیاهی زور خدا پوشاندهاست. چماقی که هر صبح خنج به صورت خورشید میکشد و پرندهای را از عمر سینهی هر زن دریغ میکند.

چماقی که بنابر ماهیت انکارکننده و پوشانندهی خود مزین شدهاست به تاریکی و سکوت! چماقی که بر فرق زنان کوبیده میشود اما مشتهای مداوم و خشمآگینشان را برنمیتابد و کتمان میکند! صدای خروش آنان را نیز به همان ترتیبی که پیکرشان را پوشانده از صفحات تاریخ زدوده است بی آن که تاب باور آن را داشته باشد که تاریخ زنده است و جاری و مشتها یک به یک جوانه میزنند و میشگفند از تنهای دیگر این تنِ بی‌شمار و نهایت! میشکفند از تن زندگیبخش زن؛ میشکفند از شکافهای طبقاتی و درزهای مردسالاری؛ میشکفند از تضادمندی پدیدآورندگان میرای این چماق و ریشه محکم میکنند؛ میشکفند هم چنان که خورشید رهایی را بالا میبرند تا روسیاهان را در روز روشن آگاهی و حقیقت، به همگان بشناسانند و پرندهی محبوس خندهی خویش را در افق شاد فردا رها کنند!

نشریه هشت مارس شماره 49

فوریه 2020 / بهمن 1398